جلسه بیستم ره توشه آگاهی 1
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: ره توشه آگاهی 1
- بازدید: 3778
بسم الله الرحمن الرحيم
یکی از توفیقات بزرگ امسال ما این بود که در این ایام با بحث های معرفتی در خدمت دوستان بودم . قبول دارم بعضی ها جدید آمدند بعضی ها امروز آمدند یا دیروز آمدند ، یک مقدار برایشان ثقیل است هضم مطالبی که گفته می شود ولی عیبی ندارد بگذار گوش هایی که هرگز نشنیده یکبار بشنود شاید یکی از جمله های ما یا شاید یکی از القاب و عناوینی که بکار می بریم توجهش را جلب کند و به دنبالش حرکت کند مسیر شناخت خودش و خدایش را پیدا کند .
روز گذشته حدیثی را نقل کردم از آقا امیرالمومنین که در گفتگویی با کمیل بن زیاد انجام شده بود . کیمل راجع به نفس سوال کرده بود که یا امیرالمومنین نفسم را چگونه بشناسم ؟ حضرت فرمودند : کدام نفست ؟ گفتند مگر یک دانه بیشتر داریم؟ فرمودند : بله . چهار مرحله برای نفس ذکر فرمودند . دانه دانه توضیح دادیم هر مرحله را جداگانه و در آخر صحبت های دیروز که بخش چهارم کلیه ی الهیه بود آخرین قسمت گفتیم که در این قسمت 5 قوا در این نفس وجود دارد : بقاء در فناء – خود را در نعمت دیدن در مشقت و سختی ، من در این جمع آدم دارم بیماری لاعلاج ، سخت و مشکل به او رو آورد وقتی از او پرسیدم چطوری؟ گفت : الهی شکر، می ارزید . گفتم به چی می ارزید ؟ گفت این مرض به درسی که از آن گرفتم می ارزید . این خودش را در نعمت می بیند در حالی که در سختی و مشقت بسر می برد . عزتمند بودن در عین ذلت ، نمونه بارزش صحرای کربلاست ، نمونه بارزش خانم حضرت زینب (س) است ، اسارت کشید، معجر از سرش کشیدند، در ملا عام و انظار عمومی حرکت دادند، شلاق خورد از بیرحمان این جماعت، ولی وقتی از ایشان پرسیدند کربلا چه خبر ؟ فرمود همه چیز در عین زیبائی بود.
مگر می شود آدم این همه سختی بکشد ، آزار ببیند بگوید در عین زیبائی بود . یک چنین چیزی امکان ندارد ، ولی دارد . فقر در غناء – یعنی در عین این که خیلی پولدار است خیلی فقیر است . چطور فقیر است ؟ می گوید خدایا من می دانم همه این هایی که تو به من دادی، من عرضه جمع کردنش را نداشتم مال من نیست مال خلایقی است که تو من را می فرستی کمکشان کنم به سر من منت می گذاری که من را می فرستی این پول هایی را که به حساب من است برایشان خرج کنم من چیزی ندارم ، من در عین فقرم . حالا همین یک جمله اگر ما یک شبانه روز راجع به آن صحبت کنیم باز هم کم است که فقیر یعنی چه کسی ؟ ما فقیر آنی را می شناسیم که دستش را دراز می کند می گوید شب جمعه بچه هایم گرسنه اند ، مریض دارم ، یک پولی بده دارو بخرم . ما او را فقیر می شناسیم اما آن فقیر نیست . فقیر یک شخصیت بزرگ است فقیر کسی است که در مقابل خداوند خودش را ناچیز می داند ، بدون چیز می داند ، هیچی ندارد ، هرچه دارد از آن خداست . بعد می گویند که فلانی این را می خواهد می گوید به او بدهید . این یکی را چی ؟ می گوید به او بدهید. آخر صاحب این لحاف و تشک ها نیست که ، این لحاف تشک های اضافه است . یک روزی استفاده می شد حالا دیگه اضافه است دیگه چه کسی می رود مهمان خانه کسی شب بخواند . خب پس چکار کنم ؟ بابا بیا یک عالم کارتن خواب داریم بده این ها بگذارند زیرشان . می گوید چطوری دل بکنم از این ها ؟ مگر مال تو است که می خواهی دل بکنی. یک روزی دادند استفاده کردی حالا دیگه استفاده ات تمام شد . چرا ما این قدر در مسئله کشاورزی به مشکل برخوردیم ؟ برای این که مردم زمین های کشاورزی را ، این لب جاده است ، آن آبش خوب است ، این هوایش خوب است خریدند گران گران بعد نفت ریختند پای درخت هایش که نگویند این ها باغ است درخت هایش هم خشک شود شهرداری ایراد نگیرد . بابا ، زمین مال کسی است که آبادش کند ، زمین مال کسی است که احیایش کند . تا وقتی تو در این زمین کار کنی به بهره وری برسانی از او محصول برداری ، مال تو است . امروز که تو دیگه نمی خواهی کار کنی مال تو نیست که . می گوید نه بابا بنچاق دارم، قباله منگوله دار دارم خب برو ، برو تا ببینی سندت کجا بدردت می خورد .
صبر در بلا : آی داد و بیداد ، آی داد بیداد ، صبر در بلا می گوید دو ویژگی این 5 تا قوه رضا و تسلیم است . یعنی کسی که رضا وتسلیم ندارد هیچ کدام این ها را نمی تواند داشته باشد . گفت : آن وقت اگر نفسی رضا و تسلیم را داشت ، به این جا هم رسید که همه این 5 تا قوا را هم دارا بشود این نفس تازه همان نفسی است که روز اول خدا فرمود: و نفخت فیه من روحی – از روح خودم در او دمیدم .
دمیدم که چه بشود ؟ که به کجا برسد ؟ که در نهایت به این جا برسد که به او بگویند : یا ایتها النفس المطمئنه – ارجعی الی ربک راضیه مرضیه ، ای نفس مطمئن برگرد پیش خدای خودت ، راضیه مرضیه ، من از تو راضیم و تو از من خشنود . غر نمی زند ، بلا می دهم غر نمی زند. شادی می دهم شعف زیاد نمی کند . چون می داند هم بلا از جانب خداست هم شادی از جانب خداست . امروز مال این است فردا مال این نیست. ما آن نفس اولیه هستیم که به ما گفتند و نفخت فیه من روحی . نگو خلقت برای چیست ؟ خلقت برای فهم همین دو تا سه تا آیه است که می گویم . ریخت در پیمانه امان گفت برو . عین آن مادر دهاتی که در دست بقچه بچه اش نان های خشک کلوچه را گذاشت کشک هم گذاشت در بقچه اش را بست گذاشت سر چوب داد بغلش گفت : برو فی امان الله . در امان خدا ببینم چکار می کنی ؟ نروی خراب برگردی ، رفتی خراب برنگردی ، بچه حواست هست برو مهندس و دکتر برگرد . اما خدا می گوید چی ؟ می گوید ریختم در کاسه ات ، از وجود خودم ریختم در کاسه ات ، برو ببینم چکار می کنی ؟ برگشتی آدم برگردی. آدم برگردی بشو آن نفس مطمئنه ای که بگویم بیا بیا . من هم مشتاق توام، نه آن که نفسش را، جانش را ملائک جان ستان می کوبند بر پشتش، بر صورتش ، جانش را می ستانند و می برند . می گوید: آن نباشی نمی خواهمت . برای رسیدن به هر کدام از این مراتب وجودیمان نیاز به طهارت داریم یک طهارت ویژه ، یک پاکیزگی ویژه . ما برای رسیدن به این مقام یک طهارت می خواهیم آن طهارت است که به آن می گویند تقوی . تا این پاکی بدست نیاید گام زدن در مرتبه بالاتر امکان پذیر نخواهد بود . اولین قوه و استعدادی که در انسان ، در بشر دستخوش محنت دنیا می شود ، قوه شهوت است . اگر یادتان باشد در شب های قبل شهوت را گفتیم به مسائل جنسی فقط اطلاق نمی شود ، خوردن ، خوابیدن ، آشامیدن و....لباس خریدن ، طلا خریدن ، کفش خریدن ، کیف خریدن . می گوید حاج خانم من لااقل صد تا کیف دارم ، خب که چی ؟ می گوید اصلا نمی دانی دلم ضعف می رود وقتی کیف ها را می بینم که کیف بخرم . که چکار بکنی ؟ با این کیف ها چی می خواهی حمل کنی؟ اولین قوه و استعدادی که از بشر دستخوش محنت دنیا می شود قوه شهوت خوردن است . بچه وقتی متولد می شود اولین نیازش به خوردن شیر مادر است ، ولع می زند که شیر مادر را بخورد پس اولین مرتبه ای که در انسان باید طاهر و پاکیزه شود کجایش است ؟ شکمش . به خدا این حرف ها را هزار بار گفتم ولی امشب که می شنوی یک جور دیگه می شنوی پس خوب گوش کن . اولین جایی که دچار محنت دنیا می شود قوه شهوت خوردن است . بگذارید من اصلا کلمه شهوت را بردارم شاید این جوری با آن بهتر کنار بیایی . بچه وقتی به دنیا می آید ولع می زند شیر بخورد پس اولین جایی که باید تمیز بشود شکم است اگر شما مومنهای خوبی باشید یک جو همت داشته باشید فقط احادیث و روایات را در آداب خوردن بررسی کنید چقدر حدیث برای خوردن داریم، این جوری بخورید، این قدر بخورید، این جوری شروع کنید، در حضور دیگران این جوری بخورید، در خلوت این جوری بخورید ، در خوردن این امساک کنید ، آن یکی را بیشتر بخورید ،این قدر داریم خب بابا مومن خدا، چیزی که راجع به این قدر صحبت می کنند حتما مهم است دیگه ، مگر مهم نیست ؟ چیزهای کم اهمیت را که بزرگان خدا این قدر راجع به آن صحبت نمی کنند . برای ریزترین حرکت در باب شکم، آداب داریم یکی مسخره می کرد می گفت در مفاتیح می خواهم عین جمله را بگویم که یک خورده کثیفی جمله را احساس کنید به من می گفت آداب مستراح رفتن نوشته اول کدام پایت را بگذار بعدا کدام پایت را . برو بنده خدا ببین الان علم پزشکی چه چیزهایی را ثابت کرده . علم پزشکی امروز به این نتایج رسیده 14 قرن پیش گفتند . بیاییم برویم آداب غذا خوردن را بیاموزیم . یا خیلی چاق می شویم یا خیلی مردنی ، کتابی، برگ کاغذ میانه نداریم آن هایی هم که میانه اند چون دائم در حال کوبیدن به خودشان هستند خودشان را دائم در حال زدن هستند، خودزنی می کنند یک سانت این جا زیاد شد آن جا دو سانت کم شد . ولی آداب غذا خوردن را استخراج کنید به آن عمل کنید ببینید از شما پول هم نمی خواهند دکتر تغذیه هم نمی خواهد بینید چی می گویند .
دومین قوه ای که دنیایی می شود غضب است بچه وقتی گرسنه اش می شود ببین چه ونگی می زند چه شیونی می کند چه گریه ای می کند چه جیغی می کشد . پس باید بیاییم این قوه را هم طهارت ببخشیم باید ویژگی های غضب را بشناسیم واورا کنترل کنیم .از ائمه هدی روایات بسیارداریم که فرموده اند : خشم و غضب ایمان را از بین می برد همان طور که آتش هیزم را می سوزاند آن موقع که یک دفعه چشم هایت بزرگ می شود ، درشت می شود غیظ می کنی . وقتی غیظ می کنید نگاه کنید دهانتان کف می کند من نگویم مثل چی .غیظ که می کنید ببیند چه حالی دارید . آن موقع غیظ شما همانطور که آتش هیزم را می سوزاند ایمان شما را می سوزاند چرا ایمان را به هیزم تشبیه می کند قشنگیش کجاست ؟ چون آدم مومن معتقد، غضبناک نمی شود. آن کسی که راست راستی ایمان دارد غضب نمی کند اگر غضب می کنی ایمانت مثل هیزم است فقط بدرد سوختن می خورد نه بدرد جای دیگه . اگر بد می گویم تو را خدا بگویید بد می گویم .
بعد از آن نوبت قوه واهمه وخیالات می رسد این بخش که مبحث عجیبی است و جالب برای خودش اما نمی خواهم واردش بشوم یک وقتی که خواستیم کلاس معرفتمان را گسترده تر کنیم بیشتر می گویم.بعد از آن وارد مرتبه عقل می شویم . آغازراه انسان از این جا شروع می شود ،تا این جا با حیوان مشترک بود . خوردنش ، غضب کردنش و....تا این جا مشترک بود . عقل آغاز راه انسان است که اگر ان شاء الله در وادی قدم بگذاریم تا پایان عمر محروم نمی مانیم . نفس اولیه ای که خداوند به ما بخشید یک لیوان خالی بود وقتی لیوان خالی است بدون هیچ زحمتی هوا در آن پر است مگر نه ؟ آن روزی که آدم (ع) از آن درخت ممنوعه خورد هوایش هوای اکسیژنی نشد ، شد هوی وهوس شیطانی ، ابلیسی . اگر بخواهیم این هوا را از این لیوان خالی بکنیم باید با یک چیز دیگر پرکنیم آن را تا چیزی در آن پر نکنیم می توانیم هوا را بیرون کنیم . فیزیک است دیگه بابا غیر فیزیک که نیست دل و نفس ما همان ظرف الهی است هوای نفس و شیطان آن را پر کرده اگر بخواهیم از شیطان رها شویم باید این دل را از عوالم الهی پر کنیم هر چی در آن خالی بماند جا برای اغوای شیطان باقی می ماند . حال دیگه دست خودت است می توانی خالی نگه داری شیطان هم معلق می زند در آن . می توانی درونش را پر بکنی با چیزهای خوب تا شیطان گورش را گم کند . هر چی خالی می ماند جا برای اغوای شیطان باقی می ماند . یا گناهانی که ما مرتکب می شویم شیطان هم بیخودی آنجا لانه نمی کند گرسنه و تشنه آن جا نمی ماند گناهانی که ما مرتکب می شویم غذاهای چرب و خوشمزه ای است که شیطان به سمتش حمله می کند ، شیطان به آن حمله ور می شود و تا وقتی که غذای شیطان با انسان همراه باشد انسان از دست شیطان فراری نیست . در شهرک قبلی که ما می نشستیم بعضی از دوستان یادشان است آمدند گربه زیاد دارد . یک روز رفتم خرید یک عالمه گوشت و مرغ و .... در زنبیلم بود خانه هم طبقه سوم در بلوک را که باز کردم تا من بیایم در را ببندم چون وسیله ام زیاد بود گربه های شهرک یک سه چهارتایی افتادند دنبالم پنجه می انداختند به این زنبیلم من هم ترسیدم خدایا هی پیششان می کنم با لگد می زنم فایده نداشت چرا ؟ چون غذای گربه با من بود . جالب نیست ما غذای گربه را می خوریم البته وقتی زیاد می خوریم غذای گربه را خوردیم وقتی استخوان های مرغ را زیاد هم دندان می زنیم آخر گربه بیچاره هم چیزی گیرش نمی آید . آخر در خانه همسایه را زدم گفتم پسرجان بدادم برس گربه ها خوردندم خندید آمد بیرون خب جوان بود زنبیلم را گرفت از پله ها بدو رفت بعد از آن بالای پله ها یک لگد هم زد به یکی از گربه ها، گربه پرت شد از پله ها دیگه بقیه جرات نکردند بروند بالا از پله ها . تا وقتی غذای شیطان همراهت است خب شیطان خوشش می آید دیگه . هی پنجه اش را میزند به تو،هی تو را لمست می کند . خودمان را اگر از تیرگی های گناه طاهر و پاکیزه نکنیم هم چنان شیطان و دارودسته اش با ما باقی می مانند خودش می ماند می رود دارودسته اش را هم می آورد .
خلقت ابلیس از شراره های آتش است که از طایفه جن است قبلا گفتم دیگه راجع به آن صحبت کردم که ابلیس از طایفه جن است و جن هم از آتش است بر اساس آیات قرآن باز هم اگر برایتان جای ابهام بود بگویید از قرآن آیات را می آورم دانه دانه می گویم .طبیعت آتش را همه ما می شناسیم آتش اگر یک جایی رسوخ کند چکار می کند شروع می کند به سوزاندن تا وقتی خوراک آتش آن جا باشد آتش هم آن جا حضور دارد درسته . یا باید روی آتش یک چیزی بریزیم خاموش شود می شود اعمال پاکیزه، یا خوراک آتش را از جلویش برداریم با لگد گربه را از آن بالا پرتش کنیم شراره های آتش سکون ندارد یکسره می جنبد آتش خودش را بالا نشین می داند خودش را به سمت بالا می کشد یک روزی شیطان که از جنس اجنه است واز جنس آتش است به او گفتند سر فرود بیاور پایین بیار گفت نمی آورم چرا ؟ چون گردنش زیادی سرکش است گفت من به فرمان تو سر فرو نمی آورم چون خودم را از آن بالاتر می دانم. اما انسان که از خاک است خلقتش از آرامش، طمانینه و انس است و با وجود خطراتی که در سرراهش وجود دارد فقط پناهش حضرت باریتعالی است ، پروردگار در سوره رعد آیه 28 فرموده : أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئنُِّ الْقُلُوب – آگاه باشید که به یاد خدا دل آرام می گیرد شما از جنس آرامش و طمانینه ای ، شما از جنس آرامش و سکون و امنیت هستی پس چرا این قدر شعله ور هستی؟ یک چیزی قاطی تو شده، پس یک چیزی آمده در مخلوط توقاطی شده پیدایش کن، بیرونش کن . باید با تمام قدرت و توانمان با صفات رذیله مثل ترس ، سستی ، یاس ، بی غیرتی،سوءظن ، کج خلقی ، بدبینی و... باز هم بشمارم خسته شدم که باید با همه این ها وغیره هایش مقابله کنیم ما خلق وخوی حسنه ای چون خوف الهی ، امید به خدا ، حلم وصبر ، مدارا با مردم ، زهد و قناعت ، سخاوت و انفاق ، عدالت ، شکر و توکل و...باز هم بگویم خوشم می آید که بگویم ولی کار داریم بقیه اش با خودت . ما باید این ها را جایگزین آن ها کنیم ما خدا داریم شیطان از خدایش بی بهره است باز هم زورش به تو می رسد الله اکبر وقتی قرآن می خوانیم ما خداوند می فرماید انسان بسی نادان وناسپاس است خنده مان می گیرد می گوییم خودت که ما را آفریدی گفتی ملائکه به ما سجده کنند پس چرا بد و بیراه می گویی به ما خب حقمان است دیگه، شیطان خدا را ندارد ما خدا را داریم بعد شیطان سوار ما می شود تازه گوشمان را می گیرد می گوید هی برو . خب خنده دار است دیگه پس نادان هستیم دیگه ناسپاس هستیم که به این جا می رسیم بسیاری از اهل دانائی و آگاهی پله هائی را معرفی کرده اند این پله ها عبارتند از : خلوت – تفکر – نفی غیر خدا – ایمان – مبارزه با نفس – بلا – عجز – هدایت الهی . بحث امشب تاهمین جا بس قصه ما ادامه اش به شبی دیگر .
یا علی مدد