منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره نود و سه

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 1126

بسم الله الرحمن الرحیم

صحبت از جمع : از روزی که شما فرمودید راجع به رنج هایتان بنویسید از وقتی که شروع به فکر کردن کردم و همین الان که دارم با شما صحبت می‌کنم واقعا دچار تپش قلب می شوم یک حس لرزش خاصی دارم به خاطر اینکه از وقتی که دارم به این موضوع فکر می‌کنم دیدم که چقدر دیر شده که من رنج هایم را کنار نگذاشتم به آنها فکر نکردم حلشان نکردم و یک عمری شاید با خودم کشیدم همراه کردم . خیلی هایشان به من درس دادند من بزرگ شدم ولی خیلی هایشان هم باعث شدند که من آنقدر مدت‌ها در آن غرق باشم که از خیلی چیزها عقب بمانم در صورتی که اگر زودتر راجع به آنها فکر می‌کردم مسئله را حل می‌کردم و اگر واقعا حل شدنی نبود نمی‌دانم شاید می‌شد مشورت کرد خیلی راه‌ها بود برای اینکه رنج هایم را بپذیرم شما یک بار فرمودید که رنج ها عامل بزرگ شدن است شاید خیلی جاها این رنج‌ها باعث بزرگ شدن من شده کاشکی زودتر به آن رنج ها توجه می‌کردم . هفته‌ی پیش مدرسه‌ی دخترم یک سخنرانی انگیزشی برایشان گذاشته بودند و من ناخواسته صدایشان را می‌شنیدم . آن آقایی که سخنرانی‌ می کرد میگفت که همه‌ی آدمها رنج دارند درد دارند گرفتارند شماها با آدم ها نامهربان نباشید شاید آن رنج‌ها باعث شده بداخلاق شوند این رنج‌ها باعث شده رفتار درستی با شما شاید نداشته باشند و خیلی چیزهای دیگر که دربرابر این رنج ها به آنها رسیده است . شما این آدمها را کنار نگذارید به آنها توجه کنید دوستشان داشته باشید چون این رنج‌ها نا خودآگاه باعث شده که اینها الان خودشان درد داشته باشند اگر در جوانیشان اشتباه کردند و الان بی پول هستند خوشان رنج بی پولی شان را می کشند شما دامن به رنج هایشان نزنید . و از آن هفته من دارم علاوه بر رنج‌های خودم به دیگران هم توجه می‌کنم هر جایی که رفتاری می‌بینم زود عکس العمل نشان نمی دهم و یک جاهایی باعث شده که بزرگتر فکر کنم بهترفکر کنم امیدوارم که بتوانم آن را ادامه بدهم که نتیجه‌اش را حداقل برای خودم ببینم تا من هم درسن بالا این رنج ها باعث رنجش دیگران نشود .
صحبت استاد : بسیار عالی خوب و منطقی به مطلب نگاه کردی و موشکافی کردی. بله ما وقتی که از سمت دیگران در عذاب قرار می‌گیریم و به رنج می‌افتیم این نشان دهنده‌ی این است که فرد مقابل ما او هم روزی در یک جایی در رنج قرار گرفته و ادامه پیدا کرده . اتفاقا. یکی از رنج‌های بزرگ در جامعه‌ی خود ما رابطه‌ی مادر و فرزندی است مادر دختری است مادر و پسری است ویا پدر و پسر و الی آخر این رابطه در همه جای دنیا وجود دارد حالا ممکن است در یک جاهایی یک ذره کمرنگ‌ تر شده باشد و در کشورما هنوز پررنگ‌ تر. متاسفانه یکی از رنج‌های بزرگ برای فرزندان ارتباطشان با مادران یا پدرانشان است . خیلی از مادرها وقتی در سنین کودکی حالا از مادر خودشان مورد سختی قرار گرفتند یا وقتی ازدواج کردند چون سنشان کم بوده از مادر شوهر سختی کشیدند وقتی صاحب اولاد میشوند سعی می‌کنند که این را تلافی کنند این تلافی دونوع است یک نوع آن این است که عین آن حرکات را در مورد دختر خودشان یا بعدها در مورد عروسشان پیاده می‌کنند خیلی شکنجه‌آور است نه تنها برای فرزندشان یا عروسشان بلکه برای خودشان چون دوباره همان زجرها را با این رفتارهایی که انجام می دهند تکرار می‌کنند یک دسته شان برعکس حرکت می‌کنند از آن سوی پشت بام پایین می افتند یعنی آن قدرزیاده‌روی میکنند که این رابطه‌ها را همه‌ را لوث می‌کنند خراب می‌کنند و همه‌ی اینها بد است . هشدار میدهم اول به مادرها قبل از اینکه به بچه‌هابتان نگاه کنید اول قدری به خودتان نگاه کنید به رفتارتان به گفتارتان. مادرهای زیادی شاکی هستند از دست بچه‌هایشان نمی‌گویم حق ندارید یک جاهایی هم حق داری ولی قبل از اینکه این حق را به خودتان بدهید بگویید من چطور زمینه برای بچه ام فراهم کردم که در روی من بایستد . بچه‌ها معمولا در روی پدرو مادر نمی ایستند مگر اینکه بسترش را پدرو مادر آماده کنند . قبل از توبیخ بچه‌هایتان اول نگاه کنید ببینید چه بستری فراهم کردید . در مورد جوان ها بگویم پسرهایمان دخترهایمان یک مقداری شرایط شما سخت است دو یا سه نسل شاید به آن می گوییم نسل میانه همه قربانی هستند . من که اینجا نشستم جزو نسل قربانی هستم زمانی که بچه بودم در اطاعت محض پدرو مادر همیشه کلام کلام آن‌ها بود و غیر از آن امکان نداشت و اطاعت از ما . گفتیم خوب است ما هم که رفتیم سر خانه زندگی مان بچه‌دار شدیم بچه‌هایمان را همینجوری پرورش میدهیم اما وقتی آمدیم بالا دیدیم برما خیلی سخت گذشته اصلا دلمان نیامد این سختی‌را به بچه‌های خودمان تحمیل کنیم نتیجه چه شد همه جا شد کلام بچه‌ها و خواسته های این ها چون خواستیم جبران کنیم آنچه را که ما بی‌بهره بودیم اینها بی‌بهره نباشند بهره ببرند نتیجتا به اینها گفتیم چشم و امروز شدیم نسل میانه نسل قربانی. همه‌ی آنهایی که در سن و سال من هستند اگر واقعا به این نکته این طور نگاه کرده باشند که الان من را درک می‌کنند . دختر من پسر من مادر شما بد سخن می گوید فقط درکش کن درکش کن و عبور کن تا جایی که می‌توانی تحمل کنی و فکر می‌کنی که چقدر خوب است این بار رنج را ذره ای کم کنم کنارش بایست هرجا نتوانستی فاصله بگیر هیچ راه دیگری وجود ندارد چون بافت تربیتی تفکری آدم‌ها را به سادگی نمی‌شود عوض کرد و خیلی سخت است . بسیاری از رنج‌های ما ناشی از همین ناحیه است که به سختی می‌توان از گیرش درآمد اما اگر بتوانیم آن را بفهمیم میزان بار سختی و رنج ما کم می شود به عنوان مثال شما کادو خریده اید مثلاً روز مادر ؛ اما متاسفانه بعد از ازدواج مادرها می شوند دوتا به هر کدام اول بروید آن یکی شاکی می شود و وقتی شاکی شد اگر هنوز به آن نقطه ی درک نرسیده باشد شما که تشریف می برید آنجا باید آماده باشید یک دانه اره به شما کشیده شود با یک زخم زبان. اگر به آن فکر کرده باشی و آماده باشی وقتی زخم زبان راخوردید سعی می کنید با لبخند و با مهر عبور کنید آن زخم زبان می زند شما او را می بوسید می گوید خدا روشکر که هستید و من توانستم حداقل این زمان پیش شما باشم یا هزار جور کلام دیگر منتها به شرط اینکه آماده باشید این فضای خشک پر از نیش و کنایه را بشکنی هیچ کاری نمی توانید انجام بدهید. تو عزیزی که برای من مطلب نوشتی و من خواندم هر چه فکر کردم دیدم هیچ کاری نمی شود کرد مادر شما را نمی توان عوض کرد اما شما را می شود تغییر داد شما را می شود تعدیل کرد چون امروز هم اولاد هستید هم مادر هم جایگاه اولادی را می شناسید هم جایگاه مادری را اما مادر شما دیگر اولاد نیست دیگر از درجه ی اولادی عبور کرد پس او را بفهم شاید خدا کمک کرد در کنار فهم شما به او هم یک فرصتی دوباره داد تا او هم بتواند بفهمد و پدرها هم همین طور من پدرهایی را دارم در جمع که بچه ها از دست آنها فراری هستند در خانه بند نمی شوند فرقی نمی کند یا بفهمید یا تنها تا آخرین لحظه عمر را تجربه کنید راه دیگری وجود ندارد اما یک چیز دیگری هم بگویم اگر امروز شما خانم جوان می توانید درک بکنید جایگاه مادر بودن جایگاه اولاد بودن را ، اینها را از همدیگرتفکیک کنید و هرکدام را در جایگاه خودشان سنجش کنید نتیجه ی رنجی است که کشیدید و دنیا بدون رنج هرگز رشد و تعالی نخواهد بود بچه ای که بدنیا می آید نگاه کنید بچه اگر ساکت باشد صدایش در نیاید مادر تا آخرین ظرف می شوید بعد می آید اگر مهمان برسد مهمان را هم پذیرایی می کند بعد یادش می افتند که به بچه غذا بدهد شیر هم بدهد اگر بچه جایش خیس باشد از آن نعره های آنچنانی نزند مادر از جای خود بلند نمی شود جایش را نگاهی کند پویشی کند که او چرا که این طوری گریه می کند بچه گریه می کند چون در رنج است گریه می کند چون گرسنگی را دارد تجربه می کند و جایزه ی این تجربه ی سخت و تلخ غذای گوارا است غذای گوارا اندام های او را رشد می دهد به همان اندازه سلول های مغر او را رشد می دهد پاکیزه شدن بدنش است پاکیزه شدن پوست آن پوست لطیف تر می شود و حایگاهی برای نفس کشیدن خواهد داشت پس زیاد هم از رنج کشیدن گله مند نباشید هر رنجی را که تحمل کردید به دنبال آن نگاه کنید که در ازای آن چه چیزی دارید.
صحبت از جمع : آن چیزی که برای خودم باز شد این بود که در واقع رنج اگر از تصور آدم بیاید و تصوری که از شما یاد گرفتم آن است که موجود هست و واقعاً اتفاق افتاده مثلاً من در محیط کار با یک آدمی چند سال است مواجه هستم که احساسم این است من را به ناحق اذیت می کند اوایل خیلی رنج می کشیدم دیدم رنجی که شما فرمودید از توهم نمی آید ازتصور می آید چون واقعاً این کار را می کند توکل کردم به خدا آن چیزهایی که شما به من یاد دادید چهار قل با تمام وجودم خواندم اینکه با توسل و توکل پیش آمدم و به این مطلب فهیم شدم فهیم شدن خیلی به من کمک می کند که بتوانم در کارم بزرگ بشوم و بزرگی بکنم با توکل به خدا مسئولیت آن را برداشتم که بتوانم خودم را در کارم رشد و تعالی بدهم خدا به من کمک کرد با تلاش و کوشش خیلی فراوانی کارهایی که باید انجام می دادم در راستای کارم انجام دادم بعد که به آن نگاه کردم این واقعاً رنج نبود اگر هم رنج بود همان اِنّ مَعَ العُسْرِ یسْراً. شد یا مثلاً یک اتفاقاتی بالاتر از این برای من افتاد دیدم این اتفاق رنج نیست یک چیزی که باید اتفاق می افتاد من اسم آن را رنج گذاشتم که توانستم عبور کنم اما فکر می کنم آن رنجی که از ناحیه ی توهم صادر می شود که مثلآً 8 ماه دیگر نکند اتفاق بیفتد دوماه دیگر نکند این طوری بشود یا مثلاً قیمت دلار نشود دلار 60 تومان 70 تومان این یک توهمی بیش نیست و این توهم باعث رنج من می شود و من را در یک حالت گردابی غرق می کند نجات از ان خیلی خیلی سخت است بنابراین آن چیزی که برای من باز شد دلم می خواهد شما به من کمک کنید که آیا من درست فکر می کنم رنجی که از ناحیه ی تصور می آید می تواند فهیم بودن آدم را در پی داشته باشد؟ و سپس این فهیم بودن وقتی آدم مسئولیتی بر می دارد چون از عالم کن می آید می تواند باعث بزرگی آدم بشود؟ نه بزرگی به این معنی که حتماً باعث پیشرفت مادی آدم بشود به این معنا که درواقع احساس می کنی خدا با تو است تو را به ساحل آرامش می رساند حالا حتماً نباید منجر به نتیجه بشود ولی رنجی که از ناحیه ی توهم صادر میشود هیچ وقت من را نمی تواند از گردابی که دارم در آن غرق می شوم نجات بدهد ؟
استاد: شما درست می فرمایید ما گفتیم رنج ها لازمه ی رشد هستند خیلی ساده شما اگر بخواهید یک تغییری ایجاد کنید باید یک رنجی را تحمل کنید اگر تغییر می خواهید بدون رنج نمی شود مثلاً برای اینکه وزن کم کنید مجبور هستید پیاده روی کنید مجبور هستید بدوید مجبور هستید صبح زود از خواب بلند شوید همه ی اینها با خودش رنج دارد از رختخواب درآمدن دویدن و دوش گرفتن بعد سر کار رفتن و الی آخر اگر رنج های شما از مسائلی باشد که از تصورات شما می آید همان طوری که خود شما فرمودید فکر می کردید یکی هست که آزار می دهد و بعد دیدید عمدی در کار است به دنبال خودش رنج یک چیزی آورد آن چیز آن فهمی هست که شما به آن رسیدید و در کنار این فهم راه و روش هایی که بتوانی پس لرزه ها رو یعنی ضربه های تیز این فرد را به یک گونه ای کنار بایستید این خودش رشد است و این خودش بزرگی می آورد و مهم تر از همه این است که درک بکنید این آدم همان اندازه که باعث آزار و اذیت شما است همان اندازه باعث رشد و تکامل شما است و این بسیار عالی است اما در توهم شما وقتی فکر می کنید ممکن است چهار ماه دیگر دلار بشود 100 تومان جز آزار و سختی هیچ چیزی عاید شما نمی شود چون دلار بشود 100 تومان دلار بشود یک تومان فرقی نمی کند وقتی شما پول ندارید حتی وقتی هم که پول دارید کجا می خواهید بخرید و بگذارید؟ چه کار میخواهید انجام بدهید ؟همه ی آن آزار است این رنج که از توهم می آید اگر اینجا شما را نگه دارد یعنی به این فهم برسید ارزش ندارد و آن را رها کنید ،از توهم آن هم بیرون می آیید ولی اگر بخواهید آن را ادامه بدهید حتماً باید سختی های بسیاری را تحمل کنید
سوال: در مورد رنج ها من هنوز موفق نشدم یک خط هم بنویسم دلیل آن هم این است که وقتی به آنها فکر می کنم می بینم هست نمی خواهم آنها را کتمان کنم یا بخواهم آنها را پس بزنم ولی وقتی به آنها نگاه می کنم می بینم که از فضای شکایت و شاکی بودن و در آن فضا هستم می بینم که اصلاً برای آن نمی توانم کاری انجام بدهم بعد به خودم این نهیب را می زنم تو به اندازه ی کافی بزرگ نشدی که بخواهی برای اینها کاری انجام بدهی. چرا دائم شکایت می کنی ؟فضای رنج فضای شکایت است پس اگر قرار است که رنج نباشد ما باید بابت آن مشکلی که پیش می آید اسم آن را رنج نگذاریم باید فکر کنی چه کاری از دستت بر می آید اگر کاری از دستت بر می آید مدیریت کن و آن کار را انجام بده آن مشکل را به هر حال یک جوری مدیریت کنی ولی اگر می بینی که نمی توانی پس بیخودی غصه خوردن و رنج کشیدن ندارد. یک جایی از دست تو خارج است حالا ممکن است که دیگران مسبب بوده باشند یا نه فرد خاصی بوده باشد یا ممکن است یک اجتماع بوده یا محل کار یا هر چیزی که باعث این رنج شده باشد که اصلاً خودت هم مقصر نباشی ولی الان تو می توانی برای آن چکار بکنی؟ اگر می توانی کاری برایش آنجام بدهی اگر نمی توانی بیخودی خودت را اذیت نکن، رنج نکش چون نتیجه خوبی ندارد .
استاد : این رنج به تو دوتا نتیجه خیلی خوب داد. اولاً اینکه خیلی ساده لا به لای رنجها چون حتماً رنج هم هست یعنی آن رنجی که ما مفهومش را بیان می کنیم قطعاً وجود داشته اما لا به لای اینها خیلی قشنگ مثل برنجی که خانم ها در سینی پیش می زنند به اصطلح آشغالهایش را می گیرند تو پیش زدی و دیدی چقدر جاها هست که تو فقط غر می زنی و ننه من غریبم در می آوری این یک فهم بزرگ است که از بازنگری به این رنجها به دست تو رسیده و بعد بخش دومش قشنگ است خب می توانی کاریش بکنی می کنی، درستش می کنی اما اگر نمی توانی کاریش بکنیم آن را کنار می گذاریم و حذفش می کنیم برای خاطر اینکه اگر حذفش نکنیم زندگی ما را تباه می کند و جلوی رشدهای بعدی ما را می گیرد. پس می بینی که نگاه کردن به رنجها همچین بی ثمر هم نبوده بلکه ثمره ای خیلی خوب بوده است. حالا شکواییه ها را جدا کن تتمه آن را ببین چه می ماند. بعد روی تتمه آن کار کن.
ادامه ی سوال: ولی من اصلاً نتوانستم هیچی بنویسم باورتان نمیشه یک نیم خط هم نتوانستم بنویسم.
پاسخ: اشکالی ندارد تو به بقیه کار نداشته باش ، یک نفر می نویسد و یک نفر به آن فقط اندیشه می کند یک نفر وقتی که در اتوبوس یا مترو می ماند و چون راه دیگری ندارد که کار دیگری انجام بدهد آنجا فقط فکر می کند، ببین اینها با هم فرق می کنند اصل مهم این است که شما به این واژه رنج فکر کردی یا نه؟ جای جای زندگی جای آن را پیدا کردی یا نه؟ ببین وقتی تو جای آن را پیدا کردی و رسیدی که خیلی از اینها فقط ناله و شکایت است همان جا بند اسارتت پاره شد از همان نقطه یک سری از بندهای اسارت شما پاره شد ما همین را می خواهیم یعنی به عبارت بهتر اصلاً این راه و حرکتش را شروع کردیم فقط برای همین حالا تو میخواهی بنویس یکی برای خودش صدا ضبط می کند یکی می نویسد و تایپ می کند یکی در دفتر می نویسد یکی در تکه کاغذهای پاره پاره اش می نویسد بعد اینها را لای یک پوشه می گذارد، هیچ فرقی نمی کند ما هنوز به آنجا نرسیدیم بگوییم نظم به اینها بدهیم ما با این نظم کاری نداریم شما اینکارتان را حتماً بکن.
سوال: آیه ای در قرآن است که شش الی هفت ماه است که درگیر آن هستم و خیلی برای من جذاب است "آیه 268 بقره: الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ‎﴿٢٦٨﴾ شيطان شما را از تهيدستى مى‌ترساند و به [تنگ نظرى و] زشتى وا مى‌دارد، و خدا به شما آمرزش و بخشش خود را وعده مى‌دهد و او وسعت بخش داناست" ببینید یک رنج چطور برای ما رنج می شود؟ اینکه احساس فقر می کنیم یعنی برای من اینطوری هست. مثلاً یک نفر حرفی زد احساس می کنم تحقیر شدم، یکی اهانتی کرد یا یکی ضرر مالی به من زد احساس می کنم فقیر شدم. و بعد می فرماید: "شیطان شما را از فقر می ترساند "و مرحله بعدی چکار می کند "و شما را امر می کند به فحشا" عین آیه را می خوانم حالا چکار می کند مثلاً شما را خشمگین می کند و شما یک حرکت اشتباه انجام می دهید، شما احساس فقر مالی می کنید و مثلاً یک کلاهبرداری انجام می دهید، حالا قسمت دومش زیباست ببینید "خدا می فرماید: در حالیکه خداوند شما را می بخشد" من می بخشمت یعنی تو را در بازی خودم می آورم مغفرت و بعد فضل یعنی اگر صد تومان میخواهی من یک میلیون می دهم می گوید: يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلًا و بعد وَاسِعٌ عَلِيمٌ با آگاهی خودم آن را برای تو پهن می کنم. اصلاً دیگر چه می خواهیم؟ آن از فقر می ترساند و تو را به فحشا وا می دارد و من می بخشمت به فضلم و با شعور خودم برای تو پهن و گسترده اش میکنم که به هرچه خواستی برسی. یعنی هر وقت رنجی به سراغم می آید می گویم اگر این رنج است خداوند توفیقش را به من می دهد و می برد در این بازی که می بخشد و فضل می کند و با شعور خودش پهن می کند یعنی آن احساس فقر از من خارج می شود و می توانم یک کار درست را انجام بدهم و خیلی به من کمک کرده و از فضای تحقیرشدگی و حقارت بیرون بیایم احساس بزرگی و همان بندگی که شما گفتید وقتی احساس بندگی می کنم انگار بندهایم پاره می شود می توانم قدرتمندانه آن رنج را بپذیرم.
یک روضه اگاهی هم بخوانم یک جمله است که می گوید "رنجها باعث زخم می شود از زخمهای اگاهی ما نور بیرون تراوش می کند. " شما مثلاً سیدالشهدا (ع) را درنظر بگیرید هی زخم خورد هی زخم خورد این زخم آگاهی بود بخاطر آگاهی نوع بشر اول بخاطراگاهی خودش و بعد بخاطر آگاهی نوع بشر اینقدراز این زخمها نور بیرون زده که همه اش اگاهی و روشنایی است امام حسین (ع) همه اش روشنایی است ، می رویم کربلا حال ما خوب می شود منظور این است که غلیان داریم غلیان احساسات داریم و واقعاً اگر باور کنیم که از زخم های آگاهی ما نور تراوش می کند اتفاقهای خوب برای ما رقم می خورد.
پاسخ: بسیار عالی از گفتگو و از توجه ظریف و عمیقت که به تازگی در تو مشاهده می کنم خوشم می آید. امروز به شما تبریک می گویم تولد یک هسته کوچک و ریز از آگاهی که در شما متولد شده و من امید دارم که به سرعت رشد کند و پیش برود و خیلی زود تو را به سرزمین نور وصل کند ان شاءالله بر تو مبارک باشد.
صحبت ار جمع : در روایات هم داریم که اصولاً ریشه ترس از عدم ایمان است اگر ایمان انسان کامل باشد به هر اندازه که کاملتر است ترس انسان کمتر است چون به هر حال همانطور که فرمودید وقتی که یقین بدانیم که همه عالم متعلق به خدای حکیم، عقیل، مهربان و الی ماشاءالله پس بنابر این دیگر به همان میزان یقین ترس ما را کم می کند اما چون ما در آن جهت نقص داریم بنابر این در این جهت هم مشکل پیدا می کنیم. امام سجاد(ع) در صحیفه سجادیه می فرمایند که خدایا من را به گونه ای قرار بده که به آن رحمت تو به آن علم و حکمت تو آنچنان ایمان بیاورم که تمام این یأس و نامیدی ها از من دور بشود. پس معلوم می شود که هر چقدر به آن سمت برویم ازاین سمت ان شاءالله ترسهایمان کمتر می شود اما به هر حال وجود دارد همانطور که فرمودید خیلی از این ترسهایی که هیچ جایگاهی نباید داشته باشد اما متأسفانه در زندگی ما نقش خیلی پررنگی را دارد.
سوال: من هم هنوز موفق نشدم رنجهایم را بنویسم و آن هم یک دلیل دارد یک رنج خیلی بزرگی دارم جلوی ذهنم پر رنگ شده و اصلا اجازه نمیدهد که به مساله‌ی دیگری بخواهم فکر بکنم و احساس کردم که شاید این شاه کلید بقیه‌ی رنج‌های من است چون وقتی با آن روبرو شدم احساس کردم هر چی جلو میروم یک رنج دیگری که مرتبط با آن هست خودش را به من نشان میدهد .من وقتی که این رنج را دارم حتی می‌ترسم که با این رنج روبرو بشوم و این ترس شاید توهم من باشد یعنی در آن واحد من رنج ،ترس و توهم را یکجا با همدیگر تجربه کردم می‌خواهم خواهش کنم که من را راهنمایی کنید که آیا واقعا ترس و توهم می‌تواند یکجا با همدیگر باشد و با هم جلو برود؟
استاد: گفتگوی شما را من اینجور میگویم هنوز هم خیلی جاها که آدمها دورهم جمع میشوند دیگر حالا می‌خندند و میگویند بالاخره مرغ بود که تخم مرغ آمد یا تخم مرغ بود که مرغ آمد؟ ترس و توهم آنقدر باهم عجین هستند که شما نمی‌توانید جدایشان کنید، اولین باری که ترس را مطرح کردم همان موقع می‌خواستم راجع به توهم صحبت کنم اجازه نداشتم امروز دلیلش را می‌فهمم چون شما با ترس آنقدر جلو آمدید که یکدفعه یک جایی به توهم برخوردید بعد آمدید تو یک دایره‌ای افتادید که نتوانستید اینها را از هم تشخیص بدهید توهم ترس را می‌آورد، ترس توهم را می‌آورد حالا بگذارید مثال بزنم: اینهایی که در دنیا عزیزی را از دست می دهند میگویند من شب‌ها که می‌خوابم تو خانه می بینم که راه می رود، خوب به نظر شما توهم هست یا ترس از مرده؟ من میگویم هردوتای آن. اولا با خودش حل و فصل نکرده است که آدمی که می‌میرد دیگر هرگز از زیر آن خاک بیرون نمی آید پس چی می‌تواند بیرون بیاید و گهگداری بیرون بچرخد؟ خیلی ها ادعایش را می‌کنند، شبح است یعنی یکی از هفت هاله ای که در دنیا همراهش بوده است می‌تواند آن نفس آن مایه ی حیات آن هم نه بدون اجازه برای انجام دستوراتی و ماموریتی به زمین بیایند، پس نداشتن آگاهی، نداشتن دانش ، این ترس را به وجود آورد ترس از چی؟ ترس از مرده، توهم ترس از مرده را بوجود آورد بله گاهی اوقات می آید می بیند که مثلا همسرش حالا زنش یا شوهرش با لباسهای این گریه می‌کند ناراحتی می‌کند می آید می گوید لباسهای من را بدهید برود بگذارید که برای من مغفرتی باشد نوری باشد اما مفهومش این نیست که مرده‌ها توی خیابان راه میفتند و بعد توی خانه‌ها می آیند اینها توهم است توهمی که ترس می آورد یا بالعکس ترسی که توهم می آورد شما به این نقطه رسیدی متوجه شدی هر دو یکی است آرام آرام از آن بیا بیرون تنها با تعقل می‌توانی، در این نقطه فقط با استدلال‌های منطقی و تعقل منطقی می‌توانی از گیر ترس در بیایی.
یکبار من بنهایی توی آسانسور ماندم به حد مرگ می‌ترسیدم شروع کردم گریه کردن بعد گفتم گریه کن کی الان به داد تو می رسد؟ کی صدای تو را می‌شنود؟ یا این آسانسور به آن بالا می‌رسد درش باز میشود تو بیرون می روی یا نمی رسد، اگه رسید که این گریه‌ها خنده‌دار و مسخره ست از این قد و قواره خجالت نمی‌کشی؟ اگر نرسید و تو توی آسانسور ماندی ابزار آلات مختلفی در هر آسانسوری هست از جمله دستهای مبارکت را به بدنه می‌کوبی، می کوبی می کوبی می کوبی صدای تو در فضای بیرون این آسانسور پیچیده میشود یک کسی می آید ببیند اینجا چه خبراست و آن را درست می‌کند یعنی برای باز شدن در آسانسور تعقل کردم چه راه‌ حل‌هایی وجود دارد و چه امکاناتی وجود دارد این توهم که نه دزدی هست و نه قاتلی هست که تو را بگیرد بعد یواش یواش آرام شدم سبک شدم .من از این که پشت درهای بسته بمانم می‌ترسیدم ما خانه ی برادر همسرم مهمان بودیم رفتم دستشویی وقتی خواستم از دستشویی بیرون بیایم دیگر قفل باز نشد همسرم می‌دانست من چقدر هراس دارم طفلک نمی‌خواست ابراز هم بکند ولی من صدایش را می شنیدم پشت در بال بال می زد چون می دانست چه حال بدی میشوم آنجا هم شروع کردم به دلایل منطقی برای خودم چیدن که اینجا اتفاقی برای من نمی افتد آخر برای چی می‌ترسم چی می خواهد بشود؟ حتی از پشت در صدا کردم دیدم به خاطر این جریان برادرهمسرم خیلی ناراحت بود گفت الان در را می‌ شکنم گفتم نه نمی‌خواهد شما بروید تاسیساتی را خبر کنید گفت آخر شما آنجا معطل می شوید، گفتم باشد نمی میرم. بعدا که از آنجا بیرون آمدم و یک ساعتی گذشت خیلی همسرم حواسش به اینجور چیزها جمع بود اصلا هیچی به من نگفت وقتی خودمان دوتا تنها شدیم گفت نترسیدی واقعا نترسیدی؟ صدایت آنقدر محکم بود که من جا خوردم من خیلی ترسیدم ولی تو نترسیدی؟ گفتم چرا، گفت پس چی شد؟ گفتم اینجوری... گفت پس بسته شدن این در فرج خیری شد دیگر نمی‌ترسی اگر پشت در بسته بمانی گفتم نه دیگر نمی ترسم.
ترس ها و توهم ها حتی افکار نامناسب یا هر چیز دیگری که قید و بند کم ارزش سخیف و زشت برای شما می آورد توی منطقه‌ی عقل ببرید و با عقل با آن رو به رو بشوید با گفت گوهای عقلانی آن را به زمین بزنید بعد می‌بینید خیلی خوار است خیلی کوچک است بعد از آن بیرون بیایید بعدها هم همیشه هست نه این که بتوانی بگویی اصلا دیگر هیچی، نه هر از گاهی یادتان می آید ولی دیگر بزرگ نیست که شما را بترساند.

نوشتن دیدگاه