منو

سه شنبه, 18 ارديبهشت 1403 - Tue 05 07 2024

A+ A A-

ترازوی جهان هستی بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

فیلم باب المراد را نگاه می کنم که پیرامون زندگی مولا امام جواد است . یک مقداری از زمان امام رضا جلو آمد و حالا به امام جواد رسیده است . گاهاً نگاه می کنم . چون نکته هایش را دوست می دارم . خیلی جالب بود در این 2 ، 3 شب قبل نگاه می کردم . گفتگوهای مامون را با افراد مختلف . در جایگاه های مختلف . با عمق زیادی گوش کردم . می گفتند مامون خیلی باهوش بوده است . این آدم باهوش چی شد که یک همچین وضعی پیدا کرد . با دقت گفتگوهای دو نفره اش را بخصوص . گفتگویی که من الان اینجا می کنم ، یک گفتگو است که با جمع می کنم . یک وقت تکی می نشینم و با دوستمان صحبت می کنم . جنس این گفتگو فرق می کند . گفتگوهای فردی را با دقت گوش می کردم . در ابتدا خودم هم نفهمیدم چرا اینقدر روی گفتگوهای فردی فکوس کردم و دقیق گوش می کنم . در نمایش های وجودی این موجود به نقش هایی که بازی می کرد در قبال مردم توجه می کردم . میزان هوشیاری و دانایی اش در برخوردهایش با افراد گوناگون در یک سطح بسیار حیرت انگیز بود . چرا می گویم حیرت انگیز ؟ که یک شخصی بتواند حتی در یک مجلس چندگانه سخن بگوید . با ایشان یک گونه صحبت می کرد . روی اش را که بر می گرداند به ایشان یک جور دیگر می گفت . انگار یک فرد دیگری است که دارد حرف می زند . و جالب تر از همه ی این ها این بود وقتی همه می رفتند و خودش بود و خودش در خلوت اش با خودش می گفت فلانی را عجب فریب دادم . گولش زدم . تا بعد خدمتش برسم . یا می گفت عجب . به خودش می نازید . فلانی را با وعده های خوش در آب نمک نگه داشتم برای خودم . و الی آخر . یعنی در آن واحد که داشت گفتگو می کرد می دانست و عالم بود که چی می گوید . و با عمد گفتگو می کرد . می دانست چه چیز مد نظرش است و چه چیز را می خواهد پیاده کند . انگار یک طرحی را از قبل چیده است و دقیقاً آن طرح را می بیند . ببینید چقدر وسیع . به فکر فرو رفتم ، یک همچین رفتاری چطور ممکن است .در افکار خودم می چرخیدم . در این افکار که می چرخیدم ترازوی عدالت هستی را دیدم . در مورد مامون ، هر کدام ما یک دانه ترازو داریم . درست است که ترازوی جهان هستی یک دانه است ولی فی الواقع هرکدام ما یک دانه ترازو داریم . چرا ؟ چون هرکدام ما یک جهان کامل هستیم . چقدر ما خودمان را کوچک و بی ارزش شمردیم . و خدا چقدر ما را بزرگ آفریده است . در مورد مامون خوب نگاه کردم . دیدم کفه ی هوشیاری و دانایی اش خیلی سنگین است . کفه ی مهر و علاقه ی خالصانه اش کاملاً خالی است . کاملاً خالی است . چقدر عجیب است در محبت هایی که به مردم می کند ، گفتگوهایی که می کند و به او ابراز می کند که تو خیلی عزیز من هستی ، یک سر سوزن عشق نیست . محبت نیست . و چقدر آن آدم ها ساده لوح و زودفریب هستند که فریبش را می خورند . چقدر زیبا خداوند برای من این را به تصویر کشید که کفه ی خرد سنگین و کفه ی خالی عشق چه فجایعی را می تواند به بار بیاورد . این قصه چون به پایانش رسیده است ، قصه ی مامون تمام شده است . کارهایی که انجام شده و تمام شده به تصویر درآمدنش خیلی کامل و واضح امکان پذیر است . اگر بخواهید تماشا کنید . چه در عالم خودتان و چه دراین فیلم هایی که برای شما زحمت می کشند و می سازند . و درباره ی این هیچ کاری هم نمی شود کرد . فقط می توانیم ببینیم و عبرت بگیریم . حیران نشسته بودم . واقعاً چه خبر است ؟ با این مردم چه می شود؟ چون در عالم خیلی عجیبی زندگی می کنیم . جداسازی حق و باطل امروزه خیلی سخت شده است . حتی در روابط ساده ی خودمان . من کاری با روابط بیرون ندارم . من نه اهل سیاست هستم و نه با سیاست کار دارم . اصلاً و ابداً . حتی در روابط ساده ی خودمان . جداسازی حق و باطل خیلی سخت شده است . چرا ؟ چون نمی دانیم چیزی که به سر ما می آید از سوی حق است یا از جانب باطل دارد به ما تحمیل می شود . ما اصلاً این را نمی توانیم بفهمیم . و این بدترین حالت ممکن است . خب پس چه کار کنیم ؟. آخرش چی ؟ چه باید کرد ؟ می دانید هر دردی را یک درمانی است . عاقل همیشه به دنبال درمان باید بگردد . اگر بنشیند و برای آمدن درد گریبان پاره کند و خودش و دیگران را عذاب دهد ، راه به جایی و چاره ای نخواهد برد . دیدید بعضی ها مثلاً معده درد دارند . دلش را می گیرد و به هم می مالاند . پیش همه مظلومانه گریه می کند . دارم از دل درد می میرم . خب پاشو و برو دکتر . دوا بگیر و بخور . این چه عجز و لابه ی بیخودی است که می کنی . عاقل می گردد دنبال راه درمان . پس ما باید یک درمانی پیدا کنیم برای چی ؟ برای اینکه چه جوری تشخیص دهیم تمیز دادن حق از باطل چه جوری است . این هم یک دردی است . درد کمی هم نیست . خیلی درد بزرگی است . پس باید یک راه چاره برایش پیدا کنیم. باز خیلی فکر کردم دوباره فکر کردم . فکر کردم . نه در یک نشست . می روم چای درست می کنم و می آورم ، دارم فکر می کنم . می روم آب می آورم و می خورم ، دارم فکر می کنم . رها نمی کنم . باز هم رفتم سراغ کلام الهی . قرآن را باز کردم . خیلی زیبا بود . اولین آیه اشاره می کرد به تقوای الهی . که تقوای الهی شرط نجات انسان است از بلایای شیاطین انس و جن و نفس سودجو و فریبکارش . خدا راه را گفت . می گوید تقوا . می گوید تقوا چاره ی کار شما است . در این چند روز خیلی به آیات قرآن پناه بردم . و به واقع در آیات برای هر فریبی ، برای هر آزاری از سوی شیطان و شیطان صفتان ، خداوند راهکاری ارائه کرده است . ولی افسوس ما با قرآن بیگانه هستیم . ما فقط عربی می خوانیم و می رویم . اصلاً هم در قسمت فارسی هیچگونه تمرکزی نمی کنیم تا بفهمیم . قرآن را می خوانیم تا ثواب ببریم . هدیه باشد برای آخرتم . اگر این در دنیا به درد تو نمی خورد ، در آخرت چطور به درد تو می خورد . من تعجب می کنم. دیدم یک راهکارهایی در قرآن وجود دارد . ولی یک امایی هم وجود دارد . آن اما چی است ؟ برای دستیابی به این راهکارها بایستی در ابتدا انسان خط قرمزهای الهی را بشناسد . شما خط قرمزهای خدا را می شناسید ؟ خانم عروس است یا شب عروسی اش است ، می گویند ای بابا یک شب است دیگر . چیزی نمی شود . تو ندانستی که عروسی آن دختر به گناه آلوده شد . از بین رفت . این راهکارها باید خط قرمزهای الهی را برایش بشناسیم . خط قرمزها کدام است ؟ آنهایی که خداوند اکیداً فرموده است به این ها نزدیک نشوید . به صراحت در قرآن . مثل ، قمار ، نوشیدن شراب ، دادن یا گرفتن ربا ، دادن یا گرفتن رشوه ، دروغ ، تهمت ، زنا ، زنای محصنه ، قتل نفس ، شرک ، کفر و .... . باز هم هست . بروید بخوانید و خودتان در بیاورید . از این دست در قرآن خیلی زیاد است . فقط باید بگردید و پیدا کنید . و بعد از پیدا کردن به آن توجه کنید . که آیا این ها در من هست یا نیست ؟ من می گویم رشوه دادن و گرفتن غلط است . خدا گفته نزدیک نشو . من رشوه می دهم به کسی کارم راه بیفتد؟ یک جوانی ساختمان ساخت سه سال پولش خوابید آمد گفت اگر یک پولی در شهرداری رشوه بدهم اجازه بهم می دهند من خیلی سریع ملکم را می فروشم گفتم نه مالت را حرام نکن مادر برای چه این کار را میکنی؟ سه سال ملکش خوابید بعد که فروخت دو برابر یا سه برابر فروخت خدا هر که را که خطش را اطاعت کند راه برایش باز می کند، پس باید اول توجه کنیم از این خط قرمزها که گفتند نزدیک نشو در من و شما هست یا نیست؟ می گوید من قمار نمی کنم، می گوید من شراب هم نمی خورم، ربا و رشوه هم در کارم نیست عالی ست، دروغ چه؟ خدا وکیلی کوچک هم نمی گویید؟ فراوان می گویید اگر پایش بیفتد حس کنید پایش گیر است تهمت هم می زنید، خلاصه صد البته شیطان اگر در من من و شما وجود داشته باشد با هزار نیرنگ تلاش میکند که روی اینها با فریب بپوشاند،‌ نه بابا کی می گوید این رشوه ست کی می گوید این رباست؟ این یک سود پول ساده ست پول را می دهی 5 درصد می گیری وقتی هم که می گیری این یک بسته شکلات را بگذار روی پول که وقتی آن 5 درصد را بر می گرداند آن بشود پول یک بسته شکلات که حکم ربا پیدا نکند ببینید عجب جانوری ست این شیطان چه قشنگ یاد من و شما می دهد؟ پس در اولین قدم اگر با دیگران رو راست نیستیم که نیستیم اقلا با خودمان روراست باشیم ما نسل خیلی عجیبی هستیم البته از من گذشته بیشتر روی جوانان متمرکزم، نسل عجیبی هستیم خیلی خوب حرف می زنیم جوانهایمان را نگاه کنیم چقدر قشنگ و فصیح صحبت می کنند همه جا؟ خیلی خوب حرف می زنیم، ایده آل استدلال می کنیم چطور؟ آن قدر بزرگ و بالا که گنجشک را می گیریم رنگ می کنیم جای قناری می فروشیم، می گوییم چهچه هم میزند، با استدلال به مردم قالب می کنیم انتقادهای کوبنده نسبت به دیگران داریم همیشه نسبت به دیگران نه نسبت به خودمان خیلی سنجیده و دقیق خطاها و اشتباهات دیگران را ریز به ریز،‌ جزء به جزء می بینیم و بعد تازه اعلام هم می کنیم ما خصوصیات مقتدرانه از این دست را خیلی داریم خصوصا این نسل حاضر، بعضی ها دو سه تا بعضیها ۱۰ مورد، بعضی ها ۵۰ تا بعضی ها کل العجمعین اینطورند، من نمی دانم، خداوند به ما این دو چشم را داده برای چه داده؟ برای اینکه همه چیز را در روبرویمان ببینیم، این دو چشمها می تواند (من) را هم ببینید؟ سعی کن با این دو چشم خودت را هم ببینی؟ می گوید مگر می شود؟ یک آینه می دهم دستتان در آینه نگاه کنید آنوقت در آینه خودتان را می توانید ببینید، حالا چرا آینه می دهیم دستتان در آینه خودتان را ببینید؟ برای اینکه این دو چشم در آن آینه از طریق آن دو چشمتان برود داخل این را ببیند، می گویید چطور چنین چیزی امکان دارد؟ من می گویم خیلی ساده است ولی یک شرط مهم دارد که شما میخواهید این کار را بکنید یا نمی خواهید، می خواهید خودتان را ببینید یا نمی خواهید ببینید؟ دروغ به من نگویید حالا می خواهید به من دروغ بگوید عیب ندارد من کار ندارم، ولی خودتان لااقل به خودتان دروغ نگویید، اگر می خواهید ببینید که شما کی هستید این مهم است ببینید کی هستید؟ بببینید چطور در بیرون تعامل دارید؟ آیا روش تان درست است یا غلط؟ و هزاران سوال از این دست مطرح می شود که بتوانید ببینید آنهایی که واقعا می خواهند خودشان را بشناسند حواستان با من است؟ کلک نزنید اگر واقعا می خواهید خودتان را بشناسید دوگانه بودن وجودتان را درک کنید هر وقت خواستید شروع کنید یک کاغذ قلم برای خودتان فراهم کنید در یک فضای آرام بدون مزاحم،‌ به همسرتان بگویید خواهش می کنم به اتاق من وارد نشو تا من خودم بیایم بیرون یا اصلا هیچکس خانه نباشد، موبایلتان را علی الخصوص خاموش کنید تلفن خانه را از پریز بکشید هیچ صدای مزاحم شما نباشد بعد یک لباس راحت که شما را تحت فشار نگذارد، بلوزتان تنگ نباشد آستینش شما را به تنگ نیاورد، شلوارتان تنگ نباشد کش دامن تان اذیت نکند و الی آخر... یک لباسی که راحت باشد و شما را فشار ندهد بپوشید و در یک حالتی بنشینید که اعضای بدنتان در سختی نباشد بعضی ها چهارزانو می نشینند، پایشان را روی آن پای دیگر می اندازند نمی شود که کمی که نشست پایش درد می گیرد، در یک حالت کاملا راحت بنشینید،‌البته قبلش وضویتان را هم بگیرید، بدون وضو شروع نکنید، به اینجا که رسیدید این همه لوازم آماده شد، شهادتین بگویید، شهادتین که همه بلدند،‌ بعد از شهادتین یک سوره حمد بخوانید از آن سوره حمد که در نماز می خوانید نه،‌یک سوره حمد بخوانید که می دانید در سوره حمد اصول دین ما گنجانده شده، همه آن چیزهایی که در اصول دین وجود دارد در سوره حمد گنجانده شده برای همین هم خیلی بزرگ است، سوره حمد را بخوانید و درکش کنید و همینطور که می خوانید اقرار کنید: الحمدلله رب العالمین من خدایا قبول دارم تو رب همه عالم هستی ستایش مخصوص توست، به تمام بندها اقرار داشته باشید و به آن باورتان را اعلام کنید مثل سوره الرحمن، خیلی این سوره نازنین ست،‌ هر یک آیه یا دوآیه را که می خوانیم می گوید فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ چه چیز را می خواهید تکذیب کنید شما مرتب بگویید که قبول دارم باور دارم، وقتی تمام شد سوره حمد آرام بنشینید یواش یواش هر آنچه که در ذهنتان دارید خارج کنید، تا اینجا در ذهن داشتید که به حمد توجه کنم کامل بخوانم اینرا هم بفرستید بیرون تمام شد،‌ تا اینجا فکر می کردید حمد را بخوانم چه اتفاقی می افتد؟ هیچی، ‌این را هم بیانداز بیرون، ‌یواش یواش ذهنتان را خالی کنید، اگر بتوانید ذهنتان را خالی کنید می شوید دو تا آدم،‌ دقیقا می شوید دوتا آدم یکی از این آدمها پشت پرده حریر است، پرده نازک پنهان است اما آن یکی آدم برای شما آشکار است، این یکی آدم در بیرون با دیگران رابطه برقرار می کند.حالا اجازه بده این دو تا آدم ها حرف بزنند تو حرف نزن. یک خط وسط روی کاغذت بکش، یک طرف برای آن آدم که پشت پرده حریر است، یک طرف برای آدمی که شما هستید و دیده می شوید، ببین این آدم ها چه چیزی تعریف می کنند، هر چه گفتند بنویس ولی قول بده موقع نوشتن هیچ دخل و تصرفی به میل و سلیقه خودت در هیچ کاری انجام ندهی. خیلی معذرت می خواهم، می گوید خیلی آدم بی تربیتی هستی، تو دقیقا همان را بنویس. چه کسی می گوید؟ همان که پشت پرده است، می گوید خیلی دغل باز هستی، سر مردم را کلاه می گذاری، تو دقیقا همان را بنویس، حق نداری بگویی: نه بابا من اصلا این طوری نیستم، بیخود می گوید، هر چه می گوید همان را بنویس، این برگه مال شماست، هیچکس جز شما آن را نمی خواند، پس به ذهنتان اجازه ندهید چون ذهنتان خائن است، خیانت گر است، به شما خیانت می کند وقتی همه را نوشتید و فضای شما دیگر ساکت شد، آرام آرام از این فضای مراقبه خارج شوید، یک مقدار در سکوت بی حرکت بنشینید چون خسته می شوید باید خستگیتان در برود، بعد از آن یک نوشیدنی گرم خودتان را مهمان کنید و بعد از آن، نوشته یتان را جلویتان بگذارید و بخوانید. در خلق و خو و نوع رفتار با دیگران، آدم بیرونی را با آدم درونی مقایسه کنید، آدم بیرونی اهل عمل است، عمل می کند، می گوید: سلام، عمل است دیگر، آدم درونی می گوید ولش کن چه قدر به این سلام می کنی، آدم بیرونی اهل عمل است با واکنش های رفتاری تأثیر گذار بر دیگران؛ قربان شما بروم، شما خیلی نازنین هستی، خیلی عزیز هستی، اما آن آدم درونی این طوری می کند: اَه چه قدر قربان صدقه این می روی، آدم به این مزخرفی، بعد این بیرونی می گوید: عیب ندارد می خواهم خودم را توی دلش جا کنم، درونی می گوید: بس است این موجود مزخرفی است، تو مگر نمی دانی؟ این است. آدم درونی همه عمل هایی که در بیرون اتفاق افتاده است را با نیت های درونی ارزیابی می کند نه با نیت های بیرونی. در پایان اگر همه این موارد آدم بیرونی و آدم درونی، در حرکت ها یکسان بود، خوش به حال شما، خوش به سعادت شما، اما اگر در بین این ها اختلاف وجود داشت، بالا بیایی، پایین بیایی، باید رفع بشود، اگر این دنیا رفع کردی که کردی، اگر نکردی آن دنیا سالیان دراز باید بدوی. یک مثال بزنم: یک دوستی یک وسیله ای را برای انفاق می بخشد و می رود، خیلی کار خوب و خدا پسندانه ای است اما بعد از بخشش مدام زنگ می زند: فلانی خوب است؟ خوشت می آید؟ برایت کار می کند؟ اذیت نمی شوی؟ اگر از او بپرسی چرا از آن شخص سراغ می گیری؟ می گوید: می خواهم ببینم به مشکلی بر نخورده باشد اگر برخورده به او کمک کنم، اما من به شما بگویم: این نیست، آدم ها با یادآوری آین که من یک بخششی کردم، و درباره آن گفتگو کنند، عملا نفس شان را ارضا می کنند، پس خیلی مراقب باشید. اکثر بخشش ها و اقدامات مذهبی از همین دست است، فایده هم ندارد، تو صد سال شله زرد و سمنو و حلیم بپز، به مردم بده بخورند، اگر حتی یک ذره به حال این دنیا و آن دنیایت سود کرد! مگر درون و بیرونت یکی باشد.
و اما بعد؛ اگر از همین رفتارها و نیّات کوچک و خُرد، همین طوری بگذریم، بگوییم: بابا ول کن چه اشکالی دارد؟ کم کم چه اتفاقی می افتد؟ هوشیاری ما قوی می شود، راه های ظریف تر برای ارضای نفس مان پیدا می کند، بعد غلبه کردن بر دیگران را پیگیری می کند که بر مردم سوار شود، آن وقت کفه هوشیاری از کفه ترازوی عدل الهی ما سنگین تر می شود، چه می شود؟ کفه عشق و محبت مان که رشد نکرده که همان بخشش بی گفتگو و پیگیری است، سبک می ماند، آن وقت چه اتفاقی می افتد؟ شیطان، انسان را به سوی مسیری هدایت می کند که آدمی با هوش و کیاست بالا مثل مأمون را تا جایی برد که حتی دستش به خون حجت خدا هم آلوده شد. در طول تاریخ مثل این ها زیاد داریم، تاریخ را رها کنید، امروز خودتان توی اطرافتان، مشابه مأمون زیاد هستند، بیاییم اول خودمان را بشناسیم، خودمان را ارزیابی کنیم، باور کنید اولش سخت است، یک مقدار که سفت بگیرید و محکم بایستید، کم کم که اصلاحات درست انجام بشود، سرعت کار بالا می رود. ما امشب به سوگ امامی نشستیم که در طول زندگی اش حتی به اندازه یک آدم معمولی نتوانست حج تمتع برود، عمل واجب، سالیان عمر او بسیار کم بود. ما عزاداری می کنیم، بر قاتلین حجت های خدا لعن و نفرین می کنیم، اما غافلیم که امروز با کم کاری ها در شناخت خودمان، اصلاح زوایای سیاه و ظالمانه درون و بیرون مان، همان کاری را می کنیم که ظالمان گذشته با امامان کردند، باز آنها خوب بودند چون آشکارا ظلم کردند، بیزاری از امام عصرشان را آشکارا ابراز کردند، اما ما امروز سنگ ولایت و عشق به امام زمان مان را برسینه هایمان می کوبیم، در حالی که هنوز نمی دانیم کی هستیم، چطور می خواهیم با ظهور مولایمان، ایشان را بشناسیم؟ اگر یک مولای دروغی آمد و ادعای امام زمانی کرد، از کجا می خواهید او را بشناسید؟ هیچ فکر کردید؟ چون آن کسی که می آید ادعا می کند خیلی چیزهای قشنگ می گوید، همه آن چیزهایی که من و تو دلمان می خواهد اتفاق بیفتد را او وعده می دهد، ما چه طوری می خواهیم او را بشناسیم که به بیراهه نرویم؟ فقط وقتی می توانیم او را بشناسیم که خودمان را بشناسیم چون او را در آیینه قلبمان می بینیم ولی قلبی که آیینه اش پر از خاک و لکه های تیره هست، چه تصویری را می خواهد نشان بدهد؟
ما می گوییم خرس تنبل شده؛ دیدید وقتی بچه ها کاری را دیر انجام می دهند می گویند چرا مثل خرس می خوابی تنبل شدی؟ روباه مکار شده، خروس مردم آزار شده، گاو پُر خور شده، کلاغ خبرچین است، این ها را نمی گوییم؟ کاش انسان به جای پیدا کردن صفت برای حیوانات کمی به تغییر دادن صفات خودش فکر می کرد.
آخرین کلام: ماهاریشی موجود بزرگی است، من هر چیزی را از هر انسان خالص و راستینی بشنوم برداشت می کنم، ماهاریشی می گوید: درک خودت بزرگترین خدمتی هست که می توانی به دنیا بکنی، اول خودت را بشناس بعد مردم را تغییر بده.
اقبال لاهوری می گوید:
می شود پرده چشمم پر کاهی، گاهی//دیده ام هر دو جهان را به نگاهی، گاهی
وادی عشق بسی دور و دراز است ولی//جاده صد ساله به آهی، گاهی

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید