جلسه بیست و پنجم سلسله جلسات معرفت
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: سلسله جلسات معرفت
- بازدید: 2090
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه معرفت سه شنبه بيست و ششم شهريور 1387 را با نام و ياد حضرت دوست آغاز مي کنيم، جلسه معرفت از اون جلساتي است که هيچ وقت نمي تونيم حاشيه نشيني و مقدمه چيني داشته باشيم خيلي سريع مجبورم به اصل مطلب بپردازم در جلسات قبل راجع به برزخ صحبت کرده بوديم اگر يادتون باشه، برزخ را در معناي لغويش واسطه و حايل بين دو چيز معني ميکنند، در اصطلاح علمي برزخ عبارتست از يک واسطه طولي که بين دو چيز قرار داره و نه اينه و نه اون ، هيچ کدوم نيست در عين حال هم اينه و هم اون، اين تعريف برزخه و اگر که امروز خوب بهش توجه کنيد بعدا که راجع به جهان برزخ صحبت ميکنيم و بعدها ان شا الله زمانيکه به جهان برزخ فرستاده مي شويم به محض ورود به جهان برزخ آشناييد،گم نمي شويد، گيج نمي شويد، من کجا اومدم، چه اتفاقي برايم افتاده، ان شا الله خداوند هيج وقت قسمت شما نکنه که بتونيد مشاهده کنيد افرادي را که از دنيا ميروند و جنازه شون را حرکت مي دهند و وقتي که جنازه شون را حرکت مي دهند، مي بندند، در غسال خونه مي شورند، بعد دوباره با پارچه ها مي بندند، با اون شرايط ويژه خودش و روحي که شاهد است بر اين ماجرا و هيچ گونه اشرافي هم بر اين ماجرا نداره، نمي دونه چه اتفاقي براش افتاده چه زجر عظيميه، چه قدر سختي به دنبال داره چه قدر ناراحتي و عذاب تو همون لحظات اوليه براي انسان به وجود مي آيد، چون انسان به جسمش وابسته است.
پس برزخ در اصطلاح علمي يک واسطه طولي بين دو چيزه، که نه اينه نه اون در عين حال هم اينه هم اون، در حد هيچ کدوم از اين دو چيز نيست ازسويي هم شبيه به هر دو چيز هست.
بحث امروزمون درباره تجرد خياله به عنوان مثال يک درخت مشخص و معيني را در خارج از وجودتون، مثلا درختهاي خونه ما ، بهش فکر بکنيد اين درخت را ادراک کرديد به عنوان مثال اين درخت که گوشه پله هاست به اسم" مورد" شما از اين درخت به خصوص يک ادراکي داريد براي خودتان،درکش کرديد با همه خصوصياتش، اندازه اش،ريختن دائم برگهاش رو پله ها، بعد اينکه چه جوري به اصلاح شاخه هاش گسترش پيدا ميکنه و الي آخر و براي اونها همه اين ابعاد را، اندازهاش رو تصور کرديد، به جهت اينکه اين درخت را درک کرديد ، اين تصور شما از اين درخت همون تخيله، تخيليه که در دروس قبل ما بهش اشاره کرديم، از سويي هم در نظر بگيريد نسبت به معني درخت، شما از درخت يک معني کلي هم ادراک کرديد اين ادراک کلي يا صورت کلي درخت را بهش مي گويند تعقل. پس يک درک داشتيم نسبت به درخت به خصوص که بهش گفتيم "تخيل" و يک ادراک داشتيم نسبت به کل به درخت، صورت کلي درخت، وقتي اسم از درخت مي آورند ما يک شِماي کلي از کل درختهاي عالم در نظرمونه که اين صورت کلي را بهش گفتيم "تعقل"، به اين تعاريف خيلي توجه کنيد چون مباني کار ما در دروس آينده روي اين تعاريفه واگر در تعريف دچار مشکل بشويد بعد فهم مطالب بعدي مشکل خواهد شد. پس دو چيز گفتم، يک گفتيم يک درخت به خصوص درکش کرديد ازش تصوري داريد و اين تصور را بهش گفتيم" تخيل"، اما از جهتي يک ادراکي کلي هم نسبت به کل درختها در شما وجود داره اين ادراک کلي را بهش مي گوئيم" تعقل"، درخت موجودي که در خارج از ماست يک درخت طبيعي بهش ميگوئيم، يک درختي که "مادي" است ، مثل درخت "موردي" که کنار پله هاست، اون صورت ذهني اين درخت را بهش مي گوئيم " مثالي" يا "خيالي" ، الان درخت "مورد" اينجا نيست، اما شما يک تصوري ازش داريد، اين را بهش مي گويند "مثال" يا "خيال" و به طور کلي حقيقت کليه درخت را بهش مي گويند صورت درخت " عقلي"، در حاليکه صورت درخت ذهنيه، از جهتي با اون درخت طبيعي که در بيرون از ماست مثل درخت "مورد"، يک شباهتي داره، و اون شباهتش در شکله، در اندازه است، در قوه و استعداد رشد کردنشه، در وزنشه، در حجمشه، در مکاني که کاشته ميشه، در زمانيکه کاشته ميشه و اينکه وقتي بزرگ ميشه چه مزاحمتي داره نسبت به درختهاي هم جوارش ،که همه اينها براي اون درخت ذهني شما وجود نداره، درختي که در ذهن شما تصور شده حجم نداره، مکان نمي خواهد، آب دادن نمي خواهد، مزاحمت براي درختهاي ديگه نداره، يعني از اين اوصاف به دوره، همين دور بودن از اين اوصاف مادي است که براي ما باعث شده بگوئيم که با درخت عقلي مشابهت داره، پس اون درخت درک شده ذهني نه درخت طبيعيه که جسم مرکب مادي است، نه مثل درخت عقلي يک موجود عقلي صرفه، که فقط درخت باشه، چون در ذهن شما داراي ابعادي مشابه ابعاد درخت مادي است، به همين دليل مي گوئيم که صورت خيالي تجرد برزخي داره، با وجود اينکه مجرد از ماده و اوصاف ماده است ولي در عين حال به ماده شباهت هم داره، اينه که مي گويند که صورت خيالي تجرد برزخي داره .
از طرف ديگه دونستيم که قوه خيال مثل قواي ديگه قائم به نفسه، به نفس ناطقه، يا به جهتي بگيم که شاني از شئونات نفس ناطقه است ،از طرف ديگه خود نفس ناطقه يک جهان بزرگه، خيلي بزرگه، جهان بزرگي که دستگاه هاي حيرت آوري مثل جهاز هاضمه، چشم ،گوش، دماغ، قلب و غيره، حافظه، واهمه، خيال و همه ، همه اينها را اين نفس ناطقه تضمين مي کنه، اين دستگاه هاي حيرت آور را براي هر کدومشون کار به خصوصي داره يعني نفس در هر کدوم اونها يک اثر به خصوص داره، قبوله؟ چيزي نگفتم که خارج از حيطه باشه.
قبلا گفته بوديم کار دستگاه خيال صورتگريه، يعني به صورت فطري معاني را شکل و صورت ميده، شما ببيند از صبح تا شب چه قدر صورتگري مي کنيد، کار دستگاه خيال صورتگريه،معاني را شکل و صورت ميده، مثل اينکه به طور فطري قوه سامعه شنيدنه، قوه باصره ديدنه، قوه خيال دستگاه عکاسي نفس ناطقه است ،اگر چه که همه دستگاه هاي صنعت عکاسي مثالي و نموداري از قوه خياله، اين دقيقا برمي گرده به اين مطلب، انسان آنچه را که در خودش داره مشابهش را در خارج از خودش پياده مي کنه ،اين خيلي مهمه، تو در بيرون از خودت چي را پياده کردي؟ هموني را که پياده ميکني در خودت داري، يه دونه گفتم تا آخر قضيه را بخون!!!
ميگه دستگاه عکاسي ، همين دوربين يا خيلي از دوربينهاي ديگه که شما الان مي بينيد ساخته شده علتش اينه که مثالي و نموداري از قوه خياله، انسان اين قوه را در خودش داشته، اين عکس برداري ها را کرده،که امروزه تونسته دستگاهي به نام دستگاه عکاسي را اختراع کنه و در جامعه به ظهور برسونه، که صد البته هر فاعل با فعلش، هر صانع با صنعش و هر علت با معلولش چنين است، ولي هيچ دستگاه صنعتي عکاسي کار دستگاه خيال را نمي تونه به طور کامل انجام بده، چرا که نفس ناطقه در وطن قوه خيال معاني را شکل و صورت ميده، وطن قوه خيال کجاست؟ دستگاه عکاسي فقط از محسوسات عکس ميگيره، قوه خيال من و شما از چي عکس مي گيره؟ خيلي فراتر از دستگاه عکاسيه، دستگاه عکاسي محسوس را حس ميکنه، حالا اون عدسيشه يا اون حسگرش حس ميکنه و عکس مي گيره، قوه خيال چي؟ معاني در قوه خيال چطور تشکيل مي شوند و تصوير مي شوند؟ يک درِ بزرگه ها بازش کردم حالا حالا ها هم نمي خواهم ببندمش، هر دفعه هم مي خواهم يک ذره بگويم، چون مبحث بزرگيه به سادگي نمي شه، خلاصه اش کرد و جمعش کرد، بايد بهش فکر کنيد، تفکر کنيد اگه بتونيد اين را بفهميد قوه خيالتون يک مجموعه پراکنده نميشه، يک مجموعه سازمان يافته و ثمر بخش ميشه، نه آسيب زننده به وجود شما.
البته ناگفته نمونه که اين عمل نفس در کارخونه خيال امري شگفت انگيزه، گفتيم قوه خيال قائم به نفسه ديگه ،مثل بقيه قوا عجب اين نفس چي کار ميکنه؟ جنسيتش چيه؟ عمل نفس تو کارخونه خيال امري شگفت انگيزه، معني را شکل و صورت دادن حرف بزرگيه، ببينيد به جملات امروزم خوب توجه کنيد من هر جمله اي را که دارم مي گم به هر جمله من ميشه ماه ها فکر کرد، حالا لااقل ساعتها ميشه فکر کرد، معني را شکل دادن صورت دادن حرفيه، شايد اين را بهتر از هرکسي سياوش بتونه بگه، چون وقتي مي خواهد سفره اش را بچيند اول معاني را در نظر مياره، بعد معاني را بهش جون ميده تا يک سفره را پهن ميکنه جون خودش هم گرفته ميشه، چون با هر معني، هر معني اي که تصويرش ميکنه ساعتها فکر ميکنه، ساعتهاي زياد فکر ميکنه، که ازاين ساعتهاي زياد مختصرش را با من حرف ميزنه که همون مختصر من را ديونه مي کنه، کلافه ميکنه، خيليه اين مخصوص سياوش نيست ها، سياوش خودش تو اين گردونه يک ذره ارزني هم هنوز به حساب نمي آيد، همتون داريد ولي هيچ وقت نگاهش نکرديد، هيچ وقت از بيرون بهش نگاه نکرديد حالا ديگه بهش نگاه کنيد تا عظمتش را درک کنيد.
انصاف بدهيد آيا در نفس ناطقه فقط همين يک کار شگفت آوره؟ يا هر چي که در اون تامل ميشه،کتاب وجود اگر به درستي ورق زده بشه، فهميده بشه محيرالعقول نيست؟ تا امروز خيلي گفتيد ها،گفتند که مثلا پرده شبکيه چشم از اين قدر سلول تشکيل شده ،سَرِتون را تکون داديد، "الله اکبر".... اما از اين قدر جلوتر نرفتيد، حالا جلوتر برويد به اين شبکه نگاه کنيد، به اون سازمان نگاه کنيد، آيات خدا تو همين هاست، اون موقع که ميگه اونهايي که آيات من را نفهميدند، تعقل نکردند، يعني من و شما؛ آيات خدا تو اينهاست بهش خوب نگاه کنيد تعقل کنيد، روش فکر کنيد، سعدي ميگه :
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود هر که فکرت نکند نقش بود بر ديوار
در و ديوار وجود فرياد ميزنه،حرف ميزنه ،حرف ميزنه ،سخن ميگه با شما، اوني که اين سخنان را نمي شنوه و بهش تفکر نمي کنه نقش سنگي رو ديواره .
بگذريم، درس ما در تجرد برزخي خياله، دانشمندهايي در اين مطلب، مسائلي را گفتند يعني دلايلي براي تجرد نفس ناطقه ارائه کردند تجرد گفتيم يعني چي، يعني جدا بودن از عالم ماده، خوب دقت کنيد،که بسياري ازاين دلايل هستند که تجرد برزخي قوه خيالي رو هم اثبات مي کنند، از اين راستا تجرد نفس ناطقه هم اثبات ميشه، در حاليکه در حقيقت تجرد نفس ناطقه است که در مقام خيال اثبات ميشه، خيلي ها تلاش ميکنند در اين راستا و حرکت مي کنند، چون خيال شاني از شئونات نفسه و تجرد خيال تجرد نفسه، يعني اگر ما بيائيم مجرد بودن خيال را اثبات بکنيم، عملا به مجرد بودن نفس ناطقه هم دست پيدا کرديم، ياد ميده ميگه بچه من يک قدم، اين را بردار وقتي اين را گذاشتي پات سفت شد بعد دومي را بردار، اگر بخواهي که فاصله دو قدم يا سه قدم را يکباره برداري مي خوري زمين موفق نيستي براي همين هم مي گويند اين راه را بدون پير رفتن هيولاهايي در بر داره؛ چون آدم ذوق ميکنه، تندتند پا برمي داره چون تند تند پا برمي داره مي خوره زمين وقتي خورد زمين ميشه حکايت هموني که عکس پري روي را با خالش گذاشته بود رو چشمش ميگفت عجب سياهه ،چون همش سياهست ديگه ،با صورت خورده زمين، پس مي گوئيم قوه مدرکه، صور خيالي مجرد از اين عالمه، اون قوه اي که در ماست، درک کننده صور خياليه از عالم مادي مجرد است.
نيک بسيار بگفتيم در اين باب سخن وندکي بيش نگفتيم هنوز از بسيار
من اين کاغذها را نگاه مي کنم مي بينم اَ چه قدر نوشتم بعد که خوب توجه ميکنم مي بينم عجب بابا اين همه نوشتم نوشتم هنوز نيم قدم هم جلو نرفتم، گاهي اوقات مي گم خدايا اين قدر عمر ميدي که اين دفتر را به پابان ببريم خيليه حالا حالا حالا راه داريم اين قدر فرصت داريم که دفترمون را به پايان ببريم؟ اما خدا وکيلي اگه من فرصت نکردم شماها به پايان ببريد، نگذاريد زمين بمونه ها، دِين به گردنتونه ها، خوب بخونيد، خوب کار کنيد، کاري نداره که خوب کار کنيد انتخابتون مي کنند، مي گويند حالا تو بگو بقيه بشنوند، به تلاشتون نگاه مي کنند، به علمتون نگاه نمي کنند، به تلاشتون نگاه مي کنند، به دلتون نگاه ميکنند، به صفاتون نگاه ميکنند، به عشقتون نگاه مي کنند ، بهتون بها مي دهند.
بحث در تجرد خيال در فهم بسياري از مسائل مهم انسان شناسي، شرح احوال، اون اطوارهاي وجودي انسان و درک اونها، افعال، نيات، ملکه هاي ذهني و حالات گوناگون انسان لازم و ضروري است، بحث در تجرد خيال از اسباب بسيار مهم مسير ماست، چنانکه بعدا بحث در تجرد روح انساني در مقام قوه عاقله هم باعث کشف اسرار بسياري از هستي بيکران روح انساني است.
يک چيز خيلي جالبي به شما بگويم، ما هميشه وقتي تو شبها به خصوص، يا گاهي روزها تو يک جايي مثل کوه قرار داريم به آسمون نگاه مي کنيم مي گوئيم اَ چه قدر بزرگه، اين قدر بزرگه، اين قدر بزرگه که خيلي خودمون را کوچولو مي بينيم، هيچ وقت آسمون روحتان را ديديد؟ نه تو را خدا، خندتون نگيره، به خدا ديونه نشدم، روحتون يه آسموني داره، آبي، زلال، شفاف، زيبا،اگر اون را ببينيد بزرگي اين آسمون را کوچيک مي بينيد، باورتون ميشه؟ بيائيد ببينيد ديگه ، بيائيد ببيند، نذاريد اين قدرمن اين جابنشينم بگم باورتون ميشه فکر کنم که نه واقعا باورتون نميشه، هست، هست، براي همين هستش که پيغمبر ما ميگه، ائمه ما مي گويند همشون فرمودند خودت را بشناسي خدات را مي شناسي، چرا نگفت آسمونت را بشناسي خدات را مي شناسي؟ چرا نگفت اگر نجوم را درک کني، اگه ستاره ها را بشناسي خدات را مي شناسي؟ اون ها که بيرون از ماست، قابل ديدنه، قابل رويته حالا هم که با چيزهايي که مي سازيم مي تونيم کهکشانها را بگرديم ، قابل لمسه چرا نگفتند اونها را بشناسيد خداتون را مي شناسيد، چون من و شما بزرگتر از همه اينهائيم، عجب آدم به اين کوچولويي!!! آره، ما بزرگتر از اين همه عظمتيم، براي همينه وقتي خودمون را مي شناسيم مستقيم خدا را مي شناسيم، بي واسطه.
ما تو اين درسهايي که در پيش داريم ثابت ميکنيم که قوه خيال و ساير قواي باطنه، قواي جاري در اجسام نيستند، در اجسام نمي روند، بلکه همشون عاري و برهنه از ماده اند، البته من و شما سخت به ماده چسبيديم، چون همه چيز را با ماده حس ميکنيم و درک مي کنيم، اين جا هم تلاش ميکنيم که اين ها را با ماده درک کنيم، ولي حکايت درس ما اينه که بگيم که اينها عاري ازماده اند، لختند، برهنه از ماده اند .
بين قوا وآلات جسماني اونها بايد فرق بگذاريم حالا يعني چي؟!، مثلا گوش آلت جسمانيه ،کارش چيه؟ شنيدنه، اما قوه سامعه، قوه شنيدن، قوه شنوايي از شئونات نفس ناطقه است، ماوراي عالم جسماني است، اگر موجودي را بگوئيم سميع است، يعني شنواست، معنيش اينه که گوش هم داره؟ نه، سميع بودن قوه اي است از قواي نفس ناطقه، آلت نمي خواهد پس وقتي گفتيم سميع است معنيش اينه که مي شنوه، معنيش اين نيست که گوش داره، شُوکه شديد نه؟ چون تا حالا فکر ميکرديد فقط با اين مي شنويد، نه اين طور نيست ،خلاصه شنوا غير از گوش داره، اينطوري بگوئيم، وقتي مي گوئيم بصيره يعني بيناست، نه اين که داراي چشم است، حالا چطور موجودي که چشم نداشته باشه بينا باشه بهش فکر کنيد، البته مي تونيم بگوئيم نيروي شنوايي و بينايي که به اين گوش و چشم مادي تعلق داره تو حيطه اين ديدن و تو حيطه اين شنيدن اون قدرتش و اون شدتش شکسته ميشه، هر چي نفس و قواش از عالم طبيعت برکنار ميشوند دور مي شوند وحدت و شدتشون بيشتر ميشه، آثار وجوديشون قويتر ميشه، هي مي آيد مي گويد من چشم سومم را چه طوري باز کنم؟، چشم سوم يک راه بيشتر نداره، مي گويند چشم سوم روي پيشاني است نه، شما هم همين را مي گوئيد ديگه، من اين را نمي گويم، چشم سوم اون بخش از قواي بينايي است که بصير است نياز به اين دو تا چشم نداره اون را بايد پرورش داد چه جوري، از عالم طبيعت از عالم مادي آروم آروم دور شدن.
ابو نصر فارابي ميگه، در کتاب مدينه فاضله درباره سعادت انسان سخني داره که حيفم اومد که براتون نخونم ميگه: "سعادت اين است"، ابو نصر فارابي ميگه من نمي گويم " سعادت اين است که نفس انسان در کمال وجوديش به جايي برسه که در قوام خود به ماده نياز نداشته باشه"، اصلا اين خودش آدم را مي کوبه، يعني چي ، "سعادت اين است که نفس انسان در کمال وجوديش به جايي برسه که در قوام خود به ماده نياز نداشته باشه، اين در صورتي است که در شمار موجودات مفارق از ماده (يعني جدا شده از ماده) در آيد و بر اين حال دائم و ابد باقي بماند."
حالا اين را که تايپ کردند بهتون دادند بنويسيدش بزنيد رو آينه دستشويي تون، بذاريد زير ميز کارتون، خلاصه يک جايي که به طور مرتب بهش گذر کنيد و تماشاش کنيد اين سخن فارابي در عين سادگي و رواني مطلبي است که در راه نفس شناسي هر چه بيشتر پيش بريم، بيشتر به استواري و بلند پايگيش پي مي بريم.
حالا مي گوئيم که، هر کدوم از ما اشباح اشيا را در خواب يا بيداري با همون طول و عرض و بُعد و ارتفاع و حجم و ديگر عوارض مادي درک مي کنيم، من مي گويم تو خواب خواهرم را ديدم، خواهرم را همين قد و قواره ديدم، لاجرم قوه اي در ماست که قدت اينگونه ادراکات را داره، خيلي ظريفه، درخواب اشباحِ اشيا را با همون ابعادشون ما درک مي کنيم، ما در بيداري هر چيز را به اندازه خودش مي بينيم هيچ وقت يک چيز کوچک را بزرگ و يا يک چيز بزرگ را کوچک نمي بينيم تو اندازه هاي خودش مي بينيم مگه نه، تو خواب هم همينجوري مي بينيم، در بيداري يک قوه اي هست در ما قوه تشخيصي يا قوه ديدني که اينها را اينجوري مي بينيم، درک مي کنيم ،تو خواب چي هست؟ تو عالم خواب هم يک همچين قوه اي وجود داره همونطور که سامعه اصوات را، شامه بوها را درک ميکنه، پس اين قواي ظاهر و باطن که هر کدوم از اونها يک ادراک به خصوصي را بر عهده دارند همشون از شئونات نفسند، نفس ناطقه هيچ کدوم مادي نيستند، هيچ کدوم مادي نيستند تا قوه جاري در ماده باشند، گرچه که آلات و ادوات آنها ماديه اما خود قوا مادي نيستند، خوب دقت کنيد اين حرفها را دارم مي زنم براي اينکه استدلال بکنم بر تجرد نفس ناطقه يعني مجرد بودن و دور بودن از اوصاف ماده .
ملا صدرا از افلاطون نقل کرده گفته که افلاطون ميگه صوري مانند دريايي از زنبق،کوهي از ياقوت، اينها صوري هستند که عملا در خارج از ذهن ما وجود خارجي مي گوئيم ندارند ، درسته، ولي ما اونها را تخيل مي کنيم بين اين صورتهاي خيالي و غير اونها تشخيص داريم، اين صورتها امور وجوديند ، نمي تونندکه نباشند، درياي زنبق هست، کوه ياقوت هست،هست که تو تخيلش ميکني، اما چه جور هستي اي ؟ اين خيلي مهمه، مثلا ما علي را تخيل کرديم شخصي، سپس او را مشاهده کرديم ،آخه اين خيلي براي من اتفاق ميافته راجع به يک فردي حرف مي زنند دوستان، مثلا "تو محيط کارم رئيسم پيشنهاد کرده اين کار را بکنم"، همين طور که داره حرف مي زنه من تصاويري از اين رئيس مي بينم، اين ميشه تخيلم، ولي خيلي جالبه که وقتي با اون فرد روبرو ميشم يا تعريفش ميکنم مي بينم که خيلي به هم ديگه نزديکند، با وجود اينکه فرق وجود داره، اما باز هم به هم نزديکند اگر اين صورتهاي امورات موجود نبودند اين حکم اتفاق نمي افتاد، اين صورتها موجودند وقتي اين را بهش فکر ميکردم تازه خندم گرفت گفتم عجب فکر ميکردي که خيلي کار ميکني اينجا نشستي مثلا اون راجع به فلان کس حرف مي زنه من گاهي اوقات اندازه هاي آدمها را هم مي گويم، رنگ موشون، رنگ چشمشون، خلقياتشون، خيلي سال پيش تازه شروع کرده بودم تازه فکر ميکردم که سري تو سرها درآوردم مثل بچه هاي کوچولو ديديد سري بلند مي کنند فکر ميکنند خيلي قد بلندند، من هم اين جوري بودم فکر مي کردم حالا خيلي بلدم، يک جايي تو يک مهماني نشسته بوديم يک آقاي مهندسي صحبت ميکرد از يک مهندس ديگري در يک اداره اي که پول ايشون را حبس کرده بود و نمي داد راجع به ايشون حرف ميزد و خيلي هم ناراحت بود چون پولش حبس شده بود و نمي تونست بگيره، در نتيجه بنده خدا چکهاش برگشت خورده بود، حکم فراري پيدا کرده بود، اسير شده بود اين داشت راجع به اين حرف مي زد من هم داشتم شام ميخوردم سرم را بلند کردم گفتم آقاي مهندس اين آقايي که راجع بهش حرف ميزني قدش اين قدري، هيکلش اين شکليه، يک پيرهن شلوار اين مدلي تنشه و اين شکلي هم حرف مي زنه، اداي حرف زدنش هم در آوردم، من يک لحظه ديدم رنگش سفيد شد گفت دقيقا همينه،چون سه روز پيش ايشون را ملاقات کردم همين لباسها تنش بود، پس حالا مي فهمم من کار خيلي زيادي نمي کردم اين اصلا قدرتي نيست که اصلا اين صورتها وجود داره، وجود داره که من مي بينمش خوب حالا چرا بقيه نمي بيننش از بس بقيه به خودشون مشغولند، من اون آني که اون آقا راجع به اين فرد صحبت مي کردش خودم، اطرافيانم ،فضاي اطرافم، هرچه که بود و نبود فراموش کردم چون فراموش کردم فقط همون تصاوير را مي بينم شما ها هم امتحان کنيد ببينيد هيچ کاري نداره.
خوب بگذريم، اين صور خيالي زيادند، هيچ اِشکالي هم نداره که گاهي اوقات جاي اين صور، شي جسماني باشه، چون همگي بدن ما نسبت به اين صور تخيل شده، نسبت کمه به زياده نسبت، کمه به زياد، بدن ما حالا ببينيد تو اين عالم خداوند چه چيزها گذاشته ،اين صور خيلي عظيمند، خيلي بزرگند بر مقدار کوچک نمي تونند براحتي منطبق بشوند به همين دليل مي گوئيم بعضي از اين صور در بدن ما منطبقه و برخي از اون ها در هواي محيط به بدن ما، چرا که اگر هوا و از جمله بدن ما و همچنين آلات نفوس ما در افعال نفوس ،بخواهد اينها تاثير بذاره با جابجايي يا قطع شدن هوا ،نفوس ما دردناک ميشه، چون حجم زياده، مي بايست شعور ما به تغييرات هوا مثل شعور ما به تغييرات بدنهاي ما بشه، پس معلوم ميشه محل اين صور، امري غير جسمانيه و اون امر غير جسماني نفس ناطقه است نه جسم ما، پي اون نگرديد که با جسمتون همه را درک کنيد، پس نفس ناطقه مجرده، در مواجهه با اين همه تصاوير آسيبي نمي بينه، سختي تحمل نمي کنه، مجرد از ماده است، اين دليلي بود از افلاطون در تجرد نفس ناطقه و اينکه قوه خيال شاني از شئونات نفسه و اثبات تجرد برزخي خيال، تجرد نفس ناطقه در موطن خيال، تا همين جا بسه مونه اثبات تجرد برزخي خيال تجرد نفس ناطقه است در موطن خيال، به اين جمله آخرم فکر کنيد يا علي مدد براي براي شادي انبيا اوليا شهدا صديقين صالحين و مومنين درگاه حق اجماعا صلوات.