منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

جلسه بیست و یکم سلسله جلسات معرفت

بسم الله الرحمن الرحيم

 

با نام و ياد دوست که هر چه هست از اوست
جلسه معرفت امروزمون را آغاز مي کنيم بيست و دوم مرداد ماه سال 87، در جلسات پيش دلايل بسياري آورديم که اثبات کرد نفس ناطقه وراي تنه ،گفتيم که نفس ناطقه گوهري خارج از عالم ماده است اين را فراموش نکنيم اين اصل بسيار مهميه، از اون سر لوحه هايي است که هر دم و هر جلسه بايد ياد آوري بشه، امروز مي خواهيم به بررسي مطالب ديگه اي بپردازيم اين نکته را فقط جهت ياد آوري عرض کردم ،ما اگر بخواهيم اشياي خارج از خودمان را ببينيم واسطه اي داريم به نام چشم، حالا ببخشيد گاهي اوقات يکي ديگه هم بهش اضافه ميشه، ميشه عينک ،که ميشه مکمل چشم، ولي آنچه را که مي خواهيم خارج از خودمان ببنيم با واسطه اي به اسم چشم نگاه ميکنيم و مي بينيم که براي اين واسطه بايد عوامل رويت مهيا باشه، نور کافي باشه، جسمي که مي خواهيم مشاهده کنيم حجابي روش نباشه، در منظر ديد ما قرار گرفته باشه و هزاران مسائل ديگه تو اين زمينه، اون وقت ما مي تونيم با چشممون بينيم، قواي ظاهري ديگه همچون لامسه ،ذائقه ،شامّه، اون ها هم همين کيفيت را دارند عربي گفتم ؟ فارسي ميگويم.پوست ما از اين کيفيت بر خورداره ،زبان چشايي ما همين طور ،گوشمون به همچنين و الي آخر اين قواي ظاهري همشون واسطه و وسيله اي هستند براي شکار، همه اون چيزهايي که قابل حس کردنه، قابل دريافت کردنه هر کدوشون راه مخصوص به خودشون را دارند مي بينيد ،راه دهان يک جوره، راه گوش يک جوره، راه چشم يک جوره ديگه، مشابه هم نيستند و هر کدوم دانش مخصوص به خودشون را دارند پس ما محسوسات را به واسطه اين حواس ادارک مي کنيم و به اونها آگاه مي شيم، حالا خوب دقت کنيد آيا قوه لامسه که محسوسات خارجي را ادراک ميکنه آيا نسبت به خودش هم آگاهه؟ خوب توجه کنيد به سوالم بذار چشم را بگم که الان همه مي بينيد چشم، شما را ميبينه، به وجود شما آگاهه، دريافت ميکنه شما را، در آن واحد به وجود خودش هم آگاهه؟ يا هر کدوم از اين قوا که اونچه را که بيرون از خودشون هست درک ميکنند نسبت به خودشون هم ادراکي دارند؟سوال سخت نمي کنم تو را خدا اون جوري نگوئيد ميرسه به گوشم بعد خنده ام مي گيره ميگه:" اي بابا چه سوال سخت ميکنه "، نگوئيد صبر کنيد کار داريم ،خوب دقت بکنيم هر کدوم از اين قوا به طور حتم نسبت به ذات خودشون آگاهي دارند، آگاهي کامل دارند، همانطور که نفس براي خودش چه در بيداري و چه در خواب چه در اغما، ادراکي داره و درک ميکنه اگه يادتون باشه تو دروس چند هفته قبل عرض کردم ابو علي سينا يک راهي را پيشنهاد کرده بود اون راه اين بود که شخص کاملا در حالت ويژه اي دراز بکشه به گونه اي که تصور کنيد که هيچ گونه ادارکي از قواي خودش نداره هيچ گونه آگاهي از قواي خودش نداره و بعد ديديد در همون حال از خودش خبر داره از ذات خودش خبر داره و بعد ديديم نفس ناطقه انسان يا به عبارتي روح يا به عبارتي روان انسان بيدار و آگاهه ، هميشه ،هيچ وقت به خواب نمي ره، اين نکته ي خيلي مهميه چون شما خواب را تجربه ميکنيد بايد پذيرا باشيد که روان انسان خواب نداره.
ابو علي سينا ميگه علم و عقل و ادراک به يک معني اند، فقط اسم هاشون با هم ديگه فرق ميکنه، علم و عقل و درک ،در حاليکه ما براي هر کدومشون يک چيزي تعريف ميکنيم، اما در عالم معنا ابو علي سينا ميگه که اينها هر سه تاش يکيه فقط اسمهاشونه که با هم فرق ميکنه، يعني در حقيقت يک قوتند، قوه اي که پذيراست و داناست همون را که مي پذيره ميدانه و آن را که مي داند مي پذيرد و چه قدر اين نکته جالبيه بذار جمله را يک دور ديگه بگويم بهش فکر کنيم همون را که مي پذيرد ميداند يعني تا نداند نمي پذيريد وهمان را که مي داند مي پذيرد و هر چه را که بداند هم پذيراش خواهد بود ما چي را مي دانيم، ميدونيد علم دانايي است عقل شناخت اين دانايي است و پذيرش کردنش ما هر دو را با خودمون آورديم پس چرا خيلي وقتها ازش بي بهره ايم؟؟؟
ميگه نفس ناطقه همواره از خويش آگاهه، به خودش داناست، چونکه آگاهي همان دانايي است ،آگاهي را عربي مي گويند خبر، ما ميگيم آگاهي ،اونها مي گويند خبر مولانا در دفتر دوم مثنوي ميگه :
جان نباشد جز خبر در آزمون هر که را افزون خبر جانش فزون
هر که دانايي اش بيشتره ،روانش بازتره عالمتره
جان ما از جان حيوان بيشتر از چه، زان روکه فزون دارد خبر
روح و روان ما از روح و روان حيوان بالاتره چرا چون آگاهي و دانايي خيلي بيشتري داره يا تو دفتر ششم مثنوي مولانا ميگه :
چون سر و ماهيت جان، مخبر است هر که او آگاه تر با جان تر است
اقتضاي جان چو اي دل ،آگهي است هر که آگه تر بود، جانش قوي است
جان اقتضاش آگاه بودنه،حالا اونهايي که مي گفتند ما چطور روحمان را پرورش بدهيم، بايد معرفت و آگاهيتون را بالا ببريد.
نفس ناطقه که در همه حال به خودش آگاهه پس در همه حال عالم به خود و عاقل به خود هم هست، همون نفس ناطقه اي که گفتيم اگر که از کل قوا بي خبر باشه، ولي به ذات خودش آگاهه پس هم معلومه هم معقوله يعني ذاتش براي خودش کشف شده است ، از خودش باخبره، ما نفسمون چه قدر از خودمون خبر داره؟ اين نفس بي خبر نيامده تو دنيا پس چرا امروز بيخبري است؟ چه کرديم بين اين نفس ناطقه و جهان آگاهيش که سراسر تاريکي و ظلمته؟
خب حالا برگرديم به قوه خيال، ياتودنه راجع به خيال صحبت کرده بودم، قوه خيال در بيداري پيوسته بيکاراست. از صبح تا حالا خيالاتتون را جمع کنيد با کاميون هم نميشه کشيدش در بيداري پيوسته به کاره، کارش تمثل دادن به معاني است ،معاني را چهره آرايي ميکنه، براش هيکلي مي آفرينه و خيلي چيزهاي ديگه ،اين قوه متخيله هيچ وقت در بيداري آروم نمي گيره در خواب هم به کارش مشغوله با اين فرق که در خواب با سري آسوده و دلي راحت شروع ميکنه به کارهاي خودش به قول مولانا :
مِي ببيند خواب جانت وصف حال که به بيداري نبيني بيست سال
يعني اون چيزهايي را که در خواب در وصف احوالاتت يا مسائل مختلف در يک خواب ميتوني مشاهده بکني طول زمان و سفر و امکانات را طي کني در بيداري در بيست سال امکان پذير نيست . در بيداري مشاغل قواي ظاهر سبب ضعيف شدن يا حتي موجب انصراف قوه متخيله مي شوند اجازه نمي دهند که اون کار خودش را راحت انجام بده گفتيم در عين اينکه اين انسان به گونه اي آفريده شده که در آن واحد همه کاري ميکنه هم مي خوره هم حرف ميزنه، هي ميگي با لپ پر حرف نزن ولي حرفش مي زنه ،هم گوش ميده ،هم کار ميکنه، بنده در منزل تلفن صحبت ميکنم يک وقتهايي مي گذاشتم اين جاي گردنم ديدم بعد از مدتي دارم مدل عوض ميکنم، ديگه حالا اين جا نمي گذارم و مواقعي که تنها هستم اين طور نگين يقه ام ميکنم تلفن رو. ميگذارم روي SP PHONE و شروع ميکنم صحبت کردن مي گويم و مي شنوم خورشت مي پزم، پلو آبکش ميکنم ،دولا راست مي شوم ،کابينت را جمع و جور ميکنم، تو خونه راه مي روم و هزار و يک کار ديگه، انسان با اينکه خلقتش به اين گونه است که در آنِ واحد ميتونه چندين کار را با هم انجام بده شاني از شئونات ديگه اون رو باز نمي کنه حتي زماني که دارم صحبت ميکن به چيز ديگري هم دارم فکر ميکنم، يا دارم گوش مي دهم مسئله اي ديگري هم حل و فصل مي کنم با خودم، ولي در عين حال حرف را هم گوش مي دهم و کارم رو هم ميکنم اما با همه اينها ببينيد که قواي ظاهري ما چه قدر مشغله داره که قوه تخيل را متقوف ميکنه ، نگهش ميداره اجازه نمي ده، اما در عين حال قوه تخيل مثل قواي ظاهره و باطنه از شئونات نفسند، از شئونات بدن نيستند و اينها استقلا ل وجودي ندارند و در حقيقت نفس ناطقه آثار و افعالش را با اين قوا ظاهر ميکنه در جامعه، بدن با حفظ عنوان بدن مرتبه نازله نفسه پائين تر نفسه و اين قوا اشعه خورشيد وجود نفسه، پس مي بينيد که اشعه از خورشيد جدا نيست .قوه متخيله از شئون نفسه، تو خواب و بيداري بيدار و آگاهه همونطوريکه هميشه در کار و کوشش مشغوله پس نفس ناطقه ذاتا آگاه و بيداره، گفتيم قوه متخيله از قواي نفس ناطقه است، وقتي قوه تخيل نمي خوابه هميشه بيداره پس نفس ناطقه ذاتا هميشه آگاه و بيداره ، موجوديه که خواب در ذات او راه نداره خيلي جالبه تو سوره بقره آيت الکرسي آيه 255 چي مي خونيم خدايي را ستايش ميکنيم و صدا مي کنيم که يکي از ويژگيهاش اينه که در اون خواب و سستي راه نداره حالا کشف ميکنيم که نفس ناطقه ما هميشه بيداره و هميشه آگاهه خواب ، اغما ، درش دخل و تصرفي نداره، خواب فقط مال عالم طبيعته، بدن مي خوابه نه روح، روح در عالم خواب هم بي کار نيست خوابهاي خوش مي بينه، شگفت زده ميکنه، در بيداري از هيپنوتيزم و انصراف بدن به معاني و حقايق دست پيدا ميکنه پس مکمل نفس که فيض بخش نفسه اون هم بيداره.
ببينيد اول بدن بود، بعد نفس بود ،حالا مکمل نفسه گفتيم نفس نمي خوابه خواب و سستي درش راه نداره مکملش که حرکت دهنده اونه فيض بخش نفس ناطقه است به اون هم خواب راه نداره، اون هم هميشه بيداره ،خواب از اوصاف تنه، اوني که همواره آگاهه و پيوسته بيداره حيات محضه مي دونيد دارم قدم را کجا ميرويم خواب از اوصاف طبيعته اوني که هميشه بيداره اوني که هميشه آگاهه حيات محضه زندگي محضه ،نفس ناطقه و مکمل اون که حالا اثبات کرديم هميشه بيدارند هر دوي اينها حي اند ،حيات محضند، بنازم خداي را که به اين پوست و گوشت من و شما چي داده حيات محض ،همچون حيات خودش ، حيات شعور و آگاهيه که هميشه نفس به ذات خودش آگاهه که مولانا مي گه:
مِي ببيند خواب جانت وصف حال که به بيداري نبيني بيست سال
تو اين بيت مولانا اشاره ميکنه که انسان در خواب مطالبي را به دست مياره که در بيداري به بيست سال نمي تونست به دست بياره، اين اشعار حاوي حقايقه فقط شعر نيست اينها را مثل يک شعر فقط نبايد بهش نگاه کرد اينها حکمته حکمتي که در قالب شعر ريخته شده .
از سويي بسياري از خوابها ، حکايت و تمثلات احوال و اوضاع بيداري انسانه، يعني چي ؟ انسان هر چي که در بيداري آرزو ميکنه يا از اون هراس ميکنه شب مي خوابه، اونها را تو خواب ميبينه، سيد اشرف در نسيم شمال ميگه:
هميشه تشنه نهر آب بيند گرسنه نان سنگک خواب بيند
برهنه خرقه سنجاب بيند محصل خواب بيند تازيانه
شتر در خواب بيند پنبه دانه گهي لپ لپ خورد گه دانه دانه
هر چي تو بيداري مي خواهي آرزوميکني ، ازش مي ترسي، تو خوابم مي بيني، حالا از اين به بعد در بيداري چي مي خواهي؟به بيداريهاتون مشرف بشويد ،آگاه بشويد ،حواستون را جمع بکنيد، اما خوب حقايقي هم هست که در خواب روي ميده که در بيداري بيست سال هم بدوي بهش نمي رسي ،يک سري از احوالات بيداري هستش که در انسان بعضي از مسائل مبهم و مجهولش را در طول احوالات خودش اونجا مشاهده ميکنه. خيلي از دانشمندان اختراعات، اکتشافات شون را، همه انتقالات هستيشون را در خواب دريافت کردند،هيچ چيز در جهان هستي به تصادف و اتفاق نيست اين را مطمئن باشيد. اتقاقي مي افته ميگه:" اِ اِ اِ من تصادفا خوابش ر اديده بودم "، تو تصادفا نديده بودي برات مقرر کرده بودند خواب راببيني آگاه بشوي ، من اتفاقي برام افتاد خوابش را يکسال قبلش ديده بودم ولي بهش توجه نکردم و عجب چوبي خوردم، عجب چوبي نوش جون کردم ،يعني رد خور نداره، مولانا در دفتر اول مثنوي ميگه مولانا ميگه من نمي گويم:
هيچ گندم کاري و جو بر دهد ديده اي اسبي که کره خر دهد
ميشه همچين چيزي اتفاق بيفته ؟، يکي در مسائل فلسفي تفکر مي کنه ، ببنيد جايي است که مي خواهم نتيجه بگيرم يکي در مسائل فلسفي تفکر ميکنه به مسائل و احکام مبهم وابسته به فلسفه فکر ميکنه در خواب و بعد در بيداري داراي الهام ميشه الهاماتي بهش ميشه يکي تو شعر و شاعري يکي تو اکتشافات و اختراعات صنايع، خلاصه هر کسي تو يک پيشه اي، پيشه ات را انتخاب کردي ؟ که مبهمات پيشه ات حداقل در خواب بهت الهام بشه باز مولانا ميگه من نمي گويم دردفتر چهارم مثنوي:
پيل بايد تا چو خسبد او سِتان خواب بيند خطه هندوستان
فيل مال هندوستانه ديگه، اينطوري وقتي پشتش را ميده به زمين و دراز ميکشه خطه هندوستان را مي بينه طبيعيه چرا چون به هندوستان اشراف داره چون بهش فکر ميکنه.
خر نبيند هيچ هندوستان به خواب خر ز هندوستان نکرده است اقتراب
خر فهمي از هندوستان نداره در عالم خواب هم هندوستان را نمي بينه شما در بيداري کدوم عالم را سير ميکني به کجا آشنايي؟ مال کدوم دياري ؟مال کدوم مرز و بومي؟ ميگه مال کرمانشاهم اون ميگه من مال اصفهانم من چي کار دارم با کرمانشاه و اصفهان تو خطه ملکوت بودي حالا تو خطه زمين اين جوري مي خزييم و راه مي ريم .
پرسش مطرح مي کنم:
اينهمه معرفت و حکمت که در خواب و بيداري عايد انسان ميشه از کجاست در کجا نهفته؟
خزانه اينها چيست و کجاست؟
گيرنده اينها که روان من و شماست چگونه ميگيره ؟
گيرنده هامون را بايد بشناسيم درستش کنيم بگذاريم رو موجش گيرنده رو موج نباشه خِر خِر ميکنه صداي ناهنجار ازش مياد .
مکمل نفوس کيست؟
نحوه تکميل چيست؟
از فهميدن چرا لذت مي بريم؟
به دانا شده چرا قوت مي گيريم؟
دانش چيست؟
ترقي روحي انسان و تکامل معنوي چطور و چگونه است؟
اين همه اشکال اشباح علوم و معارف را که انسان ياد ميگيره در کدوم عضو جسمانيش نقش مي بنده که درهم برهم نميشه؟
بايد درسهايي را پيش بگيريم که باطن خودمون را بشورونيم معرفت به ذات خودمون پيدا کنيم که کليد همه سعادتها ، باب همه عوالم و علوم ، همين معرفت نفسه ان شا ا... .

 

 

 

دیدگاه‌ها   

 
0 #1 ایمان 1402-07-30 20:43
برادر سلام علیکم
نویسنده یا گویتده مطلب را بفرمایید تا سخن مستند بشود و حرف دزدیده نشود
نقل قول کردن
 

نوشتن دیدگاه