منو

شنبه, 08 ارديبهشت 1403 - Sat 04 27 2024

A+ A A-

بهره مندی از آیه ۷ سوره شعرا

بسم الله الرحمن الرحیم

در آیه 7 سوره ی شعرا خداوند اشاره می فرماید و تذکر می دهند به ما که به زمین نگاه کردید وآنچه از آن می روید؟ این تذکری که خداوند در قران داده و آدمیان را به زمین و آنچه از آن می روید توجه دادند یک چیزی را از ما می خواهد . در این آیه دو عامل موثر وجود دارد یکی زمین و یکی آنچه که از زمین می روید . پس برای تحقق هر امری وجود دو عامل ضروری است .حتماً باید این دو عامل وجود داشته باشد. من خیلی به این آیه فکر کردم و به این نقطه رسیدم که این آیه فقط زمین و آنچه که از دل زمین بیرون می آید خداوند اشاره نمی کند و این موضوع باید روی چیزهای دیگرهم صدق کند .در جامعه آنچه که مذموم است دروغگویی است ،تهمت است ، ریا است ،دزدی است و غیبت است . می دانید من راجع به غیبت چقدر حرف زدم . در جامعه این موارد بسیارمذموم و زشت است . صد البته در دین هم بسیار نکوهیده و زشت تر قلمداد شده اما آنچه که قابل توجه است فقط نگاه به دروغگو نیست . دروغگو یک نفر است یک چیزی را به دروغ بیان می کند ،بلکه نگاه به آن زمینه ای است که دروغ می تواند برایش یک بذر خوب باشد. دروغ زشت است و دروغگویی یک فعل است . دروغگو یک فاعل است ،کننده است یعنی دروغ را می گوید . اما غیر از دروغگو باید یک بستر باشد که بذر دروغ بتواند آنجا بالا بیاید. اگرغیبت کن در جامعه ای مشاهده شد باید به بطن آن جامعه نگاه کرد .که این جامعه دارای چه بستری است. اگر دزد در جامعه پیدا می شود بستری که دزد می تواند جنبشی کند چگونه بستری است، اگر ریاکار در میان محفلی ظاهر می شود قبل از هر کاری باید یک بستری که آن محفل بوجود آورده است تا ریاکار نما کند باید یک فکری کرد . ما دائما انگشت اشاره مان به دیگران است . دروغگویی ، ریاکاری ، تهمت زنی . من بارها اینجا گفتم انگشت خودم را به سوی کسی نگرفتم اما فی الواقع با دروغگو و غیبت کن جنگیده ام . اما خیلی جاها نتیجه راکامل ندیدم پس یک جای کار خراب است . انگشت اشاره و تحکم آمیز ما همیشه به سوی افرادی است که دارای این آسیب عظیم هستند دروغگو آسیب دارد یک مرض بزرگ دارد، غیبت کن دچاریک مرض بسیار صعب العلاج است و مطمئناً با این مرض به اطرافشان هم صدمه می زنند. یک امر طبیعی است . ولی انگشت ما همیشه به آن دروغگو نشانه می رود به آن غیبت کن اشاره می رود . درحالی که قبل ازآن می بایستی نگاهی کنیم به بسترها اجتماعی و اخلاقی جوامع کوچک و برزگ .کشاورز و باغدار وقتی می خواهد به زمین دانه بپاشد یا نهال در باغ خود بکارد قبل از این کار ،زمین خود را زیرو رو می کند نخاله ها را جمع می کند اگر مواد مغذی کم باشد به آن می دهد تا امکان رشد هرگونه آفت و میکروب را از آنجا به صفر نزدیک کند بعد بذرش را می پاشد و کاشتن نهالش را آغاز می کند .جامعه ی امروز ما هم به همین نقطه رسیده است دیگر دوره این که غیبت کن را یا دروغگو را تحکم کنیم گذشته است باید نگاه کنیم ببینیم که و هرکدام ما چه سهمی برای اینکه او دروغگو بالا بیاید در ماجراها داشتیم. می گوید من این را که دروغ گفته یا غیبت کرده به عمرم ندیدم من هم قبول دارم ولی لازم نبود این را ببینی و این کار را انجام دهی. تو جایی دیگر برای یک فرد دیگر این کار را کرده ای .برای او زمینه فراهم کردی بتواند دروغ بگوید شما دیدید بچه های کوچولو را برای اینکه جلب توجه کنند گاهی دروغ های کوچک هم می گویند : لولو آمده بود. ما برای اینکه با بچه ها بازی کنیم لولو کو . لولو کو . من هم می ترسم . تو نه تنها به او نگفتی که لولو یک دروغ است .بلکه یک بستر لولو ساز هم برای او درست کردی. که دفعات بعد هم لولو بیاورد. آن وقت آن فرد 45 ساله هم که شد شدیداً متوهم است . تو در توهمات خودت دست وپا می زنی هرآنچه که تو به من می گویی توهم تو است . و توهم تو یعنی یک دروغ. سالها سعی کردم با آدم های متوهم کنار بیایم و امروز می گویم اشتباه کردم باید همان اول کار می گفتم خانم دروغ است این یک توهم بیشتر نیست .تو خیالاتی شدی نباید اجازه می دادم خیالاتش رشد کند . ما در جامعه با مردم این کار را زیاد می کنیم و باید خیلی مراقب باشید. امروز جامعه ما به این نقطه رسیده است . عده ای از مردم به نور آگاهی و معرفت نائل شده اند .کم هم نیستند در جمع کوچک خودمان خیلی ها به خیلی چیزها دست پیدا کردند که قرار هم نیست صدایش را در بیاورند چون تاثیر گذاشتن در جامعه با ارائه آنچه که من دارم همیشه محقق نمی شود . تاثیر گذاشتن در جامعه با آنچه که من انجام می دهم محقق می شود کسانی که به بخشی از آگاهی دست پیدا کردند معرفتی یافتند این مطلبی که من می گویند کاملاً می فهمند و اگر می فهمند بدون عناد و بدون خشم یا فقط صرفاً ایراد گیری در قدم اول، بستر جامعه را کاوش کنند .من می گویم خانم خواهش می کنم حجاب خود را رعایت کنید چون من با این موضوع خیلی در این سال ها کلنجار رفته ام . علی رغم اینکه بسیار سعی کردم محترمانه رفتار کنم ولی وقتی دوستی را به او می گویم خواهش می کنم و گوش نمی کند یعنی او با من نامحترمانه رفتار کرده است . ما وقتی که در جایی قرار می گیریم از قوانین آنجا کسی تمرد می کند یک چیزی اینجا خراب است یک چیزی بین ما خراب است کجا خراب است ؟ من آمدم و گشتم و دیدم در درجه یک های حسینه خراب است .می دانید یعنی چی؟ من از خودم می گویم با بقیه کار ندارم مثلا فلان نامی که قرار بوده هیچ صحبت و غیبتی نباشد اما آمده و با فلانی دارد غیبت می کند .خراب شد من گفتم دختر من خانم من عزیز من با لاک نماز نمی خوانند اما ناخن کوچک خودم را لاک زدم چون بقیه آن لاک ندارد. شما فکر می کنید او دیگر حرف من را گوش می کند ؟ من گفتم نسبت به پدر ومادر محترمانه رفتار کنید . مودب باشید دوست شان داشته باشید بعد من خودم به پدر و مادرم بد وبیراه بگویم و او من را دیده، دیگر حرف من را نمی خواند . شما اگر با دروغگو مواجه هستی اگر با کسی روبه رو هستی که مدام در حال غیبت است اگر با کسی روبه رو هستی که دزدی را خیلی راحت انجام می دهد قبل از اینکه اول او را متهم کنی اول به خودت یک نگاهی بکن. یک چیزی در تو کم است که او جلوی تو جرات می کند حاضر بشود و چنین کاری را بکند .خیلی مشکل است . خیلی ساده نیست . من که دارم این حرف را می زنم خیلی جاها با آن درگیر می شوم ولی چاره نداریم . راهی نداریم .همین است که هست وگرنه بشینید بچه های شما به شما دروغ بگویند کلاه سرشما بگذارند ، همسران شما با شما بد رفتار بکنند و هزاران چیز دیگر . پس بنابراین باید یک مقداری روش زندگی هایمان را تغییر دهیم . من دیروز صبح نیمرو درست کردم و نشستم سر میز وقتی شروع کردم به خوردن دیدم ساعد دستم قرمز است و بد قرمز است . مثل اینکه چسبیده باشد به ماهیتابه .من چی پخته بودم . دوتا نیمرو، سوختن آن مهم نبود عجیب این بود که نفهمیده بودم . گفتم نکند اعصاب حسی زیر پوستم دارد از کار می افتد .همین طوری که اعصاب حسی سر انگشتام به خاطر مهرهای گردنم از کار افتاده بود از دیروز تا حالا به آن مشغول بودم و مدام با خودم گفت و گو می کردم چی شد. چرا به خاطر نمی آوری که سوخت . یک اتفاق بد دیگر هم افتاد من این انگشتر امن المتوکلون مدت زیادی است که همراه من است حتی شب ها با آن می خوابم . دیروز وضو گرفتم که بعد آماده بشوم بیرون بروم آمدم دستانم را خشک کنم دیدم انگشترم نیست . این راکه دیدم نیست و هیچکس نبود با من جز خودم همه جا را هم دیدم و نبود .این چطور از دست من درآمد و نفهمیدم دیگر باور کردم که اعصاب حسی دست هایم دارد یواش یواش از کار می افتد و از خداوند به طور مدام پرس و جو می کردم که چه باید بکنم؟ چرا این اتفاق افتاد؟ امروز وقتیکه در این لاله ها شمع روشن می کردم درحالی که شمع هایش بلند بود یعنی آن ته نبود دستم سوخت و همان لحظه متوجه شدم . خدا به من گفت مستی . گیجی . چرا توجه را از خودت را برداشتی .توجه از خودم را برداشتم دستم سوخت نفهمیدم انگشترم افتاد رفت من اصلا نفهمیده بودم این یک دلیل بیشتر نداشت از بس که به چیزی غیر از خودم توجه کردم . شما جواهرات وجود خود را توجه نمی کنید همین طوری مفت می دهید می رود . بیایید به آن توجه کنید .پس کسانی که به درجه ی آگاهی می رسند یا بهره ای بردند اولین وظیفه ی آنها این است شروع کنند بدون عناد و بدون خشم و بدون برخورد نامناسب یا ایرادگیری های زیادی از حد . در قدم اول بستر جامعه را کاوش کنند آرام آرام ناخالصی ها را جدا و دور کنند . آقا اگر به خانم خود زیاد گیر می کنید اشکال خانم شما نیست . اشکال تو هستی . خانم اگر به همسرت و به خانواده همسرت زیاد قلابت گیرمی کند اشکال آنها نیست اشکال تو است. یعنی چه ؟ یعنی مثل من هر چه داری ، می سوزانی بدون این که بفهمی ؛ ثروتت را داری می سوزانی بدون این که متوجه باشی ، هر وقت دیدید خیلی با آدم ها درگیر شدید قبل از این که آن آدم را بگذاری زیر ذرّه بین ، اول خودت را بگذار زیر ذرّه بین ؛ هر وقت دیدید که خیلی توی تَله چون و چرا هستید ، خیلی دارید ایراد می گیرید مطمئن بشوید که یک اشکالی در شما بوجود آمده ، دنبال اشکالتان بگردید ؛ من همه این ها را تجربه کردم دانه دانه پوستم کَنده شده است ؛ برای همین راحت می گویم ، فکر می کنم حرفم هم راحت به دل شما می نشیند چون حرفی است که از دل من بلند می شود . اگر این طوری رفتار کنید آن وقت بذر اخلاق و تعّهد هر کجابپاشید خیلی خوب جواب می دهد . همه شما چرخ و فلک را دیدید ؛ چرخ و فلک یک نقطه زیرین دارد ، شروع چرخ است این چرخ وقتی می چرخد یک نقطه بَرین دارد بالای چرخ است ، اگر چرخ را رها کنند همیشه بر نقطه زیرین ثابت است ، اما چرخ و فلکی را پیدا کردید که خود به خود در نقطه بَرین همان جا بایستد . چرا آن نقطه ی بالا نمی تواند بایستد ؟چون برای استحکام آن نقطه هیچ گونه تدارکات قبلی ندیده است . همه شما در مسیر حقیقت یابی جهان هستی قدم هایی را برمی دارید و جاهایی می روید اما چرا در آن حقیقت نمی مانید ، می افتید پایین ؟ چون برای رسیدن به حقیقت دویدید ولی برای نگه داشتن حقیقت هیچ کاری نکردید ، هیچی ندادید . امام حسین(ع) حقیقت را می خواست ، موقع مرگ به حقیقت رسیده بود که قبل از آن رسیده بود و دیدید چطور حقیقت را نگه داشت ؟ حقیقت خداوندی را در قلب شمر ملعون مشاهده کرد و سعی کرد با آن حقیقت او را متحّول کند ، امام در آن نقطه ثابت بود ، پایین نیامد . پس چرخ و فلک بالاجبار برمی گردد به نقطه صفرش ؛ این همان اتفاقی است که برای هر کدام ما زمان تصمیم گیری هایمان اتفاق می افتد . بعضی از آدم ها را دیدید یک کیسه زباله دستشان است و توی پارک ها و جاهای عمومی می گردند و زباله ها را برمی دارند و آدم هایی که هنوز از نظر روحی اصلاح نشدند باز با شرارت آشغال را در مقابلشان می اندازند و آنها با لبخند و چشمانی پُر از مِهر، نه پُر از خشم دوباره همان زباله را جمع می کنند و آن قدر استقامت نشان می دهند تا دستهای زباله ریز کم کم جمع بشود . من به شرایط موجود خیلی اندیشه می کنم ، چون دردِ مردم دردِ من است ؛ غصّه ی مردم ، غصّه من است ؛ غصّه ی نداری را نمی گویم ، غصّه کمبود وسایل را نمی گویم ، این ها غصّه های خیلی کوچکی در پایین است ، خیلی جاها می توانیم دست همدیگر را بگیریم و خیلی کارها بکنیم . من غصّه دیگری را می گویم که آدم ها یک دانه فتیله داخل روغن حقیقت وجودشان گذاشتند و به آن یک کبریت کشیدند و هر لحظه آن روغن دارد می سوزد و اگر سوخت و تمام شد دیگر حقیقتی نخواهد بود . در کمال تأسف دیدم که هر کدام ما بستر مناسبی هستیم برای نکات زجر آوری که دارد ما را زجر می دهد و هیچ کاری هم نمی کنیم جز این که در خلوتمان شِکوه و زاری می کنیم ، در بیرونمان باز هم جلوه ی به ظاهر صلاح خودمان را ادامه می دهیم و قصّه ای تکراری هم چنان در پیچ و خم جامعه دارد پیش می رود ولی باید کاری کرد . اگر نشستید کسی کاری برای شما بکند زهی خیال باطل ، هیچ کسی برای شما هیچ کاری نمی کند ، چون در این عالم فی الواقع جز شما کسی نیست ، اکر دانستید یعنی چه ؟ در این دنیا جز شما کسی نیست . اگر من این جا تنها باشم ، هیچ کسی هم در ساختمان نباشد ، خدا نکند هیچ وقت این را تجربه کنید چون من در خانه ام تجربه کردم ، هیچ کسی نبوده و نمی توانستم پدر و مادرم را هم صدا کنم چون شرایطی نداشتند که بتوانند به کمک من بیایند ، گاهی مجبور شدم روی چهار دست و پا راه رفتم ، آن هم وسط راه خوردم زمین ، چون زانوهایم اجازه نداده است . اگرتنها نباشم می توانم کمک بخواهم ، اما وقتی که خودم را تنها دیدم چهار دست و پا رفتم ، خودم را روی زمین کشیدم و رفتم ، خوب دقّت کنید همان جا ساکن شدم و هیچی طلب نکردم ، شاید هم دو ساعت ماندم اما بالاخره از جایم بلند شدم . شما همه تان دانه دانه یک دانه هستید در این دنیا ، حواستان را جمع کنید . فتیله هایتان را کبریت کشیدید قشنگ دارد می سوزد ، گُر گُر می کند و بالا می آید ، شما هم چقدر خوشحال هستید چون خوب نور می دهد ، خوب روغن تان را می سوزاند و کِیف می کنید . به یک جوان 42 ساله برخوردم ، صد رحمت به یک پیرمرد 90 ساله ، پیرمرد 90 ساله چون می بیند مرگ نزدیک است به زندگی امیدوارتر است تا یک جوان 42 ساله ، چرا ؟ باید کاری کرد .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید