منو

جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri 04 26 2024

A+ A A-

تحقق رویا ها در عالم امکان الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

در سکوت در میان مبل راحتی نشسته بودم خیلی عالی بود چون هیچکس با من کار نداشت و درخواست کرده بودم که تلفن هایم هم زنگ نزند ،برای خود زمانی برای نیاندیشیدن طلب نمودم نشستم پایم را هم جمع کردم گفتم خدایا وقتی بده به هیچی فکر نکنم هیچ اندیشه ای نداشته باشم. به رحمت و برکت الهی در اتوبان ذهنم را باز کردم ذهنم یک اتوبان پر از ماشین بود پر از فکر بود بیا برو بیا برو گذاشتم ترددهایشان را بکنند یواش یواش شروع به خلوت شدن کرد آرام شد و آرام شد و آرام تر شد و بالاخره لحظه ای رسید که دیگر حتی تردد یک فکر هم نبود این توفیق سبب شد بال های پروانه ایم باز شد بال های پروانه ایم که باز شد شروع به حرکت کرد بال زد و بال زد من را با خودش بالا برد آنقدر بالا رفتم که از آن نقطه به نقاط مختلف زمین نگاه می کردم خیلی بالاتر از زمین بودم مدتی مست تماشا، چه کیفی همه چی را می دیدم، بعد از همه ی کیف کردن هایم بالاخره به خودم آمدم گفتم این توفیق بی دلیلی نیست یقینا باید چیزی را مشاهده کنم پس به خودم گفتم دقت کن خوب که توجه کردم دیدم کره ی زمین تکه تکه شده تکه هایی بزرگ تر هستند تکه هایی کوچک هستند تکه هایی کوچک ترند باز تکه هایی کوچک ترِ کوچکترند و الی آخر.. اما نکته ای که جالب بود دور همه ی این تکه ها چه آنکه که وسیع بود چه آنکه کوچک چه آنکه کوچکتر انگار دور همه ی اینها با ریسمان بسته بودند برای اینکه با تکه های همجوار خودش تداخل نداشته باشد ابتدا به همه ی تکه های جدا شده توسط ریسمان های رنگی نگاه کردم کشورهای مختلف دیده میشد بعد بال هایم به حرکت درآمد دیگر اختیارش با من نبود از اولش هم اختیارش با من نبود آنها من را بالا بردند از آن بالا نگاه کردم بعد وقتی نگاه کردم دوباره شروع به حرکت کردند من را پایین تر آوردند از کشوری به یک کشوری دیگری رفتم سیر کردم به همه چیز نگاه کردم اما قانع نشدم روی یک کشور فوکوس کردم طبیعی است که کشور خودمان را انتخاب کردم ،کشورمان سرزمینی بود که با یک ریسمان طلایی بسیار درخشان حد گذاری شده بود باز پایین تر آمدم داخل این سرزمین باز حیطه های کوچک و بزرگ زیادی با خط چین جدا شده بودند آنجا ریسمان های متصل بودند اینهایی که در کشورمان کوچک کوچک بودند با خط چین دورشان کشیده شده بود فهمیدم اینها شهرهای بزرگ و کوچک روستاهای بزرگ و کوچک کشورمان هستند باز آمدم پایین تر و نزدیکتر در هر منطقه ای ادارات مؤسسات کارخانجات و... همه ی آنها دیده می شد که همه محدوده گذاری شده بودند باز هم پایین تر خانه به خانه رویت کردم خیلی مشاهده ی زیبایی بود شاید هم فکر کنید آدم از داخل یک هواپیما می تواند اینها را ببیند اشتباه می کنید امکان پذیر نیست آن هم به این شکل؛ خیلی متفاوت است اینجا که رسیدم پرسش کردم که خدای من چه چیزی را باید بفهمم ؟ من بی دلیل اینطوری نیامده‌ام باید یک چیزی را بفهمم خدای من چه چیزی را باید بفهمم ؟ راهنمای نادیدنی من گفت : همه این محدوده ها از بزرگترین ها تا کوچکترین ها را می‌دانید چه چیزی پابرجا نگه داشته است ؟ سکوت کردم چون پاسخی نداشتم چون دیگر ذهنی نداشتم ذهن است که فکر کردن می آورد شما فکر می کنید و بعد جواب می دهید من از ذهن در آمده بودم فکری برای من باقی نمانده بود بنابراین پاسخی هم نداشتم راهنمای من فرمود : آنچه که جوامع کوچک و بزرگ را سرپا نگه می دارد و مانع از فرو ریختن آنها می شود امید به تحقق رویاهایشان است فوری پرسیدم یعنی خواب هایی که می بینند ؟ ایشان گفتند خیر رویاها مثل خواب ها نیستند مثل آرزوها هم نیستند ابن رویاها همان واقعیت‌هایی هستند که خداوند عالم در عالم کن به آنها فرمود باش و موجود شدند و در ریل امکان ها قرار گرفتند و صد البته در دسترس آنهایی قرار گرفته‌اند که صاحب باوری قوی هستند. حال اگر کوچکترین واحد تجمع حد گذاری شده به اسم خانواده را در نظر بگیریم و بررسی کنیم خانواده ای شاد موفق و راضی خواهد بود که افراد این خانواده رویاهایشان را با آنچه که در عالم امکان موجود است هماهنگ کرده باشند، مثل یک خانواده روستایی یک مزرعه کوچک دارند امکان کاشت و برداشت دارند اما محدود، چون زمینشان محدود است رویای امکان کاشت و برداشت بیشتر را اختیار می کنند همه افراد خانواده هم در این راستا بایستی این رویا را پشتیبانی کنند و این چنین زندگی را پیش برده و خوشحال باشند هنوز نرسیده اند ولی خوشحال باشند حتی اگر دارای سختی های بسیار بشوند چرا ؟ چون رویاهایشان میتواند محقق شود ۱۰۰۰ متر زمین آنها می تواند ۱۲۰۰ متر شود نگفتم هزار متر زمین یکهو صد هزار متر بشود ۱۰۰۰ متر آنها میتواند ۱۲۰۰ متر شود کاشت بیشتر برداشت بیشتر امکانات بیشتر و بهتر .
تجربه ای را با شما در میان می گذارم من شاید هشت سالم بود تازه خواندن و نوشتن آموخته بودم ولی عاشق خواندن بودم دوست میداشتم بخوانم یک روز به پدرم گفتم که امروز معلم من سر کلاس نام یک کتابی را برد می شود آن را برای من بخرید ؟ ایشان به من گفتند که این ماه از حقوق ماهیانه برای تو چیزی خریداری شده است امکان دیگری برای تو نیست اگر باشد برای خواهر یا برادرت است که باید برای آن ها تهیه کنیم من مکدر شدم اما ناامید نشدم چون می‌دانستم در خانه ما تحقق این رویا ها دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد به همین دلیل خواندنم را باز ادامه دادم تا جایی که روزنامه‌هایی که دور سبزی خوردن می پیچیدند و مادر به خانه می آورد و باز می کرد آنها را هم کلمه به کلمه می‌خواندم دور وسایل روزنامه ها را می پیچیدند و می دادند آنها را نیز می‌خواندم هیچ وقت هم غصه نخوردم از خواندن کتاب دل زده نشدم چون می دانستم مدیریت خانه ما بلاخره این رویای من را محقق می‌کند.
اگر امروز جوامع بشری در کشمکش و ستیز هستند اداره آب با اداره برق میجنگد درکوچه ای در یک روستا اداره برق آمده و سر تا سر کوچه را چراغ نصب کرده است و لامپ گذاشته است و پس از مدت نه خیلی زیادی چراغ ها چشمک میزنند به اداره برق می‌گوییم که این‌ها را بیایید درست کنید می‌گوید دهیاری برود لامپ بخرد و بیاورد ما بیاییم نصب کنیم دعوای اداره برق و دهیاری با هم ،هر دو تای آنها در خدمت مردم این روستا هستند جالب نیست ؟ چه انتظاری می شود داشت؟ مردم این روستا نا امید می شوند از اینکه رویاهایشان محقق شود از این که باور کنند جاده ای را که دارند و روستاهای زیادی را به هم وصل میکند صاحب چراغ شود ،چهار الی پنج چراغ در طول آن کوچه نصب شده است دوتا نهادی که در خدمت آدم‌های آن منطقه هستند مقابل هم می ایستند و هر کدام دیگری را حواله می کند اینجا رویایی محقق خواهد شد ؟ نه.
شبیه این ماجرا را ما در مسیرمان در حرکت هایمان در جامعه به طور دائم داریم از بالاترین سطح کشوری تا پایین ترین سطح ، پایین ترین و پست ترین شغل های جامعه، پست می گویم نه به عنوان اینکه پستی نشان می دهد نه یعنی پایین ترین رتبه شغلی، ما اینها را داریم ما خیلی نمی توانیم مطمئن باشیم کیسه های زباله مان را اگر گذاشتیم جلوی در فردا صبح که خواستیم بیرون برویم آثار و بقایای زباله ها جلوی در ما نباشد چه کسی این رویای من را به هم می‌زند ؟ ساکنین آن ساختمانی که آشغال هایشان را در یک ظرفی یا کیسه کوچکی می کنند میگذارند جلوی در که با اولین گربه داغون می شود آنها مقصر هستند؟ آدم هایی که زباله ها را زیر رو می کنند و جامعه به اینها تحمیل کرده است که در این رتبه بمانند و اینطوری ارتزاق کنند؟ یا بر آن کارگر شهرداری که آشغال ها را جمع میکند و حاضر نیست با امکانات جارویی که دارد این باقی مانده را هم جمع کند ؟ آرزوی من محقق نمی شود پس من راضی و خوشحال و شاد نیستم و اینطوری صبحم را با نا شادی شروع می کنم به محل کارم می روم اسباب ناشادی برای بقیه فراهم می کنم و این دور تسلسل ادامه دارد تا می‌شود جامعه‌ای که در آن، در حال زندگی کردن هستیم، این کشمکش ها بین واحدهای مختلف از کمترین تا بالاترین می شود وزارت خانه ها، می شود نمایندگان مجلس که در مجلس علنی همدیگر را فحش میدهند. من رویایم می خوابد امید بزرگم به اینکه حتماً کسانی هستند که مرا در زندگی پیش رویم یاری کنند می خوابد .علت آن چیست ؟ در اداره امور، آدم ها از باورهای طلایی شان بیرون زده اند، ناامید شدند پس همدیگر را چنگ می زنند به همدیگر چنگ و دندان نشان می‌دهند من در این بخش تخصصی ندارم من مملکت اداره نمیکنم من چهار دیواری خانه خود را حتی گاهی مدیریت نمیکنم ولی اطمینان دارم اگر همه آنهایی که در هر نقطه در هر مقام و در صدر هر امکاناتی دارند کار می‌کنند فقط یک جمله را باور کنند: جامعه ای که از کوچکترین واحد تا بزرگترین واحد از تحقق رویاهایشان ناامید شوند رویاهای ما یا خیالات ما اگر پاکیزه باشد بر اساس عالم کن الهی است ،کنی که گفت باش شد و موجود است آنجا کافیست بفهمید بدانید و بردارید. و اگر همه واحدها به این گفت و گو گوش کنند اتفاقات بد کم ، شادی و رضایت آدم ها بیشتر می شود من توجه ام به واحد خانواده است ریشه همه بدی ها در جامعه از خانواده ها شکل می گیرد پدرها و مادرها در اداره ی روابط بین خودشان زن و شوهرها روابط با بچه هایشان روابط با خانواده های طرفین می بایستی سرمایه گذاری کنند به گونه‌ای حرکت کنند که دیگر افراد خانواده بدانند که رویاها و خواسته هایشان در ارتباط با بقیه یقیناً مورد توجه است و جزو گزینه‌های روی میز است نه زیر میز، نه پاره شده در سطل زباله، آن وقت پس از مدتی می بینید چقدر فضای خانه هایمان ،چقدر فضای کوچه هایمان، چقدر فضای سوپرمارکت هایمان، مشاغلمان، اداراتمان، وزارتخانه هایمان،مجلس و همه و همه چقدر گرمتر پر مهر تر و خواستنی تر می شود دعوت می کنم از بالاترین مقام مملکتی تا پایین ترین رتبه شغلی و آدمی بیایید تجدید نظر کنیم الان هم دیر شده است بیش از این دیر نکنیم بیایید تجدید نظر کنیم تا دنیای بهتری برای آدمهایی که مثل ما دو سوم عمرشان را گذرانده‌ اند معلوم نیست یک سوم بقیه را هم دوام بیاورند برای آنهایی که نیمی از عمرشان مانده است برای آنهایی که دو سوم از عمرشان مانده است و برای نسل های بعدی که پس از ما خواهند آمد دنیای بهتری تحویل دهیم یا علی مدد.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید