منو

دوشنبه, 17 ارديبهشت 1403 - Mon 05 06 2024

A+ A A-

با ندای قلبت زندگی کن بخش چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

چند سال پیش در ماه محرم گفت و گویی داشتیم دقیقاً نمی دانم کدام سال پیرامون انقلاب عاشورا کاملاً توضیح دادیم که علیرغم اینکه در صحرای کربلا یک جنگ نابرابر رخ داد و پیروزی از آن امام و یارانشان نشد اما همچنان می گوییم انقلاب عاشورا بحث مفصلی داشتیم مطالعه ی آن برای شما ضروری است. چرا چنین جنگی را که تمام سران یک طرف به خاک و خون کشیده شد به آن می گویند انقلاب ؟
شب گذشته به کلمه ی انقلاب که نگاه کردم و فکر کردم تقریباً ساعتی را شاید خیلی بیشتر به انقلاب عاشورا و آنچه که گذشت در دل شب و سکوت زیبای شب فکر می کردم خیلی فکر کردم مرغ فکر را به پرواز درآوردم خواب نبودم کاملاً بیدار مرغ فکر را وقتی به پرواز در می آورم دیگر هدایتش را از دست می دهم هدایتش از من نیست ولش می کنم که هر کجا خواست بشیند. مرغ فکر از آن سالی که انقلاب عاشورا اتفاق افتاد شروع کرد به چرخیدن چرخید و هر سال را نشان داد. ساده هم نبود، آرام هم نبود. معمولاً هر وقت اتفاق سهمگینی می افتد در هر کجای دنیا در اولین سالگرد، یک هنگامه ای برپا می شود مردم قیامت می کنند غلغله می کنند به ترتیب هر سال که می گذرد از اوج هیجان آن اتفاق کاسته می شود تا جایی که در سالهای بعدی تبدیل می شود به یک یادبود، تنها ساعتی آن هم کسانی که بر این امور خیلی مقید هستند در حال و هوایی که آن سالی که این اتفاق افتاده قرار می گیرند و بس و پس از آن خروج از آن محل و هر کسی به دنبال زندگی خود می رود و دیگر نشانی از آن وقایع نیست. اما فاجعه کربلا و انقلاب عاشورا در طول این 14 قرن این طور نبوده چه بسیار ایامی که حکومتگران ستمگر تلاش بسیاری کردند که عزاداری ها را خاموش کنند چراغ عزاداری ها را خاموش کنند و اینها را از بین ببرند اما بسیار انسانهایی هم بودند که به قیمت دادن جانشان مانع این کار شدند و چقدر تاسف بر جانم می نشست وقتی این صحنه های دلدادگی و جان باختن را می دیدم بعد از خودم خجالت می کشیدم که سالهای قبل بعد از مراسم حسینیه چرا با خودم گفتم که خیلی خسته ام دیگر توان ندارم چرا بلند نشدم همراه جوان ها به مجالس بقیه ی عزاداری ها رجوع کنم و آنجا حضور داشته باشم چرا همراه نشدم امروز که فی الواقع دیگر بخواهم بروم نمی توانم بروم، می بینید چقدر زود دیر می شود ،حواس ها را جمع کنید.
القصه در دنیا کشتارهای دسته جمعی خیلی دلخراش در یک روز یا در طی چند روز خیلی اتفاق افتاده اما امروزه از آنها فقط یاد و خاطره ای باقی مانده و بس .اما انقلاب عاشورا هر ساله با جوشش بیشتری به راه می افتد راستی چرا؟ نگاه کردم بر چند اتفاق خون بار در جهان که امروزه فقط در سالروز آنها مراسم یادبودی است فقط و بس .وقتی خوب نگاه کردم دیدم آنهایی که مردند در فجیع ترین شرایط از دنیا رفتند بعد از خودشان یک عده آنجا مثل مثلاً در بمباران اتمی هیروشیما یک عده ی زیادی مردند آن کسانی که مردند که مردند آن کسانی که معلول شدند سالهایی را زندگی کردند در معلولیت و بازهم مردند اما این افراد بعد از خودشان آنهایی که شاهد بر ماجرایشان بودند شاهد بر چنین کشتار عظیم و اسف باری بودند آنقدر ضعیف شدند ناتوان شدند و آنقدر ترسان شدند که در مقام خون خواهی بلند نشدند ،آنها شاهد بودند یک سالهایی را زندگی کردند و بعد مردند بعد از آنها نسل عوض شد دیگر ماجرا رفت آرام آرام لای کتب تاریخی و آنجا تلنبار شد مگر عده ی معدودی گه گداری به آن کتب رجوع می کردندو می توانستند بخوانند اما آنقدر زیاد نبودند که بتوانندآن ماجراها را زنده کنند و یک حرکت دیگر بزنند.
اما انقلاب عاشورا دوتا ويژگی بزرگ دارد و بواسطه ی همین دو ویژگی است که همچون انقلاب های دیگر و کشتارهای دیگر مدفون نشده و هرگز هم نخواهد شد ویژگی اول این است که آن کسی که از جا بلند شد و مدعی حقوق مردم شد و گفت باید مردم زمامداری با تقوا تابع شریعت و قانون دین خدا داشته باشند آقا امام حسین (ع)یزید را فردی فاسد ،شراب خوار و خارج از دین می دانست همان طوری که بقیه مردم می دانستند گفت :با چنین فردی بیعت نمی کنم ،چرا که مردم حق دارند یک زمامدار شریف داشته باشند ،خیلی های دیگر هم این طوری بودند واین را گفتند اما در مورد مولا امام حسین (ع)یک تفاوت عمده وجود داشت مولا خودش حق مجسم بود، نمادی از معصومیت بود نمادی از حق الهی بود آن کسانی که گرد امام جمع شده بودند کسانی بودند که حق و نور الهی را شناخته بودند و در امام شان مشاهده می کردند. رهبر خودش نور حق بود، خودش حق مجسم در بین مردم بود تابعینش و آن کسانی که دورش جمع شده بودند درچنین رهبری در امام شان این نور را مشاهده می کردند خوب چه اتفاقی می افتاد ؟دیگراینها در تاریکی دنبال نور نمی گشتند همان کاری که ما داریم می کنیم متاسفانه ما در میان اقوال مختلف این آدم ها ،که هرکدام از این مکتب های چون علف تند به تند روییده و بیرون می آیند وبرای خودشان تز می دهند هر کدامشان یک منشا تاریکی هستند. در دنیا دنبال نور می گردیم اما آنها این را نداشتند آنها مولایشان نور کامل الهی مقابلشان بود اعمالش رفتارش عملکردش عملکرد خدایی بود آنها این را می دیدند دیگر نیاز نداشتند به دنبال پیدا کردنش در بیقوله ها بگردند از خط خارج بشوند منحرف بشوند بروند یک جای دیگر به همین دلیل خود این افراد که دور امام بودند هر کدام تبدیل شدند به یک چراغ یک چراغ پر از نور وقتی تبدیل شدند به چراغ در ورای این نور عظیم دیدند که کسب ثروت ،کسب مقام ،کسب شهرت هیچ کدام اینها در این ماجرا جایی ندارد وقتی از اینها بیرون آمدند پول نخواستند مقام نخواستند شهرت نخواستند حکومت نخواستند و...چرا نخواستند حق را دیده بودند آدمها اینها را می خواهند چون فکر می کنندبا اینها به حق می رسند اما اینها حق را دیده بودند به دنبال حق روان شده بودند وقتی به دنبال حق روان شدند و حق مقابل آنها بود یعنی پرچم دار روبه روی آنها بود دیگر نگاهشان به چپ و راست نمی افتاد نه چپ را کار داشتند نه این طرف کار داشتند نه آن طرف را کار داشتند چه آنهایی که آن روز شهید شدند همراه امام شان چه آنهایی که ماندند و پرچم اسارت را به دوش خود کشیدند با افتخار حرکت کردند این را هیچ کجا نمی شود پیدا کرد در همه ی تشکیلات این شکلی در کل دنیا وقتی می گردین بالاخره در یک جایی روزنه ی فساد بیرون می آید. اما یاران صدیق امام که ایشان مقابلشان بود هیچ روزنه ای نداشتند ،امان نامه آوردند که شما در امان هستید از این صف خارج شوید امان نامه ها پاره شد بلعکس از جناح دشمن سربازی چون حر ابن ریاحی جدا شد و پای برهنه به سمت امام برگشت او نور را دیده بود در تاریکی برای چه برگردد؟ ولی مهم اینست که در تاریکی چشمانی داشته باشیم که نور را ببیند، تشخیص بدهد نه با رسیدن نورچشمهابسته شود خیلی‌ها وقتی به نور می رسند چشمها را می بندند نور را نمی توانند ببینند دلیل دوم این یک قوم کوچک هفتاد و اندی شهید و تعدادی اسیر صاحب یک نور حق معصومند، یک نورحق معصوم که انتقام گیرنده خون آنهاست، کدام نور حق؟ آخرین نور حقی که آخرین حجت حقی که بر روی زمین، این امام انتقام گیرنده خون آنهاست .و این مطمئن ترین مقامی ست که نمی توان در او شک کرد که نمی تواند انتقام بگیرد، نور حقی ست که هیچ پُف دهانی نمی تواند خاموشش کندهیچ سلاح کشنده ای و هیچ مقامی نمی‌تواند جلودارش بود و توان مقابله با او نخواهد داشت و سپاه این نور حق همان آخرین حجت خدا از جنس همان انقلابیون عاشوراست، انقلابیونی که نور را دیدند و فقط مستقیم رفتند به چیزی نپرداختند چپ و راست نرفتند، سپاهیان این امام فقط به نور حق می نگرند و بر پیش و پس و چپ و راست نظر ندارند، این قدرت و این نیرو سبب شده هر ساله مردم از جا برخیزند و مدعی خون حسین بن علی سالار شهیدان و دیگر شهیدان دشت بلا و انتقام همه اسارتها توهین ها و آزارهایی که بر اسرای کربلا رفته است بشوند، وگرنه ضجه زدن بر هر دردی بر هر کشتاری تا یک زمانی رنگ و بو دارد و بعد از آن آرام آرام سرد میشود، قدیمی‌ها میگفتند هر که عزیزی از دست داد از خاک همان قبر بر سر او بریزید که خاک سرد کننده ست، سرد میشوند، اما انقلاب عاشورا هیچوقت سردی در قلب‌ها برایش ایجاد نخواهد شد چون آنها نور حق پیشاپیششان بود و سربازانی بودند که با نور حق حرکت کردند و جنگیدند و معتقدیم که منتقم خون همه اینها خواهد آمد. این حس همینطور میجوشد، نسلهای بعدی را با حس انتظار و انتقام برپا نگه می‌دارد و محکم، امروز، بر گردن هرکدام ما تکلیفی سنگین است، آگاهی بخشیدن به جوانها و به بچه هایمان، همانگونه که معلمین مختلف میگیرید تا آنها قبل ازدبستان زبان انگلیسی را بیاموزند به آنها بیاموزید که چگونه باید یک انسان واقعی باشند ، یک بنده خاص خدا باشند . فکر نمیکنید اینها واجب تر است بیاموزد ؟ هرگز با دانشهایی که انسانها میتوانند بیاموزند مخالفتی وجود ندارد . اما یادمان باشد بالاترین چیزی که در دنیا باید بیاموزیم بنده ی خوب ، کامل و درست خدا، بودن است . پس نگران دشمن کافر معاند مشرک با همه سلاحهای پیشرفته شان نباشید . نترسید ، نلرزید چون منتقم خون حسین می آید و همه چیز را در جایگاه درستش میگذارد . احکامی که به دست مشتی فرصت طلب ، رنگ و لعاب به خودش گرفته چهره حقیقیشان را نشان خواهند داد . اما یک سوال بزرگ برای شما مطرح میکنم که به آن بیندیشید ، منتقم خون حسین بن علی و یارانش چگونه انتقام میگیرند ؟ از چه کسانی و چگونه ؟ این سِری است که باید به آن خوب اندیشید . هیچکس نمیداند جایگاه امروز من و شما کجاست ؟ فریاد میکنیم یا امام زمان بیا ! قبل از این فریاد جایگاهمان را شناختیم ؟
بگذارید که خاتمه گفتگوی امروز یک چیزی را تقدیمتان کنم . شاید که به دردتان بخورد . سخنی را میگویم که بشنوید . آن را فهم کنید که به کارتان خواهد آمد ، ان شاالله . هیچوقت به قطره های آب در حالی که قطرات ازهم جدا هستند نگاه کردید ؟ مثلا یک آبی در کیسه ی نایلون چکیده است ، یک قطره آب اینجاست یک قطره آب آنجاست و با فاصله و خیلی جالب است ، شیطنت کردید این قطره ها را تکان بدهید ؟ خیلی بازی قشنگی است ، وقتی این قطره را تکان میدهی چه اتفاقی می افتد ؟ به سمت آن یکی قطره میلغزد . میرود و به او نزدیک میشود . آنوقت چه اتفاقی می افتد ؟ خیلی جالب است ! دوتا قطره همدیگر را بغل میکنند . آنوقت دیگر دوتا قطره نیستند ، میشوند یک قطره بزرگتر، یک دانه ولی بزرگتر . حالا چه میخواهم بگویم ؟ حالا دوتا سنگ هستند ، کوچک و بزرگ فرقی نمیکند . بگذاریم کنار هم ، اولا سُر نمیخورند ثانیا باید ما آنقدر تلاش کنیم یکی را هل بدهیم تا به آن یکی برسد . وقتی دوتا تکه سنگ به هم رسیدند چه میشود ؟ هیچوقت یکی نمیشوند . هرگز یکی نمیشوند . چه عاملی سبب بروز این جدایی است ؟ عدم انعطاف پذیری و سخت بودن . ببین تو کدام یک را داری ؟ هر دو را داری ؟ در دنیا درک کردن دیگران برای ما خیلی مشکل است ، ما بیشتر خودمان را درک میکنیم آنهم باز نا صحیح . درک کردن دیگران برایمان خیلی مشکل است و اینکه دیگران را درک نمی کنیم نمیخواهیم هم درک کنیم . چون اگر درک کنیم مسئولیت می آورد . چه اتفاقی می افتد ؟ این عدم درک دیگران رشد کردنمان را کاهش میدهد . تو میخواهی بنده ی خاص خدا بشوی ؟ نمیشود . این را باید درک کرد، نمیشود . اگر منعطف نباشیم و در همه چیز سخت و سفت مثل سنگ باشیم ، دیگران را نمیتوانیم درک کنیم . وقتی دیگران را نمیتوانیم درک کنیم ، این عدم درک رشدمان را در همه زمینه ها کاهش میدهد . اما آب را نگاه کن ، در عین لطافت و نرمی خیلی جالب است در مقایسه با آن سنگ سخت ،در رسیدن به هدفش خیلی لجبازتر و مصمم تر است . سنگ را اگر تکان نمیدادی همانجا میماند . اما آب را وقتی یک فوت کوچولو میکنی یک عالمه آن طرف تر رفته ، با همه نرمی و لطافتش . ولی میخواهد برود برسد به هدفش ، هدفش چه بود ؟ می خواست با آن یکی قطره و حتما اول یکی بشود، خیلی سخت لجباز است و خیلی سخت محکم، دقت کردید سنگ را هل می دهید اولین مانعی که سر راهش می رسد همان جا می ایستد مثل خنگ ها، همان جا می ایستد اما آب چکار می کند؟ آب این وری می کند اون وری می کند از یک سوراخی راهش را پیدا می کند چرا پیدا می کند؟ چون آب می خواهد برود به دریا برسد می خواهد برود به اقیانوس برسد و بالاخره هم می رسد گاهی در زندگی مان باید مثل آب انعطاف پذیر باشیم و در عین حال سرسخت و مصمم .بودن را هم در رافت و مهربانی دل و گذشت کردن جستجو کنیم نه در سنگ بودن، در رافت و مهربانی دل و گذشت کردن باید جستجو کرد یادمان باشد گاهی لازم است کوتاه بیاییم گاهی لازم است ببخشیم و گذشت کنیم . از تو چیزی کم می شود؟ گاهی لازم است اصلا ندیده بگیری بگویی اصلا من ندیدم آنچه اتفاق افتاد و از آن بگذری و بروی گاهی حتی لازم است نگاهت را الان که داری این را می بینی برگردانی آن طرف را ببینی به یک جای دیگر بدوزی. بله می شود اما باز یادمان باشد همه ی این کارها را که گفتم انجام بدهی یعنی ندیده بگیری ببخشی و گذشت کنی کوتاه بیایی همه ی اینها را باید با آگاهی و درک کافی از ماجراها انجام داد نه اینکه خودت را گول بزنی؛ نه نبود نبود من ندیدم، چرا من دیدم اما ازش عبور کردم حق من را خورد اما من بخشیدم باتوجه به اینکه می دانم حقم را خورده من را آزار داده ولی من بخشیدم گذشت کردم من کارهای زشت و بد را دیدم اما از روی آن عبور می کنم نه اینکه خودم را گول بزنم نه اصلا نبود از اولش هم نبود.
این کار زشتیه که ما با بچه های مان هم می کنیم مثلا بچه دوست داشته قند دهانش گذاشته بعد باباش می گوید قند دهانت گداشتی؟ مامانش فوری می گوید نه نه قند نبود یک چیز کوچولوی سفید بود من بهش دادم، خانم نکن بچه با باید واقعیت اینکه یواشکی قند را در دهانش گذاشت آشنا بشود اما مهم این است که شما با این واقعیت بچه چطور کنار بیایید چطور حرکت کنید. اصول تربیتی مان که افتضاح است به بچه نگو که وسط مهمان ها درازکش نشو بهش برمی خورد پس کی این بچه شخصیت یاد می گیرد؟ اگر چنین رفتار کردید آنوقت است که بخشیدن را می آموزید خیلی ها به من مراجعه می کنند می گویند خیلی دلم می خواهد فلانی و فلانی و فلانی را ببخشم اما نمی شود چکار کنم؟ راهش این هست: کارهای زشتشان را ببین ولی یک پله از آنها بالاتر بیا بگو من بخشیدم خدایا بخاطر تو ،می دانم این کار انجام شده می دانم اینجوری حقم را خورده ولی به خاطر تو بخشیدم. امتحان کنید و اگر موفق شدید دستمزد من 14 صلوات برای شادی 14 معصوم.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید