منو

سه شنبه, 29 اسفند 1402 - Tue 03 19 2024

A+ A A-

به دیده هایمان توجه ویژه ی جدیدی بگذاریم شب دهم

 بسم الله الرحمن الرحیم

شب گذشته تا به اینجا گفتگو کردیم که در مورد ذهن گفتیم یکی از راههای ساکن نمودن ذهن این است که با ورود افکاری که بطور دمادم وارد می شود بگوییم ابنها افکار چه کسی است ؟ این افکار این فکر مال چه کسی است؟ذهن فوراً پاسخ می دهد من، وقتی گفت من فوری بپرسید این من کیست؟با این روش ذهن با همه ی زیرک بودنش عقب می نشیند به منبع خودش برمی گردد و افکاری که آمده بود بروز کند خاموش می شود .ذهن بسیار زیرک است از طریق مغز ما و اعضای حسی ما بیرون می زند و وقتی بیرون می زند به دنبالش اشکال و نام ها ظاهر می شود چون هر چیزی را که به آن فکر می کنیم یا حسش می کنیم باید برای آن یک تعریفی داشته باشیم ویا یک گفت و گویی داشته باشیم .روز گذشته گفتیم من یا ذهن را کوچک نشمارید به عبارت بهتر این جایگاه اولیه اش اصلاً قلب بوده است بعداً بیرون آمده وقتی ذهن در قلب پنهان می ماند تمام اشکال و عنوان ها ونمادها ناپدید می شود قلب وقتی اجازه ی بیرون آمدن فکر از قلب را به آن ندهد همان اتفاقی می افتد که به آن می گویند توجه به باطن .پس اگر ذهن در قلب بماند "من" که منبع تمام افکاراست می رود چون اصلاً جا و مکانی نخواهد داشت آنوقت چی می ماند؟ "خود" . خود حی و پایدار است وقتی این خود که حی و پایدار است شروع می کند به درخشیدن و می درخشد آن وقت شخص در این مرحله تمام کارهای خود را انجام می دهد بدون منیت. ما نگفتیم من را خاموش کن مفهوم آن این نیست یک گوشه بشینید مثل مرتاضها . کارهای خود را انجام بده زندگی خودت را بکن یک زندگی خوب، یک زندگی معمولی اما اینقدر دیگر من نگو با منیت کارهای خود را انجام نده .
گروه های مختلف برای کنترل ذهن یا خاموش کردن ذهن طرق بسیار زیادی را پیشنهاد کردند یکی از آنها کنترل تنفس است حتماً امکان پذیر است حتی طرقی را هم که پیشنهاد کردند هرکدام در جایگاه خودشان امکان پذیر است اما تا چه زمانی ؟تا زمانی که شما در مراقبه هستید و کنترل تنفس. تا آن زمان ، ذهن خاموش است البته نه برای همه ذهن زیرک است بعضی ها را همچین دور می زند ولی ما فرض می کنیم ذهن خاموش است اما به محض اینکه شما از این کنترل تنفس خروج می کنید چون همیشه که نمی توانید تنفس خودتان کنترل کنید یا همیشه که نمی توانید در مدیتیشن قرار بگیرید یا حالات مراقبه ی دیگری که پیشنهاد می شود از گروه های مختلف به محض خروج تان "من" فعال می شود پس باید به دنبال روش های مختلف نگردیم ،چون در اینها فرصت هایی برای ذهن که زیرکانه خودش را خلاص کند وجود دارد ،از این کسانی سالیان سال است که دارند مدیتیشن می کنند بپرسید ببینید آیا در حالت غیر مدیتیشن می توانند ذهن خود را کنترل کنند؟ حالا من مثال می زنم شما در خانه ی خود نشستید عزیزانی به دیدن شما می آیند ابراز خوشحالی می کنید آنها هم می نشینند در حین گفت و گو می فهمید که این عزیزان امروز یک جایی نزدیک خانه ی شما کار داشتند همان جا استارت می خورد ذهن می گوید می بینی اینها اگر این طرف ها کار نداشتند سراغ تو نمی آمدند ،شما الان در مراقبه بودید پس چطور شد ؟چرا نتوانستی آن را کنترل کنی ؟چرا نتوانستی به آن بگویی خاموش ؟من می دانید چه کار می کنم ؟من این طوری با خود رفتار می کنم هر کسی هر محبتی به من می کند محبت را در همان قالب و اندازه برای خودم نگه می دارم اصلاً به آن برچسب نمی دهم این حتماً به این دلیل به من محبت کرده این حتماً به این دلیل و با این نیات آمده یک چیزی رابگوید و در قبالش یک چیزی از من بگیرد این حتماً اگر نزدیک اینجا نبود عمراً به من سر می زد، ببینید چقدر ذهن شما مخرب است بعد خیلی جالب است من نمی گویم ولی افراد دور و برم به من یادآوری می کنند دیدی؟ واقعاً دیدی ؟چی را دیدم من مهربانی یک انسان یا چند انسانی که به دیدن من آمدند دیدم ،حتی اگر نزدیک خانه ی من کار داشتند و چون نزدیک بودند و به دیدن من آمدند می توانستند نیایند اصلاً لزومی نداشت بیایند .ذهن مخرب است ذهن جانور عجیبی است باید خیلی مراقبت کنید پس دنبال راه حل های این مدلی این طرف و آن طرف نگردید .افکار مثل موج های اقیانوس هستند دم به دم این طرف و آن طرف می روند اگر می خواهید به این امواج ذهن مسلط شوید یک طور ممکن است هر کاری می کند بگو من کیستم؟ مگر تو به من امرو نهی نمی کنی ای ذهن؟ مگر به من نمی گویی این درست و این غلط این این منظور را داشت آن این منظور را داشت من کیستم؟و با تکرار دمادم این پرسش بالاخره به خود می رسیم وقتی به خود رسیدیم به این تلاطم سوار می شویم بازهم تلاطم وجود دارد فکر نکنید تلاطم می میرد چون من و شما در جسم هستیم در این بدن هستیم این بدن از جنس خاک است خاصیت آن همین است اما به جای اینکه تلاطم روی ما سوار شود ما روی تلاطم سوار می شویم .خداوند در سوره نور آیه 40 فرمودند: "يا [اعمالشان‌] مانند تاريكى‌هايى در درياى عميق و پهناور است كه موجى آن را مى‌پوشاند، و روى آن موجى ديگر است و بر فرازش ابرى است. ظلمت‌هايى است كه بر روى يكديگر قرار گرفته است......." آنهایی که در کفر می افتند در نادانی های این طوری می افتند هر دم موجی از موجی روی آنها سوار می شود. اما اگر به خود رسیده باشی آن وقت تو سوار موج هستی مثل یک موج سوارقهار. موج هست اما اجازه نمی دهی روی شما سوار شود شما روی آن سوار هستی یکی از شیوه های گول زنک ذهن خیلی جالب است ایجاد یک فکری است تحت این عنوان ذهن خوب ذهن بد .وقتی جلو می آید و می بیند حریف من که مدام می گویم من کیستم؟ نمی شود، می گوید ببین همه ی ذهن ها بد نیستند ذهن خوب داریم ذهن بد داریم ذهن خوب چیزهای خوب فکر می کند پس خوب است پس ماندنش به نفع است ذهن بد است که باید برود چون حرف های بد می زند چون فکرهای بد می کند چرا این کار را می کند ؟تا به این وسیله با چسبیدن به تخت پاره ی ذهن خوب، ذهن بتواند به حیاتش ادامه بدهد اما یادمان باشد ما فقط یک ذهن داریم دوتا نداریم اگر می خواهی ایمن باشی به ذهن خود اجازه نده به سمت مسائل دنیوی خارج از اندازه ی نیازش و به سوی مردم دائم در حرکت باشد یکی از حیطه های خیلی قوی برای جولان دادن ذهن این دوتا است یکی اینکه ما را بیشتر از نیازمان ببینید من گرسنه هستم ذهنم می گوید بخور حرف بدی نمی زند غذا آوردم و خوردم اما این طوری می کند نه نمی شود برو برای شب خود هم بکش و یک جا قایم کن برو برای وعده های بعدی خودت هم این کاررا بکن ،آنجاست که به او می گویم ساکت من کیستم؟ تو فکر کردی من فقط یک خورنده هستم؟من یک خورنده نیستم من جسمی هستم که خود بر آن سوار است خود بر آن غالب است او تعیین می کند من چه کنم، تو ساکت باش . پس یکی از شیوه های ساکت کردن ذهن این است که به ذهن نباید اجازه بدهیم به سمت مسائل دنیوی خارج از نیاز برود دوم به سمت مردم سرازیر نشود چه کار داری با مردم؟این قسمت که یک حیطه ی بی انتهاست برای ذهن این را می گیرد شما پرت می کنید آن یکی را می گیرد ان را پرت می کنی می رود آن یکی را می گیرد مگر تمامی دارد؟ من امروز سر خاک نشسته بودم خب خیالم جمع است بابام که آن زیر نیست اگر آن زیر بود من سکته کرده بودم مرده بودم تمام آن خاک ها را با ناخن های خود می کندم می انداختم ییرون بابام آن زیر نیست لباس کهنه هایش ان را گداشتیم آن زیر آن لباس هایی که خیلی بد بود و اذیت می کرد او را دردش می داد آزارش می داد آن زیر است .خوب سرم را بلند می کردم به اطراف نگاه می کردم وای خدا آدم ها جلوی من رژه می رفتند ذهنم این طوری می کرد ببین سر خاک هم آمده حجابش این طوری است این اصلاً می فهمد عاقبت همه این زیر هستند، سه تا چهارتا نگاه کردم گفتم ای وای گم شو چه کسی هستم دارم مردم را نگاه می کنم ؟گم شو خسته بودم خیلی خسته بودم دیدم که حوصله ندارم با این ذهن کلنجار بروم گفتم من هم جلوی دیدن تو را می گیرم سرم را پایین انداختم خاک ها را نگاه کردم یکدفعه متوجه شدم پسرم دارد دسته گلهایی را که برده بودیم را پرپر می کند روی قبر را با آن تزیین می کند ذهن اینجوری کرد ؛ چکاری ست؟ چه کارهایی می کند؟ خاک است دیگر تو از اینجا رد بشوی باد همه را بلند می کند هرکی می آید لگد می کند تازه هیچکدام هم که نشود بلافاصله تا یک ساعت دیگر پلاسیده است خوب چه کاری ست تو این کار را می کنی؟ به جای این یک سوره قرآن برای او بخوان ؛ یکدفعه به خودم آمدم گفتم عجب تو را باید کشت تو به این کارها چکار داری؟ حتی به زیبایی گلها دیگر نگاه نکردم ترسیدم با زیبایی های شان من را گول بزند فوری تنها کاری که کردم ، تسبیحم را هم نبرده بودم شروع کردم با انگشتهایم ذکر کردن هدیه برای بابام ببرم بعد یکدفعه یادم افتاد اینهمه مرده اینجا خوابیده تمام اینها از دنیا رفتند دست شان کوتاه است خیلی ها خیلی ها خیلی ها هیچکسی سر قبرشان نیست گفتم من تک تک نمی توانم برای اینها حمد و سوره بخوانم ، ببین ذهن چه جوری می آید اینجوری کرد: یک نگاهی بکن اطرافت را ببین مهمان هایت را نگاه کن ، گفتم نه تو نمی خواهی از رو بروی من با مردم چکار دارم؟ حتی با مهمان هایم چکار دارم؟ یک دفعه یادم افتاد خیلی سال پیش شاید 20 سال پیش یک دستورالعمل داشتم تحت عنوان فاتحه ی کبیر هفت سوره از قرآن هر هفت سوره را هرکدام را 14 بار اگر آن را ختم کنی دور تا دورت هرکی از دنیا رفته باشد حتی آنهایی که مدنظرت نمی آیند یا به عبارت دیگر تمام ارواح درگذشته در عالم از برکت این سوره ها چراغ برایشان روشن می شود هم به دوستانمان گفتم هم خودم شروع به گفتن کردم. ذهن این است. هرقدر مردم دیگر بد باشند ما حق نداریم از آنها متنفر باشیم ، خواسته ها و آرزوها و تنفر از مسائلی است که در مسیری که ما در پیش گرفتیم باید از آنها اجتناب کرد سنگ های بزرگ سر راهمان است یادمان باشد اگر چیزی به کسی می دهیم یعنی بخشش می کنیم به خودمان دادیم حالا چرا می گویم به خودمان؟ یک روزی گفتم وقتی به یک سائلی یک نیازمندی می خواهید در خیابان یک پولی بدهید یا می خواهید چیزی به او ببخشید یادتان باشد آن چیزی که در دستتان جلو می برید او نیست که از دست شما می گیرد اول خدا می گیرد می گفتم این پولی که جلو می برید دو دستی بدهید چون اول خدا از دست شما برمی دارد و خدا به دست بنده اش می دهد امروز دارم به شما می گویم اگر بخششی به کسی می کنید از سر منیت نکنید چون بخشش را داری به خودت می کنی حواست هست؟ مگر خدا نگفت در عرش نمی گنجم در قلب مؤمن می گنجم؟ مگر نگفتیم خدا اول آن بخشش تو را از دستت می گیرد بعد به دست بنده اش می دهد؟ هر بخششی که می کنی داری به خودت میکنی این فکر این نگاه اگر تو حیطه ی عمل و بینش آدم بگنجد و بروز کند متوجه می شود هرچه به سمت دیگران سرازیر کند در اصل به سمت خودش سرازیر کرده بدی باشد بدی ،و خوبی باشد خوبی .هر بدی و خوبی که به ظاهر از ما صادر میشود در اصل به خودمان وارد می شود آنوقت است که ذهن بیکار می شود منفعل می شود و خاموش می شود و آنوقت است که آدمی در هر جایی و ذر هر موقعیتی می تواند زندگی کند دیگر مشکلی ندارد.یا علی مدد.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید