منو

سه شنبه, 25 ارديبهشت 1403 - Tue 05 14 2024

A+ A A-

لولو و مرجان چیست؟

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: مقالات گوناگون
  • بازدید: 12821

بسم الله الرحمن الرحيم

در آیه 14 سوره نحل خداوند فرموده : وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُواْ مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
و اوست آنکه دریا را مسخّر ساخت تا از آن گوشت تازه بخورید ، زیوری را که می پوشید از آن استخراج کنید . در آن کشتی ها را می بینی که آب را می شکافند و برای این که از کَرم خدا روزی بطلبید و به این امید که شکرگزار باشید .
در این آیه خداوند اشاره می کند به تسخیر دریا . ما کلمه تسخیر را که می شنویم تداعی تسخیر یعنی یک سکون ، آرام ، نرم و بی تحرک . اما در قسمت بعدی خداوند فرموده تا از آن گوشت تازه بخورید ، از چه ؟ از حیواناتی که در دریا هستند و من در آن چیزی که از علم زیست گیاهی و جانوری دیدم و تا به این سن رسیدم هیچ چیزی بدون تحرک ، آن گوشت تازه و قابل خوردن را نمی تواند به وجود بیاورد حالا چه در گیاه باشد ، چه در حیوان باشد . حالا سؤال مطرح می شود : آیا در سکون و بی حرکتی ایجاد گوشت می شود ؟ نمی شود . اگر نمی شود چه اتفاقی باید بیفتد ؟ یعنی باید یک حرکتهایی باشد ، بالا ، پایین شدن های تند باید باشد ، امواج باید باشد تا موجودات دریا در تکاپو و حرکت زیاد گوشتشان به وجود بیاید ، آن گوشتی که قرآن به آن اشاره می کند . پس در این آیه لغت تسخیر به معنای آرامش و تسلیم نیست ، پس به چه معنایی می تواند باشد . معنای جبر ؛ جبری که پروردگار به دریا مأموریت می دهد که بالا و پایین رود ، جهش داشته باشد تا برای موجودات گوشت به دست بیاید . در همین آیه آمده است که : خداوند است که به دریا فرمان داده تا انسان بتواند از قعر دریا لؤلؤ و مرجان استخراج کند . خداوند است که به دریا دستور می دهد در قعرش لؤلؤ و مرجان بپروراند ، آماده کند تا انسان به دست بیاورد . که با آن لؤلؤ و مرجان هم زینت خودش کند و هم زندگی اش را قوام ببخشد . قوام بخشیدنش هم جالب است ، مرواریدی که از قعر دریاها ، اقیانوس ها بدست می آید پودر می شود و بالاترین حد کلسیمی را برای استخوان سازی دارد . غیر از آن که شما به گردن خود آویزان می کنید . پس به دریا فرمان داده لؤلؤ و مرجان در قعرت به وجود بیاور تا برای این آدم ها هم زینتشان باشد ، هم قوام زندگی شان ، حیاتشان .
خداوند می فرماید که : ای انسان ! به کنار دریا برو نگاه کن چگونه کشتی آب را می شکافد ؛ لااقل در فیلم ها دیدید ، قایق موتوری هایی که در کنار دریا آدم ها را جا به جا می کنند آب را از هم می شکافد نه این که روی آب برود ، تصور ماست که روی آب می رود ، در عمل آب را می شکافد و می رود . می گوید بروید نگاه کنید ببینید چگونه کشتی آب را می شکافد و از دل آب رد می شود . خلاصه کنم در این آیه خداوند ابتدا اشاره فرموده است که بدن ها گوشت را بخورند ، بدن ها زینت بشوند ، اجسام به جهش در بیایند ، کشتی آن طوری می شکافد و می رود . ولی آیا واقعاً خداوند فقط منظور دارد که به آدم ها بفهماند که ای بشر ! ماییم که ماهی ها را چاق کردیم تا تو بخوری یا لؤلؤ و مرجان از قعر دریا رشد دادیم که به دست تو برسد ، فقط منظورش همین است ؟ نمی تواند همین باشد .
می خواهم دو قطعه بخوانم از پروین اعتصامی و سعدی :

مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است – هر چه بیشتر پول داری اصل و نسبت بالاتر است .
مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است
دائماً خون می خورد تیغی که صاحب جوهر است
شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند – انگشت ها خودشان را بزرگ می دانند .
شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است
اینها را از زبان پروین اعتصامی می گویم.
نا کسی گر بر کسی بالا نشیند ، عیب نیست روی دریا خس نشیند ، قعر دریا گوهر است
کرّه اسب از نجابت در تعاقب می رود – شما اگر اسب را ببینید ، کره اسب همیشه دنبال مادرش می رود .
کرّه ی اسب از نجابت در تعاقب می رود کرّه ی خر از خریّت پیش روی مادر است
سعدی می گوید :
یکی قطره ی باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟ گر او هست حقا که من نیستم
گرچه که ما از آن قطره هم کمتریم ولی رویمان زیاد است و باز هم می گوییم ، هستم
چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار که شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد در نیستی کوفت تا هست شد

.
لؤلؤ شد ، چرا ؟ چون خودش را کوچک و پست و هیچ دید .
گفت : من هیچ نیستم ، آن وقت خدا به او هستی داد .
انواع ماهی ها ، پرنده های دریایی ، کشتی های روی سطح آب ، این ها می توانند یا روی سطح آب باشند یا حد معیّنی داخل آب بروند اما لؤلؤ و مرجان حق ندارند روی آب باشند . جایشان کجاست ؟ قعر دریا .
حاج محمد خان کبودر آهنگی بیوک آبادی از طایفه قراگوزلوی همدان از عرفای به نام عصر فتحعلی شاه قاجار ، در عصر خود این عارف بزرگ فقط پنج شاگرد داشت ، از پنج نفر سه تن به استادی رسیدند ، از آن سه نفر یک نفر به جانشینی ایشان رسید . چرا ؟ چون این عارف بزرگ آن چه که رساله نوشت در تبریز کنار امام زاده ای این ها را دفن می کرد ، بیرون نمی آورد که به دست نا اهل نیفتد . وقت مرگش که نزدیک شد این تک شاگرد را صدا کرد . گفت : اینها اینجا هستند اگر اهلش را پیدا کردی بعد از خودت به او بده اما اگر پیدا نکردی مدفون کن تا ابد مدفون بماند تا نابود بشود . شاگرد پرسید : اهل را چطور بشناسم ؟ آزمون کسی که اهل است چه طور است ؟ گفت : ببیین اولّین حرفی که پیش تو می زند چیست . اگر اولین حرف او این بود که جان من با فاطمه(س) هست ، خوب است . دوّم حرفش اگر گفت : جان من با علی(ع) است ، عالی است . و در مرحله سوّم ، اگر گفت جان من به نبوّت بستگی دارد ، بدان این همان است که تو می توانی بگویی اهلش است و نوشته ها را به او بده امّا اگر کلمه "من" را بروز داد ، گفت : من ، تا فقط خودش را مطرح کند . من این کار را می کنم ، من اینطور می کنم ، من این را می فهمم ، من از تو بیشتر دارم ، من بیشتر از تو درس خوانده ام و .... . اگر کلمه من را گفت تا خودش را مطرح کند هیچ به او نده ، که من راضی نیستم . مِلاک چه بود ؟ حواستان را جمع کنید . حالا از کلام این عارف بزرگ تشکیل مروارید را میخواهم شرح دهم . خوب دقت کنید ! کبودر آهنگی می گوید : وقتی باران های موسمی یا فصلی شروع می شود که معمولاً در بهار و فروردین ماه است ، صدفی که قرار است در آن لؤلؤ و مرجان نطفه کند و به وجود بیاید روی آب می آیند . آن صدفی که قرار است لؤلؤ و مرجان پرورش بدهد ، وقتی روی آب آمد کامش را باز می کند ، یک قطره آب موسمی که به آن آب نیسان می گویند ، در کام صدف می افتد ، وقتی درون صدف ریخته شد در همان حال فوری کامش را می بندد . سنگین می شود و به قعر دریا می رود ، آن جا می ماند تا لؤلؤ و مرجان تشکیل شود . کبودر آهنگی این شعور و این صید را اینطور معنی می کند . می گوید : می دانید چگونه از کام صدفی که چندان ارزشی ندارد ، لؤلؤ و مرجان خارج می شود ؟ صدف وقتی کامش را باز می کند ، کدام صدف ؟ همان که قرار است لؤلؤ و مرجان داشته باشد نه هر صدفی ، بعضی ها را هم صید کرده و با آن خوراک درست می کنند ، می گوید : آن که می خواهد لؤلؤ و مرجان درون خود پرورش بدهد ، وقتی کامش را باز می کند می گوید : یا علی (ع) ، وقتی کامش پُر از آب شد و آن را می بندد ، می گوید : احمد ، طاها ، محمّد(ص) و با ذکر طاها کامش بسته می شود ، وقتی می خواهد زیر آب برود ، می گوید : عصمَةَ الکُبری فاطِمَه الزَهرا(س) و به زیر آب می رود ، یعنی صدف با این سه حقیقت جان لؤلؤ و مرجان را به خودش جذب می کند . خب شما لؤلؤ و مرجان نمی خواهید ؟ کسانی که از نبوّت ، از پیغمبر خدا ، از ولایت دور بمانند فقط خوراک شکم پرستان می شوند آنها را می خورند ، چه کسانی ؟ شکم پرستان ، مال پرستان ، آنهایی که آمده اند در دنیا فقط بچرند و بعد بروند . دوست دارید گوشت تن اینها بشوید ؟ اگر نمی خواهی بشوی ، لؤلؤ و مرجان بشو . چطوری ؟ بشو صدفی که در درونت ، مروارید پرورش بدهی . چگونه ؟ با نام ولایت ، با ذکر ولایت .
مخلص کلام : فقط لؤلؤ و مرجان فقط جهت این نیست که زن بگیرد و به دست و گردنش بیاویزد . مرد ویترین مغازه اش را پُر کند و با آنها خرید و فروش و تجارت کند بلکه به ما می آموزد که همه باید ولایت علی(ع) را آویزه گوش و گردنشان کنند و از آن جان بگیرند .

 

 

 

دیدگاه‌ها   

 
0 #2 فخار 1398-01-25 17:52
ایکاش من هم از مقربان خداوند بودم ایکاش :sad: :sad:
نقل قول کردن
 
 
+1 #1 مرضیه 1395-10-30 07:00
فوق العاده بود :roll:
نقل قول کردن
 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید