منو

شنبه, 03 آذر 1403 - Sat 11 23 2024

A+ A A-

جلسه هشتم ادب جسم خیال عقل وقلب

بسم الله الرحمن الرحيم


عالم وهم و خیال و طبع و بیم    هست رهرو را یکی سد  عظیم   
خب ! با خیالات چیکار کنیم ؟ به ! صفای دل یک عده ای شد : " آخی ! الهی شکر که می خواهد این را جواب بده . " . من مفتی مفتی هم جواب نمی دهم ، حالا گوش کن .
با خیالات چیکار کنیم ؟ سوال خیلی مهم و بزرگی است . اکثریت قریب به اتفاق با این مطلب دست به گریبان هستند . می بینید که مولوی هم می گوید . می گوید برای رهرو راه حق  این  یک سد عظیم است، وهم و خیال ، طبع و بیم ( طبع یعنی طبیعت و بیم هم یعنی ترس ) پس باید یک فکری کرد . همه در زندگی تجربه کرده اید ، از سن کودکی تا سنین نوجوانی (حتی نوزادان که به تدریج کسب تجربه می کنند) تا سن خیلی بالا که مسئولیت های سنگین دارند ، برای هر کاری مثل درس خواندن ، مثل آشپزی کردن ، مثل کارهای منزل را انجام دادن ، کارهای بیشمار اداری را به ثمر رساندن _ الان از دوستمان بپرسید که اون همه کارهای پرمسئولیت را چطور جواب می دهد؟ اگر که قرار باشد همینطوری هردمبیل ، هر کی از راه رسید جواب یکی را اینجوری بدهد و  جواب یکی دیگر را اونجوری بدهد ، اون یکی را هم بفرسد به یکجایی ! به شب نرسیده بیمارستانشان رو هواست . پس چیکار می کند؟ یک برنامه دقیق دارد . یک برنامه منظم در مسیر کاریش فراهم می کند که بر اساس ضرورت گاهی اوقات هم مجبور می شود از یکی دوتاش عدول کند ولی مجموعه کارش روی یک نظم عبور می کند و حرکت می کند _ هر چقدر کاردان باشید ، هرچقدر دانشمند باشید ، علم های مختلف کسب کرده باشید ولی اگر برنامه نداشته باشید به خوبی از عهده کار بر نخواهید آمد . حالا تازه اینها مثالهایی است که نماد بیرونی دارد . در بیرون هم عیان است نتیجه و هم عوامل عیان است و هم کننده کار . این باز خوب است . می شود یکجاهایی عیب گیری کرد و می شود آنها را اصلاح کرد اما بخش خیالات که اینطوری نیست . خیالات خیلی موذیانه حرکت می کند ، خیلی موذیانه ! اگر متوجه نباشیم خیالات من و شما را دنبال خودش می کشد و می برد . به عبارت بهتر من و شما در خدمت خیالاتمان قرار می گیریم در حالیکه اصلا قرار نبوده و نیست که من و شما در خدمت خیال افسار به گردن ، افسار دست خیال ، اون برود ما هم دنبالش برویم . خب پس چیکار کنیم ؟ سوال است دیگر !
قبل از هر کاری بیاییم وظیفه خیال را بشناسیم . این همه می گوییم خیال، این خیال یک وظیفه صحیحی به عهده اش است اول وظیفه خیال را بشناسیم . می دانیم که دنیا و ابزارهای دنیا حداقل دارای دو تا وجه هستند مثل چوب دستی حضرت موسی در قرآن . یکی وجه عینی است و یکی وجه باطنی . وجه عینی را چشم ها و اندام های حسی ما وظیفه دارند و طبیعتا می بینند ، در می یابند و انجام مسئولیت می کنند . اما وجه باطنی را چطور پیدا کنیم ؟ چطور بهش رسیدگی کنیم ؟ کــــشف وجه باطنـــــی در دنیــــا به عهده خیــــــال است . چقدر ما خیال را دست کم می گرفتیم ، کشف وجوه باطنی در دنیا به عهده خیال است . طبیعتا مسئولیت بسیار خطیری است و برای اینکه این مسئولیتش را انجام دهد نیازمند یک فضای سالم ، نورانی و مؤدب و دارای یک برنامه ریزی صحیح و درست است . حالا دقت بفرمائید ، خوب توجه بفرمائید : با خیالاتتان اینجوری پشتک و وارو نزنید . من یک چیزی گفتم شما ندو دنبال خیالاتت . وایسا من بگویم خیالات یعنی چی؟ امروز صبح سه شنبه است . یک دوستی به شما زنگ می زند ( بخصوص خانوم ها البته بعضی اوقات آقایان هم در این زمينه همچین بی میل نیستد) می آیی امروز بعد از ظهر مغازه های ولیعصر را بگردیم ، پارچه فروشی های فلان جا را بگردیم و خیلی چیز های دیگر. می گویی خرید داری می گوید نه . می گویی پس برویم چیکار؟ می گوید حالا برویم بگردیم ، قدم بزنیم ، شاد باشیم . شما که کلاس داری می گویی نه بابا کلاس دارم ، نه ! می خواهم بروم کلاس . یک عالمه بهت اصرار می کند . بابا ول کن دیگه . من امروز را فقط وقت دارم . فقط هم می خواهم با تو بروم .شما چه می گویی ؟ می گویی نه جان تو نمی شود اصلا نمی شود ، اصرار نکن . من امروز کلاس دارم و مجبورم خودم را به کلاس برسانم . حالا اگر کلاس نداشتی ، اگر سه شنبه ات همینجور خالی و ویلون بود چی؟ شاید اولش میل نداری بروی و بگویی نه حالش را ندارم ، دوباره که اصرار می کند. می گویی ببین آخه کار دارم (حالا کار هم نداری بهانه می آوری ) بلاخره بعد دو سه دفعه اصرار می گویی باشه می آیم . نتیجه این می شود که می رود فقط خیابان ها را متر می کند . محصولش چیست ؟ چهار تا چیز که مورد نیازت هم نیست ممکن است خرید کنی و پول هایت را هم از دست بدهی و حاشیه اش خیلی چیزهای دیگر . چرا ؟ چطور شد که در مرحله اول نرفتی ولی در مرحله دوم رفتی ؟ چون در مرحله اول برنامــــــــه داشتی ، کلاس داشتی . باید چهار اینجا باشی تا هفت  هشت شب و بعدش هم باید خودت را به خانه برسانی و لا به لای این هیج درزی باز نیست که بشود ویلون گردی کرد اما در حالت دوم  یک بعد از ظهر کاملا خالی و بدون برنامه بود .
خیالات انسان هم همینطور است . تازه در دوران پیری خیالات بدون برنامه ریزی و هرزه گرد غوغا می کند . به پیرها خوب نگاه کنید ، اینقدر هم بهشان ایراد نگیرید . اینها جوان بودند کسی یادشان نداد . شما ببینید عبرت کنید . مولوی می گوید :
چون خیالی آمد و در تو نشست                    هر کجا که می گریزی با تو هست     
(عجب کنه ای است )
تو نه تانی زان خیالات وارهی                          یا بخسبی تا از آن بیرون جهی   
نه می توانی از دستش در بروی ، نه می توانی بگویی می خوابم که ولم کند ، اون هم نمی شود . اگر کسی بگوید من خودکشی می کنم  تا از دست خودم خلاص شوم ، بهش بخندید چون عقل ندارد ، اشتباه کرده است . اون تن کشی می کند نه خودکشی .اون خودی را که به کمک اون خود ، این تن را می کشد از این دست بردار نیست . هرجا برود باهاش است ، خوب پس چیکار می کند ؟ تن کشی می کند نه خودکشی. وقتی تن کشی کرد هر جا برود  اون خود عصبانی ناراضی همیشه همراهش است . وقتی بعضی ها جیغ و داد می کنند این هم شد مملکت ، این هم شد وضع ، اینجا اینجوری است اونجا اونجوری است  من فقط نگاه می کنم می خندم . می گویم اون اشکال اصلی در تو است نه در جایی که زندگی می کنی . اشکال اصلی در توست بگردید در خودتان اشکالاتتان را پیدا کنید . بله ! اشکالات بیرونی هست ولی نه به این گندگی که شما می گویید، اشكال گنده در خودتان است .
پس انسان از خیالاتش فرار نمی تواند بکند اما خیالاتش را تربیت می تواند بکند . انسان برنامه دار به دعوت خیالات هرزه گرد و بیهوده گرد جواب مثبت نمی دهد . وقتی جواب مثبت نداد ، آرام آرام با ورود قلبش به حقایق معنوی ، ذهنش هم تحت تاثیر انوار معنوی و نورانی قرار می گیرد . خیالات تربیت شده است ، برنامه دارد ، هرجایی نمی رود ، به هر چیزی نمی پردازد وقتی این جمع و جور و منظم است به قلب فرصت می دهد که با حقایق معنوی آشنا و متصل شود . این قلب وقتی متصل شد اون ذهن را برای دریافت این حقایق معنوی آماده می کند .
.حالا چطوری خیالاتمان را روحانی کنیم ؟ به این حالت برسانیم؟ در دین ما تاکید زیادی شده است در فراگیری اصول شرع به کار بستن اصول شرع بدون دلیل هم نیست .اصول شرع یک مبناهای اخلاقی صحیح و وارسته را به طور مستمر در انسان تزریق می کند . سوره حجرات را بخوانید و روی آن متمرکز شوید ببینید چه قدر شما را از خصلت های زشت دنیایی جدا می کند مرتب بخوانید .روزی 10 بار و هر بار هم به معنای فارسی آن توجه کنید.هر دفعه می گوید حرف بد نزن ، دشنام نده ، دوستت را با لقب بد صدا نکن خوب واقعیتش 4و 5و 6و10 دفعه در یک روز به شما بگویند حرف بد نزن ، چرا حرف بد میزنید ؟ چه کار می کنید دفعه دهمین با ر دهانت را جمع می کنید  .اصول شرع باعث می شود که رفتارهای بیرونی جمع شود ، رفتارهای بیرونی که جمع می شود خصلت های درونی جمع شود . خیلی با کلاس است فحش نمی دهد حرف زشت نمی زند. همه می گویند وای چه قدر با ادب است.  همین را بی هوش کنید وقت به هوش آمدن نگاهش کنید فحش بد می دهد چه جوری از اینهایی که در اتاق عمل کار می کنند سئوال کنیدبه خدا عین حقیقت می گویم.چیه آن خود اصلیش می آید بیرون . این بیرونی را چون بهش آگاه است جمعش می کند آن درونی را ولش کرده بی تربیت بی تربیت.خلاصه در دین و احادیث و روایات از ائمه معصوم( ع )آمده  می فرماید: اگر کسی به شما جفا کرد تو به او نیکی کن از کاشته شدن تخم کینه در قلبت جلو گیری کن نتیجه اش نه تنها جوانی سرشار از شادی دارید بلکه دوره پیری هم پر از آرامش خواهد بود.آن وقت دیگه پیری و تنهایی مصیبت نیست . پیری و تنهایی غنیمتی است برای یک ارتقاچون آن پیری و تنهایی قرین آرامش است .دلتنگی با او نیست .وقتی که چیزی دلتنگی با او نباشد حتما خوبه خیالات تربیت نشده در پیری مصیبت بزرگی برای خود شخص و برای اطرافیان اش خواهد بود . بعضی ها عادت دارند به نیش زبان به متلک گفتن . در جوانی متلک ها را تنظیم می کنند به هر کسی نمی اندازند.فقط به اهلش می اندازند یا یک جاهایی می اندازند باعث خنده و تفریح می شوند والسلام. اما این عادت وقتی ماند پیر می شود .الان یک دوستی تعریف می کرد از پدر اش می گفت برادر من که همه مخارج پدرم را تقبل کرده و تمام نسخه های بیماری و دواها و خیلی قصه هایش را طی کرده به پدر م که آمده تهران برای مداوا دور هم بودیم سال قبل که اینها می روند شهرستان یا آن دهشان پیش این پدر . این پدر انقدر بد اخلا ق اینها که می رفتند حمام چراغ را خاموش می کرد که چقدر در حمام می مانید حالا چه به شوخی چه به جدی .آب کم مصرف کنید چقدر آب می ریزید . اینها کمی مکدر شده بودند پیش یکی ازخواهر ها گله کرده بودند این به گوش بابا رسیده بود.در همین اوج بیماری و هزینه های 5 میلیونی  همین پسر بر می گردد می گوید بابا انشا ا...کارهایت را بکنم سبک بشی می برمت دهمان ما هم برای اول ماه رمضان میایم آنجا پیش شما ماه رمضان را می مانیم پیش شما .سحر ها و افطارهایتان را حاضرکنیم چون زن و مرد هر دو پیرند دیگه . خیالات تربیت نشده و بی ادب به جای اینکه بگوید آره بابا چه قدر خوب الهی شکر . با خودش هم فکر کند الهی شکر یادشان نمانده من پارسال چی گفتم اینها را رنجاندم.آدم خوبه این جوری میگوید میگه الهی شکر اینها یادشان نماند من پارسال چه کارها کردم دلخورشان کردم بازم امسال دارند می آیند ما تنها نیستیم . می شورند می پزند حاضر می کنند خرجمان هم می کنند ماه رمضان ماه رحمت و برکت خانه من هم چراغش روشن است به جای اینکه به این فکر کند می دانید چی گفت .گفته آره اگر من نیایم جلو در حمام بخوابم که شما حمام نروید پسر بزرگ را عصبانی کرد بلند شد رفت گفت یک ريال  هم دیگر خرجت نمی کنم تقصیر کیه پسر یا بابا . خیالاتتان را تربیت کنید تا دیر نشده عنقريب پیر می شوید . یواش یواش داریم می رسیم به دوره ای که جوانها به سرعت یک شب پیر می شوند پیر 80 ساله   می شوند خیالات هدایت شود زبان هدایت می شود یک خورده ای به خودتان بجنبید. خلاصه امام موسی کاظم ع در زندان هارون اسیر شد زندانبان می گفت می شنیدم که ایشان با خدا راز و نیاز می کرد و تشکر می کرد که خدایا چه قدر از تو ممنونم خیلی وقت بود دنبال یک جای خلوت می گشتم تا بتوانم با تو رازو نیاز کنم از تو ممنونم جای خلوت را به من دادی .به نظر شما خدا را مسخره می کرد؟نه زندان را تنهایی و اسارت نمی دید.حالا ببینید هارون فکر می کرد امام را به بند کشیده خجالت به هارون.فکر می کرد امام را به بند کشیده در تنگنا قرار داده در حالیکه امام تازه در زندان زمینه ای را پیدا کرده برای ورود به عالم قدس.خانمی زنگ زده بود شکایت می کرد به من می گفت می بینی خانم این شوهر من که فلان کارو فلان کارو.... را کرده آقایی را که ما را مجبور کرد چند روزی حتی با این آقا و خانواده اش در یک جای تنگ با اینها زندگی کردیم به دلایل مشکلات کاری.حالا من برای مشکل مدرسه بچه ام که هم مدرسه ای بچه این آقاست به این آقا زنگ زدم که مشکل  بچه را رفع کنم اگر بدانی خانم چی کار کرد. انقدر با من دعوا و قهر کرده اوقاتش تلخ می بینی من می خواهم این جوری بگویم من می خواهم اون جوری بگویم فکر کرده با خودش .گفتیم صبر کن ترمز کن چی چی رو فکر کرده تو از کجا فکر اون را خواندی چیزی که تو داری بیان میکنی فکر تو است.نه فکر آن.آن فکرش را به زبان نیاورد.گفت خانم چرا با این آقا تماس گرفتی؟ من دوست نداشتم به خودم می گفتی .چرا تو این فکر های زشت و بد را کردی چرا با خودت فکر نکردی بالاخره این مرد شد غیرت پیدا کرد به زن و بچه اش الهی شکر معلوم عشق و محبتش به من زیاد شده دیگه دوست نداره جز خودش با مرد دیگه ای حرف بزنم.گفت خانم را ببین گفتم من می گویم تو را ببین .کی می خواهی آدم شوی.خانم جان شوهرت که شب آمد خانه اگر اخم کرد برو کنارش یک لیوان آب میوه ببر بگو عزیزم من نمی دونستم تو انقدر به من علاقه داری تازه متوجه شدم خدایا شکرت خیلی ممنونم از تو که انقدر به من توجه داری دیگه با مرد غريبه صحبت نمی کنم این مسئولیت ها را می دهم به تو .کدوم قشنگتره ؟ کدوم درستتره؟ میگه خانم کلاه می گذاری سر مردها یکی دو دفعه بگذاری دفعه پنجم می فهمند کلاه است.باورت باید این باشد اون وقت می بینی چقدر قشنگ می شود.آخر حرف هام یک آهی کشید و گفت خدا الهی خیرت بدهد یک هفته است نمی دانی چقدر زجر کشیدم.و چقدر لعن و نفرین کردم به شوهرم چقدر بد و بی راه گفتم . حالا واقعا چه کسی مقصر است اون یا شوهرش . شوهرش از خیالاتش برای زنش نگفته بود پس اون چیزی که آن زن برداشت کرده بود نتیجه چی بود ؟ خیالات خودش بود . نه خیالات شوهرش.
اين خانم ياد نگرفته بود كه خيالاتش را در وادي ظن ، گمان و تهمت نبرد ، بي ادب مي شود ، بي تربيت مي شود . خب ، قدم اول : واقعاً بايد عمق لزوم رها كردن خيالات واهي را شناخت . ببينيد من اين مثالهايي كه زدم براي اينكه شما عمق اين فاجعه بزرگ را كه همه تان هم داريد بشناسيد . تا وقتي كه ندانيد خيالات واهي چه صدماتي مي تواند بزند هر چه بخواهيد تلاش كنيد و از دستش خلاص شويد خلاصي نداريد چون شما درد را نشناخته ايد كه درمانش رابشناسيد اول بايد درد را شناخت . همانطور كه در درمان هر بيماري قدم اول شناخت درد است ، نوع بيماري است ،  اگر بيماري شناخته نشود هيچ درماني مؤثر نخواهد بود . پس اول بايد خيال را شناخت   بعد خيال سوء را شناخت چون خيالات سوء مانع از شناختن جهت اصلي زندگي مي شود .
خب ، قدم دوم : ريشه خيالات سوءكجاست ؟ ريشه اصلي خيالات سوء فقط يك چيز است ، آن يك چيز اين است كه همه چيز را در دنيا منشأ اثر بر خودمان مي دانيم جز خدا ؛. در انسان قوه اي هست به نام قوه واهمه و چقدر اين قوه واهمه تلاش مي كند خدا را در حاشيه زندگي ما قرار بدهد ؛ به غير خدا اصالت تأثير گذاشتن تو امور را نسبت بدهد و هر چقدر اين امر پيش برود صورتهاي كاذب و دروغين به صورت عوامل تأثير گذار ظاهر مي شود . مسلماً توجه به غير خدا و منشأ اثر دانستن آنها ذهن و فكر ما را متوجه خودش مي كند سبب مي شود قوه واهمه صورتهايي مطابق توجه ما در ذهن بسازد .
پريشبها نمي دانم دو سه شب پيش ، سه چهار شب پيش بود نشسته بودم ساعت سه و نيم بود نتوانسته بودم بخوابم ، فهميدم كه بايد بنشينم، آمدم و نشستم ؛ من در مقابل هيچ چيزي مقاومت نميكنم البته چيزهاي درست نه چيزهاي غلط . آمدم و نشستم به قرآن خواندن ، قرآن مي خواندم . اكواريوم ما را كه اكثر دوستان ديدند بزرگ هم هست . همان اندازه كه خوشگله همان اندازه خوفناك است چون هر وقت فكر مي كنم اگر بتركد چي مي شود ؟ بعد فوري فكر مي كنم كه چرا بتركد ؟ چرا تركيدن براي اين تعيين كردي؟ ولش كن بيچاره را ؛ من ميميرم و مي روم و اين هنوز صحيح و سالم است . شيشه است ديگه چرا بتركد ؟ از پشت اكواريوم كه به ديوار چسبيده چنان تقه محكمي آمد ! نگفتني!  هر كس بود بلند ميشد و دور تا دور اينها را مي گشت ، لااقل شوهرش را بيدار مي كرد كه پاشو و بيا و ببين چه اتفاقي افتاده . يك خرده به اكواريوم نگاه كردم و بعد برگشتم و گفتم خب ، اين اثر يك موجود مادي نيست اگر يك موجود مادي چنين ضربه اي به اكواريوم بزند به طور قطع و يقين مي شكند ، اين هم كه نشكسته ، پس چي است ؟ يك موجود غير مادي . من دعوت كرده بودم كه بيايد ؟ نه ، پس چه اتفاقي افتاده است ؟ حالا يا گذرش افتاده از پيش من رد شده ، يا يك كسي فرستاده بيايد اينجا به قصد فضولي فقط يك خرده نگاه كردم و گفتم كه عيب ندارد من تا وقتي كه معوذتين تمام شود خواهش مي كنم تشريف ببريد چون در غير اين صورت مي دهمتان به ناس و فلق؛ يك مكث كوتاهي كردم يك تق ديگري كرد كه بيا و ببين . خنديدم و گفتم متشكرم كه تشريف برديد ، يك دانه ناس و فلق هم بدرقه راهشان ، تمام شد . خيالات هم لازم نيست؛ اين را كي فرستاده بود ؟ نكند فلاني با من بد است !؟ نكنه فلاني قصد و غرضي با من دارد ؟! اصلاً و ابداً .
خب ، توجه به غير خدا ، توجه ما را به خودمان ممكن مي كند ، آنوقت خودمان را كاره اي مي بينيم ، يا تو اين مسير ساير افراد و ابزار آلات را كارساز مي بينيم اما اگر فقط خدا وسط باشد ، هيچكس غير خدا وسط نباشد، به خودمان نگاه نمي كنيم كه مي توانيم يك كاري بكنيم چون وقتي كه به خودمان نگاه كنيم خيالاتمان هم با خودمان مشغول مي شود و با اين مشغوليت هزاران صورت خيالي در رابطه با خودمان در ذهنمان ظاهر مي شود در حالي كه هيچكدامشان درست نيست . خيالات سوء يك حسن ديگر هم دارد اگر يك مدتي باهاشون مقابله كنيد مي روند اما فكر نكنيد كه بر نمي گردند ، دوباره برمي گردند ، اين دفعه با زور كمتري مي آيند ؛اگر شما آماده به خدمت باشيد و دوباره مقابله تان را شروع كنيد ، دوباره مي روند ؛ و هر بار تو اين رفت و برگشت ها ضعيف تر به نزد شما بر مي گردند . يادمان باشد شيطان قرار نيست دست از سركشي بردارد ؛ خدا گفته تو قرآن تا وقتي كه تو دنيا هستيد شيطان را مي توانيد كاري كنيد كه دست از سركشي بردارد ؟ گفت تا دم مرگ مواظب شيطان باشيد ، شيطان دست از سركشي برنمي دارد . اما ما به محض اينكه وسوسه هاي شيطان را شناختيم تحت تأثير وسوسه هايش قرار نگرفتيم و دنبال وسوسه هايش راه نيافتاديم . يادتان است كه آن هفته گفتم كه يك تأتر گذاشته بودند و يك شخصي راه افتاده بود تو تأتر و فحش مي داد به شيطان اي پدرت لعنت ، آي فلان ، آي همچين . شيطان از اين در تأتر آمد تو و گفت من شيطانم ؛ گفت : آي پدرت لعنت تو پدر ما در آوردي تو ما بد بخت كردي . شيطان هم هيچ چيز بهش نگفت ، راهش را گرفت تا از آن در برود بيرون . اين بدو بدو دنبال شيطان راه افتاد ؛ گفت : خب ، مگه تو به من بد نمي گفتي ؟ خب ، چرا دنبالم مي آيي ؟ گفت : آخه بي تو نمي توانم زندگي كنم! نه ؟
ما قرار است كه دنبال وسوسه هاي شيطان نرويم و با نور شريعت الهي خودمان را كنترل كنيم . اگر توانستيم اين كار را بكنيم ؛ پيروزي واقع شده است و چه قشنگ مي گويد مولوي . مولوي مي گويد : در جهان جنگ اين شادي بس است ، خوب دقت كنيد .
در جهان جنگ اين شادي بس است                     كه ببيني بر عدو (عدو يعني دشمن ) هر دم شكست
چه كيفي دارد ، تو هر دفعه كه شيطان را مي راني و پسش مي زني ، شادي كه بهت وارد مي شود قابل وصف نيست . كار روي روح با كار روي جسم خيلي متفاوت است . اگر چيزي را بخواهيد برداريد ؛ ببينيد من مي خواهم اين ليوان را بردارم يكبار اراده مي كنم دستم را دراز مي كنم و برش مي دارم ، دومي هم لازم ندارد ، دو بار اراده كردن هم لازم ندارد . اما كار روي روح اينطوري نيست . به معتادان به سيگار نگاه كنيد ، حيوانكي ها ، ده دفعه سيگار را ترك مي كنند باز وسوسه مي شوند و دوباره بر مي گردند چون با يكبار اراده كردن خيلي به ندرت آدمي هست كه براي هميشه به سيگار دست نزند چون اكثراً سيگار دوباره وسوسه مي كند و آنها برمي گردند به سمت سيگار . مگر اينكه تا مدتهاي مديد با اين ميلشان در ذهنشان جنگ كنند تا بتوانند اين ميل را نسبت به سيگار تغيير جهت بدهند و از اين حالت خارج بشوند . كارهاي روحي با جهت گيري درست ، اراده مستمر عملي است . هر كس آمد به من گفت من از فردا مي خواهم ديگر حجاب كامل بكنم من خنديدم ، پس چرا مي خندي خانم ... ؟ گفتم : خيلي خب ، تند نرو ، يواش يواش . تو را به هر كس كه دوست داري يواش يواش . كارهاي مهم را آرام آرام بايد انجام داد . بهش گفتم اول پاي بي جوراب نگرد ، آستين لخت هم نگرد . يك مدت كه گذشت و در اين ثابت قدم شدي آرام آرام روسري ات را هم سرت كن اما نمي خواهي محكم ببندي . وقتي تو اين هم ثابت قدم شدي آهسته بيارش جلو . كارهاي مهم را آرام آرام به جلو برويد آنهايي كه با سر مي دوند حتماً هم با سر به زمين مي خورند . چيز هاي مهم واقعي بايد آرام آرام برايتان مهم شود تا تصورات خياليه وهمي نتواند شما را تا آخر دنبال خودش بكشاند و ببرد . توجه كنيد ؛ شما نسبت به يكي كينه داريد و از دستش ناراحت هستيد ، خب داريد ديگه . امروز صبح شنيدي كه اين آدمي كه تواز آن بدت مي آيد و  نسبت بهش كينه داري يك كلاه برداري جديد هم كرده ؛ حالا همان موقع چقدر فحشش دادي !
چقدر بد وبیراه گفتی ، بماند جهنم ، قامت نمازت را که بستی شیطان آن را می آورد جلوی چشمت . بسم الله را می گویی بقیه اش مثل رانندگی می مانند ، طبق عادت همه را می گویی و سجده و رکوع و همه را هم انجام می دهی و در ذهنت مدام می گویی : دیدی من می دانستم این کلاهبردار است به فلانی هم گفتم باز به این اعتماد کرد ، السلام علیکم را که می گویی آن هم از ذهنت می پرد ، پس کو نماز ؟ چه شد ؟ این را که به آن کینه داشت برایش مهم تر از خدا بود چون خدا هنوز برایش مهم نشده بود . برای همین السلام علیکم نماز را گرفت چون خیالش برایش مهم بود نتوانست از آن دل بِکند و در همان درجه ماند اما اگر یاد خدا این قدر برایش مهم بود هر مهم دیگری در حاشیه قرار می گرفت . و هر مهم دیگری وقتی می آمد این زور را نداشت در مقابل مهم بودن یاد خدا که او را بکشد و با خودش ببرد . ملائکه در نماز با الهامشان ما را متوجه نمازمان می کنند و یاد خدا . تجربه نکردید ، دارد نمازش را می خواند همان طور که می خواند یک دفعه می رودبه یک فکری بعد یک دفعه دوباره برمی گردد ، نماز است . دوباره بعد از این که دوتا ، سه تا آیه را گفت یا یک عمل نماز را انجام داد دوباره یواش یواش می رود ، دوباره ملائکه برمی گردانند . ملائکه ما را می برند متوجه نماز می کنند با الهاماتشان ، ما به خودمان می آییم و از دست خیالات سوء که محصول شیطان است در می آییم . اما اگر توجه ما به خیالاتمان بیشتر از توجه به خدا باشد متوجه الهامات ملائکه نمی شویم . مولوی می گوید :
عاشقانت در پس پرده کَرَم                            بهر تو نعره زنان بین دم به دم
عاشق آن عاشقان غیب باش                          عاشقان پنج روزه کم تراش
این خیالات همه شان عاشقان پنج روزه هستند . بیاییم قدم به قدم در همه اموراتمان برنامه ریزی کنیم ، برسیم به این که همه کاره عالم خداست . معارف توحیدی و عرفان به ما کمک می کند تا عقل و قلبمان قانع می شوند که موجودات عالم عین تعلّق به حق هستند ، " همه متعلّق به حق هستند " . بچه مان متعلق به حق است ، پدر ، مادرهایمان متعلق به حق هستند ، پول هایمان متعلق به حق است . یک جایی بودم دیروز یک خانم سیّده ای آن جا بود که ما به طور مرتب شهریه دانشگاه پسرش را می دهیم ، خوراک می فرستیم ، کمک می فرستیم ، کمک درمان می فرستیم و .... خیلی دعا کرد بنده را و تشکر . گفتم چرا از من تشکر می کنی ؟ مگر برای من بود ؟ برو از صاحبش تشکر کن . یاد بگیریم همه کاره خداست . همه چیز وقتی از خداست ، همه وجودها وقتی از خداست پس تاثیراتشان هم از خداست ؛ خدا تاثیر بد می گذارد ؟ اگر نمی گذارد پس تو چرا تاثیر بد گرفتی ؟ پس یک جای کُمِیتِت لنگ است ، برگرد ببین کجاست آن لنگی را بگیر . اگر به این جا رسیدی آن وقت است که مثل مولوی فریاد می زنی :
آب دریا جمله در فرمان توست                                آب و آتش ای خداوند آن توست
گر تو خواهی آتش، آب خوش شود                           ور نخواهی آب هم آتش شود
این طلب در ما هم از ایجاد توست ( این طلب را تو گذاشتی در وجود ما ؛ سه ساعت ، چهار ساعت این جا جمع می شویم این همه هم من صحبت می کنم شما گوش می کنید )
این طلب در ما هم از ایجاد توست                رستن از بیداد (رها شدن از بیداد ) یا رب داد توست
وقتی این معارف از طریق برنامه به دل برسد که بفهمد خدا رزّاق است ، خدا مُحیی است ، خدا مُمیت است . آن وقت اگر در ابتدا خیالات هم مقاومت کنند نمی توانند محکم بمانند ، مرتباً ضعیف می شوند به طوری که به راحتی می شود آنها را پس زد . آن وقت کمتر سراغتان می آیند چون رفیق ندارند که ، بیایند اینجا ویلان گَردی که چه ؟ کسی تحویلشان نمی گیرد ؛ آن وقت اگر بیایند باز هم کمرنگ هستند دیگر فریبندگی ندارند . آن وقت انسانی که از خیالات آزاد شد تمام بهشت ها در قلبش جاری است . سخت بود ، نه . ولی به خدا خیلی آسان است .  
این یک دعوتنامه است ؛
سلام عزیزم ، سلام ؛ خوش آمدی به کلبه ام ، به سرزمین نور و شادی ام . سرای من سرای فرشته  هاست ، عاری از دیو و دد و  شکسته هاست . سرای من پُر از سلام و والسلام برای آن عزیزی که از دیار ظلمت به این سرا قدم نهد . در این دیار برگ ها و شاخه های سروهای بلند می نوازند . پرنده ها سرود آزادی می سرایند . چشم ها با مِهر می نگرند ، لب ها با مِهر می گویند . دل ها با عشق هم سُرایی می کنند . بیا ببین ، بیا ببین بر این سرا لختی بنشین ؛ بیندیش تجربه کن سپس انتخاب نما . دل من قدمگاه قدم هایت ، بیا . برای تو فرشی از نور گسترده ام تا بهتر ببینی . ظرفی از نقل و نبات بر آستان گزارده ام تا بچشی . بیا ببین در این سرا قهری نیست ، وهمی نیست ، جوری نیست ، بی مِهری معنی نیافته ، خشم و غضب آشنایی ندارد ، حسد و دروغ را کسی نمی شناسد آدرسی ندارد . هر چه هست سلام است ، تحیِت است ، درود است . بر آستان این سرا چشمه ای زلال زِ آب زمزم است خودت را در آن شستشو بده . هر آنچه که در بَرَت هست به باد فنا بده . بیا در آن حلّه ای از بهشت بر قامتت بکش ، بیا و لباسی از نور را تجربه کن . بیا و جمله دوستت دارم را با زبانت و گوش هایت تجربه کن . به گوش هایت فرصتی دوباره ده تا آنچه را که از دیار سلام است بشنود . به لبانت بخششی نما تا فقط ترّنم سلام بر آن جاری شود . به قلبت که از دیار حقیقت و نور آمده است و دیر زمانی است که مهجور مانده است فرصتی دوباره بخش که سری به سرزمین زادگاهش بزند تا دوباره بر لبانت جمله " زندگی زیباست " جاری گردد .
این هم کارت دعوت شما ؛ با این کارت دعوت شما را دعوت می کنم به سرزمین نور و شادی ، خنده و زیبایی ، ساق عرش و میلاد نور . تولد حضرت زهرا (س)
جوری بیا ، ساک خود را جوری بیاور که دیگر از این سرزمین بیرون نروی . کسی را بیرون نمی کنند ولی در را هم نمی بندند ، آخر قرار است بعدی ها بیایند . جوری بیا که مجبور نشوی برگردی یک چیزی بیاوری تا دیگر راهت ندهند . بمانی می خواهیم برویم با هم ماه رجب ، می خواهیم برویم با هم ماه شعبان ، بعد از آن می خواهیم برویم سر سفره خدا بنشینیم . ساک خود را جوری بیاور که دیگر برنگردی ، قبول . هر کسی که برگردد دیگر برای همیشه راهش نمی دهند . ما دعوت کردیم .





 

 

 

نوشتن دیدگاه