منو

شنبه, 03 آذر 1403 - Sat 11 23 2024

A+ A A-

جلسه چهارم ادب جسم خیال عقل وقلب

بسم الله الرحمن الرحيم


در جلسه پیش در مقوله خیال صحبت کردیم .سوالاتی هم مطرح شد پاسخ دادیم . شاید تعدادی از دوستان در مقوله خیال دچار اشکالند و مسئله برایشان هنوز باز نشده باشد.عیب ندارد اولا این قطاری که راه افتاده نمی تواند منتظر باشدکه اونهایی که می خواهند سوار شوند با تأنی سوارشوند.حرکتش را می کند هر کس توانست به موقع سوارش می شود.در ثانی خیلی از مسائل است که در حین حرکت خیلی خوبتر قابل فهم میشود.و اگر ما صبر کنیم آن خودش به تنهایی جا بیفتد ، هم زمان بر است هم به تنهایی شکل نمی پذیرد.برای همین می گوییم اشکال نداردبه مرور ایام در مباحث کلاسهایمان راجع به خیال توضیح خواهیم داد و با مثالهای متعدد حیطه کار برای دوستان روشن می شود.


ما گفته بودیم انسان ابعادی دارد چون جسم ،چون حس، چون خیال و عقل. توصیه کردیم این ابعاد ابزارهایی مفید و مهمی هستند در مسیر شما ،که این ابزارهایتان برای رسیدن به کمال مورد نیازتان هستند خرابش نکنید.خوبش کنید تمیزش کنید، مرتبا بهش رسیدگی کنید.مثلا جسم را به طور مرتب تیمار کنید.ما می گوییم تیمار کنید فکر می کنند باید زیاد بخورند،نه. اتفاقا خیلی جاها باید کم خورد.اندازه خورد. ولی فراموش نکنیداگر شما تحت عنوان اینکه این را دوست نمی دارم این را نمی خورم اون را نمی خورم قرار دارید خودتان را اصلاح کنید.خداوند همه چیز رادر عالم آفریده و مفید آفریده است.اگر بحث حلالیت مطرح است و حلال است پس قطعا برای انسان حلال است.حالا اگر می خواهید بهینه بخورید بروید و جسم و مزاج خود را بشناسید.اگر شما دارای طبیعت گرم هستید طبیعتا نمی توانید از گرمیجات زیاد استفاده کنید.توأمان خرما و دارچین و زنجبیل بخورید.و اگر طبیعت سرد داریداز سردیها نمی توانید توأمان استفاده کنید.بالعکس باید مصلح طبیعت خود را به کار ببندید.مصلح طبیعت سرد مواد گرم است.حتی کسانی که مزاج سردی دارندو گرمیجات می خورند و به آنها می سازد آنها هم باید تعادل داشته باشند.من دو سه روز پیش به شدت سردم بود استخوانها یم درد می کرد و می دانستم که سرمایی خورده ام.از دخترم خواستم چای مخصوصی را دم کند و به من دهد،در چای هم زنجبیل و دارچین توأمان آن هم به مقدار کافی یعنی آن جور که دلش بخواهد ریخت.خوش مزه هم میشود ولی من بدنا احساس نیاز کردم و خرما هم تعدادی با چای خوردم . جای شما بسیار خالی چون تا صبح نخوابیدم.علی رغم اینکه طبیعت سردی دارم و برایم مفید است.یعنی مصلح این طبع است و جسمم را رونق می بخشد.ولی چون زیاده روی کرده بودم نتیجتا نتوانستم بخوابم ،فوران آتش و گرما داشتم.پس جسم را باید تیمار کرد .سالم نگه داشت به آن رسیدگی کرد . خواه نا خواه نمی توانید از فرسودگیش جلو گیری کنیدچون مرور ایام به طور حتم فرسوده می کند.اما از ضایع شدن و خراب شدن زودتر از موعد اش می توان جلوگیری کرد خوب بکنید.نگذارید که جسمتان سخت آسیب ببیند.چون این جسم تا آخرین روزی که در این دنیا قراراست که بماند وسیله ای است برای پیشرفت شما ،  شما نمی دانید با این جسم چه تجربه های  زیبا و در زمانهای کوتاه انجام می دهید.پس بنابر این جسمتان را خوب نگه دارید.باز این را که مطرح می کنم دچار افراط و تفریط نشوید. جسمتان را خوب نگه دارید به مفهوم این نیست که خانم ها تشریف می برندو از داروخانه ها کرم های گران قیمت می خرند.اصلا ما منظورمان این نیست بالعکس می گوییم پوستتان را تمیز و شاداب نگه دارید.پس خودتان در نگهداری از این جسم یک تعادلی بر قرار کنید. به اندازه بخورید و بنوشید.گاها توصیه می شود که آب درمانی. نوشیدن آب بسیار خوب است ولی نه برای همه . بعضی ها آب کمتری نیاز دارند بعضی ها آب بیشتری. بعد آنهایی که آب کمتری لازم دارند و بیشتر خورده اند می شوند یک تلمبه آبی.هی باید تکانشان دهی تا این آبها بریزد. پس خواهش می کنم جسمتان را آباد و  خوب نگه دارید.حس هایتان را تمیز نگه دارید و به گناه الوده نکنید خیلی خوب برای شما کار می کنند.به آنها خوراک بد هم ندهید . حالا یعنی چی؟ کسانی که خیلی تند می خورندمزه های اندک و ملایم را نمی فهمند.هر چیزی یک اندازه ای دارد پس حسهایتان راپاکیزه نگه دارید. 1- از گناه دور نگه دارید 2- خوراک مناسب برایشان درنظر بگیرید .حالا آن که بخش زبان است ، بخش بویایی و بخش شنیداری به همچنین و الی اخر.در مورد خیال هم جلسه پیش گفتیم .خیال هم وجه زیبا دارید هم وجه نا زیبا که می شود زباله دان دنیا.خیالتان را زباله دان دنیا نکنید.در طی این سالها من طریقه پاکیزه نگه داشتن همه این ابعاد را بارها و بارها در کلاسها به لطف پروردگار ارایه کردم تا چه قدر توجه شما رویش جذب شده و به آن عمل کردید با شماست.القصه در خانه اگر کس است یک حرف بس است.گفتیم خیال ابزار جالبی است وشما را خیلی کمک می کند چون علی رغم این که مثل عالم ماده دارای شکل و اندازه و حدود است .حتی دارای حرکت است .اما به دلیل اینکه تجرد داردبه عالم مجردات خیلی نزدیک تر است.پس باید یک سر پرستی از عالم مجردات برایش قائل شویم.خیلی هم ویلون نگذاریم که بگردد.به خصوص جوانها.خیلی حواسشان را جمع کنند.آن که از عالم مجردات می تواند سرپرست خیال باشد اسمش عقل است.عقل هم یکی از موجوداتی است که پروردگار عالم آن را افریده است.عقل بعدی است از ابعاد وجودی انسان.بعدهای مختلف گفتیم جسم، حس ، خیال. عقل هم مثل یکی از اینها یکی از ابعاد وجودی انسان است.کارش این است که خیال هر آنچه را که ارایه کند  و می سازد و آب و اندازه وشکل و هدف به آن می دهد آنها را دسته بندی کرده و در حیطه درست قرارمی دهد. عقل کارش این است.هر چه را که خیال ساخته هایش را ارائه کنداینها را دسته بندی کرده و در حیطه درست می دهد.خیال را عملا با عالم حقایق پیوند می دهد.
عقل رابطه ایست  یا یک منطقه ایست   یا یک موجودیتی است فی مابین؛ که خیال را به حقایق پیوند می دهد . به عبارت بهتر عقل حقایق را پیدا می کند و آنها را ارائه می دهد.هر چه را که پیدا کرد ارائه می کند مثل یک تز، مثل یک دستور ، مثل یک رونوشت  اما اشکال عقل این است که با این حقایق پیدا کرده نمی تواند ارتباط پیدا کند ، نمی تواند باهاشون حرف بزند . دقت کردید ؟ عقل مثل سفینه ای می ماند که انسان را از زمین به کهکشان می تواند ببرد اما وقتی به کهکشان برد با موجوداتی که در فضای کهکشان ها قرار دارند حرف نمی تواند بزند ، صحبتی نمی تواند بکند، ارتباط با آنها نمی تواند برقرار کند ؛ اگر ما حقایق جهان هستی را برای شما اینطور تصویر کنیم که قابل درک تر باشد : بگوییم اینجا زمین است ( یعنی عالم خیال ) و موجوداتی هستند فضایی در کهکشان عقل سفینه ای است که این خیال و این چیزهایی که در اینجا وجود دارد را می برد به کهکشان . میرود جای آن آدم فضایی ها را پیدا می کند اما نمی تواند با آدم فضایی ها حرف بزند ، بی سیم اش با آنها کار نمی کند . بیسیم اش با آنها ارتباط برقرار نمی کند . فقط یافتن ، پیدا کردن و ارائه کردن مال عقل است . اینجا که می رسد انسان محتاج یک بعد دیگری از وجودش می شود که این پالس ها را بزند ، یا این بیسیم را به حرکت در آورد و با اون موجودات فضایی حرف بزند ، به زبان آنها حرف بزند و از زبان آنها  مسائل را بشنود و دریافت کند . این بعد در انسان بعد قلب  است ، (نه این تلمبه خون پاش ، این را نمی گویم ؛ قلب ، دل ! ) بعد قلب حقایقی که را توسط عقل یافت شده است ، پیدا شده است ، جستجو کرده است ارتباط برقرار می کند . با آنها مرتبط می شود و با آنها متحــــــد می شود  نه تنها با آنها حرف بزند . ما یک وقت با آدم فضایی ها حرف می زنیم ( شما کی هستید ما کی هستیم ، شما چی دارید ما چی داریم )اما قلب آنها را که پیدا کرد می شود جزء آنها باهاشون متحــــد و یکــــی می شود . بعد از ارتباط پیدا کردن با آنها می شود یکی از آنها، یعنی هم می شود آدم فضایی هم می شود آدم زمینی برای همین قلب بعد بسیار جالبی است چون بعد قلب باعث می شود که انسان از نور اون فضایی ها ( من می گویم فضایی ها منظورم حقایق عالم هستی است ) از نور اون حقایق عالم هستی بهرمند بشویم . اولیا و انبیا همین راه را طی کردند ، همین راه را طی کردند ! یک روزی حوصله داشته باشم در باب غار حرا و حس آقا رسول ا.. در اون غار ، اون همه آنجا ماندن و راز و نیاز کردنش حرف می زنیم منتها باید دلهایمان به اونجا یک قدری نزدیک شده باشد . عرفا هم از اولیا و انبیاء پیروی کردند یعنی سعی کردند تلاش کردند قلب را بیشتر به صحنه این عالم وارد کنند . انسانی که توانسته باشد با عقلش متوجه حقایق شود و با قلبی که از طریق دستورات شرعی تزکیه شده باشد با اون حقایق متحد می شود . محال است که نتواند . کودن و تیز هوش هم نمی خواهد ، هیچ فرقی برایش نمی کند ، دانش نیست که ! دانش بشری نیست که ! قلبی که تزکیه شده است ، ( چرا این همه می گویم مواظب باشید ، بابا ! دیگه دروغ ها را بگذارید کنار ؛ بابا ! بیائید بد بینی ها را بگذاریم کنار . چرا بد بینی ؟ چرا بدبینی واقعا ؟ کارگر توی خونه ام کار کرد و رفت  . فلان جا را نگاه کردم دیدم ای بابا ! اینکه کثیف است ؛ یکی می گوید می بینی این کارگرها را هر چی هم بهشون می رسی فایده ندارد . باز هم از کار آدم دزدی می کند . چرا این را می گویی ؟ تو از کجا می دانی که این کار را کرده است ؟ نتیجه عمل یکی است ، چون کار تو مانده است اما تو نیت اون را می دانستی ؟ من چی می گویم ؟ می گویم آخی ! الهی بمیرم یا خسته شده بود یا اینقدر مشغله زندگی اش سنگین است که از یادش رفت ، این ماند یادم باشد دفعه بعد بهش بگویم راستی اینجا را هم یک دور تمیز کن چون تو تمیزش نکردی رفتی . به همین سادگی ! والا  به همین سادگی ! با همین شفافیت . زنگ می زند من گوشی را جواب نمی دهم.  می گوید نگاه کن . هر وقت من زنگ می زنم می شناسد صدای من را ، یا شماره من را می  شناسد گوشی را جواب نمی دهد اما فلانی که زنگ می زند همیشه هم باد به غبغبش می اندازد که هر وقت بخواهم با حاج خانوم تماس می گیرم . عزیز من این حرف چی هست تو می زنی ؟! من گاه می شود در یک روز سی تا تلفن دارم یکی اش را هم جواب نمی دهم من آف هستم ، آف ! نمی توانم جواب بدهم اما از این سی تا یکهو می بینی پنج تاش را جواب می دهم چون بهم می گویند . می گویند بر دار بر دار مهم است ، حتما مطلب مهمی دارد . خب ! اون تفکر تو خرابت کرد . برو ! بدو برو دنبالش ! ما می رویم تو وایستا با اتوبوس بعدی بیا ، اگر باشد . ) پس انسانی که توانسته است با عقلش متوجه حقایق شود و با قلب تزکیه شده توسط همین دستورات شرعی همین هایی که در کتاب های فقهی نوشته شده ، همین هایی که در رساله ها نوشته شده است ، از کجا آمده است ؟ از کلام  خدا آمده است . ( لازم هم نیست که فلان بزرگوار در فلان گوشه دنیا که بر دین ما نیست این اصول را ارائه کرده باشد ، شما بر دین خودتان بگردید . چیکار دارید ؟ فلان عارف در فلان جای دنیا آدم بسیار خوبی است ، بسیار بزگواری است ! خدا حفظش کند برای قومش . مگر تو قوم اون هستی؟ تو قوم مسلمان هستی پس چیزی که دینت دستور داده است همان را اجرا کن . خارج از اون نداریم . ) . انسانی که با عقلش متوجه حقایق شده است و با این قلب تزکیه شده اش با اون حقایق متحد شده است خیالش را تحت تاثیر عقل و قلب قرار می دهد . این همان نقطه است که یکی از دوستان به من قبل از نماز می گفت که خب ما دیدیم خیلی از بزرگواران را که به پایان عمر رسیده اند ، درجات بالایی هم دارند ولی هنوز اشتباه می کنند ، هنوز خطا می کنند .
بله ما مي خواهيم شما را بترسانيم ، جلو ببريم كه ميزان خطا و اشتباه و گناه كم بشود ولي مفهومش اين نيست كه با حداقل هايتان اصلاً نمي توانيد بياييد . خوب است كه نياوريد حداقل هايتان را زنگوله پايتان است تلق تلق صدا مي كند دشمن مي شنود دنبال آن جيرينگ جيرينگ زنگوله هايتان دنبالتان راه مي افتد و گولتان مي زند ولي اگر نتوانستيد بيار بالاخره اين عقل و آن قلبي كه توانستيم با شرع خدا تزكيه اش كنيم به دادتان ميرسد و باز آن بخش خيالتان را مي آورد زير نفوذ خودش و تصفيه اش مي كند . باز هم به آن نقطه آخر كه برسي حداقل اين است كه به كمترين ميزان خطاي موجود مي رسي . من سخت مي گيرم ، من معلم رياضي بودم هميشه دو دو تاي من چهار تا است نمي تواند دو دوتام  سه تا بشود ، دو دو تاي من نمي تواند هفت تا بشود ولي مي شود ، هست ، تو اين عالم هست . اوني كه آن بالاست اگر بگويد بشو مي شود ولي خب شما دل خوش نكنيد . از كجا مي داني به تو بگويد بشو ؟ پس حواست را جمع كن . قاچ زين را هم سفت بچسب نمي خواهد تند تند اسب سواري كني .
بنده اي كه خيالش تحت تأثير عقل و قلب قرار گرفت ، در اوج عشق و محبت الهي قرار مي گيرد ، در اوج عشق و محبت الهي قرار ميگيرد همين انسان آنوقت مي تواند با قرآن و روايات ائمه معصومين با بهترين شكل ممكنه ارتباط برقرار كند . مثنوي مولوي را بخوانيد ، مثنوي مولوي قهرمان خيال صادق است . چه داستانهايي ، قهرمان خيال صادق است . اشعار حافظ ، قصه ها و داستانهاي قرآني همه اينها بهترين بستر مناسب براي خيال شما . اگر شخصي بخواهد عقلش را متكامل كند، بايد كتابهاي متفكراني را كه با استدلال سخن مي گفتند  بيشتر مطالعه كند . يادتان نيست هفته پيش گفتم كتاب الاشارات و تنبيهات ابو علي سينا ، يكي از استادان و قهرمانان عقل، ابو علي سينا است . اگر كسي بخواهد قلبش را رشد بدهد در عين رشد عقلي اش و توجه به حقايق عالم بايد تزكيه كند ؛ بايد تزكيه شرعي را شروع کند ؛ والله بدون تزكيه شرعي نمي توانيد جايي قدم بگذاريد كه خطر شما را تهديد نكند . فرهنگ قرآن و اهل بيت بستر رشد هر سه بعد از ابعاد انساني است . در قرآن پروردگار جايگاه دل يا قلب را نشان مي دهد ، سوره حجرات آيه ، 14 باديه نشينان گفتند : ايمان آورديم ، بگوييد ايمان نياورديد ولي بگوييد اسلام آورديم ، ايمان هنوز به دلهاي شما راه نيافته است اگر خدا و پيامبر او را فرمان ببريد چيزي از پاداش كارهاي شما را نمي كاهد همانا خدا آمرزنده مهربان است . بگذار اول اين نكته اش را بگويم بعد به قسمت بعدي كه منظور نظرم است بپردازم . چقدر خدا قشنگ به ما حالي مي كند ، مي گويد من مي دانم تو هنوز ايمان نياوردي تو زباني گفتي من اسلام آوردم . عيبي ندارد بيا ، بيا باهات كار دارم ،  اگر با اينكه زباني اسلام آوردي ، هنوز ايمان به قلبتان رسوخ نکرده اما اگر از حالا كارهايت را اصلاح كني و از پيغمبر خدا و خدا اطاعت بكني من از اجر كارهاي تو كم نمي كنم با اينكه هنوز ايمان به قلبت وارد نشده . قربان يك همچين خدايي بروم ، كجا پيدا مي كني يار به اين شفيقي؟ استاد به اين مهرباني ؟ چوب و فلكش نوازش انسان است ، چي مي خواهيد ديگر از اين خدا ؟
خدا در اين آيه مي فرمايند كه اسلام آورديد ولي ايمان يعني همان حقيقتي كه قلب بايد با آن ارتباط برقرار كند هنوز وارد قلبتان نشده است . حقيقت انسان همان قلب آن است . يك حقيقتي بيرون است و يك حقيقتي اين تو . وظيفه شما در دنيا وصل كردن اين دو حقيقت به هم است كه در عمل يكي هم هست كه جسم تو حجاب مابين اين دو حقيقت است . من و شما آمديم براي اين كار، آمديم كه به اينجا برسيم ، آمديم كه اين كار را بكنيم ولي با آگاهي . مگر قبلاً نبود ؟ بود ، اما آگاهي نبود آمديم كه با آگاهي اين كار را انجام بدهيم . انسان با تمام حقيقتش بايد با خدا مرتبط بشود و به كمالات ناگفته دست پيدا كند . مولوي مي گويد :
وصف بيداري دل اي معنوي                                              در نگنجد در هزاران مثنوي
شما نمي دانيد دل بيدار يعني چي ، دل بيدار يعني كل عالم هستي ؛ تو كل عالم هستي را مي تواني در خيالت تصور كني ؟ مي گنجد ؟ مي گنجد ؟ ابعادش را بگو . با اينكه خيال شما داراي ابعاد است ، اندازه است ، هيكل است ، رنگ است ، شكل است ، حركت است اما كل هستي را خيال تو مي تواند بگويد چقدر است؟ نمي گنجد .
خدا تو كلام وحي به پيامبرش فرموده ، سوره ص آيه 86 : بگو مزدي براي اين رسالت از شما طلب نمي كنم ، من از كساني نيستم كه بر خود ببندم . گفته بودند كه رسالت را دروغي به خودش بسته گفت من از كساني نيستم كه اين كار را بكنم . يعني چي ؟ بخش اول آيه معلوم است من آمدم شما را هدايت كنم ، رسالتم اين است ،حرفم را ميزنم برايش مزدي هم از شما نمي خواهم كه بخاطر آن مزد بيايم امر رسالت را به خودم ببندم دروغي اصلاً . حالا چرا ؟ چون حضرت مي فرمايند : من آنچنان در آرامش حقيقي به سر مي برم كه هيچ باري ، از هيچ جهتي جانم را فشار نمي دهد ، تو هيچ تكلفي نيستم . آدم چرا يك چيزي را به خودش مي بندد دروغي ؟ چون از يك جايي در فشار است ، چون يك كاري مي خواهد بكند مي خواهد كه يك چيزي بر خودش وارد كند كه اين فشار را بردارد . پيغمبر خدا مي گويد كه من اصلاً نياز ندارم ، من در چنان آرامشي به سر مي برم كه از هيچ كجا فشاري به من تحميل نمي شود كه بيايم تكلفي به خودم ببندم اصلاً و ابداً .
چون حضرت با عميق ترين بعد از ابعاد وجوديشان پا به عرصه حيات گذاشتند . بعدي كه بتواند فقط با خدا ارتباط برقرار كند اين ارتباط فقط از طريق عقل نيست . عقليون عزيزم ، خوبه عقل تا يك جايي ؛ يك جايي ميرسد مثل حضرت جبرائيل مي ايستد از آنجا برود بالا پر و بالش مي سوزد . بابا قصه هاي قرآني به خدا قصه نيست تا يك جايي بعد از آن ديگر پر و بالش مي سوزد نمي تواند بالا برود . ارتباط با خدا از طريق عقل نيست ، عقل صاحب ارتباط نيست . عقل آنقدر مي تواند بفهمد كه يك خالقي هست ؛ عقل همين قدر مي تواند بفهمد كه يك خالقي هست و اين يك ارتباط نيست . همين طور كه اگر ما بفهميم آب وجود دارد تر نمي شويم . دوستان در بيرون آب وجود دارد ،خب خيس شدي ؟ نه ، پس چرا خيس نشدي ؟ من كه گفتم آب ، آب ، آب ،آب پس چرا خيس نشدي ؟ عقل گفت آب وجود دارد تو لوله هاي آب اما تو خيس نشدي .
پس عقل بايد در صحنه باشد ولي تا قلب پا به ميدان نگذارد جان انسان با مقصدش مرتبط نيست . در همين سوره ص آيه 87 خداوند فرموده : إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين‏ - اين قرآن كه ذكر براي همه عالم است . اين همان قصه جان همه بشريت است . اين آيات مي فهماند به ما كه خداوند به پيامبرش فرموده : اي پيامبر بگو : من اين قرآن را براي همه شما آوردم تا قلب و جانتان با حقيقت مرتبط بشود ، در نتيجه در راحتي كامل قرار بگيرد . همان طور كه قصه خودم هم همين گونه است ، در راستاي همين حقيقت است . كه هيچ فشاري به خودم اصلاً وارد نمي آيد . چقدر زيباست ؛ همين زيباست ؟ نه ، تازه اول تأسف است ؛ يعني همه فشارها و سختي هايي كه تا امروز كشيديم براي اين است كه جان و قلبمان با حقيقت هستي مرتبط نشد . همه اش به خاطر اين است كه جان و قلبمان با حقيقت هستي مرتبط نشده است بايد گريست ، بايد از عمق وجود گريه كرد . بايد با همه ذرّات وجودي اشك ريخت كه امروز من حقير در اين سن بفهمم لازم نبود اين همه زجر بكشم ، اصلاً لازم نبود اين همه زجر بكشم . مي توانستم در همان بهشت آدم و حوّا در دنيا زندگي كنم . براي خودم متأسفم ، شما را نمي دانم ؟ حالا مي تواني بفهمي در گودال قتلگاه چرا تنها صدايي كه به گوش آدم مي رسد ، صداي امام است در آخرين لحظات و رضايتمندي امام از اين كه به سوي حق مي شتابد . بدون يك ذره دغدغه از اين كه بچه هايش مي مانند ، زن و فرزندش مي ماند ؛ خواهرش مي ماند ، پسر تب دارش مي ماند . چون آن جان با حقيقت هستي مرتبط است ، فشاري تحمل نمي كند . من هميشه اين را گفتم ولي بايد آن قدر تكرارش كنم كه از پوست و گوشتتان به شما نزديك تر بشود . آن وقت هر كسي كه رفت كربلا ؛ هر كسي رفت كنار گودال قتلگاه ، اگر حسي به اين زيبايي كردي مديوني اگر مرا به خاطر نياوري ، مرا ياد نكني . نگويي كه چطور گفتي و گفتي تا بالاخره دركش كردم .
بگذاريد يك مطلب ديگر بگويم :
احتياجات شديد و ضروري انسان را بررسي كنم . مي دانيد ما به نان احتياج داريم ، چلوكباب كار ندارم . چيزهاي اساسي و واحد در طبيعت ؛ ما به نان احتياج داريم ، اگر بخواهيم نان داشته باشيم بايد براي تهيه اش يك پِروسه بسيار سخت را دنبال كنيم . كاشت ، برداشت ، جدا كردن از پوسته هايش ، آسياب كردن و.... تا به مرحله نان برسد ، بايد تلاش كنيم . از نان واجب تر براي ما چیست ؟ از نان واجب تر آب است . آب به ما نزديك تر است تهيه اش يا نان ؟‌ آب . آب لطيف تر است يا نان ؟ آب . اگر نان نخوريم تا يك ماه دوام مي آوريم ، اگر آب نخوريم هفت ، هشت روزه مي ميريم . هر چه احتياج شديدتر مي شود آن مورد به ما نزديك تر مي شود ، آن مورد براي ما لطيف تر مي شود ، نه ؟ خوب دقت كنيد به رابطه . زحمت به دست آوردنش هم كمتر مي شود . زحمت به دست آوردن نان زياد ، زحمت به دست آوردن آب كمتر . خب ، از آب ضروري تر چه است ؟ هوا . هوا به ما نزديك تر است ؛ هوا لطيف تر است از آب و از نان ، ساده تر هم به دست مي آيد . نياز ما به هوا از آب و نان هم شديدتر است . نان نخوريم ، يك ماه ؛ آب نخوريم ، هفت ، هشت روز ؛ هوا نداشته باشيم هفت ، هشت دقيقه هم دوام نمي آوريم . پس يك قانون پيدا كرديم ؛ چيزهايي كه ما نيازمان به آنها شديدتر است ، هر چه نيازمان شديدتر است به ما نزديك تر است ؛ به ما لطيف تر است ، سهل الوصول تر است ، درست است ؟ عجب قانوني دارد اين خدا ؟ عجب قوانيني تدوين كرده است . آخر كجاي دنيا قانون به اين زيبايي است ؟ حالا ، از هوا نزديك تر چه هست ؟ خدا . مي گويد : از رگ گردن تو به تو نزديك تر هستم . خدا از هوا هم به  ما نزديك تر است ؛ از هوا هم لطيف تر است . از هوا مورد نيازتر است ، چرا ؟ چون همه وجود ما از خداست . تمام معني ما در ارتباط با خدا معني خواهد داشت . توجه مي كنيد ؟ درست آن چيزي را كه آدم شديداً به آن نياز دارد از همه به او نزديك تر و قابل دسترس تر است . خدايي كه غذاي جان ما است ؛ اصلي ترين بُعد ما يعني قلب از طريق همين خدا تغذيه مي كند و نقصش را برطرف مي كند به راحت ترين شكل در اختيار ما قرار دارد . خب ، حالا همين قاعده را براي قرآن در نظر بگيريد . قرآن جلوه حضرت حق است ، غذاي جان ما است ؛ فرموده خداوند است . إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين - اين‏قرآن چيزي نيست مگر ذكر و غذاي جان بشريت . يعني اين قرآن حكايت از آن دارد كه ما به ياد بشريت بوده ايم . خداوند در سوره انبياء آيه 10 فرموده است : لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ  أَ فَلَا تَعْقِلُون‏ - همانا ما كتابي به سوي شما نازل كرديم كه ياد نامه شما در آن است ، آيا نمي انديشيد ؟ يعني كتابي را به سوي شما نازل كرديم كه در آن به ياد شما بوديم ؛ ذكر و ياد شما در آن كتاب است . پس به ياد شما بوديم كه اين قرآن را خلق كرديم ؛ پس قصه قلب و جان شماست اين قرآن . شما مي توانيد از طريق اين قرآن قلبتان را رشد بدهيد . ادب كنيد تا با پروردگارتان مرتبط بشويد .
در هر چه بنگرم ، تو پديدار آمدي                  اي نانموده رخ ، تو چه بسيار آمدي
حَبِّب اِلَيَّ لِقائِكَ وَاحبب لِقائي وَاجعَل لي في لِقائِكَ راحَة وَ الفَرَجَ وَ الكَرامَة – خدايا لقا و رؤيت خودت را برايم دوست داشتني بگردان ، تو نيز ملاقات مرا محبوب خود بدار ، رؤيت خودت را براي من زمينه راحتي و گشايش و كرامت قرار ده .      ( بخشي از دعاي ابوحمزه ثمالي)

 

 

 

نوشتن دیدگاه