جلسه دهم سلسله جلسات معرفت
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: سلسله جلسات معرفت
- بازدید: 2141
بسم الله الرحمن الرحيم
با نام خداي مهربان ،با نام الرحمن، با نام الرحمن جلسه معرفت امروزمان را آغازمي كنيم، باشد كه رحمانيتش بر تك تك ما تعلق پذيرد. در هفته قبل در گفتگويي كه داشتيم ،اگه يادتون باشه، گفتيم خانم شيركوند از خونه كه مي خواست بياد بيرون يكي از همسايه ها بِهش برخورد، ازش پرسيد كجا ميري، گفت ميرم حسينيه، يادتونه چه گفتگوي طولايي ما داشتيم بين خانم شيركوند و اون همسايه و چه سوالهايي شد و چه پاسخهايي داده شد، همسايه شون از ايشون پرسيده بودند در حسينيه كسي كه صحبت مي كنه چگونه شما را از ناداني به دانايي مي كشاند، ايشون گفتند كه اون حرف مي زنه ما مي شنويم و كم كم ياد مي گيريم، او پرسيد كه از حرف زدن اون، چطور نور دانش در شما راه مي يابد.
مي خواهيم پاسخ بگوئيم ،مي گوئيم كه از حركت زبان و برخورد زبان (اين گوشتي كه داخل دهانمان است منظورم است) از حركت اين زبان و برخورد اون به مخارج حروف، از تكونهايي كه زبون مي خوره هر حرفي از يك نقطه اي خارج ميشه، از يك منطقه اي خارج ميشه،از حركت زبان و برخورد اون به مخارج حروف وامواج هوا صوت به وجود مياد و حرف پيدا ميشه، اين امواج و هوا و چين و شكن هاي گوناگونش است كه حرف را تشكيل مي دهند، به دستگاه شنوايي شنونده مي رسند يعني به گوش برخورد پيدا مي كنند به پرده صماخ مي رسند و بعد از اونجا به مركز اعصاب شنوايي در مغز مي رسند، تا همين جا كه گفتيم بحث زيست شناسي بود، ميائيم بيرون تا همين جا هم عالم شگفت انگيزي بود كه اين يك تكه گوشت توي دهان چگونه تعبيه شده از هر حركتش از هر جهتش يك صدايي خارج ميشه، صداها باهم تشكيل حرف مي دهند، حرف ها تشكيل حروف مي دهند، حروف كلمه درست مي كنند و جمله درست مي كنند و به بخش شنوايي مي رسد، اما سوال من اينجاست حرف كه از امواج هوا به وجود مياد در گوش شنونده جايگزين ميشه ،خب اين هوا همون هوايي است كه من و شما الان در اون هستيم مگه نيستيم، مثل ماهي كه توآب شناوره ما هم تو اين هوا شناوريم، حالا به من بگوئيد اين هوايي كه ما در همه حال در اون غوطه وريم در تمامي شرايطمون در اين هوا غوطه وريم چطور به يك موج و شكن خوردن ،بالا پائين شدن علم داده؟ ما كه تو هوائيم، اين چين و شكنهايي كه خورده چطوري علم داده؟ آيا هواي خارج از دهان داناست به امواج و شكنهاي اون و حامل نور علمه؟ هواي بيرون از دهان با داخل دهان متفاوته ؟ اين يكي با خودش نور علم دارد كه مياد از دستگاه شنوايي به شنونده تحويل مي دهد يا خروج از دهان است كه اين دستگاه را اين طوري مي كند ؟اين دستگاه صوتي را ايجاد مي كند و چنين شرايطي را ايجاد ميكند؟ شما چه مي گوئيد شما چي فكر مي كنيد؟ خب بايد به اين سوال خيلي تامل كرد خيلي بايد بهش فكر كرد معمايي است كه حلش ساده و آسون نيست. سوال بعدي :مگه همين اتفاق يعني اينكه من حرف زدم امواج ايجاد شد به گوش شما رسيد وعلي الظاهر انگار نور علم از اين طريق رسيد ،مگه همين اتفاق با خواندن كتاب و مقالات پيش نمي آيد، مگه نه اينكه نوشته ها كاغذي كه جلوي منه، كتاب قرآن كه مطالعه مي كني و يا هر كتاب ديگر ،نوشته مركبي است كه روش يك سري صورت هست ،اشكال گوناگون هست ،ما چطور از روي كتاب دانا مي شويم؟ به يك معارفي مي رسيم؟ در حاليكه از كتاب چيزي به ما انتقال پيدا نكرده، باز حرف زديم از هوا امواج اين جوري كرد چيزي منتقل شداز كتاب چي؟ چيزي به ما منتقل نشده، فقط چشم يك خطهايي را مي بيند چطور از اين خطها كه مي بيند دانا ميشود؟دانش دهنده كيست؟ كتاب آموزگار است يا استاد آموزگار ؟يا اينكه نه كتاب نه استاد هيچ كدام، بلكه همشون وسيله اند معلم ديگري است ،خب اون ديگري كيست ؟تازه اون ديگري كه معلمه چطوري تعليم ميدهد؟ ماچطوري از اون ياد مي گيريم ؟جواب چيه؟
بر ميگردم به جلسه پيش، گفته بوديم در مجلس گفتگو در حسينيه هر روز از تاريكي به روشنايي مي رسيم، خوب حالا به من بگوئيد اون كه تاريك بود كي بود ؟چه كسي بود كه روشن شد و روز به روز هم روشن ترميشه ؟كي بود؟ آقاي سيري اوني كه تاريك بود كي بود ؟كه بعد هم داره روز به روز روشن تر ميشه ؟كي بود؟من ،نه!! همه ما مي گوئيم من ببين چه قدر قشنگ مي گوئيم من ،من بودم روشن شدم ،روز به روز به تدريج روشن تر هم مي شوم از اين هم مي خواهم روشن تر بشوم .خب حالا اين من را كه گفتي،گفتي اون تاريك من بودم را توضيح مي خواهيم، مي خواهيم درباره من آگاهي به دست بياوريم ديگه ،مي دانيد هر كدام ما تو سن و سالي كه داريم چند دفعه تا حالا گفتيم من، چه قدر تا حالا گفتيم من ،حالا مي خواهيم راجع به اين من آگاهي پيدا كنيم، خب اون من همين منم همين من كه در حضور شما هستم هميني كه مي بينيد،هميني كه روبروتون قرار گرفته، امر پوشيده اي كه نيست ،من را هم كه مي بينيد چيزي نيست كه تفسيرش كنم كه ،من ،من،آقاي سيري ميگه من، سياوش هم ميگه من،اين چيزي است كه قابل تفسير باشه ؟نياز به تفسير داشته باشه؟ نداره كه، معني اون مني كه صحبش را مي كنيم همين منه ،خوب ديگه چه توضيحي مي خواهد، من را شناختيم ديگه، خب حالا مي خواهيم بيشتر پيش رويم مي گوئيم كه اين من كه روبروي شماست اين لباسهاست كه قراره با اين نورافكن اين دفعه سياه ديده بشه به جاي اينكه اين رنگي ديده بشه؟ اون دفعه سبز بود، قهوه اي ديده مي شد ،اين مقنعه است ،من اين هاست ؟يا اينها جزو همين منه، سياوش ميگه من، پيراهن شلوارش جزو اين منه؟ نه، نه بابا ،اينها پوشاك اند ،اين ها لباسند از من به درند، جدا از منند نمي تونه غير از اين باشه ،اگه اين را در بياورم ديگه نمي تونم بگويم منم ،چرا بابا بازهم مي گويم من، خب پس من يك چيز ديگري است اين روپوش و اين مقنعه و اين انگشتر و اون پيراهن و اون شلوار و اين ها نيست،درست شد پس من چيه؟ ميرويم يك ذره نزديكتر بشويم ،آقايون را بگوئيم كه راحت تره ،آيا موي سر سياوش، ريشش ،سبيلش اون منه ؟موهاي حسين اون منه؟ يا جزئي از همون منه؟ فردا سياوش ميره سربازي ،اي داد بيداد همه را مي تراشند مي ريزند پائين اين كه منش تراشيده شد ريخته شد پائين ،اين منه؟ نه اين من نيست ،اين شيوه حركت را كي داشت مي توانيد بگوئيد كيد اشت ؟كي داشت ؟
جواب از جمع: حضرت ابراهيم.
آفرين قرآن خوان هامون خوبند آقا حضرت ابراهيم، پس اين موي سر و اين ريش كه چسبيده به شما، چسبيده به شما ديگه، از شما رشد مي كند ميايد بالا ديگه ،اما جزو من نيست چون ميشه تراشيد ريخت پائين، اما منه سر جاشه باز مي گويم كه اون كي بود كه تاريك بود روشن شد سياوش مي گويد من ،پس منه سرجاشه، از بين نرفته خب يه ذره ديگه نزديكتر،رنگ پوست ،اين پوست نكنه اينه كه منه، چون اين را نميشه كندش و انداخت دور ميشه كنداين پوست را انداخت دور؟ پس ديگه حتما من همينه، ميره يك هفته جنوب كار ميكنه وقتي برمي گرده اين پوسته كه سفيد بوده ميشه سياه ذغالي، شد سياه ذغالي ديگه سفيد نيست پس من هم نيست ؟نه بابا سر جاشه هنوز هم بهش ميگي، ميگه من ،كي بود از ناداني به دانايي رسيد، ميگه من ،بيماري يرقان مي گيره زرد ميشه زردِ زرد پس ديگه من نيست ،اما تو همون زردي يرقان ازش مي پرسي كي بود ميگه من، پس منه سر جاشه، خب اين انگشتهاي دست و پايمان چي ؟اين انگشتها اينها، اينها منند؟ اگر به دليلي اين انگشت من قطع شد، ديگه نبود فقط همين ها بود پس اين من ديگه نيست؟ اگه بپرسند كي بود نمي تونم بِگَم من بودم ،هنوز من سرجاشه در حاليكه انگشتهاي دست و پا غير از لباسه غير ازپوسته غير از مو است ببين وابستگيش خيلي زياد تره ولي بازهم اگه قطع بشه منه سر جاي خودشه اگر انگشت بريده شد ديگه نمي تونه بگه من حس مي كنم؟ ديگه نمي تونه بگه من مي شنوم، من مي بينم ،من ميخورم ،من تشخيص مي دهم .امروز از صبح تا حالا چند دفعه گفتي من مي دونم اين جوريه ؟من كه خيلي گفتم خدا بگم من را هدايت كند ان شا.... از صبح خيلي گفتم ،هي گفتم من ميدانستم اين جوري ميشه، هي گفتم حرفم را گوش نكردند، اين قدر گفتم من.
پس باانگشت بريده هم مي شود گفت من ،خب آيا بريده شدن انگشت توي اين من خلل يا نقصاني به وجود آورد؟ آيا نبودن اين انگشت از يك مني خبر مي داد كه انگشتش بريده يا در حين گفتن من از انگشت ناقص هيچ چي تو خاطرنداره ؟نداره ،سرطان داره، داره مي ميره روي تخت بيمارستانه، تا ازش فلان چيز را مي پرسند مي گويد من مي دانم ،من ،من ،من مي دانم ،وقت گفتن من از اون انگشت بريده خبر نداره، اصلا به خاطرنمي آورد كه اون انگشت نيست، پس انگشت جزو منِ اون فرد نيست، خب حالا انگشت كه سهله يك دست يا يك پايش را بريده باشند نداشته باشه، آيا بازهم موقع گفتن من از نبود اين دست و پا در خاطرش چيزي مي ماند؟ نه، من را مي گويد بدون اينكه به خاطر بياورد اين من يك دست ندارد ،چون آخه اصلا يك دست جزو منش نيست ،اگر دست ها و پاهاش را نداشته باشه يا به كلي مفلوج باشه آيا نمي تونه بگه من چنان كردم، من چنين فكر كردم، من چنين گفتم ،من چنين مي خواهم؟ نمي تونه بگه؟ ياموقع من گفتنش اشاره مي كنه به اين قسمتهايي كه از كار افتاده؟ نه، پس ظاهرا من همون منه، نه كل و جزئي توش راه داره ،نه تفاوتي براش داره، پس دست و پا هم جز من نيست، با همين استدال مي رويم پيش زبون ،بيني، چشم ،گوش هر كدومش نباشه چي؟ آيا باز هم نمي گه من ،باز هم ميگه من، از اين پيشتر مي روم مي روم داخل بدنش، يك كليه را بخشيده با يك كليه زندگي ميكند، يك كليه ندارد نمي گويد من؟ باز هم ميگه من ،كي بود از ناداني به دانايي رسيد ،باز هم ميگه من، پس نبودِ اون كليه هم خللي به وجود نمي آورد ، پس كليه هم جزو منَِش نيست ،حالا اگه قلب يا سر كسي را بگيرند چي ؟اگه يكي قلبش را بگيرند يا يكي سرش را ببرند چي ميشه ؟مي ميره، نه، مي ميره پس هورا بكشيم كه من را پيدا كرديم ،بالا خره منه يا قلبه يا سره ديگه ،چون اگه نباشه اون وقت ما آمديم بدن را مثله كرديم تكه تكه كرديم ازش چيزي باقي نگذاشتيم رسيديم به قلب و سر خوب اگر اين قلب و سر اون منه نباشه پس كيه كه دائم ميگه من و من و من و من و من؟ چيز ديگه نمونده بود كه بگه من .
تا به حال شده كه در عرض روز به يك مسئله سنگيني فكر بكنيد، عميقا فكر بكنيد ؟براي همه ما پيش آمده حالا چه تو مسائل درسي و دانشگاهي چه تو مسائل عديده زندگي عميقا به يك چيزي داريم فكر مي كنيم، سخت ،آيا موقعي كه داريد فكر مي كنيد دستهايتان را اين جوري كنيد، اين توجه به اعضا شما را مختلل نمي كنه ؟مي كنه ديگه،اگر يك سر و صداي بيروني بياد چي ؟مزاحم شما ميشه ؟ميشه ديگه، مي گوئيم كه اعضاي هر كدوم از ما رهزن فكر ماست ،فكر ما را مي دزدند ،اگر در حال فكر كردن يك هو به يك چيزي چشم بدوزيد و بهش نگاه كنيد،من آخه تو خونمون زياد دارم،" مامان سفره بندازيم، الهي قربونتون برم بدوئيد غذا را كشيدم ،ديگ ،سفره به دست مقابل تلويزيون يك صحنه زيبا مات و مبهوت "تلويزيون شد رهزن ما از اون كار بازماندحتما تو خونه هاي شما ها هم هست از همه مامانها بپرسيد همه شون دارند، بعد جيغ هاي بنفش از اون افكار خارج مي كنه، اما گاهي اوقات مياد درحاليكه چشممان بازه، گوشمان هم چيزي توش نچپانديم در حال يك فكر بسيار عميق هستيم شتر را با بارش از جلومون رد مي كنند ما نمي بينيم درسته ؟پيش نيامده براتون؟ پيش اومده ،يا مواقعي كه به يك چيزي مي خواهيم تمركز داشته باشيم از سر و صدا فرار مي كنيم مي رويم يك گوشه چشمهايمان را مي بنديم تا مسئله دشوارمان را حلش كنيم ،خب اگه تو همون احوالات به اعضا و جوارحمان نگاه كنيم آيا از فكر عميقمان خارج مي شويم يا نمي شويم ؟خارج مي شيم، به همين دليل گفتيم كه اعضا و جوارح رهزن فكرند، خيلي مواظبشان باشيد خيلي با هاشون كار نكنيد، وقتي داريد به چيزي توجه مي كنيد وقتي تو اون فكر عميق هستي كه مطلبي را حل كني به اين فكر مي كني كه رخت و لباسي داري؟كليه اي داري ؟رنگ پوستي داري ؟قلبي داري؟ مغزي داري يا نداري؟ اون موقع نه، پس اون موقعي كه به هيچ كدوم از اين ها فكر نمي كنيد توجه نمي كنيد چي هستي؟ خودت، تو بودي، تو، خودت، نه سر، نه قلب، نه كليه، نه دست، نه پا، نه ديگري، ولي باز هم تويي كه داري فكر مي كني باز هم تويي، خوب حالا اين مني كه از قلب، از سر، از هر چيز ديگر ي به در است چيه ؟ كيه مي گه من فكر كردم، من يافتم، من فهميدم، پس بايد نتيجه بگيريم كه اين من وراي اين اعضا و جوارح، جدا از اين بدنه، غير از اين بدنه درست گفتم يا نكنه اشتباه كردم، اگه اشتباه كردم بگوئيد، خب حالا به من بگوئيد اين من موجود است يا معدوم؟ چرا موجوده؟
جواب از جمع :چون آثار داره .
آفرين چون آثار داره ،از معدوم كه اثري برون نيايد پس اين من موجوده، معدوم نمي تونه باشه، نيست نمي تونه باشه ،چون از نيست فقط نيست درآيد، نيست از خودش هم نمي تونه خبر بده كه بگه نيستش، چون نيست ديگه، چه قدر قشنگه، من ساعتها به اين يك جمله فكر كردم نيست از خودش هم نمي تونه خبر بده، پس چرا گاهي اوقات من نيستم؟ چون ازخودم خبر ندارم، من كه موجودم چي شد كه من نيستم؟ خيلي از مواقع شما هم نيستيدهر چه كه منشا آثار هست از هست است از موجود است ،پس اونچه كه از هر انساني به فرهنگ فارسي مي گوئيم، من به عربي مي گوئيم انا، به انگليسي مي گوئيم I نه، ان شا ا... كه درست گفته باشم آبروم نرفته باشه بقيه زبانها را هم شما بگوئيد بقيه اش را من بلد نيستم هر زباني واژه هاي خودش را دارد و با همان واژه از خودش خبر مي دهد حكايت مي كند كه اون موجود جز بدن است ،جدي جدي منِ شما كجاست ،پيِ آن گشتيد تا حالا؟ چه قدر هم ازش استفاده كرديد ،دائما اين كلمه را بكار برديد، اما هيچ فكر كرديد اين من كجاست؟ خوب توجه كنيد به آخر مطلب امروز مي خواهم برسم، پس اون كه مي گفت تاريك بودم روشن شدم ،ناقص بودم كامل شدم ،نادان بودم دانا شدم،از قوه با فعل رسيدم،اين حقيقت موجود بود كه جز بدنه و كلمه من اشاره به اون داره، حالا آيا با چشم سر مي تونيم اون را ببينيم؟ با چشم مصلح و ذره بين و دوربين و تلسكوپ مي تونيم اين من را ببينيم، مي تونيم ببينيم حتما خير، خوب دقت كنيد مي خواهم كلام آخر را بگويم به موجودي رسيديم كه اون حقيقته ذات هر فرد انسان است. اينها اعضا نيستها اين جوري مي كنم دردم مياد، اين جوري ميكنم كنده ميشه، اينها نيستها، راجع به يك موجودي دارم حرف ميزنم كه حقيقت ذات هر فرد انساني است، موجودي است غير از بدن كه الان در بودِ چنين موجودي كه حقيقت من و شماست همه ما يقين حاصل كرديم ،كرديم يا نه؟ قبول كرديم يا نه ؟موجودي كه حقيقت منه، حقيقت اوست، حقيقت شماست و خارج از اين بدنه علي رغم اينكه اين موجود را با چشم سر نمي بينيم اون را لمس نمي كنيم ولي به بودِش اعتراف مي كنيم، درسته؟ اما چطور موجوديه؟ چگونه غير از بدن است و با بدن است؟ مي خواهيم ماهيت اين موجود را بشناسيم ،چگونه غير از بدن است و با بدن است ؟نسبت بدن با اين موجود چه طوري است ؟تعلق اين موجود به اين بدن چطوري است و به چه نحوي از نقص به كمال مي رسه و سوالات زياد ديگري كه بايد پاسخش براي ما روشن بشه. ما در سفر علمي امروزمان اين حق را داريم بگوئيم كه حالا تازه بعد از همه اين جلسات گامي برداشتيم در كلاسهاي معرفت .امروز با شناخت اين موجودي كه غير از بدن است و حقيقت وجود من و شماست اولين گام را در كلاسهاي معرفت برداشتيم اميدوارم كه تا هفته آينده به اين موجود فكر كنيد به ماهيتش پي ببريد و چگونگي ارتباط بدنتون را با اين موجود درك بكنيد ،چي فرمودند پيغمبر "من عرف نفسه فقد عرف ربه " مي خواهيم اين مسير را بروم ديگر ، مي خواهيم اين مسير را برويم در طول هفته آينده فكر بكنيد به موجودي كه امروز شناختيم تحت عنوان من، جدا از بدنه مونه با بدن مونه، اينها چه رابطه اي با هم دارند و اين چگونه موجودي است كه حقيقت وجود من و شماست تا ان شا... هفته بعد، گام بعدي، يا علي مدد دست حق به همراه تك تك شما تا جلسه آينده.
سوال يك : اين من، وجودي كه مي فرمائيد همان روح است ؟روح انساني است؟
جواب : بهش فكر كنيد به همين سادگي با يك جمله كار ختم نمي شود بهش فكركنيد.با نثار صلواتي براي شادي انبيا ،اوليا،شهدا، صديقين، صالحين و مومنين درگاه حق جلسه امروز را به پايان مي برم.