جلسه بیست و سوم سلسله جلسات معرفت
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: سلسله جلسات معرفت
- بازدید: 2179
بسم الله الرحمن الرحيم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ،بسم الله الرحمن الرحيم ،استغفرالله ربي و اتوب اليه
جلسه معرفت سه شنبه پنجم شهريور ماه را بانا م و ياد دوست آغاز مي کنيم.
اي شده از شناخت خود عاجز کي شناسي خداي را هرگز
چون تو در علم خود زبون باشي عارف کردگار چون باشي
چون نداني تو سر ساختنش چون تَوهم کني شناختنش
آنکه او نفس خويش نشناسد نفس ديگر کسي چه برماسَد[1]
اساس کارکلاسهاي معرفتمون بر همينه .
بارها و بارها دوستان از من سوال کردند که در قبال سخن مادي گرايان اونهايي که کاملا منکر هستند به وجود ذات اقدس الهي و فقط اساس اعتقادشون ماده است ما چه پاسخي بايد بدهيم و چطور بايد استدلال کنيم اساس شروع اين کلاسها براي کمک به شماست براي اينکه بتوانيد اولاً از درون خودتون راسخ و محکم بشويد کاملا آماده باشيد چرا که اگر شما درون خودتون ذره اي تزلل وجود داشته باشه قادر به پاسخگويي نخواهيد بود . و دوم اينکه استدلال محکمي به دست بياوريد در قبال چنين گمراهاني . القصه تا به اينجا تلاش کريدم که به راه هاي مختلف استدلال کنيم که آنچه که تحرک بخش شماست و باعث تکاملتون ميشه ماهيتي جدا و خارج از اين تن مادي است برخلاف اعتقاد مادي گرايان ما اثبات کرديم دلايل بسيار براي شما آورديم از جاهاي مختلف که نشون بدهيم اون چيزي که شما را از قوه به فعل مي رسونه و حرکت ميده و به سوي تکامل ميبره اون جدا و خارج از تن مادي است و از احکام ماده پيروي نمي کنه. همينطور که يادتون باشه يکي از دوستانمان جلسه پيش انتهاي جلسه توصيه کردند به دوستان که حتما جزوات هر جلسه را به دفعات مطالعه بفرماييد به دفعات مطالعه بفرماييد ،جاهايي را که کليدي است زيرش خط بکشيد روش تفکر کنيد تعمق کنيد سخن فقط کلام من نيست که شايد اشتباهي توش باشه پس بنابراين سعي کنيد بفهميدش هيچ راه ديگري هم نداريد اگر درک کنيد طي مسير کردن برامون راحت تر ميشه.
در اين جلسه هم مسئله تجرد نفس ناطقه را از ماده و احکامش دنبال ميکنيم تجرد مي دونيد يعني جدا بودن جدا بودن نفس ناطقه از ماده يعني اون تن و قوانيني که به اين ماده حکم ميکنه. در کتاب طهارت الاعراق از ابن مِسکَوِيه آورده شده ابن مِسکَوِيه ميگه تن از حمل بارش (بارش چيه؟اثغال جسماني يعني بارهاي سنگين يا به عبارت ديگه اي ما هميشه گفتيم ما مسافر اين دنيائيم و اين تن رخت اين مسافره او مسافر اصلي اي که در درون ماست ميگه وقتي که تن از حمل بارش خسته ميشه هر چي بارش بيشتر ميشه فرسوده تر خستگيش بيشتر فتور و سستيش بيشتر ميشه. طبيعيه نگاه بکنيد يک روزي خانم يا آقايي در سن کمتر بسيار ظريفتر بسيار جثه اش چابکتر و خوب تر بود و امروز هر چه جثه سنگين تر ميشه اين چابکي واون همه فعاليت را هي به مرور از دست ميده جسم هر چي سنگين تر ميشه حالا گاهي اوقات سنگيني به واسطه وجود وزن اين يک بهشش است و بخش عمده ترش سنگيني به واسطه اعمالي که انجام داه شخصي که همه عمرش مشروب خورده طبيعتا در سنين پيري شرايط خيلي خوبي نخواهد داشت، شخصي که همه عمرش سيگار کشيده در سنين پيري شرايط راحتي نخواهد اشت خلاصه هر چه اين رخت و لباس اين مسافر سنگينتره بارش بيشتره جسم فرسوده تره. اما بر عکس اون اون حقيقتي که بهش ميگيم روح يا روان هر چي بار معارف و علوم در اون بيشتره نيروي اون بيشتره پس اين حقيقت غير از تنه. پيرهاي زيادي ديده شدند در کوه ها در دهات در کشورهاي مختلف علي رغم پيري جسم فرسودگي و فرتوتي جسم ولي از يک نيروي دروني بسيار بالايي برخورداند. چرا که به مرور که جسم فرسوده شده بار معرفتي روحشون را بالا بردند و اگر قرار بود اين روح يا اين نفس ناطقه از جنس اين تن باشه همچون تن بايد فرسوده ميشد. مگه همراه تن نيست مثل اين تن بايد فرسوده ميشد. خيلي از مواقع افراد سنشون بالاست و از درجه آگاهي بالايي برخورداندمشکلي که پيش ميايد شما نگاه بکنيد برخوردشون رو نسبت به يک جوان، جوان طاقتش بيشتره تحملش بيشتره مسائل خيلي زيادي را مي تونه تحمل کنه در حاليک آرامش و سکوني که در اون پير وجود داره نه هر پيريها پيري که عالمه پيري که معرفتش بالاست شناختش بالاست پس اون حقيقتي که در وجود ماست و پيري نمي پذيره و هر چي زيادتر بهش شناخت ميدهي سنگينتر بايد بشه و خوبتر ميشه و نوراني تر ميشه جوانتر ميشه اون حقيقت جدا از اين تنه خارج از اين تنه و از احکام اين تن مادي پيروي نميکنه.
اما نتيجه دوم مِسکَوِيه يکي اين نتيجه بود مي خواست بگيره نتيجه دوم ميگه تفاوت انسانها در انسانيت به حسب کثرت و قلت علوم و معارفه و کسب حقايق ، يعني هر چه انسان علوم معارفش بيشتر باشه انسانتره امتياز بين افرادانسان به سبب آگاهيشونه به سبب معرفتشونه.
با چشمهاي درشت نگاه نکن!!! توجه بکنيد باز برمي گردم به فرهنگ لغاتمون تا حالا علم يا علوم را تحت اين عنوان شناختيم در صنعت ديدي قوانين فيزيک قوانين شيمي قوانين پزشکي و الي آخر شما علم را به اين صورت مي شناسد اما من با اين لفظ علم کاري ندارم. علمي که شما به اين شکل مي شناسيد احتياج داره به کلاس ، درس، مدرسه امتحان تست آزمون و و و دانشگاه
من با اين علم کاري ندارم اين جايگاه خودش را داره اما علمي که من ازش صحبت ميکنم اون علم نيست اين علمي که من ازش صحبت ميکنم کلاس و درسو ومدرسه نمي خواهد کاربردي هم در تامين معاش آدمي نداره بلکه اين علم انسان را به ماهيت وجودش آگاه ميکنه ما با اين علم کار داريم.
من اون موقع هايي که خيلي جوان بودم حتي نوجوان بودم هر وقت که توي يک جمعي مي نشستم و صحبت مي کرديم اشاره ميکردم ميگفتم همه آدمها بايد دانشگاه بروند ميگفتند اي بابا اين همه دکتر مهندس مي خواهيم چي کار من اون موقع نمي دونستم بايد کلامم را چطور بگم چون احساسم به من مي گفت دانشگاه نه براي آموختن چگونه به دست آوردن لقمه نان بيشتري است به اعتقاد من دانشگاه محلي بود که همه بايد مي رفتند تا بياموزند چگونه زندگي کنند. من جز دانشگاه که بالاترين مقام علم يابي بود جايي را نمي شناختم با وجود سن کمم معتقد بودم همه آدها بايد برند.
دانشگاه اون اوايل کارم که تازه شروع به کار کرده بودم خب ما حسينيه نداشتيم جلسات را در منازل دوستان برگزار ميکرديم هر سري هم که هر کجا مي خواستيم برويم يک عالم يک انباري وسيله داشتيم باور کنيد دو تا وانت بار ميخواست اينها ببريم اون خونه چون اينها رضايت هم نمي دادند که حالا خوب اين را نبريم عيب نداره تو اين جلسه نباشه نه بايد همه چيز کامل باشه طبيعتا جوانها مي آمدند هم تمرين مي کردند براي مراسم و هم بارها را جمع و جور ميکردند و مي بردند بارها و بارها به بچه هايي که هنوز دانشگاه نرفته بودند اون موقع بهشون توصيه ميکردم در کنار کار ما بخونيد دانشگاه برود اين دقيقا لفظي بود که بکار مي بردم مي گفتم حمال، بار بر خواستيد بشويد بشويد ولي باربر دانشگاه ديده بشين . اينها هم به من مي خنديدند اما من درست ميگفتم همه آدمها بايد دانشگاه بروند اما فقط محلش را عوضي ميگفتم اينها فکر ميکردند خودم هم اون موقع فکر ميکردم که بايد بره دانشگاه تهران دانشگاه علم و صنعت دانشگاه شريف دانشگاه x،y چون اعتقادم اين بود که بايد مکاني باشه که آدمها ساخته بشوند و خودشون را پيدا کنند اما امروزه دانشگاه ها محلي است براي پولسازي يک سري پول از مردم ميگيرند يک قدري يک عده اي باز قطور تر مي شوند بعد همينها باز ميايند بيرون چون پول زيادي پرداخت کردند شروع مي کنند به گرفتن پولهاي مردم در قبال علمي که اندوخته اند و فروش اين علم به مردم من با اين بخش کاري ندارم بخشي را که راجع به علم صحبت ميکنم وراي اين صحبتهاست پس توجه کنيد.
پس اون کسي که ميزان بيشتري از علوم و معرف کسب کرده قطعا انسان تره قطعا انسان تره مثل نورها مي دونيد که نورها از هم ديگه تفاوت دارند الان تو همين حسينيه ببينيد چند تا نور داريم نور مهتابي داريم نور سبز داريم حالا چراغ هاي ديگه را روشن نکرده اند که بينيد اونها هم نورهاي ديگه دارند اين هم بالاي سر من نور داره همه اينها نورند اما تفاوتشون در ميزان نورشونه درسته تفاوتشون در ميزان نورشونه وگرنه همشون نورند امتياز هر کدومشون نسبت به اختلافيه که در نور دارند. بديهي است که انسانها به اختلاف و تفاوت هيکل و اندامشون ارزش انساني ندارند وگرنه اوني که قطورتره اوني که بلند تره بايد انسان تر باشه در بعضي جاها واقعا انسان تره چرا چون علوم و معارفي را آموخته آگاهي کسب کرده که به واسطه اون آگاهي انسانتره در بعضي جاها هم پست تر پائين تر ارزش انساني آدمها به هيکلشون اندامشون ميزان تحصلاتشون و و و نيست بلکه اختلاف انسانها در درجات جانشان در شدت و ضعف سرمايه ي معارف و دانششونه . در حقيقت وجه امتياز انسان از ساير جانوارن هم همينه حيف که موقعيتش را ديگه ندارم شايد اگر زودتر فهميده بودم زودتر اين کار را ميکردم هر جلسه يک دونه حيون را مي آوردم مي گذاشتم اينجا حيوان زنده مي گفتيم خب بينيد اين دست داره من هم دارم اين پا داره من هم دارم اين کله داره من هم دارم دماغ داره من هم دارم چشم داره من هم دارم پس چرا من از اين ارجحم؟
چيزي که من را از او امتياز مي بخشه اون درجه آگاهيه پس نتيجه ميگيريم همه آثار وجودي از حرکت سکنات ادراکات حسي همه اينها از آن اون حقيقتي است که بهش ميگيم روح يا بهش ميگيم نفس ناطقه اين وحدتي که دراندام ما وجود داره ببينيد ما را اگر بيايند ذره ذره کنند ميليونها چيز ريز در ما وجود داره در عين اينکه ميليون ها چيز ريز که مي تونيم اسم هم براش ببريم وجود داره ما يک نفريم يک شخص واحديم اين وحدت وجودي ما که در ظاهر لاقل شما مشاهده ميکنيد و اين انس و الفتي که بين اعضا و جوارح ماست تو قانون دنيا هرکي زورش بيشتره بيشر ميزنه بيشتر ميدزده ميبره من الان اگه بيام تو وجود خودم نگاه کنم دست چپم در مقابل دست راستم بيچاره است بد بخته دستم را ميبرم حالا همينه الانه اومدم ليوان را بلند کنم ترسيدم چون احساس کردم ليوان رفت حتي نتونستم بفهمم ليوان تو دستم قرار گرفته اين جوري بلند کردم يا نگرفته نمي فهمه اين بهتر از اونه ولي اينها با هم انس و الفت دارند اين خيلي جاها مي آيد کمک اين ميکنه بهش ميرسه اين انس و الفتي که بين اين دو تا دسته بين اين وتا پاست بين پاهام با دستمه اين چِشَم با اون چِشَم اين گوشمه با اين گوشم چشمهام با گوشهام درآن واحد ميشه هماهنگ مي شوند با هم کمک مي دهند هم مي بينند هم ميشنوند همه اين انس و الفت اين اعضا و جوارح که هر کدوم براي خودشون يک کارخونه مجزاست و هر کدوم براي خودشون مي تونند يک ادعاي خدايي بکنند چون يک چيز کاملند اين وحدتي که در کل اندام وجود داره همه با هم کار ميکنند و يک وجود واحد را تشخيص مي دهند و تشکيل ميدهند همه اينها به خاطر اون گوهر گراميه اون گوهر که در وجود منو شماست اون گوهر که وجه امتياز من و شما از حيواناته و اون گوهري که اگر بارور بشه اگر تعليم بگيره اگر بياموزه و کسب بکنه باعث اختلاف من و شما ميشه شما بالاتر از من قرار ميگيريد .
ديروز به پريا گفتم خيلي از مواقع عادت دارم اين جمله را به بچه هاي توي جلسه هم ميگم وقتي که خيلي خوشم مياد ازشون دوسشون دارم من همه را دوست دارم من اصلا کسي نيست که دوستش نداشته باشم ولي وقتي خيلي دسشون دارم يا شلوغي ميکنند مي گم ببين کارينکن گوشهات را بکنم به دماغت آويزون کنم يا يک وقتها ميگم اي دمب سگ بخوري نکن اين کارها را تحت لفظ شوخي ديروز به پريا يک چيزي گفت گفتم که اي دمب سگ بخوري پريا قبلا هميشه بهم ميگفت عمه جام خودت بخوري من هم مي خنديدم خب چي بهش بگم تقصير خودمه خودم بهش گفته بودم ديگه نبايد ميگفتم ديروز برگشت اينجوري کرد ببخشيد عمه جانها اصلا حرف خوبي نبود ديگه نزنيد پريا از من بالاتره پريا از من بالاتره اين نقطه که رسيد بيشتر ميفهمه امتياز آدمها تو ايننه نرويد فرشهاتون را نو کنيد مبلمانتون را عوض کنيد که بگويندخيلي با شخصيت تريد اگه مبلمانتون شکسته است عوض کنيد اگه شما را آزار ميده ديگه نمي تونيد توش بنشينيد عوض کنيد چه اشکال داره خداوند به شما نعمت داده امکانات داده براي اينکه رفاه داشته باشيد اما نه باي اينکه مردم شما راببيندبا شخصيتتر بدانند دخترم پسرم درس نخون که دانشگاه بري که بهت بگويند با شخصيت تري داشنگاه هيچ کسي را با شخصيت نميکنه اون مدرکهايي را که ميگيريد اگر اون علم نهايي اون علم معرفتي در شما نباشه کاغذ پاره اي است بر گل ديوار والسلام مفت گرونه.
رفته پيش دکتر آقاي دکتر اينجورم اينجورم شما بايد فوري عمل بشي اومدند گفتند گفتم نکنيد بابا عمل براي چي صبر کنيد پي جو شديم خب يک عمل جراحي هزينه خيلي بالايي يک پزشک ميگيره اين پزشک نيست علم نياموخته نياموخته اين معرفت نداره آگاهي نداره برويد دانشگاه براي اينکه با معرفت بشيد.
بدن و روح خيلي جالبه اينها را که مي خونيم وقتي مي بينيم که همه اينها از يک گوهر از يک گوهري که درون وجود هر کدوم ماست و خيلي گرانبهاست و گرانبها تر ميتونه بشه چون روزي که اين گوهر را به شما دادن صاف و پاک به شما دادند شما روزي که به دنيا آمديد ممکنه از همون اولش دريچه ميترال قلبت تنگ بود نمي دونم اگه اشتباه نکنم کُلپس دريچه قلب داشتي مادرزادي من خودم به طور مادرزادي از چهارتا ضربه اي که قل ميزنه ميگه تق تق تق سه تاش را ميزنه چهارميش را نيمي زنه خوشش نمياد استراحت ميکنه از بچگيم بوده هفت هشت سال پيش تازه کشفش کردم ديدم يک دونه کم داره حالا خوبه قلبمه ضربان مغزم نيست شما مکنه دنيا آمدي اين جوري آمدي عدسي چشمت ايراد داشت شنوايي گوشت مشکل داشت يک پات کوتاه تر بود همه اينها امکان داره اما به همه شما اون گهر را کامل داده اون گهر را تابناک درخشنده زيبا و بي عيب داده که اگر بتوني اون را درست پرورشش بدهي اون عيب جسمي را هم مي توني از بين ببري ياد گرفتم از روزي که فهميدم يک دوه کمتر ميزنه شما باور نميکنيد يک وقتهايي همين طور که نشستم خواب خوابم وقتي اون يدونه را نمي زنه بيدار ميشم هيچ مشکلي هم ندارم احتياج به دوا و دکترهم ندارم تا روزي هم که بميرم اين با من خواهد بود چرا چون اون گوهر اصلي را خدا داده با اون تلاش کردم يک چيزهايي را بفهمم .
بدن و روح تعلقات عجيبي با هم دارند با وجود اينکه جنسيتشون با هم کاملا متفاوته قوام بدن به روحه که کماکان وقتي روح پر ميکشه از بدن بدن يک تکه گوشت به درد نخوره پس قوام بدن به روحه تشخصش وحدتش ظهور آثارش همه اين چيزها از همين گوهر گرانبهاست که به بدن داده ميشه و عرصه نمايشش بدن خواهد بود همينطور گفتيم که نفس ناطقه از عالم طبيعت نيست چون از عالم طبيعت نيست محسوس هم نيست يعني به آلات حسي احساس نيمشه قابل حس کردن نيست يعني ماوراي اين بدن ظاهره.
در دفتر چهارم مثنوي در خصوص آنکه ظهور آثار در بدن از روح است ابيات قشنگي است:
هست بازيهاي آن شير عَلَم مخبري از بادهاي مکتَتَم
هم سن و سالها ما يادشون پرچم ايران يک علامت شير و خورشيد روش بود يادتون هست يک شير رو پرچم بود که وقتي باد ميزد پرچم تکون مي خورد شير هم باهاش تکان مي خوردميگه اون شير روي علم که داره تکون ميخوره داره به شما خبر ميده از يک سري بادهايي که مخفيه.
ما کولر که روشن ميکنيم صداش رو نيمي شنويم چون پشت بامه اولين جايي که نگاه ميکنم پرده روبروي کولره اگه پرده در حال تکون خوردن باشه مي فهمم کولر روشن شده در حاليکه بادش را نه شنيدم ونه حس کردم
هست بازيهاي آن شير عَلَم مخبري از بادهاي مُکتَتَم
گر نبودي جنبش آن بادها شير مرده کي بجستي در هوا
يک بادهايي است در ما در درون ما که اگه اين بادها نبود شير مرده وجود ما هم در حرکت نبود
زان شناسي باد را گرآن صباست يا دَبور[2]ست اين بيان آن خفاست
ميگه از اون تکون باد را ميفهمي حالا چه باد بهاري باشه چه باد مغربي باشه اين ديگه مخفيه ديده نميشه
اين بدن مانند آن شير عَلَم فکر مي جنباند او را دم بدم
پس بدن با اين سنگيني يک گوهري توش هست که مثل اون باد هاي مخفي چي کار ميکنه دم بدم به جنب جوش درمياره و گرنه شير عَلَم روي پرده شير مرده است چطوري ميتونه بجنبه اين بدن اگر اون گوهر نباشه داخلش چطوري ميتونه حرکت کنه
خب حالا دقت بفرمائيد
1- هر صورتِ معقوله اي فعليتِ محضه جملات را بايد برويد روش تفکر کنيد روابطش را پيدا کنيد هر صورت معقوله اي فعليت محضه از ماده و احوالات ماده به دوره.صورت معقوله اون چيزي که از عالم عقل اومده فعليت محضه ديگه مثل تخم نارنج نيست که اول بايد قوه باشه بعدا تبديل به فعل بشه، بشه درخت نارنج
2-و ظرف تحقق اين صورتهاي معقوله خود اين ظرف هم به دور از ماده و احکام ماده است .خوب دقت کنيد يادتونه چي گفته بودم قبلا گفتم سه عالم داريم عالم بدن عالم خيلا عالم عقل سه تا عالم داشتيم .راجع به عالم بدن تا حالا خيلي صحبت کرديم بعد عالم خيال را صحبت کرديم گفتيم عالم خيال تجرد برزخي داره يعني بين دو بعد بدن و عقل هميشه در حال نوسانه و عالم عقل کاملا مجرده عالم خيال را گفتيم تجرد برزخي داره چون در ابعاد و اندازه ها به عالم بدن شبيه است امادر جنسيت مثل عالم عقله چون جنسيت نداره . اما عالم عقل را کاملا گفتيم مجرده يعني هم از ابعاد و اندازه ها به دوره و هم از ماهيت جنس مادي . گفتيم هر صورت علميه اي که به فعليت رسيد ديگه قوه و حرکت در او راه نداره اينها را فکر کنيد برويد براش مثال پيدا کنيد.
3-عطا کنند علم معرفت آگاهي که مخرج نفس خروج دهده نفس ناطقه از نقص به کماله خود واجد علمه. من امروز مطلبي به شما دارم ميگم يعني ميخواهم به شما حرکتي ايجاد کنم خودنم بايد اون را داشته باشم ديگه نداشته باشم ميتونم به شما بگم. اون مخرج واقعي نفس ما نفس ناطقه ما که حرکت ميده نفس ناطقه را از نقص به سوي کمال ميبره خودش واجده داراست چون اگر نداشته باشه عطا کننده نمي تون باشه.
4- دانستيم که ظرف علم مبرا از ماده واحکام ماده است پس عطا کننده علم هم که واجد علمه از ماده و احکام ماده به دوره يعني موجودي وراي طبيعته فعليت محض داره و چون صورت علميه داره در چنين موجودي حرکت راه نداره عين قوانين مي مونه .
برويد اينها براش مثال پيدا کنيد،خلاصه اينجوري بگم هدف پي بردن و فهميدن حقايقه در نام گذاري ها هيچ گونه تعصبي نداريم حالا بيائيم بگوئيم صورت فعليه علميه هم به فعليت رسيده هم درجه علميه داره که نور دانش مي بخشه خزانه جميع علومه چه اسمي براش بگذاريم؟ چه نامي براش اختيار کنيم؟ در کتب حکماي بزرگ و فلاسفه نامدار چنين موجودي را بهش گفتند عقل .کدوم عقل ؟عقل من ؟ عقل شما ؟ بحث ميکنيم دفعه بعد بهش گفتند عقل همونطور که روان آدمي را بهش گفتند نفس ناطقه.
ان شا ا.. دفعهه بعد راجع به اينعقل بحث خواهيم کرد تا با اين عقل و اين نا م جديد ان شا الله آشنايي بيشتري پيدا کنيم بحث امروز را با کلمه عقل و يک علامت سوال خيلي بزرگ به پايان ميبرم ان شا ا.. هفته بعد پي گير دنباله مسائل خواهيم بود با نثار صلواتي براي شادي انبيا اوليا شهدا صديقين صالحين و مومنين درگاه حق جلسه امروز را به پايان مي بريم.
[1] -پرسيدن ، کاويدن
[2] -باد مغربي را مي گويند