منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

جلسه اول ره توشه آگاهی 2

بسم الله الرحمن الرحيم


امروز این جا جمع شدیم یک نگاهی بیندازیم به روزهای گذشتهمان در ماه محرم . ایام خاص معمولا فرصتهای بزرگی را برای کسب آمادگی های لازم برای کارهای بسیار بزرگتر در اختیار انسان ها قرار می دهد ، شما اگر نگاه کنید به احادیث و روایات می بینید که برای ایام رجبیه ، شعبانیه ، ماه رمضان ، ماه محرم و مشابه این ها توصیه های بسیاربسیار زیاد شده ، توصیه به نماز دارند توصیه به روزه دارند توصیه به ذکرهای فراوان ، توصیه به تلاوت قرآن و الی آخر ... چرا ؟

چون در این ایام حالا هرکدام بنا به دلایل تقویمی که در آن وجود دارد مثل ماه رجب که تولد آقا امیرالمومنین در آن است و مبعث وجود دارد یا در ایام شعبان سه میلاد پشت هم و میلاد امام عصر(عج) قرار دارد این مناسبتهای تقویمی است که ظاهر کار این ایام را بزرگ قلمداد می کند یا بزرگ جلوه می دهد و واقعا بزرگ هم هست اما در بطن این ها مسائل دیگری نهفته است که اگر انسان در این ایام قدری فارغ بشود از روزمرگی و پرداختن به امورات دنیا و اعمال بیهوده آرام آرام فضایی برایش ایجاد می شود که به آن آثار درونی و نهادینه این ایام پی می برد پس به این که فقط صرفا ماه رجب اگر روزه بگیری ثوابش ثواب این قدر سال روزه است اکتفا نکنید یا به این دلیل فقط روزه نگیرید این اشانتیون کوچکی است که به شما نشان دادند تا شما جلب شوید . شما اگر روزه گرفتید روزه بگیرید که این ایام را درک کنید ، که خداوند به زمان در قرآن قسم یاد کرده فرموده " والعصر" حکمتی در این قسم وجود دارد که از هر وجهش نگاه بکنیم یک سر از اسرار الهی بر شما باز می شود ، به شرط این که عمیق نگاه کنید و تجارت نکنید معامله نکنید در آن ایام در شرایط ویژه قرار بگیرید برای این که فکر می کنید که باید در این حالت قرار داشته باشید . نه برای این که روزه های قضای شما را شاید جبران کند وقتی خدا می گوید که یک روزش هفتاد سال عبادت روزه است خب ما با خودمان فکر می کنیم که بگذار سی روزش را روزه بگیرم یک چیزی هم از خدا طلبکار بشوم . چنین دیدگاهی بطور حتم هیچ دری را بر شما باز نمی کند الا در خودخواهی ، ریا والسلام ، پس حواسمان را جمع کنیم . ماه محرم از آن ماههایی است که دربرگیرنده بزرگترین انقلاب تاریخ جهان هستی است . ما در مسائل معنوی انقلاب های بسیار داشتیم در طول قرون که مهر نهایی و شاید آخرین حرکت انقلاب عاشورا بود همان طور که آخرین نبی ، پیامبر ما بود آخرین کتاب فرستاده شده ، کتاب ماست . این که می گویم بحث مالکیت را مطرح نمی کنم بحث این که وقتی صحبت از کتاب می کنیم بدانید چی در دست شماست و شما نگهدارنده چه چیزی هستید آیا قابلیتش را دارید یا نه؟ سال قبل در ماه محرم راجع به انقلاب عاشورا و کلا حرکت قدم به قدم به حرکت های زمینه ساز عاشورا بسیار صحبت کردم از زمان پیغمبر صحبت کردم تا زمانی که به بحث عاشورا و انقلاب عاشورا رسید و این که اصلا چرا می گوییم انقلاب عاشورا . انقلاب را معرفی کردم و گفتم که انقلاب عاشورا شاید به ظاهر انقلاب نبود یعنی مفهوم انقلاب در واژه ، کلمه انقلاب را نداشت اما فی الواقع مفهوم اصلی هر انقلابی را در بطن خودش داشت و هر ساله این انقلاب اتفاق می افتد . چون انقلاب عاشورا ، انقلاب زیرورو کردن انسان ها بود حکومت زیرورو نکرد مگر کرد ؟ حکومتی زیرورو نشد زمانی که امام حسین (ع) به شهادت رسید ولی هر ساله از آن تاریخ  در ماه محرم انقلابی بس عظیم اتفاق می افتد و میلیونها انسان با فرو رفتن در این دریای انقلاب موجودات دیگری خارج می شوند . ان شاءالله که به ما هم فرصت چنین دگرگونی داده شده باشد . من در همه سالهایی که پشت سر گذاشتم با بضاعت نا چیزم ، دانش اندکم سعی کردم که انوار طلائی این ایام را برای دوستان آشکار کنم و بطور حتم در این امر موفق بودم که اگر موفق نبودم امروز شما این جا نبودید این بیانگر این است که هر چقدر هم کم ولی موفق بودم و این هم جز لطف خدا چیز دیگری برای من نیست . شما بطور حتم بارقه های نوری دریافت کردید که امروز این جا آمدید ببینید که دنباله بارقه های نور کجاست و از کجا می شود دوباره کسبش کرد . پس خواهش می کنم به عرایض بنده توجه تام و تمام بفرمائید تا بتوانیم به نتیجه خوبی دست پیدا کنیم ان شاءالله .
در طی گذراندن بیش از 100 جلسه معرفت ، من می گویم 100، برای این که صد تا جزوه اش ر ا دارم در خانه اما بعد از آن را نشمردم هنوز که ببینم بعد از صدمین چند جلسه دیگه عبور کردیم خیلی باید بیشتر از این باشد . ولی من می گویم بعد از گذراندن بیش از 100 جلسه معرفت و آگاهی که تمامی دروس خودشناسی را از وجوه مختلف مورد بررسی قرار دادیم امروز می رسیم دوباره به این نقطه که لزوم خودشناسی را بیش از هر زمان دیگری احساس کنید به این نقطه باید رسیده باشید و بدانید که در جایگاهی که امروز ایستادید دیگه هیچ دری برای عبور وجود ندارد یا بهتر بگویم هیچ در درست و شرعی و معنوی دیگری وجود ندارد . از جهات مختلف بسیج شدیم و هی دویدیم شما را حرکت دادم و بعد از مدتی باز مجبور شدید راه را برگردانید و برگردید و امروز تنها در موجود که می تواند باز باشد ، می تواند قابل عبور باشد در خودشناسی است . در هر مرتبه تحصیلی که باشید ، در هر مرتبه تخصصی که باشید ، در هر مرتبه اقتصادی ، علوم فقهی یا مقام اجتماعی که قرار داشته باشید هیچ فرقی نمی کند هرجا که می خواهید باشید ، باشید . دکترا داری یا بیسوادی هیچ فرقی نمی کند تا خودشناسی را طی نکنید هیچ کجا راهتان نمی دهند . تا جامه برتری طلبی از تن بیرون نکنید  در لباس ساده     انسانی قرار نگیرید و از دریچه ای به درون خودتان نگاه نکنید شما را به هیچ کجا راه نخواهند داد . اگر به شما گفتند بیایید تعلیم می دهیم با روش های مختلف     طریقتتان را طی بکنید بسم الله بروید ، من جز این در، که دیگه دری نمی شناسم قریب 17 ، 18 سال از عمرم را گذاشتم کم نیست بسیار هم دویدم لطف پروردگار هیچ وقت هم عقب برنگشتم شاید در یک دوره ای سکون داشتم شاید در یک دوره ای کند رفتم ولی همیشه به سمت جلو رفتم . من برای شما هیچ در دیگری نمی شناسم . امروز جمعتان کردم همین را به شما بگویم اگر کسی هست که در دیگری را می شناسد و فکر می کنید که آن طوری موفق تر هستید بروید دوستی مان پابرجا ، جلسات عمومی مان تشریف بیاورید ، مولودی ها شرکت کنید ، عزاداری ها شرکت کنید ولی دروس معرفت از این جا یک در است بالا بروید پایین بیایید باید از آن عبور کنید در غیر این صورت بمانید . شما بطور حتم ورودی فرودگاه را دیدید یا خودتان سوار هواپیما شدید یا این که رفتید و به اصطلاح استقبال کننده یا بدرقه کننده فردی بودید می بینید کیف هایتان را می گیرند می گذارند روی یک دستگاهی و از آن عبور می دهند اما خودتان را از زیر یک چهارچوب که در آن امواجی در جریان است عبورتان می دهند اگر همراه شما با لباس شما با وسایل شما چیز مضری که آن دستگاه آن را مضر   می شناسد باشد بوق می زند درسته ، و شما را برمی گردانند دوباره سه باره  دیگه اگر که نشود شما را حتما بازرسی بدنی می کنند تک تک لباس هایتان را می گردند . این تنها در ورودی به عالم معرفت از این سنسورهای ضررشناسی را دارد خیالتان آسوده . سنسورهایی دارد که ضررها را می شناسد وقتی می خواهی از آن رد بشوی بوق می زند ، بوق می زند راه نمی دهد . آیا حالا عمق خودشناسی را درک کردید یا هنوز هم نه یا هنوز هم فکر می کنید که من جوک می گویم ، چهارچوب بنویسید ، حق الناس و حق الله بنویسید ، لیست های مختلف به شکل های مختلف ، ارزیابی های مختلف خدمتتان آوردم که تشویق بشوید و از این ها بهره ببرید و قدم های مثبتی را بردارید . البته خدا را خیلی شکر می کنم چون در طول این زمان گذشته تغییرات چشمگیری اکثر افراد داشتند ،  اکثر افراد تغییرات بسیار بسیار خوب و قابل تحسینی داشتند ولی بنظر شما کافیه ؟ بس است ؟ برای آغاز یک سفر پرمخاطره شما را بس است من فکر می کنم بس نیست ولی اگر شما فکر می کنید بس است خیالی است باطل . خب اگر می خواهید کافی بودن تغییراتتان را  درک بکنید یک آزمایش کوچولو به شما پیشنهاد می کنم ، یک روش ساده . ببینید همه شما که این جا نشستید دارای یک آرامش درونی خاص هستید خیلی ها این آرامش برایشان تداوم بیشتری دارد بعضی ها کمتری دارد ولی دارای یک آرامش درونی هستید اگر می خواهید ببینید که آیا شما به یک حد نصاب معین درست رسیدید یا نه ؟ ببینید می توانید این آرامش درونتان ثابت باقی بماند از پایداری خارج نشود ؟ اگر ادعا بکنید ای بابا کدام آرامش من برای شما متاسفم ، برایتان واقعا متاسفم . اما آن دسته ای که فکر می کنند که یک آرامشی در درونشان اکثر مواقع جاری است اما نگاه کنند ببینند که چگونه این آرامش از این حالت خارج می شود اگر خیلی زود آرامش رنگ می بازد و نیست می شود شما هنوز خیلی کار دارید  .
می گویند که سید علی آقا قاضی بزرگ یک روزی نشسته بود در آن خانه قدیمی و به اصطلاح می شود گفت که مخروبه برای این که این ها بضاعت مالی زیادی نداشتند در آن قسمتی که می گویند ایوان نشسته بودند کنار دیوار، سروصدایی می شود آی ریختند ، آی کشتند ، آی بردند همه فرار می کنند ، همه غوغا می کنند ایشان در همان حالتی که نشسته بود حتی به اندازه یک سوزن تکان نمی خورد یعنی هیچ چیزی آن هسته درونیش را نمی تواند جابه جا کند و تنها دلیلش شناخت خودش است . کسی که خودش را شناخت خدایش را می شناسد کسی که خدا را شناخت از هیچ چیزی نگران نمی شود . ولی اگر هنوز در شما که هست اگر بگویید نیست دروغ بزرگ سال است . اگر هنوز در شما چیزی می آید و آرامش درونتان را می دزدد و شما را در سرگردانی رها می کند جای تعمق بسیار دارد .
اولین قدم یک عضو با شهامت داوطلب شود ما آنالیزش کنیم ، عیوبش را بگوییم . خوبه ، خیلی خوبه ، خیلی خوبه ولی می دانید که خیلی ناآگاهید . حالا دلیلش را بگویم ، اگر شروع کنیم به آنالیز کردن یک نفر ذره ذره وجودش را از آن عمق می کشیم بیرون که حتی خودش هم به آنها آگاهی ندارد آن هم در حضور جمع ، بعد پاک کردنش را چکار می کنی ؟ بنابراین فکر کنید همیشه . این دقیقا نشان می دهد که خیلی خودتان را نمی شناسید خیلی به خودتان مطمئن هستید فکر می کنید آن قدرها هم وضعم بد نیست ولی همان جایی که داری فکر میکنی آن قدرها هم وضعم بد نیست خرابترین موقعیت موجود است . دیشب نه ، شب قبلش زمانی که به اصطلاح می خواستم بخوابم دقیقا تا اذان صبح چشمان من باز در رختخواب دراز کشیده بودم و تمام گفتگوی امروز را گفتم یعنی گفتند من هم گفتم، به این جا که رسیدم خیلی جالب بود من دقیقا همین بازخورد را داشتم یعنی یک عده ای دست بلند کردند ولی آنچه که من شنیدم گفتند نکن از آن آدم ها نکن ، صبر داشته باشید فکر بکنید بعد از فکر کردن دستتان را بلند بکنید ابراز کنید کار ساده نیست کوچولو نیست .
از دوستان جمع : بسم الله الرحمن الرحیم ، الان شما داشتید می فرمودید این حرف را، گفتم که اصلا چه فایده دارد که مثلا شما این کار را بکنید وقتی آدم خودش این کار را انجام دهد به مرور زمان ان شاءالله که دیگه هیچ وقت برنگردد ولی وقتی یکجا این اتفاق بیافتد بیرون بریزد خودمان هستیم که باعث باز می شویم که بیاید .
اتفاقا ما هم می خواهیم همین اخطار را بکنیم که مواظب باشید چون این کار را می کنیم بعدا حالا نه ، چون دیگه خیلی دیر کردید .
به همین دلیل فکر کردم که باز مثل همیشه هیچ کس بهتر از خودم برای این کار مناسب نیست برای جمع سود زیادی دارد برای خودم هم ضرر کمتری دارد چون باید بعدا دلخوری ها را جواب بدهم ، مشکلات را رفع و رجوع کنم ، ساعت ها بحث کنم که من اشتباه نکردم تو خودت را نمی شناسی تو هنوز نمی دانی چکاره ای . من می گویم و وقتی خودت را نمی شناسی باورنمی کنی برای همین مثل همیشه ترجیح دادم که باز به خودم رجوع کنم شاید نمونه خوبی باشم برای شما . یک نمونه شرح می دهم :
تلفن زنگ می زند عصر یکی از روزهای زوج است به همه گفتیم 4 تا 6 پاسخ تلفن می دهیم ، تلفن زنگ می خورد به شماره نگاه می کنم دستگاه من شماره ها را نشان می دهد به شماره نگاه می کنم شماره را می شناسم شماره متعلق به فردی است که با وسواسهای شخصی اش من را کلافه کرده هر سوالی را بارها و بارها می پرسد و هر بار از یک طرف سوال را مطرح می کند فکر می کند یک سوال تازه مطرح کرده هر بار من به تمام این سوال ها یک جواب واحد می دهم و هربار به او یادآوری می کنم ، تذکر می دهم این همان سوال دفعه قبل است و من پاسخش را داده بودم این طور گفتم ، این دهها بار تکرار شده مضاف بر این که من دو تا خط تلفن دارم دو تا خط مرا با تلفن می گیرد این را می گیرد می رود روی پیغام گیر قطع می کند آن یکی را می گیرد می رود روی پیغام گیر قطع می کند می رود موبایل بچه اش  را می آورد با موبایل بچه اش می گیرد هر دوتا خط را قطع می کند ، آن نمی داند که سنسور من فقط روی چشمم نیست روی قلبم است قلبم می گوید کیه . وقتی هیچ کدام جواب نداد می رود موبایل خانم همسایه را می گیرد می آورد که تلفن ما قطع است تلفن واجب دارم با آن می گیرد تلفن مرا و هر بار من نگاه می کنم تلفن را و برنمی دارم ، یکبار دوبار و هیچ وقت هم پیغام نمی گذارد بالاخره کلافه می شود آخرین بار تو پیغام گیر صدایش را بلند می کند در حالی که التماس می کند تو را خدا گوشی را بردار من کار دارم تلفن را برمی دارم معترض می شوم می گویم مگر نمی بینی جواب ندادم چرا به دفعات شماره من را گرفتی ؟ چرا فکر نکردی با خودت من قادر به جوابگوئی نیستم من هم آدم هستم تو نمی خواهی این را بفهمی ؟ اما آن بدون این که حرفهای من را گوش کند به اعتراض من توجه کند حرف های خودش را می زند می گوید و می گوید و سوالش را آن قدر تکرار می کند تا من مجبور به پاسخ بشوم بالاخره با کلی غر تلفن را قطع می کنم . هربار به خودم می گفتم که خب آدم حسابی همان بار اول  تلفن را بردار قال قضیه را بکن چرا این همه صدای تلفن را تحمل می کنی ، حواسهایتان با من است خوب دقت کنید . هربار بعدازاین ماجرا به خودم می گویم خب آدم حسابی همان بار اول گوشی را بردار دیگه جواب این را بده و قصه را تا اینجا نکش ، نفس مبارک و نظیف بنده جواب می دهد کار خوبی کردی بالاخره یکی باید این را آدم کند بالاخره یک نفر باید به این درس بدهد، یادش بدهد که چطور باید زندگی کند . اصلا این دفعه هم که جواب دادی کار اشتباهی کردی و این جواب نفس ، این من پر غرور بسیار خودخواه را ارضاء می کند از این که این همه تلفن را جواب ندادم و هیچ اشکالی ندارد کار من کار درستی بود باید این کار را می کردم من در مقام معلمم و یک معلم بباید درس بدهد کارمن درس دادن به او بود ، نیست  ؟هر کسی بشنود استنباطش همین است . اما وقتی شب موقع خواب کارنامه خودم را کارنامه امروزم را بررسی می کنم وقتی به این ماجرا می رسم دوباره ماجرا را بررسی می کنم در فضایی که وضو گرفتم مقداری ذکر کردم و در هنگام ذکر ملائک ذکر مرا احاطه کردند فضای پاک و نظیفی است و شیطان نفس نمی تواند خیلی در آن داخل بشود آن موقع به خودم می گویم هیچ کس این جا نیست آیا واقعا تلفن ها را جواب ندادی تا آن صبر و بردباری را بیاموزد تو واقعا هدفت این بود به این تلفن ها جواب ندادی تا آن یاد بگیرد یا جوابش را ندادی برای این که اصلا حوصله گفتگو کردن با این آدم را نداشتی با خودت هی می گفتی بابا فایده ندارد بگذار همان طوری بماند به جهنم هرچی بشود ، بشود من که وکیل و وصی دیگران نیستم خدا به پیغمبرش گفت تو هیچ وظیفه ای جز ابلاغ نداری خیر و شر این آدم ها با خودشان و با من است تو که از پیامبر خدا بالاتر نیستی وقتی بیرون ازخودم نگاه می کردم دیدم بخش دوم درست است یعنی گفتگوی من این چنین است این که درست نمی شود ، این که آدم نمی شود تازه تو از پیغمبر خدا که بالاتر نیستی تو هم این وسط حقی داری برای خودت از این گفتگوها بسیار پشت هم ردیف می کنم و برای خودم توجیه می کنم که کار من درست است اما وقتی به این جا می رسم که تو بررسی شکست می خورم و می بینم آی آی آی چکار کردم تازه اول کار است تازه قصه تمام شد نه ؟ تازه قصه شروع شد ، تازه شروع می کنم با خودم حرف زدن می گویم مگر تو نمی گفتی از وجود خالقم در انسانهای دیگه وجود دارد آهای کجایی عمو؟ تو این همه تو کلاس ادعا کردی از خالق من در وجود این آدمهاست من این آدم ها را دوست دارم چون خالقم را دوست دارم سختی های آن ها سختی های من است پس چطور حاضر شدی آن را در رنج قرار بدهی ، جوابش را ندهی . چطور حاضر شدی بگویی که رنج او بیهوده و زائد است این عادت کرده . آیا می تواند این کار تو دلیلی جز این داشته باشد که تو هم مثل دیگران خودت را بیشتر از بقیه دوست داری ، عشق به خالق و مخلوقش شعاری بیش نیست برای این که بین مردم جا بشوی ، برای اینکه دیگران را گول بزنی ؟ آی داد تو هم دروغ می گویی ، تو هم ریا می کنی ، تو هم خودت را برتر از دیگران می شماری . حالا با این سه تا خصلت زشت و ناپسند چطور جرئت می کنی چشم هایت را روی هم بگذاری ؟ با خودت فکر نمی کنی که خدا گفته هر شب وقتی می خوابید روحتان را باز می گیرم به نزد خود می برم و بعضی ها را نگه می دارم برنمی گردانم ، بعضی ها را تا موعدی معین به آنها برمی گردانم . اگر چشمهایت را هم گذاشتی با این سه تا خصلت زشت با این عملکرد غلط ، دیگه روحت را به تو برنگرداند چکار می کنی ؟ آن وقت چی می شود ؟ آن وقت چه اتفاقی می افتد ؟ این رویارویی با خود درونی خیلی دردآور است اگر صد دست کتک بزنند آدم را ، هزاران نفر جمع شوند به آدم توهین بکنند ، مالت را بخورند ، خانه ات را تاراج کنند باز به مراتب قابل تحمل تر است تا این روبرو شدن با خود درونی زشت و کریه . نتیجه : وقتی این همه کراهت و زشتی را دیدم مجبور شدم به استغفار به نزد خالق خود ، استغفار کنم که خدایا این بار را بگذر دیگه تکرار نمی شود ، قول می دهم دیگه تکرار نکنم . اشک و ندبه و بی خوابی محصول این مراجعه به خویشتن است اما ارزشش را دارد چون روز دیگه بگونه ای دیگری آغاز می کنم و به گونه ی دیگری به پایان می برم .
این نمونه دیگری بود از هزاران نمونه دیگر که به آن بارها و بارها پرداختم باز هم می پردازم فکر نکنید برای من هم تمام شده . فرق من با شما می دانم که بد هستم و شما باور ندارید که بد هستید ، می دانید که بقیه بد هستند فرق ما با هم فقط همین جاست .  بزرگان خدا می گویند" بزرگترین حرکت انسان در سیر وسلوک مجاهده است " کدام مجاهده بالاتر از این مجاهده من یا هرکدام از شما . هر روز و هر روز و هر روز و هر ساعت و هر ساعت و هر ساعت یک نگاه ، کاری که کردی چی بود ؟ چقدر خالص و چقدر ناخالص ؟ قیمت بگذار، ارزش گذاری کن ، بهایش چقدر است ؟ تاوانش چقدر است ؟ با چی می دهی تاوانش را ؟ داری که بدهی ؟ فرصتش را داری که بدهی ؟ نداری که بدهی ؛ درخانه اگر کس است یک حرف بس است .      
در کناره ی در ورود به عالم حق و حقیقت میلیونها جاده انحرافی پر از زیبائی و شکوه قرار گرفته ، در، در کوچکی است یک نفر یک نفر عبور می کنید اما در کنار آن جاده های انحرافی وسیع و زیبا ، پر از شکوه، بسیار فراوان است . با لحظه ای غفلت و نپرداختن به خود ،یکی از این جاده ها جلوه گر می شود و در اصلی محو می شود تا به خودت بیایی تو جاده ای در حال رفتن قرار داری که به ناکجاآباد ختم می شود . برصیصاها و بلعم باعوراها فکر می کنید از شما خیلی کم داشتند ؟ هرگز این طور نیست ، عباداتشان ازشما بسیار بیشتر بود ، بسیار بالاتر بود اما همان لحظه ای غفلت آنها ، آنها را تا سرسپردگی شیطان پیش برد .
رفتم ز پا خاری کشم ، دولا شدم از این پایم تیغ رفته بود تیغ را در بیاورم ، رفتم زپا خاری کشم  -  محمل ز چشمم دور شد
تا برگردم بالا ، کاروان رفت .آن مرکبی که داشتم رفت . یک لحظه من غافل شدم  -   صد ساله راهم دور شد  .                       رفتم زپا خاری کشم                  محمل ز چشمم دور شد
یک لحظه من غافل شدم                      صد ساله راهم دور شد
همه شما به من می گوئید که اشتباهاتم را به من بگو من ناراحت نمی شوم در حالی که همین گفته شما یک دروغ محض است . به دیگران ، به خودتان دروغ نگوئید ، اگر نمی توانید راست بگوئید لااقل حرف نزنید ، نمی شود لااقل حرف نزنید . زنبیل ادعاهای پوچ و تو خالی را برای خدا سرراهتان تو یک جوی آب خالی کنید ، بگذارید و بروید . سیروسلوک با ادعا همخوانی ندارد در یک لباس نمی گنجد . همه عمرتان گفتید من چه کردم ، من چه می کنم ، من چه می خواهم کرد . بس است بس است لب از سخن گفتن فرو بندید و پای در عمل وارد کنید با دست و پایتان با دیگر اعضاء غیر از زبانتان نشان بدهید چکار می خواهید بکنید تا حالا که همه اش زبانتان گفت ، این کار را کردم ، الان انجام می دهم ، بعد هم این جوری می کنم حالا می بینی . نه دستت عمل کرد نه پایت تو را پیش برد نه هیچ کدام از اعضایت ، فقط زبانت بود .آنچه که در گذشته انجام دادی برای همان گذشته خوب است بگذارید همان جا بماند چرا بارکشی می کنی با خودت می آوری به چه درد امروزت می خورد . من لباس پا تختی ازدواجم را خودم دوختم خب به چه درد امروزم می خورد ؟ درز دامنم بشکافد نمی توانم بدوزم . امروز چکاره ای ؟ آن موقع می دوختی برای همان موقع بود ، امروز چکاره ای ؟ امروز که نمی توانی بدوزی که آیا فردا می توانی بدوزی ، مطمئنی ؟ نه . آنچه را هم که فردا می خواهد بیاید انجام بدهید از عمل بدون سخن امروزتان آثارش پیداست . می گویم می آیی حسینیه کثیف است آماده نیست برای مهمانی . ما قبلا خیلی ها را دعوت می کردیم به همه می گفتیم سی نفر دست بلند می کردند پنج نفر می آمدند ، من می آیم من حتما می آیم کجایی پس؟ آن کسی که اینجاست الان اینجاست چای خورده به جای این که از روی زمین بردارد و روی میز بگذارد لااقل دسترس آنهائی که خدمت می کنند که آنها بشویند ، بر می دارد می گذارد روی سفره موسی بن جعفر(ع) این فردا می آید حسینیه پاک می کند؟ چرا دروغ می گویی ؟ خب نگو ، مجبور نیستی که مجبوری نگو . هر چی گذشته انجام دادی مال گذشته است نماز می خواندم شبهای قدر هزار رکعت مال آن موقع است الان چی الان هم می خوانی اگر امروز می خوانی می توانم بفهمم که فردا هم می خوانی سال بعد هم می خوانی دیگه لازم به جار زدن نیست که ، لازم به گفتن نیست که ، با اعضاء و جوارحت حرف بزن نه با زبانت .
بارها پرسیدید که چطوری شروع کنم این از آن سوال هایی است که این اواخر من شاید 200 بار جواب دادم ، تلفنی ، حضوری ، نامه ای من چطور شروع کنم که موفق باشم ؟ این بنده کمترین خدا یک چیزی را عرض می کند خدمت شما، از واجبات شروع کن فوت واجبات را مثل فوت خودت بدان تو حاضری بمیری ؟ همین جوری که می گویی ، می گوید آره آره آره الان بگو زلزله این یک دقیقه بعد میدان است پس تو که قرار بود بمیری که ، تو گفتی حاضرم بمیرم که . فوت واجبات را عین فوت خودت بدان نماز نباید بمیرد در دستگاه تو نماز واجب است . وقت حج تو، حج ات نباید بمیرد باید انجام بشود . وقت روزه روزه ات را بگیر من با رجب ، شعبانت کاری ندارم ، می توانی بگیری بگیر ولی رمضانت را روزه باش مگر این که حکم خدا بر تو جاری بشود بیمار، بیماری که گرفتن روزه بر آن حرام است فعل حرام انجام نده . واجباتتان فوت نشود ، فوت واجبات را مثل فوت خودتان در نظر بگیرید . هر چقدر که از مرگتان فرار می کنید از مرگ واجبات دینتان فرار کنید نگذارید که بمیرد واجبات . قرآن تلاوت کنید. می گوید که من قرآن را نمی فهمم اسرار قرآن را نمی فهمی هیچ اشکالی ندارد اصلا به گردن شما مشکلی نیست . قرآن تلاوت کنامروز فقط دریاب که چه کارهائی را روح قرآنمی فرماید انجام بده ، انجام بده پرسش ندارد . چه کارهایی را فرمودند انجام نده خب انجام نده این هم پرسش ندارد . قرآن تلاوت کن اگر اسرارش را نمی فهمی اشکالی ندارد آنچه را که دستور بر انجامش است انجام بده ، آنچه را که دستور بر ترکش است ترکش کن . می گوید این را که همه گفتند تو هم که صد دفعه گفتی دیگه حرفی برای گفتن نداری ؟ نه ندارم ، ندارم حرفی برای گفتن ندارم . تو که هنوز درگیر این هستی که نص صریح قرآن را انجام بدهی یا ندهی تو را خدا دامن من را نگیر بیا . من کورکورانه انجام می دهم ؟ من کورکورانه انجام می دهم تو دنبال من نیا برای چی می آیی ؟ولی بگذار من بروم ، دیرم است خیلی دیرم است . این قدر تو این دنیا جهان است که باید کشفش کنم شما خبر ندارید . گاهی اوقات یک دانه از آن لاهای هزارلایی باز می شود یک دانه اش را می بینم له له می زنم بگذار من بروم بقیه اش را ببینم  عنقریب می افتم می میرم اگر این پوست پاره را نداشته باشم این پوست پاره در خدمت من نباشد من نمی توانم این جهانها را ببینم بگذار من با این ها بروم ببینم تو نیا زور نیست که ، من به زور می برم ؟ اما اگر می خواهی بیا حرفم همین است . یک کلام، واجبات فوت نشود مرگ واجبات مرگ تو است . می توانی تحمل کنی بسم الله . قرآن را بخوان زیر بند بندش خط بکش ، زبان ساده بنویس که : انجام دادنی ها را یک طرف بنویس نهی کردنی ها را یک طرف بنویس به آن عمل کن بیا همدیگر را ببینیم اگر جلوتر از من نرفتی من کف پای تو را می بوسم ، جلوتر از من می روی من چیزی ندارم که جلوتر از شما باشم من فقط یک چیزی دارم سوراخ دعا را پیدا کردم انگشتم را فرو می کنم در این سوراخ دعا ، دعایم را برمی دارم می خوانم در می روم . نمی خواهی سوراخ دعا خب برو بگرد پیدا کن . تو جهان آخرت برای اینها شما را بازخواست می کنند واجباتتان ، انجام دادنی ها ، انجام ندادنی ها شما را بازخواست می کنند ، توبیخ می کنند تنبیه می کنند اما برای آگاهی به اسرار جهان خلقت امتیاز می دهند ندانی تنبیه ندارد امتیاز هم ندارد . امتیاز می دهند ، پنجره باز می کنند پنجره ها را گشاد می کنند برای دیدن اما توبیخ نمی کنند فقط بهره کمتری می دهند . پس ابتدای راه به این دو تا دستورالعمل توجه مخصوص کنید .
دو روز پیش رفته بودم فیزیوتراپی آمدم پایین آن طرف خیابان تاکسی سوار شوم یک جوانی جلوی پای من ترمز کرد من به او گفتم کجا می خواهم بروم ، می روم داخل کوچه چقدر می بری ؟ طبق معمول قابل نداره . گفتم پسرم حرفی را بزن که پایش بایستی چرا تعارف بیخود می کنی به این و آن گفت ای حاج خانم گفتم خب چقدر می گیری ببری تا آن جا . گفت نه هزار تومان رویم را برگرداندم گفتم خیر پیش ان شاءالله خیر پیش . حاج خانم حالا ، حاج خانم . من کسی پرت حرف بزند مجانی هم ببرد دیگه نمی روم با آن چون من با آ دم های پرت کاری ندارم این آدم پرت من را می برد می زند به یک ماشین دیگه می کشد ، ناقص می کند پرته دیگه ، من نمی خواهم این قانونم است ولی آن روز پایم شل شد ، سست شد ایستاد پا به جفت التماس که شما سوار شو، هر چی که به راننده دادی تا این جا آمدی همان قدر به من کرایه بده . گفتم این اصرار یک خبری است بگذار ببینم چه خبره ؟ سوار شدم نشستم اتفاقا جلو تا دست اندازها زیاد اذیتم نکند و گفتم اگر مسافر هم توی راه مسیرش خورد می توانی سوار کنی فکر نکن که حالا من را دربست می بری . گفت نه حاج خانم می خواهم بپرسم از شما که چرا از دستم عصبانی شدی ؟ گفتم من عصبانی نشدم مادرجان کی گفت من عصبانیم تو قیافه من را عصبانی می بینی گفت نه پس چرا این کاررا کردی ؟ توضیح گفتم تو پرتی ببخشید تو از مسلک راننده ها پرتی ، قانون نداری آدم بی قانون که من با او نمی پرم که ، خب من را می زند چاه می زند دیوار. یک خورده برگشت من را نگاه کرد من بعدش ساکت شدم . دوباره گفت یک ذره دیگه بگو . یک ذره دیگه بگو یک ذره دیگه بگو تا این جا با او حرف زدم .  بیست سالش بود از پسرهای خودم کوچکتر بود وقتی این جا رسیدیم جلوی در به او گفتم وایستا زیر این درخت های خشک شده من پیاده می شوم خانه من همین جاست . پولش را دادم دیدم من را نگاه می کند گفتم ببین من با آدم پرت نمی پریدم محال بود سوار شوم ماشینش را ولی ماشین تو را سوار شدم آمدن امروزمن در این ساعت در این نقطه آمدن تو در این ساعت در این نقطه و این برخورد ما که بابی برای گفتگو باز بشود هیچ کدامش تصادفی نیست امروز دوست ،تو را طلبید تو را خواست دلش برای تو تنگ شده بود گفت برمن آماده توست بیا ببینم حرفی برای گفتن داری ؟تو امروز سهمت را بردی درست را گرفتی کلاست تمام شد ترمت تمام شد اما امتحانت تمام نشد من که رفتم تو برو امتحانت را بده اما شوخی نگیر . من پیاده شدم پول را دادم در را هم بستم زنگ در را هم زدم دوتا سه تا ، تا بالاخره در را برایم بازکردند کلی طول کشید بر هم نمی گشتم که نگاهش کنم . من مهر آدم ها خیلی تو دلم است همه را دوست دارم مهم نیست می شناسمشان یا نمی شناسمشان خدا می داند که دوستشان دارم و هر جا به کسی تند بگویم ، بد بگویم خودم را خیلی تنبیه می کنم از خوردنی که دوست دارم خودم را محروم می کنم از ساعتی که خیلی خوابم می آید و دلم می خواهد که بخوابم خودم را محروم می کنم از تفریحی که می خواستم بروم خودم را محروم می کنم و هیچ کس اینها را نمی داند ولی خودم را تنبیه می کنم . دیدم که صدای ماشین نیامد که راه افتاده باشد برگشتم پشت سرم دیدم این همین طوری که تو ماشین من را نگاه می کرده خیره هنوز من را نگاه می کند محو شده بود بهت زده بود ماشینی که آمد پشت سرش وایستاد دو تا بوق زد بیچاره را کلافه کرد ماشینش را روشن کرد و رفت دیگه هیچی به او نگفتم . چون درسی را که خدا به او داده بود من مامور تحویل دادن جزوه اش بودم خب دادم دیگه . شما که امروز اینجا نشستید جزوه هایتان را گرفتید اگر جزوه بعدی را می خواهید تا به این عمل نکنید فایده ندارد نمی گذارند بیایی ، نمی گذارند بشنوی،نمی گذراند بفهمی جزوه اتان را امروزتحویل دادیم به شما .  بینید می خواستم تا آخر ماه صفر کار سه شنبه نداشته باشم حتی گفته بودم جلسه خانمها جلسه آقایان آن هم پشیمان شدم گفتم استراحت ، آف ، زیارت گرچه که زیارت هم نرفتم ولی خب ببین امروز اینجا هستم چون مامور بودم بیایم دفترچه جزوه های امتحانی شما را تحویلتان بدهم امتحان ترم نزدیک است ببینم چکار می کنید . به آن پسر گفتم که این دستورالعمل اول بود اگر عمل کردی دستورالعمل دوم می آید جدی بگیر اگر عمل نکنی فعلا یک مدتی برو عین آن پری که کاهی است یک پر پرنده نازک است تو هوا هر بادی از هر سمتی که می آید آن طرفی چرخ می خورد بالاخره یک دفعه هم هرم آتش این را می برد بالا رهایش می کند آتش می افتد تویش می سوزد آن جوری می شوی به شما هم همان را می گویم شما هم همان جوری می شوید . هر کدام از شما دستورالعملتان را گرفتید می توانید بعد از عمل به این دستورالعمل یک آدم دیگه بشوید . می گوید مگر من تا حالا نماز نمی خواندم که تو حالا می گویی که نماز بخوان چرا می خواندی خدا وکیلی چند تا نماز صبح را بیدار شدی چشمت را یک ریزه باز کردی دیدی هم سردته هم خسته ای نفست گفت حالا یک ربع بخواب اوه کو تا هوا روشن بشود یک ربع بخواب بابا تو هم گفتی راست می گویی چشمانت را هم گذاشتی نود ونه درصد خواب ماندن نمازهای صبح مان این مدلی است پس دروغ نگو . با دستورالعملتان باید یک آدم دیگه بشوید اما یادتان باشد تو کلام امکان پذیر نیست چون در این حالت وقتی فقط در حد کلام است نفس شما صحبت می کند نفس سخنانش بسیار زیباست ، قانع کننده است اما پوچ و تو خالیه زود در هم می شکند اما در آن حالت اول بخشی از وجود شما صحبت می کند که این بخش به آن لوح محفوظ الهی نگاه می کند از کتاب عالم وجود می خواند و برای شما حرف می زند و وقتی این بخش برای شما از کتاب عالم وجودتان خواند و حرف زد همان طوری که می گوید بر دیگران هم ثبت می شود و این توالی و این تعالی می تواند همین طوری ادامه پیدا کند تا شما چطور انتخاب کنید .
عالم چوحبابی است و لیکن چه حباب          نه بر سر آب،بلکه بر روی سراب
آن هم چه سرابی که بینند به خواب تو بیداری هم نه نگاه کنی ببینی آن دور دورها آب است بدوی به آن برسی بعد ببینی آب نیست ، می گوید ، آن هم چه سرابی که بینند به خواب  سرابی که در خواب می بیند  آن خواب چه خواب ،خواب بدمست خراب
عالم چو حبابی است و لیکن چه حباب                      نه بر سر آب ، بلکه بر روی سراب

آن هم چه سرابی که بینند به خواب                         آن خواب چه خواب ، خواب بدمست خراب
یا علی مدد آن هایی که فهمیدند آنهایی که کاملا درک کردند که چی به آنها دستور داده شده  بروند و عمل کنند کلاس ها مرتب شرکت کنید نگویید جزوه اش را می خوانم من بعد از شما سخنرانیهای خودم را گوش می کنم و تازه یاد می گیرم مگر من نمی گویم به شما من تازه بعدا خودم گوش می کنم تازه خودم یاد می گیرم چطور مدعی می شوی که نوشته تایپ شده را می خوانی و می فهمی خواندن نوشته تایپ شده برای تکرار است برای زمان استیصال است برای کسی است که واقعا نتوانسته شرکت کند نه؟ این که نفسش به او گفته امروز تو سردته از صبح تا حالا عنقریب انگار داری سرما می خوری بهتر نیست که نروی ، می روی بقیه را هم آلوده می کنی . بابا تو که می روی آنجا با این همه خستگی همه اش را خوابی بقیه را هم خواب آلود می کنی نه.؟ خواهر شوهرم است دیگه گفته حالا سه شنبه می خواهم بیایم خانه اتان نمی شود به او بگویم نه که اما اگر خانه خواهرت مهمان باشی سه شنبه خواهر شوهرت بخواهد بیاید به او می گویی خیلی شرمنده ام خواهرم از خیلی وقت قبل من را دعوت کرده راهی ندارم مجبورم بروم دیگه . برای من یک نفر باشید دو هزار نفر باشید ده هزار نفر باشید هیچ فرقی نمی کند من صرفا گوینده ای هستم که باید بشنود و بگوید والسلام بر من تکلیفی بیش از این نیست شما خودتان می دانید با صاحب کلام ، با صاحب کلام چه می کنید جوابش را چطوری می دهید من نمی دانم .
دفتر اسامی شما را کامل می کنم برای هفته های بعد که ان شاءالله ما هر بار دفترمان را با خودمان می آوریم پایین من حضور و غیاب نمی کنم ولی یک کسی حضور و غیابتان می کند . ما ابلاغ می کنیم که این اسامی درخواست کلاس کردند جوابش را خودتان بدهید به من ربطی نیست.

 

 

 

نوشتن دیدگاه