منو

یکشنبه, 16 ارديبهشت 1403 - Sun 05 05 2024

A+ A A-

دلنوشته شماره هشتاد و چهارم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: دلنوشته
  • بازدید: 2605

 بسم الله الرحمن الرحیم

به صفحه تلویزیون نگاه می کردم و در اندیشه خویش غوطه ور بودم مثل همیشه . یکباره بخود آمدم و به کلام گوینده توجهم جلب شد . نمیدانم چه برنامه ای بود و حتی چه کانالی بود. ایشان آمار میدادکه پس از تحقیقات گفته اند یک انسان در طول عمر نرمال خویش بطور متوسط چند عدد گوسفند و مرغ و ماهی ..... را می خورد.

همین کلام مرا دوباره به دریای درون خویش فرو برد که قبلا گفته بودم این حیوانات اهلی نهایت تکاملشان رسیدن به انسان و تبدیل به ذرات وجودی انسان است و مابقی راه را با انسان طی می  نمایند و بماند که انسان با اندیشه گناه و یا پیوستن به اعمال گناه آلود چگونه بخودش و حتی به این ذرات پیوسته بوجودش خیانت می نماید و در سیر تکاملیشان اختلال بوجود می آورد و باز این تفکر مرا یادآور شد که خداوند در قرآن فرموده : انسان بسی در خسران است و این خسران ابعاد وسیع و گسترده ای را در بر دارد ،اینهم بخشی از آن است .خداوند مارا در نهایت کمال آفریده و بهمان نسبت هم مسئولیت سنگینی قرار فرموده اند .مرغ اندیشه ام پروازکنان از مبحث جسم خارج شده و به طبقه ای بالاتر از بدن سیر نمود یعنی قلب ، نگاه کردم به قلبم و بخش عواطف آن .قلبم یک مجرای ورود و یک مجرای خروج محبت دارد. خواستم آمار بگیرم که از این قلب  چند بارصمیمانه جمله دوستت دارم، تحسینت می کنم ،بتو احتیاج دارم ،در کنار تو غرق سرور و شادمانی هستم و ..... از این دست ابراز محبت نثار دیگران شده و چشم انتظار برگشت این محبتها نبوده؟ یعنی فقط محبت را بی دریغ نثار نموده و برای چه کسانی این بخشش را داشته است ؟ پس از بخشش محبت چه حالی برای این قلب بوجود آمده؟ و هزاران سوال دیگر که سبب شد ساعتها در اندیشه خود غوطه ور باشم . در بررسی ام ابتدا به خانواده ام نگاه کردم . پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر ، پسرها و دخترم و....... در این بخش محبت بی کلام و جاری از چشمه های چشمم و قلبم بی نهایت بود .آنقدر زیاد که کمی ترسیدم .آیا بعد از این همه نثار محبت چیزی برای خودم باقی مانده؟ اما در بخش محبت با کلام نگاهی عمیق داشتم .در این بخش حجم قابل توجهی هنوز جا داشتم و دست نخورده برجا مانده چرا؟

 از چه رو همه را خرج نکرده ام ؟ من که با چشمم و قلبم و اندیشه ام هر دم همه را نوازش کرده ام و گرد و غبار سختی ها و نگرانیهایشان را شسته ام پس چرا زبانم همه را ابراز نکرده است ؟آیا غرور کردم و نگفتم؟ نه . پس چرا؟

 کبوتر خاطراتم مرا به سالهای کودکیم برد . خاله ای داشتم که مادرم عاشقانه او را دوست می داشت و در زمان دور بودنش اشک می ریخت و من همه این فوران محبتها را نظاره می کردم و خیلی زود روزی رسید که این عزیز برای همیشه رفت و اندوهی فراوان باقی گذاشت .در روند عمر بارها و بارها با کسانی روبرو شدم که خودم یا دیگران آنها را بسیار دوست می داشتیم و در باران محبت غرقشان می کردیم و هر بار با مرگشان یا دور شدن دائمی آنها و یا بی مهریها و غضبهایشان روبرو می شدیم و من هر بار فکر می کردم چرا چنین شد؟ امروز دیگر میدانم چرا چنین می شود . پروردگار عالم در جهان الست با من و شما گفتگو فرمود که تورا به دنیا می فرستم آنجا دیار تضادهاست و در گیری با دشمنی قسم خورده و تو هم چاره ای جز رفتن نداری پس برای آنکه آسیب نبینی جز مرا نبین و وبه غیر من نیندیش تا فریب نخوری و اسیر و در بند ضلالت نشوی .پرسیدیم پس دیگران چه؟ آنها را دوست نداشته باشیم و توجه نکنیم؟ فرمود چنین نیست . اما محبت به آنها در سایه باور آنکه مخلوق من هستند ،بی زیان می باشد و تو را در امان نگه می دارد. آدمهای روبرویت اگر بابرچسب پدر من ، همسر من ، اولاد من ،.... مورد محبت و عشق قرار گیرند هر کدام ریسمانی خواهند بود که بر گردنت آویختی و تو را تا قعر جهنم رهنمون خواهند بود. آنها را دوست بدار چون مخلوق من هستند و من آنها را بتو عطا نموده ام تا در کنارشان در امنیت و آرامش فراوان بسر بری . پس شکر گزار باش و آنچه را که مایه شادی و سرورت قرارداده ام را تبدیل به ابزاری که تو را به گمراهی و ضلالت هدایت می کند منما.

 

 امروز دیگر به افراد روبرویم بگونه ی دیگری می نگرم و حتی چشمه زلال و ابدی محبتی که خداوند در قلبم قرار فرموده با فوران بیشتری به بیرون و بسوی آدمیان پیش رویم در حرکت آمده است .شاید با خود بگویید اینکه همان حالت قبل است یعنی دوست داشتن آدمها ،فرقی ندارد. اما خیر عرض می کنم ،مثلی است معروف ( حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی.)

 امروز در پسرم ،دخترم ، عروسم، برادرم و خواهرم خدایم را میبینم و حس می کنم و هر چه بیشتر به آنها عشق می ورزم و اصلا چشم انتظار برگشت این محبت نیستم زیرا از هسته حقیقت وجودی هر کدامشان که متصل به خدای من است ،محبت و عشق جاودانه الهی را بدون آنکه حتی خودشان ادراکی داشته باشند دریافت مینمایم و هر روز دریای محبت درونیم لبریزتر می گردد .این را با تعریف و گفتن نمی توان رسید باید تجربه نمود و با این دریای مواج ابدی جاودانه شد حالا فکر می کنم ضروریست به خودمان و نگاهمان و اندیشه هایمان نسبت به دیگران تجدید نظر ی نماییم.

 

 

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید