منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

جلسه سیزدهم ادب جسم خیال عقل وقلب

بسم الله الرحمن الرحيم

 

بحث ماه رمضان را تا عالم ورع پیش بردیم . عالم ورع عالم خیلی عجیبی است . باید خیلی قشنگ بازش کنیم شاید یک مقدار زیادی کمک کند به حل مشکل های همه ما. تاا مروز گفتیم گناه نکنید. خیلی مهم است . خیلی مهم است ؛ پیغمبر خطبه بخواند ،کلی در مورد ماه رمضان سخنرانی کند که این کار را بکند ، اون کار را کنید در پایان امیرالمؤمنین (ع) سوال بپرسند که آقا جان چیکار کنیم که بیشترین بهره مندی را از این ماه داشته باشیم . به ظاهر اون کس که اول کار نگاه می کند می گوید عجب ! پس از اون وقت تا حالا خروپف می کرد ؟! خب آقا که این همه گفت . اما امیرالمؤمنین می خواست این کلام از زبان پیغمبر در بیاد که ای جماعت تا امروز بهتان گفتند گناه نکنید ، ماه رمضان می گوید فکر گناه را هم نکنید. تازه امروز گفتیم غیبت نکنید از این به بعد می خواهیم بهتان بگوییم فکر کنید غیبت وجود ندارد . ما با کلمه غیبت بیگانه ایم ، نمی شناسیم . مفهوم غیبت از جانتان بیرون رود، نه اینکه غیبت نکنید ! اما این دلش قیل و ویلی می کند: " حالا بگذاراین یک دونه را من به این بگویم ." اما جلو خودش را می گیرد بعد هم فکر می کند عجب پارسایی است ، عجب سالک راه حقی است که می خواست این حرف را به اون بزند ولی چون غیبت بود نزد . سالک راه حق اندیشه اش را هم از خودش می گیرد. تمام دعوای من اینجاست . ببینید الان خیلی وقت است که اول وادی حق و حقیقت ایستادیم و نمی توانیم داخل شویم . اینقدر که من با این دستم این در را نگاه داشتم این چلاق شد . هی میاد بسته شود من می گویم بازش کنید . می دانید چرا ؟ چون وقتی وارد اونجا می شویم بر سالکین دو گونه است . یک گونه اش بر سالکین تمام وعده های الهی در آن وادی دانه دانه در دنیا محقق شده است . همه وعده های خدا اما بر یک عده اونجا که وارد می شوند برهوت است . چه کسانی شامل اون حالت می شوند و چه کسانی این حالت ؟ آنهایی که حتی اندیشه گناه را هم ترک کرده اند و دیگر بر اونها مفهوم ندارد ، اندیشه خطا را هم ترک کردند اونجا همه وعده های الهی محقق می شود و آنهایی که فقط سعی کردند فقط گناه نکنند شیطان اونجا به شکل های مختلف بهشان نزدیک می شود . می گفتند بی استاد راه ، این راه را نروید . من گفتم چه کاری است ؟قرآن که داریم ،سخنان اهل بیت را هم که داریم ، سیره اهل بیت را هم که داریم خب آدم استفاده می کند و می رود جلو دیگر . اما اگر کسی نباشد که به شما این را یا به من بنده حقیر این را بگوید که خوب پیغمبر این همه گفت ، من هم سعی می کنم قرآن بخوانم  سعی می کنم امساک کنم ، سعی می کنم غیبت نکنم ، زنا نکنم ، دروغ نگویم ، حسد نکنم و الی آخر ... اینها را گفت دیگر پیغمبر . صله رحم را هم که به جا می آورم . قبل ماه رمضان چادر سر می کنم تو کل فامیلم می چرخم  به همه یک سلام علیکم می کنم ، یک استکان چای قند پهلو خانه شان می خورم که ادای وظیفه کرده باشم ، اما این نیست کور خواندید . این نیست . امیرالمؤمنین می گوید خب حالا آقا جان برای اینکه بیشترین بهره را ببریم چیکار کنیم ؟ چیکار کنیم ؟ شیعه به حرکت امامش نباید نگاه کند ؟ مگر شما شیعه نیستید ؟ ما شیعه ایم به حرکت امامان نگاه می کنیم . ازش بهره مند می شویم و ازش درس می گیریم حالا ترک کردید دروغ گفتن را ؟ ترک کردید حسد کردن را ؟ ریا را ترک کردی یا نکردی ؟ تا امروز همه اینها را گفتیم  مگر نگفتیم ؟ شما ترکش کردید ؟ پس خوش به حالتان چون قشنگ حاضرید بپرید توی مرحله بعدی که اصلا  از مخیله تان حتی وجودش بیرون برود ، کلمه اش پاک شود . نکردید؟ بد به حالتان ! به ما دیگر ربطی ندارد . چون ما دیگر نمی توانیم برای شما صبر کنیم . اگر چهار تا بودید چشمم کور ، دنده ام نرم صبر می کردیم .آخه چهار تا نیستید خیلی هستید . اونهایی که ترک کردند چی ؟ اونها را هم ول کنم بخاطر شماها صبر کنم ؟ نمی شود ! می خواهیم از این به بعد نه تنها اعمال غلط را انجام ندهیم اندیشه اش را هم از ذهن و روحمان پاک کنیم . کسی اعتراضی دارد ؟ کسی در این زمینه حرفی دارد ؟بسم ا.. الان بگوید گوش کنم.
صحبت از جمع : بسم ا.. الرحمن الرحیم . راستش سؤال من اینست که اینکه اندیشه گناه وارد ذهن من می شود ،یکسری خصوصیت هایی در وجود انسان هست و خداوند در قرآن بهشان اشاره کرده است . خود من وقتی این حرفها را می شنیدم فکر می کردم باید بهشان عمل کنم دیگر . زندگی خودم را که جلو می آورم و نگاهی بهشان می کنم می بینم که لحظاتی که خیلی هنر کردم توانستم  فکرش را کمرنگ کنم حتی گاهی وقت ها بوده که فکرش را نتوانستم پاک کنم . حالا چه جوری ؟ یعنی این را در آینده ادامه می دهیم یا اینکه من تا اینجا باید می رسید الان ؟
پاسخ استاد : خوبه ! تا همین جا هم که تا الان اومدی خوب است . باز هم خوب است . چطور توانستی کمرنگش کنی ؟ پس چیز کمرنگ را می شود کاملا پاکش کرد . نمی شود ؟ حتما می شود . تو روانشناسی خواندی . خیلی ساده می شود در صفحه ذهن خیلی مسائل را جا به جا کرد منتهی به شرطی که ذهن حاکم تو نشود ، پادشاه تو نباشد . ما وقتی ذهنمان پادشاه ماست و دستور دهنده ما هیچگونه مقابله ای باهاش نمی توانیم بکنیم . ما چه موقع می توانیم مقابله کنیم زمانیکه ذهن ابزار ماست . در آن می نویسم و بعد پاک می کنیم . کمرنگ می کنیم پر رنگ می کنیم و بعنوان یک ابزار ازش بهره می بریم . به جمله من خیلی خوب فکر کن . یک چیزی را گفتم که با اون اصولی که تو یاد گرفتی اگر بهش توجه کنی خیلی زود موفق می شوی . ذهن شما پادشاه شما نیست . حاکم شما نیست . در حالیکه  از طریق همین ذهن بنشینی و ذهن را کنترل کنی خیلی حرکت های خارق العاده می توانید انجام دهید اما کجا ؟ همین جا . در ابزارهای دنیا . وقتی مردی این ابزارهای دنیا را تحویل دادی چی؟ می بریش ؟ اصلا ! چی را می خواهی ببری ؟ اونها فقط با ابزار های دنیا کارآمدی داشت . بعد از مرگ که دیگر ابزار دنیا نداری که با خودت ببری . اینها را می خواهید بگذارید زمین . من خیلی ساده می توانم هر سه شنبه که می آییم شما را اینجا بنشانم ،خودم هم از دو ساعت قبل پائین بیام شروع کنم به مراقبه و تمرکز وقتی شما تشریف آوردید و آرام نشستید بگویم خب همه در سکوت با این ذکر شروع بکنیم و آرام آرام فضا برود به اونسو که برخی از زمین بلند شوند . نمی شود؟ الان با مدیتیشن خیلی ها انجام می دهند . اصلا چیز عجیبی نیست
ذهن وابسته به دنیا است و می خواهد که در دنیا اعمال نظر کند و خواه ناخواه بسوی دنیا و قدرتمندی هایش میرود . چیزی که در دنیا بشر را ضعیف می کند اون حس برتری طلبیش است . به ظاهر قدرتمندش می کند چون بلاخره به یک پایگاه هایی دست پیدا می کند اما برای کجا ؟ فقط برای دنیا . فقط برای زمین در حالیکه ما پایگاهمان یا پهنه جولانمان فقط زمین نیست بلکه پهنه جولان ما پهنه آسمانهاست  همانگونه که خداوند مکررا در قرآن اشاره می کند زمین و هفت آسمان ، زمین و هفت آسمان . مگر خداوند نعوذبالله کم حواسی دارد که یک چیزی را صد دفعه تکرار می کند . اهمیت مسئله است که این را تکرار می کند . یعنی فقط تو را روی زمین نیافریدم . پهنه جولانت هفت آسمان است که نزدیکترین آسمان را به زمین با چراغ های ستارگان زینت بخشیدند . حالا ببین فاصله ما تا ستارگان چقدر است ؟ تازه اینها را امروزه علم توانسته بدست بیاورد . حالا فکر کن این نزدیکترین آسمان آیا واقعا این آسمان نزدیک را که توانستیم فاصله خودمان تا ستارگان را پیدا کنیم آیا کلفتی اون آسمان (به زبان  زمینی بگوییم دیگر ) یا ضخامت اون آسمان چقدر است ؟ هیچکس نمی داند . آیا نکند اون آسمان با زمین ، زمینی است برای آسمانهای دیگرش؟ کسی نمی داند من تمام این سالها تلاش کردم هر از گاهی یکی دو تا حرف عجیب و غریب را پرتاب کنم میان جمع که اونهایی که دوست می دارند بگیرند و بیفتند دنبالش . یکبار شاید دوازده سیزده سال پیش شاید هم کمی آن طرف تر یک نفر به من گفت نگاه کن و تفکر کن به طبقات آسمانها . به کرات دیگر هم نگاه کن . تو می توانی نگاه کنی ببین کدام یک از این کرات امام زمان هایشان ظهور کرده است ؟ من مدت های زیادی گشتم میان بحث های نجوم و ستاره شناسی که کجا حیات وجود دارد  ، چون ما دنبال حیات در کرات دیگر مثل آدم های زمینی می گردیم و حیات دیگری نمی شناسیم با همه علم و آگاهیمان . در نتیجه خیلی از کرات هم که سر می کشیم حیاتی وجود ندارد اما فی الواقع دارای حیات هستند  ولی نه اون حیاتی که ما الان هستیم . در یکی از تفکراتم یادداشت کردم و دارم . یکبار موفق شدم و بعد این همه مشغله، این همه بگو بگو و حرف نگذاشت بقیه اش را ببینم . تقصیر خودم است . داعیه نو طلبی ، داعیه هدایت کردن گاهی اوقات آدم را خفه می کند . یکبار دیدم سرزمینی را در یکی از کرات  موجوداتی را که همه متحدالشکل بودند و دستگاه های بسیار عجیبی که من اصلا نمی شناختم و آنجا بطور مسلسل وار یک چیزی در تواری در حرکت بود . اینقدر ذوق کردم فکر کردم چیز تحفه ای دیدم با کله بر گشتم . خوب حالا برگشتی مثلا چیکار کنی ؟ به بقیه بگویی این را دیدم که بقیه باور کنند ؟ بقیه باور نمی کنند که ! تازه خیلی بهت محبت داشته باشند می گویند که بلاخره خوب دیگه ! هست . آره هست . همچین چیزهایی هم هست . خیر ان شاءا.. (همان که من همیشه به بقیه می گویم . ) این حداکثر جوابی هست که بهم می دهند . خوب برای چی برگشتی؟ می ایستادی بقیه اش را هم می دیدی . می دیدی دارای چه جور خوردن ،آشامیدن ، خوابیدن یا روابط دیگر هستند . همه زنده است . شما زنده بودنش را حس می کنید ؟ نه ! نه ! نه ! به هر حال .
صحبت از جمع : سلام . شما یک مبحثی را فرمودید که اینها فکر گناه هم به ذهنشان وارد نمی شود . این خیلی معنای نزدیکی با عصمت پیدا می کند دیگر . چون ما داریم که در مقام عصمت حتی فکر گناه هم (مثلا در ائمه ) شکل نمی گیرد یا در حضرت رسول (ص) یا در کسانی که به این مقام رسیدند . طبیعتا یک مقام خیلی بالایی وجود دارد . یکجای دیگری هم هست که در قرآن در سوره حجرات آیه  12 که می گوید : « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم»  که می گوید اهل ایمان از گمانهای زیاد بپرهیزید که برخی از آنها گناه است . این در هر حال به اهل ایمان سفارش شده است که اجتناب کنید . حالا اون اوج قله اش شاید این باشد که به اون ذهن آدم نرسد حالا فکر گمان باطل هست چون می دانید بعضی وقت ها ما (این که من می گویم در مورد شخص خودم می گویم .شاید در دوستان نباشد یا در یکی جور دیگری باشد . ) با افراد مختلف که طرف هستید و در مناسبات اجتماعی که دارید کار می کنید یکدفعه فردی به شما چیزی را می گوید و شما باید در مورد این تصمیم گیری کنید . از آنجایی هم که تجربه شما نشان داده است که متأسفانه بعضی وقتها به آدم دروغ می گویند یا با یک نیت بدی حرفی را به آدم می رسانند . در نتیجه شما یک چیزی از طرف می شنوید که ممکن است مثلا 2  باشد اما روی اون 2 شنیدنتان یک عدد 5 را در ذهنتان می آورید . مثلا می خواهید اینجا را نقاشی کنید آقای نقاش می آید و تخمین می زند این کار دو میلیون برای شما خرج بر می دارد و می گوید یک هفته ای هم تحویل می دهد . وقتی کار را به ایشان واگذار می کنید یکدفعه می بینید بیست روز الاف شدی و دو میلیون تومان هم سه میلیون تومان شده است یعنی این چیزی هست که در کارهای روزمره بسیار مشهود است حالا در مورد اینکه نفر دیگری با چه نیتی در جاهای اداری رفته و چه حرفی زده است وغیره، با اون وجه اش کاری ندارم یعنی ذهن من عادت کرده است که وقتی کسی حرفی را می زند مخصوصا در کارهای تجاری بیست درصدی را تخمین می زنم که دارد کم می گوید و دیرکرد هم دارد و.... ممکن است خوش قول باشد اما ناخودآگاه در ذهن ما این شکل می گیرد و این هم کثیر است . مگر اینکه من با طرف دو دفعه سه دفعه کار کردم و خوش قول بوده است ، همه چیزش درست بوده باشد و در ذهنم کم کم آرام گرفته نسبت به اون شخص ولی نفر جدیدی که بیاید دوباره همان ماجرا تکرار می شود . اما در مشاغلی که  شخص همش مشکوک است و همش فکر می  کند همه دارند دروغ می گویند و همه دارند پنهان کاری می کنند مثل حسابرس ها  و وکلا . من یک مشکلی که با مالیاتچی ها داریم . ما رفتیم ، راست گفتیم که ما زیان کردیم . می گوید نه . مگر می شود شما زیان کرده باشید .من بهش می گویم چه دلیلی دارد که دروغ بگویم . می گوید کسانی بودند که هفت هشت میلیارد سود کردند . همین حرفهای شما را می زنند . می خواهم بینم راه حل این چی هست ؟ یعنی مطلبی هست که من مبتلا بهش هستم . حالا در روابط فامیلی هم همین گونه است چون ذهن آدم عادت می کند .اونوقت در یک شقی از زندگیتان مشکوک هستید ، دیگر وقتی وارد زندگی خانوادگیتان می شوید این ذهن اونقدر عادت کرده است وقتی شما هم یک حرفی را به من می زنید پیش خودم می گویم نکنه ایشان هم اونم منظورش بود . می خواستم بدانم راهکارتان برای این مسئله چیست ؟
ادامه صحبت از جمع : من از فرمایشی دارم خلاصه می گویم شما بفرمائید چقدرش درست است یا چقدرش اشتباه است . این که می فرمائید برنامه تان برای جمع حاضر اینست که اندیشه  گناه هم نداشته باشد من یک حساب سر انگشتی هم می کنم احساس می کنم شما برآوردتان از اکثریت جمع ، یعنی پنجاه بعلاوه یک ، این است که تمامی گناهان و مباهات را شناختند ، هم حکم و هم موضوع . این دو تا حیطه بسیار گسترده و جدا از هم است . یعنی می گویم اختلاط با نامحرم حرام است ؛ ما حکمش را می دانیم و مصادیقش را در زندگی روزمره می شناسیم . الان همه این شناخت نظری را پیدا کردند . در عمل هم اون اکثریت اجتنابش را هم پیدا کردند و این تکرار شده است تا جایی که به حالت ملکه درآمده است و شخص دیگر با اراده این کار را نمی کند . اینقدر با وجودش عجین شده است که دارد عادی رفتار می کند . رفتارهایش هم همه درست است .( اگر بخواهم مثال بزنم مثل یک ماشینی نرم افزار بهش دادند و با برنامه جلو می رود .) این مرحله را هم طی کردیم و حالا رسیدیم به مرحله ای که ظاهر درست شد و حالا برویم در باطن . این برداشت من چقدرش درست است ؟
پاسخ استاد : حق با شماست .  یک تعداد خیلی محدودی تقریبا می شود گفت که نزدیک هستند به اون چیزی که شما گفتید . خیلی کم و خیلی محدود ! اما اکثریت هنوز به اون نقطه نرسیدند  . من از شما می پرسم . کلاس درس گذراندی ، کلاس دانشگاه هم گذراندی به خوبی هم میدانی. معلم اول ترم ، اول سال در هر درجه ای که کار می کند آهسته پیش می رود . اول آهسته پیش می رود که چه شود که دانش آموزهایش و دانشجوهایش خودشان را با مسئله جمع و جور کنند ، خورده شوند وقتی خورده شدند سرعت می دهد . اگر اون دانشجوها اون را در اندک زمان انجام دادند فبح المراد ! هم برای دانشجو هم برای استادش . چرا ؟ چون طبق برنامه ای که تدوین شده است و کاری که انتظار میرود ، بعد سرعت می دهند بعد در انتها یک دوره تکرار هم می گذارند و بعد دیگر آخرین مرحله است . اما گاهی اوقات اینطوری پیش نمیاد یعنی اون دانشجو این همگامی مسالمت آمیز آرام را خواب خرگوشی می کند و هر چی تکانش میدهی که بیرون بیاد بیرون نمی آید .آیا استاد می توانید این وضع را تا آخر ادامه دهد و برود ؟ قطعا نمی تواند . پس چه اتفاقی می افتد ؟ می گوید تا امروز یواش اومدم از حالا به بعد سرعت تند شد . یا علی ! بدوید . در این تهدید مرحله دوم عده ای بلند می شوند .یک عده ای که هنوز تو اون مرحله هستند می فهمند که باید کم کاریشان را جبران کنند و شروع می کنند دویدن و خودشان را می رسانند وبازم عالی است  اما یک عده بازم در اون مرحله باقی می مانند . بمانند ! مگر قرار است همه به آخر ترم برسند ؟ نباید برسند که یعنی نمی توانند برسند نه اینکه نباید برسند نمی توانند خودشان را برسانند . آیا استاد درسش را متوقف می کند ؟ آیا کتابش را زمین می گذارد ؟ آیا ترمش را تمام نمی کند ؟ باید تمام کند . انتهای ترم کتاب را تمام می کند . تمام کرد آزمونش را می گیرد .یک عده ای از آزمون رد می شوند . می گوید خب به سلامت . خوش اومدید . خیر پیش. بدوید واحدهای بعدی . اینهایی که باقی مانده اند می گویند خیلی خب . پول بریزید به حساب و دوباره بشینید سر کلاس . دوست عزیز من شانزده هفده سال است که دارم کار می کنم . هفده سال هی گفتم به سلامت و عده ای کثیری برگشتند اینجا و دوباره ثبت نام کردند . باید چیکار کنم ؟ یا باید من حل شوم در اینها شلی ها اول . من نمی خواهم حل شوم . این شانزده هفده سال حل شدم . آقا جان ! حل شدم این شانزده هفده سال . نمی خواهی بیای؟ دوست نداری بیایی؟ دوست نداری خواب خرگوشی ات را ول کنی ؟ هیچ اشکالی ندارد . تو بمان اینجا ! ما می رویم . این دانشگاه را هم ترک می کنیم می رویم دانشگاه بعدی. والسلام . حالا اونهایی که خود گناه را شناختند ، اسباب را می شناسند ، حدود را می شناسند چون همه را گفتم من هیچ چیز را جا نینداختم ( فهم من ناقص هست . فکر نکنید دارم روی خودم حساب می کنم ) ولی اونی که من را درس می دهد ، اون چیزی که شما لازم داشتید بهتان داده است . ما احکام دزدی واسه شما نمی گوییم چون شما دزد نیستید ولی اگر فکر دزدی کنید حکمش را گفتم . ببینید تمام چیزهای که لازم داشتید به شما گفته شده است تا به امروز . امروز هم دارم می گویم دیگر وقت دویدن است . بدو ! بدوید !  "  من پاهام درد می کند ، من قلبم مریض است ، من کمرم در می کند . " خب بشین  ! چیکارت کنم ؟دیگر نمی توانم کولت کنم . سالهاست دارم کولت می کنم . دیگر نمی توانم کولت کنم .دوره کول کردنم تمام شد . می گوید : "  بابا !  من که تازه اومدم تو جمع تو . " تو که تازه اومدی زودتر می آیی چون تهدید ها را می شنوی . اینها سالیان سال از من قربونت برم ، جون من بیا و من بمیرم بیا را شنیدم اما تو هیچکدام اینها را از من نشنیدی . همیشه یک چشمم خندیده است یک چشمم به تو اخم کرده است . تو خوشبخت تری . در کمترین زمان می جنبی و می آیی . پس غصه نخور . تازه من که از تو حساب پس نمی گیرم . یک کس دیگر یکجای دیگر از شما حساب پس می گیرد . اون می داند تو کی اومدی . موقع صحیح کردن ورقه آخر ترمت اون می داند تو کی به اینجا اومدی . به اندازه اون از سوال هایت انتظار دارد . به من چه ! من باید کارم را بکنم ، تخته سیاهم را دائم با گچ سفید بکشم ( حالا که دیگه ماشاءا.. تخته وایت برد اومده . من به وایت برد نرسیدم .یک عمری گچ خوردم ) من کارم را باید بکنم . می کنم . دوست عزیز من کارم را می کنم . من تا دیروز برای شما (مثلا می گویم شمای نوعی ) تمام اینها راریز ریز گفتم یا نگفتم . خدا وکیلی گفتم یا نگفتم ؟ آیا چیزی مانده است که در بابی من جا انداخته باشم ؟ همه را گفتم . حالا همه هم بلدند . الان وقت بلد ها که بدوند و بلدی شان را نشان بدهند . یا بلدی و راست می گویی بلدی یا دروغ می گویی. اگر راست می گویی بدو .خب تا حالا دروغ گفته و بلد نیست . بشین اینجا راهنمای بعدی می آید . کی ؟ نمی دانم. کجا ؟ بازم نمی دانم . چقدر فرصت داریم ؟ بازم نمی دانم . شاید هیچی .شاید همین جمعه بیاید . شاید ! کی می داند . خوشبخت کسانی هستند که قلبشان خبر دارد . ما که قلبمان اینقدر تالاپ تالاپ کرده است و نصفه می زند و اون هم نمی تواند بفهمد ولی کی می داند شاید همین جمعه بیاید . دیگر وقتی برای تازه بیاموزم و دنبالش بدوم . ندارم . می گوید وایسا در همان کلاس اولیه حالا تو فلانی تو هم وایسا بدبخت بیچاره ( یک بدبخت مثل من پیدا می کنند ) می گویند تو خودت دیر کردی . تو هم وایستا با همان کلاس اولیه به این درس بده بلکه چیزی ازشان دربیاید . اونهایی که در گناه استمرار دارند و اصرار دارند می گوید بمانید . بمانید تا مجازات شوید پس دیگر صبر نداریم . یا دانستی گناه چیست یا دانستی حکمش چیست چه بهتر اجرا کن . ندانستی وایستا تا بعدی بیاید و بهت بگوید .
البته جواب دوست اولمان هنوز محفوظ است . چون سوالی که شما کردید باعث شد دوستمان بگوید وقتی آدم ها هنوز یک حدودی را نمی دانند چیکار کنند پس چه می شود ؟ ولی نه ! تو حتما می دانی فقط کافیه یک دانه ضربه بزنم و تو بلافاصله متوجه می شوی . یک چیزی را فراموش کردید . گمان را اول بشناسید . شما می دانید که حالا شما تو محیط بیرون کار می کنید و درگیری های اینجوری دارید . من در کار خیریه هم این مسائل را خیلی برخورد می کنم
چون به من که مراجعه می کنند باید همیشه یک طرف ذهنم را نگه دارم به اینکه چی؟به اینکه نکنه طرف دروغ می گوید نکنه می خواهد یک پول مفتی از صندوق بگیرد برود که بارها مشاهده کردیم این جور مسایل را و هزار شاید دیگر را.این یک واقعیت است که ما دایم با اون در ارتباطیم و دقیقا این همان چیزی است که ما باید از شما بگیریم  این دقیقا همان نقطه حساسی است که می بایستی باید به آن توجه شود در جامعه صنعتی و مدرن و شهر نشینی های بزرگ روابط خیلی  پیچیده است.و به طور معمول با همه این اما و اگر ها ما روبرو می شویم هر کسی در اندازه خودش و در شغل خودش و یک امر کاملا طبیعی است چون باید جوانب کارش را بسنجد اما تا این جایش طبیعی است که خانم فلانی دانشجویش آمده و تحقیقی را که باید می آورده نیاورده ازش می پرسد که چرا تحقیقت را نیاوردی به خانم می گوید مریض بودم یا می گوید مادرم بیماریا فلان مسئله برام پیش آمده خانم حق ندارد فکر کند که این دروغ می گوید اما این اجازه را دارد که از او مدرک بخواهد تاجایی که مطالب را با گرفتن مدرک صحت و سقمش را می شود بررسی کرد می کنی ولی اصلا پیش ذهنی نکنی  نکنه دروغ میگه به من نکنه می خواهد سرم را کلاه بگذارد نکنه با دوستانش تبانی کرده همه این نکنه ها که بلای جان من شد.اون یک اشکالی دارد من هزارتا .چون تمام اینها هر کدام یک فلش به سمت من باز کرده و یک جاده بی انتها در وجود من . من که رفتم نا کجا آباد من جلوی اینها را می بندم میگم ما اصلا از این نکنه ها ندارم خانم آقا اشکالی ندارد دکتر رفتی مدارکت را بیار مادر بیماراست مدارکش را بیار ببینید راهها را دانه دانه کلید می کنم می بندم ولی تحقیقم را می کنم چون من حماقت که ندارم و اجازه هم نمی دهم که دور از جان شما کسی فکر کند که من احقم بتواند سرم را کلاه بگذارد و اصلا در دین ما چنین چیزی درست نیست غلط است.اون وقت بعدا جامعه مسلمانان تبدیل به چی می شوند دین ما می گوید تمام این احتمالات وجود دارد در کار شما اما این احتمالات نیاد در شما وقتی وارد ذهن و وجود شما می شود خوره شما است اما وقتی بیرون این احتمالات برای خودش جا دارد می گذارم در جعبه های خودشان و دانه دانه بررسی می کنم این احتمال ممکن باشد پس جوابش را بیار ما به هیچ عنوان نمی توانیم جلوی نیروهای فکری غلط یا به عبارت بهتر گمانها و ظن های بد را بگیریم اما تا کجا نمی توانیم بگیریم به اینکه جلوی ما سبز شوند . من دارم به شما می گویم این سبز می شود جلوی تو می ایستد اما این تویی که به درون راهش می دهی یا راهش نمی دهی دارم به تو میگم که عالم ورع می گوید نگاهش کن ولی راهش نده بگو تو بیرون بایست بر گردن شما تکلیف است که اینهایی که احتمالات وجودش هست بررسی کنی بیشتر از این که به گردنت تکلیف نگذاشته اند ممکن یک دروغ هزارمی وجود داشته باشد که این دانشجو به کار برده و برای شما این احتمال به وجود نیامد جلوی چشمت سبز نشد و این دروغ را گفت بهره هم برد و رفت دیگه به گردن شما نیست شما بیرون از این وجود تمیز و نورانیت همه احتمالات را بررسی کردی مثل میدان جنگ می ماند یک رئیس قوه جنگی ،ستاد جنگی با خودش می اندیشد این راههای ما است از این جا می تواند دشمن بیاید وووو نکند؟ چون اینها گمان است!نمی شود پس اگر از این جا آمد چطوری جلویش را می بندم ،این جا را چطور حفاظت کنم که اصلا نتواند وارد شود.این وظیفه اوست .اما مفهومش این نیست که این گمانها چنان برود در وجود این و انقدر به اینها فکر کند که مالیخولیا بگیرد.یارو عطسه می کند فکر می کند که بمب جلوش ترکید خوب دیوانه می شود که.در مورد کار دوستمان میگه رفتم عین حقیقت را گفتم آگر از اول این جامعه این چنین با گمانها روبرو می شد امروز این آدم درستکار راستگو گرفتار نبود ولی کتکش را می خورد چون می گوید من دروغ نمی گویم ضرر کردم طرف به او می گوید که مگر می شود ؟خوب این چیکار کند؟با خودش فکر کند که این رشوه می خواهد ؟می خواهد از این باج بگیرد ؟نکنه نصف این مالیاتی را که از من می گیرد می گذارد جیب خودش؟ببینید این واکنش اوست در مقابل فردی که به می گوید که نه این طوری نیست مثل تو خیلی ها بودند که انقدر هم سود بردند ولی مثل تو می گویند که ما سود نکردیم تکلیف دوستمان در این جا چیست؟ما با اون طرفی که این طوری بر خورد می کند کاری نداریم خودش می داند و خدای خودش ما نمی خواهیم او را آسیب شناسی کنیم به ما چه بگذار ما کار خودمان را حل کنیم آقای فلانی همه این شک ها وجود دارد نکنه نصفش را بگذارد جیب خودش نکنه یک پاکت زیر میزی به او بدهم مشکلم حل شود نکنه این جوروووهمه اینها میاد آخه اینها سپاه اند سپاه ابلیس اند جلوی شما رژه می روندتو که رژه این سپاه را می بینی می ترسی می فرستی داخل ،نمی ترسی با پشتیبانی خدای بالای سرت جلوش می ایستی و میگی اینها همه اش حرف است . خوب من چیکار کنم بهش اثبات کنم با مدارکی که دستت است اثبات کن نمی توانی اثبات کنی پذیرش نمی شود پولش را بده بره .خب منکه خیلی ضرر می کنم بهتر از این که روحت ضرر کند بهتر نیست؟این که آخر سر پول را از تو می گیرداما این افکار را هم به خودت راه بدی تو که چند برابر ضرر کردی!ما نظیر این جور وقایع حالا اینها محیط کاری است اگر دانه دانه آدمها را شروع کنم برای تو بررسی کردن می بینی که انقدر سپاه ابلیس ریز ریز و خرده خرده و کوچولو کوچولو به این حمله کرده این هم به همه شان گفته بفرما این جا ملک شخصی شماست شما برید تو زندگی کنید نمیشه که. من هر کجا غذای را بخورم که پولش حلال نیست گاهی اوقات می فهمم که طرف پولش حلال نیست پرهیز می کنم ولی منم آدمیزادم خیلی از مواقع پیش می آید که حواسم جمع نیست می خورم می دانید به من چه اتفاقی می افتد کاش فقط مریض بشم خوبه با مریضی تاوانش را می دهم یک بدبختی بزرگتری اتفاق می افتد یک چیزی درون شکمم مثل بچه ای که درون شکم یک زن حامله است شروع می کند تکان خوردن خدای من شاهد اگر از رو نگاه کنید هیچ وقت خانم ها باردار را قطعا آقایانی که همسر دارند مشاهده کرده اند که پوسته شکم مادر بچه که تکان می خورد لرزش پوسته شکم نشان می دهد که کجاست من قشنگ نگاه می کنم میبینم که دارد تکان می خورد و تنها واکنشم این است این جا جای خوبی برای شما نیست این همان باج گیری است که روی اون غذا نشسته بود میره اون تو اگر بفهمم بیرونش کنم خلاص می شوم نکنم مریض می شوم هزار تا بد بختی میکشم دونه دونه از این گمان ها یک دانه از این کوچولو ها دارد حالا این که خوبه بالاخره معدت درد می گیره شکمت درد می گیرد اسهال می گیری هزار تا مسئله برات پیش می آید باز لااقل می شود باهاش مواجه شد اونی که می رود این تو(قلب یا ذهن) خیلی بد است دیگه به سادگی با هیچی نمی توانی بیرونش کنی  چون اینها لایه هاشون پر است می روند اون پشت دیگه قلب تو مثل شکمت نیست که پوسته اش تکان بخورد فکر کنی یک موجود زنده در اون است اون وقت تکلیفت چیه؟قدیمیا وقتی یک کسی سریع عصبانی میشد و جیغ  جیغ می کرد می گفتند ای وای این باز جنی شد ما می خندیدیم چون باور نمی کردیم جنی شد یعنی چی اما راست میگه جنی شد صبح تا غروب در خیابان جنی فراوان است از راننده ماشین تا مسافرها و عابر پیاده و مغازه دار و الی آخر این همه جنود ابلیس از کجا آمده اینها هر کدام مامور به یک چیز اند و هیچ کدام حق داخل شدن در وجود شما را ندارند شما ایمن هستید تا کجا؟دعوتش نکن آورده گمان بد را گذاشته جلوی تو این آگاهی باید در شما ایجاد شود اصلا دیگه شوخی نداریم گمان باید بیاید تا در خانه ات در زد این کشویی را باز کن از لای در نگاهش کن برای چی آمدی؟من می گویم چنین و چنان  بهش بگو خیلی خوب تو بایست بیرون تا من تحقیقم را بکنم .تحقیقت را بکن ببین زندگیت گلستان است.پول نداری خرج کنی،کمرت  سرت پات درد می کنه نمی توانی راه بری ولی زندگی گلستان است رو ویلچیر نشستی می برنت غصه می خوری چرا من باید روی ویلچیر بشینم اما زندگی گلستان است چون این لحظه درد می پیچد به تو که چرا ؟بلافاصله چشمانت را باز می کنی می بینی انقدر زیبایی و عظمت است تو درش گم می شوی من هدیه آوردم برای شما چرا نمی خواهید بگیرید مقابله نکنید با من گوش کنید آقای فلانی به خصوص یکی مثل شما با شغلی که دارد همیشه این سپاه جلوی چشمش پرچمش دست ابلیس است لحظه غافل شود خورده سپر ایمنی خود را ببند سپر ایمنی شما اجازه ورود به هیچ غریبه ای را نخواهد داد غریبه ها باید بیایند گروه خونشان را معین کنند آزمایش بدهند تمیزند بعدا بیایند داخل. ازمایش را چطوری می دهند دانه دانه همه با هم نیایید این در اصول قران می خواند ؟آخ این جا لنگ است نایست بقیه اش را بررسی کن اولین نقطه خلاف بیندازش بیرون اونم در داخل راه نده همان پشت در بررسیش کن تو هم پشت در بایست اصلا نیا داخل عمق خانه ات نرو .بررسی اش کن ببین چه اتفاقی می افتد خیلی کار ساده ای نیست من ماه ها زحمت کشیده ام سالها است که دارم زحمت می کشم اما شاید ماه ها طول کشیده تا این ارتقا را طی کردم چقدر هم برای اون قیمت دادم و خرج کردم با خون دل و اشک چشم بدست آوردم ولی به شما می دهم چون شما را دوست دارم خیلی دوستتان دارم آزار ببینید آزار می بینم تا امروز که این طور بوده اما می رسد روزی که مجبورم که دیگه از شما دل بکنم ولی هنوز نگفتم باشه چون دلم نمی خواهد از شما دل بکنم حالا نمی شود هر جا می رویم هر کاری می کنیم  صد نفره برویم و بکنیم این بچه های من بر خلاف همه جوانها ، جوانها دوست دارند با جوانها بپرند اینها تا می خواهند یک جایی قرار بگذارند آویزان ما می شوند منم هی برایشان ادا میرم که نه حال ندارم خودتون بروید چی می خواهید از جان من شما خودتون بروید مادر من و بابا هم می مانیم .می گویند بابا هم دلش می خواهد  میگم باباتون را هم با خودتون ببرید ولی بگذارید من خانه بمانم ولی هر جوریه بالاخره ما را راه می اندازند منم می خواهم بالاخره شما را هر جوریه راه بیندازم .خوبین ها شما اصلا بد نیستید شما در این جامعه اگر درجه بدهند در خیلی از آدمها صدر درجه هستید پادشاه شهر یک چشمها هستید .
شاگرد :پس اینها سبز می شوند بعد ما باید به هر حال بزنیم کنار.یک چیزی که مشکل من است اینه که من گاهی یک گمانی می آید آما اون گمان غلط نیست یعنی گمان درست من که دارم با طرف صحبت می کنم داره دروغ می گوید و مثل روز روشن است
استاد:واقعا دارد دروغ می گوید و تو نمی توانی بگی دروغ میگی.صبر .امتحان .از او امتحان می گیری نه صرف اینکه این دروغ می گوید بهش میگی بله شما درست می گویی بله حق با شماست .پشتش را که کرد به اون میگه دروغ میگه به هیچ کسم که نمی گی در درون خودت می گویی که من را خر تصور کرده داره دروغ میگه .بابا راست می گویی تو دروغ می گوید ولی این قرار نیست که تو را داغون کند بگذار همان جا بماند بررسی کن دروغش اثبات بشه وقتی اثبات شد دیگه گمان نیست یک حقیقت است
شاگرد:یعنی باید بایستیم حتی اگر ضرر و زیانی ببینم
استاد:ببیند.اصلا دنیا محل آزمایش است یعنی چی ؟
شاگرد:خوب یکی هست یارو را همان طوری نگاه می کند نمی فهمد که دروغ می گوید ولی وقتی شما احساس کردی داره دروغ می گوید . دارم می گویم  شما دارید دروغ می گویید بعد من فکرم را مثبت می کنم میگم این دارد راست می گوید بعد این میاید یک ضربه ای به من می زند من فکرم این است که من به اون دریافت درونیم توجه نکردم ولی الان در حال حاضر این را برای خودم چون من فرقانی ندارم که بگم ایا من دارم درست می فهمم یا اشتباه می فهمم من مجبورم بگم که داره درست میگه ولی خیلی از موارد هم حسم درست بوده یک مواردی هم غلط بوده چون آدمیزاد فرقانی ندارد پس این صبر را بکند حالا فوقش ضرر بکند
استاد: ما داریم به شما این را یاد می دهیم خوب دقت کنید ما اصلا آدمها را به سوی حماقت نمی بریم کارمون این نیست . کار ما اینه که از بیرون هر چی که می خواهد وارد شود اون جا بایستد ما قرنطینه داریم همین طور بی مهابا در باز نباشد به همه بفرما بفرما بزنیم رفت تا ته خانه حالا هی بهش میگی پاشو برو بیرون نمیره جا خوش کرده ما می گوییم این بفرما را ترک کنید هر انسانی چنان که در بخش جسمش یک قالب حجاب دارد مرد و زن یک قالب حجاب داریم که باید این پوشش را داشته باشیم برای بخش روح ،نفس و ذهنش هم باید قالب بگذارد ولی قالب دلیل این نیست که طرف خودش را مَحرم کند هر آنچه از بیرون میاد نگاه می کند میگه خوب باشید تا صحت و سقمتون معلوم شود این چیزی را که حدس زدم از داخل تو دنبال فرقان می گردی فرقان دست توست فرقان محدوده ای است که کتاب خدا به تو ارائه کرده ولی تو یاد نگرفتی کتاب خدا را بخش بخش کنی ریز ریز کنی احکام را. منم عمرم کفاف نداده تا این جا که کل کتاب را ریز کنم می بینید آیات را چطوری هر یک خطش را چطوری تکه تکه می کنم و ازش بهره می برم باید آیات را اون طوری ازش بهره ببری اگر به اون جا برسی فرقان داری کی میگه نداری؟ میایی تو کتابت را ورق می زنی از فرقان درون و بیرونت چون عین این قران اون تو هست ولی تو انقدر ورقش نزدی ازش بی خبری، تو میگی احساسم حس درونیم گفت و درست گفت اون حس درونی تو کجا بود اون حس درونی از کجا آمده هر چقدر تو این سپاه دشمن را بیرون خودت نگه داری موفق خواهی بود یعنی لایه لایه ،ظریف ظریف تا بشی توری ،توری شدی دیگه معلومه دیگه از پشت همین توری نگاه میکنی که چه خبره خودت را دور می کنی
من تلاش کردم بگم خود شناسی کنید بنویسید چه انتظاراتی از مردم داری و چه کار حاضرید برای مردم بکنید برای افراد روبرو تون .به شکل های مختلف من امتحان کردم تا این جا اونهایی که از اونها بهره بردند امروز خیلی موفق اند چون حرف امروز من را خیلی خوب فهمیدند و انشاا.... عملیش می کنند اونهایی که انجام ندادند در مقابل حرفها و خواسته هایی که از اونها داشتم پا فشاری کردند و گفتند نه حالش را نداریم ول کن بابا خوشت میاد  خوب طبیعتا باید بیاستند و سختی بکشند
شاگرد :در این مبحثی که شما می فرمایید برای شما نوشتم که یک آیه ای در قران هست که می فرماید که مومنان آدم مسکین را که می بینند از چهره اش متوجه می شوند که من نوشته بودم که قطعا اگر این طوری باشد من مومن نیستم دیگه من فکر می کنم شاید گمانم غلط باشد ما در جایی که ایستاده ایم حالا درونی است یا خداوند فضلی می کند ما یک سری کمبود هایی داریم که اگر پادشاه شهر یک چشمی ها هستیم و تازه اون یکی هم که می بیند لوچ است . این قطعا در دستان من است یعنی من نمی توانم این را به گردن شما یا خدا بیندازم چون خدا گفته مومن ها این جوری هستند پس من ایرادی داشتم که الان نمی بینم که کی مسکین است.آیه ای را که خداوند نازل کرده که مومن ها این طوری اند هستند من نیستم نه تقصیر شما است نه خدا وند نه کس دیگری فقط تقصیر خودم است چون ایمانم دست خودم می توانم پیشرفتش بدهم منتها مثل کسی است که در گل گیر کرده یک کس دیگر هم می گوید این در این جاست این میگه بابا من در گِلم من دنبال راهکارم شما فرمودید اولیش صبر و حجابهایی که ایجاد می شود
استاد:به همین سادگی ما یک وقت در جمع خانواده نشستیم یهو مامانم یا خواهرم میاد میگه راجع به فلانی حتی می خواهد خوبش را بگوید تا میاد بگه میگم ای بابا تو را خدا خواهش میکنم بسه بسه انقدر این طوری سر وصدا میکنم تا حرفش را می برد ببین منم هم آدمم خوش می دارم خواهرم راجع به آقای فلانی می داند می خواهد بگوید اصلا خوب می خواهد بگوید ما بدش را نمی گوییم بابا من نمی خواهم بشنوم من یا شعور دارم آقای فلانی را که دیدم خوبش را درک می کنم اما اگر نفهمم اونم بگه قابل قبول نخواهد شد اماپایم را گذاشتم در وادی که خیلی دراز است هر چی میکشی کش میاد تمام شدنی هم نیست پس اولین قدم میگم نه نه هیس هیس انقدر این جوری می کنم طرف مقابلم ساکت می شود می خواهم این کار را بکنید این همه وقت دارم زحمت می کشم شما برسید به این جا شما معصوم نیستید به خدا معصومین هم جنود شیطان بهشون نزدیک می شوند اما به درونشان راه پیدا نمی کنند پس بنا بر این نمی خواهم به شما بگویم یا ادعا کنم که می توانم شما را به اون جا برسانم اصلا گناه را دیگه نشناسید مسخره است گناه جزو امتحانات این دنیا است
استاد:به طور حتم همین طور است فلش ها مشخص است اما مشکل ما اینه که می خواهیم خودمان تعیین کنیم نه ما نمی توانیم تعیین کنیم برای ما تعیین کردند چی درسته چی غلط باید اون را اطاعت کنیم
از دوستان جمع : من در پی صحبتی که دوستمان فرمودند نکته ای به ذهنم رسید گفتم که خدمتتان عرض کنم . نکته اول این است که من فکر می کنم باید عادت کنیم مترهایمان را زمین بگذاریم . ما همیشه متر دستمان است مردم را متر می کنیم ، بلند است ، کوتاه است . در رابطه با ظاهر و در رابطه با باطن هم مترهای دیگری دستمان است . به نظرم رسید یک چیزهایی مثل متر را بگذاریم زمین و مردم را قضاوت نکنیم . نکته دوم این است که بشر دو پا با عقلش فهمیده که وقتی راهی را می سازد باید برایش تابلو بگذارد . بنده وقتی می افتم در جاده ای یک مقداری که می روم یک جهت نما زده که از هر طرف به کدام شهر می رسم ، راهنما گذاشته و ابزار را هم طوری تعیین و تنظیم کرده که بنده از پشت فرمان بتوانم ببینم که از کدام طرف بروم . قطعاً خدا اگر که ما در راهی که گفته و نشانی هایش را داده در قرآن ، در احادیث ، در سنّت و ... گذاشته می افتیم راهنما را برای ما گذاشته است . یعنی ما بدون این که تلاش بکنیم متوجه می شویم که این تصور و این نوع فکری که ما داریم در رابطه با فرد انجام می دهیم اصلاً اجازه داریم فکر کنیم . دوم این که این نگاهمان صحیح است یا غلط است ؟ به وسیله قلب ، به وسیله الهاماتی که درون ما به ما کمک کرد . بنابراین مهم این است که توی راه باشیم اگر تو راه باشیم راه خودش ما را  خواهد برد .
استاد : به طور حتم همین طور است . فلش ها خودش نشان می دهد منتهی مشکل ما اینجاست خودمان می خواهیم دائم تعیین کنیم . نه ، ما نمی توانیم تعیین کنیم برای ما تعیین کردند که چه درست است ، چه غلط است باید آن را اطاعت کنیم .
از دوستان جمع : از نهج البلاغه حکمت 114 : هر گاه نیکوکاری بر روزگار و مردم آن غالب آید اگر کسی به دیگری گمان بد برد در حالیکه از او عمل زشتی آشکار نشده است ستمکار است ؛ و بدی بر روزگار و مردم آن غالب شود و کسی به دیگری خوش گمان باشد خود را فریب داد .
استاد : به آن توجه کنید ، خیلی جالب است .
از دوستان جمع : مرز واقع بینی این جا کجاست ؟ به این توضیح : شما در یک موقعیت ده بار امتحان می کنید . دقیقاً موقعیت شما ، من با شما کار دارم ، یا سؤال دارم ، یا می خواهم قرض ، وام بگیرم ؛ تا از قبل از این که بگیرم خیلی احترام می گذارم . همین که گرفتم فردا شما را ببینم رویم را برمی گردانم . یک بار اتفاق می افتد نفر دوم می آید شما می گویید نه ، این آن نیست . ده بار اتفاق می افتد ، بیست بار اتفاق می افتد بعد شما از جهت عقلی می بینید خیلی حرفش در بین آدم ها شایع است . اگر در این موقعیت باشید باز هم باید این گونه فیلتر کنیم یا نه دقیقاً طبق همین حکمت قضیه عکس می شود ؟ حالا باید کسی که می خواهد درست باشد آن باید ثابت کند . یعنی ذهن شما بر اثر تکرار و همین امری که شما می گویید دائم امتحان کرده منفی بوده .... شما وقتی بیست بار امتحان می کنید هجده دفعه اش منفی است باز بیست و یکمی با همان امید اولیه امتحان می کنید ؟ مطمئئناً نه ، یعنی ذهن شما به شما این اجازه را نمی دهد ؛ آن واقعیت را باید چکار کرد ؟ همین چیزی که الان در حکمت بود . شما الان با افراد جامعه برخورد می کنید تعبیر خودتان در همین جلسه این بود که جامعه بیرون جامعه کثیفی است ؛ دقیقاًً همین طور است نمی شود اسم گذاشت روی مردم و اکثریتشان را متهم کرد ولی روابط الان به شکلی است که آدم ها نفع خودشان ، اول و آخرشان است یعنی اصلا ً اگر کسی مُتَشرِع هم باشد باز باید خیلی فهمیده باشد که بیاید رعایت کند در این جامعه با این شرایط باز هم ما هرکسی که مراجعه می کند . من همیشه با آن کسانی که دستشان را جلوی من دراز می کنند در خیابان این چالش را با خودم دارم . خیلی مواقع طرف آمده گفته من مسافر هستم اگر مقداری پول بدهی من می روم . بعد من می روم 2 ساعت دیگر برمی گردم می بینم ای بابا این از من پول گرفته از 5 نفر دیگر هم دارد همین پول را می گیرد . پس این یک بار نیست ، ده بار نیست در طول سالها دارد تکرار می شود . بعد در این جامعه باز باید همان گونه برخورد کرد ؟
استاد : اجازه بدهید من خدمتتان بگویم این را .  جایگاهی که من قرار گرفتم با اقشار مختلف مردم روبرو هستم و با طیف های مختلف گرفتاری ها علی الخصوص و بحث نداری ها و ... خب طبیعتاً این را خیلی با آن برخورد می کنم و خیلی هم سخت با آن برخورد می کنم در جاهای مختلف و اتفاقی که می گویی بارها و بارها و بارها و بارها برای من افتاده است . من این گونه برای خودم حلش کردم .
من اینجا هستم و فعلی که باید انجام بشود اینجا،درست؟فعل بیرون از من است دیگر داخل من که نیست.یک اعتقادی،یک تفکری من را وادار میکند این فعل رو انجام بدهم و فردی که فعل روی او انجام می شود یا کار او را انجام میدهیم اینجا روبه روی من است
اول بحث خودم را مطرح میکنم.کاری که دارم انجام میدهم حالا میخواهد کمک باشد،راهنمایی باشد،نصیحت باشد و الی آخر فقط بر اساس خواسته این میکنم؟اصلاً اینطور نیست ، یک تفکری در من وجود دارد که این تفکر ریشه در اعتقادات من دارد و این اعتقادات من ریشه در دستورات الهی دارد .
این چیکاره است این وسط؟هیچی.من کاری که انجام میدهم برای این انجام میدهم که این فردی که امروز دارد به من احترام میگذارد فردا و فردا و فردا ها بازم به من احترام بگذارد؟اصلا.من دارم خدمت میکنم فقط به صرف اینکه تفکرم میگه بکن،تفکرم الهام گرفته از اعتقاداتم، اعتقاداتم نشأت گرفته از پیغمبر خدا و احکام الهی،پشتوانه به این محکمی،پس انجام میدهم.انتظارم؟صفر.من در جامعه فقط وظیفه ام را انجام داده ام.کار زیادی نکرده ام.برای چه انتظار داشته باشم؟
فرد روبه رو آمده و من توقعش را یا احتیاجش را برآورده کرده ام،هیچ گونه وظیفه ای در مقابل من ندارد .
پس وظیفه اش کجاست؟او میداند و خدای خودش،همانطور که من میدانستم و خدای خودم.در بیان احتیاجش و در واکنش در مقابل برآورده شدن احتیاجش او میداند و خدای خودش.
من با خدای خودم معامله کرده ام با اوکه معامله نکرده ام پس برای چی ناراحتم؟ناراحتی ندارم ؛
فردا من را دید پشتش را به من کرد،بکند .
یک خانمی آمد از من پول گرفت به این عنوان،شرایط بسیار بدی داشت، خانم ... را فرستاده بودم دقیقا از نزدیک شرایطشان را دیده بود.دختری داشت که دانشگاه قبول شده بود ولی شهر خیلی دوری بود این ها نه پولش را داشته اند که بفرستند و نه پدرش با اعتقاداتی که داشت اجازه میداد برود طبیعتاً به من هم که گفتند منم صد درصد موافقت کردم گفتم درس نخواند بهتر از این است که آلوده بشود.
این شهرهای دور دختر ها و پسر ها و علی الخصوص دختر ها شرایط خیلی بدی پیدا می کنند . بعد از یک مدت آمد با گریه و زاری که دخترم دارد دق میکند در خانه. گفتم خب بگذار یک چیزی یاد بگیرد بگذارش یک کلاس من هزینه اش را میدهم .
گفت :آرایشگری خوانده و دیپلم آرایشگری دارد.گفتم : خب بگذار کار کند.گفت :آخه ما پول نداریم.در یک آرایشگاه بالای شهر اگر که بخواهد یک صندلی اجاره کند برای کار،یک میلیون تومان پول نیاز دارد.گفتم :که من میدهم.من میدهم از صندوقم به شرط اینکه این دختر خانم متعهد باشد شروع کند کار کردن.از این ماه که دیگه دخل و خرجش را خوب درآورد شروع کند به قسط دادن،یک میلیون را برگرداند من به یکی دیگه بدهم.گفت:باشه.ما یک میلیون را به اینها دادیم و اینها رفتند .
یک مدتی گذشت از اینها خبری نشد.چند ماهی گذشت . به او زنگ زدم گفتم :خانم فلانی دخترت چیکار می کند؟ گفت:کار خیلی خوب نیست.گفتم:ببین به ماهی پنج هزار تومان هم خوب نیست؟گفت:آخه اینکه خیلی کم است.گفتم: خواهر جان ما راضی هستیم تو چکار داری؟ دردسرتون ندم یک چیزی حول و حوش دویست هزار تومان با هر چند ماه یکبار تلفن کردن من دستم آمد بعد دیگه نیامد.
یک روز آمد در خانه که به من پول قرض بده می خواهم فلان کار را انجام بدهم . گفتم:ببین این لای فرش را بلند کن ببین زیرش خالیه مادر جان.
گفت:یعنی چه؟گفتم:خب آن یکی که داده بودم تو نیاوردی بگذاری زیرش اگه گذاشته بودی این زیر،الان این زیر ما پول داشتیم خوب دوباره به تو می دادم . چکار کردی با این پول؟مگه دخترت کار نمی کرد؟گفت:نه کارش نگرفت.گفتم:خوب کارش نگرفت پولش را صاحبکار خورد؟گفت:نه گفتم:خوب چیکار کردی؟گفت:مشکل دیگه ای داشتیم زدیم به آن زخم.گفتم:خیلی بیجا کردی. من صریح هستم گفتم خیلی بیجا کردی.گفت:چه فرقی میکند حاج خانم؟ گفتم:خیلی فرق میکند.صندوق امام زمان(عج) به شما قرض الحسنه داد برای شغل این دختر.دعای خیر اماممون پشت ما بود که این کارش بگیرد.نشد؟عین پول را برمیگرداندی.گفت آخه ما مشکل داشتیم.گفتم:عیب ندارد. می آوردی میگفتی این پولتان ، من امانت داره خوبی هستم اما امروز آنجا گرفتار شده ام میشود ببرم این را خرج کنم؟
منم بزرگتر دارم اجازه میگرفتم.به او میگفتم که تو نگرانی و محتاجی.دوباره میدادم به تو و میگفتم بردار و برو.گفت:حالا آخه ، گفتم:ببین خانم ماهی دو هزار تومان،پول می میرد ماهی دو هزار تومان ولی اینجا اصلاً پول مطرح نیست تعّهد آدمها مطرح است درست بودن مال آنها مطرح است یاد گرفتن احکام آنها مهم تر است .گفتم ماهی دو هزار تومان بیار و بده.گفت:باشه.دوباره یک چند ماهی گذشت.دوباره زنگ زدم گفتم:چی شد؟گفت:آره گرفتارم و مادر شوهرم را آورده اند اینجا و پوشکی است و فلان.گفتم پول پوشک مادر شوهرت را من میدهم تو قسطت را بده . گفت : آخه حاج خانم ! گفتم: ای نامسلمان توپ میافتد در زندگیت تو چرا نمی خواهی بفهمی این را؟
برای او توضیح دادم کسی که به صندوق امام زمان(عج) بدهکاره تعّهد با امام کرده با من نکرده اگر خلف وعده کند تیشه به ریشه خودش می زند ، باور نداری؟ همه پول مال تو بروارث بابام نیست که توی جیبم قایمش کنم یا از پولم بترسم ولی بترس از آن روزی که تو یک سرایداری الان ، این سرایداری را هم از تو بگیرند.باز به همین مجلس و به همین ساعات قسم مشکل قلبی پیدا کرد خودش را فرستادند بیمارستان ، آنژیو و بالن بزنند و کلّی هزینه.مادر شوهر پوشکی بغل دل این در یک اتاق ، یک پولی داشتند یک جای دیگر آن را هم طرف برد و خورد و در رفت.آخر سر نمی دانم چی کار کردند از سرایداری هم بیرونشان کردند ؛ گریه ، زاری زنگ زدند گفتم : من که به شما گفتم ! خود کرده را تدبیر نیست ؛ خودت کردی . حالا آقای .. من بنشینم دائم بگویم که می بینی این آدم ها را ؟ دروغ می گویند ، می گویند ما احتیاج داریم ، اهل دزدی کردن هستند ؛ اصلاً عادت کردند مال حرام بخورند . آن یک دانه مال خورد ، من چند تا خوردم ؟ ده ها مال از ده ها آدم دیگر خوردم چون به آنها افترا بستم گفتم : این ها این شکلی هستند . شما تعیین تکلیف کنید با خودتون ! دانه دانه باید مرزهایتان معلوم شود ، اولاً در مقابل کاری که دارید انجام میدهید چرا می کنید؟
ما معلّم بودیم با حقوق کم.ضعیف ترین قشر جامعه معلّمین بودند.الان نمیدانم دیگر چقدر حقوق می گیرند من که الان سالهاست بازنشسته ام.ناظم مدام به معلمین تذکر میداد سریع به کلاس بروید.میگفت:بروید سر کلاس دانش آموزان حاضرند. همکارانم می گفتند:حالا بیا این یک جوک را هم بشنو دلت باز شود بعد ما برویم.
منم که بلند می شدم می گفتند بنشین خودتو لوس کردی دوباره.
بابا پدرتون آمرزیده من پول می برم خونه ام آخه چرا نمی روید.می گفتن: حالا خیلی آموزش و پرورش پول می دهد آخه.
معذرت میخواهم غلط میکنی توی آموزش و پرورش کار میکنی.
روزی که تو آمدی و استخدام شدی به تو نگفت ده میلیارد به تو میدهم که.
گفت ماهی یه آب باریکه میدهم.تو گفتی باشه.گفتی هفته ای بیست و چهار ساعت در خدمت آموزش و پرورش هستم .
گفتی یا نگفتی؟گفت:چرا.گفتم:پس چرا بیست و چهار ساعتت ناقص است.یک ربع زودتر از کلاس خارج می شوی که دست هایت را بشویی،بیست دقیقه هم که دیرتر میروی به کلاس.
این زمان ها پول برایش داده می شود.
شما باید بدانید چه کاره هستید،دارید چکار می کنید.چیکار داری من که هستم،تو ببین کی هستی و از کاری که داری انجام میدهی دارای چه هدفی داری ؟
اگر به من میخواهی خودت را نشان بدهی عقب ماندی.
من پیش خدای خودم الان که راضیم چون چیزی را نمی بینم که من دانسته باشم و به شما نگفته باشم،منتّی هم سر شما ندارم.
یک روزی به قول....گفتم می ایستم با هم برویم.امروز میگم که دیگه نمی ایستم.جماعتی که می توانید با من بدویید،بدویید. نمی توانید بنشینید،بنشینید و تاول های پایتان را بگیرید.
آقای ....تعیین کن تو که این سمت ایستاده ای جهت انجام اینکار چرا اینکار را انجام میدهی؟اول این را تعیین کن، بعد به چیزی که آن سمت کار است بیندیش که به اعتقاد من اصلا به آن نیندیش چون هر سمت آن را که میایی نگاه بکنی برای شما ابلیس خواهد شد.
میگویی خیلی آدم خوبیه.چه خوب نظر خوب داده است . اما فردا برعکسش ثابت می شود ،
شروع میکنی بد و بیراه گفتن.آن موقع اشتباه کرده ای ، خدا میگوید چرا بیهوده قضاوت کرده ای؟قدیم ها می گفتند که غیبت خِیر هم نکنید ، یعنی تعریف کسی را هم نکنید.من میگفتم این ها چقدر نامربوط می گویند دیگه تعریف کردن که خوب است.نه خوب نیست.اگر تعریف تو کذب باشد بعد کذبش معلوم بشود میدانی در جامعه باعث چه فاجعه ای می شود؟
چرا اینقدر حرف میزنی؟چه کسی به تو گفت تایید کن ، چه کسی به تو گفت تکذیب کن ؟کسی گفت؟کسی از شما انتظار تعریف دارد؟ همان قدر که انتظار تکذیب نیست انتظار تایید هم نیست. شما هم لزومی ندارد که تایید کنید. شماکارتان را انجام بده ، وظیفت را انجام بده  . آنچه که برعهده ی توست را انجام بده ، خوب بفهم ، خوب اجرا کن و با هیچ بادی از سرشاخه پایین نیفت . 
از دوستان جمع : صحبتی که شد خیلی شبیه هست به یک مبحث روانشناسی با عنوان درمان شناخت . این مبحث در واقع دارد می گوید بین آن اتفاقی که دارد می افتد ، آن رخدادی که هست و آن رفتاری که ما داریم حالا چه به صورت ظاهری و آشکار باشد ، چه به صورت ذهنی باشد در درون خودمان می گذرد در این میان یک اعتقاد و باوری هست که تأثیر می گذارد روی رفتار ما . این اعتقاد و این باور گاهی اوقات خیلی دچار تحریف می شود ، خیلی دچار خطا می شود . این طور گفتند : که ده تا تحریف شناختی اصلی داریم . می خواستم یک پیشنهادی بدهم من می توانم این مبحث را به صورت یک مقاله تهیه کنم بیاورم اگر شما تأیید کردید به دوستان هم بدهیم .
استاد : حتماً این کار را انجام بدهید بیاورید ابتدا خودم ببینم ، می خوانم و اگر دیدیم که خوب است تکثیر می کنیم در اختیار دوستان می گذاریم . چون مراحل بعدی کارهایی است که جمع باید انجام بدهند .
از دوستان جمع : نگاهی که بنده داشتم نسبت به فرمایش شما در بُعد معنوی برای خودم کاملاً قابل قبول است ، یک مثال بزنم : یک سائلی از بنده کمک مالی می خواهد می توانم هیچ قضاوتی راجع به او نکنم در بُعد معنوی کاملاً درست است ولی در بُعد عملی ما شاید گاهی  دچار مشکل می شویم . از این جهت که بنده می گویم به آموزه هایم هم نگاه کنم می گوید باید به سائل کمک کرد . ولی ما در یک شرایط خاص هستیم که شاید نتیجه عمل من خیلی مهم است ، درست است که آن آدم برای بنده مهم نیست چون دیگر او را نخواهم دید . بنابراین آن آدم مهم نیست ، نگاه اطرفیان هم مهم نیست چون ممکن است وسط یک کوچه خلوت از من کمک بخواهند . ولی مسئله این است من گاهی با خودم فکر می کنم که شاید اگر بنده الان این کار را انجام بدهم تأثیری که در بُعد کلان در جامعه می گذارد چقدر می تواند بد باشد ؟ این مسئله است که بنده را وادار به یک سری پیش داوری هایی می کند که اینجا داریم راجع به آن بحث می کنیم که غلط است .سوال اساسی من اینجا این است که من با این بخش قضیه چکار کنم؟ می توانیم این فرضیه را مطرح کنیم که دیگه به هیچ سائلی کمک نمی کنیم،فکر بد هم نمی کنیم.دعا می کنیم برایش که انشاالله خدا برایش گشایشی بکند.این خیلی خوب است یعنی ما به این نتیجه ی فکری رسیده ایم که من دیگه نمیایم او را قضاوت کنم کمک هم نمی کنم که نگران باشم که الان کمک من مثلا منجر به گدا پروری بشود.
من خودم این تفکر را دارم و الان چندین سال هست که به هیچ بچه ای نه صدقه میدهم نه از او خرید می کنم برای اینکه معتقدم این کار منجر می شود سالیان سال بچه های بیشتری مجبور به کار بشوند.اگر هیچ کس از بچه ها خرید نکند هیچ فردی نمیاید بچه ها را در خیابان ها بچرخاند وقتی سودی نداشته باشد.حالا مسئله این است در رابطه های شغلی و سائل هم صدق میکند.گاهی اصلا مسئله فرد مقابل نیست مسئله این است که اگر من در نظر نگیرم که او دارد به من دروغ می گوید و کاری را انجام بدهم بر مبنای راست گویی او  ،در واقع منجر به ایجاد یک جریانی در جامعه شده ام نا خودآگاه ،که آن جریان درست نیست.
مثلا یک آقایی دائما چاپلوسی میکند و من هم اصلا نمیدانم که او دارد چاپلوسی میکند و حالا آمده و چاپلوسی بنده را می کند تا من کار او را انجام بدهم . اگر من با دیدگاه سالم به قضیه نگاه کنم و بگویم نه این آدم نیتّش چاپلوسی نیست کارش را انجام میدهم.در واقع نه تنها جلوی این جریان را در جامعه نگرفته ام بلکه به عنوان یک فرد در جامعه به او گفته ام که این کار بسیار خوب است و جواب میدهد به او کمک کرده ام که این کار را انجام بدهد.
استاد:همین جا صبر کن.بحث چاپلوسی و بحث درخواست کمک با هم فرق می کند.
فرد درخواست کمک کرده چاپلوسی نیست چون اگر چاپلوسی باشد ایراد از توست.تو از چاپلوسی خوشت میاد که به طرف کمک میکنی.ما به چاپلوس کمک نمی کنیم یا کار چاپلوس را راه نمی اندازیم .
ادامه صحبت از جمع : بگذارید من مثال خیلی ساده برای شما بزنم.من همین جا در خیابان .... نشسته بودم در ماشین.روز خیلی سختی را هم گذارنده بودم یک بنده خدایی زد به شیشه،شیشه را دادم پایین.گفتم: بفرمایید.گفت: من خیلی گرسنه ام اگر میشود به من یک کمکی بکنید من یک کلوچه ای بخرم.
از شانس بد این بنده خدا من هم پول خرد فقط داشتم.هزار تومانی جمع کردم از این جیب و از آن جیب به او دادم.کارم حالا به هر دلیلی در آن میدان طول کشید. بیست دقیقه بعد آمدم جلوی در خانه همان موقع این آقا داشت از مقابل منزل ما عبور میکرد.همان موقع زد به شیشه و گفت یک چیزی به من کمک کن من یک کلوچه ای بخرم.گفتم:شما دقیقا یک ربع پیش همین حرف را به من زدی و تو باعث شدی که من دیگر به کسی بعد از تو اعتماد نکنم.
میخواهم همین مثال را در نظر بگیرم.حالا فرض کنید که من ندیده بودم که این آقا این کار  را کرده بود.من با آن کارم که خیلی راحت فکر کردم که چه کار بزرگوارانه ای دارم میکنم و از این جیب و از آن جیب پول جمع کردم و تقدیمش کردم.در واقع به این آدم کمک کرده ام که فکر کند مشکلی نیست من تا قیام قیامت می تواند این کار را انجام دهم ، نه تنها به این آدم بلکه به هزاران نفر شبیه این آدم گفته ام که هیچ کسی یقه شان را نگرفته ، می گفتم که هیچ اشکالی ندارد ، جامعه ما این بستر را دارد این کار را ادامه بده تو می توانی پولدار باشی .
استاد:نه.من این کار را نمی کنم. من در این گونه مواقع طرف ابراز میکند گرسنه ام.
یک چیزی به من بده.میگویم:ایرادی ندارد.
ولی خوب درست عمل کردن هزینه دارد باید هزینه اش را بدهید.باید وقت بگذاری،پول بگذاری و توجه بگذاری.
می کشم کنارخیابان و با پول و امکانی که دارم از یک بسته بیسکوییت گرفته تا یک پرس چلوکباب ، فرقی ندارد آن چیزی که در توانم است و می توانم. می خرم ،
به او می گویم که بنشین اینجا من کنار تو هستم که تنها هم نباشی ، بخور . چهار نفر ، چهار بسته بیسکوئیت دست طرف دادی جامعه آن روند را نمی رود . ولی بها دارد ، وقت بگذار ، توجه بگذار بدبینی هم نکن ، این واقعاً گرسنه است . یک شب پسرم داشت برمی گشت خانه زنگ زد به بنده که مادرجان یک خانمی با یک بچه که در بغلش خوابیده اینجاست و شرایطش خیلی سخت است و می گوید که ما از فلان جا آمدیم و الان هم در یک مهمانسرایی در میدان راه آهن هستیم ، یک بچه ام هم آنجا مانده است ؛ پول مسافرخانه را ندادم نمی توانم برگردم . مامان من چکارکنم ؟ گفتم : از او بپرس مهمانسرا کجاست ؟ گفت : راه آهن . گفتم : بگو اسمش چیه ؟ اسمش را گفت . گفتم : بگو تلفنش را بده ، کارتش را بده . هیچ کدام را ندارد فقط اسمش را می داند . گفتم : صبر کن با یک خط دیگر 118 را گرفتم ، همچنین مهمانسرایی در راه آهن ثبت نشده ، بگوییم که دروغ می گوید ؟ نه نمی توانم بگویم دروغ می گوید چون گمان ایستاده می خواهد بپرد داخل ، من نمی خواهم راهش بدهم داخل . گفتم : مادرجان سائلی که دست دراز می کند یک حداقلی به او می دهیم . گفت : مامان یک زن جوان است با یک بچه چکار کنم ؟ بگویم : پسرم شما او را سوار کن با خودت ببر راه آهن ؟ می ترسم ، احتمال خطر وجود دارد پس می ترسم ، پس این کار را نمی توانم انجام بدهم . می آیم می گویم چی ؟ گفتم : یک حداقل پولی به او بده که یک پولی داشته باشد برای برگشتن و به او بگو خانم این بقیه را ببر بده مهمانسرا این هم شماره موبایل بنده ، از همان مهمانسرا بگو مدیر مهمانسرا برای پول مهمانسرا اطاق شما با این شماره تماس بگیرد بنده بلافاصله می آیم مهمانسرا پول را می دهم . نه سائلی را که واقعاً نیازمند است پرتش کردم بیرون ، نه افکار پریشان به خودم راه دادم و نه به کسی که کلاهبرداری می کند کمک و پول بیجا دادم . چقدر بدهکاری  ؟ صدهزار تومان ، پول را کامل بدهم ؟ نمی دهم که . زن جوان است رهایش کنم در خیابان ؟ گرگهای خیابان پاره اش می کنند ؛ پس حداقل را به او می دهم ، کمک می خواهی واقعاً تو نیازمندی ؟ هیچ اشکالی ندارد این مقدار را بگیر برو فردا صبح زنگ بزن . دیگر هم زنگ نزد ، دوباره این اتفاق بیافتد چکار می کنم ؟ می گویم : برو بابا دیدی آن یکی چکار کرد ؟ اصلاً من همچنین کاری نمی کنم شاید بعدی راست می گوید آن وقت جواب خدا را چه بدهم ؟ پس باز هم می گویم این حتماً نیازمند است ، حتماً گرفتار است بنده حداقل را باید به او برسانم و ... ولی برایش وقت می گذارم چون خدای من امر کرده ، چون معتقدم مخلوق خدایم را رسیدگی کنم . شما می خواهید کار انجام دهید ولی حاضر نیستید هزینه اش را بدهید ، این خیلی بد است یاد بگیرید برای اعتقادتان ، تفکر صحیحتان کار بکنید ، زحمت بکشید ، قیمتش را بدهید ؛ از جانتان ، از وقتتان ، از فکرتان ولی اندیشه بد نکنید . هیچ کدام این ها مجوز راه دادن گمان به درون خودتان نیست . خوب است طرف ، الهی شکر ؛ بد است طرف ، بد است به من چه مربوط . چون بد است من خودش ( پوسته اش) را می گذارم بیرون آن وجود درونی اش را می فرستم درونم ،که مرا هم داغون کند ؟ نمی شود که . باید این ها را ترکشان کنید بیاییم امروز به همه این چیزهایی که گفته شد فکر کنیم . من شما را می خواهم ، من شما را ترک نخواهم کرد ولی شما اگر انتخابتان اشتباه باشد من را ترک می کنید . چون ما اصلاً اطرافمان زنجیر نمی کشیم همه با هم می رویم و می گوییم که بیایید ، همه تان بیایید . در خاطرات حج دارم یک خواب خیلی جالبی که دری باز بود و فردی که من به دیدارش رفته بودم و به من اصرار می کردند که عجله کن عنقریب این در بسته می شود . و این دری که می خواهد بسته بشود چندمین بار است که در یک سال اخیر دیدم . شما هم بیایید با هم بپریم .
به حرفهایی که زدیم فکر کنید ، با بنده مقابله نکنید . سعی نکنید که اثبات بکنید که بنده اشتباه می کنم شما مطمئن باشید که بنده اشتباه نمی کنم . علت دارد ، دلیل دارم برای حرفم شاید اگر بنده هم مثل همه آدم های دیگر فقط نشسته بودم گوش می کردم شاید دچار اشکال می شدم ، چون پیش ذهنی هایم است ولی بنده مثل بقیه نمی نشینم گوش کنم . بنده امواج رادیویی ام باز است می شنوم و از میکروفونم پخش می کنم ، آن است که می گوید اشتباه نمی گویی ، آن کسی که می گوید کلّ جهان را اداره می کند . اوه می خواهد بگوید من با امام زمان (عج) ارتباط دارم ؟ چه کسی یک همچنین چیزی گفت ؟ من با خدا ارتباط دارم . خدا مال من است ، مگر نگفت خدا در کلّ هستی نمی گنجم ، در قلب مؤمن می گنجم . من دارم تلاش می کنم مؤمن باشم پس حتماً خدا مال من است . تو هم می خواهی ؟ بسم الله بدو بگیر به تو هم می دهند ولی باید برایش هزینه کنی ، کار کنی ، زحمت بکشی تا خدا برای تو باشد وگرنه به این سادگی نمی شود .
شاید گاهی اوقات خوب است که تلنگری به آدم های روبرو زدن برای این که حواسشان را جمع بکنند که کجا هستند در این جامعه و تکلیفشان در این جامعه چه هست ؟ ولی فی الواقع ما نمی توانیم صحبتی کنیم .
یک خانواده ای را چهارده سال پیش شاید به من معرفی کردند در یکی از مجالسی که دور هم نشسته بودیم . گفتند که ایشان یک بچه داشته است و دوباره باردار می شود و این بار یک دو قلو به دنیا آورده است.مرد خانواده با موتور کار می کرده است و موتور او را هم دزد برده است.اعلام کرده بودند که کمک احتیاج دارند.
اظهار نظر ها در جمع شروع شد.هر کسی چیزی گفت : مجبور بود اینقدر زایمان کند ؟  حالا میخواهد چکار کند بچه را ؟  آدمی که ندارد.
هرکسی یک چیزی گفت.خانم .... خدا حفظ شان کند انشالله وقتی به منزل رفته بودند در رؤیایشان چیزی را به ایشان ارائه کردند که آمده بود اصلا نمی دانست چکار بکند ؟ شما چکاره هستید حرف می زنید؟ما این را فرستادیم تو امتحانت را پس بدهی.تو که رفوزه شدی ؟ مردود .
خدا در قرآن می فرماید:خدایا ! ما را وسیله ای جهت امتحان آدم های بد قرار نده.
اوکه بیچاره آدم بدی نبود.حالا اشتباه کرد. دلش میخواست یک بچه ی دیگه هم داشته باشد،اصلا شاید قبلا روزی وی اینطوری نبود یکدفعه ورشکسته شده است.
تو چرا حرف میزنی؟کوتاه بیا.
گر از دستت بر می آید کمکی ده ، گر نمی آید ساکت باش.
سائل آمد سراغ تو ،  اگر داری که بدهی و می خواهی بدهی،بده.دلت میخواست بدهی اما نداری یا نه پول داری ولی فکر میکنی که غلط است به این سائل پول بدهی و نمی خواهی بدهی.
چه اشکالی دارد ؟ انتخاب توست.
اما روی دست او نکوب ، به او بد و بیراه نگو.
اوایل انقلاب می دانید چه می گفتند به گداها ؟ من بارها شاهد بوده ام و بارها در تاکسی ها بحث کرده ام با این آدم ها .
می گفتند:برو از امامت بگیر.
اول انقلاب بود دیگه.می گفتند: انقلاب کردی ، برو از امامت بگیر.
نمیخواهی بدهی عیبی ندارد ، دیگه گفتن تو برای چه هست ؟ چرا حرف میزنی؟
امیدوارم پایه ای را که اگر خدا بخواهد امروز چیده ایم خیلی زود بالا بیاید و خیلی زود نمای ساختمانمان پیدا بشود و خیلی خوب همه با هم بتوانیم انجام بدهیم.










      

بسم الله الرحمن الرحيم
ادب جسم خیال وقلب جلسه سيزدهم  22/05/92
بحث ماه رمضان را تا عالم ورع پیش بردیم . عالم ورع عالم خیلی عجیبی است . باید خیلی قشنگ بازش کنیم شاید یک مقدار زیادی کمک کند به حل مشکل های همه ما. تاا مروز گفتیم گناه نکنید. خیلی مهم است . خیلی مهم است ؛ پیغمبر خطبه بخواند ،کلی در مورد ماه رمضان سخنرانی کند که این کار را بکند ، اون کار را کنید در پایان امیرالمؤمنین (ع) سوال بپرسند که آقا جان چیکار کنیم که بیشترین بهره مندی را از این ماه داشته باشیم . به ظاهر اون کس که اول کار نگاه می کند می گوید عجب ! پس از اون وقت تا حالا خروپف می کرد ؟! خب آقا که این همه گفت . اما امیرالمؤمنین می خواست این کلام از زبان پیغمبر در بیاد که ای جماعت تا امروز بهتان گفتند گناه نکنید ، ماه رمضان می گوید فکر گناه را هم نکنید. تازه امروز گفتیم غیبت نکنید از این به بعد می خواهیم بهتان بگوییم فکر کنید غیبت وجود ندارد . ما با کلمه غیبت بیگانه ایم ، نمی شناسیم . مفهوم غیبت از جانتان بیرون رود، نه اینکه غیبت نکنید ! اما این دلش قیل و ویلی می کند: " حالا بگذاراین یک دونه را من به این بگویم ." اما جلو خودش را می گیرد بعد هم فکر می کند عجب پارسایی است ، عجب سالک راه حقی است که می خواست این حرف را به اون بزند ولی چون غیبت بود نزد . سالک راه حق اندیشه اش را هم از خودش می گیرد. تمام دعوای من اینجاست . ببینید الان خیلی وقت است که اول وادی حق و حقیقت ایستادیم و نمی توانیم داخل شویم . اینقدر که من با این دستم این در را نگاه داشتم این چلاق شد . هی میاد بسته شود من می گویم بازش کنید . می دانید چرا ؟ چون وقتی وارد اونجا می شویم بر سالکین دو گونه است . یک گونه اش بر سالکین تمام وعده های الهی در آن وادی دانه دانه در دنیا محقق شده است . همه وعده های خدا اما بر یک عده اونجا که وارد می شوند برهوت است . چه کسانی شامل اون حالت می شوند و چه کسانی این حالت ؟ آنهایی که حتی اندیشه گناه را هم ترک کرده اند و دیگر بر اونها مفهوم ندارد ، اندیشه خطا را هم ترک کردند اونجا همه وعده های الهی محقق می شود و آنهایی که فقط سعی کردند فقط گناه نکنند شیطان اونجا به شکل های مختلف بهشان نزدیک می شود . می گفتند بی استاد راه ، این راه را نروید . من گفتم چه کاری است ؟قرآن که داریم ،سخنان اهل بیت را هم که داریم ، سیره اهل بیت را هم که داریم خب آدم استفاده می کند و می رود جلو دیگر . اما اگر کسی نباشد که به شما این را یا به من بنده حقیر این را بگوید که خوب پیغمبر این همه گفت ، من هم سعی می کنم قرآن بخوانم  سعی می کنم امساک کنم ، سعی می کنم غیبت نکنم ، زنا نکنم ، دروغ نگویم ، حسد نکنم و الی آخر ... اینها را گفت دیگر پیغمبر . صله رحم را هم که به جا می آورم . قبل ماه رمضان چادر سر می کنم تو کل فامیلم می چرخم  به همه یک سلام علیکم می کنم ، یک استکان چای قند پهلو خانه شان می خورم که ادای وظیفه کرده باشم ، اما این نیست کور خواندید . این نیست . امیرالمؤمنین می گوید خب حالا آقا جان برای اینکه بیشترین بهره را ببریم چیکار کنیم ؟ چیکار کنیم ؟ شیعه به حرکت امامش نباید نگاه کند ؟ مگر شما شیعه نیستید ؟ ما شیعه ایم به حرکت امامان نگاه می کنیم . ازش بهره مند می شویم و ازش درس می گیریم حالا ترک کردید دروغ گفتن را ؟ ترک کردید حسد کردن را ؟ ریا را ترک کردی یا نکردی ؟ تا امروز همه اینها را گفتیم  مگر نگفتیم ؟ شما ترکش کردید ؟ پس خوش به حالتان چون قشنگ حاضرید بپرید توی مرحله بعدی که اصلا  از مخیله تان حتی وجودش بیرون برود ، کلمه اش پاک شود . نکردید؟ بد به حالتان ! به ما دیگر ربطی ندارد . چون ما دیگر نمی توانیم برای شما صبر کنیم . اگر چهار تا بودید چشمم کور ، دنده ام نرم صبر می کردیم .آخه چهار تا نیستید خیلی هستید . اونهایی که ترک کردند چی ؟ اونها را هم ول کنم بخاطر شماها صبر کنم ؟ نمی شود ! می خواهیم از این به بعد نه تنها اعمال غلط را انجام ندهیم اندیشه اش را هم از ذهن و روحمان پاک کنیم . کسی اعتراضی دارد ؟ کسی در این زمینه حرفی دارد ؟بسم ا.. الان بگوید گوش کنم.
صحبت از جمع : بسم ا.. الرحمن الرحیم . راستش سؤال من اینست که اینکه اندیشه گناه وارد ذهن من می شود ،یکسری خصوصیت هایی در وجود انسان هست و خداوند در قرآن بهشان اشاره کرده است . خود من وقتی این حرفها را می شنیدم فکر می کردم باید بهشان عمل کنم دیگر . زندگی خودم را که جلو می آورم و نگاهی بهشان می کنم می بینم که لحظاتی که خیلی هنر کردم توانستم  فکرش را کمرنگ کنم حتی گاهی وقت ها بوده که فکرش را نتوانستم پاک کنم . حالا چه جوری ؟ یعنی این را در آینده ادامه می دهیم یا اینکه من تا اینجا باید می رسید الان ؟
پاسخ استاد : خوبه ! تا همین جا هم که تا الان اومدی خوب است . باز هم خوب است . چطور توانستی کمرنگش کنی ؟ پس چیز کمرنگ را می شود کاملا پاکش کرد . نمی شود ؟ حتما می شود . تو روانشناسی خواندی . خیلی ساده می شود در صفحه ذهن خیلی مسائل را جا به جا کرد منتهی به شرطی که ذهن حاکم تو نشود ، پادشاه تو نباشد . ما وقتی ذهنمان پادشاه ماست و دستور دهنده ما هیچگونه مقابله ای باهاش نمی توانیم بکنیم . ما چه موقع می توانیم مقابله کنیم زمانیکه ذهن ابزار ماست . در آن می نویسم و بعد پاک می کنیم . کمرنگ می کنیم پر رنگ می کنیم و بعنوان یک ابزار ازش بهره می بریم . به جمله من خیلی خوب فکر کن . یک چیزی را گفتم که با اون اصولی که تو یاد گرفتی اگر بهش توجه کنی خیلی زود موفق می شوی . ذهن شما پادشاه شما نیست . حاکم شما نیست . در حالیکه  از طریق همین ذهن بنشینی و ذهن را کنترل کنی خیلی حرکت های خارق العاده می توانید انجام دهید اما کجا ؟ همین جا . در ابزارهای دنیا . وقتی مردی این ابزارهای دنیا را تحویل دادی چی؟ می بریش ؟ اصلا ! چی را می خواهی ببری ؟ اونها فقط با ابزار های دنیا کارآمدی داشت . بعد از مرگ که دیگر ابزار دنیا نداری که با خودت ببری . اینها را می خواهید بگذارید زمین . من خیلی ساده می توانم هر سه شنبه که می آییم شما را اینجا بنشانم ،خودم هم از دو ساعت قبل پائین بیام شروع کنم به مراقبه و تمرکز وقتی شما تشریف آوردید و آرام نشستید بگویم خب همه در سکوت با این ذکر شروع بکنیم و آرام آرام فضا برود به اونسو که برخی از زمین بلند شوند . نمی شود؟ الان با مدیتیشن خیلی ها انجام می دهند . اصلا چیز عجیبی نیست
ذهن وابسته به دنیا است و می خواهد که در دنیا اعمال نظر کند و خواه ناخواه بسوی دنیا و قدرتمندی هایش میرود . چیزی که در دنیا بشر را ضعیف می کند اون حس برتری طلبیش است . به ظاهر قدرتمندش می کند چون بلاخره به یک پایگاه هایی دست پیدا می کند اما برای کجا ؟ فقط برای دنیا . فقط برای زمین در حالیکه ما پایگاهمان یا پهنه جولانمان فقط زمین نیست بلکه پهنه جولان ما پهنه آسمانهاست  همانگونه که خداوند مکررا در قرآن اشاره می کند زمین و هفت آسمان ، زمین و هفت آسمان . مگر خداوند نعوذبالله کم حواسی دارد که یک چیزی را صد دفعه تکرار می کند . اهمیت مسئله است که این را تکرار می کند . یعنی فقط تو را روی زمین نیافریدم . پهنه جولانت هفت آسمان است که نزدیکترین آسمان را به زمین با چراغ های ستارگان زینت بخشیدند . حالا ببین فاصله ما تا ستارگان چقدر است ؟ تازه اینها را امروزه علم توانسته بدست بیاورد . حالا فکر کن این نزدیکترین آسمان آیا واقعا این آسمان نزدیک را که توانستیم فاصله خودمان تا ستارگان را پیدا کنیم آیا کلفتی اون آسمان (به زبان  زمینی بگوییم دیگر ) یا ضخامت اون آسمان چقدر است ؟ هیچکس نمی داند . آیا نکند اون آسمان با زمین ، زمینی است برای آسمانهای دیگرش؟ کسی نمی داند من تمام این سالها تلاش کردم هر از گاهی یکی دو تا حرف عجیب و غریب را پرتاب کنم میان جمع که اونهایی که دوست می دارند بگیرند و بیفتند دنبالش . یکبار شاید دوازده سیزده سال پیش شاید هم کمی آن طرف تر یک نفر به من گفت نگاه کن و تفکر کن به طبقات آسمانها . به کرات دیگر هم نگاه کن . تو می توانی نگاه کنی ببین کدام یک از این کرات امام زمان هایشان ظهور کرده است ؟ من مدت های زیادی گشتم میان بحث های نجوم و ستاره شناسی که کجا حیات وجود دارد  ، چون ما دنبال حیات در کرات دیگر مثل آدم های زمینی می گردیم و حیات دیگری نمی شناسیم با همه علم و آگاهیمان . در نتیجه خیلی از کرات هم که سر می کشیم حیاتی وجود ندارد اما فی الواقع دارای حیات هستند  ولی نه اون حیاتی که ما الان هستیم . در یکی از تفکراتم یادداشت کردم و دارم . یکبار موفق شدم و بعد این همه مشغله، این همه بگو بگو و حرف نگذاشت بقیه اش را ببینم . تقصیر خودم است . داعیه نو طلبی ، داعیه هدایت کردن گاهی اوقات آدم را خفه می کند . یکبار دیدم سرزمینی را در یکی از کرات  موجوداتی را که همه متحدالشکل بودند و دستگاه های بسیار عجیبی که من اصلا نمی شناختم و آنجا بطور مسلسل وار یک چیزی در تواری در حرکت بود . اینقدر ذوق کردم فکر کردم چیز تحفه ای دیدم با کله بر گشتم . خوب حالا برگشتی مثلا چیکار کنی ؟ به بقیه بگویی این را دیدم که بقیه باور کنند ؟ بقیه باور نمی کنند که ! تازه خیلی بهت محبت داشته باشند می گویند که بلاخره خوب دیگه ! هست . آره هست . همچین چیزهایی هم هست . خیر ان شاءا.. (همان که من همیشه به بقیه می گویم . ) این حداکثر جوابی هست که بهم می دهند . خوب برای چی برگشتی؟ می ایستادی بقیه اش را هم می دیدی . می دیدی دارای چه جور خوردن ،آشامیدن ، خوابیدن یا روابط دیگر هستند . همه زنده است . شما زنده بودنش را حس می کنید ؟ نه ! نه ! نه ! به هر حال .
صحبت از جمع : سلام . شما یک مبحثی را فرمودید که اینها فکر گناه هم به ذهنشان وارد نمی شود . این خیلی معنای نزدیکی با عصمت پیدا می کند دیگر . چون ما داریم که در مقام عصمت حتی فکر گناه هم (مثلا در ائمه ) شکل نمی گیرد یا در حضرت رسول (ص) یا در کسانی که به این مقام رسیدند . طبیعتا یک مقام خیلی بالایی وجود دارد . یکجای دیگری هم هست که در قرآن در سوره حجرات آیه  12 که می گوید : « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم»  که می گوید اهل ایمان از گمانهای زیاد بپرهیزید که برخی از آنها گناه است . این در هر حال به اهل ایمان سفارش شده است که اجتناب کنید . حالا اون اوج قله اش شاید این باشد که به اون ذهن آدم نرسد حالا فکر گمان باطل هست چون می دانید بعضی وقت ها ما (این که من می گویم در مورد شخص خودم می گویم .شاید در دوستان نباشد یا در یکی جور دیگری باشد . ) با افراد مختلف که طرف هستید و در مناسبات اجتماعی که دارید کار می کنید یکدفعه فردی به شما چیزی را می گوید و شما باید در مورد این تصمیم گیری کنید . از آنجایی هم که تجربه شما نشان داده است که متأسفانه بعضی وقتها به آدم دروغ می گویند یا با یک نیت بدی حرفی را به آدم می رسانند . در نتیجه شما یک چیزی از طرف می شنوید که ممکن است مثلا 2  باشد اما روی اون 2 شنیدنتان یک عدد 5 را در ذهنتان می آورید . مثلا می خواهید اینجا را نقاشی کنید آقای نقاش می آید و تخمین می زند این کار دو میلیون برای شما خرج بر می دارد و می گوید یک هفته ای هم تحویل می دهد . وقتی کار را به ایشان واگذار می کنید یکدفعه می بینید بیست روز الاف شدی و دو میلیون تومان هم سه میلیون تومان شده است یعنی این چیزی هست که در کارهای روزمره بسیار مشهود است حالا در مورد اینکه نفر دیگری با چه نیتی در جاهای اداری رفته و چه حرفی زده است وغیره، با اون وجه اش کاری ندارم یعنی ذهن من عادت کرده است که وقتی کسی حرفی را می زند مخصوصا در کارهای تجاری بیست درصدی را تخمین می زنم که دارد کم می گوید و دیرکرد هم دارد و.... ممکن است خوش قول باشد اما ناخودآگاه در ذهن ما این شکل می گیرد و این هم کثیر است . مگر اینکه من با طرف دو دفعه سه دفعه کار کردم و خوش قول بوده است ، همه چیزش درست بوده باشد و در ذهنم کم کم آرام گرفته نسبت به اون شخص ولی نفر جدیدی که بیاید دوباره همان ماجرا تکرار می شود . اما در مشاغلی که  شخص همش مشکوک است و همش فکر می  کند همه دارند دروغ می گویند و همه دارند پنهان کاری می کنند مثل حسابرس ها  و وکلا . من یک مشکلی که با مالیاتچی ها داریم . ما رفتیم ، راست گفتیم که ما زیان کردیم . می گوید نه . مگر می شود شما زیان کرده باشید .من بهش می گویم چه دلیلی دارد که دروغ بگویم . می گوید کسانی بودند که هفت هشت میلیارد سود کردند . همین حرفهای شما را می زنند . می خواهم بینم راه حل این چی هست ؟ یعنی مطلبی هست که من مبتلا بهش هستم . حالا در روابط فامیلی هم همین گونه است چون ذهن آدم عادت می کند .اونوقت در یک شقی از زندگیتان مشکوک هستید ، دیگر وقتی وارد زندگی خانوادگیتان می شوید این ذهن اونقدر عادت کرده است وقتی شما هم یک حرفی را به من می زنید پیش خودم می گویم نکنه ایشان هم اونم منظورش بود . می خواستم بدانم راهکارتان برای این مسئله چیست ؟
ادامه صحبت از جمع : من از فرمایشی دارم خلاصه می گویم شما بفرمائید چقدرش درست است یا چقدرش اشتباه است . این که می فرمائید برنامه تان برای جمع حاضر اینست که اندیشه  گناه هم نداشته باشد من یک حساب سر انگشتی هم می کنم احساس می کنم شما برآوردتان از اکثریت جمع ، یعنی پنجاه بعلاوه یک ، این است که تمامی گناهان و مباهات را شناختند ، هم حکم و هم موضوع . این دو تا حیطه بسیار گسترده و جدا از هم است . یعنی می گویم اختلاط با نامحرم حرام است ؛ ما حکمش را می دانیم و مصادیقش را در زندگی روزمره می شناسیم . الان همه این شناخت نظری را پیدا کردند . در عمل هم اون اکثریت اجتنابش را هم پیدا کردند و این تکرار شده است تا جایی که به حالت ملکه درآمده است و شخص دیگر با اراده این کار را نمی کند . اینقدر با وجودش عجین شده است که دارد عادی رفتار می کند . رفتارهایش هم همه درست است .( اگر بخواهم مثال بزنم مثل یک ماشینی نرم افزار بهش دادند و با برنامه جلو می رود .) این مرحله را هم طی کردیم و حالا رسیدیم به مرحله ای که ظاهر درست شد و حالا برویم در باطن . این برداشت من چقدرش درست است ؟
پاسخ استاد : حق با شماست .  یک تعداد خیلی محدودی تقریبا می شود گفت که نزدیک هستند به اون چیزی که شما گفتید . خیلی کم و خیلی محدود ! اما اکثریت هنوز به اون نقطه نرسیدند  . من از شما می پرسم . کلاس درس گذراندی ، کلاس دانشگاه هم گذراندی به خوبی هم میدانی. معلم اول ترم ، اول سال در هر درجه ای که کار می کند آهسته پیش می رود . اول آهسته پیش می رود که چه شود که دانش آموزهایش و دانشجوهایش خودشان را با مسئله جمع و جور کنند ، خورده شوند وقتی خورده شدند سرعت می دهد . اگر اون دانشجوها اون را در اندک زمان انجام دادند فبح المراد ! هم برای دانشجو هم برای استادش . چرا ؟ چون طبق برنامه ای که تدوین شده است و کاری که انتظار میرود ، بعد سرعت می دهند بعد در انتها یک دوره تکرار هم می گذارند و بعد دیگر آخرین مرحله است . اما گاهی اوقات اینطوری پیش نمیاد یعنی اون دانشجو این همگامی مسالمت آمیز آرام را خواب خرگوشی می کند و هر چی تکانش میدهی که بیرون بیاد بیرون نمی آید .آیا استاد می توانید این وضع را تا آخر ادامه دهد و برود ؟ قطعا نمی تواند . پس چه اتفاقی می افتد ؟ می گوید تا امروز یواش اومدم از حالا به بعد سرعت تند شد . یا علی ! بدوید . در این تهدید مرحله دوم عده ای بلند می شوند .یک عده ای که هنوز تو اون مرحله هستند می فهمند که باید کم کاریشان را جبران کنند و شروع می کنند دویدن و خودشان را می رسانند وبازم عالی است  اما یک عده بازم در اون مرحله باقی می مانند . بمانند ! مگر قرار است همه به آخر ترم برسند ؟ نباید برسند که یعنی نمی توانند برسند نه اینکه نباید برسند نمی توانند خودشان را برسانند . آیا استاد درسش را متوقف می کند ؟ آیا کتابش را زمین می گذارد ؟ آیا ترمش را تمام نمی کند ؟ باید تمام کند . انتهای ترم کتاب را تمام می کند . تمام کرد آزمونش را می گیرد .یک عده ای از آزمون رد می شوند . می گوید خب به سلامت . خوش اومدید . خیر پیش. بدوید واحدهای بعدی . اینهایی که باقی مانده اند می گویند خیلی خب . پول بریزید به حساب و دوباره بشینید سر کلاس . دوست عزیز من شانزده هفده سال است که دارم کار می کنم . هفده سال هی گفتم به سلامت و عده ای کثیری برگشتند اینجا و دوباره ثبت نام کردند . باید چیکار کنم ؟ یا باید من حل شوم در اینها شلی ها اول . من نمی خواهم حل شوم . این شانزده هفده سال حل شدم . آقا جان ! حل شدم این شانزده هفده سال . نمی خواهی بیای؟ دوست نداری بیایی؟ دوست نداری خواب خرگوشی ات را ول کنی ؟ هیچ اشکالی ندارد . تو بمان اینجا ! ما می رویم . این دانشگاه را هم ترک می کنیم می رویم دانشگاه بعدی. والسلام . حالا اونهایی که خود گناه را شناختند ، اسباب را می شناسند ، حدود را می شناسند چون همه را گفتم من هیچ چیز را جا نینداختم ( فهم من ناقص هست . فکر نکنید دارم روی خودم حساب می کنم ) ولی اونی که من را درس می دهد ، اون چیزی که شما لازم داشتید بهتان داده است . ما احکام دزدی واسه شما نمی گوییم چون شما دزد نیستید ولی اگر فکر دزدی کنید حکمش را گفتم . ببینید تمام چیزهای که لازم داشتید به شما گفته شده است تا به امروز . امروز هم دارم می گویم دیگر وقت دویدن است . بدو ! بدوید !  "  من پاهام درد می کند ، من قلبم مریض است ، من کمرم در می کند . " خب بشین  ! چیکارت کنم ؟دیگر نمی توانم کولت کنم . سالهاست دارم کولت می کنم . دیگر نمی توانم کولت کنم .دوره کول کردنم تمام شد . می گوید : "  بابا !  من که تازه اومدم تو جمع تو . " تو که تازه اومدی زودتر می آیی چون تهدید ها را می شنوی . اینها سالیان سال از من قربونت برم ، جون من بیا و من بمیرم بیا را شنیدم اما تو هیچکدام اینها را از من نشنیدی . همیشه یک چشمم خندیده است یک چشمم به تو اخم کرده است . تو خوشبخت تری . در کمترین زمان می جنبی و می آیی . پس غصه نخور . تازه من که از تو حساب پس نمی گیرم . یک کس دیگر یکجای دیگر از شما حساب پس می گیرد . اون می داند تو کی اومدی . موقع صحیح کردن ورقه آخر ترمت اون می داند تو کی به اینجا اومدی . به اندازه اون از سوال هایت انتظار دارد . به من چه ! من باید کارم را بکنم ، تخته سیاهم را دائم با گچ سفید بکشم ( حالا که دیگه ماشاءا.. تخته وایت برد اومده . من به وایت برد نرسیدم .یک عمری گچ خوردم ) من کارم را باید بکنم . می کنم . دوست عزیز من کارم را می کنم . من تا دیروز برای شما (مثلا می گویم شمای نوعی ) تمام اینها راریز ریز گفتم یا نگفتم . خدا وکیلی گفتم یا نگفتم ؟ آیا چیزی مانده است که در بابی من جا انداخته باشم ؟ همه را گفتم . حالا همه هم بلدند . الان وقت بلد ها که بدوند و بلدی شان را نشان بدهند . یا بلدی و راست می گویی بلدی یا دروغ می گویی. اگر راست می گویی بدو .خب تا حالا دروغ گفته و بلد نیست . بشین اینجا راهنمای بعدی می آید . کی ؟ نمی دانم. کجا ؟ بازم نمی دانم . چقدر فرصت داریم ؟ بازم نمی دانم . شاید هیچی .شاید همین جمعه بیاید . شاید ! کی می داند . خوشبخت کسانی هستند که قلبشان خبر دارد . ما که قلبمان اینقدر تالاپ تالاپ کرده است و نصفه می زند و اون هم نمی تواند بفهمد ولی کی می داند شاید همین جمعه بیاید . دیگر وقتی برای تازه بیاموزم و دنبالش بدوم . ندارم . می گوید وایسا در همان کلاس اولیه حالا تو فلانی تو هم وایسا بدبخت بیچاره ( یک بدبخت مثل من پیدا می کنند ) می گویند تو خودت دیر کردی . تو هم وایستا با همان کلاس اولیه به این درس بده بلکه چیزی ازشان دربیاید . اونهایی که در گناه استمرار دارند و اصرار دارند می گوید بمانید . بمانید تا مجازات شوید پس دیگر صبر نداریم . یا دانستی گناه چیست یا دانستی حکمش چیست چه بهتر اجرا کن . ندانستی وایستا تا بعدی بیاید و بهت بگوید .
البته جواب دوست اولمان هنوز محفوظ است . چون سوالی که شما کردید باعث شد دوستمان بگوید وقتی آدم ها هنوز یک حدودی را نمی دانند چیکار کنند پس چه می شود ؟ ولی نه ! تو حتما می دانی فقط کافیه یک دانه ضربه بزنم و تو بلافاصله متوجه می شوی . یک چیزی را فراموش کردید . گمان را اول بشناسید . شما می دانید که حالا شما تو محیط بیرون کار می کنید و درگیری های اینجوری دارید . من در کار خیریه هم این مسائل را خیلی برخورد می کنم
چون به من که مراجعه می کنند باید همیشه یک طرف ذهنم را نگه دارم به اینکه چی؟به اینکه نکنه طرف دروغ می گوید نکنه می خواهد یک پول مفتی از صندوق بگیرد برود که بارها مشاهده کردیم این جور مسایل را و هزار شاید دیگر را.این یک واقعیت است که ما دایم با اون در ارتباطیم و دقیقا این همان چیزی است که ما باید از شما بگیریم  این دقیقا همان نقطه حساسی است که می بایستی باید به آن توجه شود در جامعه صنعتی و مدرن و شهر نشینی های بزرگ روابط خیلی  پیچیده است.و به طور معمول با همه این اما و اگر ها ما روبرو می شویم هر کسی در اندازه خودش و در شغل خودش و یک امر کاملا طبیعی است چون باید جوانب کارش را بسنجد اما تا این جایش طبیعی است که خانم فلانی دانشجویش آمده و تحقیقی را که باید می آورده نیاورده ازش می پرسد که چرا تحقیقت را نیاوردی به خانم می گوید مریض بودم یا می گوید مادرم بیماریا فلان مسئله برام پیش آمده خانم حق ندارد فکر کند که این دروغ می گوید اما این اجازه را دارد که از او مدرک بخواهد تاجایی که مطالب را با گرفتن مدرک صحت و سقمش را می شود بررسی کرد می کنی ولی اصلا پیش ذهنی نکنی  نکنه دروغ میگه به من نکنه می خواهد سرم را کلاه بگذارد نکنه با دوستانش تبانی کرده همه این نکنه ها که بلای جان من شد.اون یک اشکالی دارد من هزارتا .چون تمام اینها هر کدام یک فلش به سمت من باز کرده و یک جاده بی انتها در وجود من . من که رفتم نا کجا آباد من جلوی اینها را می بندم میگم ما اصلا از این نکنه ها ندارم خانم آقا اشکالی ندارد دکتر رفتی مدارکت را بیار مادر بیماراست مدارکش را بیار ببینید راهها را دانه دانه کلید می کنم می بندم ولی تحقیقم را می کنم چون من حماقت که ندارم و اجازه هم نمی دهم که دور از جان شما کسی فکر کند که من احقم بتواند سرم را کلاه بگذارد و اصلا در دین ما چنین چیزی درست نیست غلط است.اون وقت بعدا جامعه مسلمانان تبدیل به چی می شوند دین ما می گوید تمام این احتمالات وجود دارد در کار شما اما این احتمالات نیاد در شما وقتی وارد ذهن و وجود شما می شود خوره شما است اما وقتی بیرون این احتمالات برای خودش جا دارد می گذارم در جعبه های خودشان و دانه دانه بررسی می کنم این احتمال ممکن باشد پس جوابش را بیار ما به هیچ عنوان نمی توانیم جلوی نیروهای فکری غلط یا به عبارت بهتر گمانها و ظن های بد را بگیریم اما تا کجا نمی توانیم بگیریم به اینکه جلوی ما سبز شوند . من دارم به شما می گویم این سبز می شود جلوی تو می ایستد اما این تویی که به درون راهش می دهی یا راهش نمی دهی دارم به تو میگم که عالم ورع می گوید نگاهش کن ولی راهش نده بگو تو بیرون بایست بر گردن شما تکلیف است که اینهایی که احتمالات وجودش هست بررسی کنی بیشتر از این که به گردنت تکلیف نگذاشته اند ممکن یک دروغ هزارمی وجود داشته باشد که این دانشجو به کار برده و برای شما این احتمال به وجود نیامد جلوی چشمت سبز نشد و این دروغ را گفت بهره هم برد و رفت دیگه به گردن شما نیست شما بیرون از این وجود تمیز و نورانیت همه احتمالات را بررسی کردی مثل میدان جنگ می ماند یک رئیس قوه جنگی ،ستاد جنگی با خودش می اندیشد این راههای ما است از این جا می تواند دشمن بیاید وووو نکند؟ چون اینها گمان است!نمی شود پس اگر از این جا آمد چطوری جلویش را می بندم ،این جا را چطور حفاظت کنم که اصلا نتواند وارد شود.این وظیفه اوست .اما مفهومش این نیست که این گمانها چنان برود در وجود این و انقدر به اینها فکر کند که مالیخولیا بگیرد.یارو عطسه می کند فکر می کند که بمب جلوش ترکید خوب دیوانه می شود که.در مورد کار دوستمان میگه رفتم عین حقیقت را گفتم آگر از اول این جامعه این چنین با گمانها روبرو می شد امروز این آدم درستکار راستگو گرفتار نبود ولی کتکش را می خورد چون می گوید من دروغ نمی گویم ضرر کردم طرف به او می گوید که مگر می شود ؟خوب این چیکار کند؟با خودش فکر کند که این رشوه می خواهد ؟می خواهد از این باج بگیرد ؟نکنه نصف این مالیاتی را که از من می گیرد می گذارد جیب خودش؟ببینید این واکنش اوست در مقابل فردی که به می گوید که نه این طوری نیست مثل تو خیلی ها بودند که انقدر هم سود بردند ولی مثل تو می گویند که ما سود نکردیم تکلیف دوستمان در این جا چیست؟ما با اون طرفی که این طوری بر خورد می کند کاری نداریم خودش می داند و خدای خودش ما نمی خواهیم او را آسیب شناسی کنیم به ما چه بگذار ما کار خودمان را حل کنیم آقای فلانی همه این شک ها وجود دارد نکنه نصفش را بگذارد جیب خودش نکنه یک پاکت زیر میزی به او بدهم مشکلم حل شود نکنه این جوروووهمه اینها میاد آخه اینها سپاه اند سپاه ابلیس اند جلوی شما رژه می روندتو که رژه این سپاه را می بینی می ترسی می فرستی داخل ،نمی ترسی با پشتیبانی خدای بالای سرت جلوش می ایستی و میگی اینها همه اش حرف است . خوب من چیکار کنم بهش اثبات کنم با مدارکی که دستت است اثبات کن نمی توانی اثبات کنی پذیرش نمی شود پولش را بده بره .خب منکه خیلی ضرر می کنم بهتر از این که روحت ضرر کند بهتر نیست؟این که آخر سر پول را از تو می گیرداما این افکار را هم به خودت راه بدی تو که چند برابر ضرر کردی!ما نظیر این جور وقایع حالا اینها محیط کاری است اگر دانه دانه آدمها را شروع کنم برای تو بررسی کردن می بینی که انقدر سپاه ابلیس ریز ریز و خرده خرده و کوچولو کوچولو به این حمله کرده این هم به همه شان گفته بفرما این جا ملک شخصی شماست شما برید تو زندگی کنید نمیشه که. من هر کجا غذای را بخورم که پولش حلال نیست گاهی اوقات می فهمم که طرف پولش حلال نیست پرهیز می کنم ولی منم آدمیزادم خیلی از مواقع پیش می آید که حواسم جمع نیست می خورم می دانید به من چه اتفاقی می افتد کاش فقط مریض بشم خوبه با مریضی تاوانش را می دهم یک بدبختی بزرگتری اتفاق می افتد یک چیزی درون شکمم مثل بچه ای که درون شکم یک زن حامله است شروع می کند تکان خوردن خدای من شاهد اگر از رو نگاه کنید هیچ وقت خانم ها باردار را قطعا آقایانی که همسر دارند مشاهده کرده اند که پوسته شکم مادر بچه که تکان می خورد لرزش پوسته شکم نشان می دهد که کجاست من قشنگ نگاه می کنم میبینم که دارد تکان می خورد و تنها واکنشم این است این جا جای خوبی برای شما نیست این همان باج گیری است که روی اون غذا نشسته بود میره اون تو اگر بفهمم بیرونش کنم خلاص می شوم نکنم مریض می شوم هزار تا بد بختی میکشم دونه دونه از این گمان ها یک دانه از این کوچولو ها دارد حالا این که خوبه بالاخره معدت درد می گیره شکمت درد می گیرد اسهال می گیری هزار تا مسئله برات پیش می آید باز لااقل می شود باهاش مواجه شد اونی که می رود این تو(قلب یا ذهن) خیلی بد است دیگه به سادگی با هیچی نمی توانی بیرونش کنی  چون اینها لایه هاشون پر است می روند اون پشت دیگه قلب تو مثل شکمت نیست که پوسته اش تکان بخورد فکر کنی یک موجود زنده در اون است اون وقت تکلیفت چیه؟قدیمیا وقتی یک کسی سریع عصبانی میشد و جیغ  جیغ می کرد می گفتند ای وای این باز جنی شد ما می خندیدیم چون باور نمی کردیم جنی شد یعنی چی اما راست میگه جنی شد صبح تا غروب در خیابان جنی فراوان است از راننده ماشین تا مسافرها و عابر پیاده و مغازه دار و الی آخر این همه جنود ابلیس از کجا آمده اینها هر کدام مامور به یک چیز اند و هیچ کدام حق داخل شدن در وجود شما را ندارند شما ایمن هستید تا کجا؟دعوتش نکن آورده گمان بد را گذاشته جلوی تو این آگاهی باید در شما ایجاد شود اصلا دیگه شوخی نداریم گمان باید بیاید تا در خانه ات در زد این کشویی را باز کن از لای در نگاهش کن برای چی آمدی؟من می گویم چنین و چنان  بهش بگو خیلی خوب تو بایست بیرون تا من تحقیقم را بکنم .تحقیقت را بکن ببین زندگیت گلستان است.پول نداری خرج کنی،کمرت  سرت پات درد می کنه نمی توانی راه بری ولی زندگی گلستان است رو ویلچیر نشستی می برنت غصه می خوری چرا من باید روی ویلچیر بشینم اما زندگی گلستان است چون این لحظه درد می پیچد به تو که چرا ؟بلافاصله چشمانت را باز می کنی می بینی انقدر زیبایی و عظمت است تو درش گم می شوی من هدیه آوردم برای شما چرا نمی خواهید بگیرید مقابله نکنید با من گوش کنید آقای فلانی به خصوص یکی مثل شما با شغلی که دارد همیشه این سپاه جلوی چشمش پرچمش دست ابلیس است لحظه غافل شود خورده سپر ایمنی خود را ببند سپر ایمنی شما اجازه ورود به هیچ غریبه ای را نخواهد داد غریبه ها باید بیایند گروه خونشان را معین کنند آزمایش بدهند تمیزند بعدا بیایند داخل. ازمایش را چطوری می دهند دانه دانه همه با هم نیایید این در اصول قران می خواند ؟آخ این جا لنگ است نایست بقیه اش را بررسی کن اولین نقطه خلاف بیندازش بیرون اونم در داخل راه نده همان پشت در بررسیش کن تو هم پشت در بایست اصلا نیا داخل عمق خانه ات نرو .بررسی اش کن ببین چه اتفاقی می افتد خیلی کار ساده ای نیست من ماه ها زحمت کشیده ام سالها است که دارم زحمت می کشم اما شاید ماه ها طول کشیده تا این ارتقا را طی کردم چقدر هم برای اون قیمت دادم و خرج کردم با خون دل و اشک چشم بدست آوردم ولی به شما می دهم چون شما را دوست دارم خیلی دوستتان دارم آزار ببینید آزار می بینم تا امروز که این طور بوده اما می رسد روزی که مجبورم که دیگه از شما دل بکنم ولی هنوز نگفتم باشه چون دلم نمی خواهد از شما دل بکنم حالا نمی شود هر جا می رویم هر کاری می کنیم  صد نفره برویم و بکنیم این بچه های من بر خلاف همه جوانها ، جوانها دوست دارند با جوانها بپرند اینها تا می خواهند یک جایی قرار بگذارند آویزان ما می شوند منم هی برایشان ادا میرم که نه حال ندارم خودتون بروید چی می خواهید از جان من شما خودتون بروید مادر من و بابا هم می مانیم .می گویند بابا هم دلش می خواهد  میگم باباتون را هم با خودتون ببرید ولی بگذارید من خانه بمانم ولی هر جوریه بالاخره ما را راه می اندازند منم می خواهم بالاخره شما را هر جوریه راه بیندازم .خوبین ها شما اصلا بد نیستید شما در این جامعه اگر درجه بدهند در خیلی از آدمها صدر درجه هستید پادشاه شهر یک چشمها هستید .
شاگرد :پس اینها سبز می شوند بعد ما باید به هر حال بزنیم کنار.یک چیزی که مشکل من است اینه که من گاهی یک گمانی می آید آما اون گمان غلط نیست یعنی گمان درست من که دارم با طرف صحبت می کنم داره دروغ می گوید و مثل روز روشن است
استاد:واقعا دارد دروغ می گوید و تو نمی توانی بگی دروغ میگی.صبر .امتحان .از او امتحان می گیری نه صرف اینکه این دروغ می گوید بهش میگی بله شما درست می گویی بله حق با شماست .پشتش را که کرد به اون میگه دروغ میگه به هیچ کسم که نمی گی در درون خودت می گویی که من را خر تصور کرده داره دروغ میگه .بابا راست می گویی تو دروغ می گوید ولی این قرار نیست که تو را داغون کند بگذار همان جا بماند بررسی کن دروغش اثبات بشه وقتی اثبات شد دیگه گمان نیست یک حقیقت است
شاگرد:یعنی باید بایستیم حتی اگر ضرر و زیانی ببینم
استاد:ببیند.اصلا دنیا محل آزمایش است یعنی چی ؟
شاگرد:خوب یکی هست یارو را همان طوری نگاه می کند نمی فهمد که دروغ می گوید ولی وقتی شما احساس کردی داره دروغ می گوید . دارم می گویم  شما دارید دروغ می گویید بعد من فکرم را مثبت می کنم میگم این دارد راست می گوید بعد این میاید یک ضربه ای به من می زند من فکرم این است که من به اون دریافت درونیم توجه نکردم ولی الان در حال حاضر این را برای خودم چون من فرقانی ندارم که بگم ایا من دارم درست می فهمم یا اشتباه می فهمم من مجبورم بگم که داره درست میگه ولی خیلی از موارد هم حسم درست بوده یک مواردی هم غلط بوده چون آدمیزاد فرقانی ندارد پس این صبر را بکند حالا فوقش ضرر بکند
استاد: ما داریم به شما این را یاد می دهیم خوب دقت کنید ما اصلا آدمها را به سوی حماقت نمی بریم کارمون این نیست . کار ما اینه که از بیرون هر چی که می خواهد وارد شود اون جا بایستد ما قرنطینه داریم همین طور بی مهابا در باز نباشد به همه بفرما بفرما بزنیم رفت تا ته خانه حالا هی بهش میگی پاشو برو بیرون نمیره جا خوش کرده ما می گوییم این بفرما را ترک کنید هر انسانی چنان که در بخش جسمش یک قالب حجاب دارد مرد و زن یک قالب حجاب داریم که باید این پوشش را داشته باشیم برای بخش روح ،نفس و ذهنش هم باید قالب بگذارد ولی قالب دلیل این نیست که طرف خودش را مَحرم کند هر آنچه از بیرون میاد نگاه می کند میگه خوب باشید تا صحت و سقمتون معلوم شود این چیزی را که حدس زدم از داخل تو دنبال فرقان می گردی فرقان دست توست فرقان محدوده ای است که کتاب خدا به تو ارائه کرده ولی تو یاد نگرفتی کتاب خدا را بخش بخش کنی ریز ریز کنی احکام را. منم عمرم کفاف نداده تا این جا که کل کتاب را ریز کنم می بینید آیات را چطوری هر یک خطش را چطوری تکه تکه می کنم و ازش بهره می برم باید آیات را اون طوری ازش بهره ببری اگر به اون جا برسی فرقان داری کی میگه نداری؟ میایی تو کتابت را ورق می زنی از فرقان درون و بیرونت چون عین این قران اون تو هست ولی تو انقدر ورقش نزدی ازش بی خبری، تو میگی احساسم حس درونیم گفت و درست گفت اون حس درونی تو کجا بود اون حس درونی از کجا آمده هر چقدر تو این سپاه دشمن را بیرون خودت نگه داری موفق خواهی بود یعنی لایه لایه ،ظریف ظریف تا بشی توری ،توری شدی دیگه معلومه دیگه از پشت همین توری نگاه میکنی که چه خبره خودت را دور می کنی
من تلاش کردم بگم خود شناسی کنید بنویسید چه انتظاراتی از مردم داری و چه کار حاضرید برای مردم بکنید برای افراد روبرو تون .به شکل های مختلف من امتحان کردم تا این جا اونهایی که از اونها بهره بردند امروز خیلی موفق اند چون حرف امروز من را خیلی خوب فهمیدند و انشاا.... عملیش می کنند اونهایی که انجام ندادند در مقابل حرفها و خواسته هایی که از اونها داشتم پا فشاری کردند و گفتند نه حالش را نداریم ول کن بابا خوشت میاد  خوب طبیعتا باید بیاستند و سختی بکشند
شاگرد :در این مبحثی که شما می فرمایید برای شما نوشتم که یک آیه ای در قران هست که می فرماید که مومنان آدم مسکین را که می بینند از چهره اش متوجه می شوند که من نوشته بودم که قطعا اگر این طوری باشد من مومن نیستم دیگه من فکر می کنم شاید گمانم غلط باشد ما در جایی که ایستاده ایم حالا درونی است یا خداوند فضلی می کند ما یک سری کمبود هایی داریم که اگر پادشاه شهر یک چشمی ها هستیم و تازه اون یکی هم که می بیند لوچ است . این قطعا در دستان من است یعنی من نمی توانم این را به گردن شما یا خدا بیندازم چون خدا گفته مومن ها این جوری هستند پس من ایرادی داشتم که الان نمی بینم که کی مسکین است.آیه ای را که خداوند نازل کرده که مومن ها این طوری اند هستند من نیستم نه تقصیر شما است نه خدا وند نه کس دیگری فقط تقصیر خودم است چون ایمانم دست خودم می توانم پیشرفتش بدهم منتها مثل کسی است که در گل گیر کرده یک کس دیگر هم می گوید این در این جاست این میگه بابا من در گِلم من دنبال راهکارم شما فرمودید اولیش صبر و حجابهایی که ایجاد می شود
استاد:به همین سادگی ما یک وقت در جمع خانواده نشستیم یهو مامانم یا خواهرم میاد میگه راجع به فلانی حتی می خواهد خوبش را بگوید تا میاد بگه میگم ای بابا تو را خدا خواهش میکنم بسه بسه انقدر این طوری سر وصدا میکنم تا حرفش را می برد ببین منم هم آدمم خوش می دارم خواهرم راجع به آقای فلانی می داند می خواهد بگوید اصلا خوب می خواهد بگوید ما بدش را نمی گوییم بابا من نمی خواهم بشنوم من یا شعور دارم آقای فلانی را که دیدم خوبش را درک می کنم اما اگر نفهمم اونم بگه قابل قبول نخواهد شد اماپایم را گذاشتم در وادی که خیلی دراز است هر چی میکشی کش میاد تمام شدنی هم نیست پس اولین قدم میگم نه نه هیس هیس انقدر این جوری می کنم طرف مقابلم ساکت می شود می خواهم این کار را بکنید این همه وقت دارم زحمت می کشم شما برسید به این جا شما معصوم نیستید به خدا معصومین هم جنود شیطان بهشون نزدیک می شوند اما به درونشان راه پیدا نمی کنند پس بنا بر این نمی خواهم به شما بگویم یا ادعا کنم که می توانم شما را به اون جا برسانم اصلا گناه را دیگه نشناسید مسخره است گناه جزو امتحانات این دنیا است
استاد:به طور حتم همین طور است فلش ها مشخص است اما مشکل ما اینه که می خواهیم خودمان تعیین کنیم نه ما نمی توانیم تعیین کنیم برای ما تعیین کردند چی درسته چی غلط باید اون را اطاعت کنیم
از دوستان جمع : من در پی صحبتی که دوستمان فرمودند نکته ای به ذهنم رسید گفتم که خدمتتان عرض کنم . نکته اول این است که من فکر می کنم باید عادت کنیم مترهایمان را زمین بگذاریم . ما همیشه متر دستمان است مردم را متر می کنیم ، بلند است ، کوتاه است . در رابطه با ظاهر و در رابطه با باطن هم مترهای دیگری دستمان است . به نظرم رسید یک چیزهایی مثل متر را بگذاریم زمین و مردم را قضاوت نکنیم . نکته دوم این است که بشر دو پا با عقلش فهمیده که وقتی راهی را می سازد باید برایش تابلو بگذارد . بنده وقتی می افتم در جاده ای یک مقداری که می روم یک جهت نما زده که از هر طرف به کدام شهر می رسم ، راهنما گذاشته و ابزار را هم طوری تعیین و تنظیم کرده که بنده از پشت فرمان بتوانم ببینم که از کدام طرف بروم . قطعاً خدا اگر که ما در راهی که گفته و نشانی هایش را داده در قرآن ، در احادیث ، در سنّت و ... گذاشته می افتیم راهنما را برای ما گذاشته است . یعنی ما بدون این که تلاش بکنیم متوجه می شویم که این تصور و این نوع فکری که ما داریم در رابطه با فرد انجام می دهیم اصلاً اجازه داریم فکر کنیم . دوم این که این نگاهمان صحیح است یا غلط است ؟ به وسیله قلب ، به وسیله الهاماتی که درون ما به ما کمک کرد . بنابراین مهم این است که توی راه باشیم اگر تو راه باشیم راه خودش ما را  خواهد برد .
استاد : به طور حتم همین طور است . فلش ها خودش نشان می دهد منتهی مشکل ما اینجاست خودمان می خواهیم دائم تعیین کنیم . نه ، ما نمی توانیم تعیین کنیم برای ما تعیین کردند که چه درست است ، چه غلط است باید آن را اطاعت کنیم .
از دوستان جمع : از نهج البلاغه حکمت 114 : هر گاه نیکوکاری بر روزگار و مردم آن غالب آید اگر کسی به دیگری گمان بد برد در حالیکه از او عمل زشتی آشکار نشده است ستمکار است ؛ و بدی بر روزگار و مردم آن غالب شود و کسی به دیگری خوش گمان باشد خود را فریب داد .
استاد : به آن توجه کنید ، خیلی جالب است .
از دوستان جمع : مرز واقع بینی این جا کجاست ؟ به این توضیح : شما در یک موقعیت ده بار امتحان می کنید . دقیقاً موقعیت شما ، من با شما کار دارم ، یا سؤال دارم ، یا می خواهم قرض ، وام بگیرم ؛ تا از قبل از این که بگیرم خیلی احترام می گذارم . همین که گرفتم فردا شما را ببینم رویم را برمی گردانم . یک بار اتفاق می افتد نفر دوم می آید شما می گویید نه ، این آن نیست . ده بار اتفاق می افتد ، بیست بار اتفاق می افتد بعد شما از جهت عقلی می بینید خیلی حرفش در بین آدم ها شایع است . اگر در این موقعیت باشید باز هم باید این گونه فیلتر کنیم یا نه دقیقاً طبق همین حکمت قضیه عکس می شود ؟ حالا باید کسی که می خواهد درست باشد آن باید ثابت کند . یعنی ذهن شما بر اثر تکرار و همین امری که شما می گویید دائم امتحان کرده منفی بوده .... شما وقتی بیست بار امتحان می کنید هجده دفعه اش منفی است باز بیست و یکمی با همان امید اولیه امتحان می کنید ؟ مطمئئناً نه ، یعنی ذهن شما به شما این اجازه را نمی دهد ؛ آن واقعیت را باید چکار کرد ؟ همین چیزی که الان در حکمت بود . شما الان با افراد جامعه برخورد می کنید تعبیر خودتان در همین جلسه این بود که جامعه بیرون جامعه کثیفی است ؛ دقیقاًً همین طور است نمی شود اسم گذاشت روی مردم و اکثریتشان را متهم کرد ولی روابط الان به شکلی است که آدم ها نفع خودشان ، اول و آخرشان است یعنی اصلا ً اگر کسی مُتَشرِع هم باشد باز باید خیلی فهمیده باشد که بیاید رعایت کند در این جامعه با این شرایط باز هم ما هرکسی که مراجعه می کند . من همیشه با آن کسانی که دستشان را جلوی من دراز می کنند در خیابان این چالش را با خودم دارم . خیلی مواقع طرف آمده گفته من مسافر هستم اگر مقداری پول بدهی من می روم . بعد من می روم 2 ساعت دیگر برمی گردم می بینم ای بابا این از من پول گرفته از 5 نفر دیگر هم دارد همین پول را می گیرد . پس این یک بار نیست ، ده بار نیست در طول سالها دارد تکرار می شود . بعد در این جامعه باز باید همان گونه برخورد کرد ؟
استاد : اجازه بدهید من خدمتتان بگویم این را .  جایگاهی که من قرار گرفتم با اقشار مختلف مردم روبرو هستم و با طیف های مختلف گرفتاری ها علی الخصوص و بحث نداری ها و ... خب طبیعتاً این را خیلی با آن برخورد می کنم و خیلی هم سخت با آن برخورد می کنم در جاهای مختلف و اتفاقی که می گویی بارها و بارها و بارها و بارها برای من افتاده است . من این گونه برای خودم حلش کردم .
من اینجا هستم و فعلی که باید انجام بشود اینجا،درست؟فعل بیرون از من است دیگر داخل من که نیست.یک اعتقادی،یک تفکری من را وادار میکند این فعل رو انجام بدهم و فردی که فعل روی او انجام می شود یا کار او را انجام میدهیم اینجا روبه روی من است
اول بحث خودم را مطرح میکنم.کاری که دارم انجام میدهم حالا میخواهد کمک باشد،راهنمایی باشد،نصیحت باشد و الی آخر فقط بر اساس خواسته این میکنم؟اصلاً اینطور نیست ، یک تفکری در من وجود دارد که این تفکر ریشه در اعتقادات من دارد و این اعتقادات من ریشه در دستورات الهی دارد .
این چیکاره است این وسط؟هیچی.من کاری که انجام میدهم برای این انجام میدهم که این فردی که امروز دارد به من احترام میگذارد فردا و فردا و فردا ها بازم به من احترام بگذارد؟اصلا.من دارم خدمت میکنم فقط به صرف اینکه تفکرم میگه بکن،تفکرم الهام گرفته از اعتقاداتم، اعتقاداتم نشأت گرفته از پیغمبر خدا و احکام الهی،پشتوانه به این محکمی،پس انجام میدهم.انتظارم؟صفر.من در جامعه فقط وظیفه ام را انجام داده ام.کار زیادی نکرده ام.برای چه انتظار داشته باشم؟
فرد روبه رو آمده و من توقعش را یا احتیاجش را برآورده کرده ام،هیچ گونه وظیفه ای در مقابل من ندارد .
پس وظیفه اش کجاست؟او میداند و خدای خودش،همانطور که من میدانستم و خدای خودم.در بیان احتیاجش و در واکنش در مقابل برآورده شدن احتیاجش او میداند و خدای خودش.
من با خدای خودم معامله کرده ام با اوکه معامله نکرده ام پس برای چی ناراحتم؟ناراحتی ندارم ؛
فردا من را دید پشتش را به من کرد،بکند .
یک خانمی آمد از من پول گرفت به این عنوان،شرایط بسیار بدی داشت، خانم ... را فرستاده بودم دقیقا از نزدیک شرایطشان را دیده بود.دختری داشت که دانشگاه قبول شده بود ولی شهر خیلی دوری بود این ها نه پولش را داشته اند که بفرستند و نه پدرش با اعتقاداتی که داشت اجازه میداد برود طبیعتاً به من هم که گفتند منم صد درصد موافقت کردم گفتم درس نخواند بهتر از این است که آلوده بشود.
این شهرهای دور دختر ها و پسر ها و علی الخصوص دختر ها شرایط خیلی بدی پیدا می کنند . بعد از یک مدت آمد با گریه و زاری که دخترم دارد دق میکند در خانه. گفتم خب بگذار یک چیزی یاد بگیرد بگذارش یک کلاس من هزینه اش را میدهم .
گفت :آرایشگری خوانده و دیپلم آرایشگری دارد.گفتم : خب بگذار کار کند.گفت :آخه ما پول نداریم.در یک آرایشگاه بالای شهر اگر که بخواهد یک صندلی اجاره کند برای کار،یک میلیون تومان پول نیاز دارد.گفتم :که من میدهم.من میدهم از صندوقم به شرط اینکه این دختر خانم متعهد باشد شروع کند کار کردن.از این ماه که دیگه دخل و خرجش را خوب درآورد شروع کند به قسط دادن،یک میلیون را برگرداند من به یکی دیگه بدهم.گفت:باشه.ما یک میلیون را به اینها دادیم و اینها رفتند .
یک مدتی گذشت از اینها خبری نشد.چند ماهی گذشت . به او زنگ زدم گفتم :خانم فلانی دخترت چیکار می کند؟ گفت:کار خیلی خوب نیست.گفتم:ببین به ماهی پنج هزار تومان هم خوب نیست؟گفت:آخه اینکه خیلی کم است.گفتم: خواهر جان ما راضی هستیم تو چکار داری؟ دردسرتون ندم یک چیزی حول و حوش دویست هزار تومان با هر چند ماه یکبار تلفن کردن من دستم آمد بعد دیگه نیامد.
یک روز آمد در خانه که به من پول قرض بده می خواهم فلان کار را انجام بدهم . گفتم:ببین این لای فرش را بلند کن ببین زیرش خالیه مادر جان.
گفت:یعنی چه؟گفتم:خب آن یکی که داده بودم تو نیاوردی بگذاری زیرش اگه گذاشته بودی این زیر،الان این زیر ما پول داشتیم خوب دوباره به تو می دادم . چکار کردی با این پول؟مگه دخترت کار نمی کرد؟گفت:نه کارش نگرفت.گفتم:خوب کارش نگرفت پولش را صاحبکار خورد؟گفت:نه گفتم:خوب چیکار کردی؟گفت:مشکل دیگه ای داشتیم زدیم به آن زخم.گفتم:خیلی بیجا کردی. من صریح هستم گفتم خیلی بیجا کردی.گفت:چه فرقی میکند حاج خانم؟ گفتم:خیلی فرق میکند.صندوق امام زمان(عج) به شما قرض الحسنه داد برای شغل این دختر.دعای خیر اماممون پشت ما بود که این کارش بگیرد.نشد؟عین پول را برمیگرداندی.گفت آخه ما مشکل داشتیم.گفتم:عیب ندارد. می آوردی میگفتی این پولتان ، من امانت داره خوبی هستم اما امروز آنجا گرفتار شده ام میشود ببرم این را خرج کنم؟
منم بزرگتر دارم اجازه میگرفتم.به او میگفتم که تو نگرانی و محتاجی.دوباره میدادم به تو و میگفتم بردار و برو.گفت:حالا آخه ، گفتم:ببین خانم ماهی دو هزار تومان،پول می میرد ماهی دو هزار تومان ولی اینجا اصلاً پول مطرح نیست تعّهد آدمها مطرح است درست بودن مال آنها مطرح است یاد گرفتن احکام آنها مهم تر است .گفتم ماهی دو هزار تومان بیار و بده.گفت:باشه.دوباره یک چند ماهی گذشت.دوباره زنگ زدم گفتم:چی شد؟گفت:آره گرفتارم و مادر شوهرم را آورده اند اینجا و پوشکی است و فلان.گفتم پول پوشک مادر شوهرت را من میدهم تو قسطت را بده . گفت : آخه حاج خانم ! گفتم: ای نامسلمان توپ میافتد در زندگیت تو چرا نمی خواهی بفهمی این را؟
برای او توضیح دادم کسی که به صندوق امام زمان(عج) بدهکاره تعّهد با امام کرده با من نکرده اگر خلف وعده کند تیشه به ریشه خودش می زند ، باور نداری؟ همه پول مال تو بروارث بابام نیست که توی جیبم قایمش کنم یا از پولم بترسم ولی بترس از آن روزی که تو یک سرایداری الان ، این سرایداری را هم از تو بگیرند.باز به همین مجلس و به همین ساعات قسم مشکل قلبی پیدا کرد خودش را فرستادند بیمارستان ، آنژیو و بالن بزنند و کلّی هزینه.مادر شوهر پوشکی بغل دل این در یک اتاق ، یک پولی داشتند یک جای دیگر آن را هم طرف برد و خورد و در رفت.آخر سر نمی دانم چی کار کردند از سرایداری هم بیرونشان کردند ؛ گریه ، زاری زنگ زدند گفتم : من که به شما گفتم ! خود کرده را تدبیر نیست ؛ خودت کردی . حالا آقای .. من بنشینم دائم بگویم که می بینی این آدم ها را ؟ دروغ می گویند ، می گویند ما احتیاج داریم ، اهل دزدی کردن هستند ؛ اصلاً عادت کردند مال حرام بخورند . آن یک دانه مال خورد ، من چند تا خوردم ؟ ده ها مال از ده ها آدم دیگر خوردم چون به آنها افترا بستم گفتم : این ها این شکلی هستند . شما تعیین تکلیف کنید با خودتون ! دانه دانه باید مرزهایتان معلوم شود ، اولاً در مقابل کاری که دارید انجام میدهید چرا می کنید؟
ما معلّم بودیم با حقوق کم.ضعیف ترین قشر جامعه معلّمین بودند.الان نمیدانم دیگر چقدر حقوق می گیرند من که الان سالهاست بازنشسته ام.ناظم مدام به معلمین تذکر میداد سریع به کلاس بروید.میگفت:بروید سر کلاس دانش آموزان حاضرند. همکارانم می گفتند:حالا بیا این یک جوک را هم بشنو دلت باز شود بعد ما برویم.
منم که بلند می شدم می گفتند بنشین خودتو لوس کردی دوباره.
بابا پدرتون آمرزیده من پول می برم خونه ام آخه چرا نمی روید.می گفتن: حالا خیلی آموزش و پرورش پول می دهد آخه.
معذرت میخواهم غلط میکنی توی آموزش و پرورش کار میکنی.
روزی که تو آمدی و استخدام شدی به تو نگفت ده میلیارد به تو میدهم که.
گفت ماهی یه آب باریکه میدهم.تو گفتی باشه.گفتی هفته ای بیست و چهار ساعت در خدمت آموزش و پرورش هستم .
گفتی یا نگفتی؟گفت:چرا.گفتم:پس چرا بیست و چهار ساعتت ناقص است.یک ربع زودتر از کلاس خارج می شوی که دست هایت را بشویی،بیست دقیقه هم که دیرتر میروی به کلاس.
این زمان ها پول برایش داده می شود.
شما باید بدانید چه کاره هستید،دارید چکار می کنید.چیکار داری من که هستم،تو ببین کی هستی و از کاری که داری انجام میدهی دارای چه هدفی داری ؟
اگر به من میخواهی خودت را نشان بدهی عقب ماندی.
من پیش خدای خودم الان که راضیم چون چیزی را نمی بینم که من دانسته باشم و به شما نگفته باشم،منتّی هم سر شما ندارم.
یک روزی به قول....گفتم می ایستم با هم برویم.امروز میگم که دیگه نمی ایستم.جماعتی که می توانید با من بدویید،بدویید. نمی توانید بنشینید،بنشینید و تاول های پایتان را بگیرید.
آقای ....تعیین کن تو که این سمت ایستاده ای جهت انجام اینکار چرا اینکار را انجام میدهی؟اول این را تعیین کن، بعد به چیزی که آن سمت کار است بیندیش که به اعتقاد من اصلا به آن نیندیش چون هر سمت آن را که میایی نگاه بکنی برای شما ابلیس خواهد شد.
میگویی خیلی آدم خوبیه.چه خوب نظر خوب داده است . اما فردا برعکسش ثابت می شود ،
شروع میکنی بد و بیراه گفتن.آن موقع اشتباه کرده ای ، خدا میگوید چرا بیهوده قضاوت کرده ای؟قدیم ها می گفتند که غیبت خِیر هم نکنید ، یعنی تعریف کسی را هم نکنید.من میگفتم این ها چقدر نامربوط می گویند دیگه تعریف کردن که خوب است.نه خوب نیست.اگر تعریف تو کذب باشد بعد کذبش معلوم بشود میدانی در جامعه باعث چه فاجعه ای می شود؟
چرا اینقدر حرف میزنی؟چه کسی به تو گفت تایید کن ، چه کسی به تو گفت تکذیب کن ؟کسی گفت؟کسی از شما انتظار تعریف دارد؟ همان قدر که انتظار تکذیب نیست انتظار تایید هم نیست. شما هم لزومی ندارد که تایید کنید. شماکارتان را انجام بده ، وظیفت را انجام بده  . آنچه که برعهده ی توست را انجام بده ، خوب بفهم ، خوب اجرا کن و با هیچ بادی از سرشاخه پایین نیفت .  
از دوستان جمع : صحبتی که شد خیلی شبیه هست به یک مبحث روانشناسی با عنوان درمان شناخت . این مبحث در واقع دارد می گوید بین آن اتفاقی که دارد می افتد ، آن رخدادی که هست و آن رفتاری که ما داریم حالا چه به صورت ظاهری و آشکار باشد ، چه به صورت ذهنی باشد در درون خودمان می گذرد در این میان یک اعتقاد و باوری هست که تأثیر می گذارد روی رفتار ما . این اعتقاد و این باور گاهی اوقات خیلی دچار تحریف می شود ، خیلی دچار خطا می شود . این طور گفتند : که ده تا تحریف شناختی اصلی داریم . می خواستم یک پیشنهادی بدهم من می توانم این مبحث را به صورت یک مقاله تهیه کنم بیاورم اگر شما تأیید کردید به دوستان هم بدهیم .
استاد : حتماً این کار را انجام بدهید بیاورید ابتدا خودم ببینم ، می خوانم و اگر دیدیم که خوب است تکثیر می کنیم در اختیار دوستان می گذاریم . چون مراحل بعدی کارهایی است که جمع باید انجام بدهند .
از دوستان جمع : نگاهی که بنده داشتم نسبت به فرمایش شما در بُعد معنوی برای خودم کاملاً قابل قبول است ، یک مثال بزنم : یک سائلی از بنده کمک مالی می خواهد می توانم هیچ قضاوتی راجع به او نکنم در بُعد معنوی کاملاً درست است ولی در بُعد عملی ما شاید گاهی  دچار مشکل می شویم . از این جهت که بنده می گویم به آموزه هایم هم نگاه کنم می گوید باید به سائل کمک کرد . ولی ما در یک شرایط خاص هستیم که شاید نتیجه عمل من خیلی مهم است ، درست است که آن آدم برای بنده مهم نیست چون دیگر او را نخواهم دید . بنابراین آن آدم مهم نیست ، نگاه اطرفیان هم مهم نیست چون ممکن است وسط یک کوچه خلوت از من کمک بخواهند . ولی مسئله این است من گاهی با خودم فکر می کنم که شاید اگر بنده الان این کار را انجام بدهم تأثیری که در بُعد کلان در جامعه می گذارد چقدر می تواند بد باشد ؟ این مسئله است که بنده را وادار به یک سری پیش داوری هایی می کند که اینجا داریم راجع به آن بحث می کنیم که غلط است .سوال اساسی من اینجا این است که من با این بخش قضیه چکار کنم؟ می توانیم این فرضیه را مطرح کنیم که دیگه به هیچ سائلی کمک نمی کنیم،فکر بد هم نمی کنیم.دعا می کنیم برایش که انشاالله خدا برایش گشایشی بکند.این خیلی خوب است یعنی ما به این نتیجه ی فکری رسیده ایم که من دیگه نمیایم او را قضاوت کنم کمک هم نمی کنم که نگران باشم که الان کمک من مثلا منجر به گدا پروری بشود.
من خودم این تفکر را دارم و الان چندین سال هست که به هیچ بچه ای نه صدقه میدهم نه از او خرید می کنم برای اینکه معتقدم این کار منجر می شود سالیان سال بچه های بیشتری مجبور به کار بشوند.اگر هیچ کس از بچه ها خرید نکند هیچ فردی نمیاید بچه ها را در خیابان ها بچرخاند وقتی سودی نداشته باشد.حالا مسئله این است در رابطه های شغلی و سائل هم صدق میکند.گاهی اصلا مسئله فرد مقابل نیست مسئله این است که اگر من در نظر نگیرم که او دارد به من دروغ می گوید و کاری را انجام بدهم بر مبنای راست گویی او  ،در واقع منجر به ایجاد یک جریانی در جامعه شده ام نا خودآگاه ،که آن جریان درست نیست.
مثلا یک آقایی دائما چاپلوسی میکند و من هم اصلا نمیدانم که او دارد چاپلوسی میکند و حالا آمده و چاپلوسی بنده را می کند تا من کار او را انجام بدهم . اگر من با دیدگاه سالم به قضیه نگاه کنم و بگویم نه این آدم نیتّش چاپلوسی نیست کارش را انجام میدهم.در واقع نه تنها جلوی این جریان را در جامعه نگرفته ام بلکه به عنوان یک فرد در جامعه به او گفته ام که این کار بسیار خوب است و جواب میدهد به او کمک کرده ام که این کار را انجام بدهد.
استاد:همین جا صبر کن.بحث چاپلوسی و بحث درخواست کمک با هم فرق می کند.
فرد درخواست کمک کرده چاپلوسی نیست چون اگر چاپلوسی باشد ایراد از توست.تو از چاپلوسی خوشت میاد که به طرف کمک میکنی.ما به چاپلوس کمک نمی کنیم یا کار چاپلوس را راه نمی اندازیم .
ادامه صحبت از جمع : بگذارید من مثال خیلی ساده برای شما بزنم.من همین جا در خیابان .... نشسته بودم در ماشین.روز خیلی سختی را هم گذارنده بودم یک بنده خدایی زد به شیشه،شیشه را دادم پایین.گفتم: بفرمایید.گفت: من خیلی گرسنه ام اگر میشود به من یک کمکی بکنید من یک کلوچه ای بخرم.
از شانس بد این بنده خدا من هم پول خرد فقط داشتم.هزار تومانی جمع کردم از این جیب و از آن جیب به او دادم.کارم حالا به هر دلیلی در آن میدان طول کشید. بیست دقیقه بعد آمدم جلوی در خانه همان موقع این آقا داشت از مقابل منزل ما عبور میکرد.همان موقع زد به شیشه و گفت یک چیزی به من کمک کن من یک کلوچه ای بخرم.گفتم:شما دقیقا یک ربع پیش همین حرف را به من زدی و تو باعث شدی که من دیگر به کسی بعد از تو اعتماد نکنم.
میخواهم همین مثال را در نظر بگیرم.حالا فرض کنید که من ندیده بودم که این آقا این کار  را کرده بود.من با آن کارم که خیلی راحت فکر کردم که چه کار بزرگوارانه ای دارم میکنم و از این جیب و از آن جیب پول جمع کردم و تقدیمش کردم.در واقع به این آدم کمک کرده ام که فکر کند مشکلی نیست من تا قیام قیامت می تواند این کار را انجام دهم ، نه تنها به این آدم بلکه به هزاران نفر شبیه این آدم گفته ام که هیچ کسی یقه شان را نگرفته ، می گفتم که هیچ اشکالی ندارد ، جامعه ما این بستر را دارد این کار را ادامه بده تو می توانی پولدار باشی .
استاد:نه.من این کار را نمی کنم. من در این گونه مواقع طرف ابراز میکند گرسنه ام.
یک چیزی به من بده.میگویم:ایرادی ندارد.
ولی خوب درست عمل کردن هزینه دارد باید هزینه اش را بدهید.باید وقت بگذاری،پول بگذاری و توجه بگذاری.
می کشم کنارخیابان و با پول و امکانی که دارم از یک بسته بیسکوییت گرفته تا یک پرس چلوکباب ، فرقی ندارد آن چیزی که در توانم است و می توانم. می خرم ،
به او می گویم که بنشین اینجا من کنار تو هستم که تنها هم نباشی ، بخور . چهار نفر ، چهار بسته بیسکوئیت دست طرف دادی جامعه آن روند را نمی رود . ولی بها دارد ، وقت بگذار ، توجه بگذار بدبینی هم نکن ، این واقعاً گرسنه است . یک شب پسرم داشت برمی گشت خانه زنگ زد به بنده که مادرجان یک خانمی با یک بچه که در بغلش خوابیده اینجاست و شرایطش خیلی سخت است و می گوید که ما از فلان جا آمدیم و الان هم در یک مهمانسرایی در میدان راه آهن هستیم ، یک بچه ام هم آنجا مانده است ؛ پول مسافرخانه را ندادم نمی توانم برگردم . مامان من چکارکنم ؟ گفتم : از او بپرس مهمانسرا کجاست ؟ گفت : راه آهن . گفتم : بگو اسمش چیه ؟ اسمش را گفت . گفتم : بگو تلفنش را بده ، کارتش را بده . هیچ کدام را ندارد فقط اسمش را می داند . گفتم : صبر کن با یک خط دیگر 118 را گرفتم ، همچنین مهمانسرایی در راه آهن ثبت نشده ، بگوییم که دروغ می گوید ؟ نه نمی توانم بگویم دروغ می گوید چون گمان ایستاده می خواهد بپرد داخل ، من نمی خواهم راهش بدهم داخل . گفتم : مادرجان سائلی که دست دراز می کند یک حداقلی به او می دهیم . گفت : مامان یک زن جوان است با یک بچه چکار کنم ؟ بگویم : پسرم شما او را سوار کن با خودت ببر راه آهن ؟ می ترسم ، احتمال خطر وجود دارد پس می ترسم ، پس این کار را نمی توانم انجام بدهم . می آیم می گویم چی ؟ گفتم : یک حداقل پولی به او بده که یک پولی داشته باشد برای برگشتن و به او بگو خانم این بقیه را ببر بده مهمانسرا این هم شماره موبایل بنده ، از همان مهمانسرا بگو مدیر مهمانسرا برای پول مهمانسرا اطاق شما با این شماره تماس بگیرد بنده بلافاصله می آیم مهمانسرا پول را می دهم . نه سائلی را که واقعاً نیازمند است پرتش کردم بیرون ، نه افکار پریشان به خودم راه دادم و نه به کسی که کلاهبرداری می کند کمک و پول بیجا دادم . چقدر بدهکاری  ؟ صدهزار تومان ، پول را کامل بدهم ؟ نمی دهم که . زن جوان است رهایش کنم در خیابان ؟ گرگهای خیابان پاره اش می کنند ؛ پس حداقل را به او می دهم ، کمک می خواهی واقعاً تو نیازمندی ؟ هیچ اشکالی ندارد این مقدار را بگیر برو فردا صبح زنگ بزن . دیگر هم زنگ نزد ، دوباره این اتفاق بیافتد چکار می کنم ؟ می گویم : برو بابا دیدی آن یکی چکار کرد ؟ اصلاً من همچنین کاری نمی کنم شاید بعدی راست می گوید آن وقت جواب خدا را چه بدهم ؟ پس باز هم می گویم این حتماً نیازمند است ، حتماً گرفتار است بنده حداقل را باید به او برسانم و ... ولی برایش وقت می گذارم چون خدای من امر کرده ، چون معتقدم مخلوق خدایم را رسیدگی کنم . شما می خواهید کار انجام دهید ولی حاضر نیستید هزینه اش را بدهید ، این خیلی بد است یاد بگیرید برای اعتقادتان ، تفکر صحیحتان کار بکنید ، زحمت بکشید ، قیمتش را بدهید ؛ از جانتان ، از وقتتان ، از فکرتان ولی اندیشه بد نکنید . هیچ کدام این ها مجوز راه دادن گمان به درون خودتان نیست . خوب است طرف ، الهی شکر ؛ بد است طرف ، بد است به من چه مربوط . چون بد است من خودش ( پوسته اش) را می گذارم بیرون آن وجود درونی اش را می فرستم درونم ،که مرا هم داغون کند ؟ نمی شود که . باید این ها را ترکشان کنید بیاییم امروز به همه این چیزهایی که گفته شد فکر کنیم . من شما را می خواهم ، من شما را ترک نخواهم کرد ولی شما اگر انتخابتان اشتباه باشد من را ترک می کنید . چون ما اصلاً اطرافمان زنجیر نمی کشیم همه با هم می رویم و می گوییم که بیایید ، همه تان بیایید . در خاطرات حج دارم یک خواب خیلی جالبی که دری باز بود و فردی که من به دیدارش رفته بودم و به من اصرار می کردند که عجله کن عنقریب این در بسته می شود . و این دری که می خواهد بسته بشود چندمین بار است که در یک سال اخیر دیدم . شما هم بیایید با هم بپریم .
به حرفهایی که زدیم فکر کنید ، با بنده مقابله نکنید . سعی نکنید که اثبات بکنید که بنده اشتباه می کنم شما مطمئن باشید که بنده اشتباه نمی کنم . علت دارد ، دلیل دارم برای حرفم شاید اگر بنده هم مثل همه آدم های دیگر فقط نشسته بودم گوش می کردم شاید دچار اشکال می شدم ، چون پیش ذهنی هایم است ولی بنده مثل بقیه نمی نشینم گوش کنم . بنده امواج رادیویی ام باز است می شنوم و از میکروفونم پخش می کنم ، آن است که می گوید اشتباه نمی گویی ، آن کسی که می گوید کلّ جهان را اداره می کند . اوه می خواهد بگوید من با امام زمان (عج) ارتباط دارم ؟ چه کسی یک همچنین چیزی گفت ؟ من با خدا ارتباط دارم . خدا مال من است ، مگر نگفت خدا در کلّ هستی نمی گنجم ، در قلب مؤمن می گنجم . من دارم تلاش می کنم مؤمن باشم پس حتماً خدا مال من است . تو هم می خواهی ؟ بسم الله بدو بگیر به تو هم می دهند ولی باید برایش هزینه کنی ، کار کنی ، زحمت بکشی تا خدا برای تو باشد وگرنه به این سادگی نمی شود .
شاید گاهی اوقات خوب است که تلنگری به آدم های روبرو زدن برای این که حواسشان را جمع بکنند که کجا هستند در این جامعه و تکلیفشان در این جامعه چه هست ؟ ولی فی الواقع ما نمی توانیم صحبتی کنیم .
یک خانواده ای را چهارده سال پیش شاید به من معرفی کردند در یکی از مجالسی که دور هم نشسته بودیم . گفتند که ایشان یک بچه داشته است و دوباره باردار می شود و این بار یک دو قلو به دنیا آورده است.مرد خانواده با موتور کار می کرده است و موتور او را هم دزد برده است.اعلام کرده بودند که کمک احتیاج دارند.
اظهار نظر ها در جمع شروع شد.هر کسی چیزی گفت : مجبور بود اینقدر زایمان کند ؟  حالا میخواهد چکار کند بچه را ؟  آدمی که ندارد.
هرکسی یک چیزی گفت.خانم .... خدا حفظ شان کند انشالله وقتی به منزل رفته بودند در رؤیایشان چیزی را به ایشان ارائه کردند که آمده بود اصلا نمی دانست چکار بکند ؟ شما چکاره هستید حرف می زنید؟ما این را فرستادیم تو امتحانت را پس بدهی.تو که رفوزه شدی ؟ مردود .
خدا در قرآن می فرماید:خدایا ! ما را وسیله ای جهت امتحان آدم های بد قرار نده.
اوکه بیچاره آدم بدی نبود.حالا اشتباه کرد. دلش میخواست یک بچه ی دیگه هم داشته باشد،اصلا شاید قبلا روزی وی اینطوری نبود یکدفعه ورشکسته شده است.
تو چرا حرف میزنی؟کوتاه بیا.
گر از دستت بر می آید کمکی ده ، گر نمی آید ساکت باش.
سائل آمد سراغ تو ،  اگر داری که بدهی و می خواهی بدهی،بده.دلت میخواست بدهی اما نداری یا نه پول داری ولی فکر میکنی که غلط است به این سائل پول بدهی و نمی خواهی بدهی.
چه اشکالی دارد ؟ انتخاب توست.
اما روی دست او نکوب ، به او بد و بیراه نگو.
اوایل انقلاب می دانید چه می گفتند به گداها ؟ من بارها شاهد بوده ام و بارها در تاکسی ها بحث کرده ام با این آدم ها .
می گفتند:برو از امامت بگیر.
اول انقلاب بود دیگه.می گفتند: انقلاب کردی ، برو از امامت بگیر.
نمیخواهی بدهی عیبی ندارد ، دیگه گفتن تو برای چه هست ؟ چرا حرف میزنی؟
امیدوارم پایه ای را که اگر خدا بخواهد امروز چیده ایم خیلی زود بالا بیاید و خیلی زود نمای ساختمانمان پیدا بشود و خیلی خوب همه با هم بتوانیم انجام بدهیم.










      

 

 

 

نوشتن دیدگاه