منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

جلسه اول ره توشه آگاهی 1

بسم الله الرحمن الرحيم


غرق گنه نا امید مشو ز دربار ما    که عفو کردن بود در همه دم کار ما
بنده شرمنده تو خالق بخشنده من    بیا بهشتت دهم مرو تو در نار ما
توبه شکستی بیا هر آنچه هستی بيا    امیدواری بجو زنام غفار ما
در دل شب خیز و ریز قطره اشکی ز چشم    که دوست دارم کند گریه گنکار ما
خواهم اگر بگذرم از همه ی عاصیان    کیست که چون و چرا کند ز کردار ما
وای بر آن کو نشد نادم از عصیان خود    هلاک گردد به حشر در یم قهار ما
اگرچه عاصی شدی غرق معاصی بیا    دست توسل بزن به آل اطهار ما

 

با این دید و با این نگرش نسبت به خالق بخشنده یکبار دیگر آغاز می کنیم، شروع می کنیم، حرکت می کنیم و امیدوارم که در این مسیر جدید و در این حرکت جدید در کوته ترین زمان و کوته ترین راه برسیم به سر منزل مقصود .
در ماه رمضان در آخرین جلسه ای که در خدمت دوستان بودم اشاره ای به مسئله بیداری کردم و عرض کردم تعدادي از دوستان توفيق اندکی در ماه رمضان  براي بیداری داشتند سوال شد بیداری یعنی چه و چطور میشود آن را حفظ کرد  و من عرض کردم پاسخ این موضوع بماند برای  بعد از ماه رمضان.
در مسیر معرفت به حقایق الهی کلمه بیداری مترادف هست با از غفلت رها شدن به کسی بیدار میگویند که غفلتهایش را میشناسد و خود را از قید غفلت کردن در امور رها میکند یعني هر انسانی بعد از راهنمایی شدن توسط معلمین الهی و شناخت راههای درست و مطلوب باید کوشش کند که غفلتهایش را به طور کامل بشناسد و تلاش کند از غفلتها به طور کامل دوری کند به عنوان مثال اگر خانمی که در منزل گوشتی را برای پختن گذاشته اگر بداند اگر از خانه بیرون برود از گوشتی که در خانه در حال پختن است  غافل شده و خواهد سوخت آيا بیرون میرود؟ هیچ وقت بیرون نمیرود مگر اینکه به کار گوشت پایان بدهد،پس چرا بیرون میرود ؟ چون نمی داند و غافل میشود.در عصر حاضر انسان با وجود اینکه به ظاهر پیشرفتهای خیلی عظیمی در علوم طبیعی داشته اما هر چه بیشتر پیش می رود به این نیاز حقیقی بیشتر نگاه میکند که تغذیه روح میخواهد و باید به معنویات رو بیاورد برای همین دلیل در همه مکانهایی که تعدادی جوان  جمع میشوند تحت هر  عنوانی مقصودشان ارضای همین حس است حسی که نیاز آنها به داشتن و روکردن به معنویات را بیان میکند و چون حدود را نمیشناسند میخواهند با ماورای طبیعت و جهان ارواح آشنا بشوند با آنها ارتباطی برقرار کنند بعد از مدتی با خودشان فکر میکنند چه خوب شد از خواب غفلت بیدار شدم اما غافل است که نه تنها  هنوز بیدار نشده در بسیاری از مواقع بیمار هم شده اگر قبلا فقط بیدار نشده بود اقلا بیمار نشده بود امروز هم بیدار نشده هم بیمار شده .پس بین بیداری و بیماری فرق ؛ زیاد است خوب دقت کنید این از آن نکته های بسیار اساسی است که در تمام مراحل سیر و سلوک یقه همه شما را میگیرد من این قدر با آن دست و پنجه نرم کردم تک و تنها و اگر عنایت پروردگار و توجه امام زمان نبود حتما در آن بیایان برهوت گم شده بودم .
برای شروع کارمان به تعدای از علائم آشکار در فرد بیدار و فرد بیمار اشاره میکنم تا یک ملاکی برای سنجش بیدار بودن یا بیمار بودنتان دستتان داده باشیم .
1-شخص بیدار با احتیاط حرکت میکند شخص بیمار با عجله میخواهد برسد.
یک مثال بزنم قبلا هم گفتم در امامزده ای بودیم آقایی 43 ساله بود روی ویلچیر كه نمي توانست حركت كند وقتی علت را پرسیدم فردی بسیار موفق بوده و سرمایه دار بعد از اینکه سرمایه ای برای خود فراهم کرده بود احساس نیاز به معنویات کرده بود و از آنجا که تقوای لازم را نداشت و حکم خدا را نمی شناخت و از آنجا که راهنمای خوبی نداشته به جمعی معرفی شده بود که سرپرست آن جمع خودش از خط خارج بود به جای بیدار بیمار بود روزهای جمعه جمع شده و کارهایی میکردند و آنها فریفته آن رنگ و تصاویر و اشباحی که ایجاد می‌شد شده بودند در یکی از این جمعه ها چون او فردی بسیار قدرتمند بوده ورزشکار بوده راهنمای آنها گروهی از  موجودات ماورا الطبیعه را میخواسته احضار کند و از قدرتشان بهره ببرد ولی قدرت بالا میخواسته روی کاغذی اسامی اینها را نوشته بوده و به این جوان میدهد و میگوید تو داخل آتش بیندار خودش تعریف میکرد که من خیلی خوشحال شدم که من را انتخاب کرده فکر کردم صاحب مقام بالایی شدم بدون اینکه بپرسم این چیست و چه میکند بردم و به آتش نزدیک کردم حس کردم از پشت موجودات قوی هیکلی به من حمله کرده با چیز سنگینی به پشت من زدند همانجا خوابیدم زمین ده پانزده روز در بیمارستان بستری بودم و بعد از یک ماه کامل از کمر فلج شدم.
شخص بیدار با احتیاط عمل میکند هر چه به او گفتند فوری نمی قاپد اول نگاه میکند ببیند با قواعد دین و قواعد پرورگارش و با اخلاق جامعه‌ای که در آن زندگی می کند مطابقت دارد یا نه بعد عمل میکند اما فرد بیمار که دچار عجب شده و میخواهد خود را اثبات کند میگيرد و فوری می اندازد .
2-شخص بیدار با کسب معرفت و آگاهی شروع میکند اول سوال میکند پرس و جو میکند از کم و  کیف با خبر میشود و وقتی باخبر شد و درست دانست آن موقع حرکت میکند شخص بیمار با تکیه بر خیالات خود حرکت میکند.
گفت من چه قدر بالا رفتم در این همه آدم من را انتخاب کرده دیگر نمی دانست که میخواسته از قدرت بدنی او بهره ببرد.
3-شخص بیدار با استاد راه همراه میشود شخص بیمار با همراهانی غافلتر از خودش حرکت میکند.
4-شخص بیدار با توبه آغاز میکند و بر عمل تکیه دارد شخص بیمار با عجب و غرور خود را یکه تاز میدان سلوک الی الله  میداند.
5-شخص بیدار با تلاش و سعی از نفس خود میگذرد  فرد بیمار با کارهایش به هوای نفس خدمت میکند.
6-شخص بیدار با گذشت زمان اخلاقش لطیف تر و عیوبش رو به کاهش است اما فرد بیمار هر روز بر عیوبش مصرتر است و بیشتر پافشاری میکند.
7-شخص بیدار خود را مدیون هستی و خالق خود میداند فرد بیمار طلبکارانه با حضرت حق هم مواجه میشود.
طلبکار با خدا چه کسانی را داریم خیلی خیلی.
میگوید ماه رمضان همه اش روزه گرفتم یک دروغ نگفتم یک خطا نکردم چرا آنچه میخواستم ندادی؟ مگه نگفتند تو خدایی؟ تو از همه بالاتری؟
دیگر نمی داند یک عمر بايد همه این كارهارا میکرد نکرده است و خدا او را توبیخ نکرده.
القصه نمونه های این دو دسته را در جامعه بسیار میتوان دید پس قدم اول رهایی از بیماری است و رسيدن به  بیداری صد البته این حرکت بدون شناخت نفس امکان پذیر نیست. آن روزی که خداوند  نفسهای ما را آفرید آن روز برای هر کدام ما تکلیفهایی گذاشت شما فکر میکنید در روز الست روحتان به خدا پاسخ داد؟ وقتی خدا گفت جز من را به خدایی نپذیرید با شیطان همدست نشوید قول بدهید از شیطان اطاعت نکنید و فقط من را عبادت کنید گفتی بله روحت بود؟ روحت که از خداست. پس چی بود؟ که گفت بله و قول داد حالا بعدا به وقتش راجع بهش حرف خواهیم زد.
معرفت نفس بدون اصل تفکر به نتیجه نمیرسد در محاورات روزمره خیلی میشنویم آدمها به هم استناد میکنند میگویند ما اشرف مخلوقاتیم  بعضی ها  به این اشرف مخلوقات بودنشان می نازند و خودشان را برتر میدانند بعضیها به فلانی برای اینکه کوچکش کنند میگویند ناسلامتی به تو میگویند اشرف مخلوقات! اما ازش بپرسی چرا تو اشرف مخلوقاتی میگوید چون من عقل دارم چون من قوه ناطقه دارم حرف میزنم. کاسکو بگیرید بیاورید اینجا اذان میگوید حرف میزند در میزنند میگوید کیه درباز میکند میگه خوش آمدید بعضی هاشون فحش نامربوط میدهند چون آدمها یادشون دادند آیا واقعا کاسکایی که حرف میزند برتر است نسبت به حیوانات دیگر؟ میتواند این دلیل برتری او باشد؟ هرگز نمی تواند باشد.
معنی اشرف مخلوقات بودن یعنی چه؟ بهش فکر کنیم در ثانی چه چیزی ما را اشرف قرار داده؟ نسبت به همه موجودات دیدنی و نادیدنی؟ اگر بخواهیم اشرف باشیم باید به این دو مسئله توجه کرده و آگاه شویم. مثلا همه آدمها موقع سخن گفتن دم از عشق و ایمان میزنند همه میخواهند عاشق باشند اما غافلند انسان در نهادش عاشق آفریده شده است عشق و ابزار عشق یعنی حرکت و فعالیت. همه اینها را خدا باهاش همراه کرده فرستاده. پس چه کار باید میکرد. نیازی نيست خودش سوی عاشق شدن برود او اصلا عاشق هست مهم این است که معشوق را درست انتخاب کند. از میان این همه معشوقی که در میان  جلب نظر او تلاش کردند و او نگاه کرده معشوق را از میان آنها انتخاب کند و اين امکان ندارد مگر در یک صورت؟ در چه صورت؟ یک سر به  دلهاتون بزنید ببينید چه خبر است بازار مکاره است  آشفته بازار است توش آشفته بازاری که هر کس توش برای خود حکومتی برپا کرده حکومکت ملوک الطوایفی توی دلهای ما برقرار است. هرکس جایی برای خود جسته داره حکومت میکند میگوید نه من جر خدا به هیچ چیزی توجه نمیکنم و کار ندارم. ولی دروغ میگویداگر درمحیط کارش همکارش پستی بگیرد به این نمیاندیشد که این فرد کفایت داشتن اون شغل راندارد و به جامعه ضرر میخورد به این میاندیشد من از اون بهترم بیشتر میدانم سابقه کارم بیشتر است بیشتر میفهمم و فعالترم چرا اون را انتخاب کردید یعنی برتری طلبی تو دل این داره غوغا میکنه قیامت میکنه اسبی میتازه برای خودش. حسد یک جور دیگر یک گوشه دلش را گرفته.
باید همه این حکومتهای ملکوالطوایفی را برچینیم تمام اینها را از هستی ساقط کنیم یه قدرتنمایی اینها باید پایان بدهیم رنگها و تنوعهایشان را  کم کنیم این قدر رنگها را در این دلها کم کنیم تا به تک رنگی برسیم و تک رنگی ما به همان صبغه یا رنگ الهی برسد که همانا بی رنگی است .
می خواهید درجمع حاضر بگویم خانم فلانی یاآقای فلانی از این به بعد دستشوی توالتهای اینجا برای شما ست برود و دیر برنگردد؟ چی شد؟ مگر به عشق خدا و عشق انسان کامل خدا نیامده بودی اینجا تو چه فرقی داری با خانمی که من نگفته هر بار میاید دستکش و وسیله میاورد میرود تا بالای دیوارهایش هم میشورد هر چه میگویم نکن ما فرد می آید پله ها را میشورد دستشویی هم به او میدهم میگوید کار به اینجا نداشته باشید چه فرقی هست بین تو و اون سن و سالت بیشتر است پس ملاک برتری شد نه تحصیلاتت بیشتر است ملاک برتری شد نه خوب حرف میزنی ملاک برتری است نه میگوید  من خالصترم چه کسی خلوصت را  اندازه گیری کرد و امتیاز داد ؟ به جای اینکه بگذاری من دستشویی توالت بشورم از تفکر من بهره ببرید. تفکری که بر برتری طلبی و خودخواهی استوار باشد به درد نمی خورد بریزش دور فقط زمانی میتوانیم آرامش داشته باشیم که به این دل وحشتزده آرامشی داده و نظمی بدهیم بعد از اینکه نظمی بخشیدیم داشته های وجودمان را دانه دانه مرتب کرده سر جایش گذاشتیم تکلیفمان را باهاش روشن کردیم اون وقت میتوانیم باهاش مواجه بشویم. تازه با یکبار مراجعه به این دل و حل و فص کردن کارمان تمام نمی شود مثل کسی که میخواهد بالاترین مدرک دانشگاهی را بگیرد باید برود کلاس اول پله پله باید بیاید اگر کلاس پنجم معدلش بیست بود ایا ملاکی خواهد بود برای اینکه او را بگذارنددانشگاه؟ هرگز تواناییهایش آفرینشهایش در حد پنجم دبستان بهترین است اما هنوز با مراتب بعدی آشنا و روبرو نشده.
در مراتب سیر و سلوک هم همینطور است پس از یک تلاش کوتاه نباید انتظار داشت که بیماری ها ی صعلب العلاج خوب شود مشکلات حل شود بیماری های روح و روان علاج پیدا کند یا امروز به پاس تلاش او که چهار  پنج چله خیلی خوب گذرانده همه را هم گذرانده و من را هم دور خودم چرخانده چله خصوصی گذرانده باید به کشف و کرامتی برسد و به ملاقات امام زمان برسد. این تفکر همان حالت بیماری است بیداری در کار نیست .
مثال میزننم اگر میخواهی آدم ابوالبشر بشوی؟ چه قدر خوب بود آدم ابوالبشر یک اشتباه کرد و وقتی خدا او رااز خود راند گفت مرا نران من کسی جز   تو ندارم بنا به روایت چهل سال گریه کرد تا خدابه او یادداد چطور به درگاه خدا توبه کند خوب من هم دوست دارم آدم ابوالبشر باشم چه قدر خوب بود اون موقع که ادم ابوالبشر بود اینهم جامعه فتنه و فساد نبود که اما نمیشود برایاینکه تو ادم ابوالبشر بشوی باید به حیله های شیطان آگاهی پیدا کرده و بتوانی غلبه پیدا کنی وگرنه هر دفعه هر مرتبه ای باشی  یک کار غلط یادت میدهد از اون مرتبه میآیی پائین.
میگویدچه خوب است مقام ابراهیم خلیل علیه السلام از  تو اتش عبور کرد به سلامت آمد بیرون مردم برایش  هورا کشیدند چه خوبه من هم باشم جوانهامون خیالپردازیشون خیلی خوب است از این جور فکرها زیاد دارنداگر میخواهی ابراهیم خلیل باشی باید از آتش نفست عبور کنی میتوانی از اتش عبور کنی؟ میتوانی با نفست جهاد کنی؟ میتوانی از غرورهای بگذری ؟
امروز می ایم پائین به دوستی میگویم برو انتها بشین ایا اون دوست ناراحت میشود  یا نه اطاعت میکند یا نه؟ معمولا اطاعت میکند اما در نهادش چه حس میکند؟ اگر فکر کرد غرورش را شکستم ازش ابراهیم خلیل در نمیمآید کدام غرور؟ مگر من راهنما نبودم شاید من دیدم از زیر او ن میز یک مار افعی میآید بیرون خواستم بدون هراس تو را عبور بدهیم تا آن را بگیرم ولی اون فکر را کرد تمام شد بار و بنه اش را بست میگوید.
اگر موسی کلیم الله بشوم چه میشود؟ با خدا مستقیم حرف میزد چه کیفی داشت دیپگر امکان اشتباه هم وجود داشت میگوید موسی کلیم الله یک بردار یک همراه شفیق برای خود گرفت از خدا تقاضا کرد ولی تو حاضری مقامت را با کس دیگری شریک بشوی؟ به خدا اگر حاضر باشی  من اینجا به صراحت میگویم بله اگر بگویند فرد مطئنی است حاضری یک دفعه او حرف زند یک دفعه تو من با کمال میل قبول میکنم. اما تو چه تو باشی قبول میکنی حاضری همینجوری نگو اره میگذارندت جایی امتحانت  میکنند.
اگر بخواهی عیسی مسیح باشی دم مسیحایی داشته باشی مرده زنده کنی کور بینا کنی چه لذتی دارد ولی حضرت مسیح انحرافات قومش را دید با اونها روبرو شد با اونها جنگید امروز بهت میگویم این لباس را تن نکن روپوش بلندتر بپوش  پسرم دکمه بالای پیراهنت را ببند میگوید بد است در جامعه میگویندامل است حاضر نیست یکی را تحمل کن اون وقت می خواهی عیسی مسیح هم باشی عیسی مسیح تحمل هر حرف و هر ااقدامی از مخالفانش راداشت شما دارید عیسی مسیح را جلوی مردم بهش تهاجم کرده حرفهای نامربوط میزدند تحملش را داری؟ امروز همین جا اگر از یک نفر من یک اشکال بگیرم از اینجا میرود بیرون چهار تابد و بیراه میگوید و میرود .موردش را داشتم اشکالش را گرفتم نه در جمع به خودش گفتم بعدها خودش گفت من را حلال کن پشت سرت غیبت کردم خیلی بد نگفتم خندیدم گفتم خیلی بدی که نگفتی چه بود؟ گفت هیچ چی فقط گفتم نا سلامتی استاد این جمع است هنوز نمی فهمد این جوان است نباید اینجوری گفت. من گفتم حلال ولی مواظب باش جای دیگر پات سر نخوره با کله میخوری زمین اینجا من جلوت بودم با کله خورددی ولی به من خوردی عیب نداره جای دیگر کسی جلوت نیست با سر میخوری زمین میافنتی تو چاه این قدر گوش نکرد تا بالاخره رفت تو چاه.
اگر میخواهی رسول الله اعظم باشی باید طاقت شعب ابوطالب را داشته باشی باید طاقت از دست دادن عزیزانت  را داشته باشی هر زحمت و سختی را باید تا آخرین روز عمرت هموار کنی یک عمر سختی کشیدی راهنمایی کردی در بستر بیماری در نهایت هوشیاری کاغذ و قلم میخواهی تا وصیت بنویسی و کسی که به ظاهر همیشه کنار تو بوده دخترش را به همسری گرفتی برا ی جلوگیری از نفاق بگوید نیازی نیست قرآن برای ما کفایت است هزیان میگوید تب دارد و در همان حال در همان شرایط با همه اگاهی رسوایش نکنی آبرویش را نریزی میتوانی؟
مثالها را از بزرگان انتخاب کردم تا بدانید موانع راه از کجاها شناخته میشود مطمئنا در ذهنتان یک سوال ایجاد میشود که اگر یبیماری را تشخیص دادیم چطور از دستش خلاص شده به بیداری برسیم این مهمه است من هم میدانم  و از قبل جوابش را اوردم رفتم سری زدم به داروخانه امیر المومنین علی (ع) رفتم تو گفتم اقا جون مرض اینه میگویند بیماری است میخواهند مداوا بشود برسد به بیداری چه چیزی به اینها بدهم ایشان نسخه من را پیچیدند من هم تهیه کردم آوردم فرمودند خطبه 86 نهج الاغه ام را باز کن ببین اونجا گفتم :
"بدانید که اروزهای دور و دراز عقل را غافل یاد خدا را به فراموشی میسپارد” .
از حالا داره نقشه میکشه زمین فلان جا را از دست فلان کس بتوانم بیرون بیاورم نگذارم بخره یک جوری تو سر مال بزنم ارزان بخرم ده سال بعد یک خیابان رد میشود قیمتش بالا می رود بعد ا ن را می فروشم و باز اون ور تر زمینهای دور افتاده تر چند قطعه میخرم باز ده سال بعد اینجوری میکنمن میکنم میکنم میکنم پس خدا چه میکنه بیکار است یا کاری ازش بر نمیاید؟
دل بیمار اینشکلی است این هنوز بیدار نشده که همه میکنم ها یک  آن به اراده خدا بر باد میتواند برود آرزوهای دور و دراز و دور از عقل انسان را غافل میکند و یاد خدا را از دل میبرد.
باز خطبه 86 نهج البلاغه
“  به خود بیش از اندازه آزادی ندهید که شما را به ستمگری میکشاند “.
میگویم عزیزم نمازت را خواندی میگوید ای بابا شما جوان نبودی ما الان نوجوانیم بگذار عشق به بازیم را انجام  بدهیم دلم از بازیهایم پر بشود تا زمانی که نماز میخوانم نمازم را درست بخوانم ولی بزرگترها هم همین را میگویم اینقدر بازی بازی وبازی حرف و حرف و حرف نماز رفت بعد میگویم دیدی نمازت رفت میگه بله اما خدا میداند راجع به دین بحث میکردم. تواگر میخواستی راجع به دین بحث کنی اول نمادش را پیاده میگردی بقیه ببینند بعد بحث میکردی. این قدر به خودتان آزادی ندهید دخترم شما در دانشگاه با اقایان روبرو و ناگزیر به حرف زدن هستی حرف بزن جک گفتند بخند اما تو دنبال اونها ندو هر جا تجمع شد اونجا پیدات نشه اما اگر در موقعیتش قرار گرفتی مثل اونهایی که از جامعه  به دورند فرار نکن اما بیش از اندزه هم به خود آزادی نده بهت گفتند اسپری بزن نوجوانی بوی عرق میدهی این قدر که بوی ناخوشایند بدن را برد نا اینکه همچین بزن که من در خانه خوابیده بودم از بوی اسپری تو که از راهرو رد میشوی خفه شم به شما گفتند که فلان غذا را بخوری ایرادنداره گفتند ایراد نداره آیا گفتند تا سر حد مرگ بخوری؟ کسانی که به نفسشان زیاد آزادی میدهند حتما خودشان  را به ستمگری میکشانند. شبی یک فیلم ببین خستگی روزانه ات را دربکن حرفی نیست نه این قدر فیلم ببینی که برسد به نماز صبح نیم ساعت به نماز صبح خوابش میبره چه کسی میتواند دیگر او را بیدار کند ستمگر به خودت شدی

باز خطبه 86 نهج البلاغه
“ با نفس سازشکاری وسستی روا مدارید.( با نفستان کنار نیائید این قدر بهش باج ندهید ) که ناگهان دردرون گناه سقوط میکنید”
میآورد می آورد میآورد یک باره هلتان میدهدبا سر میرود توش
در نامه 69 نهج البلاغه امیر مومنان به حارث همدانی  مینویسند بمیر تا مرا ببینی .
من به این نکته خیلی فکر کردم خب اون که مرد میگذارند زیر خاک دیگر چطور اقا  را ببیند من امروز که دراین لباس تنم دلم میخواهد مولایم را ببینم وقتی مردم به درد نمیخورد اما این مردن که امیر مومنان به حارث همدانی میگوید مردن اون مدلی نیست مردن از همه ی هواهای نفس است ایشان در این نامه به حارث همدانی مینویسند از جاهایی که مردم در اون از یاد خدا غافلند به همدیگر ستم روا میدارند در اطاعت از خدا به همدیگر کمک نمیکنند بپرهیز.
باز نیا بپرس من چه کنم امیر مومنان میفرمایند دیگر اگرخانه ای مجلسی تشریف میبرید که آنجا یاد خدا صفر است نرو امروز عصبانی میشوی برمیگردی فرد یک ذره دیگر عصبانی میشوی پس فردا یک کوچولو و بعد از اون خوشت هم میآید میگه جواب فامیل را چه بدهم هبچ بگو مثل من زندگی کنید تا بیایم یک بار دور هم جمع شویم چهار تا حرف خوب بزنیم به این مواردی که اشاره کردم با تامل  من دیگر راهکار برای کسی ندارم ن اصلا چیزی ندارم من تمام شد چنته اتم خالی خالی است هر چه بیاورم از ائمه معصوم  می آوررم دوست می دارید بهره ببرید .
در نهج البلاغه خطبه 87 امیر مومنان در توصیف مدعی بیداری اینچنین فرمودند:
“ بیماری که مدعی بیداری است کسی است که او راعالم و دانشمند میدانند اما او دانش خود را از یک دسته جاهل نادان یاد گرفته مطالب گمراه کننده رابه هم  بافته دامهاییی از طنابهای غرور و گفته های دروغین بر سر راه  مردم افکنده است قرآن را بر اساس خواسته ها و امیالش تطبیق میدهد حق را به هوسهای خود تفسیر میکند مردم را از گناهان بزرگ ایمن میسازد جرایم بزرگ را سبک جلو میدهد ادعا میکند با شبهات کاری ندارم اما در شبهات غوطه ور است میگوید از بدعتها درم اما د رآنها غرق است چهره ظاهری او چهره انسان ولی قلبش قلب حیوان و راه هدایت را نیمشناسد که از آنسو برود خطا و باطل را نمیشناسد که از آن بپرهیزد پس مرده ای است در میان زندگان .”
مگر در جشن مولا در عزای مولامگر با هم نخواندید" میشنوم ز قدسیان هر نفسی علی علی" برای چی میشنوی تو که نمیشنوی برای چه دروغ میگویی تو که اگر میشنیدید حرفهای امیر مومنان را هم شنیده بودی و اجرا میکردی و حالا مجلس بعدی یادتان باشد اگر اهلش نیستی نخوان آبرویمان را نبر چطور از قدسیان نام علی علی را میشنوی کلام علی روی زمین را نمیشنوی؟
امیر مومنان در وصیت نامه شان در یک نامه ای به امام حسن مجتبی نوشته اند
“ پسرم همانا تو را به ترس از خدا سفارش میکنم که پیوسته در فرمان او باشی دلت را با یاد خدا زنده نگه داری و به ریسمان او  چنگ زنی”
نهج البلاغه نامه 31
امیر مومنان یک نسخه خوب و خوشمزه دیگر هم دارند ما از سر زنده بودن و نشاط دل خیلی خوشمان میآید خوشمان میآید همیشه سرزنده اشیم یک نسخه خوب دادند در نهج البلاغه حکمت 197 فرمودند:
“ این دلها همانند بدنها خسته میشوند “
بدنها خسته میشوند استراحت میکنند حمام داغ میرویم چای میخوریم اما خستگی دلم چی؟ من این را خیلی تجربه کردم این را بدون اینکه به این داروخانه سر بزنم تجربه کردم خیلی وقتها دلم خسته است خیلی دلم خسته است به اندازه از اینجا تا آسمون دلم خسته است من پیوند دارم با همه آدمها نمی توانم جدا باشم من به شما چسبیدم  به شما ها نمیبینید ولی وقتی بر میدار ی با قیچی و چاقو میچینی کاری نمی توانم بکنم چه کار میتوانم بکنم اون موقع دلم خیلی خسته است اون موقع میروم در مبلم یاقرآن را میخوانم یا کتابهای عرفانیم را میخوانم و وقتی بلند میشوم خستگیم میرود.
حضرت فرمودند:
این دلها مانند بدنها خسته میشوند برای نشاط آنها به سخنان تازه حکمت آموز روی آورید.
حالا دور هم جمع میشوید چه میگوئید؟ دختر من میگفت مجلسی که خانمها جمع میشوند  کسل کننده است راست میگه  یا سخن از مد است یا جواهر  اون فرشش چه قدر می یارزد و و و.
اما یاد بگیریم وقتی میخواهیم برویم مهمانی همانطور که یک جعبه شیرینی خامه ای میخریم و با تفاخر میگیریم در دستمان وقت صاحبخانه میگوید چرا زحمت کشیدید میگوئید من عادت دارم اصلا نمی‌توانم  دست خالی جایی برومم فکر کردی دست پر رفتی خیلی زحمت کشدید چهار برابر اون را صاحبخانه پول داده شیرینی خریده  تو فقط حرامش کردی خوبتر نبود قبل از اینکه بروی چهار تا ضرب المثل چهار تا حکمت اون هم با لفظ شیرین  وو زیبا برای این جمع مهمانها میبردی تا دو نفر لذت ببرند.من یک وقت دیگر هم خستگیم در میرود وقتی جمع بچه های صادق هم دل و همراه خودم دراین حسینیه هستند من هم میایم پائین پهلوشان گپ میزینم خستگیم از جونم میرود.
خلاصه نتیجه :
آرزوهای دور و دراز را ترک کنید برای نفستان ازادی عمل نگذارید و او را وادار به اطاعت کنید با نفستان سازش و مدارد نکنید جنگ ما با نفسمان همیشگی استو تا قالب بدن را تحویل بدهیم از رفتن به جاهایی که خالی از یاد خداست و تشویقی به اطاعت از خدا نیست پرهیز کنید از معاشرت با کسانیکه احکام الهی را را مطابق میلشان تغییر میدهند پرهیز کنید یاد خدا عامل بیداری انسانها است چرا چون
۱. خوف به وجود میآورد آدم دست به هر کار نمی زند.
۲.  همیشه در فرمان خدا می ماند چون خوف دارد
۳.  دل همیشه زنده میماند چرا چون یادی از وجودی کردی که همیشه زنده است.
به چیزهایی بیاندیشید که همیشه زنده اند به مردنی های نابود شدنی ها نیاندیشید اندیشه تان را روی چیزهای بگذارید که همیشه زنده است و در عالم وجود خداوند است که حی است و من و شما وشما وشما. اگر توانستی بفهمی تو چرا حی هستی؟ چرا تو میتوانی کنار خدا بمانی؟ من میتوانم به شمااندیشه کنم و زنده بمانم؟ اما به شرط اینکه شما اونی باشید که باید باشید. در اوقات فراقتتان برای اینکه به خودتان استراحتی بدهید بگردید حکمت های پند آموز یاد بگیرید دلم میخواهداز این به بعد لا به لای حرفهای من گاهی اوقات کسی دست بلند کند سخنی حکمت آموز بگوید من هم خستگیم در برود و باقی هم چیزی اضافه تر از اونی که من اوردم فرا بگیرند .بگذارید حکایت فضیل بن عیاض هم بگویم نمی دانم تا به حال گفتم و شما شنیدید یا نه فضیل بن عیاض یک راهزن و قلدر بود هر چیزی دلش میخواست به زور به دست میآیورد و بر مرددم زور می‌گفت و ستم می کرد یک روز در کوچه باغی میرفت دختر جوان زیبایی دید عاشق و دلباخته شد  به او گفت بگو پدر و مادرت خانه باشند یک نردبان هم بگذارند کنار دیوار چون من عادت ندارم ازدر بیایم تو من از دیوار و بام میآیم تو وقتی دختر گریه کنان به خانه امد به پدر و مادرش گفت همه شیون میگردند که چه کنیم از این دزد قدار که دخترمان ناموسمان را خواهد برد بی  حرمت خواهد کرد فضیل بن عیاض شب که شد آمد و از نردبان امد بالا وقتی به بام رسید دید یک نفر دارد چیزی میخواند میدانی قرآن زنده است و روح قرآن مانند شما میخواند؟ هیچ وقت قرآن تلاوت کردید و بعد حس کنید یک صدای دیگر هم با شماهمراه است امتحان کنید بروید امتحان کنید اثبات کنید من دروغ میگویم .
دید صدایی چیزی می خواند آیه 15 سوره حدید بود تلاوت کنند آیات الهی میگفت: آیا وقت آن نرسیده است که گروندگان و مومنان ظاهری دلهایشان به یاد خدانرم گردد  و به آنچه از جانب حق نازل شده است به دل توجه کنند .
کلام قرآن دل پر ستم و سنگ عیاض را نرم کرد بر  سر دیوار نشست و گریه کرد و بر سر و روی خود کوفت که کجا بودم تاامروز چرا نفهمیدم از دیوار پایین آمد بر سر زنان رفت تا به خرابه ای رسید دید یک عده  کاروانی اونجا نشستندو با هم حرف میزنند  که خدایا کمک کن عیاض به ما حمله نکند مالمان را نبرد خودمان را نکشد عیاض بهشون گفت عیاض مرد دیگر عیاض اون عیاض نیست.
کلام  قرآن دلها را نرم و مشتاق میکند دلهارا پر مهر میکند چرا نمی خوانید یک مقدار عربی یک مقدار فارسی ولی بخوانید عربی را که میخوانید انگار یک ملودی زیبا را مینوازند و و شما گوش میکنید روحنتان به پرواز در میآید قرآن را ازخودتان جدا نکنید با قرآن انس بگیرید که بسیار از مشکلات ما را قرآن حل خواهد کرد صاحب قرآن تلاوت کننده ایات به داد ما میرسد خیلی جاها به دیدار ستمگری میروی  که میدانی حقت را خورده و شاید ندهد در دل قران تلاوت کن و برو ببین چه میبینی .
خب این بود سخن امروزم باشد که ان شا الله به درگاه حق مقبول واقع شده و دل مولا امام زمان در این دقایقی که با هم بودیم و سخن لغو نگفتیم از ما راضی شده باشد شاید لبخندی بر لب های مبارکشون جاری بشود و دلشان آرام بگیرد.


 

 

 

 

نوشتن دیدگاه