منو

چهارشنبه, 26 ارديبهشت 1403 - Wed 05 15 2024

A+ A A-

قلمرو عرفان

بسم الله الرحمن الرحیم

در طی سال هایی که پشت سر گذاردیم ، طی جلسات بسیار زیادی تلاش کردم مرحله به مرحله از شناخت دنیا حقایق آن و از مسیرهایی که این شناخت را برای ما میّسر می کند گفت و گو کنم. تا امروز که در دوران آگاهی و ظهور معارف قرار گرفته ایم. یک روزی می گفتم که باید در این مسیر قدم بگذاریم و برای روزهای آتی آماده باشیم اما خودم هیچ گاه این گونه و با این عمق آن را درک نکرده بودم و فکر نمی کردم که این گونه شود. آن روزها می گفتم که این روزها خیلی وا نخوریم و پذیرش برایمان ساده تر هم باشد. گفت و گو کردم که در دوران آگاهی و ظهورِ معارف که قرار می گیریم دوستانمان با چشمان باز مسیر را ببینند و با چشم باز در مسیر پیش بروند تا در مسیرشان دچار لغزش نشوند. می دانید در این چندسال گذشته چندین نفر از سطوح اعتقادی خود سُر خوردند و پایین آمدند، کسانی هستند که من می شناسم، کسانی را که من نمی شناسم بیشتر نیز هستند و این را در خیابان ها نیز می توان دید. اما کسانی که من درباره آن ها گفت و گو می کنم در سطح و مرتبه بالایی قرار داشتند. به هرحال من تلاش خود را کردم و نمی دانم چقدر موفق بودم اما ضرب المثلی است که می گوید: مشت نشانه خروار است. به این معنا است که هرچه از یک محصول در مشت تان دارید نشان می دهد آن خروار یا آن 300 کیلو محصول چه جنس و کیفیتی دارد.

مسیر معرفتی را شاید فراموش مان شده است می خواهم باری دیگر بازنگری کنم. شاید برخی از دوستان تصور کنند مسیر معرفتی به این معنا است که هر کسی ورود کند سوار قطاری رو باز می شود که در این قطار انواع خوردنی ها و تفریحات است و هم چنین این قطار روباز از مناظر زیبا و دلنشینی عبور می کند که ما از آن لذت ببریم. یعنی هرکس وارد مسیر معرفت شد چنین احوالاتی داشته باشد اما این تصورات کاملاً غلط است. یا وقتی اعلام می کنند من کلاس معرفتی می روم یا مطالعه در علوم معرفتی دارم یا زیر دست استاد بسیار خوبی تعلیم می گیرم، این نشانه معرفت آن ها است. اما اصلاً چنین چیزی صحیح نیست. حالا می توانید تعریف کنید عرفان چیست؟
عرفان فهم زندگی است . زندگی همانیست که الان است . همانیست که الان داخلش هستیم. عرفان یک پروسه ی خارج از زندگی روزمره ی ما نیست . اگر بحث عرفان را از زندگی ، زندگی روزمره جدا کنیم در عمل از مغز و محتوا تهی کرده ایم . و عرفان تبدیل شده است به یک مشت موهومات و بیهوده گویی های یک مغز متوهم . و السلام .قلمرو عرفان ، قلمرو شناخت خودت است . قلمرو عرفان قلمرو شناخت خود درونی است . هر انسانی جز شناخت درونی اش موظف به شناخت هیچ کس دیگری نیست . حالا جالب است که به جای اینکه ما خودمان را بشناسیم شروع می کنیم به شناختن آدم ها . این چه جوری است . آن چه جوری است . این چه شکلی است . عرفان شناخت خود درونی هر انسانی است و هر انسانی فقط موظف به خودش است . نه اینکه در قلمرو شناخت آدم های دیگر قدم بزند . حتی مسیر شناخت خداوند از مسیر شناخت خود درونی است . خودت را بشناس که خدایت را بشناسی . این ها را بارها نگفتیم ؟ اما انسان ها مدام به دنبال شناخت این و آن هستند . دیگران را می کاوند . کاری که نه تنها بر ما وظیفه نیست بلکه گناه هم محسوب می شود . از آن بدتر اینکه در کاویدن دیگران چون از مسیر اصلی خارج می شویم آرام آرام پایه های تفکری و عقیدتی به ظاهر سالم خودمان را هم متزلزل می کنیم . وقتی زیاد متزلزل شد بالاخره منهدم می شود . از بین می رود . از مسیر درست به بیراهه می رود . شناخت خود درونی هر انسانی است که ما را به شناخت جهان و هرچه در جهان هست متصل می کند . خشم در درون ما نشان دهنده ی کوه آتشفشان است . یک دفعه ، یک دفعه برای رضای خدا وقتی عصبانی می شوی ، عصبانیتت را نخوابان ولی یک ثانیه به خودت در آینه نگاه کن . از خودت می ترسی . می بینی یک کوه هستی که همین طور تف تف تف می کند . آتش و مواد مذاب را بیرون می ریزد . شناخت خود درونی ما را به شناخت جهان و هرچه که در جهان هست متصل می کند . عرفان انزوا نیست . گوشه نشینی نیست . غارنشینی نیست . جنگل نشینی نیست . تمدد اعصاب کردن و روزهایی را در دل طبیعت به سر بردن و قدری بدن را فراموش کردن یک چیز دیگر است . عرفان خرده گیری بر دیگران هم نیست . خانم عارفه ، تو به بقیه چه کار داری . چرا اینقدر عیب می گیری ؟ چرا این اینجوری است . چرا آن ،آن مدلی است . چرا آن یکی آن مدلی است . شما چه کار داری ؟ شما فقط به کار خودت نگاه کن . شما مسئولیت ات با خودت است . فقط از شما در روز حساب و کتاب راجع به خودت سوال می کنند . اصلاً نمی گویند که تو که آنجا بودی ، عارف بودی ، چرا این خانم اینجوری نگاه می کرد . اصلاً از این سوال ها از شما نمی کنند . عرفان ، خودبودن در مسیر پرفراز و نشیب حیات و آگاهی است . مسیر آگاهی مسیر آرامی نیست . خیلی پستی و بلندی دارد. خیلی جاها حواست نباشد و از یکی از آن بلندی ها پائین بیافتی ، برگشتنت چقدر طول می کشد ، خدا می داند . که بارها پائین افتادیم . بارها پائین افتاده ایم . بعضی های ما بعد از کلی صدمه خوردن فهمیدیم افتادیم پائین . دوباره برگشت کردیم و سعی کردیم بالا بیائیم . بعضی هایمان هم اصلاً دیگر بالا نیامدیم . همانجا ماندیم. من خیلی متاسفم . خیلی . که زیاد می شنوم که انسان ها هم با تاسف می گویند که دین و ایمان آدم ها با رفتارها و عملکردهای عناصر جمهوری اسلامی بر باد رفت . هرکسی این را می گوید من اصلاً همین طور حیران نگاهش می کنم . مگر دین و ایمان من به آقای فلانی مربوط است ؟ مگر دین و ایمان من چه می دانم به خانم فلانی مربوط است ؟ که اگر خانم فلانی خدایی نکرده بد رفتاری کرد ایمان من به باد رود . خیلی از این بابت متاسفم. امروز صراحتاً می گویم همان طور که قبلاً هم بارها گفته ام ، دین یک دستور زندگی است . دین یک دستور زندگی است . عین یک اساسنامه می ماند . یک دستور به طور کامل در تمام ابعاد زندگی است . ایمان به خدا و رسولش و اولیا و کتابش ریشه در شاکله ی وجودی انسان دارد . یادتان هست ، گفتم ما در معرفت و فطرتمان خداشناسی است . ریشه در شاکله ی انسان دارد . اگر عملکرد دیگران توانسته تو را به هم بریزد و پایه های اعتقادی و اجتماعی و ایمانی و اخلاقی تو را سست و لرزان کند ، یک دلیل بیشتر ندارد . در بیرون از خودت دنبال آن دلیل نگرد . دیگران هم هرچقدر خطاکار و قابل سرزنش باشند را در مورد خودت مقصر ندان . به شاکله ی وجودت نگاه کن . شاکله ی وجودت بر پایه های سستی بنیان گذاشته است . وگرنه با بادهای مسموم پائین نمی ریخت . بالعکس قوه تشخیص درست از غلط در انسان ها می توانست بالاتر رود . اگر این شاکله ی اعتقادی بنیادی محکم می داشت . هرچه زشتی می بینیم در انسان های مومن نما ، ما را در آنچه که پذیرفته ایم محکم تر می کند . نه اینکه سست کند . اگر سست کند پس در من و تو هم همان است . منتها پایش نیفتاده است که ما به خاطر سودمان و بالا رفتن مقاممان خیلی کارهای دیگر را کنیم . حالا چون او پایش افتاده و رفته است ما به او ایراد می گیریم و بعد هم می گوئیم خدا فلان و فلان و فلانش کند که ما را هرچی جوان بود از دین و ایمان برد . جوان شما در خانه ی شما دین و ایمان یاد نگرفته است . دین و ایمان درست ندیده است . اگر دیده بود اینطوری ولو نمی شد . اگر امروز سرگردان و پریشان ماندی و مانند مثل خداوند در قرآن قرار گرفتی که فرمود همچون شاخه های خشکی که باد به هر سو می برندشان . اگر اینجوری شدی تقصیر خودت است . می دانی چرا ؟ چون همه ی عمر انگشت اشاره ات به این ها را بود . هیچ وقت این انگشت اشاره ات به سمت خودت نبوده است . هیچ وقت درون ات را نشانه نگرفت . تو را با خودت روبه رو نکرده است . که اگر کرده بود خیلی قبل تر از این ها در مقام اصلاح شاکله ی وجودی ات بر آمده بودی . اجازه نمی دادی کرم بدگویی ، عیب گیری از دیگران بنیاد شاکله ی وجودت را سوراخ سوراخ کند و با اولین ضربه از بیرون منهدم می شوی . موریانه را اول بفهمی خیلی زود می شود نابودش کرد . ولی اگر نفهمی موریانه را ، می رود داخل چوب های درها . این را سوراخ می کند می رود آن یکی و بعد آن یکی و بعد آن یکی . ظاهرش سرپا است . کافیست شما بخواهی رد شوی و یک چوب یا ظرفی دستت باشد و به این در بخورد . درجا پودر می شود و همه می ریزد . همه را خورده و رفته است . کلام من را امروز صرفاً خدایی نکرده سرزنش نبینید . بلکه یک سوزنی در دستم گرفتم و به نقاطی از ساختار وجودی شما و حتی خودم فرو می کنم. همین طور که سوزن را به شما می زنم همین طور همان جوری به خودم هم می زنم . سر شدیم . می دانید . سر شدیم . باید این سرشدگی از بین برود . دوباره باید برپا شویم و به خودمان بیائیم . هر فکری که در ذهن شما یا هر عملی که در بیرون شما انجام می دهید یک منبع درونی در خود درونی تان دارد. خیلی وحشتناک است . خیلی وحشتناک است . مثلاً فکر کنید که یک آقائی یا یک خانمی در ذهنش به یک عمل جنسی حرام فکر می کند .بعد می گوید: "الله اکبر . خوب است که ما در این کارها نیستیم ." تو در وجودت داری . اینجوری در بیرون نگو الله اکبر . بعد نظایر این بسیار است . لجاجت را کنار بگذارید . به این خود درونی تان نگاه کنید . حداقل قبول کنید که اینجوری است . تا لااقل همت برطرف کردنشان را خدا قسمتتان کند . می خواهم شما را یک سفر کوتاه ببرم . البته اگر قادر باشید افکارتان و اطرافیانتان را ول کنید . باید در سکون و در یک حالت راحت و آرام بنشینند . 3 تا نفس عمیق بکشید ، دشتی وسیع و سرسبز پیش روی ما است . وارد این دشت می شویم. همه جا را خوب نگاه کنید . هرچیزی که در فکر شما بگنجد در این دشت وجود دارد . وسط این دشت یک کوه بلند است . خیلی بلند . آرام آرام به دامنه ی کوه نزدیک می شویم . به کوه نگاه کنید . آرام دور کوه قدم بزنید و بگردید . همین طور که می گردید به بدنه ی کوه خوب نظاره کنید . بگردید . بگردید . بگردید . تا دوباره به نقطه ی اولی که ایستاده بودید برگردید . ملاحظه کردید که بر بدنه ی کوه در خطوط مستقیمی به سوی قله انسان هایی در حال حرکت هستند . اما این صفوف کاملاً از هم جدا هستند . و بالا می روند . اگر خوب دقت کنید گاهی از یک صف یک یا دو نفر جدا می شوند و به یک صف دیگر می پیوندند . این صفوف متعدد انسان ها خیلی عجیب است . یک صف مخصوص مرتدین است . یک صف مخصوص مشرکین است . یک صف مخصوص شکاک ها و بدبین ها است . یک صف مخصوص رمال ها و دعانویس ها است . یک صف برای کسانی است که هر دم مردم را می کاوند . و اصلاً به خودشان نگاه نمی کنند . فقط عیوب مردم را می جویند . بعد عیوب را پرچم می کنند برای نظاره ی دیگران بالا می برند . صفی برای غیبت کننده ها است . صفی برای بهتان زننده ها است . هنگامه ای است . در این بین یک صف مخصوص مومنان بی عمل است . قلبشان و زبانشان ایمان آورده ، در عملشان ایمانی وجود ندارد . یک صف هم مخصوص ایمان آورندگان واقعی است . عجیب اینکه همه از یال های مختلف این کوه بالا می روند . به دشت نگاه کنید . عده ی کثیری در حال بهره بردن از نعمات این دشت هستند . اما کم کم به کوه نزدیک می شوند و صفی را انتخاب می کنند و به آن صف پیوند می خورند . دشت نماد دنیای فانی است که همه چیز در آن وجود دارد . انسان ها انتخابش کردند و ارتزاق می کنند و ادامه ی حیات می دهند . کوه نماد مسیر معرفت ، عرفان ، رسیدن به سرمنشاء حیات یا هر اسم دیگری که دوست دارید بگذارید قرار دارد . زیبایی اینجا است که همه ی بهره برندگان دشت دنیا چاره ای یا راهی جز پیوستن به یکی از صفوف ندارد . این قسمت بحث اجبار است . اما انتخاب اینکه به کدام صف وارد شوند اختیار است . خوب نگاه کنید ، همه ی این ها به سمت قله می روند . مردمان هر صفی از این قله نگاهی و برداشتی دارند . هیچ کسی نمی داند روی قله چه خبر است . اما اجتناب ناپذیر است و باید بروند . بعضی ها به قله نزدیک شدند ، اما هنوز نمی دانند کی هستند. هنوز نمی دانند چی می خواهند . هنوز نمی دانند چه کار کردند . با وزش یک باد به این سو و آن سو کشیده می شوند . اما صف مومنان به قلب و زبان و عمل را نگاه کنید . با پاهای تاول زده ، چهره های آفتاب سوخته ، چنان محکم و مصمم پیش می روند که نگو . با همه ی سختی هایی که کشیده اند و هنوز می کشند چهره هایی روشن ، خندان و امیدوار به رحمت حق دارند و در حال تلاش هستند تا زودتر به قله برسند . چرا ؟ چون امیدوار هستند که به لقای حق بپیوندند . یاعلی . برگردید .
صحبت از جمع : ببخشید من گفتگوی شما را از دنیا که بخواهیم رد شویم در این دیدم که آن قله همان طور که بالا می رود ، باریک می شود و نوکش تیز می شود را امتحانات الهی دیدم . که کسیکه در وادی عمل قرار گرفته است ، مشرک و مرتد که کارشان جدا ، ولی آن کسیکه عمل می کند و ایمان و اعتقاد دارد به باریکی نوک آن قله آزمایشات الهی را می بینم . که هر لحظه برای این آدم دایره ی امتحاناتش تنگ و تنگ تر می شود . یعنی مسیر برایش خیلی سخت می شود تا به نوک قله برسد . اما دیگران در همان پائین باقی می مانند ، منظور این است که از امتحانات الهی به قول خودمان رفوزه درآمده اند . اما آن معتقدها که به آن بالا می رسند از امتحانات الهی و از این دایره تنگ موفق بیرون آمده اند . ان شااله که ما هم بتوانیم موفق بیرون بیائیم و به آن نوک قله برسیم .
استاد : ان شااله .
ادامه صحبت : ممنون هستم از این تداعی ذهنی که برای ما ایجاد کردید .
من جای خوبی رفته بودم . ساده نبود صفوفی که به هر حال مشکلات خاص خود را داشتند نحوه بالارفتنشان نحوه حرکت کردنشان خیلی ساده نبود ولی بیشتر از هر چیز صفوف مومنین خیلی جالب بود چون خیلی از آنها لباس های پاره تنشان بود بدن ها و چهره هایشان آفتاب سوخته بود پاها زخم بود یعنی نشان می داد که این کوه چون مسیر دنیا است و باید از آن بالا روند تا به قله برسند معلوم بود چه قدر سختی کشیدند ولی دست نمی کشند ولی با همه این صحبت ها بازهم می خندند و پیش می روند با شادی و رضایت پیش می روند و بالا می روند . آه و ناله نمی کنند خدایا من که همه عمر نماز شب خواندم این همه قرآن خواندم خودم را حجاب کردم حفظ کردم چرا پس این همه سختی . اصلا از این قصه ها نبود . تو هر کاری کردی برای خاطر خودت کردی نه به خاطر خدا . اگر نماز شب خواندی شب خوابت نمی برد نشستی نماز شب که خواندی لذت بردی . اگر حجاب کردی برای خودت یک جور مصونیت به وجود آوردی درست است که دستور خدا بود ولی از این که دستور خدا را انجام دادی لذت بردی . اگر فلان آقا سر منبر گفته که پیغمبر دیده است که زنان بی حجاب را از گیس هایشان آوبزان کردند دیگر تنت نمی لرزد چون اصلا تو این کار را نکردی تو به خاطر خدا این کار را نکردی به خاطر خودت کردی . خیلی صحنه جالبی بود حیفم آمد گفتم برای شما هم آن را بیاورم
صحبت از جمع: در نوک قلّه راه مؤمنین، همان 72 تن بودند، که با همه ستمی که کشیدند، بارقه نورشان تمام دشت را نورانی می کرد، ولی ما در راه هایی که هستیم، مدام سُر می خوریم و به این طرف و آن طرف پرتاب می شویم.
استاد: ما هم اگر خدا بخواهد تلاش کردیم همین را به شما نشان دهیم.
صحبت از جمع: با توجه معارف 18 گانه که قبلاً فرمودید، از نظر من، تنها راه نجات، معرفت امام است، یعنی اگر آدم خود را سر سپرده امام کند و خود را ناتوان در همه امور خود ببیند، هیچ گونه آسیبی نمی بیند. نه شیطان می تواند آدم را پایین بکشد نه سختی و رنج و نه هیچگونه آسیبی،

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید