منو

یکشنبه, 30 ارديبهشت 1403 - Sun 05 19 2024

A+ A A-

دلنوشته شماره بیست و شش

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: دلنوشته
  • بازدید: 3451

 

 

 

 بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا چقدر دلم میخواد که سفری کنم به داخل یکی از کتاب داستانهای کودکان ، از اون کتابهایی که جلد سلیفون دارند .عکس روی جلد خیلی قشنگه و آدمو تشویق میکنه که زودتر کتاب رو باز کنه از همون صفحه اول رنگها زنده و براق ،آنقدر براق که آدم هوس می کنه روی صفحه کتاب سرسره بازی کنه یا حداقل انگشتاشو روی صفحه سر بده .وای خدای من چقدر لذتبخشه اما هوسبازی آدمو وادار میکنه که کتابو ورق بزنه و پیش بره و داستانو ادامه بده هر صفحه یک عالمه رنگهای قشنگ و براق و تصاویر لحظه های شیرین و پر انرژی و پر هیجان داستان هست و تو میتونی توی هر گوشه اون تصاویر لختی تامل کنی و زندگی کنی و خیالت راحت باشه حتی اگر گرگ پنجه سیاه هم پشت در باشه بالاخره نمیتونه تو رو بخوره یا اذیت کنه . تصاویر فرصتی رو ایجاد می کنه که اگر اینجا رو دوست نداشته باشی جاتو عوض کنی یا حتی صفحه تو جابجا کنی تا بالاخره جایی که بیشتر بتو آرامش و لذت می بخشه پیدا کنی و همونجا لختی آرام بگیری و تنش های بیرون از اونجا رو فراموش کنی . حتی گاهی اوقات آنقدر خوش میگذره که دلت نمیاد از اونجا بلند شی و ورق بزنی تا بالاخره بپایان قصه برسی ، راستی جالب نیست ؟چرا این حس و حال روبوجود میاره ؟ فکر نمی کنی که کتاب قصه ها که بظاهر تخیلی بیش نیست اما در عمل همه اونها با فضاهای مجازیشون به ما یادآوری می کنه که بیرون از این قصه ها هم همینطور مجازیه ولی چون تو باور نمی کنی اونو خیلی جدی می گیری و با سختی و سفتی و لجبازی بسیار تو همون نقطه تلخ می ایستی و پاهارو بر زمین فشار میدهی و حاظر نیستی بلند شی و کتاب زندگی رو ورق بزنی در نتیجه در همانجا آنقدر می مانی تا مچاله می شوی و بالاخره می آیند و بلندت می کنند و کتاب رو ورق می زنند تا تو را به صفحه بعد زندگی برسانند و تو فضای آرام و شاد و لذت بخش رو هم کنی اما چه فایده چون تو آنقدر مچاله شدی که فقط فضای خیلی کوچکی از صفحه شادیها رو لمس می کنی و دیگه بقیه فضای شاد پر از موسیقی گوش نواز الهی را درک نمی کنی و چقدر حیف .چون وقتی این فضارا به پایان بردی و بهره نبردی دیگر کتاب قصه ات بسته خواهد شد بدون آنکه تو بقیه صفحات آن و مابقی تصاویر دلنشین آنرا ببینی و تجربه کنی . حالا فهمیدی چرا الان دلم می خواد برم توی کتاب قصه ، چون گاهی اوقات یادم میره که اصلا زندگی خودش یک کتاب قصه است و تو می بایستی آنرا بخوانی وبا هر لحظه اش بخندی ،اشک بریزی و لحظه بعد قهقهه بزنی و...... و در هیچ کدام از لحظات شاد یا ناشاد برای مدت طولانی نایستی و برای تجربه لحظه بعدی عازم شوی و درک کنی که هر لحظه ای چه بسیار شاد و چه بسیار ناشاد فقط یک لحظه است و اگر تو نخواهی نمی تواند بیشتر از ان عمر کند . دوستت دارم نویسنده کتاب قصه های کودکانه و ستایشت می کنم و در مقابل این همه هنر و زیبایی ات سر تعظیم فرود می آورم مرا یاری کن تا از همه لحظات زندگیم به اندازه خودش برخوردار شوم سخت یا آسان و در هیچ کدام باقی نمانم تا روزی که چشمها را به زیبایی نور دنیا می بندم به انتهای کتاب قصه ام رسیده باشم و با آرامش خاطر و اطمینان قلبی کتابم را ببندم .

 آمین یا رب العالمین .

می گویند : چو دزدی با چراغ اید     گزیده تر برد کالا .

 

دزد ادمهایی هستند که در دنیا لحظات را در ماجراهای بزرگ شکار میکنند .ان فضایی که ما هر ساله با رسیدن به ماه محرم به ان سر می زنیم و مدتی هم در فضایش و ماجراهایش می لولیم و هر کدام ، از ان لحظاتی یا احوالاتی را به یغما می بریم دشت نینواست ، صحرای کربلاست گودال قتلگاهست .می رویم و فکر می کنیم امسال دیگر خواهم برد، اما چه چیزی ؟ هر کس برای خودش پاسخی دارد . یکی می گوید احوالات حسینی را اما فی الواقع شعار می دهد مفهومش را نمی داند ، دیگری می گوید حرشدن را کسب می کند اما حر را نمی شناسد و نمیداند چگونه میتوان حر شد ،چرا که از قبل به ان نیندیشیده بود .نفر بعدی میگوید نه من اینها را زرنگ نمیدانم چرا؟ چون من فقط می روم که ساکت و خموش همه چیز را ببینم و بفهمم. ان دیگری با خود استدلال میکند میروم تا پس از امام کاروان اسرا را همراهی کنم ،خودم را زیر ضربات تازیانه هایی که بر کودکان و در نتیجه بر بانوی  ستمدیده کربلا خانم زینب سلام الله علیها وارد میشود بیندازم و دیگری با دل سوخته ای میگوید میروم تا جلوی ان سینی ای که سر مبارک امام را بر ان نهاده و نزد دخترچهار ساله اش می برند را بگیرم و هزاران اما و اگر و شاید و.....دیگر که بر قلبها و ذهنها وارد گشته و خارج میشود و همه هم به محرم ماه خون و بلا واردمیشوند و اکثرا هم همانگونه خارج میشوند و دنیا را تا سال بعد غرق در همان مسایل پیشین میگذرانند و جالب که هیچوقت هم از خودنمی پرسند چرا؟ یا چگونه میتوان از این دور تسلسل باطل سالیان خارج شد ؟ ولی شکر خدای بی همتایی که بنظر می اید امسال را بگونه ای دیگر رقم زده است طلایه های فهمیدن و بدنبال چرا ها گشتن را از قبل از محرم به حرکت در اورده است بله مداحی که از محرم سال قبل تصفیه درون را شروع نکرده باشد و عزادارانی که همه ماههای گذشته را همچنان غرق در هواهای نفس خویش بودند و اصلا نفهمیدند نمی توانند در محرم جدید ، عاشورایی وکربلایی جدید را به نمایش بگذارند تا در ان با دیوهای نفس اماره شان که دیگر از دست شان به تنگ امده اند در صحنه عاشورا بجنگند تا شاید این محرم جنگ مردانه شان در تازه واردین امسال موثر واقع شود و انها را برای محرم سال بعد از ان جنگاوران جدید میدان نفس تربیت نمایند .اری درست است . نوحه خوان و نوحه گر هر دو پرچم گیرنده و شمشیر در دست این میدان هستند .اما در کدام سو و بر علیه کدام جناح می جنگند ایا وقتش نرسیده کمی بخود بیاییم وساز و برگ محرم را در تادیب نمودن لایه های بیشمار ومنحرف کننده نفس اماده سازیم نه در قالب اشعار نوحه ؟ نوحه خوان و نوحه گری که اینچنین خود را می سازد و به محرم وارد می شود نیازی به خواندن اشعار و شرح ماوقع گویی ندارد زیرا هر سلول بدنش که در این رستاخیز زنده گشته است امسال مقتل را می گوید و زنگ صدایش تا انتهای استخوان ادمهای در حال تغییر نفوذ می نماید من دعا می کنم شما امین بگویید .یا علی مدد .پروردگارا، روزهای پیش رو تا محرم را برای ادمیان لحظه به لحظه و هر لحظه را سالها قرار بده تا فرصتی بر ای تغییر و پاکسازی و اماده گشتن برای پیوستن به نوری که از گودال قتلگاه به سوی اسمان بالا می رود داشته باشیم امین یا رب االعالمین.

 

 

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید