جلسه نهم ادب جسم خیال عقل وقلب
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: ادب جسم ، خیال ،عقل و قلب
- بازدید: 2642
بسم الله الرحمن الرحيم
در ابتدا اين مطلب را مي خوانم که 01/02/ 92 ساعت 4:25 صبح نوشتم ، شايد هم بد نباشد چون بعد از آن مي خواهم راجع به چيزي صحبت کنم که خيلي بي ارتباط هم نيست .
بگذاريد چيزي را تعريف کنم ؛ وقتي من بچه بودم ، بهتر بگويم از زماني که حافظه کودکيم ياري مي کند به خاطر مي آورم که شبهاي خرداد تا مهر حتماً بعد از تاريک شدن هوا وسايل غذا و چاي را به پشت بام مي برديم آنجا مي خورديم و حرف مي زديم . بزرگترها از کارهاي روزمره شان تعريف مي کردند يا از خاطرات گذشته شان ، يا کلامي و داستاني از پيغمبران و امامان معصوم مي گفتند من هم گوش مي کردم به آنها فکر مي کردم . وقت خواب هم در رختخواب ها روي پشت بام مي خوابيديم . يکي از سرگرمي هاي من قبل از اين که سواد خواندن و نوشتن بيابم اين بود ؛ ( اين چيزي را که امروز مي خوانم براي شما فقط امروز صبح براي همسرم خواندم و تا قبل از اين هم در موردش با کسي صحبت نکرده بودم ) . يکي از سرگرمي هايم اين بود : که به پشت دراز کشيده به پهنه وسيع آسمان مي نگريستم ، به ماه و ستاره ها نگاه مي کردم . اگر بزرگترها مزاحمم نمي شدند با نوک انگشتانم ستاره هاي درخشان را جابه جا مي کردم و هميشه هم فکر مي کردم چرا بزرگترها مي گويند آسمان خيلي دور است ؟ ستاره ها آن قدر به من نزديک هستند من با انگشتم مي توانم اين ها را جابه جايشان کنم چرا اين ها به من مي گويند اين قدر دور است ؟ با آنها بازي مي کردم چه تصاوير زيبايي را جلوي چشمانم به رقص در مي آوردم . چند بار تصميم گرفتم که از اين مقوله تفريحم با بزرگترها حرف بزنم ، ولي چون هيچ وقت چيزي مشابه اين را از آنها نشنيده بودم فکر مي کردم اگر بگويم من را ديوانه يا بچه ماليخوليايي تصور مي کنند ، مورد خنده قرار مي دهند . شايد هم پدر و مادرم به همين دليل اندوهگين بشوند ، چون فکر مي کردم اگر فکر کنند که من ديوانه ام اين ها غصه مي خورند که بچه شان ديوانه شده حالا چکار کنند ؟ به همين دليل از بيان آن صرفنظر مي کردم تا به امروز هم با کسي صحبت نکردم . امشب هم که مثل هر شب به رختخواب رفتم شروع کردم به ذکر گفتن مثل اذکار سبحان الله ، لااله الاّالله ، الحمدلله ، الله اکبر و اسماءجلاله ؛ احساس سرخوشي عجيبي به من دست داد يکباره متوجه شدم که همچون طفوليتم با سرانگشتانم اين اسماء را جابه جامي نمايم . هر کدام آنها همانند ستارگان دوران کودکيم موقع جابه جايي چشمک مي زنند و پس از سکون مي درخشند و اين همه درخشش دل مرا پُر از نور و اميد و شادي مي نمايد . سبب شد همه کودکيم ، بازي اسرارآميزم با ستارگان را به خاطر بياورم و از خود سوال کنم : آيا ستاره هاي کودکي من اسماء جلاله بودند ؟ يا اسماء جلاله بزرگساليم همان ستارگان کودکيم مي باشند ؟ نمي دانم . ولي خيلي هم فرق نمي کند هر چه هست در هر دو زمان سبب شادي و اميد و نور در قلبم شده و مي شود . فاصله ميان اين دو زمان ، زمانهايي که ذکر نکردم و خوابيدم و زمانهايي که ذکر کردم ولي سخت مشغول افکار درهم و برهم و مغشوش ذهن بيمارم بودم از دست دادم ، چقدر هم متأسفم . البته ناگفته نماند سالها کودکي و نوجواني و جواني را تماماً زير پهنه آسمان مي خوابيدم اما وقتي ياد گرفتم بخوانم و کتاب را يافتم به آن پرداختم و غير از آنچه که روزها مي خواندم شبها هم بعد از خوابيدن همه زير نور مهتاب مي خواندم . و در نور مهتاب خواندن مستلزم يک داستان پُر کِشِش مثل رمان ها بود و همين مرا به خود مشغول کرد . چون هيچ کسي از دنياي دروني من خبر نداشت به انتخاب خودم خواندم ، همين سبب شد که عالم زيبا و منحصر به فرد بازي با ستارگان چشمک زن در پهنه وسيع آسمان جايش را به مطالعه صفحات کاغذي کتاب هاي رُمان بدهد . متعاقباً غرق شدن در شخصيت هاي درون کتابها نصيبم شد و با بالا رفتن سن و آمدن روابط بيشتر و پيچيده تر در زندگي روزمره ، رُمانهاي بيشماري را با شخصيت خودم در قالب هاي متفاوت انديشيدم ؛ بر کاغذ هم وارد نکردم اما با آنها زندگي کردم و هر بار به تناسب شرايطم يکي از کارآکترهاي تنظيم شده را به کمک گرفتم و زندگي کردم . و پس از مدتي نپسنديدم آن را رها کردم ، امروز مي فهمم چرا ؟ چون هيچ کدام درخشندگي ستارگان کودکي ام را نداشتند ، بر من نور نمي پاشيدند اما سالهاي زيادي از عمرم را آسمان بي ستاره فرا گرفت . ولي بهر حال سخت شاکر پروردگارم مي باشم که اين دو زمان را داشته و دارم و از دستم نرفته است ، و تلاش مي کنم ستارگان نوراني بيشتري براي پهنه آسمان هاي روحم تهيه نمايم تا بازي هاي شبانه ام نوراني تر و جاودانه تر گردد . ان شاءلله
اما مطلب امروز :
در جلسه پيش با خيالات سوء و ريشه اصلي بوجود آمدن آنها آشنا شديم . امروز مي خواهم براي اصلاح ريشه خيالات سوء حرفي بزنم .
کلام اول : گناه نکن . گناه را بشناس ، انجام نده . حداقل آنچه را که به آن علم داري گناه است نزديک نشو . دقت کنيد : عرض کردم هر چه را که مي داني گناه است ترک کن ، دوري کن . براي بدست آوردن هر چيز پُر قيمتي بايد بهاي سنگين داد اگر مي خواهي دست به اصلاح بزرگي بزني بايد برايش تلاش کني . رد کردن خيالات سوء برابر است با پنجاه درصد سود بردن از خيالات نيکو ، خيلي است . رد کردن خيالات سوء مساوي است با پنجاه درصد بهره بردن از خيالات نيکو ، زيربناست ديگر .
تا خون نکني ديده و دل پنجه سال ازقال ، تو را ره ننمايد به حال
ما همه مان الان در قيل و قال هستيم ، سر و صدا مي کنيم ، کمتر پيدا مي شود که در حال باشد . تا ديده و دل را خون نکني يک مدتي طولاني تو را از اين قيل و قال به حال راهنمائي نمي کنند . مدام بايد به روح و قلب فرمان داد ، اين همه توجه به دنيا بس است . اين فرمان حتي کليدش لحظه اي نبايد بپيچد ، آف بشود ؛ کليد فرمان روح و قلبتان براي اين که اين دنيا توجه به آن بس است ، لحظه اي روي آف نگذاريد . گذاشتي ؟ نيش مار را خوردي برمي گردي تا دُم مار . تا جايي که عنايت پروردگار با خيالات پاک و نيکو تو را هم آغوش کند .
کلام دوم : با کتاب آشتي کنيد ، چرا قهر هستيد شما با کتاب . با کتاب آشتي کنيد البته خيلي از شما اکثراً در حال مطالعه هستيد ولي مطالعه چي ؟ چطور کتابي ، اين خيلي مهم است . انسان فطرتاً و روحاً مطالعه را وسيله اي مي بيند که او را متوجه حقايق عالم بکند ، قلبش را مدام تذکر بدهد . اين در روح ما هست ، در فطرت ما هست و ما جستجو مي کنيم ؛ اگر از مطالعه آن چيزي که داريم انجام مي دهيم ، روح و فطرتمان منتظرش است بهره اي نبَرَد از مطالعه کردن خسته مي شويم . اين اتفاق براي خيلي ها افتاده است ، نه ديگر حوصله کتاب خواندن ندارم ، يک دوره اي بود خيلي مي خواندم ؛ خب که چه ؟
چون بهره نبرده است ، چون درست انتخاب نکرده است ، کم پيش مياد آدمي پيدا شود که با خودش فکر کند چرا اينطوري شد ، من چرا اينطوري شدم .همه فکر مي کنند اون يکي مقصر بود من اينجوري شدم . مطالعه کتب عالِماني که داراي عالَم هستند (خيلي ها عالِمند ولي عالَم ندارند. کتابهايشان را که مي خواني خيلي به دلت نمي چسبد ، خيلي جذبش نمي شوي و الي آخر . ) ،کتب عالِماني که خودشان عالَم دارند ، داراي عوامل مخصوص به خودشان هستند اگر مطالعه اش را شروع کنيد اون موقع به مطالعه علاقمند مي شويد علتش هم اينست که آنها از انچه در عالم خودشان ديدند و چشيدند مي نويسند . من و شما هم که دست نوشته هاي اون عالم را مي خوانيم همانطوري مي توانيم کنار آنها يواش يواش از محصول اون عالِم بچشيم . همين باعث مي شود که با ولع بيشتري حرکت کنيم و به مطالعه روي بياوريم . در حاليکه رمان خواندن ازاون دسته حرکت هاي جهان مدرنيته است ، قشر عظيمي را در خودش محبوس کرده است . ( اين بنده حقير که در خدمت شما هستم تعداد تيتر کتابهاي رمانهايي که از کل دنيا خوانده ام ديگر ندارم . بي حد خواندم ، اما که چي ؟! بسياري از اين رمانها –يک بخشي شان فوق العاده هستند ، با آنها کاري ندارم – خيلي از اين رمانها دنياي مدرن را در خودش محبوس کرد . حالا ادعا؛ چرا اين حرف را مي زنم ؟ اين رمانها از وقايعي مي نويسد که در زندگي روزمره اتفاق مي افتد . در زندگي روزمره انسانها به چشم مي خورد و ما اونها را لمس مي کنيم پس خودمان را در جايگاه شخصيت هاي اون وقايع مي گذاريم . ( ديديد چي نوشتم از شرح حال خودم ؟ شرح حالم تاريخ دارد . مال اول ارديبهشت است . مال امروز نيست . ) خودمان در آن شخصيت ها قرار مي دهيم . گاهي اوقات از رمان هم پيشي گرفته و جلو مي رويم . گاهي اوقات به مذاق خودمان دست نوشته رمان هم مي خواهيم تغيير بدهيم ( که اگر اينجوري بود بهتر بود ) و اين دست و پا زدن تو اين تخيلات ما را خوش مي آيد . اين داستهانها و شخصيت هاي دنيايي اش جزء دنياي درون ما مي شود . بندهاي دست و پاهاي ما را حسابي محکم مي کند .
اي بسا ابليس آدم روي هست پس به هر دستي نبايد داد دست
در حاليکه وقتي روي شرح حال يا احوالات يا دستورات يا دلنوشته هاي عالم هاي حقيقي مطالعه مي کنيم همين اتفاق اونجا هم مي افتد ولي اين بار ما همسفر ، هم راستا با عوالم حقيقي و خالي از کذب و ناشايستي مي شويم و رنگ و بوي همان عوامل را مي گيريم . همان اتفاق اينجا هم مي افتد منتها ببين رنگ و بوي کجا را مي گيري؟
در روز غديرخم حسان بن ثابت حضور رسول خدا (ص) آمد و گفت : " يا رسول ا.. اجازه مي دهيد اشعاري زيبا در اين باره به عرض برسانم که خدا از اشعار من راضي باشد ؟ " حضرت فرمودند : " به نام خدا بگو " و او اشعار زيبايي سرود . سپس رسول خدا (ص) فرمودند : " اي حسان ! تا وقتيکه ما را با زبان خود ياري مي کني روح القدس ياور و مؤيد تو باشد . " سند حرفم الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد جلد يک . با توجه به کلام رسول خدا (ص) در مي يابيم اگر ما هم به اشعار حسان بن ثابت توجه کنيم و نزديک شويم يک نوع هم افق شدن با روح القدس براي ما پيش مي آيد . کلام رسول خدا که دروغ نيست . وعده اش هم دروغ نيست. مطالعه يکي از راههاي اساسي و مفيد براي برکندن ريشه خيالات سوء است منتهي به شرطي که در دايره مطالعه بدون هدف سرگردان نگرديد . هر کتابي را صرفا براي پر کردن وقت نخوانيم . من يک دوستي را مي شناختم مشکل اجابت مزاج داشت . اهل کتاب هم بود . يک کتاب هم توي توالت داشت . جدي مي گويم ، باور نمي کنيد ؟ يک کتاب هم هميشه توي توالت داشت و وقتيکه بر سر توالت فرنگي مي نشست کتابش را به دستش مي گرفت که وقتش را پر کند و دوام بيارد . کتاب را بايد بدانيد براي چي مي خوانيد ؟ کجا مي خوانيد ؟ چرا مي خوانيد . نويسندگاني را پيدا کنيد که عمرشان را صرف نوشتن فقط مشتي قصه هاي رنگ و لعاب دار کليشه اي پولساز نکرده باشند بلکه با گذرندان ايام رياضتي در دنيا وارد عوامل حقيقي شدند که مي بايستي هر انساني سر انجام چنين باشد . اگر هنوز شما وارد اين عوامل نشديد با مطالعه کتاب اونها و هم افق شدن با ديدگاه و دلنوشته هاشون استارت اول را بزنيد . اين استارت اول شامل چي مي شود ؟ دوري گزيدن از پستي ها و خيالات سوء و مخرب تا بعد از پاکسازي مسير وارد مسير عالم هاي ديگر شويد . در همين راستاي ريشه کن کردن خيالات سوء يک تمرين انديشيده ام . خدمت شما عرضه مي کنم اميدوارم که بهره اش را ببريد . فکر مي کنم خيلي راه گشاست . اين تمرين را با هم انجام مي دهيم . مي خواهيم ببينيم اولا چقدر کمک مي کند دوما سقفش تا کجاست و تا کجا پيش مي رود :
از فردا صبح يک دفتر يادداشت و يک قلمي کنارش هميشه همراهتان باشد . خانوم خانه دار تو آشپزخانه مي رود مي برد ، در اتاق خواب مي رود مي برد،من نمي دانم هر کي به شرايط خودش، در راه مي رود مي برد ، در محل اداره مي رود مي برد و الي آخر . بطور مرتب هر انديشه بد يا خوب که به شما وارد شد در آن بنويسيد . حالا چه مادي باشد و چه ملکوتي . فقط خواهش مي کنم در اين امر مداوت داشته باشيد . اين وسط ها ول نکنيد بعضي هايش را . ابراز خستگي هم از اين کار نکنيد . اگر مي خواهيد ابراز خستگي کنيد نياييد. آبروي ما را هم نبريد . ابليس همه اعمال صحيح را با جملاتي مثل "چه کار بيهوده اي ، اين کار مال افراد ماليخوليايي است ، تو که مشکل نداري اين هم يک بازي ديگه است ؟ که سرتان را گرم کنند ؟ گول نخوريد . " از اينجور جملات نصيبتان مي کند . اگر مي خواهيد حرفش را گوش کنيد نياييد . پس مراقب و هوشيار باشيد . به هر قيمتي شده هيچ خيال يا انديشه اي هر چقدر هم کوچک باشد از قلم نيندازيد . روز که به پايان رسيد آخر شب ( شما تو خانه زندگيتان ده دقيقه مال خودتان نيست ؟ اگر نيست ده دقيقه از خوابتان کم کنيد – بعضي ها واقعا مشکل دارند – ده دقيقه از خوابتان کم کنيد ) دقايقي به اين ليست نگاه کنيد خيالاتتان را يا تائيد کنيد يا رد کنيد . حالا تائيد يعني چي ؟ اين هم معرفي کنم :
? تائيد يعني در مسئله اي که فکر کرديد " اينجا فقط کمک پروردگار بود چيز ديگه اي نبود . " فکر کرديد " اين اتفاقي که بر من افتاد ، اين اداره رفتم کارم سريع انجام شد" با خودتان فکر کرديد اين فقط کمک خدا بود ؛ اين از آن انديشه هايي است که بايد تائيد شود ، تائيدش کنيد . وقتي تائيد کرديد با خوشحالي نگاهش کنيد ازش رد شويد . اگر بعدا اين واقعه بازم يادتان بيايد تنها چيزي که برايتان مي ماند اثر خوشي است که در دلتان بجا مي ماند . اون اثر را با خودتان حفظش کنيد اما ديگر اين خيال مزاحمتي برايتان فراهم نمي کند . يعني چي ؟ يعني اينکه نمي آيد بگويد "مي بيني ! تو خيلي عزيز شدي پيش خدا ، تو را خدا يکجور ديگه نگاه مي کند ، تو را همپاي معصومينش ارج و قرب مي گذارد " ، اينها ديگر تمام شد . پايش بريد . چون پرونده اش را بستيم ديگر . تائيد کرديم که اين کمک خدا بود چه خوشي هم به ما وارد شد و پرونده اش براي هميشه بسته شد . بعدا يادمان بيايد فقط خوشي اش مي ماند .
? اما خيال کرديد : " همکارتان براي شما بدگويي کرده است . براي کار شما بزند شما را از اين پست بردارند و الي آخر " ، آخر روز رسيد يا هر روز ديگري ديديد که به اين مطلب رسيديد ديديد اشتباه کرديد، بر گرديد علامت ضربدر را به نشانه مردود بودن روش بزنيد و همان دم مردوديتش را که اعلام کرديد اول براي همکارتان طلب خير و رحمت و برکت کنيد بعد بلافاصله براي خودتان طلب مغفرت و استغفار کنيد .
آن وقت چه اتفاقي مي افتد از آن به بعد هر وقت ياد اين ماجرا مي افتيد اين چون قصه اي تمام شده و تلخ است ، فقط تلخيش را حس مي کنيد.و انسان به طبع از تلخي ها فرار مي کند . اما اگر اين مسئله بررسي و مختومه نشود پرونده اش براي هميشه بسته نشود به طور گردشي ميادو ميره و در هر آمدن و رفتن فضاي ذهن و خيال شمارا مسموم مي کند اما يک دسته مي ماند .خيالاتي که تکليفشان معلوم نيست . بايد برنامه ريزي کنيم خيلي سريع به آنها رسيدگي کنيم يعني اينها را پيگيري کنيم آيا درسته يا غلط ول نمي تواند بگردد اين وسط ما ضربه را از اين خيالات ول مي خوريم لي لي مي کند يک دفعه مياد اين ور يک دفعه مي رود آن ور . و ما را مشغو ل مي کند و بعد داراي حاشيه مي شود شاخ و برگ مي شود . هر روز در پايان روزمان علاوه بر رسيدگي همان روز يک نگاه هم به اين ويلونهاي روز قبل مي کنيم که جواب براي آن پيدا کرديم چون قول داده بوديم پايان آن روز جواب اين را بايد پيدا کنم يا درسته ياغلط اين بايد از صحنه خيال بيايد در صحنه واقعيت تا پرونده اش بسته شود پس به آنها هم نگاه کنيد تا فرا موشتان نشود بلا تکليف نمانند حتما براي پيدا کردن جايگاهشان تلاش کنيد اين کار همتي بلند مي خواهد ،عزم راسخي مي خواهد براي چي؟ براي اصلاح وضع موجودتان . البته اگر رسيديد به اينکه اين طوري نمي تواند ادامه پيدا کند . چون تا به اين جا نرسيد باور کنيد باز هم آن وسطها ويلون مي زنيد.اما اگر فکر مي کنيد شما هيچ مشکلي نداريد ، خيالاتتون مثل حباب شما را سر گرم مي کند و بعد خودش مي رود خواهش مي کنم با ما هم قدم نشويد در بررسي هاي ما هم شرکت نکنيد چرا ؟ چون خارو خاشاک ميان راه ما شماييد. پس خواهش مي کنم هم قدم با ما نباشيد .
سوال از جمع: اون جا که فرموديد جايي که احساس کرديد براي شما زدند و واقعيت داشت چه؟
استاد : خوب واقعيت است. شما ديگر از بحث خيال آورديد در واقعيت . دوستي هست که با شما داراي بحث دشمني است و شما را آزار خواهد داد اين ديگه آمد در صحنه واقعيت .وجود دارد نه اينکه فکر مي کني . تا قبلش فکر مي کرديد که براي شما زده ولي الان ديگه مطمئن شدي و عيني براي شما اثبات شده . اين ديگر از صحنه خيال خارج مي شود
سوال : اونها را چه کار کنيم؟
استاد : هيچي . انتخاب شماست اگر مقابله کنيد با هاش ، به رويش بياوري ،و تنبيه اش کني ، ببخشيش يا اينکه فکر بکني آنقدر ارزش مند نيست که وقتت را برايش بگذاري ولي در هر سه حالت بايد تمامش کني يک موضوع کش دار نگذاري که بماند.
کدامش بهتره؟ من نمي دانم تو چي انتخاب مي کني؟ من آدمي هستم که در زندگيم خيلي نسبت به مسايل گذشت مي کنم. ولي اصلا دليلي ندارد کسي مثل من فکر کند . خيلي ها هستند از اين همه گذشت استقبال نمي کنند و معتقدند فرد خطا کار را بايد سر جايش بنشانند،بنشانند حقش است . شما مي زني يکي را مي کشي حق دارند شما را در قبال آن بکشند قصاص خدا مقرر کرده بعد از قصاص گفته ديه بدهيد بعد آخر سر ميگه اگر ببخشي از همه اينها بهتره .تويي که انتخاب مي کني اگر قصاص هم بکني به شما گناه محسوب نمي شود . ولي خوب يک چيز هايي هست که به بچه خيلي خوبها مي دهند ، خوب ديگه توقع نداشته باش به تو هم بدهند غير از اينه . انتخاب با شماست.
من خيلي از مواقع دوستانمان در جلسه ميان کنار گوش من مي گويند که من واقعا نمي دانم چي بگويم .ميگم راجع به چي ميگه آخه ميگم خوب حرفت را بزن چون من خيلي سريع و محکمم و صريحم . ميگم خوب حرفت را بزن که چي .من در آن جلسه آنجوري گفتم و مطمئن شدم که شما را آزار دادم من شمارا اذيت کردم وبهش ميگم منو اذيت کردي اگر مي دونستم که من را اذيت کردي يک کشيده بهت مي زدم لا اقل . تمام شد رفت . يک هفته فکر را نگه داشتي براي چه ؟ آخر جلسه ميامدي ميگفتي و مي رفتي يک هفته باهاش کلنجار نمي رفتي.يک هفته يک بادکنک بزرگ درست کرده هي ميزند زيرش تاپ تاپ بعد هم برايش گريه مي کند آخه من چرا همچين کردم آخ گناه کردم بابا خودت همان دفعه تمامش مي کردي خلاص مي شدي.
سوال:تکليف صبر و سکوت چي مي شود ؟
استاد: من صبر و سکوت مي کنم هر کسي انتخابش است . من صبر و سکوت را انتخاب مي کنم بعضي اوقات هم نه فکر مي کنم اگر صبر و سکوت کنم به طرف خيانت کردم آن وقت جوابش را ميدهم به رويش مي گويم
سوال: اين انديشه مردود که در آن روز رد شد اگر فرداش باز تکرار شد آن چه حساب کتابي پيدا مي کند؟
استاد: يک هفته به خودت فرجه مي دهي که اين تکرار شد فقط در ازايش فرضا استغفار مي کني.خلاصه يک جوري مي خواهي از خودت دورش کني اما اگر بعد از يک هفته ديدي بازم داره تکرار مي شود رويش زياد است از چيزي که برات خيلي عزيزه برايش قرباني بده مردم معمولا پولشان برايشان خيلي عزيزه هي دودوتا چهارتا مي کنند پولهايشان را تا آخر برج.خوب اگر اين را من از اين جا بر دارم و به يک خرج غيره بدهم حالا انفاق يا صدقه است يا هر چي جايش خالي مي شود اين جاي خالي مثل ميخ در چشم آدم مي رود نتيجه فردا سعي مي کنم بهش نزديک نشوم تا آمد بيرونش مي کنم يا نه من از معذرت خواهي خيلي بدم مي آيد من خودم از اين آدمهاهستم.اصولا معذرت خواهي را دوست ندارم براي همين در زندگيم تلاش مي کنم طوري حرکت کنم که از کسي معذرت نخواهم براي چي معذرت بخواهم اما اگر پايش بيافتدواقعا خطا کرده باشم معذرت مي خواهم اما خوب خفت و خواريش را هم ميکشم تو از معذرت خواهي بدت مياد بگو خوب انديشه بد کردي يک هفته هم به تو وقت دادم چرا درست نمي شي حالا مجبوري از فلان کس که فکر مي کني که پشيزي هم ارزش نداره تو رويش بايستي و بگي من را ببخش من از تو معذرت مي خواهم يک دفعه که اين کار را کردي تنبيه مي شوي که ديگه تکرار نمي شود به ظاهر سخته يک هفته ده روز 15 روز من به 15 روز فکر مي کنم نبايد بکشه شما خيلي خوب شديدخيلي رقيق شديد خيلي با قبلتون متفاوتيد پس بنابر اين مي توانيد انجام دهيد مطمئنم مي توانيد.