منو

جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Sat 04 27 2024

A+ A A-

نگاهی نو به یاران امام حسین(ع) در دشت خون و بلا بخش چهارم

 بسم الله الرحمن الرحیم

خداوند در سوره بقره آیه 201 توصیه می فرمایند که بگویید رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
بنده در قنوت ها هر دعایی را بگویم این اولین دعا است و هر دعایی دیگر بخواهم پشتش می گویم.یعنی از خداوند برای دنیا بخواهید برای آخرت را هم بخواهید. در این آیه شریف کلام حق، ما ازخدا هم برای دنیا و هم برای آخرت حسنه و همه چیزهای خوب را می خواهیم.
بعضی ها هستند می آیند برای دنیا دستورالعمل زندگی می دهند اگر بدهند و اگر هم کامل باشد خوب است ، بد نیست. اگر کامل باشد اولا فقط برای همان دوره زندگی خوب است خیلی به دوره های بعد قد نمی دهد شاید آن دوره را سر و سامان دهد اما فقط دنیا را ،آنها از عالم آخرت بی خبرند چون با اینکه آدم های خوبی هستند فقط دنیا را می شناسند. آخرت که نرفتند و برگردند که ببینند چه خبر است و برای آنجا دستوراتش را بیاورند.پس ما دستورالعملی از دنیا نخواهیم داشت که بتواند آخرت را هم بهره مند سازد. تنها دین است که هم می تواند دنیا را بسازد و هم آخرت را، و امروزه فقط هم دین اسلام است که چنین ویژگی را دارد چراکه آخرین دین است و بعد ار آن دینی نخواهد بود. کاملترین ورژن است. از این بالاتر دیگر نخواهد بود.این آخرین و تکمیل ترین دین با توجه به اینکه وحی الهی است و از جانب خالق هستی فرستاده شده است پس به هر دو تا عالم احاطه کامل دارد هم به این دنیای ما و هم به آن دنیا ی ما . خب ما هم دنبال چیزی می گردیم که همه را با هم پوشش دهد چون از جانب خالق آمده است و او خالق بشر است صلاح مخلوقاتش را بهتر می داند ، تا مخلوقی صلاح مخلوق دیگر را بداند. پس می تواند سر و سامان دنیا و نیکی آخرت را با دستوراتش تضمین کند. طبیعتا نمی شود بخشی از دستور نامه را اجرا کنی و بخشی را حذف کنید و به یک نتیجه درست هم برسید.
دستور العمل برای زندگی یا باید کامل کامل اجرا شود یا باید صرف نظر شود. شما دردی دارید و دکتر تشریف می برید. بنده از مطب دکتر ها فرار می کنم. چندان طالب نیستم بروم.ولی اگر پایم را در مطبی گذاشتم و اگر دکتری را باور کردم که تخصصی دارد اگر دستوری داد آن دستور را اجرا می کنم. چون نمی شود دستورات را نصفی را اجرا کنی نصفی را اجرا نکنی بعد بتوانی اظهار نظر کنی این دکتر خوب بود یا بد بود. حالا دستور العملی برای دنیا و آخرت را نمی شود دریافت بکنی نصفیش را دل به خواه انجام دهی و نصفی را انجام ندهی.می گوید من با هیچی مشکل ندارم غیر از نماز صبح. به جای دو رکعت نماز صبح من بیست رکعت اضافه می خوانم ولی در روز اما صبح ها نگو پاشو.اصلش همین است. تو را می خواهد آن موقع صبح، گرک و میش هوا به هزار و یک دلیل از توی رختخواب در بیاورد. یک خبرایی است. بالاخره یک روز دو روز ، ده روز، صد روز، ده سال می خوانی و نمی فهمی چه خبر است یک روز صدایش و نورش می آید.و اگر آن روز گرفتی همان یکروز هم ده سال قبلت را پوشش می دهد و هم از این به بعدت.. می گوید خدا وکیلی همه کاری می کنم ولی روزه را در ماه رمضان آن هم در چله گرم تابستان نمی توانم بگیرم.من اصلا بال بال می زنم. اتفاقا خوبیش به همین است که تو بال بال بزنی . وقتی بال بال بزنی، وقتی کسی چیزی ازت می خواهد بال بال زدنش را می بینی. آن هم می خواهد تو بال بال بزنی تا بال بال زدن مردم را تماشا می کنی نگویی " باشد اشکالی ندارد یک فکری برایت می کنم" می خواهد این دیگر نباشد..
ما دستورالعمل دین را نمی توانیم نصفی را اجرا کنیم و نصفی را اجرا نکنیم. بندهایی را غلیظ کنیم و اجرا کنیم و بندهایی را آب ببندیم رقیق کنیم و بگوییم همین قدر ما را بس.این حتی در قوانین عقلایی دنیا هم پذیرفته نیست. پس به هیچ وجه نمی شود بخشی از احکام الهی و دستورات پیغمبر را قابل اجرا دانست و بخشی را به صلاحدید خودمان حذف کنیم. امیدوارم توجه کامل به عرایض امروزم داشته باشید. حالا می خواهم صحبتی کنم. می خواهم به این مسائل با دقت توجه کنید. سعی کنید خط بین مسلمانان نکشید آن کس که بین مسلمانان خط می کشد بعدا خودش پشت خط می ماند. مواظب باشید.
ما پیرو امیرالمؤمنین (ع) هستیم. در خطبه 162 نهج البلاغه آمده است که یکی از افراد قیبله بنی اسد خدمت امام علی(ع) رسید . در مورد جریان غصب خلافت بعد از رحلت پیغمبر(ص) سؤال کرد. پرس و جو کرد که آقا چرا اینجوری شد.حضرت فرمودند رها کن. تو چی را چسبیدی.آنرا ول کن آنچه را باید به او بپردازی پسر ابوسفیان معاویه است که تلاش می کند از جریان سقیفه به نفع خودش استفاده کند حزب اموی را بر سرنوشت مسلمام حاکم کند.توجه می کنید بنده هر شب به جریان سقیفه اشاره می کنم اما قصدم این نیست که آنچه را که آنروز اتفاق افتاد حالا زنده کنم، بیارم بیرون نقدش کنم. خیر! من اینکار را نمی خواهم بکنم. می خواهم بگویم تله ای که آنروز بوجود آمد و یک عده صحابه پیغمبر را در خودش کشید شما را امروز در خودش نکشد. می خواهم این را بگویم. کلام امروز ما ارزیابی گذشته ها نیست بلکه به روند تاریخ و اعمالی که درآن انجام شده باید عمیقا نگاه کنیم و آنها را بفهمیم. چگونگی پبدایش آنها، شکل گیری شان و نتایجی که به بار آورد را باید درک کنیم تا امروز بتوانیم جلوی تکرار تاریخ را بگیریم. باید فهمید که وقتی صحابه پیغمبر(ص) در عصر پیغمبر(ص) بطور کامل رسول خدا و دستورات خدا را دریافت ننمود چه اتفاقی افتاد چون آنکس که رسول خدا (ص) را کامل درک می کند دستورات را هم کامل درک می کند هیچ اتفاقی برایش نمی افتد چون همان ریسمانی که پیغمبر دستش داد می گیرد و جلو میرود اما اگر درک نکند هر نخی را به جای ریسمان می گیرد و کج می رود. ما می خواهیم این مطالب را روشن کنیم آنچه اتفاق افتاده است را نمی خواهیم نقد کنیم. می خواهیم امروز بتوانیم تشخیص بدهیم که اشتباه ریسمان را ول نکنیم و نخ بچسبیم و پیش برویم. وقتی صحابه این را نفهمید سر امیر المؤمنین(ع) منشق می شود.، ولی خدا ، جانشین مستقیم پیغمبر(ص). پنجاه سال بعد گلوی ولی خدا در گودال قتلگاه به تیغ ستم بریده می شود.در حالیکه خداوند در سوره حشر آیه هفت فرمود: و قرآن در نزد همه شان است. وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ ۖ إِنَّ اللَّـهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ
آنچه پیامبر به شما داد بگیرید و از آنچه منعتان کرد باز ایستید. از خدا پروا کنید که خدا سخت کیفر است. مگر این آیه را نخوانده بودند؟ وقتی توجه بر کلام وحی نکردند عواقب سختی بوجود می آید. حالا یکی دو تایش را مثال می زنم:
خلیفه اول، خالد بن ولید را فرستاد در منطقه ای و گفتند تعدادی از دین برگشتند. می دانید که در دین ما کسانیکه اسلام می پذیرند و بعد برگشت می کنند مجازات دارند. گفت برو و اینها را حسابرسی کن. متنبه کن. خالد مرد های این جماعت را در آغل حیوانات کرد. دورش علف چید و آغل را آتش زد. خلیفه دوم به خلیفه اول ( که آن موقع هنوز خلیفه نبود بلکه دستیارش بود) اعتراض کرد . گفت اجازه می دهی مردی ، مردمی را به گونه ای شکنجه کند که خدا وعده شکنجه داده است. چون به آتش کشیدن وعده حق در قرآن است.ابوبکر گفت شمشیری را که خداوند بر روی دشمنان برهنه ساخته است در غلاف نمی کنم. منظورش این بود که دعوایش نمی کنم. یعنی قبول دارد که کار غلط است و نباید می کرده است ولی می گوید نه این شمشیری است که بر روی دشمن خدا بیرون آمده است و نباید غلاف کرد. ولی دشمن خدا را هم خلاف دستور خدا تو حق نداری محاکمه کنی دین ما این است و اینجوری حرف می زند. تو حق نداری این کار را بکنی آن هم به اختیار خودت. الریاض النظره ج 1 ، الغدیر ج 13
در حالیکه صراحتا از قول پیغمبر صحیح بخاری در ج 4 آورده است که پیامبر(ص) فرمودند کیفر دادن به آتش تنها در خور پروردگار است. در تاریخ الخمیس ج 2 و ترجمه الغدیر ج 13 آمده است خالد بن ولید، مالک بن نویره که صحابه رسول خدا بود کشت. همان شب با همسرش هم بستر شد. قرآن می گوید اگر زنی شوهرش مرد باید چهار ماه و ده روز برای ازدواج مجدد صبر کند. شوهر را روز کشت ، شب با همسرش هم بستر شد. عمر به ابوبکر گفت خالد با آن زن فحشا کرده است او را تازیانه بزن. این فحشا بود. ابوبکر گفت خالد در امر دین گرفتار لغزش شده است. عمر گفت خالد مسلمانی را کشته او را بکش. ابوبکر گفت نه او در امر دین دچار لغزش شده است. من شمشیری را که بر روی ایشان برهنه کرده است در غلاف نمی کنم.در حالیکه پیامبر فرموده اند در صحیح بخاری جلد 10 مردی که گواهی به یگانگی خدا و رسالت من بدهد نباید خون او را ریخت مگر یکی از این سه کار را انجام دهد : یکی را بکشد یعنی قتل نفس کند،زنای محسنه کند، دین خود را رها کند و این صحابه پیغمبر هیچکدام را نکرده بود. کار اینقدر زشت بود که وقتی عمر با ابوبکر روبرو شد بهش گفت دشمن خدا بر مردی مسلمان ستم کرد او را کشت بر زنش جهید. الغدیر ج 13
چرا اینطور می شود ؟ چون تفکر صحیح درباره دین از مجرای کامل یعنی ولی خدا جاری نمی شود. قدیمی ها می گفتند اگر خانه ای بزرگتر نداشته باشد سایه سر ندارد.مثل حالا نیست که پدر بزرگ و مادر بزرگ ها را می گویند یک خانه جدا بگیرید . یا می گویند نگهداریشان سخت است بفرستید خانه سالمندان. قدیم اینجوری نبود .اصلا خانه ای نبود که پدر بزرگ و مادربزرگی با نوه ها در آن زندگی نکند . تفکرات عوض شده است.وقتی در جامعه ای تفکرات صحیح از مجرای ولی خدا جاری نشود این می شود. آن وقت یک انحراف که بوجود آید هر چقدر هم جزیی باشد که نظر من کاملا هم کلی است عواقبی را بوجود می آورد مثل روز عاشورا، دشت کربلا ،خاک و خون تشنگی و اسارت زنان و کودکان اهل بیت پیغمبر(ص). امروز در عصر غیبت اگر امت مسلمان متوجه نباشند عواقبی بدتر از این هم خواهند داشت. طلایه اش مدت زمانی است در حال دیده شدن است.
مثل هر شب سری بزنیم به صحابه آقا امام حسین در صحرای کربلا، امشب در مورد زهَیر ابن قین بجلی صحبت میکنیم اودر صحرای کربلا از فرماندهان امام حسین بود از بزرگان قبیله بجیله بود، در کوفه زندگی میکرد و طرفدار عثمان بود، گروهی از فزارع و بجیله دو خاندانی که با زهیر پیوستگی داشتند تعریف میکنند که همراه زهَیر از مکه به سوی کوفه می رفتیم، در راه کاروان امام حسین را دیدند تلاش کردند که با امام هم خیمه نشوند، منزلگاهها که خیلی بزرگ نبود، در آن زمان آب در چاه وجود داشت و خواه ناخواه همه دور آن جمع می شدند سعی می کردند که امام حرکت می کنند اینها بمانند تا بهم نرسند یا بالعکس، تا بالاخره روزی در منزلگاه زرود خیمه گاه امام با خیمه گاه زهَیر بن قین و کاروانش نزدیک بهم شد، میگویند ما در حال خوردن غذا بودیم که فرستاده امام به چادر زهیر وارد شد و گفت: ای زُهَیر ابن قین، ابا عبدالله الحسین من را نزد تو فرستاده، تو را به حضور طلبیده، راوی می گوید این پیام چنان درهمه ما تأثیر گذاشت که همه از حرکت افتادیم، دستهایمان خشک شد، غذا در دهانمان ماند ابومُخَنَف می گوید دِلهَم (همسر زهَیر) وقتی می بیند زهَیر ساکت است می گوید سبحان الله، آیا فرزند رسول خدا تو را به حضورمی طلبد و تو از رفتن امتناع می ورزی؟ چه شود اگر در محضرش شرفیاب شوی؟ سخنانش را بشنوی و بازگردی؟ بلکه تو خود می بایست به محضرش شرف یاب می شدی، ( پسرها، دخترها، جفت درست انتخاب کنید، اگر جفت مؤمن انتخاب کنید این جفت در مسیر تکامل شما را تا نهایت تعالی پیش می برد ) زهیر طوری حرکت می کرد که خیمه گاهش با خیمه گاه امام یک جا زده نشود و همسرش بهش گفت تو جواب امام را ندادی نمی خواهی بروی؟ زهیر از جا برخاست و به پیشنهاد همسرش به خیمه گاه امام رفت، هیچکس نمیداند تا به امروز هیچ تاریخی هم نتوانسته بنویسد، هیچکس نفهمید که بین زهیر و امام چه گذشت؟ چه ها گفتند و شنیدند؟ اما وقتی زهیر برگشت رویش درخشان شده بود، دستور داد خیمه و خرگاهش را جمع کنند به همسرش گفت من تو را از نکاح خود آزاد می کنم، به قبیله ات برگرد تا از ناحیه من جز خیر و خوشی به تو نرسیده باشد، زاد و توشه ای جمع می کند و به سمت خیمه گاه امام می شتابد، قبل از رفتن به همراهانش می گوید هر کس می خواهد به همراه من بیاید وگرنه این آخرین دیدار ماست، می داند که می میرد، ولی می رود، شاید هم گفت حتی زنده بمانم رویتان را نگاه نمی کنم چون شما به یاری امامتان نشتافتید، خدا میداند، بدنبال دعوتش گفت، روزی با سلمان فارسی در جنگ دریایی در بِلَنجِر فتح و پیروزی به ما رسید غنائم فراوانی هم به مارسید، سلمان فارسی آمد گفت خیلی از این پیروزی و از بدست اوردن ای غنائم خوشحال شدید؟ گفتیم آری، گفت گوش کنید هروقت سید جوانان آل محمد(ص) را درک کردید در راه او با دشمنانش مبارزه نمایید سرور و خوشنودی شما در آنجا بیشتراز اینجا خواهد بود،
در منزلگاه ذی حسم حُر راه را به کاروان امام بست و نگذاشت به کوفه بروند، طبق دستوری که داشت اجازه برگشت امام را به مکه هم نداد، آنجا امام خطبه گرم و آتشین ایراد فرمودند ووقتی کلامشان به پایان می رسد زهَیر بن قین از جایش بلند می شود، به صحابه می گوید شما حرف می زنید یا من حرف بزنم ؟ صحابه می گویند تو بگو، او بعد از حمد پروردگار می گوید ای فرزند رسول خدا گفتارت را شنیدیم، خداوند در همه مشکلات تو را راهنما باشد به خدا سوگند اگر دنیا برای ما پایدار می ماند زندگی ما در آن جاودانه بود با این حال ترجیح میدادیم با شما کشته شویم و از اقامت ابدی در این دنیا چشم بپوشیم، ( سند: طبری جلد 5، کامل بن اثیر جلد 2 مقتل ابو مخنف، تحقیق غفاری و ابصار العین)
باباطاهر می گوید:
غـم عشقـت ز گنـج رایگان به وصـال تــو ز عمـر جـاودان به
کفی از خاک کویت در حقیقت خدا دونه که از کون و مکان به
اگر امام حسین را درک می کنید وقتی برایش می خوانید به سر و صورت و سینه ودستت بزنید، تکلیفی سینه نزنید شعاری زنجیر نزنید بفمید و بزنید برای چه کسی و برای چه می زنید.
پس از زهیر ،بریر بن خضیر و نافع بن هلال هم برخاستند و همینگونه اعلام وفاداری کردند تا شب عاشورا کنار امام بودند، شب عاشورا امام همه را جمع کرد به آنها اعلام فرمود هرکه می خواهد در تاریکی شب برود، برود جانش را حفظ کند، من بیعتم را از رویش برداشتم، (نیاید آن روزی که امام زمان بیاید و بگوید من در تاریکی شب پشتم را می کنم هر کسی میخواهد برود من با او کاری ندارم، به ما نگوید از این حرفها، ما کاری نکنیم که آقا فکر کند اگر بگوید بروید ما میرویم)
ما کاری را انجام ندهیم که آقا فکر بکند اگر بگوید برو ، ما می رویم . اگر هم چنین فکری بکنند چه می شود ، چطوری می خواهیم سرمان را بلند کنیم ؟ هیچ کدام راضی به رفتن نشدند . زهیر بن قین برخاست و گفت : ای فرزند پیامبر خدا ! به خدا قسم دوست داشتم که در راه حمایت تو کشته شوم ، این طرفدار عثمان بود ، در کوفه هم زندگی می کرد ، از کاروان امام(ع) هم دوری می کرد ؛ چی دید ؟ چرا ما نمی بینیم ؟ چرا ما نمی بینیم که ما هم بشویم زهیر ، سر از پا نشناسیم . امام خاص امروز هم زنده است ، بین ما است . باید بخواهی که انتخابت کنند تا نخواهی کاری با تو ندارند . بیاییم این شب ها بخواهیم ، بخواهیم ما را انتخاب کنند . ما می خواهیم که ما را انتخاب کنند ولی انتخاب به این مفتی ها نیست . تو یک گذشت کوچولو بکنی ، امام دستت را گرفت ، بُرد ، چقدر بگویم تو را خدا ، چقدر به شما التماس کنم ؟ بعضی از جوان هایی که اینجا هستند وجودشان مثل یک کوزه سفید ، یک کوزه خوشگل ولی کوزه است ، کوزه بسته است درش را هم بسته است . قدیم ها به این ها می گفتند : حُقه ، حقه های ناصرالدین شاهی بود روی آنها عکس ناصرالدین شاه بود . در آن هم بسته است ، من می دانم اگر این باز شود پُر از نور است ؛ چقدر التماست کنم باز شو ؟ من که برای خودم نمی خواهم ، برای این تو را می خواهم اگر فردا روزی گفتم بدو ، من پا ندارم ، تو جای من هم بدوی . نه ، نمی خواهی جای من بدوی ، جای خودت بدو من هیچی نمی خواهم . من همین قدر که بتوانم در حقه تو را بردارم ، نور که می آید بیرون چنان شعف می کنی دیگر نمی توانی آن داخل جمع شوی . خب اینها را نگویم ؟ می شود نگویم ؟ آن وقت فردا روزی خدا به من چه می گوید ؟ می گوید : چشم تو را یک ذرّه باز کردم که اینها را ببینی و بگویی ، خب پس چرا نگفتی ؟ چرا گفتی اینها در حقه شان بمانند . خدا خیلی رئوف است ولی دستور داده ، باید دستورش را اطاعت کنیم ، باید حرفش را گوش کنیم . زهیر طرفدار عثمان بود ، خونخواه عثمان بود علیه علی(ع) . چه اتفاقی افتاد ؟ امام حسین(ع) حقه اش را باز کرد ، درش را برداشت . می گوید : خب او امام حسین(ع) بود ، شما که امام حسین(ع) نیستی ؟ من امام حسین(ع) نیستم حالا فکر کن پستچی است ، آمده در خانه ات خبر آورده می گوید در این را بردار ، خب بردار . پرنده هایتان در حقه هایتان در اسارت به سر می برند ، در آن را باز کنید این پرنده ها آزاد بشوند . آسمان این جهان هستی پُر از پرنده های نورانی و زیبا بشود . دیگر ابلیس سیاه نمی تواند جولان بدهد ، جلوی جولانش را می گیریم . زهیر گفت ای فرزند پیامبر خدا ! به خدا قسم دوست داشتم در راه حمایت تو کشته شوم ، دوباره زنده شوم باز کشته شوم تا هزار مرتبه کشته شوم ، زنده شوم دوباره کشته شوم . باز آرزو داشتم که خدا با کشته شدن من ، تو و جوانان بنی هاشم را از آسیب نگاه می داشت . به دنبال زهیر بن قین جمعی از بنی هاشم ، قمر بنی هاشم ، مسلم بن عوسجه ، سعید بن عبدالله حنفی و تعدادی دیگر برخاستند و اعلام وفاداری کردند . شرح زهیر ادامه خواهد داشت ..........................
امشب وقت خوبی است ، قلبهایتان را باز کنید ، وجودتان را باز کنید . می دانید چطوری می شود وجودها را باز کرد ؟ برای باز کردن درهای وجود یک راه خیلی خوب و عملی به شما نشان می دهم . هر چیزی که به آن زیاد فکر می کنید ، (چیزهای دنیایی را می گویم ، تفکرات معنوی را صحبت نمی کنم) در دنیا زیاد با آن درگیر هستید ، زیاد به آن فکر می کنید ، یکبار به او بگویید که "برو ، نمی خواهم". می رود ، دوباره برمی گردد دفعه بعد با شدت بیشتر به آن بگو برو ، دفعه بعد با شدت بیشتر به آن بگو برو ..... استمرار شما در این امر ، سبب عقب نشینی آن می شود اما تا روزی که زنده هستی آن عقبها می ایستد . هر وقت تو ضعیف بشوی ، اعتقاداتت پایین بیاید بدو بدو می آید جلوی تو می ایستد . مثلاً من از آقای فلانی ناراحت هستم ، دائم هم در سرم دارم با خودم جنگ می کنم ، یک بار به او می گویم : تو دیگر هیچ وقت از این آقا ناراحت نمی شوی ، حق نداری ناراحت شوی ، اصلاً تو که هستی ؟ دائم به خودت می گویی من ناراحتم ، من ناراحتم ؛ تو چکاره هستی ؟ تمام شد . این را که برداشتم دیگر هیچ حصاری ، هیچ بندی بین ما نیست . یادتان هست یک وقتی به شما می گفتم بین من و شما هیچ چیزی خالی نیست ، همه اش پُر است . باور نکردید امیدوارم تجربه کنید تا بعداً باور کنید . الان هم می گویم بین من و شما پُر است تنها چیزی که گاهی بین من و شما حائل می شود همین تفکرات است ، همین نقطه نگاه هاست . اینها را بردارید و فراموش کنید که شما مأموریت دارید که مردم را نجات بدهید ؛ اولین مأموریت شما نجات خودتان است.

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید