منو

سه شنبه, 13 آذر 1403 - Tue 12 03 2024

A+ A A-

راهکاری برای خود شناسی بخش اول

بسم‌الله الرحمن الرحيم

در انتهای نماز عصر یکباره مشاهده نمودم ( روز 22 فروردین بود ) که آدمی عجب موجودی است . چرا؟ چون همیشه به دنبال راه حلی می گشتم که در عمل بتوانم راه رسیدن به خود یا خویشتن یا چه می دانم ، آن هسته ی اصلی درون را پیدا کنم . چون همه ی بزرگان خدا و سختی کشیده های این راه سخت ، بالاترین توصیه شان رسیدن به این خود و شناخت آن می باشد . قطعاً منظور این بزرگان شناختن دست ،پا ودیگر اعضا نیست . این کار را سخت می کند . چرا؟ چون شناخت اعضاء و اجزاء ، شناخت دیدنی ها است . اما در این بخش با نادیدنی روبه رو هستیم . تنها می توانیم حس کنیم . آیا می توان حس را سندیت بخشید ؟ یا خیر ؟ خلاصه ، کار را مشکل می دیدم . اما امروز یکباره مشاهده کردم هر فعلی ، هر نگاهی یا نیتی در بیرون از ما دارای یک دهنه است . یک دهنه ای مثل دهنه ی ورودی یک دهلیز . که عمل انجام شده توسط ما بر دهانه ی این دهلیز قابل نمایش است . اما به همین ختم نمی شود . در پشت این دهنه ، هر فاصله ی کوتاهی یک دریچه قرار دارد . بر آستانه ی این دریچه ، دلیلی و برهانی برای چرایی کار ، که می بایستی ایستاد و به آن رسیدگی کرد . تا رخ نموده و دریچه را کاملاً باز کرده ، شخص را راه دهد تا پس از فاصله ی کوتاه دیگری به دریچه ی بعدی رسیده و همین طوری عمل کند . بگذارید مثالی بزنم . شاید مطلب برای شما واضح تر شود . مثلاً پدیده ی خشم . پدیده ی خشم که در انسان ها به وفور به چشم می خورد . این را بررسی کنیم . در بیرون عملی اتفاق می افتد . گرچه که بسیاری از خشم ها پس از اتفاق بیرونی هم بروز نمی کند ، بلکه مثل علف های هرز باغچه است . گاهی اوقات یک نفر وسیله ی من را می اندازد و می شکند ، من خشم می کنم . این یک چیزی است که در بیرون دیده می شود . اما گاهی اوقات بعضی از آدم ها در درون شان فقط نگاه می کنند و خشمگین هستند مثل علف های هرز باغچه ها ، خودبه خود به وجودآمده و توسعه می یابد . چی چیز ؟ این خشم هایی که در درون ما است و علت بیرونی هم ندارد . که این قسم خشم ها هم یک دالان مخصوص به خود دارد . منتها این دالان خشمی که از عامل بیرونی است و این که هیچ عامل بیرونی نیست ، می آیند و در یک جایی و در یک راستایی و در یک جایی به همدیگر وصل می شوند .
القصه :
اتفاقی افتاده است . مثلاً به فردی برای صلاح کارش توصیه ای کردیم . گفتیم فلان کار را انجام بده یا نده ، زیر پا گذاشته است . شخص آگاه شده و خشمگین شده است . گرچه که عامل خشم به وجود آمده بی توجهی فرد مقابل به توصیه ی ما است . اما شخص دوم را که توصیه را زیر پا گذاشته است می گذاریم بیرون بایستد و کاری با آن نداریم . پایمان را می گذاریم در دهلیز خشم . خشمی که در دهنه اش فرد بیرونی ایستاده و ما خشم راشروع کردیم ، به جای اینکه به او بتازیم ، می گوئیم تو آنجا بایست ، من بعداً بر می گردم و به حساب تو می رسم ، از این خشم می رویم داخل . از دهنه ی این دهلیز یا دالان وارد می شویم . جلو می رویم . کمی جلوتر یک دریچه جلوی ما باز می شود و وجود دارد . روی این دریچه نوشته است ، من می دانستم باید به این دانستن من توجه می کرد . چون توصیه کرده بوده است . من می دانستم و او باید به این دانستن من توجه می کرد. آنجا می ایستیم و می گوییم چه خبر است ؟ اول تو دو تا سوال من را جواب بده . اولاً چه کسی دانسته ی تو را صحه گذاشت ؟ که آن چیزی که تو می دانستی و توصیه کرده بودی صحیح است و قابل اجرا است ؟ ثانیاً ، دانسته ی تو را او چرا باید اجابت می کرد و گردن برای تو فرود می آورد ؟ دریچه می ایستد . سوال منطقی است . راست می گوید . کسی توصیه ی من را صحه نگذاشته بود . اولاً من اصلاً مجاز نبودم توصیه کنم . ثانیاً ، حالا هم که کردم نباید انتظار می داشتم که او توصیه ی من را به کار ببرد . که حالا که به کار نبرده است عصبانی شوم . دریچه خجالت می کشد و یواش یواش یواش باز می شود . راه را باز می کند و اجازه ی ورود می دهد . داخل دالان می رویم . کمی بعد دریچه ی دومی وجود دارد . روی آن دریچه نوشته است : دانش من بسیار است . خیلی می دانم . خیلی بیشتر از او می دانم . سن من هم خیلی بیشتر از او است . در میان مردم صاحب هیبت هستم . من جلوه ی نیکو در میان مردم دارم . همه من را قبول دارند . پس فکر می کنم که مجاز هستم . دستور اصلاح به فرد مقابل من که از من پائین تر است بدهم . دوباره از او سوال می کنیم . تو از کجا فهمیدی که بین مردم دارای جلوه و جبروتی هستی ؟ سن بیشتر را کجا جواز تحکم دادند . از همه مهم تر کدام کتاب قانون نوشته است اگر کسی در این شرایط باشد مجاز است که دستور بدهد ؟ حتی برای اصلاح کردن، تا چه رسد به اینکه حتی خشمگین هم بشود ؟ چرا اگر اطاعت نکردی خشمگین شود ؟ کدام کتاب قانون این دستور را داده است ؟ این اجازه را داده است ؟ دریچه سرش را پائین می آورد و خجالت می کشد . آرام آرام باز می شود و ادامه ی راه را ممکن می سازد . پیش رفتیم . دریچه ی بعدی گارد گرفته است . دید آن یکی ها باز شدند . گارد گرفته و ایستاده است . می گوید من اصلاً نمی فهمم این سوال ها را برای چه تو مطرح می کنی ؟چرا اين سوال ها را مطرح مي كنيد ؟چه جايي دارد؟پاسخ اين سوال ها چيست؟به او گفتيم در جهان هستي قانون علت و معلول مشخص است. در تمامي روابط انسانی در جهان هستي حاكم است تنها زماني كه اين رابطه ها كاملاً شفاف و روشن باشند انسانها از نورحقيقت بهره مند مي شوند بعد وظيفه خطيري كه به خاطر آن پا به جهان ماده گذاشته اند به پايان مي برند و به همان نوري كه از آن جدا شدند دوباره بر مي گردند به دريچه گفتم باز شو .ببين در پشت تو اي دريچه چه خبر است؟ناباورانه و در بهت، آرام آرام باز شد.يك كناري رفت درآنجا علت اينكه خود را موجه و صاحب هيبت ديده بود تا بتواند دستور بدهد و وجودي را خشمگين و ناراحت كند و اذيت كند ديد.پشت اين دريچه يك وجود حقير ناچيز و پر از سياهي پنهان شده است تلاش مي كند اين وجود حقير که ديده نشود چرا؟ چون نمي خواهد قدر وقيمت آن معلوم شود .كسي نداند كه آن هيچي نيست.پس شروع كرده دستور دادن.دستور داده و تحكم كرده خشم كرده تا اين كوچكي و ناچيزي خود را پنهان كند.گرچه که خيلي از مواقع توصيه هاي پندآموز خيلي خوب وثمربخش است.اما چرا افراد مقابل ما اجرا نمي كنند؟ فكر كرديد؟چون يك وجود ناچيز و كم بها كه فقط توصيه ها ، مثل يك نواري كه از جاي ديگر ضبط شده پخش مي كند و خود نوار از آن چيزي كه روي آن ضبط شده هيچ بهره اي ندارد .چرا؟ چون ظرفش كوچك است.رشد نكرده است.تاثير آن بر روي ديگران هم مثل تاثير به خود مي ماند. آن وقت است براي آن كه بقيه نفهمند چه اتفاقي افتاده خشم مي كند.پلنگان خشمگين ، شيران غران ببينيد آن پشت چه خبر است.خشمگين شده و آثار خشمش به روي ديگران تف مي كند وقتي كسي به ما تف مي كند شما چه كاري مي كنيد؟فوري دست خود را جلوي صورت خود مي گيريد.كه به صورتتان نپاشد.اگر اين كار را انجام دهيد يعني ديگر طرف مقابل خود را نمي بينيد.تا فرد مقابل دست جلوي صورت خود بگيرد تا مورد آزار واقع نشود.آن وقت واقعيت فرد خشمگين را هم در نتيجه نمي بيند.همه چيز پنهان مي ماند. مشابه اين دالان تنگ و تاريك دريچه هاي آن به روي تك تك عملكردهاي ما ، نيات و افكار ما وجود دارد.فقط كافي است كه صادقانه بخواهيم وارد هركدام از آنها بشويم و تا انتها برويم.قبول است كه سخت است.در تمامي ماجراهاي اطراف ما به يك شكلي پاي خودمان را درميان ببينيم. ما دوست داريم بگوييم كه من از دست فلاني عصباني هستم خشمگين هستم چون فلاني خيلي بد است.اصلاً دوست ندارم فكر كنم شايد من اشتباه كردم شايد من حرف خود را خوب به فلاني تفهيم نكردم و هزاران شايد ديگر. اين خيلي بد است كه آدم هميشه در وقايع پيش رو جاي پاي خود را هم مشاهده كند.اگر مشاهده كند ديگر نمي تواند سرسختانه و از موضعي بالاتر مسائل بيروني را مشاهده كند.خيلي سخت است.ولي راه ديگري هم وجود ندارد.اما اگر في الواقع انساني بتواند به همه اين دالان هاي وجود خود سركشي كند و با عبور از آنها چراغ ها را روشن كند در پايان با وجودي كه مالامال نور حق است روبه رو شود.آن موقع كلام گوهر بار بزرگان دين كه فرمودند :خودت را بشناس تا خدايت را بشناسي. را مي فهمد.آيا وقت آن نرسيده هوشيارانه به هر كدام از اين عملكردها يا نيات و تخيلات ذهني به طور انفرادي و هر كدام دالاني نگاه كنيم؟ياد مي آورم چندين سال پيش يك رويايي بود خواب مي ديدم در يك جايي بودم مثل دهات ، خود ده خوب است حاشيه ده معمولاً آشغال مردم زياد ريختند كاغذ باطله و قوطي هاي حلبي مدفوع گاو و گوسفند و..... خيلي تميز نيست و آدم خوشش نمي آيد. يك همچين جايي بودم بعد جلوي من يك چيزي مثل كلبه ولي يك در دو لته ی خيلي باريك كه فقط يك آدم از آن رد مي شد اما دو لته اي بود چوبي و آبي رنگ و آنقدر كوتاه كه بنده با اين قد رشيد بايد سر خود را دولا مي كردم داخل مي رفتم وگرنه سر من گير مي كرد.بعد اين دو لته ی در با يك دانه چفت افتاده بود روي هم و يك قفل هم خورده بود..مي گفتند داخل آن برو من از لاي درز در نگاه كردم و گفتم چقدر داخل آن تاريك است.من مي ترسم داخل آن بروم راهنمايي كه هميشه در خواب ها من را راهنمايي مي كند ايشان فرمودند:دست خود را آن بالا بگذار گفتم آن بالا كه چيزي ندارد.ايشان گفتند: شما بگذار.دست خود را گذاشتم اين ابتداي دالان بود آن موقع نفهميدم هم قفل باز شد در گشوده شد هم چراغ داخل آن روشن شد.ديدم يك اتاقك است پر از خاك و گرد و غبار و دوده است.ولي رفتم چون ديگر روشن بود.با يك فاصله كوتاه دوباره يك همچين دري بود گفت: باز هم تكرار كن.اينها نمي دانم دوازده تا بود چهارده تا بود دانه دانه آنها را زدم و چراغها روشن شد.و در گشوده شد.آخرين دري كه باز شد در مقابل من قله مرتفع يك كوه خيلي بلند بود.كه وقتي از آن كلبه بيرون رفتم انگار همه عالم زيرپاي من بود.با همه زيبايي هاي آن ، با همه قشنگي هاي آن .آن موقع نفهميدم كه چيست.اما دوسه روز پيش كه اين را نوشتم بعد آرام آرام به آن فكر كردم تازه فهميدم دانه دانه اين دالانهاي خود را طي كنيد اگر طي كنيد آخرين دالان را كه طي كنيد به قله مرتفع آن كوه سرافراز كه مشرف بر همه زيباي هاي عالم است راه باز مي كنيد.غير از اين هم راهي نداريد..اما تا دير نشده است.مي دانيد كه ماه رمضان پيش است. بايد براي ماه رمضان حاضر باشيد يعني تقريباً دو ماه دیگر اگر دير كنيد ماه رمضان را يك كتي داخل مي شويد يك كتي هم بيرون مي رويد سال از نو روزي از نو باز يك سال ديگر پيش روي بعد يك كتي وارد ماه ذي حجه مي شويد اعمال حج را يك كتي بيرون مي رويد و وارد ماه محرم می شوید. خدا كند در محرم گم نشويم.چون قرار است در ماه محرم پيدا شويم.ولي اگر ماه رمضان ساخته نشويم در محرم آنقدر بازيگوشي مي كنيم معلوم نيست زير شكم اسب شمر سر در مي آوريم يا در بارگاه يزيد.آن وقت گم مي شويم.
صحبت از جمع:
آنجا كه فرموديد وقتي كه دريچه ها را طي كردم و ديدم كه پشت اين دريچه وجود حقير و سياه است تمامي افكار مربوط به آن وجود بوده خوب حالا چه كار كنيم اين وجود سياه به ما مسلط نشود؟
استاد:
ببينيد يك بار در اين جلسه گفتم خودتان را بشناسيد البته وقتي خودتان را ديديد دليل بر اين نيست كه گل و بلبل ببينيد خيلي از مواقع آدم ها وقتي خود را مي بينند سكته مي كنند چون آنقدر آن خود دروني زشت وسياه است.ولي اصل مهم ، نمايان شدن آن است. اينها زوري ندارند تا وقتي زورمند هستند كه پنهان اند. دشمن وقتي جلوي روي شما است مي زنيد ولي دشمن ناديدني را كجا بزنيد؟اينها وقتي ظاهر شد اين پارامترهای بد و سياه وقتي ظاهر شدند كافي است كه پناه به خدا ببريد. اعوذ بالله من الشيطان الرجيم خدا دست شما را مي گيرد و وقتي دست شما به نور دست داده شد اينها دوام نمي آورند.خیلی زود می پرند. چون شما خوشت نمی آیداز آنها؛ قبلاً فکر می کردی تو خیلی آدم بزرگی هستی یا من خیلی آدم بزرگی هستم که به این می گویم چکار کن ، به آن می گویم چکار نکن ؟ وقتی فهمیدم کوچک هستم دفعه بعد اگر خواستم چیزی را که می بینم بگویم ، به او می گویم عزیزم ! ببین من می گویم : فکر کنم این طوری باشد خوبتر است ، می خواهی انجام بده ، نمی خواهی انجام نده ، اختیار با خودت است . یک روزی از دست بچه هایم عصبانی می شدم وقتی می گفتم این کار را انجام بده و انجام نمی دادند اما حالا حرفم را می زنم ، می گویم : فکر می کنم این درست است ولی شما دیگر آن قدر بزرگ هستید که حتماً می دانید صلاحت کدام است ؟ اختیار با خودت است می خواهی استفاده کن ، می خواهی استفاده نکن ، چرا ؟ چون من دیگر سیاهی ندارم که بخواهم از او پنهانش کنم .
ادامه صحبت از جمع : پس ما باید برگردیم به همان چهارچوب هایی که فرمودید .
استاد : آفرین . بنده هر دوری که می زنم شما را برمی گردانم به آن در اولیه ، در اولیه ای که ما را به خانه خدا می برند یک باب است ، باب سلام . همه جا دور زدیم ، همه بابهای خانه خدا را آزمودیم ولی آن باب اولیه یک چیز دیگر است . شما را باز برگرداندم همان جا ، هیچ راه گریزی هم ندارید ، دست و پا نزنید امتحان کنید. یکی خشمش زیاد است ، یکی حسدش زیاد است ، یکی دروغ زیاد می گوید ، یکی بدبینی اش بالاست ودر تمام اینها مردم بیرون از شما در آن سهمی دارند اما سهم اولیه برای شماست . یک دفعه شهامت پیدا کنید ، بعد اگر با خود بد روبرو شدید غش کردید ، ضعف کردید ، ترسیدید هیچ عیبی ندارد . اگر ساعتها نشستید گریه کردید هیچ عیبی ندارد ولی دیگر آن را شناختید ، تمام شد . دیگر بعد از آن نمی تواند سوار شما شود ، شما سوار او می شوید . امتحان کنید ضرر نمی کنید حتماً و حتماً سود می برید حتی اگر که زمان زیادی از شما بگیرد ، اشکالی ندارد بگیرد . دایره عمر را دارید می گذرانید و با چرخش به سوی پایان می برید یک ساعتش را هم پُر ثمر ببرید یک ساعت است ، حتی اگر بقیه اش را باخته باشید .
از دوستان جمع : در راستای صحبت دوستمان و این که شما فرمودید قدرتی ندارند یک مثال به ذهنم رسید گفتم شاید راهگشا باشد . شما پشه را تصور بکنید شاید کوچکترین و پُر آزارترین دشمن بشر است . وقتی شما در معرض آسیب پشه قرار می گیرید می بیند در عرض 2 یا 3 ساعت جاهای مختلف بدن شما را گزیده و سوزش و خارش دارد . در حالی که اگر در آن شرایط مناسب شما با پشه برخورد بکنید نهایت توانی که لازم دارید تا این پشه را از بین ببرید یک کف زدن است . می خواهم بگویم که در برابر آن موجود سیاه و پلید نهایت چیزی که لازم داریم یک کف زدن است . مشکل ما این است که به حقیقتش واقف نیستیم . در واقع نسبت به خودمان در غفلت هستیم .
استاد : نه اسلحه ای می خواهد ، نه انرژی هسته ای می خواهد ، نه سلاح شیمیایی می خواهد .
ادامه صحبت از جمع : هیچی ، مهم این است که مااین درک را بکنیم . شما اگر واقف باشید به این که سیر خوردید خیلی ساده با گرفتن دهانتان با دیگران صحبت می کنید برای این که خیالتان راحت باشد که آدم بی فرهنگی به نظر نمی آیید . ولی کافی است که ساندویچ کالباس خورده باشید و اصلاً حواستان نباشد که سیر خوردید وقتی با یک نفر صحبت می کنید بی فرهنگ به نظر می آیید . می خواهم بگویم : راهکارها خیلی ساده هستند فقط ما نسبت به خودمان در غفلت هستیم . در آن لحظه ای که من ساندویچ کالباس خوردم نمی دانم که سیر خوردم پس مراعاتی هم نمی کنم . اگر به حقیقت بدانم که آدم خشمگینی هستم ، ما خیلی از مواقع فکر می کنیم آدم خشمگینی نیستیم . اگر از نظر خیلی ها من خشمگین هستم به خاطر این است که آنها مرا درک نکردند در حالی که آنها متوجه نیستند که بنده در چه شرایطی هستم ؟ در حالی که اگر خودم باور کنم که آدم خشمگینی هستم کنترلش بسیار آسان است ، به اندازه یک کف زدن .
استاد : کار خیلی مشکل نیست . دوستمان درست می گوید . از نگاهی بسیار سخت است ، چرا ؟ الان حرف بنده سبب شد شما هزار تا دالان دور خودتان ببینید بعد می گویی وای ، زمان کم دالان ها بسیار ، حالا چکار کنم ؟ خیلی ساده است از عمده ترین و سخت ترین و بارزترین شروع کنید ، کوچکترها خود به خود در می روند . چون دستمایه حیاتی آخر در اکثر این دالان ها یک چیز است ، وقتی عمده ها را حذف کردید ، آن آخر، چیزی نمی ماند خودنمایی کند ؛ پس خیلی سخت نیست ، نترسید .
از دوستان جمع : آیه ای از قرآن هست که می فرماید : هر بدی که به شما می رسد از شماست . بنده هر اتفاق بدی که برایم می افتد می گویم من که کاره ای نبودم و به خودم حق را می دهم چون این نفس نمی گذارد و می گوید حق با توست . اما آیه صریح می فرماید : هر بدی نه بعضی از بدی ها ، هر بدی که به شما می رسد از شماست و هر خوبی که به شما می رسد از من است .
استاد : با قرآن زندگی کنید . خدا در قرآن خیلی فرموده و من هم این را خیلی گفتم : نماز به پا دارید . ما نماز را می خوانیم ، بلند نمی کنیم چرا خدا می فرماید : به پا دارید ؟ یعنی چه نماز به پا دارید ؟ شما توجه بکنید قرآن را تلاوت بکنید ، تلاوت قرآن معنی اش این نیست که بگذارید جلویت و بخوانی و خودت هم نفهمی که چه خواندی . می پرسی چه خواندی ؟ می گوید امروز سه جزء قرآن خواندم . خب به چه درد تو خورد ؟ چه فهمیدی ؟ چه یاد گرفتی ؟ تازه استدلال هم می کند آقا امیرالمومنین(ع) نصیحت فرمودند : بخوان و برو . بخوان و برو. باید در زندگی ات بخوانی و بروی . با قرآن زندگی کنید ، با قرآن بخوابید ، با قرآن بیدار شوید ، با قرآن کار کنید ، با قرآن تجارت کنید . قرآن نباید از دایره زندگی شما خارج شود ؛ هر کسی قرآن از دایره زندگی اش خارج بود لَنگ می زند . همه لنگان این جامعه و کلّیه جوامع بشری چون جدا از کلام قرآن زندگی می کنند .و نگفتم قرآن تلاوت کنید یعنی بخوانید . آن را بفهمید و عملی اش کنید .

نوشتن دیدگاه