منو

شنبه, 03 آذر 1403 - Sat 11 23 2024

A+ A A-

جلسه دهم ادب جسم خیال عقل وقلب

بسم الله الرحمن الرحيم


دلا نزد کسي بنشين که او از دل خبر دارد  (اينها دنباله همان راهکارهايي که خانم …. خواسته بود )
به زير آن درختي رو که او گل هاي تر دارد (يک محصول خوبي دارد)
در اين بازار عطاران مرو هر سو چو بيکاران  (امروز دوره دنيا ،دنيا بازار عطارها و رندها و حيله گر هاست .هر جا حرف مي زنند کله اش را مي کند در آن جا ببينه اينها چه مي گويند،اون جا تجمع مي ره ببينه اونها چي مي گويند، اينجا حرف مي زنند ببينه اينها چي مي گويند)
به دکان کسي بنشين که در دکان شکر دارد             ترازو گر نداري پس تو را زو ره زند هر کس
(ترازو يعني ميزان شاهين درست،تو که ميزان و معيار درستي نداري هر کسي راحت مي تواند گولت بزند )
يکي قلبي بيارايد تو پنداري که زر دارد (قلب نه به معناي قلب يعني دروغ، دغل يک چيز تقلبي  )(انقدر اين کلاسهاي بيرون از اين قلبهايي که فکر مي کنيد طلاست ارائه مي کنند به ملت چه جوري هم قالب مي کنند با پولهاي گزاف عارف مي خواهند تحويل دهند)
شاگرد:يکي از شاگردهاي من به من زنگ زده بود .شاگردهاي مديتيشنم در آمريکا در اين جا به من زنگ زده بود و مي گفت که به من گفتند که بروم به کلاس انرژي درماني که به من ياد بدهند که انرژي درماني کنم .يک آقايي بود که معروف شده بود که اصلا من شوکه شده بودم بعد يک پول خيلي عظيمي هم مي خواستند که يادم نيست چند ولي خيلي گران بعد به او گفتم که بابا انرژي درماني درسته ولي من به شما نوشته مي دهم ، امضا مي کنم که ياد دادني نيست يعني کسي نمي تواند به شما اين را ياد بدهد شما يا اين را داريد يا نداري يا زمينه اش را داري بايد شکفته شود اين طوري نيست که بروي کلاس يک پولي به کسي بدهي دربياد.اينه که مي فرمائيد کامل درسته . يک دفعه يک تبليغ ديدم در مجله که نوشته بود شما را تا مراحل بالا ي آگاهي مي بريم يعني تا مراحل وحدت که مراحل وحدت هماني است که مي گفتيد که کيميا درست مي کنند که بري بالاي درخت جاي پايت نماند ،وزن نداشته باشي يعني در اين مراحلي که اصلا نيستي و مي تواني در عين حال صد جا باشي نمي دانم در ظرف 5هفته  يا 7هفته  خلاصه اصلا آدم اينها را مي بيند حالش بد مي شود يعني انقدر خودش زحمت کشيده و ساليان سال که مو سفيد کرده و دندان سائيده کرده و مي بيند که به هيچ کجا نرسيده دور از شما من خودم را مي گويم بعد اينها را که مي بيند مي خواهد موهاي سرش را بکند بگه 7هفته 5هفته اي خدا پدر و مادرت را بيامرزد من بيا همين الان سند خونه ام را بزنم به نامت تو اگه بتواني 5هفته اي من را برساني آن جا که ديگه جا پا نداشته باشم.ولي متاسفانه از اين دکان ها خيلي زياد و خيلي بايد مراقب بود
ترازو گر نداري پس تو را زو ره زند هر کس (بابا محض رضاي خدا ترازو داده اند دستتان قران داده اند دستتان خدايا تو شاهدي که من چي گفتم بعدا اينها نزنند زيرش بگويند يک چيز ديگه گفتم )
يکي قلبي بيارايد تو پنداري که زر دارد                      تو را بر در نشاند او به طراري که مي آيم
تو منشين منتظر بر در  که آن خانه 2 در دارد    به هر ديگي که مي جوشد مياور کاسه و منشين
که هر ديگي که مي جوشد در آن چيز دگر دارد        نه هر کلکي شکر دارد نه هر  زيري زبر دارد
نه هر چشمي نظر دارد نه هر بحري گوهر دارد                 بنال اي بلبل دستان از ايرا ناله مستان ميان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد  (همين يکي اثر دارد )
جلسه پيش يکي از راهکارهايي که پيشنهاد کرديم به دوستانمان براي پاکيزه کردن عالم خيال و عقل و قلب مطالعه بود در بحث مطالعه عرض کردم که مطالعه تون را برنامه ريزي کنيد کتب عالمان عالَم دار را ازش بهره ببريد  .خيلي از مردم براي مطالعه به کتب فلاسفه بزرگ و مکاتب مختلف دنيا رو مي آورند و به طور حتم هم از همه شان سود خواهند برد .اما مطلبي که اهميت دارد توقف نکردن روي اين نوشته هاست چرا که اصل مطلب بايد به دست کساني رمز گشايي شود که از هر گونه پليدي وناپاکي و سياهي دنيا مبرا باشند اين دسته را در قران سوره احزاب آيه 33 توسط خداوند معرفي شده که فرموده اند اهل بيت کساني اند که    هيچ نقصي در شخصيت آنها نيست همه عالم ها را تجربه کرده اند عالم دار کل هم هستند . شايد به نظر دوستانمان خيلي ساده باشد ارتباط با اهل بيت در حاليکه انقدر ها هم ساده نيست خيلي ساده نشمريد.اگر اهل بيت را بالاي يک نردبان ببينيم اين نردبان پله هايي دارد که براي رسيدن به بالاي نردبان بايد پله ها را يکي يکي طي کنيم . عالمان عالم دار هر کدام به يکي از اين پله ها اختصاص دارند با آشنايي آنها هر پله اي را مي شناسيم به پله بعدي رهنمون مي شويم و آنها به عالمهاي اهل بيت مي برند ما را . عالمان عالم دار در کتابهايشان نمي گويند ما را ببين مي گويند ما را نبين ما چيزي نيستيم ما کاره اي نيستيم ببينيد کليد داريم مي دهيم دستتان  که عالم عالم دار را چگونه بشناسيد اينها مي گويند ما را نبينيد چراغ روشن مي کنند مي گويند اهل بيت را ببينيد خداوند هم در سوره احزاب آيه 33 فرموده که خداوند اراده کرده که از شما خانواده هر گونه نقصي را بر طرف کند پس اينها نقص ندارند کلام خدا در اصول کافي جلد يک مي خوانيم که امام صادق(ع) فرمودند : سوگند به خدا ماييم آن اسمائ حسنايي که خدا عملي را از بندگان نپذيردمگر اينکه با معرفت ما باشد.پس هيچ راهي نداري کجا مي زني به در و ديوار خودت را هيچ راهي نداري بايد بري اينها را بشناسي.اميدوارم که عرض بنده را بگيريد و متوجه باشيد ببينيد دستم را روي چه نقطه کليدي گذاشتم ميگه برو بابا چند ساله من اينجا ميام و ميرم تو همش مي گويي اهل بيت، قران ، تو چقدر عمل کردي پي حرف من چقدر عمل کردي؟اگر عمل کرده بودي که الان اين جا نبودي يعني همه ما شايد من هم همين طورم پس لازم که انسانهاي بزرگ انديشه هاي بزرگشان را پيدا کنيد و در راستاي انديشه هاي انها آن وقت به عالم بيکرانه معرفت سير کنيد آن وقت جان ما يک کتابي مي شود که مي شود هر روز آن را ورق زد.جان شما يک کتاب است مثل قران .ببينيد هر روز قران مي خوانيد بازم هر روز قران مي خواني انقدر عنايت به قران داري که جلسه سه شنبه هم حرفهاي من را گوش ميکني بازم قران مي خواني خيلي معجزه است اين يک دانه حرکت ولي جان شما بعدا تبديل به کتابي خواهد شد که هر روز قابل ورق زدن است .
مرا به هيچ کتابي مکن حواله دگر                                که من حقيقت خود را کتاب مي بينم
انقدر بايد پيش بريد تا به اين کتاب خودتان دست پيدا کنيد. با مطالعه کلام ، سخنان و حرکت هاي همه انديشمندان  کاملا موافقم.چه موافقان ما چه مخالفين ما ، موافقم که همه را مطالعه کنيم براي اينکه شما بايستي  به همه جوانب در عالم زمين محيط باشيد احاطه داشته باشيم اما انچه را که به آن اصرار مي کنم توقف نکردن شما در عالم همين بزرگان کلام است چرا؟ چون هر يک از اين عالم ها به يک بخش محدود وجود شما وصل مي شوند و اگر روي انها بمانيد متصل شويد در همان محدوده باقي مي مانيد.به عبارت بهتر در آنها خلاصه مي شويد.چند سال پيش يک خانمي دخترش را مياورد پيش من براي در مان يک بيماري به اسم لوپوس تازه هم ازدواج کرده بود دکتر ها هم بهش اجازه بچه دار شدن نمي داد و الي آخر بماند که بچه دار هم شدو بچه اش هم صحيح و سالم به دنيا آود و الهي صد هزار مرتبه شکر هم مشکل خودش تمام شد که دکتر ها گفته بودند لا علاج که دکترش وقتي فهميد اين حامله است با فرياد از مطب بيرونش کرد گفت تو که حرف گوش کن نيستي براي چي پيش من آمدي بهش گفتم گوش نکن کار خودت را بکن يک بچه صحيح سالم و کپلي هم آورد دنيا. مادر اين اهل فرقه هاي ديگر بودند از دين اسلام . براي شفاي دخترش يک پيري داشتند از همين عالمهاي عالم دار در جنوب ولي مقبره اش بالاي کوه بود و رفتن به آن مشکل بود گريه ميکرد پاي برهنه بي کفش و بي جوراب رفتم بالا براي اينکه حاجت بگيرم ولي چرا نگرفتم؟ شما به من بگو، دو بار سه بار که تکرار کرد گفتم اولا به بدن صدمه زدي اين را بايد ديه اش را بدهي، ثانيا پاي بي جوراب رفتي مرد نامحرم ديد، ثالثا وقتي امام رضا(ع) را داري به يک پير عالم دار که يک دوره اي زندگي ميکرد رفتي آويزان شدي خجالت نکشيدي ؟ اين پاي پياده که يک کوه با عظمت را رفتي ميرفتي در ورودي حرم امام رضا(ع) اونجا کفشهايت را درمي آوردي آن هم با جورابهايت نه پاي بي جوراب، اين جوري ميشود که وقتي وصل ميشود به يک عالم. اون عالم را من رد نکردم ولي تا يک محدوده اي از اون ما بايد بگذريم
شايد آن گذشته خودش هم و از اينكه يك عده اي اينجوري مي آيند آويزانش مي شوند كفري است ، من نمي دانم . خلاصه نبايد اينطوري باشد ، بايد برويم طبقه بالاتر . خب ، سقف اين بالا رفتن ها تا كجاست ؟ اين سؤال جان كلام است . سيري كه ما را در مسير اهل بيت پيغمبر (ص ) قرار دهد . در انتهاي مسير نفس ما به نور اين وجودهاي مقدس با جبرائيل، كه فيلسوف ها جبرائيل را مي گويند "عقل فعال" . مخصوصاً اين را اسم بردم كه اگر شما جايي عقل فعال شنيديد خيلي نمانيد كه اين يكي ديگر از كجا پيدا شد  ؟ مرتبط بكنيد اين راه تا آنجا ادامه پيدا مي كند . طبيعي است كه تو اين راستا بايد از شخصيت محدود ، ناقص و گير كرده تو چاله چوله هاي پر آب و لجن خودمان خارج شويم ، نشويم فايده ندارد . اين همه حرف از ساعت چهار و نيم زديم براي چي ؟ براي همين . مولوي مي گويد :
بس بلا و رنج بايست و وقوف                                    تا رهد اين روح صافي زين حروف
به عالم بي كلام بپيوندد ، عالم بي كلام آنقدر عالم قشنگي است . خدا توفيق بدهد دائم در عالم بي كلام زندگي كنيم . من كه از دست كلام خسته شدم . پس قدم قدم جلو برويم و از بزرگان راه علم و گاهي را مي آموزيم و پيش مي رويم و توقف هم نمي كنيم . مثلاً افلاطون و عقايدش خيلي عجيب و پر مغز است ، خيلي عجيب و پر مغز و ارزشمند . بعضي ها همه زندگيشان را مي گذارند براي اينكه به افق تفكرات افلاطون نزديك بشوند تا با آن همدل و همراز شوند . ولي فكر نمي كنند كه افلاطون يك متفكر بود ، نه يك معصوم ؟ اگر تو افلاطون متوقف بشويم به بالاتر از افلاطون نگاه نمي كنيم، آنوقت خيلي از استعداد هايمان را پاسخ نگفته ايم . آنوقت زمان ملامت ماست ؛ چرا؟ چون به خلاء هايمان راضي شده ايم . ايستاديم و ديگرحركت نكرديم . من هميشه عرض كردم كه مولا نا براي من جايگاه بسيار خاصي دارد . خيلي دوستش دارم ، خيلي به مولانا احساس نزديكي و هم افقي مي كنم اما پير و مرشد خودم نمي دانم ودر تفكرات مولانا متوقف نمي شوم  چون پير و مرشد كسي است كه من بايد در آن خلاصه بشوم و بايد به آن بپيوندم و مولا نا با اين همه عظمت داراي چنين جايگاهي نيست . حالا من نمي دانم كه بعضي از شما ها چطوري شده كه به بعضي از دوستان و آشنايانتان همچين چسبيديد ، ليوان آب را مي خواهيد بخوريد مي پرسيد اين ليوان سوم است بخورم يا نخورم ؟ كه چي ؟ از دوستت بهره ببر ولي در دوستت خلاصه نشو .
يكي از راههاي اصلي ورود به عالم معنا قرآن است ، اكثراً هم مي گويند ما كه مرتب قرآن مي خوانيم ، راست هم مي گويند بخصوص اين جمع حاضر . اما اين دست كم گرفتن قرآن است ؛ چون حتي در زمان آقا رسول الله (ص) هم ، آيه اي وقتي نازل مي شد مردم خدمت حضرت مي رسيدند و مي گفتند ما منظور از اين آيه را نمي دانيم يعني چي ؟ آقا جان اين را براي ما معني كنيد . حتي در اصول كافي جلد يك آمده كه در روايات آورده شده كه بعضي از آيات قرآن را آخر الزمان مردم مي فهمند پس ما نمي توانيم مدعي بشويم ما قرآن را كامل مي فهميم . پس چكار كنيم؟ امروز مي بايستي از نوشته ها و تفاسير عالم هايي كه داراي عالم بودند بهره ببريم مثل مرحوم طباطبائي كه الميزان را زحمت كشيده و در اختيار من و شما گذاشته است تا با يك افق فكري باز تر روي آيات كار كنيم اما اين هم توقف نياز نيست . بخوانيد ، ياد بگيريد كه چطور به آيات از وجوه مختلف نگاه كنيد تا آيه 21 سوره حديد شامل شما بشود . خدا در سوره حديد آيه 21 فرموده : " به سوي آمرزشي از سوي پروردگارتان و بهشتي كه پهناي آن چون پهناي آسمانها و زمين است بر يكديگر پيشي گيريد ." چه ميدان مسابقه اي ! شما كه دوست مي داريد با يكديگر مسابقه بدهيد ؛ شما كه دوست مي داريد كه از همه عالم بالاتر باشيد و بگوييد از همه بالاتر هستم؛ پس چرا نمي دوي ؟ چرا نمي دوي ؟ طلا و جواهر ها به گردنت مانده سنگين است ؟ آره ؟ ملك ، املاك ، فرش و اون و اون و اون ... حلقه شده و به پايت آويزان است ؟ خب بدو ديگر ، خدا مي گويد بدو به همديگر پيشي بگيريد .
خب ، تا اينجا مطلب را جمع بندي كنم . تو زمينه تربيت خيال ، عقل و قلب يكي از راههاي پيشنهادي براي همه دوستانمان چي شد ؟ مطالعه ، مطالعه . عمر با ارزشتان را محض رضاي خدا براي مطالعه مطالب بيهوده ، روزمره و فقط سرگرم كننده ندهيد .
يك عده از نويسنده ها مي نويسند كه مردم را سر كار بگذارند . چقدر هم ما شا الله اين جوانها خوب سر كار مي روند . يا مي خرند ، يا توي اينترنت مي خوانند ، يا توي موبايل هايشان مي ريزند روي موبايلهايشان مي خوانند . هر كجا مثل اينجا از دست من كفري شدند و خسته شدند  شروع مي كنند به موبايل خواندن ؛ عمررا بيهوده از دست ندهيد ؛ چيزهاي بي ارزش نخوانيد،  تو مسيرتان پيوند بخوريد با عالم هاي عالم دار . بگذاريد عالم هايي را كتاب هايشان را بخوانيد كه حرفي برايتان داشته باشند . تعريف قشنگي داشته باشند ؛ پسره دختره را دوست داره ، دختره بهش خيانت مي كند ، پسره ميره يكي ديگر را مي گيرد و الي آخر . اينها چي دارد براي شما ؟ چي دارد ؟ واقعاً چيزي دارد ؟ چيزي ندارد كه ، ولي آن عالم از عالمي كه ديده حرف مي زند ، ببين چي ديده ، اگر تو اين عالم را دوست داري دنيال اين پا بگذار و برو جلو ، پا بگذار و برو جلو بگذار كه از عالمش بهره ببري . قديمي ها مي گفتند كه تو انتخاب دوست مراقب باشيد . پير ها به ما مي گفتند : ننه جان مواظب باش ، سيب سيب را مي بيند رنگ برمي دارد . آن يكي آلبالو را دوست داشت مي گفت آلبالو، آلبالو را مي بيند رنگ برمي دارد . مي گفتند : درختهايي كه آلبالو هايش كم است چون يكي اينجا داده ، يكي آن يكي شاخه داده اينها هم را نمي بينند خوب حال نمي آيند . چون هم را نمي بينند كه حسودي هم بكنند و رنگ بردارند . مي گفت دوستهايتان را خوب انتخاب كنيد ، اشتباه نكنيد در انتخاب دوست . ببينيد ، بشنويد ،توقف نكنيد . آخرين منزلگاه مطالعه قرآن  و همسفر شدن با كلام ائمه معصومين (عليها السلام ) است . اين آخرين منزلگاه تو دنياست كه ائمه معصوم از جنس نور الهي هستند . اشراف به همه مراحل تكامل آدمي دارند . اما مطلب دوم : زمان خيلي كم است ، ها . من هم خيال مردن ندارم ، خيالتان را تخت كنم ، فكر مردن من را نكنيد . مردن شما ؟ نه بابا فكر نكنم از اين سعادت ها هيچكداممان نداريم ، فكر مردن از كله بيرون ؛ اما زمان خيلي كم است . گفتند :" توزيع الوقت توسيعه" . اگر وقت درست تقسيم بشود گسترش پيدا مي كند ، به عبارت قديمي ها بركت پيدا مي كند . مي دانيد چرا وقتتان بركت ندارد؟  براي اين كه ول مي گرديد و برنامه ريزي نداريد . چون برنامه ريزي نداريد وقتتان هم بركت ندارد ، كم مي آوريد . وقتي وقت را برنامه ريزي داشته باشيد زمان براي انجام همه كارها پيدا مي شود.
جوانهاي ما خيلي توجه کنند . خيلي توجه کنند . اگر در دوره تحصيل يا ابتداي جواني شخصيت علمي و فکري شان را پايه ريزي نکنند قوه وهميه براي آنها تعيين تکليف مي کند . دقت کرديد ؟ از اول جلسه داريم همين را راجع به وهم و خيال مي گوييم . مي گوييم وهم شما را اداره مي کند ، شما خيال را اداره مي کنيد . فرقش همين است ديگر. اگر در زندگي تان  برنامه ريزي نداشته باشيد قوه وهميه شما را اداره مي کند و برايتان برنامه ريزي مي کند . روزمره گي هاي دنيا شما را به بازي مي گيرد . هر کاري و هر موقعيتي که مانع استفاده کامل شما از دوره طلايي جواني ، تحصيل و بهره گرفتن از آنها مي شود ترکش کنيد . در حقيقت دوستانتان دشمنانتان مي باشند . دوستي که زمان از تو مي دزدد و تو را به بطالت نگه مي دارد اين دوست نمي تواند باشد . من کار خيريه مي کنم براي مردم . مردم براي من چيزي نمي خواهند بدهند من بايد جواب بدهم .همان آن که صحبت مي کنم بي سيمم به گردنم آويزان است . اگر توجه کرده باشيد قابلمه مي شويم ، غذا مي پزم ، برنج مي شويم ، تخت خواب مرتب مي کنم . شما حق نداريد وقت من را بکشيد . در گذشته تکان نمي خوردم يک گوشه مي نشستم و ساعت ها گوش مي کردم که از کل اين ساعت ها پنچ تا جمله به درد بخور در نمي آمد . امروز ديگر اين کار را نمي کنم . دوستي که شما را به بطالت مي برد و وقتتان را مي کشد ، زمانت را از بين مي برد و شما را به کارهاي بيهوده دعوت مي کند ترک کنيد . بگذاريد يک داستان بگويم از زبان مولوي خيلي قشنگ است منتهي بايد حداقل بيست بار بخوانيد تا همه نکته هايش را بگيريد حالا قدريش را من امشب مي گويم . مي گويد مجنون يک شتري داشت . شترش تازه زاييده بود و کره شتري را به دنيا آورده بود . مجنون هوس ديدار ليلي کرد شتر را سوار شد ، کره شتر را در طويله گذاشت و افتاد به بيابان . مي رفت ، موقع شتر سواري حواسش مي رفت پيش ليلي, عنان شتر آرام آرام از دستش شل مي شد . شتر تا عنان را شل مي ديد از آنجا که حواسش پي کره اش بود سر و ته مي کرد بسوي طويله . درست شد ؟ حالا مي خوانم( چون قصه ما و اطرافيان ما مثل مجنون است و شترش . بياييد ببينيم چيکار کنيم ) :
همچو مجنون اند و چون ناقه اش يقين
( پس شکي توش نيست . مولوي مي گويد . من نمي گويم . ايراد مي گيريد به مولوي بگيريد .)
همچو مجنون اند و چون ناقه اش يقين          مي‏کشد آن پيش و اين واپس به کين
(چون ميدانيد که شتر کينه دارد . به کينه شتري معروف است . اونهايي هم که بد کينه اند مي گويند مگر کينه شتري داري؟ اين مي برد پيش اون با اون کينه اش بر مي گرداند عقب . )
ميل مجنون پيش آن ليلي روان            ميل ناقه پس پي کره دوان
يک دم ار مجنون ز خود غافل بدي        ناقه گرديدي و واپس آمدي
تا مجنون حواسش مي رفت پيش ليلي، از خودش بيخود مي شد ، عنان سست و شتر بر مي گشت رو به عقب .
ليک ناقه بس مراقب بود و چست
يعني چالاک
ليک ناقه بس مراقب بود و چست         چون بديدي او مهار خويش سست
فهم کردي زو که غافل گشت و دنگ      رو سپس کردي به کره بي‏درنگ
تا مي ديد مهار سست شده ، مي فهميد که اوني که بالاي اين ناقه است ، بالاي شتر نشسته حواسش پرت شده است . ( خيال ها را نگذاريد پرت شود و برود به وهميات بچسبد اينجوري مي شود . اون شتر شما را بر ميدارد و به عقب بر مي گرداند . شتر کدام است ؟ بدن است و اون نفسي که به دنيا وابسته است . )
چون به خود باز آمدي ديدي ز جا         کاو سپس رفته ست بس فرسنگ‏ها
‏ ‏تا مجنون به خودش مي آمد مي ديد آي داد و بيداد ؛ فرسنگ ها بر گشته است .
‏ در سه روزه ره بدين احوالها                 ماند مجنون در تردد سالها

ما قرار بوده است که نيم روز در دنيا باشيم . مگر نگفت چقدر در دنيا بودي (توي قرآن مي گويد من نمي گويم ) ، پاسخ مي دهد فقط نيم روزي ،بخشي از يک روزي ؟ چي شد که شد صد سال، چي شد شد پنجاه هزار سال ؟ باز هم قرآن مي گويد . من که نگفتم . اينجوري مي شود ديگر . نصف روز راه ، ساليان است که هي مي رويم هي بر مي گرديم . هي ما خودمان را جمع و جور مي کنيم به پيش مي رانيم دوباره حواسها پرت ما را به پس بر مي گرداند.

در سه روزه ره بدين احوالها                  ماند مجنون در تردد سالها
گفت اي ناقه چو هر دو عاشقيم             ما دو ضد پس همره نالايقيم
ما دو تا همراه نالايق براي هم هستيم .
‏نيستت بر وفق من مهر و مهار               نه محبتت با من است و نه مهارت
نيستت بر وفق من مهر و مهار               کرد بايد از تو عزلت اختيار
اين دو همره همدگر را راه زن               گمره آن جان کاو فرو نايد ز تن‏
جان ز هجر عرش اندر فاقه‏اي               تن ز عشق خاربن چون ناقه‏اي
جان گشايد سوي بالا بالها                   در زده تن در زمين چنگالها
‏ تا تو با من باشي اي مرده‏ي وطن          پس ز ليلي دور ماند جان من‏
روزگارم رفت زين گون حالها                همچو تيه و قوم موسي سالها
راه نزديک و بماندم سخت دير              سير گشتم زين سواري سير سير

نمي خواهيد سير بشويد ؟ نمي خواهيد ناقه را ول کنيد برود دنبال کره خودش ، شما بپريد و برويد ؟ اين اشعار چوب هاي خيلي نازکي دارد . تارهاي آواي وجود ما را به صدا در مي آورد و چقدر هم زيباست . عزيز من عمر کوتاه ، راه سخت ،وقت کم . در مسير راهت هرکس که همراه و همسفرت نيست خودت را معطل اون نکن . با محبت و احترام  اون را به راهش بگذار . سر خودت را بگير و راه خويش رو . بر گردن شما اصلاح مسير ديگران گذاشته نشده است . اول خودت را به مقصدت برسان . اول خـــــودت را به مقصد برسان وقتي به مقصد رسيدي زنجير محکمي به خودت ببند که از اون مقصد جدا نشوي بعد اگر بهت اجازه دادن دستت را دراز کن بقيه را هم بگير . اون هم دستهايي که بالا آمده است و ابراز نياز مي کند . نه هر دستي ! نه دستهايي که نيازش را ابراز نمي کند .اميدوارم که به دردتان خورده باشد . خلاصه کلام اين که براي خودتان برنامه بريزيد، يادداشت کنيد . به برنامه هايتان پايبند باشيد ،عمل کنيد ، تکرار کنيد . اگر اين کار را بکنيد بعدا خودتان مي شويد برنامه .  حارث محاسبي يک عارف خيلي پير و فرتوت بود .در سنين بالا اکثرا افتاده حال و بيهوش بود . صداي اذان اذان گو که پخش مي شد راست مي نشست ،نماز مي خواند دوباره ولو مي شد . ديگه چيزي نمي فهميد . اون پير روشن ضمير يک روزگاري تو سن من و شما براي خودش برنامه ريخت . نمازم با اذان ، نمازم با اين شرايط ، نمازم در اين وضعيت ترک نشود و الي آخر . اينقدر مداومت کرد در اين برنامه ريزي تا خودش شد خود برنامه . صداي اذان آمد ديگر نياز نيست بهش تفکر کند بلند مي شود . جسم مرده اش از زمين بلند مي شود . به عبارت بهتر خيلي از اصول بايد ملکه ذهنتان بشود و دستورات لازم را صادر کند . خوش به حال اونهايي که اين دنيايشان را منظم کردند. طبق قاعده الهي اداره مي کنند . اينها اينجا که بردند هيچي جالب تر از آن عالم برزخ است . يکي از غصه هاي عالم برزخ مي دانيد چي هست ؟ ما ناميزان هستيم . تا بياييم ميزان شويم بدبخت هستيم . اينهايي که ميزان مي روند در عالم برزخ چقدر بهشان خوش مي گذرد . خوش به حالشان چون از قبل يک شخصيت منظم الهي براي خودشان تدوين کردند . با همان شخصيت مي روند اونجا ، با همان شخصيت هم اونجا زندگي مي کنند ،چقدر خوب است ، خوب نيست ؟ انتخاب با شما . شما انتخاب کنيد که مي خواهيد چيکار کنيد ؟

 

 

 

نوشتن دیدگاه