منو

یکشنبه, 30 ارديبهشت 1403 - Sun 05 19 2024

A+ A A-

تحمیل خواسته های ما با دیگران چه می کند

بسم الله الرحمن الرحیم

مطلب بعدی توجه می خواهد ، چون این دفعه روی سخنم با جوان هاست که یک عده شان نیستند ، متأسفم که روز تعطیل است و می توانند اینجا باشند و نیستند . اینها به خودشان دهان کجی می کنند . اینجا نیستید کجا می خواهید باشید ؟ در خانه یک طرفی افتاده است روی بالشت تلویزیون نگاه می کند ، فوتبال می بیند ، فوتبالی که تا به حال ده دفعه دیده است . یک توپ گردی که یک مشت آدم دنبالش می دود و نه تو آن دروازه می رود و نه در این . بعد هر کدام هم که در دروازه نمی رود از روی بالشت بلند می شود خودش را رها می کند زمین چون عصبانی است و بعد از فوتبال برای فردایش هیچ اندیشه ای ندارد چون هیچی به او نداده است . خیلی جالبه حتی تکنیک هایش را نمی فهمد .خوب است ، ورزش است خیلی خوب است . ولی فقط هیجانش را می فهمند چون اگر تکنینک هایش را بفهمند در زندگی عادی به دردشان می خورد اما تکنیک هایش را هم نمی فهمند .
هیچوقت به بچگی خودتان ، خواسته هایتان ، ذائقه تان در دوره کودکی تا به حال فکرکردید ؟ گاهی اوقات لازم است فکر کنید ، فکر نکنید خیلی آدم بزرگ شدید . آدم بزرگ شدید ولی یک بُعدتان هنوز خیلی کوچک است برای همین هم اعمال بچه گانه از شما سر می زند و یک وقتی کارهایی می کنید که همه متحیر می شوند . مگر می شود یک آدم فهمیده و عاقل همچنین کاری کند ؟ بله می شود چون یک بُعدش هنوز بچه است و خوب بزرگ نشده است ، بد می گویم ؟ شما از این کارها نمی کنید ؟ فراوان ! هر از گاهی خوب است که یادآوری تان کنند خواسته های بی غل و غش کودکی را بدون در نظر گرفتن ملاحظات هر دوره به خاطر آورید . از میان این خواسته ها می توانید قدری خودتان را بشناسید . حتی امروز علت بروز بعضی از رفتارهایتان را از میان آن ها استخراج کنید . بنده یادم می آید وقتی خیلی کوچک بودم مامانم وقت مریضی و وقتی ما مریض می شدیم یک پلویی می پخت که در آن سیب زمینی نگینی و شوید و قدری روغن حیوانی و کمکی نمک می ریخت و به آن می گفت شوید پلو . بنده خیلی این پلو را دوست می داشتم ، خیلی زیاد ولی حیف که پلوی مریض ها بود . در وقت تندرستی از آن خبری نبود . هر وقت هر کدام از این خواهر و برادرهای من مریض می شدند مادرم این شوید پلو را می پخت و بوی عطرش در خانه می پیچید ، آدم مست می شد به طوری که من با خودم تکرار می کردم خدا کند امشب یک ذره از این پلو به من هم بدهند من هم بخورم ، درست است که مال مریض هاست ولی یک خورده هم به من بدهند من هم بخورم . اما خواهر و برادر نازنینم از خوردن غذا سر باز می زدند ، داد و هوار می کردن غذای ما را می خواستند ،حاضر به خوردن شوید پلو نمی شدند . من هم در ذهنم می گفتم اینها عقل ندارند کاش من جای آنها بیمار بودم و از آن پلو می خوردم . بر حسب روزگار وقتی می رسید که بنده بیمار می شدم . خب مادر برای بنده شوید پلو می پخت . من هر کاری می کردم این شوید پلو از گلویم پایین نمی رفت ، با خودم فکر می کردم آخر چرا؟ من که شوید پلو دوست می دارم ، چرا از گلویم پایین نمی رود . خودم را اینجوری قانع می کردم ؛ آنقدر که برای آنها خوشمزه می پزد برای من خوشمزه نمی پزد . ببینید بچه هایتان این طوری فکر می کنند ، حواستان به بچه هایتان باشد . از بعضی فکرها خارج شان کنید ، این قدر بزرگانه زندگی نکنید ، گاهی اوقات لازم است در خانه یتان شما هم بچه شوید با بچه تان تا حال بچه را بفهمید . القصه ! می گفتم به قدر کافی برای من خوشمزه نمی پزد . فکر می کند من بزرگم ، بد اخلاقی نمی کنم ، اذیت نمی کنم ، هر چه باشد می خورم . این استدلال من بود و این استدلال از درون مرا مکّدر و غمگین می کرد . از این همه بی مِهری در درونم شکوایه ها داشتم و مرثیه ها برای خودم می خواندم که چرا به بنده توجه نمی شود ، من بزرگ هستم که باشم . درست است الان دیگر آن طوری فکر نمی کنم . به آن افکار می خندم اما به دنبال علتش همیشه بودم . همیشه فکر می کردم که باید این جریان را بفهمم که بار منفی همچنین تفکری را از میان بچه ها برچینم که آنها کودکی مثل من برایشان سخت نباشد . شاید بگویید بیماری ذائقه را تغییر می دهد من هم حرف شما را قبول دارم اما نه بازم هنوز قانع نشدم . بنده فراتر از این را می خواستم ، علتی بالاتر از این وجود داشت که من دوست نمی داشتم . دنبالش می گشتم ، شب گذشته در یک برنامه تلویزیونی در کنار طنزی که مطرح کرده بود مسئله طلاق را بحث می کرد ، خیلی جالب بود می گفت خیلی از زوج های جوان با عشق و عاشقی زندگی شروع کردند ، خیلی سال هم با هم زندگی کردند ، عاشق یکدیگر بودند بعد هم از هم جدا شدند . طلاق خیلی اتفاق بدی است ولی ازسر قضای روزگار مکرّر هم گشته است بطور دائم دارد اتفاق می افتد . همان آقا می گفت که از یک زن و شوهری که داشتند توی محضر طلاق می گرفتند از خانم که گریه می کرد پرسیدیم : جریان چیست ؟ گفت : آخه من نمی خواستم طلاق بگیرم من رفته بودم که همسرم را کمی بترسانم اما قاضی از من نپرسید چرا می خواهی طلاق بگیری ، گفت : باشد ، امضا کرد ، مهر زد حالا ما داریم طلاق می گیریم . ببینید چقدر بد است ، چقدر زشت است . در جامعه مسلمینی که قرار بود همه چیز با فهم شروع بشود با شعور ادامه پیدا بکند و پایان خوبی از نگاه پروردگار داشته باشد این پایان خیلی بد است . آقایی آمد بالا صحبت کرد که دفتر ازدواج و طلاق داشت ، یک کلام جالبی گفت : این اتفاقِ بد ناشی از نداشتن یا ندادن همان فهم اولیه توسط افراد دیگر جامعه به این زوجهای جوان است . من شب گذشته کشف کردم چرا در کودکی در بیماری دچار دوگانگی ذائقه می شدم ؟ جدا از بیماریم که خب قطعاً تأثیر می گذاشت چیزی که مهمتر بود گرفتن حق انتخابم بود ، به اجبار می گفتند این را بخور، من دوست نداشتم کسی حق انتخابم را بگیرد . خوب دقت کنید من دست روی نقطه هایی می گذارم که خیلی از آزارهای داخل خانواده در آن قسمتها اتفاق می افتد و ما هر روز پدریم و مادر ولی شقی و ستمکار و اصلاً متوجه نیستیم چه می کنیم ؟ اگر زن هستیم در حق شوهرمان و اگر شوهریم در حق همسرمان ستمکاریم . من تازه فهمیدم علی رغم اینکه این پلو را خیلی دوست می دارم ولی چون حق انتخاب را می گیرند و می گویند تو حق نداری آن غذا را بخوری تو فقط باید از این بخوری و این حق انتخاب آزادانه را از من سلب می کردند و در نتیجه دیگر غذای محبوبم برای من گوارا نبود . هیچ وقت حق انتخاب را از بقیه نگیرید . با یک نگاه سریع به خاطراتم دریافتم در همه جاهایی که از چیزی سر باز می زدم ، نخواستنم نبود بلکه سرپیچی از تحمیلی بود که به من وارد می شد ، قصه زوجهای جوانمان هم همین طور است . در دورانی در گذشته مردها می گفتند ، تعیین می کردند و فکر می کردند صلاح زن و بچه ها را می دانند با اجبار هم به آنها تحمیل می کردند وکمتر زنی هم آموزش دیده بود که می تواند بگوید : نه ، می تواند از این خواست مرد سر باز بزند . تا رسید به دورانی که خانمها برای خواسته هایشان معترض شدند ، عالی بود خیلی عالی بود اما متأسفانه بدنبال رسیدن به این فهم یک بستر مناسب تهیه نشد تا مرز مسائل را هم در کنارش بشناسند ، امروز هرکدام از زوجین به تفکر خودشان که آن تفکر را هم صحیح می دانند و از سر محبت هم می دانند ، تلاش می کنند دیگری را آن گونه بگردانند که فکر می کنند صحیح است . قشنگ نیست ؟ آخر من نمی دانم اینجا ، کجا یک نفر شقی است ؟ یکی آدم بدجنس است ؟ یکی آدم بی دین است ؟ هیچکدام که ، همه شان که خوبند پس چه شد ؟ چه اتفاقی افتاد ؟ هیچی ، می گوید آنچه که فکر می کنم درست است صلاح تو در آن است تو باید بپذیری ، تحمیل .
امواج من می دانم ، اجبار روی اجبار ، تحمیل روی تحمیل ، دائم تلمبار می شود و پیش می رود ، هیچ کدام از روی فهم آغازین هم ازدواج نکردند چرا که اگر آن فهم آغازین ایجاد شده بود در می یافتند که هر کدام در رأی در عقیده در انتخاب فردی مستقل هستند و این استقلال هم از طرف مرد و هم از طرف زن تا پایان عمر نیز باید محترم شمرده شود و با این تفکر همدیگر را ارزیابی می کردند ببینند آیا استقلال دو طرف سرشاخه های تیز و بُرّا ندارد که به دیگری آسیب بزند ؟ بعد با هم پیوند می بستند . جوانها نمی دانند که تحمیل کردن حتی از سر محبت اهرمیست که بالاترین عشقها را بیرنگ می کند و از بین می برد . خداوند باری تعالی در کلام وحی فرموده : تفکر کنید ، تعقلی داشته باشید و دین را بپذیرید ، هیچ اکراهی در دین را نمی پذیرد چرا که آنچه را که فرد با تحمل پذیرفت بالاخره بر زمین گذاشته و لگدمال خواهد کرد . پدرها و مادرهای امروزی بچه های بسیار کوچک خود را هیچ نهی ای نمی کنند ، از نظر من خیلی جالب است . در اندیشه جدید پرورش کودک این نهی کردن بچه ها را از بعضی از کارها باز دارنده خلاقیت در بچه و سبب عقب ماندگی او می دانند ، باز هم خطا . چرا هر بار از یک طرف پشت بام می افتید پایین ؟ چرا نمی توانید از وسط پشت بام راه بروید که نه از این طرف بیفتید نه از آن طرف ؟ معنی استقلال انجام هر کاری نیست چه در کودکان ، چه در بزرگسالان . این مبحث بزرگی است امروز بحثی ندارم . فعلاً به جوانانی که مجرد هستند یا آنهایی که تازه ازدواج کردند رو می کنم و بات قاطعیت می گویم از تحمیل نمودن خواسته هایتان حتی در بالاترین درجه انتفاع و سود برای طرف مقابلتان پرهیز کنید چون در حال حاضر از عشقهای بی آلایش و پاک خیلی خبری نیست . بیشتر جنبه های مصلحت اندیشی و منفعت طلبی پُر رنگ است ولی حتی عشقهای بی آلایش و شفاف هم وقتی زیر چکمه های تحمیل قرار گرفت رنگ می بازد و نخ نما می شود . برای خدا حذر کنید ، زندگی ها را نجات دهید ، پدرها و مادرها از خواب بیدار شوید . بچه های من و شما متأسفانه حتی به اندازه من و شما زمانی که ازدواج کردیم هنوز بزرگ نشدند ، آنها را رشد بدهید بعد به میدان پَر بدهید .
به تک تک رفتارها نگاه می کنم حتی در میان شما ، به خودم که خیلی نگاه می کنم یواش یواش فکر می کنم که کلّ وجود من نخ نما می شود ، دیدید بعضی از پارچه ها آنقدر تار و پودش نازک شده از این طرف نگاه می کنی از آن طرفش دیده می شود من آن گونه می شوم . چون دائم در حال نگاه کردن به خودم هستم اول خودم را نگاه می کنم بعد اگر در دیگران فعل بدی را می بینم قبل از اینکه بگویم فعل آنها بد است نگاه می کنم ببینم آن فعل بد من هست یا نه ؟ اگر هست چرا هست ؟ چرا من نفهمیده بودم هست ؟ آخر نباید باشد ، چرا هست ؟ خیلی باید دقیق نگاه کنید ، خیلی زیاد ، چون دیر است .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید