جلسه بیست و چهارم سلسله جلسات معرفت
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: سلسله جلسات معرفت
- بازدید: 2328
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه معرفت سه شنبه 19 شهريور ماه سال 1387 را آغاز مي كنيم با نام و ياد حضرت دوست كه هر چه هست از اوست.
راه ازل و ابد زبان و سر وتوست ( عجب چيزي گفته اين بابا افضل)
راه ازل و ابد زبان و سر وتوست وان در كه كسي نسفت در كشور توست
چيزي چه طلب كني كه گم كرده نه اي از خود بطلب كه نقد تو بر در توست
همه اين حرفها را كه مي زنيم مي خواهيم همين را بگوئيم اگه بتونيم اين شعر را بفهميم، دركش كنيم و جاش بندازيم مشكل ما حل شده،زبان و سر را اشاره كنم كه به ذكر و فكر مقصود هست.
در جلسات پيش سخن ما به اين جا رسيد كه فعليت در برابر قوته ، باز گفتيم صور علميه بالقوه اند، تا كي؟ تا وقتي كه ما از اونها بي خبريم، براي ما بالقوه اند، وقتي كه برامون مجهولند، وقتي به اون صور علميه عالم شديم آگاه شديم اين صور علميه به فعليت مي رسند، باز گفته بوديم وقتي به فعليت رسيدند ديگه قوه و حركت در اونها راهي ندارد، باز گفته بوديم اعطا كننده علم كه مخرج نفس از نقص به كماله، مخرج نفس يك خروج دهنده اي است كه اين نفس را از نقصش به كمالش هدايت ميكنه، گفتيم اين مخرج كه اعطا كننده علمه، خودش واجده علمه، بايد داشته باشه اگه نباشه نمي تونه، كسي كه چيزي را خودش نداره ميتونه به ديگري عطا كنه؟تو قانون ما زميني ها نمي گنجه تو قانون الهي چطور مي گنجه؟ پس خودش واجد علمه و چون واجد علمه عاري از ماده است و احكام ماده، قوانين ماده كه در بين من و شما حكم مي كنه براي اون حكمي نداره، يعني موجودي ماوراي طبيعته. پس فعليت محضه، باز گفتيم موجودي كه صورت فعليه علميه اي است، كه نور دانش مي بخشه، چون واجد علمه ديگه، نور دانش مي بخشه، خزانه جميع علوم هست اسمش را چي بگذاريم؟ دفعه قبل گفتيم در مورد اسمها خيلي سخت نگيريم گفتيم تو كتاب حكماي بزرگ و فلاسفه نامدار جهان اومدند چنين موجودي را بهش گفتند عقل ، ببخشيدها اين منظور اون عقلي نيست كه مي گويند پاره سنگ مي بره ها، بحث ما اون نيست اومدن چنين موجودي را ناميدند همون طور كه روان انساني را نفس ناطقه ناميدند، روان انسان را گفتند نفس ناطقه، موجودي كه واجد علمه، مخرج نفس از نقص به سوي كماله و خودش واجد علم هست را گفتند عقل، نفس ناطقه را روح هم مي گويند.
آخ كه چه قدر دلهاشون پر ميزنه كه ما اين نفس ناطقه را برداريم اسمش را بگذاريم روح آره روح هم بهش ميگن همونطور كه اين موجود به نام عقل هم بهش روح مي گن آخه ما عادت كرديم حاضري خوريم هميشه گفتيم روح وقتي يك چيزي غير از روح ميگويند يك خورده سختمون ميشه ولي نه بايد عادت كنيم عادت كنيم به اسامي ديگه حالا تازه نامهاي ديگه اي هم هست بعدا به اون اسمهاهم بر مي خوريم بايد با اونها هم عادت كنيم.
امروز مي گوئيم اين روح به نام نفس ناطقه به يك بدن تعلق داره، درسته، اين روحي كه اسمش را نفس ناطقه گذاشتيم فقط مخصوص يك بدنه، از اون بدن يك شخص تحقق مي پذيره، ولي اون روحي كه اسمش را گذاشتيم عقل به همه نفوس ناطقه، بلكه نفوس غير ناطقه، به اونها هم تعلق داره و همين عقل مخرج همه نفوسه از نقص به سوي كمال .
در دروس گذشته عرض كردم خدمت دوستان كه علم انسان ساز است، باز تكرار مي كنم علمي را كه اينجا بحث مي كنيم علم فقط فيثاغورث نيست، مربع وتر برابر است با مجموع مربعات دو ضلع ديگر، چه خوب يادمه چند ساله ديگه تدريس را گذاشتم كنار ولي هنوز اين قوانين رياضي را به خوبي به خاطر دارم.
پس وقتي گفتيم علم قضيه فيثاغورث را نمي گوئيم از علم هدفمون اون معرفته، اون شناخته، شناخت به كل هستي توجه كنيد به كلمه علم، علم روان انسان را شدت مي بخشه، بهش وجود مي بخشه، اون را از قوت به فعليت مي رسونه، هر چي داناتر ميشه روان انسان ،قوي تر ميشه آثار وجوديش شديدتر ميشه، به واسطه چي، به واسطه علمي كه فرا ميگيره، براي همين هي ميگوئيم بيائيد شناخت پيدا كنيد، شما به ذره ذره وجودتون وقتي احاطه پيدا ميكنيد و مي شناسيدش به همون يك ذره كه احاطه پيدا مي كنيد يك دفعه مي بينيد يك جهان جلوي تان باز مي شود يك جهان پر از شگفتي.
علم در حقيقت روان انسان ميشه، مخرج نفس به نام عقل را روان بخش هم بهش مي گويند، پس نفوس ناطقه كه همون روانها هستند همشون شعله ايي هستند از شعله هاي وجود اون عقل، اون روح، اوني كه بهش گفتيم عقل، باز توجه تون را جلب كنم به اين نكته كه اين روح انساني كه به لحاظ تعلق به بدن و تدبير در بدن بهش نفس مي گويند اون را نيز با قطع نظر از اين تعلق شخصي عقل هم مي گويند، مشكل دو تا شد!!!
گفتيم يك نفس ناطقه اي است در وجود انسان كه متعلقه به اين بدن ،جنسش چيه؟ از چه جنسيه؟ اوني كه بهش گفتيم عقل و گفتيم مخرج همه نفوسه از نقص به كمال، اون جنسش چيه ؟ قبلا نگفتيم هر دو تاش هم روح هم ميگويند؟ حالا باز هم مي گوئيم روح ، ميگه اگه اون چيزي كه در وجود شخص منه، به شخصي به نام فلان ،نفس ناطقه اينه، اين نفس ناطقه جنسيتش از جنسيت همون عقله، منتها چون اومده تعلق پيدا كرده به اين بدن و اين بدن با اون تعين و تحققي مي پذيره بهش گفتند نفس ناطقه وگرنه جنسشون يكيه جنساشون را از هم جدا نكنيد.
بله همون طوري كه گفتيم اين عقول اشعه هاي اون شمس فروزان به نام عقل كلند، چون اين عقل كه نفس ناطقه است به يك بدن خاص تعلق داره ، بهش گفتيم نفس ناطقه، اما اوني را كه براش بدن شخصي جزيي قائل نيستيم ،براي اين عقل ،اون بخش،اون نفس ناطقه، يك بدن در نظرگرفتند، نامي داره اما اون بخشي كه براش بدن خاص جزيي قائل نيستند اون عقل را مي گويند عقل مفارق، عقل جدا شده، در نزد ارباب عقول ، عقول انساني را عقول جزئيه مي گويند اون عقل مفارق را عقل كلي مي گويند.
با اين حرفهايي كه زدم يك هجوم از سوالات گوناگون به سوي شماست و از سوي شما به سوي من، قبل از اينكه شما مطرح كنيد من اولين سوالش را مطرح مي كنيم.
اولين سوالي كه هميشه به ذهن خطور ميكنه اينه همونطور كه نفوس ناطقه كثرت داره، نفوس ناطقه كثرت داره ديگه، ببين يك دو سه چهار … همون طور كه نفوس ناطقه كثرت داره، عقل مفارق هم متكثر و متعدده ؟ فوري مياد ديگه آدم بهش فكر ميكنه چرا كه گفتيم هر نفسي از عقلي صورت علميه اي را دريافت ميكنه،ياد ميگيره ،هر نفسي از عقلي صورت علميه اي را فرا مي گيره كه هر عقلي مخرج نفسي از قوت به فعله، اينها را گفتيم ديگه ،اينها را دونه دونه مي چينيم بغل هم مي آئيم جلو ،يا اينكه هر عقل براي فيض بخشيدن به يك رشته خاصه؟سوال خيلي گنده ايه، من هم براي اينكه فقط شما را بفرستم براي اينكه خوب فكر بكنيد يك جواب كوتاه مختصر مي دهم تا بعدا راجع بهش بحث كنيم.
در جواب سوال عرض ميكنم كثرت و تعدد بدون دخالت ماده صورت نمي گيرد،متوجه شديد چي گفتيم؟ شما سوال كرديد نفوس ناطقه كثرت داره، اين يك نفس ناطقه است، ايشون يكي، شما يكي، شما يكي، آيا عقل هم متكثر و متعده ؟ جواب مي دهم كثرت و تعدد بدون دخالت ماده صورت نمي گيرد، بهش فكر كنيد خيلي نكته ظريفيه و خيلي نكته قشنگيه.
قشنگ نگاه كنيد اخمهاتون را تو هم نكنيد تو را خدا ترش نكنيد آدم حالش بد ميشه، نكنيد اين كارها را به خدا قشنگه ،با يك خرده فكر كردن والله جا مي افته حل ميشه چرا ناراحت مي شويد، حالا تازه من اينجا نشستم، شما هر چيزي كه سخت بود يك تخم مرغ گنديده مي تونه نثار من بشه من به خدا اين هم نداشتم.
شما مي رسيد خدا توفيق داده اين بنده حقيرش را اينجا گذاشته تاجايي هم كه بتونم جواباتون را مي دهم پس ناراحت نباشيد نه غمگين بشويد نه افسرده بشويد نه دلتنگ بشويد نگوئيد در كلاسها معرفت بعدش آدم افسرده ميشه وقتي ميبينه نمي فهمه خيلي افسرده ميشه، كي گفت شما نمي فهميد، شما خيلي هم خوب مي فهميد بذاريد وقتش برسه اون وقت شروع مي كنيد عين بلبل جواب دادن.
خب سوال دوم اولي كه را كه خيلي خوب جواب دادم كامله كامل تا برويد شما فكر كنيد، گفتيم چي گفتيم كثرت و وتعدد يك حقيقت، بدون دخالت ماده صورت نميگيره، حالا برويد ببينيد چه اتفاقي مي افته.
سوال دوم خزانه علوم بودن اون وجود به اسم عقل چه طوريه؟ خزانه داري را برويد ببيند انبار داري ها را برويد ببينيد اين جا يك ستون زدند مخصوص اين، اون جا يك ستون زدند مخصوص اون ،اون جا يك ستون زدند مگه غير از اينه؟ شما تو خونه هاتون هم همين كارها را مي كنيد، ميگه كه آيا ظرف صور علميه است و صور علميه مظروف اون؟ يعني اون عقل ظرفيه براي اين صورتهاي علميه؟ مثل همون انباري كه كالاهاي گوناگون را توش مي چينيم؟ يا شكل ديگه اي است؟عقل خزانه علوم ديگه، اون عقل اون عقلي كه الان بحثش را مي كرديم.
پاسخ اين را هم كوتاه و مختصر مي دهم چون بعدا راجع بهش خيلي بحث خواهيم كرد خزانه علوم بودن عقل به صورت ظرف و مظروف مادي نيست كه يك چيزي ظرف باشه اون يكي توش جا بگيره، به اين شكل نيست، بلكه گوهر هر موجود عقلي علمه، يعني عقل خود علمه، عجب حرف گنده اي!!! جرات مي خواهد، عقل خود علمه،در درسهاي بعدي به تفصيل راجع بهش گفتگو خواهيم كرد.
پس سخنمون را اين طور خلاصه مي كنيم خزانه علم بودن عقل مفارق به نحو ظرف و مظروف جسماني و محتواي اون نيست ، بلكه ذات اون موجود مفارق و جوهرش نفس علمه، كي دنبال خدا مي گشت؟ نردبونش را حاضر كرديم وجودش به تمامي علمه و چون علم نوره پس عقل مفارق يك پارچه نوره، پس احكام ماده بر اين عقل مفارق صادق نيست، مثلا صحيح نيست كه بگوئيم فلان حقيقت علميه وزنش چه قدره؟ ابعادش چه قدره؟ اما اگر بگويي اين پاره سنگ وزنش چه قدره، ابعادش چه قدره، درسته، پس معرفت و اگاهي بُعد نمي شناسه، در ابعاد جسماني صدق نمي كنه، روح انساني به ذاته گوهري عاري از ماده است، اوصاف ماده بر روح انساني صادق نيست، مثلا مي توانيم بگوئيم فلاني به قد بلند تر از اون يكيه يا كوتاهتر از اون يكيه اما در مورد روح هم مي تونيم بگيم؟ نمي تونيم بگيم، تو دفتر اول مثنوي ميگه من نمي گم:
گر تو خود را پيش و پس كردي گمان بسته جسمي و محرومي زجان
چه كساني مي گويند ما عقب مانديم، چه كساني مي گويند فلاني خيلي جلو رفته ،با چي سنجش كرديد؟
گر تو خود را پيش و پس كردي گمان بسته جسمي و محرومي زجان
ديگه نيايي به من بگويي من فكر ميكنم اصلا پيشرفت نمي كنم خب ،ترازوي پيشرفتت را بيار به من نشون بده با چي سنجش كرديد؟ با چي كشيدي؟
زير و بالا پيش و پس وصف تنست بي جهتها وصف جان روشنست
تو دفتر سوم مثنوي داريم:
اين دراز و كوته اوصاف تنست رفتن ارواح ، ديگر رفتنست
تو سفر كردي ز نطفه تا به عقل ني به گامي بود منزل ني به نقل
عجب سفريه ،عجب سفريه ،نطفه را نمي شه به سادگي ديد ولي اين سفر قرار داده شده از اون ذره تا
به عقل ، نه قدم زدي با قدم زدن نه با گفتگو.
سَير جان بي چون بود در دَور و دَير جسم ما ازجان بياموزيد سَير
همين جسمي كه الان تحت اختيار شماست از اون جان ياد گرفت حركت كردن را، تكون خوردن را آموختن را، پيش رفتن را.
سَير جان هر كس نبيند جان من ليك سير جسم باشد در عَلَن
حركت جسم آشكاره ولي حركت جان را هر كسي نمي بينه، خلاصه بر اون گوهر نور بخش كه ظرف انوار علوم است احكام ماده صدق نمي كنه چون خودش به ذاته عاري از ماده است از حد و جهت و اندازه ها و سبكي و سنگيني و محل و وزن و ديگر اوصاف طبيعت كاملا به دوره .
نفس ناطقه خودتون را در نظر بگيريد، به عبارت ديگه در ذات خودتون فرو برويد، ببينيد معارفي كه نا به امروز تحصيل كرديد، اين جا ديگه جدي جدي تحصيلاتتون را مي گم، اون چه را كه تحصيل كرديد، در نظر بگيريد، هر كسي به اندازه تحصيلاتي كه داشته علوم مختلفي را ياد گرفته، من رياضي خوندم ميگم حساب هندسه، اوني كه تجربي خونده ميگه زيست شناسي، علوم تجربي و و و ، خيلي از شما ها سواد بسياري در علوم مختلف داريد، دانسته هاي زياد داريد آيا مسائل هندسه يك گوشه روانتون انبار شده، مال حساب يك گوشه ديگه، مال زبان انگليسي يك گوشه ديگه؟ آيا واقعا اين شكليه؟ يا ساير دانسته ها تون يك انباري براي ساير چيزها داره ؟ اما مي بيند كه در ظرف دانش اين جهت و اون جهت راه نداره همه را در خودتون پيدا ميكنيد بدون اينكه تقسيمي يا تجزيه اي در ذات شما راه پيدا كنه ذات فرد و واحد هر فرد مخصوص به خودشه ،تقسيم و تجزيه هم نمي پذيره، اين ذات يا اون واحد هر فردي خزانه علوم و معارفشه براي اين يك دونه نفس ناطقه كه گفتيم جزو عقول جزئيه است چون يك بدن شخصي داره وقتي تقسيم و تجزيه راه نداره براي عقل مفارق چي كه عقل كله؟ چي قضاوت مي كنيد؟ پس مي گوئيم هر شخص انساني يك هويت داره، داراي يك گوهر به اسم روحه كه بدن طبيعي و بدن مثاليش مراتب نازله اين روحند و در هر كدوم يك طوري خودش را نشون مي ده همچنين اون عقل مفارق با نفوس مستعد و شايد با مجموع پيكر جهان طبيعت اين چنينه البته بايد بحث و فحص بشه.
آخرين نكته را متوجه شديد؟گفتيم هر شخص انساني يك هويت داره يك گوهر به اسم روح داره كه اين گوهر بدن طبيعي و بدن مثالي مراتبي است كه در اون ها نازل ميشه و طوري جلوه ميكنه يا خودش را نشون مي ده، همين طور اون عقل مفارق با اين همه نفوس مستعد و شايد با مجموع پيكر جهان طبيعت اين چنين باشه برويد بهش فكر كنيد تا در موردش بعدا دوباره بحث كنيم، كلام امروزم را با تك بيتي از حكيم ناصر خسرو به پايان مي برم:
به چشم نهان بين نهان جهان را كه چشم عيان بين نبيند نهان را
با نثار صلواتي براي شادي انبيا اوليا شهدا صديقين صالحين و مومنين درگاه حق جلسه معرفت امروز را به پايان ميبريم.