منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

راهکاری برای خود شناسی بخش سوم

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

این متن را روز ششم اردیبهشت ماه نوشتم و امروز هشتم است . می دانید ما با فرزندانمان چه کرده ایم ؟ امروز نیز چه می کنیم ؟ بیائید با هم نگاهی کنیم . در کودکی ام ، یعنی از آن زمانیکه در بخش حافظه ام توانسته ام تصاویرش را بایگانی نمایم ، از آن زمان سخن می گویم . چون برای همه یکسان نیست . برای من تقریباً 5/2 سالگی و کمی روشن تر 3 سالگی ام می باشد . در بعضی از بچه ها 5 سالگی ، 6 سالگی اما من قبل از 5/2 سالگی را هم به خاطر می آورم . به خوبی به یاد می آورم که مثلاً موقع راه رفتن به یک ظرف چینی لگد زدم و کاملاً این کار را جهت نشان دادن اعتراضم انجام دادم تا بلکه نگاه های پدر، مادر، مادربزرگ و پدربزرگ را به سوی خویش بکشانم زیرا آنها را درگیر با مسائل زندگی خودشان می دیدم . درکی از درگیری نداشتم اما عامل تخریب در احوالات را می فهمیدم . یعنی چی ؟ یعنی این ها با هم جدی و بعضی جاها ابرو و پیشانی گره خورده و در هم فرو رفته با هم حرف می زدند . گاهی یک مقدار بلندتر و گاهی یک مقدار کوتاه تر و آن موقع با آن سن کم ، من حس کردم که بد است . دوست نداشتم که اینجوری بماند . می خواستم یک کاری انجام بدهم . چندین بار طول و عرض اتاق را آرام یا دوان دوان طی کردم تا شاید من را ببینند ، اما آنها همچنان به خود یا به یکدیگر مشغول بودند . حتی تذکر هم ندادند که همیشه می دادند . بنشین . آرام باش . ولی اصلاً به من تذکر هم ندادند . پس برآن شدم که استکان کمرباریک ناصرالدین شاهی و نعلبکی آن را که جلوی پدربزرگم بود با لگد بزنم . همین کار را هم انجام دادم . فکر می کردم الان همه باهم برای دعوا کردن من بسیج می شوند و همدیگر را رها می کنند . و من این را می خواستم . اما جالب بود ، چون مادرم بلافاصله گفت : چیزی نیست . چیزی نیست . مهم نیست . مادربزرگم گفت : اشکالی ندارد ، تقصیر شیطان بود . پدرم گفت : دخترم ، به حرف های شیطان هیچ وقت گوش نکن . باشه ؟ و بعد دوباره مشغول شدند . دوباره با همان کیفیت مشغول شدند و من را در بهت عجیبی باقی گذاشتند . آن روز من متوجه نشدم که چرا به این کار بد من نپرداختند و به اصطلاح خودشان را به آن راه زدند . شنیده اید اصطلاحش را که می گویند خودش را به آن راه زده است . یعنی می داند ولی یک جور دیگر مطرح می کند ، انگار که اصلاً نمی داند . آن روز من متوجه نشدم که چرا به کار بد من نپرداختند و خودشان را به اصطلاح به آن راه زدند در حالیکه من می دانستم خودم عامل اصلی خطا آن هم از روی عمد بودم . پس چی شد؟ کمی بزرگتر شدم . از این قصه ها کامل تر و پخته ترش اتفاق افتاد . در مقابل ، من هم همین کار را کردم . یعنی چی ؟ یعنی همه ی چیزهایی که می فهمیدم بروز نمی دادم و در خودم مخفی می کردم . مثلاً خواهرم به دنیا آمد . شاید سه سال و نیم یا چهار سال به زور داشتم . وقتی خواهرم به دنیا آمد از اقوام ما که زن و شوهر هر دو به رحمت خدا رفتند و خدا رحمتشان کند به دیدن ما آمدند . من در گوشه ای از اتاق با اسباب بازی ام بازی می کردم . پدر و مادر به مهمان ها اشاره هایی کردند و من هم مشغول بازی بودم . اصلاً هم برای من مهم نبود که مهمان ها چه چیز آورده اند . اهمیت نمی دادم ، واقعاً اهمیت نمی دادم ، هنوز هم اهمیت نمی دهم. اما پدر و مادرم من را صدا کردند و گفتند : بیا ، بیا . به سمت آنها رفتم و آنها گفتند : ببین . خدا به تو خواهر داده است ببین ، این مهمان ها برای تو گوشواره هدیه آورده اند . بیا تا این ها را به گوش تو بیاندازیم . من حیرت زده آنها را نگاه می کردم . آخر چه الزامی دارد که این دروغ را بگویند ؟ من که می فهمم برای خواهرم آورده اند . خب چرا اینجوری می گویند ؟ این ها دروغ می گویند . اما من پدر و مادرم را دوست دارم و دوست ندارم که جلوی دیگران به آنها دروغگو بگویم . چون اگر اعتراض می کردم یعنی چه ؟ یعنی اینکه شما دروغگو هستید و به من دروغ می گوئید . پس هیچ اعتراضی نکردم . من هم نشان دادم که حرف شما صحیح است ، گوش هایم را هم جلو آوردم برای اینکه گوشواره ها را به آن آویزان کنند . گوشواره هایی بود که در آن حلقه ی کله قندی در حال حرکت بود ، تا 14 یا 16 سالگی گوشواره ها در گوشم بود . هر بار جلوی آینه سرم را شانه می کردم و چشمم به گوشواره ها می افتاد از داشتن آنها غرق خجالت می شدم . آخر این ها مال من نبود . پس در گوش من چه کار می کند ؟ اما اصطلاحاٌ خودم را به آن راه زدم که من اصلاً نفهمیدم که شما چه کار کردید تا آنها از این ترفند خیلی زیبایشان که توانستند من را گول بزنند و مانع حسادت من بشوند لذت هم ببرند . تمام سال هایی که پشت سر گذاشتم ، همیشه افرادی بودند که برای راضی و خوشحال کردنشان در قبال کارهایی که انجام می دهند ، واکنش خودم را به آن راه بزن را پیشه کردم . اما هرگز در درونم نپذیرفتم که این حسی را که دروغین جلوه دادم در درون بپذیرم . هیچ وقت نپذیرفتم . اگر می پذیرفتم آن وقت یک آدم دیگری می شدم . یک آدمی که یک پوسته ی پوشالی و دروغین داشت . ازدواج کردم ، بچه دار شدم و این خودت را به آن راه بزن را همچنان داشتم تا بقیه امنیت داشته باشند . پیش آمدم و پیش آمدم . امروز هم با دوستانی سرو کار دارم که می دانم اگر بفهمند که من فهمیدم ، چه می کنند . خودشان را به در و دیوار می زنند . یا اگر بفهمند که من می دانم آنها در چه فکری هستند به شدت غصه می خورند . حتی بعضی ها مریض می شوند . به نقطه ای رسیدم که فکر می کنم این بخش جزء تقدیرات من رقم زده شده است . خب . حالا از شما می پرسم . آیا خودت را به آن راه بزن برای آنکه دیگران از کاری که انجام می دهند ناراحت و عصبانی نشوند درست است ؟ یا نه ؟ کار خوبی است یا غلط است ؟ من از شما می پرسم . می خواهم شما فکر کنید . من همه چیز را می دانم چون اگر نمی دانستم امروز یک آدم دیگری بودم . ولی من می دانم . من می خواهم شما به آن فکر کنید . شما که این متن را می شنوید و می گذاریم در سایت تا آدم هایی که بیرون از اینجا هستند و می خوانند ، می خواهم ببینم که شما چطور فکر می کنید و چطور اندیشه می کنید ؟ آیا باید اینطور بود یا خیر ؟ یک روزی وقتی کوچک بودم ، دیگران خود را به آن راه می زدند که مثلاً من از عملی که آنها انجام داده اند ناراحت نشوم . گرچه که من فهمیدم حرکت آنها تصنعی است ، اصلاً هم این کارشان به دلم نچسبید . حاضر بودم برای شکستن استکان و نعلبکی ناصرالدین شاهی پدربزرگم یک پس گردنی نوش جان کنم . ولی می خواستم دیده شوم . می خواستم در آن میانه موثر واقع شوم . بزرگ تر شدم و فکر کردم که این یک نوع گذشت است . این یک نوع ایثار است . پس انجام دادم . گاهی هم بقیه فکر می کردند چه خوب ، آنقدر گیج بود که نفهمید ما چه چیز گفتیم و یا چه کار کردیم یا منظور ما چی بود . غافل از اینکه من می فهمیدم ولی برای حفظ امنیت آنها ، خودم را به آن راه می زدم و به گذشت و فداکاری ام ادامه می دادم . امروز از آنچه که گذشته است گله مندی ندارم ولی شاید آدم های دیگری هم باشند که مثل من حرکت کنند و از بس بازتاب نامناسب دریافت می کنند ، دچار یاس و ناامیدی شوند . به همین دلیل نوشتم که شما که شنونده و آنهایی که خواننده ی متن من هستید ، در آن کمی تفکر کنید و اگر نقطه نظر خوبی داشتید برای من هم ارسال کنید . امروز می گویم : پدرها و مادرها ، دخترها و پسرها ، بزرگ ها وکوچک ها ، خردسالان ، یادتان باشد ، من شما را می فهمم . من شما را می فهمم . تصمیم بگیرید که کاری نکنید تا من برای آسایش شما خودم را به آن راه بزنم تا شما در امنیت بمانید . آیا وقت آن نرسیده است که تا دیر نشده کمی هم به امنیت من فکر کنید ؟ این هم حرف من . حالا شما بگوئید .

صحبت از جمع :
گاهی اوقات یک دلگیری هایی پیش می آید به قول شما طرف فکر می کند نفهمیدی و به خاطر آن است که خود را به آن راه می زنی که یعنی من متوجه نشدم. ولی عمل شما ، همان لحظه است . من هم شاید کار شما را انجام دهم و ادامه بدهم چون ما عوض نمی شویم و من نمی خواهم هیچ وقت عوض شوم چون این برای من قشنگ است. نمی توانم به غیر این باشم.
صحبت از جمع :
من فکر می کنم که قطعاً کار درستی است ولی این گذشت را فقط کسانی می توانند داشته باشند که به آن وحدت رسیده باشند. یعنی وقتی فلانی ناراحت می شود شما همان قدر ناراحت می شوید و به خاطر همین است که نمی خواهید آن طرف مقابل ناراحت شود و ناراحتی را به خود می قبولید .
صحبت از جمع :
من از جای خود نگاه می کنم در نتیجه در حد وسعت دید خود صحبت می کنم من یک نصف آن را مخالف هستم و با نصف دیگر آن موافق هستم. آن قسمت اولی که راجع به یک کودک سه ساله است که یک کاری را کرده و مادر و پدر با او این طور برخورد می کنند کاملاً با آن موافق هستم چون یک رفتار بدی است که می خواهیم دیگر اتفاق نیفتد
استاد:
یعنی موافقید که پدرو مادر خود را به آن راه بزنند؟
ادامه صحبت از جمع :
اینجا آگاهانه و درست است. به جای اینکه یک کاری را شماتت کنیم باعث می شویم که آن بچه به هدف نرسد. پس دفعه دیگری که می خواهی عصبانی شوی چیزی را بشکنی من برنمی گردم شما را نگاه کنم .ولی در نگاه دوم من نمی توانم ده سال جلوی آینه بروم و هر بار بگویم این مال من نیست این من را خیلی اذیت می کند. اینجا ترجیح می دهم که یا مثلاً تشکر کنم و بگویم مامان من دوست دارم این را به خواهرم بدهم یا لازم هم نیست بگویم که من فهمیدم ، ولی یک سری جاها است که به نظر من اتفاقاً گفتن این که من فهمیدم خوب است و یک سری جاها گفتن این که من نفهمیدم بهتر است. بستگی دارد که شرایط چه چیزی را به شما اقتضا می کندولی حتی درشرایطی هم که برای طرف مقابل خوب است که نمی دانم چی شده است؟این هم خودیک نوع بزرگی و وسعت می خواهد که کار هر کسی نیست.
استاد : خوب است.


صحبت از جمع:
نکته ای که من می خواهم بگویم که چرا باید تحمل کنی ؟اصلاً تحمل چرا؟چرا نباید آ نرا رها نکنیم ؟اگر به آن بزرگی برسیم که رها کنیم و اندیشه ای را در پی نداشته باشیم، معتقد هستم که یک جایی ، یک پاسخی در کائنات است و به سادگی از کنار آن رد شویم بدون هیچ دلواپسی و دلخوری پاسخ خواهیم گرفت.
استاد:
حتماً همین طور است اگر من قرار بود دلتنگی های آن را داشته باشم امروز یک موجودیت دیگری داشتم یک موجودیت سرگردان و داغون و پریشان .چون این به اصطلاح پیشینه بسیار وسیع است و اگر داخل آن را بگردید آنقدر پیدا می شود که اصلاً آدم غرق می شود.نه من این را اصلاً مطرح نکردم به جهت اینکه امروز دلگیر هستم یا افسوس می خورم اصلاً افسوس نمی خورم ولی مطرح می کنم چون آدم هایی که پیش روی من هستند از این نوع بسیار در زندگی های آنها اتفاق می افتد و باید به این یک نگاه روشن بیندازند ، من اصلاً از گذشته به اندازه نوک سوزن هیچگونه تاریکی ندارم چون هرگز به گذشته به عنوان اینکه الان برای من ارزشمند است حتی نگاه نمی کنم . امروز پیش روی من به اندازه این دو چشم کوچولو که می تواند باز کند و ببیند فقط خدا است بنابراین اصلاً بحثی که مطرح می کنم حالا نمی خواهم گله کنم ای دوستان چقدر خود را به آن راه بزنم ؟ولی شما باید بدانید من خود را به آن راه می زنم مفهوم آن این نیست که شما به من دروغ نگفتید.مفهوم آن این نیست که شما سخن چینی نکردید.و خیلی چیزهای دیگر.اما من خود را به آن راه زدم تا کی می خواهید به آن دروغ بزرگ خود ادامه بدهی ؟این را می خواهم بگویم.و بعد می خواهم بگویم که چرا اصلاً ما این کار را انجام می دهیم؟و بعد همان طور که یکی از دوستان گفت دو حالت است در حالتی خوب است و در حالتی بد. حالت خوب آن کدام است؟ حالت بد آن کدام است ؟می خواهم این را بگویم.فکر می کنم لازم است چون همه شما در زندگی های خود دارید. ما داریم دالان های تاریک را باز می کنیم و پیش می رویم.این یکی از آن دالان هایی است که اکثر مواقع خود را با آن گول می زنیم.من خود را به آن راه زدم.ولی مفهوم آن این نبود که آن راهی که زدم واقعا ً آن راهی شدم.آن راهی نشدم.من همانی را که می دیدم درست است همان را می بینم هنوز هم همان را می بینم اما خیلی ها هستند که اینجا نمی مانند آن راهی می شوند یعنی آن راه دیگر این برگشت ندارد.این بد است.آن وقت آدمها کجا می روند؟ می خواهم این را روشن کنم.
ادامه صحبت از جمع :
من منظورم دقیقاً همین بود که این جوری نشویم.رها کنیم
استاد:
می خواهیم همان را بگوییم. می خواهیم بگوییم شما 20 سال دارید، 16سال دارید.40 سال دارید.60 سال دارید فرقی نمی کند یک جایی شروع است..شروع کن.از آنجا شروع کن و ادامه بده و سعی کن به بعدی های خود هم وارد کنید.


صحبت از جمع:
این به قول شما به آن راه زدن ها و گذشت کردن ها برای فردی که می گذرد برای اینکه جنجال به پا نشود درگیری پیش نیاید حالا چه در عالم بچگی که حالا شما مثال زدید در سه سالگی که به خاطر دارید. یا بیشتر در بزرگی خود برای خود فرد خیلی لذت بخش است و آرامش به همراه دارد که می توانم بگذرم و گذشت کنم ولی آیا اگر همیشه بخواهد تکرار شود ضرری متوجه طرف مقابل نمی شود؟.حالا می خواهم بدانم آیا واقعاً اگر همیشه شما در طول عمر خود آنقدرگذشت کردید طرفهای مقابل شما لطمه ندیدند؟
صحبت از جمع:
من فکر می کنم علت زیربنایی و فلسفه بروز رفتار خیلی مهم است یعنی من نمی توانم اسم یک رفتاری را گذشت بگذارم تا وقتی که آدم صادقانه نشیند و نگاه نکند و نبیند آیا واقعاً گذشت می کند یا کار دیگری انجام می دهد؟ یعنی منظور من این است که خیلی بررسی می خواهد و خیلی اینکه آدم آگاه باشد نسبت به رفتاری که اتفاق می افتد.
استاد: حتماً
صحبت از جمع :
من روی این جمله شما ایستادم با فرزندان خود چه کار می کنیم ؟ یعنی فکر می کنم که دیگر چیز دیگری را متوجه نشدم جز اینکه خب من با فرزندان خود چه کار کردم ؟اینکه شما استکان را میزنید و کسی توجه به آن نمی کند به اینکه چرا این کار را انجام دادی فقط می گویند دفعه دیگراین کار را تکرار نکن یا می گویند شیطون این کار را انجام داده است در صورتی که یک نفر در آن جمع بزرگسال نگفت این بچه کوچک اینجا است و ما داریم این کار را انجام می دهیم ، این رفتار را انجام می دهیم با اخم است ، با عصبانیت است با خوشحالی و نباید جلوی او این کار را انجام می دادیم باید توضیح می دادیم.نه اینکه این کار را نکن یا مثلاً این خوب نیست
استاد:
حالا بعضی اوقات هم می گویند تقصیر شما نبود آقا کلاغ بود که آن را شکست.
ادامه صحبت از جمع :
وشما توانستید یک سری از بچه ها به بی راهه می افتند با این بی توجهی های ما ، و این به من یاد داد که توجه داشته باش. رفتار من ، عمل من بچه من را بزرگ می کند نه نصیحت ها و حرف زدن های من.
صحبت از جمع :
من می خواستم بگویم که این به آن راه زدن های ما اولاً ممکن است برای طرف ما دردسر درست کند و دیگر اینکه من یک ذره گیج شدم می خواستم رابطه این مطلب امروز را با آن دلنوشته که در مورد حضرت یونس (ع) نوشتید بگویید.چون آنجا می گویید فرار نکنید باید رسالت خود را انجام دهید من گیج شدم . ممنون.
استاد :
بله می دانم خیلی رابطه های عجیب و تنگناتنگی دارد . چشم.انشالله که قادر باشم و بگویم.
صحبت از جمع :
من فکر می کنم این ایستایی و به قولی خود را به آن راه زدن ، به درک طرف مقابل هم یک جورایی متصل است من که در مقابل کسی نشسته ام یا فرزندم ببینم آیا به آن راه زدن من طرف مقابل من را به آن درک می رساند من دارم این کار را در مقابل آن آنجام می دهم یا نه؟ تا جایی پیش می روم که ببینم می رساند یعنی در حال اصلاح است ولی اگر ببینم نه نمی رساند یک جورایی متوقف می شوم.
صحبت از جمع :
وقتی این صحبت ها می شد فکر من هم در زندگی خودم می چرخید و وسیع ترین نگاه که نگاه خدا است را در زندگی خودم می دیدم که خداوند لحظه به لحظه همه حرکت های ما را ، همه خطاها و اشتباهات ما را می بیند اما آبروها را نمی ریزد.صبر می کند اما هر چیزی یک فرصتی دارد اگر زمان آن برسد و عیان شود باز هم نه جلوی همه یک کوچولو هم عیان شود باز دوباره یک تذکر می دهد و آن قسمتی که شما فرمودید می خواستم دیده شوم شاید این طوری به ما می فهماند که شما هنوز داری دیده می شوی .هنوز هم من تو را می خواهم اگر امروز زمین افتادی مثلاً اینجا پای شما زخم شد طبق درس هایی که ما از شما یاد گرفتیم فکر کنم که چرا این اتفاق برای من افتاد و همیشه و همیشه من الان به این نتیجه رسیدم که هر چیزی که هست ما باید اول خود را ببینیم خودمان مقصر هستیم فقط سکوت می کنم. دوست دارم که این باشد ساکت باشم و به خدا بسپارم.تا ببینم چه اتفاقی می افتد.چون به خداوند می سپارم.ولی دیده می شویم. اگر کتک می خوریم دیده می شویم. اگر تنبیه می شویم دیده می شویم تا اینکه دیگر رها شویم.
صحبت از جمع :
من فکر می کنم که باید نیت آدم اصلاح شود یعنی هدف او این باشد که می خواهم یک اشتباهی ، یک اتفاقی که می افتد را اصلاح کنم . حالا این می تواند رفتارهای مختلفی داشته باشد. یک جا این باشد که من از یک فرد مسئله ای را می دانم باید به این آدم مستقیم بگویم این کاری که شما کردی اشتباه بود.یا نه در شرایط خاصی بگویم مثلاً موقعی که سرحال است مثلاً با یک زبان خاصی بگویم .یک جا این است که ، واقعاً در یک فردی می بینم که هیچ اثری ندارد و گفتن من جز ناراحتی ایجاد کردن هیچ اثر دیگری ندارد و هیچ جنبه اصلاحی ندارد آنجا نباید گفت . یک نکته ای را هم باید به آن نگاه کرد نیت از نه گفتن هم خیلی مهم است . اگر که من نمی گویم چرا نمی گویم ؟ به خاطر چه هدفی نمی گویم ؟ آیا می ترسم که او ناراحت شود و من را آزار بدهد و یک منفعتی از من کم کند ؟ آیا دارم فداکاری می کنم ؟ این کار ممکن است خیلی جاها مقدس باشد و خیلی جاها می تواند مقدس نباشد و کار بد هم باشد . در کلّ آن نیت اصلاح گرانه اگر در کار باشد کمک می کند .
صحبت از جمع : من فکر می کنم خودمان را به آن راه می زنیم در این حالت اگر خدا را در نظر بگیریم می تواند خوب باشد . یک مثال در رابطه با کار خودم می زنم : بنده در شهرستانهای مختلف هفته ای یکی ، دو روز تدریس می کردم . یک سالی زاهدان درس می دادم و وقتی دانش آموزان در کلاس پرسشی داشتند و می پرسیدند من اصلاً متوجه نمی شدم که چه می گویند و سوال را متوجه نمی شدم . می توانستم خودم را به آن راه نزنم و بگویم من اصلاً متوجه نمی شوم شما چه می گویی . خب قطعاً به این جوان برمی خورد و شخصیتش خدشه دار می شد . با خودم فکر می کردم چکار کنم ؟ می گفتم : ببخشید اگر ممکن است این سوال را در زنگ تفریح به شما جواب بدهم . این سوال را الان در کلاس نمی توانم پاسخ بدهم . خب آنجا به آن راه زدن من یک جورهایی باعث می شد که شخصیت طرف مقابلم هم حفظ بشود . می توانستم هم بگویم متوجه نمی شوم که شما چه می گویی ، دوباره تکرار کن و این برای آنها گران تمام می شد و اینجا باید خدا را در نظر بگیریم . یک جاهایی هم هست که اگر آدم خودش را به آن راه بزند خوب نیست مثلاً در یک جمعی نشسته بودم و داشتند راجع به امام زمان(عج) و روزه و... صحبت می کردند و حرفهای درست و حسابی گفته نمی شد آنجا دیدم اگر سکوت کنم مثل این است که دارم تایید می کنم و خیلی مودبانه جواب دادم و آنها دیگر به بحث ادامه ندادند و گفتم اگر خودم را به آن راه بزنم خدا را فراموش کرده ام . این به آن راه زدن خودمان می تواند هم جنبه مثبت داشته باشد ، هم جنبه منفی . اگر خدا را در نظر بگیریم می توانیم خودمان را به آن راه بزنیم هم جنبه مثبت ، هم منفی .
صحبت از جمع :
عرض بنده بر دو محور نیت و آثار است . یک مثال بزنم ، شما فکر کنید ما در یک سفر دسته جمعی هستیم و یک عده هستیم و تصمیم گرفتیم برای یک وعده غذایی ، غذا درست کنیم و همه هم قرار است کمک کنیم و این کار را انجام بدهیم . یک نفر دارد آتش درست می کند ، یک نفر دیگر گوشت خرد می کند ، یک نفر دیگر دارد چیزی را می شوید و.... شاید در نگاه کلّی اگر جدا جدا و بدون نتیجه همین طوری به قضیه نگاه کنیم آتش درست کردن کار اشتباهی است ولی در راستای نتیجه کلّی که قرار است حاصل شود درست کردن آتش یک امر ضروری است . یا تکه تکه کردن بدن یک حیوان کار وحشیانه ای است ولی در راستای این نظام کلی که قرار به درست کردن غذا و سیر شدن آدم هاست یک امر ضروری است و اجتناب ناپذیر . هر کدام از این افراد اگر در آن کاری که دارند انجام می دهند کوتاهی کنند به کلّ این نظام آسیب رسانده اند . می خواهم بگویم همه ما در نظام هستی در جاهای مختلف داریم نقش آن آدم های مختلفی را که برای پخت غذا کار انجام می دهند ایفا می کنیم و محور عملکردمان نیت و آثار است ، یعنی چه ؟ یعنی الان در یک موضعی، شخصی کار اشتباهی را انجام می دهد و نسبت به آن مجبور به واکنش هستم در مرحله اول باید اصل نیت را با خودم مطرح کنم که نیت من با مواجهه با آن آدم چه بخواهم گذشت کنم و چه بخواهم برخورد بکنم و بخواهم نادیده بگیرم چه هست ؟ آیا من می خواهم در راستای منافع شخصی خودم این کار را انجام بدهم ؟ یا در راستای یک منفعت عمومی و یک منفعت الهی دارم این کار را انجام می دهم ؟ و وجه بعدی آثار است ، بیایم ببینم در مقابل این نادیده انگاری من آثارش چه هست ؟ آیا قرار است نظام هستی که آن فرد یک عضوی از آن است به سمت بهبود حرکت کند پس من نادیده می گیرم . آیا نادیده گرفتن من سبب خواهد شد که گرگها سوار شوند به گوسفندها ؟ اینجا دیگر جایز نیست . از یک بزرگواری راجع به صبر سوال شد که صبر تا کجا جایز است ؟ فرمودند : تا جایی که نه حقی ضایع بشود ، نه آبرویی بریزد بیش از آن جایز نیست . فکر می کنم اگر نیت و آثار را قرار بدهیم کاملاً تعیین کننده است که عملکردمان باید چگونه باشد ؟
صحبت از جمع :
خداوند ستارالعیوب است و در جایی هم می فرمایند که : هِوَ علیمٌ به ذاتٍ الصُدور . خداوند به تمام درون دلها آگاه است ، ما هر کاری که انجام می دهیم می بیند . اما وظیفه ما چه هست در مقابل این که خدا لطف و عنایتی بکند به استادی که به دلهای شاگردان بینا می شود . این آگاهی که به استاد داده شده آزمایش او است که ببیند چقدر ستارالعیوب است . اما در مورد خودمان : بنده خودم ، خودم را از همه بهتر می شناسم ، معمولا می گویم آدم خوب را می خواهی ببینی برو جلوی آینه ، بد را می خواهی ببینی برو جلوی آینه یعنی خودت را می بینی . این ستارالعیوبی خدا حکمتی دارد ، می گوید اگر ایراد کسی را در جمع بگویی غیبتش را کردی . اگر ایراد نداشته باشد و بگویی تهمت زدی . بیان خطاها اصلاً صحیح نیست اما بعضی وقتها لازم هست که آدم بعضی از خطاها را نبیند . بنده پسرم یک خطایی کرده بود و پسر دیگرم متوجه شد خواست به من بگوید ، گفتم نگو . چون بعضی وقتها لازم هست چیزی که اتفاق افتاده پوشش داده شود ، دیده نشود . خداوند انسان را که آفرید از روح خودش که در او قرار داد و گفت : اَحسَنَ الخالِقیِن . ما خود خدا که نیستیم ولی صفات خداوند در وجود ما متجّلی است و باید سعی بکنیم آن ستّار بودن را یاد بگیریم . یک موردی را می گویم که برای خودم اتفاق افتاده است . چندین سال پیش دوست عزیزی داشتم یک روز صبح او را دیدم با یک چهره خیلی سیاه ، در گوشی به او گفتم گناه نکن و رنگش مثل گچ سفید شد و گفت : چشم . از آن به بعد بنده دیگر چهره ندیدم و چند ماه بعد به استادی داستان را گفتم و فرمود : تو خیلی اشتباه کردی که گفتی گناه نکن ، تو چکاره بودی ؟ خدا خواست تو را آزمایش کند که چقدر ستارالعیوبی ، این آزمایش تو بوده و تو رفوزه شدی . در همه زمینه ها از ذره خِیر و از ذره شر بایستی دقت کرد . شما چند دفعه است راجع به دالانها صحبت می کنید ، دالانهای خودم را که دقت می کردم همه شان را تخریب کردم به جایی باید برسم که من دالان نباید داشته باشم یعنی هیچ باشم . اگر من کسی باشم به درد نمی خورد ، اگر ادعای دانایی می خواهم بکنم پس خیلی نادانم . اگر در مقابل خداوند بگویم من هیچ چیزی نیستم ، من نمی دانم ، تسلیم هستم . آن موقع که بزرگترها در مقابل شما آن کار را انجام دادند کارشان درست بوده است ، بعضی وقتها باید بپوشانند . به آقا امیرالمومنین گفتند یک جایی دارند خطا می کنند ، پیامبر(ص) فرمودند : یا علی برو ببین چه خبر است ؟ وقتی می خواستند به آنجا بروند با سر و صدا رفتند و آمدند گفتند چیزی ندیدم و مسئله برطرف شده بود ، چرا ؟ چون افشای ذره خطا خودش خطاست . اقرار به گناه ، خودش گناه است . بهترین کار این است که دهان را ببندیم ؛ بنده چند وقتی است که سکوت اختیار کردم و در خودم خیلی تحول دیدم . بعضی وقتها دلم می گوید برو یک چیزی را بگو ، به خودم می گویم ساکت باش و خیلی بهره بردم . چطوری می توان به کسی که خطا می کند گفت نکن ، من دعا می کنم .
استاد : باز هم شاکر خدایی هستم که مرا به نوشتن وادار می کند که می نویسم آنچه را که باید بنویسم ، هر چه هست از اوست .
صحبت از جمع :
در علوم غربی یک علمی هست و شاید یک هنری هست به نام "رعایت حال دیگران را کردن" فکر می کنم همه صحبت های شما و دوستان شاید در این کلام خلاصه شود که بایستی رعایت حال هم را بکنیم ، چون رعایت حال هم را کردن ، مراقبت کردن از هم ، توجه کردن به هم ، توجه داشتن به هم ، حتی به یک گیاه ، به یک شی ، به تک تک چیزهایی که ممکن است در اطرافمان باشد . چه بسا به انسانهایی که در اطرافمان هستند ، به بچه هایی که خیلی وقتها ممکن است آنها را نادیده بگیریم . همه اینها برمی گردد به داشتن آن هنر رعایت حال همدیگر را کردن . و شاید اگر بخواهیم از این واژه ها استفاده بکنیم که خودمان را به آن راه بزنیم ؛ اگر خودمان را به آن راه می زنیم ، آن راه چه هست ؟ اگر آن راه ، راه وحدت است راه خوبی است اما اگر آن راه ، راه خود محوری است . راهی است که من خودم را بخواهم اثبات بکنم ، خودم را بخواهم مطرح بکنم و دیگری را نادیده بگیرم ، آن اشتباه است و برمی گردد به آن نگاه وحدت گرایی که دوستمان فرمودند .
صحبت از جمع :
در مورد صحبتی که اول فرمودید در مورد کودکی تان ، به عقیده بنده والدین شما هم یک جورهایی خودشان را به آن راه زده بودند . وقتی که شما استکان را به عمد شکستید آنها هم متوجه شدند که شما از روی عمد این کار را انجام دادید و آنها هم به روی خودشان نیاوردند و آن زمان شاید مجالی نبوده که به شما توجهی کنند و یک نقش تربیتی را هم ایفا کردند و به روی خودشان نیاوردند . و با این کار می خواستند هم شما ناراحت نشوید و از یک طرف هم یک نقش تربیتی ایفا کرده باشند که ما متوجه شدیم شما این کار را انجام دادید . یک مواقعی آدم می بیند وقتی خودش را به آن راه می زند برای طرف مقابل یک نقش کاملاً تربیتی هم دارد . اگر کسی کار اشتباهی را انجام داده باشد در یک شرایطی اگر شما به روی خودتان نیاورید ممکن است آن فرد از کار اشتباهش شرمنده هم بشود . ولی در یک شرایطی هم شما باید به روی طرف بیاورید و به او بگویید من متوجه شدم که شما این کار را انجام دادید .
استاد : دست همه شما درد نکند که بهر حال گفتگو کردید و عمیقاً توجه کردید و پاسخ ها نشان می داد که تلاش کردید به آن چیزی که بیان شد به نحو احسن نگاه کرده باشید .
حالا بنده برای شما بگویم : این نکته را مطرح کردم به این دلیل که ما شروع کردیم به بررسی کردن اعمال و نیاتمان و رفتارهایمان و این که ظاهر چه نگاهی دارد ، در باطن چه عمقی دارد ؟


این را هم که مطرح کردم به معنی خود را به آن راه زدن همان طور که یکی از دوستان گفت یک بخش خوب و مثبت است و یک بخش آن کاملا منفی است . ما دیگران را بررسی نمی کنیم ما خودمان را بررسی می کنیم . من می بینم که مثلا این جا نشستم و دونفر در جلوی من حین صحبت من کاری را یا حرکتی را انجام می دهند .این دو حالت دارد . می توانم آن را مطرح کنم یا می توانم سکوت کنم یا می توانم وانمود کنم که ندیدم . اگر مطرح کنم باید بفهمم .چرا مطرح کردم ؟ واقعا قصدم اصلاح شما بود ؟ می خواستم به شما بگویم که اگر شما کار خطایی انجام می دهید دیده می شوید . چون اگر من که بنده بودم و تو را دیدم خدا تو را بهتر دید . یا نه . دوست دارم که تلافی کنم . چون شما زمان حرف زدن من یک کاری را انجام دادید. و من می خواهم هر جوری که هست تلافی کنم . چون کار بدی است . و واقعا کار بدی است . ولی آیا عنوان کردن من جهت تلافی است ؟ یا عنوان کردن من برای این است که بگویم که من بنده بودم که شما را دیدم . خداوند چی ؟ حواست بود ؟ اگر می خواهیم ظاهر کنیم .چون واکنش آدم ها در قبال رفتارهای دیگران کاملا متفاوت است . اصلا نمی خواهم بگویم کسی که مطلب را ظاهر می کند و بحث را وسط می آورد خیلی آدم بدی است یا خیلی آدم خوبی است . من اصلا نمی خواهم این را بگویم . می خواهم بگویم ببینید که چه کار می کنید ؟ و علت کاری که می خواهید انجام دهید به آن نگاه کنید . سکوت می کنم . و می گویم به من چه ؟ و با خودم این طوری فکر می کنم که می خواهد بفهمد یا نفهمد . اصلا برای من مهم نیست . یا من سکوت می کنم . چون این دوستانم را می شناسم . و می دانم که برای این ها یک موردی پیش آمده و مشغول شدند . ولی اگر در انظار عمومی اشکالشان را مطرح کنم به شدت تاثیر می پذیرند . به صورتی که ممکن است تا چند روز دچار افسردگی بشوند . پس ترجیح می دهم تا سکوت کنم . اما جایی دیگر دو تا دیگر از دوستانم را می بینم که این خصلت ها را ندارند . پس جا ندارد که سکوت کنم . اگر سکوت می کنیم ببنید چرا سکوت میکنید ؟ به قول یکی از دوستانمان برای رعایت حال اطرافیانمان یا ارضای خودخواهی های درونتان . مگر وقتی در مقابل اشتباه سکوت می کنیم ارضا می کند ؟ بله ارضا می کند . چون با خودش می گوید که هیچ چیز نمی فهمد ویاد نمی گیرد بعدا حالش را می گیرم . اما گاهی هم هست که ما خودمان را به آن راه می زنیم . یعنی طوری مطرح می کنیم که شما کار بدی نکردید .به هر حال چنین چیزهایی پیش می آید . چرا این را مطرح می کنی؟ یا چرا خودت را به آن راه زدی ؟ آیا برای این که قدرت مقابله با شما ندارم ؟ خودم را می گویم چون راحت تر می توانم بررسی کنم . آیا من قدرت مقابله با شما نداشتم ؟ مطرح نکردم چون امتیازاتی که از شما و از دوستی هایتان می گیرم ممکن بود که از دستم برود ؟ خودت را که به آن راه می زنی باید دلیلش را بدانی . اگر هرگونه دلیل صرف مادی دارد به نفع من، حتما و اصلا بد است . اما اگر دلیلی دارد برای این که در این فی ما بین در جایی هم رعایت من خواهد شد و هم رعایت شما . شما می دانید که آدم مقابلتون خیلی آدم خوبی است ولی خیلی تند است . کوچک ترین حرفی که می زنی ناگهان آتشفشان می شود . این آتشفشان وقتی به بیرون می ریزد اول روی خودش می ریزد و بعد ترشحاتش به من می رسد . و نباید من این کاررا بکنم . و می گویم خدایا من خودم را به آن راه زدم . فقط به خاطر ایمنی شما و مقداری هم ایمنی خودم . چرا خودتون را به آن را می زنید .؟ به این چرا فکر کنید . زن ها چرا خودتان را در روابط با شوهرانتان به آن راه می زنید ؟ به این فکر کنید . بعضی از جاهای آن منطقی است . و بعضی از جاها فداکاری است . اما اگر ضعف شما باشد چه؟ اگر از بی عرضگی شما باشد چه ؟ اگر ناتوانی و نفهمیدن شما باشد چه؟ این دیگر خوب نیست . و عکس آن آقایان در قبال خانمهایشان . من خیلی از خانواده ها را می بینم و در موردشان می شنوم . و متاسف می شوم . هیچ لزومی ندارد برای بچه هایتان خودتان را به آن راه بزنید . پدرها و مادرها هرگز برای بچه هایتان خودتان را به آن راه نزنید . هرگز به بچه تون نگویید که شیطونه بود . اگر شب بچه خوابید و بیدار شد و دیدید که رختخوابش خیس است اصلا ضرورتی ندارد که به او بگویید گنجشکه بود .یا من رد می شدم کاسه آب دستم بود . اصلا جایی ندارد با او حرف بزنید . خیلی پر محبت که از این اتفاق ها برای همه می افتد . بیا تا با هم یک کاری بکنیم که دیگر این اتفاق نیفتد . آن هایی که در بزرگی دچار اشکال شخصیتی می شوند و مدام در مسائل رویارویی ،خودشان را به آن راه میزنند یا یک جورایی زیر برخورد متقابل سر می خورند کسانی هستند که در بچگی برایشان این کاررا انجام داده اند . ما تیپ جوانمان زیاد است و این اتفاقات در جلوی روی آنها است . حالا یا بچه کوچک دارند یا صاحب بچه می شوند . با بچه ها این کار را نکنید .

من تمام سالهایی که تدریس می کردم من پشت میزم می نشستم و قدم نمی زدم . و تقلب ها را می گرفتم . ولی اصلا به شاگردم نمی گفتم که نه اصلا تقلب به تو نمی آید . این چه حرفی است . اصلا این صحبت ها را نداشتم . خیلی ازمواقع آرام قدم می زدم و بالای سرش آرام با خودکار می زدم روی میزش. و این برای تادیبش کفایت می کرد . ولی اگر پرو بود پس گردنی به او می زدم. یا اخراجش می کردم یا برگه اش را می گرفتم . ولی لازم نبود در بین دیگران او را تخریب کنم . اگر پررویی نمی کرد و نمی خواست به کار غلطش ادامه بدهد دیگر او را رها می کردم و حتی تذکر هم به او نمیدادم . ولی هیچ وقت وانمود نمی کردم که من نفهمیدم .ما جامعه سلامت می خواهیم . ما نسل سوخته میانه هستیم . چون شما یا یک فرهنگی بزرگ شده اید و حالا بچه هایی را می آورید که برای یک فرهنگ دیگری تربیت کنید . و اگر جامعه سلامت در اطرافتان نداشته باشید اصلا مقدور نیست . در آن وقت به بیابان طریقت پای نگذارید . با خودتان را به آن راه زدن در بیابان طریقت گم و گور شدن است . اسیر دیو و دد و شیطان شدن است . هر رفتاری را که می کنید خواهش می کنم فقط پنج دقیقه به آن فکر کنید . همیشه از پدر و مادرم می شنیدم که البته هیچ کجا هم من این روایت را ندیدم و نخواندم که از امام جعفر صادق نقل می کردندکه ای کاش خداوند به من گردنی به بلندی گردن شتر می داد .. بعد ما می پرسیدیم که چرا و می گفتند چون سخن از دل بیرون می آید . و زمانی که سخن به بالا می آید زمان درازتری دارد تا گردن انسان . که آدم به آن فکر کند . پنج دقیقه به فکرتان به نگاهتان و به عملی که می خواهید انجام دهید قبل از انجامش فرصت دهید . ببینید چرا ؟ به چه دلیل و برای کی ؟ به عشق کی ؟ و اگر در آن چرای شما خدا دیده نشد برگردید . حتی اگر خواستید یک کوری که لب چاه ایستاده را نجات دهید اگر در عمل ذهن شما خدا نبود برگردید . او اگر در چاه بیفتد بهتر است از آن که تو او را نجات دهی . شما راهی جز این ندارید . دروازه ای که پیش روی ما است خیلی گشاد نیست . آنهایی که کلی ساک و کوله و خرت و پرت به گرده شان آویزان است از این دروازه رد نمی شوند . اگر بارت را زمین نگذارید رد نمی شوید .
یک بنده خدایی را تفکرش را تغییر دادیم .در این تغییر تفکر که حدود دو سال است هرگاه در تگنا قرار می گیرد فریاد می زند . و من را صدا می کند . بیا کمکم کن . حالا بگو چه کنم ؟ هنوز دستش را می گیریم . چون می شنوم و همان جوری هم جوابش را می دهم . و همان کاررا هم می کند . اما یک جایی می رسد که اصلا دونفره نمی شود رفت . فقط تک نفره باید برود . از ما گفتن بود . ماه رجب است . ماه پوشیده ها است . ماه رحمت های پنهانی است . همچون وجود مبارک آقا امیرالمومنین . این ماه را از دست ندهید . روزه می گیرید یا نماز می خوانید یا ذکر می گویید فقط برای خدا باشد . هر کاری که می خواهید بکنید پنج دقیقه به آن فکر کنید . اگر خشم ها باقی ماند به روی من تف کنید . اگر حسادت ها سر جایش ماند من دیگر این جا نمی نشینم . اما دروغ نگویید و کلاه سر خودتان نگذارید . به من ربطی ندارد که چه می کنید . من فقط حرف آخرتان را می شنوم . که راست گفتی . و من می گویم که خدایا شکرت . که تو به من راست ها را گفتی و من راست ها را راست شنیدم و راست بیان کردم . تو را به جان هرکسی که دوست دارید به خودتان دروغ نگویید . و هر چی فکر کردید وهرکاری خواستید بکنید پنج دقیقه قبلش به آن فکر کنید و هر حرفی که زدید جایش را در خودتان پیدا کنید و ببینید چرا اینکار را می کنید ؟ اگر درفکرتان وعملتان خدا نبود برگردید . چون خدا با شر در یک جا نمی نشیند. این موضوع را در بیرون از اینجا هم توصیه کنید . ما حرف بی ربط نزدیم .از عالم غیب هم نگفتیم . هرکسی در محیط کار خودش این ها را باز گو کند . اما اگر از خودتون نبینند از شما پذیرش ندارند . پس اول عمل کنید و بعد تعریف کنید .

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه