منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

نگاهی دوباره به مسیر معرفت بخش اول

 بسم الله الرحمن الرحيم

به حول و قوه الهی تا به امروز یک چیزی حدود شاید 170 یا شاید هم بیشتر تعداد جلساتی را گذرانده ایم که در مورد معرفت و آگاهی به شکل های مختلف صحبت کردیم و توفیق الهی آنقدر برای من به شخصه و برای شما بالا بوده که بتوانیم بفهمیم که در پس همه عناصرو عوامل جهان هستی که در هیبت ظاهر، مشاهده می کنیم اصلی نادیدنی هم وجود دارد ، که این اصل نادیدنی است ولی فهمیدنی است . می شود آن را فهمید . اسم این اصل باطن است . که همه می بایستی در دوره ی کوتاه عمر دنیایی شان تلاش کنند به این باطن و این اصل پی ببرند و بعد تلاش کنند تا با این اصل یا باطن هر چیزی ،ارتباط برقرار کنند .
امروز در جایگاهی نشسته ایم که عنایات پروردگار و توجهات امام عصر (عج) که حجت خداوند است بر روی زمین، برای ما موقعیتی را به وجود آورده است که بدانیم شناخت و آگاهی یعنی چه ؟ شاید هنوز به طور کامل به آن نرسیده ایم که قطعاً نرسیده ایم ولی امروز دیگر می دانیم شناخت یعنی چه ؟ من از خودم می گویم . آن روزهایی که خیلی سال پیش ، 20 یا شاید 25 سال پیش ، نورهایی را در اتاقم مشاهده می کردم و حرکاتی را می دیدم و بعد با همسرم صحبت می کردم و می گفتم این موارد را دیدم و او به من می گفت خواب دیدید . شاید 2 یا 3 سال بیشتر این گفتگوی ما بود . می گفت عزیز من خواب دیدید . می گفتم به خدا بیدار هستم . بیدارم کردند . من بیدار بودم و دیدم . می گفت ببین ، من و شما اهل مطالعه هستیم و راست هم می گفتند . پاتوق دوره ی اول عقد ما مثل همه جوان ها نبود . پاتوق ما جلوی دانشگاه بود . کتاب فروشی ها را زیر و رو می کردیم . می خریدیم و به هر شکلی که گیرمان می آمد با هم مطالعه می کردیم . می گفت ببین آنقدر من و شما خوانده ایم . اگر چیزی غیر از چیزهایی که تا الان ما خوانده ایم وجود داشت ، می بایست ما در این کتاب ها می خواندیم . در حالیکه نخوانده بودیم و از همان چیزهایی که نخوانده بودیم من می دیدم . امروز خیلی توفیق است که ما می دانیم یک آگاهی های برتری وجود دارد که باید به آنها رسید . دیگر این موارد ناشناخته نیستند . شاید ما به آن دست پیدا نکردیم ولی دیگر برای ما ناشناخته نیست و این یک توفیق بزرگ است . زندگی دنیا بدون دستیابی به این آگاهی ها هیچ و پوچ است . هیچ و پوچ . ارزشی ندارد . پس تا قبل از پایان مهلت مقرر برای هر کداممان باید از جایمان برخیزیم و قدم به جلو بگذاریم تا با پوچی دنیا را ترک نکنیم .
این بنده حقیر پروردگار طی سال های گذشته زیر سایه ی گسترده ی امام عصر (عج) توفیق داشتم تا با عقاید و گفتار و دروس بسیاری از عرفای صدر اسلام و پس از آن تا به امروز آشنا بشوم . کلام آن ها را ساده کردم ، به توفیق الهی قابل عرضه کردم و برای شما آورده ام . چقدر مفید و مثمرثمر بوده است ؟ نمی دانم . اما قدر مسلم می دانم که برای خودم این آشنایی و همنشینی باطنی با آن هاخیلی ارزشمند و پرسود بوده است . بسیار پرسود بوده است . همان طور که بارها عرض کرده ام بازهم یک بار دیگر تاکید می کنم که جزوه هایتان را مطالعه کنید و خلاصه کنید . چون من که صحبت می کنم لابه لای آن حرف های گاهاً تکراری و زیاد و حتی گاه حاشیه ای هم می گویم . اما اگر شما آن ها را بازخوانی کنید مسائلی را که می بایست به طور دائم به آن توجه کنید می توانید جدا کنید و برای شما فضای کوچکتری را اشغال می کند . جدا کنید و بخوانید . هر روز از جلوی چشمانتان بگذرانید . نشنیدید . کار نیکو کردن از پر کردن است . واما بعد ....
از این جلسه در همین زمینه تلاش مجددی را آغاز می کنیم تا کسانی که غفلت داشتند و از مسائل به صورت صوری عبور کردند ،بتوانند در این حرکت جدید عمیق تر و باطنی تر با مسائل روبه رو بشوند . و کسانی که تا به امروز به خوبی حرکت کرده اند با وجه کامل تری از مسئله روبه رو شوند . در آغاز راه، تعاریفی را برای شما عرض می کنم . قبلاً هم شنیده اید . ولی الان توجه شما را طلب می کنم . چون می بایست یک شکل دیگر و کامل تری از این تعریف ها را بشناسید .
رونده کیست ؟ راه چیست ؟ منزل های بین راه چیست ؟ مقصد کجاست ؟ سوال است و می خواهم دانه به دانه بررسی کنم . می گویم اولین رونده در مسیر حس است . بعد از آن عقل است . البته امیدوار هستم که با صحبت های چند جلسه قبل که راجع به عقل کل صحبت کردم توجه شما روی آن بخش عقل باشد ،و نه آن عقل معاشی که در دنیا با آن سروکار داریم . آن موجودیتی منظور نظر من است که شما را به امور باطنی رهنمون می شود ، نه آن عقلی که سیاستمداری را به شما آموزش می دهد که چه چیزی را پنهان کنید ، کجا سر کسی را کلاه بگذارید . چطور حق کسی را ناحق کنید تا بتوانید خودتان پیشرفت کنید . در مورد آن صحبت نمی کنم . و در آخر رونده نورالله است . خوب دقت کنید چه می گویم . ببینید شما کجای کار هستید . چون می بایست هر کدام این موارد را بشناسیم آنها را تعریف می کنم . حس چیست ؟ آن چیزی است که اجسام را لمس می کند ؟ حس همان چیزی است که در درون انسان ها است و من به آن فطرت می گویم . یک چیزی وجود دارد که جاری است و انسان را به سمت و سویی حرکت می دهد . انسان بدون آنکه شناختی داشته باشد ولی برای پیدا کردن شناخت، حتی نداند که اسم شناخت چیست و چه می خواهد حرکت می کند .این حس است . رونده ی اول در وجود هر آدمی حس است . ( یک بنده ی خدایی که حالا دیگر اینجا نیست ، وقتی به اینجا آمده بود گفت : رفتم پیش شیخ جعفر مجتهدی و سر مزارش چقدر گریه کردم . گفتم برای چی ؟ گفت : به ایشان گفتم آقا یک نفر را برای من تعیین کنید تا من پیش او بروم و درس بگیرم .همان موقع فقط لبخند زدم و هیچ نگفتم . چون دیدم اصلاً حال و هوایش حال و هوایی نیست که حرف من را بفهمد . می خواستم به او بگویم مگر تو آقا نداشتی ؟ آقای شیخ جعفر مجتهدی هم، آقا امام رضا (ع) بودند . می دانی هم که کجا دفنش کردند . مگر شما آقا نداشتی ؟ می رفتی و به آقایت می گفتی و بالاتر از آقایت ، مگر سرور نداری ؟ مگر خدا نداری ؟ مگر تعلیم دهنده ی آن آقا هم ، خدا نبوده است ؟ ولی وقتی که یک زمینی آماده ی کشت نیست نمی شود در آن بذر پاشید و پخش کرد . اما قدرمسلم یک چیزی درون این انسان جوشید ، جوشید بدون آنکه بفهمد . او را راه انداخت . پیش امام رضا (ع) رفت . اما ادب اوکامل نبود .که چه کار کند ؟ خدمت امام رضا (ع) برود . ادب او ادب جزئی بود . پیش چه کسی رفت ؟ پیش شاگرد امام رضا (ع) رفت . کار بدی هم نکرده است . اگر عقلش نرسیده باشد ، خدا هم به همان اندازه به او داده است ، همان هم شد . حالا هم دیگر اینجا نیست . چون همان قدر می خواست . یعنی در بحث حس جلو رفت و اغناء شد و دیگر برای او کافی بود .) به این حس می گویند . اما اگر یک نفر حس خود را درست هدایت کند و آن را به سمت و سوی درست ببرد آن وقت و بعد از آن عقل به میدان می آید . عقل می گوید این درست است و آن غلط است . این مسیر کامل است و آن مسیر نادرست است . با این وسیله می شود رفت و با آن وسیله نمی شود رفت . این راهنمای خوبی است و آن راهنمای خوبی نیست . و بعد از عقل نوبت نورالله است . نورالله همان چیزی است که به واسطه آن موجودی به نام آدم در عالم هستی شد آدم ، نورالله . حالا برای این نورالله تعریف های مختلفی است . جاهای مختلف به آن می رسیم و به شما می گویم .
القصه . خیلی از سالکین راه حق در همان درجه ی حس ایستادند . نصف و نیمه از آن بهره برده، در عقل هم پریدند . بفهمی نفهمی یک مقدار هم از نورالله می برند . چون گاهی از اوقات تراوشاتی دارند و بعد بلافاصله برمی گردند . یعنی از هرکدام ، یک نمونه مطلبی درآنها وجود دارد . اما تعداد بسیار قلیلی هستند ، کسانی که درجات عقل را طی می کنند و درجات نورالله را پس از آن به پایان می برند . در مورد این سه گذر ساده فکر نکنید . و از آن به سادگی عبور نکنید . که اگر فکر می کنید گذر از این سه مورد خیلی ساده است یک خیال واهی است .می گوید خوب حس من کامل بوده است من را حسینیه آورده است.این حس من را کشاند تا یک جایی را پیدا کنم که در آن تعلیم بگیرم عقل هم گفته اینجا بیایم تا یاد بگیرم . خوب بعد آن ؟همین قدر کفایت است ؟نمی شود.
مقصد و مقصود همه این رونده ها که این درجات را دارند طی می کنند جلو می آیند کجاست ؟معرفت خدای متعال است.همه این حرکت ها بوجود می آیدبرای اینکه خدا را بشناسد.معرفت به خدا پیدا کند.بخش معرفت به خدا ،کار نورالله است.نه کار حس است نه کار عقل، هیچ کدام از آن دو نمی توانند به معرفت خدا دست پیدا کنند.کار نور الله است . پس آن چادر سیاهی که روی آن نور درون خود انداخته اید بردار.آن را برنداری هیچی . خدا به داد شما برسد.حس و عقل معاش از معرفت خدا بی بهره است اینها بو می کشند.این بو می کشد آن می گوید آن بوی چه چیزی است.اما هیچ کدام پای رسیدن به صاحب بو را ندارند . عقل معاش پادشاه روی زمین است آبادی روی زمین ، خرابی روی زمین، از دست این عقل معاش است بیشتر از این از اوکار بر نمی آید.
پروردگار در سوره بقره آیه 30 فرموده است :و آن گاه که پروردگارت به فرشتگان گفت : من در زمین جانشینی خواهم گماشت گفتند : آیا در آن مخلوقی قرار می دهی که تباهی کند؟ خونها بریزد؟حال آنکه ما تورا به پاکی می ستاییم و تقدیست می کنیم .گفت: من آن می دانم که شما نمی دانید.توجه می کنید.خداوند در جواب ملائکه نفرمود آدمیان آنچه را که شما می گویید نمی کنند، بلکه فرمود :من آن می دانم که شما نمی دانید .یعنی این آدمهایی که شما گفتید خونریزی و تباهی می کننددرست می گویید می کنند،از آنها بر می آید.ولی همین آدمها به نورالله می رسند من را بشناسند.پس ما می توانیم به نورالله برسیم .به نورالله می رسند تا من را بشناسند.که مقصود از آفرینش موجودات، آدمیان بودند.آن سلسه مراتبی که موجودات خلق شدند، جهان هستی یک دوره هایی را گذراند برای چی ؟ برای اینکه در نهایت آدم خلق بشود.مقصود از خلق آدم چه بود ؟خداوند می فرمایند تا من شناخته شوم . ببینید ما خلق شدیم که چه شود ؟آیه ای را در چند جلسه قبل خواندیم خداوند در قرآن فرموده :که جن و انس را نیافریدم مگر از برای عبادت خودم.پس کار من و شما به عنوان سالک چه چیزی است ؟ جد و جهد کنیم ،تلاش کافی کنیم تا در همرهی یک دانا قرار بگیریم .راه سخت است .دانا می خواهد آگاه می خواهد ما باید جد و جهد کنیم تلاش کافی کنیم تا در همرهی یک دانا قرار بگیریم که دانا چه کند ؟ما را به نورالله برساند و پس از آن خدا را بشناسیم.
رونده را شناختیم،مقصد رونده را هم شناختیم حالا منازل بین راه کدام است ؟چند تا منزل راه داریم ؟کجا ها می توان ایستاد؟کجاها توقفگاه است ؟منازل بین راه آن کدام است ؟اینها منازل سیر الی الله است.به سوی خدا، منازل بین راه آن کدام است ؟کدام منزل ؟منزلی هست ؟از ما به خدا اصلاً راه است؟راه از کجا به کجا ؟یادتان می آید خیلی جلسات پیش می گفتم :بین من و شما پر است، چرا فکر می کنی خالی است؟ الان هم همان را می گویم.وقتی بین من و شما پر است که هرکدام هم بنده هستیم ، بین من و خدا چه خبر است ؟هیچ منزلی وجود ندارد.از تو تا به خدا هیچ راهی وجود ندارد.که درآن منزلی وجود داشته باشد.توقفگاهی وجود داشته باشد.چرا؟ چون وجود یک دانه است. ده تا وجود که نداریم .وجود یک دانه است آن هم وجود خدای متعال است.غیر از خدا وجودی در این عالم وجود ندارد. حالا اگر فکر می کنید خدا وجود دارد، شما تو هم وجود داری خوب افکار شما خطا است.تقصیر من چی است.من می گویم تو نباش بگذار فقط خدا باشد ، دیگر زحمت از جا بلند شدن و خدا را شناختن هم ندارد ، چون فقط اواست.تو نیستی اگر نمی توانی خدا بشناسی برای این است که می گویی من هستم ، من این جوری هستم ، من این شکلی هستم .تا وقتی که گیر شناختن این همه من هستی خوب خدا کجا بود؟ تو نباش تا خدا شناخته بشود. وجود ، فقط خدا است.اگر فکر کنی بین تو و خدا راهی است حتی یک ذره هم راه وجود دارداین طوری فکر می کنی خطا کردی.همین خطا مانع رسیدن به خدا است.خودبین ، خدا بین نمی شود . باز ما گفتیم خودبین ،الان می گوید : من که خودبینی ندارم بیا ببین فلانی چه کارها که نمی کند.من راجع به آن خصلت های زشت حرف نمی زنم شما با خصلت های زیبا ، خوب و پسندیده را می گویم اگر هنوز در خصلت هایت داری دست و پا می زنی هنوز خودبین هستی .خدابین نیستی.من خوب می فهمم ، خوب استدلال می کنم، من حق مردم را هم ادا می کنم ، من به مردم کمک می کنم، همه چیزهای خوب . تو که فقط خودت را می بینی.پس خدا مشغول چه کاری است؟ وقتی تو داری همه این کارها را انجام می دهی. پس خدا بیکار است.خودبین ، خدابین نمی شود.
یک قدم بر نفس خود نه آن دگر درکوی دوست
(ببین چقدر فاصله کوچک است، اصلاً فاصله ای نیست)
هرچه بینی دوست بین با این و آنت چه کار، کار نیست
پس تا خودت را می بینی ، خدا را نمی بینی اما وقتی خودت را ندیدی فقط خدا را می بینی این سخن در وصف منازل سیر الی الله بود .که منزلی نیست و سیر فی الله خیلی منزل دارد.حالا اگر توفیق داشتیم با هم می رویم.
به دقت گوش جان بسپارید اگر اهل توجه و عمل نیستید نشستن و گوش کردن عین وقت تلف کردن است.بروید به درد شما نمی خورد. اگر فکر می کنید برای شما تکرار می شود خوب توجه کنید تکرار موضوعات دلیل اهمیت موضوع می باشد. در قرآن ما به مسائلی برخورد می کنیم که به طور مرتب خداوند تذکر می دهدو تکرار می شود چرا ؟چون آن مسئله خیلی مهم است.در زندگی دنیایی انسان جایگاه بسیار وسیعی دارد . همه رهروهای دنیا با این سه کلمه خیلی خوب آشنا هستند شریعت ، طریقت و حقیقت . خیلی هم با این عنوان ها برای خودشان کلی کلاس می گذارند ما هم باید بدانیم تعریف اینها چیست .
شریعت را می گویند عین کلام پیغمبر. اسم آن شریعت است ، معنی آن یعنی کلام پیغمبر .حالا تو جرات کن بگو از شریعت این یکی خوب نیست.غلط است به روز نیست ، به درد نمی خورد.شریعت یعنی کلام پیغمبر . طریقت یعنی عمل پیغمبر ،.شریعت کلام پیغمبر ،طریقت عمل پیغمبر ، حقیقت آنچه که پیغمبر دید .خداوند در قرآن می گوید : پیغمبر دید و قلبش به او دروغ نگفت.سالک باید از شریعت آنچه را که وجود دارد بداند به همه آنهایی که دانست عمل کند.تا از انوار حقیقت بتواند به طور کامل بهره ببرد.پس هر کسی که قبول می کند آنچه که پیغمبر فرموده به آن می گویند اهل شریعت.آن کسی که قبول می کند هرچیزی که پیغمبر انجام داده است، آن هم انجام بدهد می گویند اهل طریقت و آن چیزی که پیغمبر توانسته است ببیند ، آن هم اگر می بیند به آن می گویند اهل حقیقت.
این بنده حقیر خدا می دانید چند سال پیش اینها را گفتم ، وقتی دوستان پرسیدند ما چه کار کنیم ؟که بتوانیم ترقی کنیم بتوانیم تکامل پیدا بکنیم چقدر درجواب دوستان این را گفتم هرچی در قرآن کلام خدا گفته انجام بده ، انجام بده ، هرچی گفته انجام نده ، انجام نده چقدر گفتم در دنیا به سیره اهل بیت پیغمبر نگاه کن هرچی آنها انجام دادند انجام بده ، هرچه انجام ندادند انجام نده .بارها این را عرض نکرده بودم پس تکرار مطلب روی چه عنوانی است که زیر بنای همه حرکتهای تکاملی انسان است.دست آدمهایی که شریعت و طریقت و حقیقت را باهم دارند به آنها می گویند کاملان . کسانی که در هر سه مورد به طور کامل وارد شدند کاملان گویند.اینها کسانی هستند که راهنمای خلق هستند.دسته ای که در هر سه تای آن ناقص هستند به آنها می گویند ناقصان .قرآن اینها را در شمار بهایم نام گذاشته است یعنی حیوانات. سوره اعراف آیه 179:همانا بسیاری از جنیان وآدمیان را برای دوزخ آفریده ایم.زیرا دلهایی دارند که با آن فهم نمی کنند.چشم هایی دارند که با آن نمی بینند،گوش هایی دارند که با آن نمی شنوند.آنها چون چهارپایان هستندبلکه گمراه تر هستند.اینها هستند غافلان.ببینید آیه قرآن به دل و چشم و گوش اشاره می کند. چون با گوش دستور را می شنویم با چشم عمل پیغمبر را می بینیم و با دل با حقایقی که پیغمبر برای ما مطرح می کند مرتبط می شویم.اگر شما از این چشم و گوش و دل در راه حق و حقیقت بهره نمی برید فی الواقع چون بهایم هستید. آدمهایی که عصبانی می شوندو خشم فراوان می کنندقیافه آن ها را نگاه کنید.بی شباهت به یک حیوان وحشی نیستندآنهایی که مال حرام می خورند و آنهایی که آنچه خدا نهی کرده است به دندان می کشند نگاهشان کنید همچون حیوانات به چشم ما ظاهر می شوند و خیلی جالب است وقتی به آن می گوید خشم نکن مثل حیوان به شما نگاه می کند و نمی فهمد . وقتی می گوید حرام نخور، فعل بد انجام نده همچون چهارپایی که سخن ما را چون آوازی می شنوند ( کلام خدا است از من نیست ،)فقط صدایی می شنوند فهمی به کلام ما ندارند.اینها بهایم هستند قرآن می گوید ، به این سه مورد در مورد خودمان ریزتر ، دقیقتر نگاه کنیم.
چون نمی دانم چه خبر است ونمی دانم دنیا چی می شود ؟
می گویند : یک خورده دیگر ، خیلی کم بگذرد یک دوره یکساله طلایی آغاز می شود . از یک سو خیلی خوب است ، خیلی خبر خوبی است ولی از سوی دیگر چه ؟ نکند فریفته غرور بشویم ؟ اگر تا وارد این مرحله می شویم خودمان را نشناخته باشیم ، خدابین نشده باشیم فکر نمی کنید دوباره یک دوره مسلسل زشت برای ما شروع می شود ؟ نگاه کنید به خودتان ، نگاه کنید . می دانید کلاس های ما چند نفره بود ؟ تدارکاتی که همیشه برای کلاس سه شنبه دیده می شد 90 نفر و 100 نفر بود کجا هستند ؟ نمی دانم واقعاً نمی دانم چه خواهد بود ، فقط می دانم که از بس که دوستتان دارم فقط به شما گفتم اگر خواستید و در آن دوره وارد شدید یک دفعه دیدید همه چیز خوب شد فکر نکنید چون شما بنده های خیلی خوبی هستید این طوری شده است . یک فرصت برای شما است ، همان طور که طوفان یک هشدار بود این برای شما یک فرصت است . اگر دوباره دیدید آدم ها شما را خوب نگاه می کنند ، شما را پذیرش می کنند ، قبولتان می کنند فکر نکنید شما خیلی خوب شدید . هم صحبتی دانا لازم دارید ، من به شما می گویم ، من توصیه می کنم : دو روز مانده تا نیمه شعبان ، یک شب جمعه هم دارید . بروید شاید این شب جمعه شب قدرتان بشود . بروید از او هم صحبت دانا بخواهید ، بگویید من هم صحبت دانا طلب می کنم ببینید چه کسی را به شما می دهند ؟ ببینید کجا سر درمی آورید ؟ این راه ، راهی نیست که بی پیر رویم .
رفت یک روزی مگر بهلول مست ، البته بیچاره بهلول مست که نمی کرد ولی خب وقتی که آن طرفی می شد یک چیز دیگری می شد
رفت یک روزی مگر بهلول مست در بَر هارون و بر تختش نشست
رفت به قصر هارون و هارون هنوز نیامده بود این رفت روی تخت هارون نشست که یعنی من پادشاهم ، یعنی من حاکمم .
خیل او (یعنی اطرافیان هارون) چندان زدندش چوب و سنگ ، با چوب و سنگ تا توانستند زدنش که تو برای چه آمدی اینجا نشستی ؟
خیل او چندان زدندش چوب و سنگ کز تن او خون روان شد بی درنگ
از تنش خون جاری شد .
چون بخورد آن چوب ، بُگشاد او زبان – وقتی با چوب زدندش گفت : بابا صبر کنید من هم بگویم آخر ، زبانش باز شد .
چون بخورد آن چوب ، بُگشاد او زبان گفت : هارون را که ای شاه جهان
می گوید : من همین یک دقیقه آمدم اینجا نشستم نه بیشتر .
یک زمان کین جایگه بنشسته ام از قفا خوردن ببین چون خسته ام
می گوید : ببین چطوری زدنم ؟ حالا خورد و خمیر و خسته ام ، برای یک لحظه نشستن در اینجا .
تو که اینجا کرده ای عمری نشست بس که یک یک بند خواهندت شکست
به من می گوید که اینجا نشسته ام.
تو که اینجا کرده ای عمری نشست بس که یک یک بند خواهندت شکست
می گوید : من را چهارتا چوب زدند اما تو که خیلی وقت است نشستی تک تک بندهایت را می شکنند .
یک نفس را من بخوردم ، آنِ خویش – می گوید : من برای یک دقیقه ای که نشستم کتکش را خوردم ، مال من .
یک نفس را من بخوردم ، آنِ خویش وای بر تو زانچه خواهی داشت پیش
این هم حُسن ختام امروزمان .

 

نوشتن دیدگاه