منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

جلسه دوم ره توشه آگاهی 2

بسم الله الرحمن الرحيم


با نام و یاد حضرت دوست آغاز می کنیم :
جانها در اصل خود عیسی دمند                                        یک زمان زخم اند و گاهی مرهمند
گر حجاب از جانها برخاستی                                          گفت هر جانی ، مسیح آساستی
گر سخن خواهی که گویی چون شکر                               صبر کن از حرص و این حلوا مخور
صبر باشد مشت های زیرکان ، صبر تو مشت های زیرکان است


صبر باشد مشت های زیرکان                                         هست حلوا آرزوی کودکان
حالا خود دانید هر چه که می خواهید .
در چند سه شنبه قبل که دور هم جمع شدیم ، سخنانی گفتیم از جمله خدمت دوستان یک تجربه از خودم نقل کردم . ابتدا گفتم چه کسی می خواهد نقدش کنم ؟ چند تایی هم دست بلند کردند ولی من جسارت نکردم . یک تجربه از خودم را نقل کردم که چطور اعمال خودم را نقد می کنم به اعمال خودم از زاویه دیگری نگاه می کنم که واقعا این برخورد یا این حرکت را که مدعی هستی به این دلیل انجام دادی یا فی الواقع در بطنت این طوری نبوده و تو عامل دیگری در درونت سبب این حرکت شده .
غرضم از این مسئله و طرحش حرکتی بود برای خود شناسی . حالا بپرسم آیا کسی در بین شما هست که بخواهد اشاره کوتاهی به آن مجلس بکند تا یک یادآوری برای دوستانمان که در این جلسه هستند ایجاد بکند ؟
از دوستان جمع : بسم الله الرحمن الرحیم ، مثالی که شما زدید راجع به تلفنهای مکرری بود که خدمت شما می زنند مثال خانمی را زدید که بارها با شما درباره مسئله ای صحبت کرده و شما به او جواب دادید و حالا آن باز به یک نحو دیگری از شما مسئله را می پرسد تا آن جوابی که دلش می خواهد را بگیرد . که شما فرمودید با تلفنهای مختلف هر شماره ای که شما داشتید را گرفته بود تا اینکه بالاخره شما جواب دادید و از او خواستید که مسئله اش را بگوید و او دوباره تکرار این موضوع را انجام داد یعنی دوباره گفت و شما دوباره جوابش را دادید و گوشی را قطع کردید . شب با خودتان مرور کردید که خب حالا این که دفعه اول تلفن این فرد را جواب ندادید به خاطر چی بوده ؟ آیا واقعا به خاطر این بوده که از این بعد که من استاد و معلم این فرد هستم و می خواستم به او یاد بدهم که اولا : باید صبر بکند و هر چیزی را همان موقع نباید بدست بیاورد یا اینکه متوجه بشود که خب این سوال پرسیدنش تا این حد خطاست و بالاخره یک جایی خودش باید متوجه این موضوع بشود آیا واقعا این است ؟ یا اینکه نه آن موقع من دیگه خودم حوصله شنیدن صدای این فرد را نداشتم ؟ بین این جدال و فکر این که بهرحال همه ما وقتی شب می خوابیم خداوند می فرمایند که روحهای همه آدمها را به سمت خودم برمی گردانم و این فکر که خدایا اگر مرا بخواهی ببری وبرنگردانی من با چه رویی می خواهم در پیشگاه تو حاضر بشوم و این ندامت و این حسی که خودتان فرمودید ممکن است سنگین تر از هزار شکنجه دنیایی باشد چون که آدم می داند که خودش مقصر است و از یک طرف نمی خواهد که بپذیرد ویک جورهایی از این موضوع رنج می برد و نتیجه این که این کشمکش درونی و این ملامت شخصی که باز فرمودید شب وقتی که آدم ذکر می کند یک مقداری آرامتر می شود ، محیط لطیفتر می شود آن وقت می تواند عادلانه تر قضاوت بکند خودش را یعنی ببیند آن واقعیت هایی را که حالا واقعا چی بوده علت آن موضوعی که حالا این جوری برخورد کرده و در نهایت این که حالا روز بعدی که می آید دیگه این به عنوان یک درس است و این که آن لحظه هایی که آن روز گذراندید چون همه را شناسایی کرده دیگه امروز بیشتر وبهتر می تواند عمل بکند .
استاد : در عمل خدمت شما ما عرض کردیم که هر روز و هر دم اعمالتان را بازیافت کنید . اعمال ما یک وجه ظاهری دارد ، یک وجه باطنی . وجه ظاهری آن چیزی است که منطق مادی و دنیایی ما حکم می کند و بر اساس آن معمولا هم ما صاحب حق هستیم نه دیگران . اما وجه باطنی قضیه یک مقدار متفاوت است در زوایای وجود ما نقطه های خاصی وجود دارد که اینها پنهان هستند و آن پشت قایم می شوند و این نقطه های پنهان اساسی ترین بخش شخصیتی ما را می سازند و بدون این که دیده بشوند حکم می کنند . و بحث خودشناسی مقداریش برمی گردد به پیدا کردن این نقطه ها ، خیلی راحت بگویم تا نقطه ها را پیدا نکنی بیخود تو این صحرای برهوت پایت را نگذار، چون فایده ندارد خیلی راحت گم می شوی . نقطه های پنهان وجود ،
اگر امروز آقای x با آقای y صحبت می کند و آقای y به او تذکری را می دهد به جای این که به تذکر فکر بکند ، بلافاصله پاسخ می دهد . بعد هم خودش به خودش می گوید آخه آن حق نداشت به من این جوری بگوید چه طور به خودش اجازه داد مثلا اشکال من را بگیرد . اما به این فکر نمی کند که اصلا تو دارای اشکال بودی یا نبودی ؟ اشکال را پذیرش نمی کند ، ایراد می گیرد که تو چرا اشکال را گرفتی . چرا اشکال را پذیرش نمی کند ؟ چون نمی خواهد قبول کند که دچار نقص است ، غیر از این است ؟
آدم این جور است دیگه . چون من هیچ وقت دوست ندارم فکر کنم من ناقصم ، من اشتباه می کنم . همیشه فکر میکنم که خوب است که فلانی اشتباه کند من اشتباه او را بگیرم نه آن اشتباه من را بگیرد . و از همین جا شروع می شود پرده حجاب می افتد و تو دیگه خودت را نمی بینی . من آن جلسه که دقیقا امروز سومین سه شنبه است بعد از آن و عمدا مابین آن جلسه تا امروز این قدر فاصله گذاشتم یک روز گذاشتم جلسه خانم ها یک روز گذاشتم جلسه آقایان و صحبت هایمان هیچ ربطی به این زمینه هم نداشت چرا ؟ که فرصت کافی داشته باشید برای نقد خودتان ، در این فرصت مناسب چند نفر اعمال و رفتارشان را نقد کردند؟ مال خودشان را . خیلی خوب فکر نمی کردم حتی یک دانه داشته باشیم . چون معمولا همیشه آدم ها فکر می کنند این را گفته بود برای بقیه ، منظورش من نبودم که . این خوبه اما کافی نیست ، بقیه چکار کردند ؟
کدامتان علاقه مندید که نقدی که از خودتان کردید مثل من با شهامت بیان کنید ، کی دوست می دارد .
از دوستان جمع : من تو دوهفته اخیر یکی دو مرتبه البته از زندگی داخلی خودم می گویم با افراد دیگری من زیاد در تماس نیستم با برخوردی که با همسرم داشتم و ذهنیت هایی که برایم بوجود آمد ، پیش خودم می گفتم شب که آمد این کار را انجام می دهم یا اصلا تلفن را برمی دارم و این را می گویم ، آن را می گویم از ناراحتی . یک خورده  گذشت گفتم تو حق نداری اعتراض کنی اول طرف مقابلت را حرفهایش را گوش بده ببین او چه می گوید در رابطه با مشکلی که برای تو پیش آمده بعد آن وقت اقدام بکن که مثلا داد و بیداد بکنی . از صبح که در منزل بودم که ایشان رفته تا شب که بیاید نه تلفن زدم ، نه ارتباطی برقرار کردم که نکند روی آن شدت عصبانیت خدایی نکرده چیزی بگویم . شب که آمدند منزل خیلی با خودم کلنجار رفتم اگر قبلا بود به یک ساعت هم نمی گذاشتم دوام بیاورد بلافاصله زنگ می زدم و اعتراضم را می کردم سر قضیه ای که پیش بیاید . اما آن روز خیلی با خودم کلنجار رفتم نه که آن روز بلکه در این دوهفته در موارد مختلف خیلی با خودم کلنجار رفتم که این اعتراض را نکنم و در نهایت دیدم که من اشتباه کردم .
استاد : این خیلی مهم است ، بارها و بارها این اعتراضات را کرده و حتی گاهی اوقات من هم که به ایشان یادآوری می کردم که آرام باش و می دیدم که پذیرش نمی کند که صد در صد خودش اشتباه کرده ، اما امروز به اینجا رسیده که خودش هم اشتباه می کند . نه تنها ممکن است فرد مقابلش اشتباه کند امروز به اینجا رسیده که من هم اشتباه می کنم . آیا جایز است که بلافاصله عکس العملم را نشان بدهم در حالیکه هنوز بازیافت نکردم عملم را ، نگاهم را . این آرام آرام به او یاد می دهد از بیرون از جای دیگران خودش را نگاه بکند . ما همیشه از تو خودمان ، خودمان را نگاه می کنیم . اسب سواریم توفنده ، کوبنده ، پیروز میدان . اما از بیرون به خودمان نگاه نمی کنیم که خیلی از مواقع هیچی نیستیم ما خیلی از مواقع معذرت می خواهم همچون چهارپای لنگ و لاغر و چفت و چولی هستیم که نمی توانیم تکان بخوریم و چون نمی توانیم تکان بخوریم همیشه می کوبیم که شما تکان نمی خورید در حالیکه این جوری نیست . این نقدهای اعمالمان آرام آرام می تراشد این پرده هایی را کشیدیم جلوی خودمان بر می دارد و اصل آن زیر دیده می شود ، خیلی از مواقع هم ناخوشایند است خیلی هم ناخوشایند است گاهی اوقات معذرت می خواهم بوی گند می دهد ، جدی می گویم بوی گند می دهد .
شما تا حالا ندیدید دروغگوها بو می دهند ، امتحان کنید حساس بشوید ، دروغ نگویید اگر دروغ نگویید خودتان و حساس به مسئله دروغ نگاه کنید هر کسی دروغ بگوید یک بوی خاصی می دهد یک بوی مخصوص به خود دارد . حالا چرا امروز پس ما  می نمی فهیمم ؟ چون خودمان هم دروغ می گوییم ، چون خودمان دروغ می گوییم بوی دروغ را نمی فهمیم اما وقتی خودمان دروغ نگوییم بوی دروغ را می فهمیم . عین بوی سیر می ماند آدمی که سیر خورده بوی سیر دهان آن یکی را نمی فهمد ، اما آن کسی که سیر نخورده پایش را می گذارد این جوری می کند اف اف اف کی سیر خورده این جا ؟ سیر نخورده می فهمد سیر خورده وجود دارد ، سیر خورده که نمی فهمد چون همه عین همدیگرند .
نقد کنید خودتان را شما باید تا امروز هر کدامتان بارها و بارها خودتان را نقد کرده باشید ، کردید ؟
از دوستان جمع : بسم الله الرحمن الرحیم ، حاج خانم آن جوری که شما فرمودید روی کاغذ پیاده کنید  واقعا نمی رسم که این کار را انجام بدهم اما خیلی سعی کردم و الحمد لله خیلی جاها هم نتیجه های خیلی خوبی گرفتم بخصوص که الان پسرم تازه گواهینامه گرفته یک وقت ها یک جاهایی می خواهیم برویم با هم می نشینیم من او را دعوت می کنم به آرامش در صورتی که اصلا خودم آدم آرامی نیستم و تجربه جالبی بود که از مراسم خاکسپاری مادر بزرگش بر می گشتیم خیلی خسته بودیم و هم ناراحت بودیم بعد یک وانت پیچید جلوی ماشین و بوق بدی زد در صورتی که قبلا به او گفته بودم این جوری بوق نزن مردم ما عصبی هستند ، خسته اند و همه مریض هستند به یک نوعی این آلودگی هوا هم باعث شده بدتر بشوند ، آرام باش این عصبانی شد حق هم با این بود او یکدفعه پیچید جلوی این ، وانت وسط خیابان نگه داشت و یک پسری پیاده شد ماشاءالله دو متر قد و یک تخته شانه اش این ور خیابان بود و یک تخته شانه اش آن ور خیابان خود من از ترس مردم و پسرم هم رنگش پرید فوری بهش گفتم بگو ببخشید گفت آخه گفتم بگو ببخشید ، شما بفرمائید . یکدفعه این مردی که با این قرمزی و حالا مقصرم بود پیاده شد ، آرام شد و گفت : بچه آخرین بارت باشد واسه من این جوری بوق می زنی . سوار شدیم و آمدیم گفتم پسرم یک تجربه خیلی بزرگی شد حتی اگر هم کسی خطا کرد وقتی تو با روی باز با او برخورد بکنی ببین چه یک دفعه شکست .
یکی هم تجربه ای که من با مادرم داشتم ، خب از ایشان سنی گذشته ، سختی زیاد کشیده ، بیماری دارند و هنوز هم بیمارند ولی کلا آبمان توی یک جوی معمولا نمی رود دوتایی با هم ، اما من یاد گرفتم توی این دو ، سه هفته تقریبا می شود گفت یک ماهه به این نتیجه رسیدم که هر کسی را آنطور که هست بپذیرم دخترم را این گونه که هست بپذیرم همسرم را هم همین طور مادرم را این گونه که هست بپذیرم ، تجربه کردم شما فرمودید یک چند تا صلوات بفرست و برو ، رفتم و یک دو روزی هم جواب سلام آدم را هم نمی دهد ولی روز سوم یخش می شکند شاید هم همیشه او مقصر نباشد ، بنده خدا از من خواست برایش کاری را انجام بدهم ، جوشی داشت توی صورتش و می خواست من سرش را باز کنم من خیلی به این کار علاقه داشتم از جوانی که جوشهای سرسیاه را بگیرم خلاصه یک بلایی سرشان بیاورم ، خب ایشان از من تقاضا کرد من باید دستم را می شستم ، تمیز می کردم بعد الکل می زدم خب این کارها را انجام ندادم این بنده خدا عفونت کرد روی پیشانی اش ، دو ، سه روز هم تو همین ایامی که ما درگیر عزاداری مادر شوهرم بودیم و مراسم بودیم به من می گفت پماد تتراسایکلین خریدی برای من ، خدا شاهد است که یادم می رفت کار به جای وخیم کشید تا این که روز ختم یکی از دوستان گفت این چه پیشانی است که مادرتان دارد ، چرا یک دکتر نبردی ؟ تازه به خودم آمدم دیدم که من اشتباه را انجام دادم این بنده خدا هم حق دارد که جواب سلامم را ندهد . بردم دکتر و دوا و دکتر کردند و بعد از سه روز امروز تازه جواب سلامم را گرفتم ، ولی من اشتباه کردم ، من خطا کردم . یکی پذیرفتن آدم ها سر جایشان و یکی هم موقعی که طرف مقابلمان عصبانی است خیلی با او کلنجار نرویم .
استاد : خب ، بگذار من حالا یک نتیجه خوبتر هم بگیرم از حرفهای خود شما ، همانطور که آدم ها را دستور داریم که هر کسی را همان جوری که هست بپذیریم ، در درجه اول خودتان را همان جوری که هستید بپذیرید با همه اشتباهایتان ، با همه خطاهایتان ، با همه ندانم کاری هایتان ، مهم این است که خودتان را بپذیرید . ما چون خودمان را نمی پذیریم و خودمان را ورای  آن چیزی که هستیم می پذیریم و قبول داریم مردم مقابل ما ، ما را نمی پذیرند آن جوری که تصور ماست . نتیجه : سرشاخهای تیزمان به هم گیر می کند . اما اگر من خودم را همانی که هستم بپذیرم مردم مقابل ما می بینند که من با حقایق خودم آشنا هستم دیگه لازم نیست این جوری خط خطی کردن من ، مثل همان حرکتی که با آن راننده ماشین کرد ، آن خطا کرد چه فهمید خطا کرده و چه نفهمید خطا کرده اما درون متلاطمش با بوق بد این جوان هیجانیش کرد آورد بیرون با یک معذرت می خواهم ، یعنی باور کردم که عمل من اشتباه بود حالا تو می خواهی باور کن کارت اشتباه بوده یا نمی خواهی نکن .
خودتان را بپذیرید همانی که هستید با خودتان کلنجار نروید برای این که یک چیز دیگری باشید یا یک چیز دیگری به مردم بشناسانید ، همانی که هستید باشید .
از دوستان : یکی هم این که تلاطم هایی که در زندگیمان هست ، مشکلاتی را که هست با بزرگانمان بسنجیم این کار خیلی آدم را آرام می کند . فرضا من خواسته ای را دارم و به خاطر شرایط بد به خواسته ام نمی رسم یا حالا مصلحت خداست یا بالاخره یک سنگی جلوی پای آدم برای امتحانش حتی می افتد ، تو بالا و پایین های زندگی قرار می گیرد در یک لحظه ، دیروز به خانواده ام گفتم من اصلا ایمان قوی ندارم من خودم را یک دفعه باختم که از من پرسیدند چطور مگه ؟ گفتم : وقتی آدم می گوید خدایا من خوم را سپردم دست خودت ، من این را از تو می خواهم ، من آرامشم را از تو می خواهم این خواسته من است اما اگر تو این را نمی پسندی پس من نباید بپسندم پس چرا من دوباره باید نگران بشوم و این خیلی مهم است که لحظه به لحظه خودمان را با بزرگان دینمان بسنجیم . امام حسین (ع) از خانه و زندگیشان از همه چیز گذشتند ، زندگیشان را گذاشتند رفتند خودشان را فدا کردند ، بچه هایشان را ، واقعا خیلی سخت است به قول پسرم می گوید مامان باز تو جوگیر شدی ولی خوب است این جوگیر شدن ها به نظر من ، یک وقت آدم جوگیر بشود فکر بکند از خودش اصلا خجالت  می کشد .
استاد : به شرط آن که زیاد اختلاف پیدا نکند . آرام آرام ، قدم به قدم جلو برود .
از دوستان جمع : شما الان به مطلبی اشاره کردید که فکر می کنم منظورتان این بود که هر کسی با خودش به یک صلح درونی برسد حالا سوالم این است این که می فرمایید هرکسی خودش را قبول بکند یک سمت قضیه اش این است که خب بهر حال یک موقع اشکالاتی هم هست دیگه ، این را چه جوری باید فهمید ؟
استاد : این قبول خود مفهومش این نیست که من بهترینم . قبول خود یعنی این که خسیس هستی ، چرا می گویی نیستم . خودخواه هستی ، چرا می گویی نیستم . دروغ هم می گویی ، پس چرا شعار می دهی می گویی من دروغ نمی گویم . برای دیگران بد هم می خواهی ، چرا می گویی نمی خواهم . اگر پایش بیفتد حق خودت را بر دیگران مقدم می شماری ، حق آنها را زیر پا می گذاری . این است که با خودش می گویم به یک صلح درونی برسد . چون کسی که می گوید نیستم و هستش این یعنی یک جنگ، یک جنگ دمادم . از سویی می داند که دروغ می گوید از سویی آن خود برترش می گوید نه دروغگو نیستم ، خب اینجا چه اتفاقی می افتد ؟ این دو تا که دائم به هم شمشیر می کشند . صلح درونی مفهومش این نیست که همه چیز تو یک سطح ایده آل است ، نه ، پذیرش تمام اشتباهات ، تمام خطاها و گناهانی که کرده و این که اینها را تو انجام دادی نه دیگری ، تو انجام دادی ، هیچ کس دیگری اینها را به شما تحمیل نکرده است .
من تجربه کلاس داشتم . آنهایی که کلاس رفتند می دانند یعنی چی ؟ معلم ها همیشه داد سخن می دهند در دفتر از دست مدیر ، ازدست معاونین ، چرا؟ چه اتفاقی افتاده ؟ اگر مدیر ، مدیر بود وضع کلاسهای ما این جوری نبود . اگر معاونین مدرسه مسئول بودند وضع اخلاقی بچه ها این جوری نبود . آن فرصتی را که توی معلم در کلاس با شاگردت داری کدام معاونی دارد ؟ تو درعرض یک ساعت و نیم با سی تا ، چهل تا ، من پنجاو شش دانش آموز پسر را تجربه کردم وقتی که فقط بیست سالم بود . آن وقتی را که من با پنجاه و شش شاگرد پسر داشتم معاون مدرسه با اینها نداشت . چون معاون مدرسه یک ربع زنگ تفریح ، ده دقیقه اش را هم در دفتر سر می چرخاند و یک گپ و گفتگویی با همکاران ، ما بقی اش را هم چوبش دستش بود یا بلندگویش دستش بود داد و بیداد می کرد سر بچه ها . چطور شد آن می توانست تاثیر بگذارد تو نمی توانستی ؟ چرا دروغ می گویی ؟ اگر کلاست اشکال دارد اول تو اشکال داری ، اول تویی که اشکال داری .
در این حسینیه وقتی می آیند به من می گویند خانم در کارهای اجرایی این اشکالات وجود دارد . خانم فلانی ، آقای فلانی این کار را کرد آن کار را کرد ، راست می گوید آن انجام داده من که انجام نداده ام . اما قبل از محاکمه خانم X یا آقای Y ، خودم را محاکمه می کنم که تو که آنجا نشسته بودی چطوری اینها را نگاه کردی و حرف زدی ، چرا ندیدی ؟ تو وظیفه ات دیدن بود     . چرا قبل از بروز مسئله و مشکل بهش نگاه نکردی ؟ چرا جلویش را نگرفتی ؟ کدام شما این کار را می کنید ؟ اکثرا پدر و مادرها با بچه هایشان دچار مشکل هستند و وقت صحبت اکثرا گله مند هستند از بچه هایشان ، راست هم می گویند . بچه های این دوره بی ادب هستند ، پررو هستند ، گستاخند من قبول دارم ، اما گستاخی را کی یادشان داد ؟ این همه گستاخی و بی ادبی را کی یادشان داد ؟ مردم کوچه و بازار ، اینها که مردم کوچه و بازار وسیله خنده و  تفرییحشان است . آن کسی که برایشان محترم است تویی که در خانه ای ، پس درجه اول تو مقصری . اگر ما به خودمان درست نگاه کنیم عیوب داخلی خودمان را پیدا بکنیم این همه با مردم مشکل نداریم .
من هنوز گاهی می شنوم این از آن گله می کند متاسف می شوم ، بعد خودم به خودم می گویم که می بینی تو آدم نشدی ؟ من نشدم دیگه من آدم نشدم ، اگر شده بودم آن کسی که این جا تعلیم می گیرد دیگه دست به چنین کاری نمی زند نه اینجا نمی زند تو هر محیطی بگذارندش نمی زند . اگر هنوز شما در محیط بیرون از اینجا یا داخل اینجا اشکال دارید در درجه اول از من است ، من نفهیمدم چکار کنم . شما هم این جوری نگاه می کنید به خودتان ؟ هرگز نگاه نمی کنید ، چون با خیلی از شماها گفتگو می کنم ، با خیلی از شما حرف می زنم . تا حرف می زنم انگشتتان به سمت روبرویتان است هیچ وقت این انگشت به سمت خودتان نیست، اصلا شما فلش به سمت خود ندارید ، چرا ندارید آخر؟ بابا فلش ها دو طرفه است ، هم این طرف را دارد هم آن طرف را . چرا همه اش برای شما آن طرفی است ؟ خب یکدفعه هم این جوری آخر ، این اشکال است . رک بگویم ، اگر نخواهید حرکت کنید در این زمینه حضورتان در جلسه سه شنبه کاملا بی تاثیر است ، اصلا بدردتان نمی خورد . این همه آمدید و رفتید خب که    چی ؟ کدام بخش وجودتان را اصلاح کردید ؟ توانستید اصلاح کنید ؟ اگر ده دفعه عصبانی می شدی توانستی برسانی به دو دفعه؟ هشت دفعه دیگر را با آرامش حل و فصل کنی ؟ اگر نتوانستی پس چرا اینجا نشستی ، چی می خواهی یاد بگیری ؟
ما می خواهیم شما را از عالم طبیعت جدا کنیم ببریم تو عالم مثال . ولی تو اصلا نمی توانی از عالم طبیعت جدا شوی ، تو اصلا از این پوست و گوشتت نمی توانی جدا شوی ، بابا باید جدا شوی . بشوی یک لایه ظریف نقره ای شکل و زیبا مثل بخار تا بتوانیم به یک لایه های دیگر و سرزمین های دیگر شما را ببریم . خب نمی توانی بشوی پس برای چی می آیی ؟
در کلاسهای مدیتیشن یا حتی کلاسهای یوگا فقط جلسه اول را رایگان می گذارند برای عموم ، بروید بپرسید . می گویند جلسه اول رایگان ، بیایید بنشینید گوش کنید ببینید چه می گویند ، اهداف چیست ، روش کار چیست و چطور باید حرکت کرد ؟ اما وقتی کسی که انتخاب کرد کلاس مدیتیشن برود از جلسه بعد که بخواهد حضور پیدا کند باید هزینه اش را پرداخت کند . دروغ می گویم ؟ شما مگر کلاس مدیتیشنی سراغ دارید که هزینه از شما نگیرد یا همه کلاسهای دیگه ، همه اشان هزینه اشان را می گیرند . آن وقت هم باید هزینه پرداخت کند ، هم باید تمریناتش را شروع کند ، هم باید در جلسات متعدد گروهی آن شرکت کند . پس می بینید هیچ کس بی قانون ، مستمع آزاد ، بدون هدف ، باری به هر جهت نمی تواند آمد و رفت کند ، می تواند ؟ اگر دو جلسه نیامد سه جلسه نیامد تمام شد نوبتش ، اگر می خواهد بهره ببرد دوباره باید برود از اول ثبت نام بکند و بیاید .
ما هم در این کلاسها هزینه امان را می گیریم ، هم از شما هزینه می گیریم ، هم شرکت مستمر و پیگیر و آگاه و پوینده از شما طلب می کنیم ، مردش هستید ، می توانید بیایید ؟
هزینه ای که از شما می گیرم ، خوب توجه کنید : هزینه ای که از شما می گیرم این است که ، از همه مسائل واجب و غیر واجب صرفنظر کنید شما کلاس دارید ، مهمانی که ندارید . کلاس داری خانم ، آقا کلاس داری . وقتی دانشگاه کلاس برمی داری سه شنبه آف . امروز یک دوستی به من زنگ زد که کار به او پیشنهاد کرده بودند ، گفته بودند سه شنبه ها هم باید بیایی ، گفته بود این یکی را که دیگه اصلا حرفش را نزن ، اصل کار را رها می کنم . شما چرا مهم و غیر مهم تان از هم دیگه تشخیص داده نمی شود ؟ ما هزینه کلاسمان را از شما می گیریم . همه پول می گیرند من پول نمی خواهم از کسی ، هم این قدر خدا به من داده که دستم پیش کسی دراز نشود برای زندگی خودم هم برای کارهای خیریه ام هر وقت اینطوری کردم پروردگارا بده یا امام زمان (عج) بفرست دستم تنگ است ، سرم را گرداندم حسابم پر از پول بوده ، من از کسی پول نمی خواهم ، نیاز به هیچ کسی ندارم . اما هزینه کلاستان این است : از کار واجب ، غیر واجب صرفنظر کنید ، مرتب و سر ساعت حضور یابید .
نگاه کنید همین آقای … را می بینید توی خانه شان یک کار که به او داده می شد دومی مطرح می شد می گفت چه خبره همه کارها را می ریزید سر من ، تو را خدا دروغ می گویم خانم … من هیچ وقت تو خانه شما نبودم ولی قانونش همین است . ولی پذیرش کرده ، بودن در اینجا را بها می پردازد ، قیمتش را می دهد . ببینید این دارد قیمتش را می دهد ، آنجا می نشیند ، این جا می نشیند ، این جا می نشیند ، دوباره از اول ، دوباره بلند می شود لای این سیم ها نمی داند چه جوری جا به جا کند خودش را پایش به چیزی گیر نکند . بابا هر چیزی یک قیمتی دارد باید بهایش را بپردازید . ما از شما پول نمی خواهیم واجب بدانید به خودتان همه کارها آف کلاس است . در کنار حضور داشتن در کلاس از دستورات اطاعت کنید اگر دستوری تحت عنوان یک تجربه برای شما بیان شد قصه نمی خواستم برایتان بگویم ، تصور نکنید دارم قصه می گویم ، خودم را می خواهم بزرگ کنم ، شکسته نفسی کنم ، نه بابا ، به خدا نه ، جرات نمی کنم از شما مثال بزنم . ببنید من فقط محدود از بچه هایی که مطمئنم وقتی اسمشان را می آورم ازمن دلخور نمی شوند حرف می زنم از همه حرف نمی زنم ، خب چکار کنم ؟ بگویم پس چه کسی ؟ ما قصه برای شما نمی گوییم ؟ توی این تجربه تعریف کردن ها دستور کارتان است ، بگیرید اطاعت کنید . نه اینکه آخر سر با یک جمله ی چقدر جالب . می شنود می شنود آخر سر می گوید چقدر جالب ، خیلی با حال است ، واقعا اگر آدم بتواند انجام بدهد چقدر خوب است . من چی گفتم که تو این را به من گفتی ؟ متوجه بشوید مشق شبتان را خیلی محترمانه تعیین می کنند و شما هم ملزم هستید که مشق شبتان را انجام بدهید اگر انجام ندهید جلسه بعدی و دستورات بعدی برایتان کاملا بی معنی خواهد بود . چون دستور جلسه بعدی فقط  زمانی قابل اجراست و دارای مفاهیم مخصوص به خودش خواهد بود که در تمرین های قبلی موفق باشید .
بچه هایی که می روند کلاس یوگا ، خیلی از شما کلاس یوگا می روید اگر تمرینات جلسه قبل را انجام نداده باشند تمرینات جلسه بعد را که به آنها می دهند می گویند خانم فلانی ، آقایان کمتر یوگا می روند چون یک کم تنبل تر از خانم ها هستند . خانم فلانی کارهایت را انجام نداده بودی ؟ چون نمی تواند انجام بدهد این ها پله پله است از پله اولی که پله هشتمی را نمی پرد که ، پایش می شکند .      
باید تمرینهای این جلسه را نجام بدهید . در تهذیب و تزکیه نفستان کوشش کنید که دفعه بعد تمرین بعدی را که می دهند برای شما مفهوم داشته باشد از عهده کارش  بر بیایید . اگر با همان لباس قبلی وجود قبلی این جا حاضر بشوید درکی از مطالب جدید نخواهید داشت .
خلاصه مطلب : عرض کنم که اگر قبلا دانش آموزان یک سال وقت داشتند که درسهایشان را بخوانند و در نهایت قبول بشوند یا رد بشوند ، حالا شما هفته به هفته برای قبولی و ردی تان تلاش کنید این هفته به آن هفته ، نه بیشتر . چون بیشتر از حد تصورتان برای بیدار شدن وقت کم است ، خیلی وقت کم است .
دوستانمان زلزله بم را حتما بخاطر دارند خیلی از ما فاصله ندارد . در زلزله بم ، بعدا که گزارش هایش را گوش می کردیم ، زلزله بم وقت اذان صبح اتفاق افتاد . آن هایی که برای فریضه نماز بیدار شده بودند و به حیاط رفته بودند برای وضو گرفتن زنده ماندند . آن هایی که هنوز پهلو از رختخواب جدا نکرده بودند و در خواب ناز فرو رفته بودند بیداری برایشان حاصل نشده بود زیر خروارها آوار باقی ماندند ، دروغ می گویم ؟ خلاف واقع می گویم ؟ عین همین بود . سالیان دراز به همان مردم گفته بودند فریضه نماز صبح فضیلت بالایی دارد ، به وقت نماز صبح بیدار باش . چنین است ، چنان است پیش اصحاب معرفت سبب بیداری روح می شود ، نفست را بیدار می کند و جلوگیری می کند از گناه . رزق و روزیت را زیاد می کند اما آنهایی که فقط شنونده بودند و عمل ر اهر روز به روز بعد موکول می کردند ، صدایشان می کردند می گفتند : خب . بعد خودش می گفت  خدایا، فردا بلند می شوم امروز خیلی خوابم می آید ، دیشب نخوابیدم ، دیشب حالم بد بود ، هزار تا بهانه برای خودش . بالاخره آن صیحه آسمانی آنها را در ربود و زمانی بیدار شدند که دیگه هیچ فایده ای نداشت . حالا شما چی می فرمائید ، خوبترش را دارید شما بفرمائید . آیا باز هم حقیری مثل من که بنده ای بیش در درگاه احدیت نیستم هی بیایم باز هم بگویم و بگویم و بگویم و بگویم . شما را عرض نمی کنم حالا دوستان خارج از این کلاس را می گویم آن ها هم به من جواب بدهند باشه بالاخره یک فکری می کنیم ، بالاخره شروعی خواهیم داشت اما خدا می داند که چه موقع . نه دیگه نمی شود . آنهایی که می خواهند سمنو با من بپزند     باید ویژه باشند وگرنه دیگه نمی شود .
بگذارید یک مثال دیگه بزنم ، بین خودتان شاید خانم هایی هستند که کلاس خیاطی رفتند در خانه هایتان داشته باشید ، خواهرتان ، مادرتان دخترتان چه می دانم دختر خاله اتان ، دختر عمه اتان کلاس خیاطی رفته باشد . آنهایی که کلاس خیاطی رفتند دیدید، اول روی کاغذ می کشند بعد الگوی کاغذی را در حد عروسکی اش ، کوچولو روی پارچه می اندازند لباسهای عروسکی می دوزند . وقتی آموزش این قسمت کامل شد آن را اندازه گیری بزرگ می کنند و برش می زنند و الگو در می آورند روی پارچه های ارزان قیمت در حد آدم بزرگ می دوزند ، اگر خوب شد آن موقع یک پارچه گران قیمت می خرند و الگو می اندازند و می برند و می دوزند . امروز دوره عروسکی دوخت و دوز ، دوره دوخت با پارچه های ارزان قیمت هم گذشت ، همه را برای شما طی کردیم اگر نفهمیدید خواب بودید به من چه ؟ من طی کردم خدای بالا سر شاهد است که من طی کردم ،چیزی برای شما کم نگذاشتم در حد توانم ، بیشتر می خواهید بروی جای دیگه . در اندازه ای که بلد بودم ، امروز زمان دوخت نهائی رسیده با پارچه های گران قیمت ، امروز دیگه وقت تجربه با درونمان است . این حرکتی بس ارزشمند و سرنوشت ساز است . همه اینها را عرض کردم که بگویم که شما پی به اهمیت جلسات و کاری که پیش روی ماست ببرید ، خودتان را آماده کنید . عیب ندارد بعضی ها دلشان می خواهد مهمان بیایند گاها ، دوستانشان را ببینند ، من را ببینند ، عیبی ندارد حسینیه آقاست ، تشریف بیاورند ، قدمشان روی چشم ما ممانعتی نداریم اما آنهایی که می خواهند کار کنند پیش ، بیایند جلو . آن ها هم عقب بنشینند فقط گوش کنند .
القصه : کار امروزم را می خواهم با بیان مطلبی در مورد میرزا جواد آقا ملکی تبریزی آغاز کنم . میرزا جواد آقا ملکی تبریزی را اکثرتان باید بشناسید بخصوص که خیلی تشویق کردم که شرح حال بزرگان را بخوانید ، ان شاءالله که در کتبشان رفتید و تفحصی کردید . ایشان از عرفای بسیار بزرگ و ارزشمند است .
در تاریخ حکما و عرفا تالیف صدوقی سها آمده از اهل سلوک که در مورد ایشان نقل کردند :
آقا میرزا جواد آقا دو سال در خدمت آقا آخوند مولی حسینقلی همدانی بود ، ایشان هم از نوادر روزگار بود یک روز خدمت  استادش می رود و عرض می کند که آقاجان من در سیر خودم به جایی نرسیدم . دو سال است که تکاپو می کنم ، می دوم ولی در سیر خودم به جایی نرسیدم . آقا نگاهش می کند انگار گه اصلا نمی شناسدش . می گوید اسمت چیه ، رسمت چیه ؟ مال کجائی ؟ آقا ملکی تبریزی با تعجب استادش را نگاه می کند و می گوید من ، آقاجان من را شما نمی شناسید ؟ من جواد ملکی تبریزی هستم . ایشان می گویند : اِ ، یعنی انگار که تازه شنیدند . اِ ، شما با آن ملکی ها که در تبریز هستند نسبتی داری ؟ آنها را می شناسی ؟ آقای ملکی تبریزی می گویند بله می شناسم ولی آن طایفه را آدم های خوبی نمی دانستند . می گویند بله می شناسمشان ولی آقاجان خوب نیستند ، رسم و رسوماتشان خوب نیست ، سیر و سلوکشان خوب نیست ، این اشکال را دارند ، آن اشکال را دارند و الی آخر . می گویند می شناسم ولی خیلی خوب نیستند . آخوند ملاحسینقلی در جوابشان فرمودند : هر وقت توانستی ، حواسها با من است ، من برای شما دارم می گویم ، چون با شما کار دارم . استادش آخوند ملا حسینقلی همدانی در جوابش گفت : آقاجان ، هر وقت توانستی کفش آنها را که تو بد می دانی آن ها را جلوی پایشان جفت کنی من خودم سراغ تو می آیم . حالا تو هی بنشین این جا داد بزن امام زمان کی می آیید . آی آی آی ، گریه ، زاری ، خودتم بکش . گفت هروقت توانستی کفش های این ها را جلوی پایشان جفت کنی ، همان هایی که تو به آنها می گویی بد هستند جفت کنی من سراغ تو می آیم . آقا میرزا جواد آقا فردا که رفتند کلاس درس به خودش قبولاند نه دیگه نمی شود این جوری که نمی شود ، استادت گفته دیگه . به خودش قبولاند که دیگه نروم سر جای خودم در کلاس بنشینم ، بیایم این پایین دست ها بنشینم بالا بالا ها نروم بیشینم . آمدند پایین تر نشستند . آنقدر آنجا نشستند و طلبه هایی که از آن فامیل ملکی ها بودند آنجا آمدند و رفتند و ایشان با این ها خوش و بش کرد تا رسید به جایی که کفشهایشان را جلوی پایشان جفت می کرد ، کفشدار بود . کفش جلوی پای اینها جفت می کرد . خبر رسید به آن طایفه ای که در تبریز بودند که چنین است چنان است طایفه ها در تبریز با هم صلح کردند ، با هم خوب شدند . بعدا یک روزی اخوند ملا حسینقلی همدانی آمدند بالا سر آقا جواد ملکی تبریزی فرمودند : دستور تازه ای نیست ، حالا بعد از این همه . دستور تازه ای نیست تو باید حالت اصلاح می شد تا از همین دستورات شرعی بهره مند بشوی . دانستید چه گفتند ، جا افتاد برایتان . به ایشان فرمودند که دستور تازه ، این فکر می کرد حالا کفشها را جفت کند دستور جدیدی به او می دهند ، این ذکر را بردار آن کار را بکن بعد طی الارض کند و ... گفتند دستور تازه ای نیست تو باید حالت بهتر می شد یعنی از آن چیزی که در درون تو قلمبه بود باید جدا می شدی .  گفت : دستور تازه ای نیست تو باید حالت بهتر می شد وقتی حالت بهتر شد از همین دستورات شرعی ، نماز بخوان ، روزه بگیر ، قرآن بخوان ، احترام پدر و مادر کن ، دروغ نگو ، حسد نورز ، تهمت نزن ، عیادت بیمار برو ، صدقه بده ، انفاق بده ، زکات بده ، خمس مالت را حساب کن همین دستورات شرعی پیش پا افتاده که به قول این جوانهای شیک امروزی که آخوندها می گویند . گفت همین ها تازه حالت بهتر شده برو از اینها بهره ببر . دیدید اول جلسه چی گفتم ، گفتم ده سال دیگه هم بیایید همین را می گویم . بابا اینها بزرگ بودند این بودند من چی می خواهم به شما بگویم من که اصلا در مقابل اینها همچین یک پشه ریزه که روی هوا بال می زند نیز به حساب نمی آیم . خیلی مسئله ظریف است ، خیلی قابل تعمق است .
بارها ازمن ذکر خواستید که باعث پیشرفتتان بشود . گفتید می خواهم بهتر پیشرفت کنم ، فکر می کنم که رکود پیدا کردم ، فکر می کنم که عقب گرد کردم می خواهم احوالاتم بهتر شود ، من هم گفتم قرآن بخوان ، هر چی گفته بکن ، بکن هر چی گفته نکن ، نکن ، واجباتت را هم انجام بده والسلام نامه تمام . حرف اضافه برای کسی نداریم ، دستور همین است اما اگر می خواهید از    همین دستور بهره مند بشوید برگردید به نفستان نگاه کنید ،به نفس خودتان توجه کنید . تلاش کنید احوالات این نفس بهتر بشود . خرابی کار از آن درون است از آن نفسی که شما را هردم این طور این طورمی کند بزرگ می کند ، گنده می کند در حالی که نیستید . بزرگ ، بزرگانش در مقابل خدا پخش زمین هستند . از سید الساجدین بالاترید امام چهارم ، چقدر ازعمرش را در سجده گذرانده ؟ پیش خدای خودش پخش و پلا بود ، روی خاک بود شما از آن بالاترید ، درشتتر هستید ، بیشتر می دانید ، نمی دانیم که . نفستان را از زیاده روی یا از بی توجهی و کم توجهی دور نگه دارید تا قدرت تشخیص خوب و بدش بالا برود .
امروز برای هر کدام از شما در هر جایگاهی که هستید دستور این است : بیا پائین . زیر دست و پائین دستی های خودت را نگاه کن پائین دستشان بنشین ، قدری هم تو به اوامر آنها گوش کن ، دستورهای آنها را انجام بده .
باز هم از خودم شروع می کنم از شما کاری ندارم ، اگر امروز کسی را در این جمع دیدم که بیشتر از من در این امر می داند و خدا اذنش را می دهد من می آیم آن پائین می نشینم ، خدا می داند که می نشینم ، خدای بالا سر می داند که می نشینم . نه اینکه می آیم روی زمین می نشینم می روم آن دم می نشینم یک صندلی می گذارم چون کمرم درد می کند ، هر کسی که در می زند برایش در باز می کنم ، من در باز کن . نه می روم بالا کفش های آنهایی که آمدند جفت می کنم ، می چینم . به همین کلام الهی انجام می دهم . چون چیزی که الان هم انجام می دهم با آنی که می خواهم اگر آن موقع انجام بدهم برای خودم یکی است هیچ فرقی نمی کند کجای این حسینیه بنشینی هیچ فرقی نمی کند مهم این است که توی این حسینیه بنشینی ، مهم این است که اینجا راهت بدهند . حالا جلوی درش می خواهی بنشینی ، کنار آن سفره می خواهی بنشینی ، کنار این سفره بنشینی ، اینجا بنشینی ، آنجا بنشینی ، هر جا می خواهی بنشینی مهم این است که راهت بدهند جایش مهم نیست . بگویند برو آبدارخانه را بگردان سماورتان را کوچک کنید بتوانم قوری بالا و پائین کنم ، چشم . چایی می ریزم برایتان چه اشکالی دارد به دیده منت . هر استکان چایی هم که ریختم یک ذره هم از عشق قلبم می ریزم توی آن ، بخورید نوش جانتان ، چه فرقی می کند کاش بتوانم آب بدهم دست مهمانهای امام زمان (عج) . این نگرش فقط برای کسی قابل اجراست و مکدرش نمی کند که اینجا را مقام و منصب برای خودش نداند ، ارزش برای خودش نداند که اگر اینجا را ترک کرد دچار ذلت بشود .
مقام من درون من است ، مقام من خدای من است . آنی که آن روز در من دمید آن مقام من است نه صندلی ، نه این تشکیلات و دوربین اگر هم آنجا بنشینم آن در من باشد صاحب مقام هستم اگر نباشد صاحب مقام نیستم حتی اگر اینجا باشم . حالا همین الان شانه هایش را می اندازد بالا می گوید ای بابا این که چیزی نیست که ، چه اشکالی دارد ، چه فرقی می کند اینجا بنشینیم یا آنجا بنشینیم ، من دارم دستشوئی های اینجا را می شوید ایرادی به خودش نمی گیرد اما همان تو خانه اگر پسر و دخترش به او اشکال بگیرد جیغ و داد می کند ، حالا تو جوجه می آیی ایراد من را می گیری ، فکر کردی آدم شدی ، خب چرا نگیرد شاید یک مطلبی را تو خوب ندیدی آن جوان است نوجوان است ، فعالتر است ذهنش ، تربیت شده دست توست اگر می تواند اشکال تو را بگیرد افتخار تو است . از همین جاست که ابلیس همراهش می شود ، دنبالش می افتد می گوید برو که من هم آمدم .
خیلی ازگلایه های خانمها از همسرانشان ، آقایان خوب گوش کنند . گلا یه می کنند از همسرانشان اینجا ، می گویند اگر بهترین راهکارها ، بهترین راهبردها را به مردهایمان بدهیم یا بی میلی و بی توجهی نشان می دهند یا خیلی تند و بد رفتار می شوند ، با ما برخورد بد می کنند ، در حالی که اگر همان حرف ما را بقال سر کوچه که حالا یا بیسواد است یا کم سواد است به او بگوید به به و چه چه هم می کند . به به احسنت می بینی این بقال ما چقدر با شعور است چه چیزهای خوبی یاد می دهد به آدم ، چرا ؟ چرا باید چنین باشد ؟ این رفتارهای کلیشه ای غلط که محصول تفکرات خودخواهانه پدربزرگها و مادربزرگهای ما است را دور بریزید . کارمندی ، رتبه بالایی ، اگر آبدارچی ادره ات یک چیزی گفت که دیدی بهتر از تو فهمیده قبولش کن ، تشکر هم بکن ، تشویقش هم بکن چه اشکالی دارد خیلی برایت مهم است که حرف آبدارچی صحیح باشد و به عقل تو نرسیده باشد برای تو خیلی زشت می شود ، پس فکری به حال خودت بکن ، برو فکری به حال خودت بکن . تو را جای آبدارچی هم بگذارند درست نمی شوی چون با حب وبغض کار می کنی آنجا . اگر چنین تفکری دارید وارد سیر و سلوک نشوید برایتان خیلی بهتر است .
خلاصه کلام : بیاید مدتی همه تان درجه دو بشوید تو هر جا که هستید درجه دو بشوید . درجه دوم قرار بگیرید . اگر ما امام جماعت داریم اگر امروز یک جوان را بگذاریم جای امام جماعتمان یعنی امام جماعتمان دیگه دارای مقام نیست . من فکر می کنم اگر امام جماعتمان یک جوان باشد باید امام جماعت افتخار کند که آنقدر زنده ماند و آنقدر استقامت داشت که جایش را یک جوان بگیرد چه اشکال دارد .
خواهر من آن دم می نشیند رتق فتق می کند اوضاع را ، هیچ ایرادی ندارد ایشان را برداریم برود آن طرف بنشیند ، خستگی هم در می کند یکی از خانمها را بنشانیم جای ایشان چه ایرادی دارد ، اگر کسی می تواند جلسات را بگرداند یک مدتی هم من آنجا بنشینم ، شما بیا بگردان از نظر من هیچ ایرادی ندارد . همه تان باید بشوید درجه دو در خانه هایتان در محلهای کارتان ، این گردن های برافراشته تان را بیاورید پائین ، مردم از دست این گردن ها ، گردن نکشید این قدر جلوی مردم . من می دانم ، من می توانم ، من انجام می دهم . تا وقتی که من می دانم است همان جایی که هستی وایستا ، قدم از قدم برندار .
خلاصه کلام : بیاییم مدتی درجه دو قرار بگیریم در هر نقطه ای که قرار داریم . در خانه تان ، در اداره ، در بین همسایه ها ، در کلاس درس ، در دانشگاه ، در هر موقعیتی که هستید بیایید در شرایط پائین تر قرار بگیرید تا خدا دست شما را بگیرد و در آن بالا بالاها بنشاند .
خاتمه کلام امروز یک روایت کوچکی هم از امام صادق (ع) که در اصول کافی ج 2 نقل شده برایتان نقل کنم ؛
امام صادق (ع) فرمودند : مومن اهل دعابه است . راوی می گویند که یابن رسول الله دعابه یعنی چی ؟ حضرت فرمودند : مزاح و شوخی . منظور جوک گفتن نیست لره اینجوری گفت ، ترکه آنجوری گفت ، اصفهانیه اینجوری گفت ، نیست آمریکائیه اینجوری بود آفریقاییه این جوری بود نیست . منظور اهل مزاح و شوخی یعنی طبیعتی خوب ، آرام و متبسم . بابا طاهر هم دنبالش گفته قشنگه ، خالی از لطف نیست :

خداوندا از آن روزی که ما را آفریدی
به غیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چارت
زما بگذر ، شتر دیدی ندیدی
این هم مزاح و شوخی مجلس امروزمان .
ظرفیت دارید برایتان یک چیز دیگر هم بخوانم ، ندارید ببندم دفترم را . خسته اید فکر می کنید همین کافی است برایتان ، من که خودم کافیم است . یادتان است گفتم راجع به خودخواهی یک چیزی نوشتم.
24 – 9 – 90 ساعت 30 / 3 بعد از ظهر :
مدت زمان زیادی است که به کلمه خودخواهی می اندیشم این خصلت عجیب و نکوهش شده با وجود آن که بسیار مد نظر است و شاید در طول روز در محاورات همه قشرهای جامعه به کرات استفاده می شود ولی به طرز عجیبی شناخته شده نیست ، شاید هم به همین دلیل است که مردم زیاد از آن استفاده می کنند . یعنی که هر کجا با یک ویژگی مبهم و عجیب روبرو می شوند نام خودخواهی را بر آن اطلاق می کنند ، در حالی که شاید واقعا هم خودخواهی نباشد . برای همین هم مدتی است که دور و بر این خصلت یا این کلمه می چرخم ، به آن عمیق می نگرم . هر کجا آدمی را با این صفت متهم می کنند بررسی می کنم .
کلمه خودخواه از فهبای کلامی آن،یعنی کسی که فقط خودش را می خواهد . باز پیشتر رویم همه چیز خوب را برای خودش می خواهد ، می پسندد . جز خودش کسی دیگر را دوست نمی دارد . اما این خود چیست که او می خواهد ؟ پس یک پله پایین تر آمدم . اول خود هرکسی را باید شناخت و ارزیابی نمود . خود هر فردی ، مجموعه ای است که در آن از هر گونه حبی دیده می شود . حب به همسر ، پدر ، مادر ، فرزند ، دوست و الی آخر . هر کدام از این حب ها ، مزایا و معایبی در جای خویشتن دارد ، بگذارید بهتر بگویم : وقتی پای حب به میان آمد پای مالکیت هم در آنجا محکم می شود . پای مالکیت هم ، پای تعصب و دخالتهای بی مورد را هم به میان می آورد . وقتی دخالتهای بیجا در جایی خودنمایی کرد ، در آنجا عقل کور است .
نبودن بینش عقلی هم ، آرام آرام عواطف و احساسات را هم دچار تیرگی و کدری شرایط می کند . آن وقت رنگ و لعاب خودخواهی دیده می شود . در حالیکه اگر واقعا پای خواستن خود درونی در میان بود این شکلی نمی شد .
چون خود هر فرد به خود فرد کناریش گره خورده ، برای اینکه این خود ، راضی و خوشحال و سعادتمند باشد به طور حتم هم گره او یا هم پیوندش هم باید چنین باشد .
پس باید تلاش خود را تمام و کمال بنماید تا خود آن بغل دستی اش شادمان و سعادتمند باشد در نتیجه خودش هم به سعادت دست یابد . وقتی کسی بیرون از خود را به این اوج شادی رساند دیگر خودخواه به آن معنای متداول که منفور و مذموم می باشد نخواهد بود . واقعا عجیب نیست که بسیاری از کلمات مظلومانه ، دگرگونانه استفاده می شوند .
من همه سالهای عمرم فکر می کردم که سعادتمندترین انسان هستم . چرا که در مجموعه ای زندگی میکنم که اطرافم خودخواه وجود ندارد . هر کدام برای دیگری از همه چیزش می گذرد . از این بابت بر خود می بالیدم ، اما هر چه سنم بیشتر شد ، بینشم بالاتر رفت . بیشتر متوجه شدم آن که همیشه از همه چیزش می گذشته من بودم و آنقدر این حرکت برایم طبیعی بود که نفهمیدم پس چرا بقیه چنین نیستند ؟ بلکه بقیه متواضعانه اهدایی های مرا دریافت نموده و طوری وانمود می کنند که ما هم از خودمان می گذریم . از خودمان می گذریم و دریافت می نماییم که تو خوشحال باشی .
واقعا زیبا نیست ، حالا نظر شما در مورد خودخواهی چیست ؟ شما چگونه می اندیشید ؟
خدایا به من بالی برای گشودن ، پری برای پریدن ، چشمی برای دیدن ، گوشی برای شنیدن ، شنیدن هر آنچه که در جهان هستی نشان از لایتناهی خودت دارد ، عطا بفرما .   آمین
به خودخواهی فکر کنید ، وقتش دیگه رسیده .


.

نوشتن دیدگاه