پرسش و پاسخ شماره پنجاه و دوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پرسش و پاسخ
- بازدید: 527
بسم الله الرحمن الرحیم
شغل پرستاری از جمله مشاغلیست که انسان اگر که در آن تمامیت داشته باشد و درست انجام دهد بطور حتم زیبنده ترین صفات از جمله صبر را بدست می آورد . صبر ، آرامش و داشتن امنیتی که بتواند به دیگران هم ببخشد . منتها ما قدرشناس نیستیم تا مریض داری میکنیم آخ و اوخمان هوا میرود جیغ و داد میکنیم . دیگر نمیدانیم خداوند برای ما یک نعمتی را قرار داده تا بواسطه آن به خصال بسیار پسندیده دست پیدا کنیم .
هفته پیش در ضمن صحبت در مورد تما میت گفتم یک وظیفه است . من برای خودم یک فرهنگ لغاتی دارم که کمتر کسی دارد و از این بایت خیلی متاسفم . یواش یواش بین من و مابقی آدمها فاصله می افتد چون یک جوری حرفهایم را میزنم که فقط خودم میفهمم . برای همین کار مشکل میشود . ببینید ما وظیفه داریم و تکلیف . تکلیف آن چیزیست که خداوند بر همه ما مقرر فرموده و مو، لای درز آن نمیرود . آن چیزیست که باید حتما انجام شود . اما در بعضی از مسائل اختیاری است یعنی میتوانید بخواهید میتوانید هم نخواهید . انتخاب شماست . میل خودتان است . هر چیزی را هم که انتخاب میکنید به همان اندازه به شما میدهند . اما من عادت کردم هر چیزی را که فکر میکنم این درست است برای خودم وظیفه میدانم و چون بر خودم وظیفه میدانم حتما اجرایش میکنم . لااقل سعی میکنم اجرا کنم . اگر یک جایی هم اجرا نکردم اعتراف میکنم که نکردم . یکی از دلایلی که من این کلمه را بکار میبرم به این دلیل است . مثلا اگر شیرین پلو درست کنم مایه شیرین پلوی من یک میزانی شیرینی دارد . نه کمتر از آن و نه بیشتر از آن . و بر خودم وظیفه میدانم که این را طوری درست کنم که آن مزه نهایی را بدهد . حالا اگر کم شیرین یا پر شیرین باشد اتفاقی هم می افتد ؟ خیر . اما برای من کار آمدی ندارد . چون شیرین پلوی من دیگر آن شیرین پلو نیست . من وظیفه ام را بطور کامل انجام ندادم . پس این نکته را تذکر داده باشم امیدوارم که برای شما جا بیفتد . اینها یک چیزهای ظریفی است ولی من واقعا دارم یواش یواش دچار مشکل میشوم . چون بر خودم یک چیزهایی را واجب میدانم که عملا واجب نیست . برای همین هم کارم با شما کم کم سخت میشود .
اگر در مورد تمامیت سوال دارید مطرح کنید .
سوال: شما آن دفعه فرمودید که تمامیت فضیلت نیست در صورتیکه من وقتی به این موضوع فکر میکنم اصلااینطور بنظرم می آید که این موضوع مربوط به ذات اله است .
استاد : اینکه تمامیت در مبحث دین چه جایگاهی دارد بعدها صحبت میکنیم . فعلا بگذارید ما تمامیت را تعریف کردیم در روابط بسیار ساده و کوچک زندگی که در مورد آن اینها را رعایت بکنیم . هر چیزی دردنیا یک سازمان بندی دارد که باید انجام شود . در قول و قرار، در رابطه با دیگران ،از همه مهمتر رابطه با خودمان را میگویم . شما اصلا این قصه را وارد رابطه با دیگران نکنید . فعلا در رابطه با خودتان سنجش کنید . اگر در رابطه با خودتان بیایید این مسئله را بررسی کنید و معضل خودتان را حل بکنید بعدا در رابطه با دیگران هم خیلی مسائل حل شده است اصلا دیگر جای بحث ندارد . من درسنین خیلی جوانی با اینکه اصلا آشپزی را دوست نداشتم ولی اگر غذایی را می پختم هزینه کمتر هم میدادم سختی و بدبختی کمتر هم میکشیدم ولی غذایم خیلی خوشمزه تر بود . بعد همه هم تعریف میکردند . دوستان می پرسیدند تو چیکار میکنی که همه تعریف غذایت را میکنند ؟ من فقط یک کار انجام میدادم بدون اینکه کلمه تمامیت را بشناسم . یک چیزی برای من خیلی مهم بود یا دست به کاری نمیزدم یا اگر انجام میدادم تمام و کمال انجام میدادم ، والسلام . بین صفر ویک برای خودم نداشتم . در رابطه با دیگران آدم خواه ناخواه بین صفر و یک پیدا میکند چون آدمهای روبرو متفاوتند . ولی در مورد خودم که من متفاوت نیستم ، من همینم . و میدانم برای اینکه این انجام بشود یک مرز معینی کاردارد . نمیتوانم ؟ حالش را ندارم قبول نمیکنم . اما اگر قبول کردم کامل قبول میکنم وبطور کامل انجام میدهم . شما در زندگی فردیتان ، با بقیه هم کار نداشته باشید . امشب مسواک نمیزنم حالش را ندارم کمرم درد میکند نمیتوانم سرپا بایستم . اما اگر رفتم پای دستشویی مسواک بزنم باید همه ریزه کاریها را بزنم . حمام نمیروم ولی اگر رفتم یک شستشو از فرق سر تا نوک پا باید داشته باشم .. اگر شامپو میزنم حتما صابون هم میزنم . ببینید یک چیزهایی رابرای خودم تمام میکنم . دقت کردید ؟ چیزی را برای نگه داشتن در فریزرنمیخرم میگویم وقت ندارم فرجه نیست . اما اگربه هر دلیلی اختیار کردم بخرم کار آن را تمام و کمال میکنم . سر جای خودش میرسانم حتی اگر سینه خیز بروم . شما فعلا در روابط فردی خودتان نگاه بکنید و این را کامل بکنید . اگرامروز دوستی از من دلخوری دارد بیاید و مستقیم دلخوریش را بگوید چه اشکال دارد ؟ من دلخور میشوم ؟ خب به جهنم بشوم . کار خودت را تمام کن . من دلخور شدم تقصیر خودم است . من هم باید بیایم با شما حرفم را کامل بزنم که مسئله را تمام کنم . شما و همه دوستان من توجه بکنید اولین مرحله خود تان با خودتان . تمامیت فضیلت نیست اما اگر اجرا شود میتواند فضیلت بوجود آورد، چرا شما میخواهید همه کارها را انجاام دهید که فضیلت ببرید ؟ اینجاست که من میگویم وظیفه است ، فضیلت نیست . خواندن نماز وظیفه است اما خدا یک دانه چوب ستاره دار یا میخ دار گذاشته بالای سرِما ؟ گفت : بخوان ، میل خودت . بخوانی در مراحل زمین و هفت آسمان کامل میشوی چون از اینها عبور می کنید، همه چیز را مشاهده می کنید، خیلی چیزها برایتان حل می شود و دیگر مسئله ای برایتان ایجاد نمی شود، نخواندید هم کسی با شما کاری ندارد.
صحبت از جمع: در موارد خیلی ریز هم می شود؟ مثلاً من امروز در ماشین رانندگی می کنم احساس می کنم آدامسی که در دهانم است تلخ شده تا شیشه را باز می کنم که آنرا بیرون بیاندازم برمی گردانم و داخل کاغذی پیچیده و در کیفم می گذارم شامل اینجور موارد هم می شود؟
استاد: همه چیز، تمام مسائل را دربرمی گیرد، شما به یک شکلی نگاه کنید که مثل جریان هوا در زندگی تان است، جریان هوا چطور در زندگیتان جاریست؟ شما این را مثل جریان هوا حس کنید و جلو بروید، وقتی حس کردید و جلو رفتید آنموقع می بینید که خیلی اتفاقهای قشنگ می افتد، من از سنین بسیار کم دلگیریهایی داشتم به اندازه یک قفل آهنی که همیشه در سینه ام آویزان بود و برای هیچکس نگفتم، حاصل؟ استخوانهای سینه ام شکسته، دارید با خودتان چکار می کنید؟ حالا یک روزی دلگیر شُدید، با آنهایی که توانستم، صحبت کردم گفتم شما باعث شُدید من ناراحت شوم، ولی یک عده ای دیگر نمی شد به آنها بگویم یا اصلاً زنده نبودند یا اگر هم زنده بودند در یک شرایطی بودند که نمی توانستند حرف مرا بفهمند، تکلیف من چیست؟ آمدم حساب کتابش را با خودم تمام کردم، تمام شد، بستم، بستن به آن معنا نیست که دیگر نگاهش نمی کنم بارها یادم می افتد اما چون دفتر آنرا بستم آزارش را نمی بینم، خودش را می بینم ولی آزارش را نمی بینم.
صحبت از جمع: متأسفانه در جلسه تمامیت حضور نداشتم و چند تا مفهموم در ذهنم روشن نیست، تمامیت همان مسئولیت پذیری متعهدانه ست؟ تمامیت همان زندگی تمام و کامل در لحظه حال است؟ تمامیت کامل گرایی هست که می تواند رگه های وسواس گونه ای به آدم بدهد؟ تمایز این سه با تمامیت را متوجه نمی شوم.
استاد: شما سطحتان را آوردید بالاو می خواهید نگاه کنید من به شما گفتم بیایید پایین، شما هیچوقت دیوار نقاشی کردید؟ من زیاد انجام دادم، دیوار را شروع به نقاشی کردم با چند نفر دیگر قرار بود باهم تمام کنیم، وسط کار همه فرار کردند اما من چون دیوار را شروع کرده بودم نمی توانستم ناتمام رها کنم، این یعنی تمامیت، کارم را مُردم، ماندم تمام کردم، ولی به خودم گفتم دیگر دیوار رنگ نمی کنم ولی تمامش کردم نگذاشتم نصفه باقی بماند، خیاطی می کردم، اگر می آمدم سر خیاطی صبح که بیدار می شدم صبحانه می خوردم آنروز اختصاص به این پارچه داشت، انتخاب مدل، گرفتن اندازه، کشیدن الگو، انداختن روی پارچه، کوک شل زدن، برش کردن، این لباس را تا جایی که به اندازه یک پُرُو کامل باشد تا نمی رساندم زمین نمی گذاشتم، حتی نمی رفتم آب بخورم، چون از نظر من تمام نبود هنوز، فاصله مابینش نماز و نهار بود انجام می دادم و مابقی کار... صبح شروع می کردم شب تمام می کردم، مگر یک اتفاق غیر منتظره پیش می آمد، این یعنی تمامیت، شما در امور ساده به آن بپردازید وقتی نهادینه شد می آید در سطحهای بالاتر خودتان شکلش را می بینید لازم نیست من یا دیگری بگوید، شما خودتان می فهمید این تمام و کامل نیست، خانم لباس می دوزد دکمه هایش می ماند برای 6 ماه بعد، او هرگز لباس ندوخته، چون تمام نکرد، کی تمام کرد؟ 6 ماه بعد که به درد نمی خورد.
در هفته گذشته به صحبتهایی که کردیم فکر کردید؟ چند نفر فکر کردید که بفهمید؟ برای فهمیدن فکر کردید؟ چندتای شما فکر کردید که اشکالهای آنرا پیدا کنید؟ چه اشکالی پیدا کردید؟
صحبت از جمع: در پاسخ به سؤال "آیا همیشه خسته اید؟" جوابم اینست که "تقریباً"
استاد: برای خودتان مشخص است چرا؟ چرایی که جوابِ قطعی باشد، تقریباً را من نمی خواهم، شما همیشه خسته اید؟ شما از من بپرسید می گویم بله، چون در اوج خوشی بازهم خسته ام.
صحبت از جمع: جواب من تقریباً بوده، یعنی اشتباه است؟
استاد: می خواهم به قطعیت برسید در جوابهایتان، قاطع جواب بدهید، تا وقتی قاطع نشوید پاسخ درستی نمی توانید بگیرید.
صحبت از جمع: می توانم بگویم "بله"، چرا؟ منشأ آن شاید بی حوصلگی ست.
استاد: شاید نداریم، باید مسئله ای را که آغاز می کنید درست به پایان ببرید، متوجه اید؟ شما رفتید یک پرسشنامه برای یک شغل خیلی بزرگ پُر می کنید می توانید اما و اگر جواب بدهید؟
استاد: همه چیز را فیکس باید بگوئید، هیچکس بزرگتر از شما نیست، دقت کنید هیچکس دراین عالم بزرگتر از خود شما نیست، پس به خودتان قاطع جواب بدهید، چون اینها را قرار نیست به کسی بدهید، اگر به خودتان با قاطعیت جواب بدهید خیلی زود به نتیجه می رسید چی درست است؟ چی غلط؟ چی به نفعتان است و چی به ضررتان و دارید با خودتان چکار می کنید؟
صحبت از جمع: یک خصلت خوبتان را بگوئید، خوش رو هستم، چرا؟ احساس می کنم آدمهای اطرافم را دوست دارم، و دوست دارم خوش رو باشم، محبت به آنها نشان بدهم.
استاد: دوست دارید خوش رو باشید یا خوش رو هستید؟
صحبت از جمع: خوش رو هستم.
استاد: چه تأثیری در زندگیتان گذاشته؟
صحبت از جمع: دیدم افرادی که اطرافم هستند با من با خوش رویی برخورد می کنند دقیقاً آن چیزی که من نشان می دهم همان را دریافت می کنند.
استاد: از کِی خوش روئید؟ از چه زمانی؟
صحبت از جمع: از زمانی که اینجا یک چیزهایی را متوجه شدم و فهم پیدا کردم
صحبت از جمع: در مورد سؤالات می توانیم جوانب دیگر آنها را هم بررسی کنم، مثلاً چون من آدم پُرکاری هستم، اگر بخواهم جواب سؤال "آیا همیشه خسته اید؟" را بدهم، باید بگویم "بله" اما این خستگی به معنی بی حوصلگی هم نیست، خستگی به معنی افسردگی هم نیست، چون اگر بخواهیم از یک جنبه ببینیم خیلی صفت خوبی نیست، برای خودم سؤالات دیگری را هم در کنار سؤال 1 مطرح کردم.
استاد: من زمان دادم؟ صبح اول وقت خسته اید؟ وسط روز خسته اید؟ آخر شب خسته اید؟ من پرسیدم که آیا شما همیشه خسته اید؟ من جارو می کشم، تِی می کشم، تمیز می کنم طبیعی ست وقتی به پایان اینکار می رسم تمام عضلاتم درد می کند، خسته ام، می نشینم، چای می آورم، یا اگر کسی اهل موسیقی باشد موسیقی گوش می دهد، اگر کسی اهل فیلم باشد یک فیلم می بیند، نیم ساعت بعد هیچ خبری از خستگی نیست، وقتی می پرسیم خسته اید؟ یعنی یک وجودی که کار می کند خسته است، کار نمی کند خسته است، شادی شرکت می کند خسته است، در عزا شرکت می کند خسته است، آیا شما دارای این ویژگی هستید؟
صحبت از جمع: فرافکنی که برای من ایجاد کرد می خواستم از زوایای مختلف به این سؤال پاسخ بدهم.
استاد: ما برای همین زوایا به شما ندادیم، تا کِی من اینجا بنشینم و هرچیزی را با نوک چاقو تشریح کنم؟
صحبت از جمع: برای همین برای خودم در کنار سؤال شما، سؤالات دیگری هم اضافه کردم.
استاد: سؤالاتتان را بگویید
صحبت از جمع: از خودم پرسیدم صبح که از خواب بیدار می شوم خسته ام؟ گفتم "خیر"، آخر شب خسته ام؟ "بله" چون خیلی پُر کارم، در کنار خستگی افسرده ام هستم؟ "خیر" ذاتاً همچین روحیه ای ندارم، آیا خستگی من شادی مرامی گیرد؟ "خیر"
استاد: همه اینها دنبال همان یک سؤال است، شما هیچ سؤال جدیدی مطرح نکردید، شما پیرامون همان سؤال شکافتید جلو رفتید، عالیست، شما را محدود نکردم که در همین قسمت بایستید، شما آمدید جلو و برای خودتان باز کردید و سعی کردید به نتیجه برسید،عالیست.تفکیک شده پاسخ دهید این از آنجایی می آید که گفتم خوراکیها را تفکیک شده بخورید.
صحبت از جمع: در سؤال "یک خصلت خوب را در خودتان پیدا کنید" یک هفته فکر می کردم درست پیدا کنم نه اینکه چیزی باشد که فقط نوشته باشم، این خوب بود، چون فهمیدم، روی آن کار می کنم و تأثیرش را در زندگیم می بینم، موضوع دیگر این که من از زمانی که سؤالاتی را مطرح کردید برای خودم در موردشان تعهد گذاشتم، یک موضوعی را واقعاً متعهد شدم و عمل کردم، روزهای اول یک چیزی تحریک می کرد، حالا عیبی ندارد واقعاً کسی متوجه نمی شود، چند روز که گذشت کمرنگ شد، حضورش آزارم نمی داد، من متعهد شدم این موضوع را حل کنم و این آیه قرآن برایم باز شد که روز قیامت شیطان می گوید من گفتم می خواستید انجام ندهید.
استاد: بسیار عالیست.
صحبت از جمع: جواب این سؤالات را از یک سال پیش می دانستم چون خیلی درون خودم جستجو می کنم، بعضی مواقع خودزنی دارم، فکر می کنم در آن تعهد داشتن می لغزم، همه جوانب را درنظر می گیرم ولی با اولین بادی که می آید می لغزم، این مرا خیلی عقب زده.
استاد: می دانی چرا؟ کی می خواهد به دوست ما جواب بدهد؟
صحبت از جمع : من یکی از علل شکست دوستمان را عدم دوست داشتن خودش می دانم چون انسان باید اول با خودش مهربان باشد تا بتواند این مهربانی و مهرورزی را در جاهای دیگر هم داشته باشد .
استاد : من هم همین طور فکر می کنم من به شما سوال دادم وقتی سوال را کردم بعدش پرسیدم چرا ؟ تو سوال را شنیدی ولی پرسش هایش را جواب ندادی . حالا یکبار دیگر آن را بررسی می کنیم .
ادامه صحبت از جمع : مثلا این سوال : آیا همیشه خسته اید ؟ بله زیرا هر تنشی که برایم به وجود می آید یا در حقیقت خودم آن را به وجود می آورم مرا سخت درگیر خودش می کند .
استاد : کسی برای کسی نمی تواند تنش به وجود بیاورد . ما چون خود طالب تنش هستیم تنش را به وجود می آوریم و از یک جایی حتی زیر خاک هم باشد آن را درمی آوریم . و می گوییم این مال من است . و تنش را دنبال می کند .
ادامه صحبت از جمع : گاهی شرایط طوری رقم می خورد که شما چاره ای جز مواجهه با آن را ندارید . مانند رودخانه ای که اگر بخواهید جلوی آن بایستید آب در گوش شما سیلی می زند . و ترحمی برای شما ندارد .
استاد : رودخانه نباید ترحم داشته باشد زیرا که خاصیت آن جاری شدن است . شما باید خاصیت خود را با خاصیت رودخانه هماهنگ کنید . اگر او جاری است تو هم جاری شو و اگر نمی خواهی که جاری باشی در رودخانه چه می کنی ؟ بیا بیرون . حالا که بیرون می آیی خاصیت خاک و باد است . اشکال شما این است که خواص هر چیزی را در دنیا در جای خود نمی شناسید . و چون نمی شناسیم نمی توانیم با آن کنار آییم . یکی از دلایل خستگی ما یک جنگ مجازی است که به طور دائم در ما در حال اتفاق است . بیرون دستهایت هیچ فعالیتی ندارد و شمشیر هم نمی کشد و تفنگ هم در نمی کند اما عملا در وجود تو آن که دوست نداری با تفنگ می کشی و آن که می خواهی تکه تکه کنی با شمشیر می زنی و آن که می خواهی فحش دهی فحش می دهی . خوب این همه فعالیت درونی انسان را خسته و عاجز می کند . چرا خسته ای ؟ زیرا دائم در حال جنگی .