منو

شنبه, 29 ارديبهشت 1403 - Sat 05 18 2024

A+ A A-

دلنوشته شماره هفتاد و پنجم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: دلنوشته
  • بازدید: 1882

 بسم الله الرحمن الرحیم

سفرخوبی بود .همه چیز خوب و روبراه بود.هفت روز از منزل دور بودیم و زمان اینقدر احساس نمی شد خلاصه خیلی راحت و سرشار از آرامش بود ولی علیرغم همه اینها وقتی پا به خانه گذاشتم با خودم فکر کردم که هیچ کجا در دنیا با همه قشنگی و حتی آسایش و راحتیش خانه و مامن انسان نمی شود .تازه متوجه شدم چرا علیرغم همه آسایش و راحتی در اعماق وجودم اینقدر دلتنگی احساس کردم .اصلت دلتنگی برای چه ؟ این سوالی بود ؟ و بالاخره دریافتم که هر ذره وجودی می خواهد به اصل خویش برگردد و تا نرسد ،فایده ندارد و تازه از خانه ای که در آن شادی و غم و تلخی و شیرینی را با هم درک کرده ایم ، وقتی دور می شویم اندوهیکم رنگ و ناشناخته پیدا می کنیم که با برگشتن به آن حل می شود . حالا از اصل دور شدیم یا بعبارتی جدا شدیم و دوتا بودن را تجربه کردیم که در آن رنج و تلخی و زشتی نیست و هر چه هست کمال زیبایی است آیا نباید دلتنگ باشیم ؟ اینها حرفهای تازه ای نیست ولی حسهای تازه ای است که هر چه را بعداز دانستن فهمیدی دیگر باقی می ماند و مرور زمان رنگ آن را کم رنگ نمی کند .

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید