منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

رمز آینه گی بخش هشتم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: رمز آینه گی
  • بازدید: 3193

بسم‌الله الرحمن الرحيم 

درجلسه ی پیش گفتیم انسان ها هر روز اشتیاقشان افزون می شود . برای چه ؟ این دقیقاً یک قسمت اول از متنی است که در انتهای صحبت جلسه ی پیش آورده ام . گفتیم اشتیاق انسان ها هر روز افزون می شود . برای چه ؟ برای شناخت زیبایی ها . بحث جلسه ی پیش ما روی این بود ، بودن و شناخت . یا بود و شناخت . در دنیا جنبه های بودن زیبایی انسان ها پایان پذیر است . ولی شناخت زیبایی ها یا زیبایی شان بی پایان است آنقدر نکته ی ریزو قشنگی است که شاید من خودم ده بار این را خوانده ام و کیفش را کرده ام . برای همین لازم می آید تا آدم ها یکدیگر را ترک کنند . برای چی ؟ برای اینکه می خواهند به زیبایی حقیقی منتقل بشوند . بعد از دستیابی به عشق حقیقی از آن بالا نظر بیاندازند . آن موقع قرینه قبلی از زیبایی خودشان را درون زیبای حقیقی می بینند . به همین دلیل در بازگشت محبوب مجازی خودشان را در امتداد محبوب حقیقی ، دوست خواهند داشت .
بگذارید یک حقیقتی را بگویم که بسیار شیرین و چقدر تلخ است . همه ی شما در زندگی هایتان زندگی هایی را ملاحظه کرده اید و با آنها مواجه شده اید که جوان ها هم در آینده خواهند دید . همیشه بوده و همیشه هم خواهد بود . چی ؟ زن و مردهایی که حتی به ظاهر زندگی را با عشق متقابل شروع کردند . عاشق هم شدند . زندگی شان را شروع کردند . اما بعد از سالیان بسیار زیاد به مرز بی تفاوتی رسیدند . حتی به یک هم خانگی ساده تنزل پیدا کرده اند و تنها بچه ها شاید عاملی برای باهم بودن یا تعهدات اجتماعی شان سبب ادامه ی این هم خانگی تا پایان راه دنیایی شان می شود . عده ای هم صاحب تعهد نیستند پا یه بیرون از خانه می گذارند و به دنبال روابط بیرونی می افتند . این ها را ندیده اید ؟ برای شما خیلی ناآشنا است ؟ فکر نمی کنم که ناآشنا باشد . اکثر ما در اطرافمان دیده ایم . می افتند به دنبال روابط بیرونی تا خودشان را از این حس بی تفاوتی یا بیهودگی یا یکنواختی رهایی بدهند . در این راستا هم مشکلات و تشنجات بسیاری برای خودشان ، خانواده شان و آدم های بیرون از خانواده شان به وجود می آورند . سال های انتهایی عمرشان را در تشنج و حتی طرد شدن از سوی خانواده شان می گذرانند . حالا شما فکر می کنید چرا ؟ چه اتفاقی افتاده است ؟ من فکر می کنم به لطف پروردگارم که صاحب عشق حقیقی است یافتم . اما چگونه ؟ انسان ها در سنین نوجوانی وجوانی وقدری هم میانسالی براساس آنچه که گفتیم یعنی بود وشناخت ،که زیبایی ها در طرفین وجود دارد وجنبه شناخت زیبایی نیز وجود دارد سعی خود را به شناخت این زیبایی ها و کشف نمودن آنها می نمایانند وهر کدام پیروزمندانه به آنچه که کشف کردند می بالند . و به صاحب زیبایی مقابلشان عشق می ورزند . ولی افسوس . این جنبه های بودن زیبایی در عالم دنیا محدود و پایان پذیر است . آن وقت است که دیگر تلاش ها پاسخ نمی دهد . مأیوس و سرخورده بر جای باقی می مانند . چرا ؟ چون در حین گذران این دادو ستدهای بین خودشان ، تکامل روحی پیدا نکرده اند . نمی فهمند که الان وقت دلزدگی و مأیوس شدن نیست . بلکه حالا که به اینجا رسیده اند زمان گذر از زیبایی های دنیا است . پیوستن به عالم شناخت زیبایی های معنوی و درون مقابل خود . پیوسته و وارسته به دنبال کشف آنها بروند تا به زیبای حقیقی درون فرد مقابل خود برسند و با آن یکی بشوند . سپس دوباره از همان عالم درون و عالم معنا به عالم ماده بازگردند . می دانید که هیچ کدام ما و بسیاری از آدم های قبل از ما و حالا آنهایی که با ما هستند حتی به سن پیری رسیده اند به آن هسته ی درونی فرد مقابلشان هنوز دست پیدا نکرده اند . خیلی جای تاسف است . وقتیکه طی کردند و برگشتند محبوب مجازی عالم دنیای خودشان را در امتداد محبوب حقیقی پیدا می کنند و دوست می دارند . چه بسیار هم کسانی که این سیر تکاملی را طی کردند ، تا آخرین لحظه ی عمر دنیایی شان عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند . امروز آقا خانمی را عقد می کند ، ازدواج می کند و سال های اولیه زندگی خانم مثل چراغ مهتابی برق می زند . پوست شاداب ، زیبا ،چشمان جوان و درخشان . ابروان کشیده و زیبا . خب من هم باشم عاشم و خوشم می آید . دیگر چه می خواهم . اما در سالهای پیری یا سالهای بعد از میان سالی هنوز عاشقانه همدیگر را دوست دارند درحالی که از طرفین چه آقا چه خانم فرقی نمی کند جز پوستی چروکیده ، چشمانی با عمق خاکستری دنیا، قدی خمیده ، جسمی ناتوان از فرد مقابل خویش چیز دیگری نمی بیند ولی عاشقانه او را دوست می دارد زیبا نیست ؟
من همیشه از دیدن طبیعت، دریا و کوه ها لذت زیادی می بردم هنوز هم می برم اما الان یک سالی می شود که دیدن طبیعت حتی دریا چشم مرا سیر نمی کند آن چنان که باید من را به وجد نمی آورد با خود فکر می کردم شاید من دچار افسردگی شدم اما حالا می فهمم که این طوری نیست زیبایی های ظاهری دنیا ،جنبه ی شناخت زیبایی من را دیگر اغنا نمی کند . به سختی و با مکافات بسیار من را برای ورود به این عالم زیبایی ها تشویق می کنند که این عوالم چون متصل به زیبایی حقیقی است پایان پذیر نیست و در کمال حماقت بر زمین پا می فشردم نه ، نه ، نه. همین جا ولی حالا متوجه شدم که این طوری نیست .باید به یک عمقی فرو رفت و بیرون آمد.
اما بعد.....
گفتیم آینه ای هست که تصویر می پذیرد این تصویر داخل آینه الزاماً قرینه ای دارد که این قرینه ی تصویر آینه و تصویر آینه به تناسب هستند حالا اگر گفتید قرینه تصویر آینه چه چیزی یا چه کسی است ؟خود آدم است من به آینه نگاه کردم تصویری دارم قرینه آن تصویر کجاست ؟خود من هستم.این دوتا یعنی من که این جاهستم با آن تصویری که در آن آینه است به تناسب هستند. به تناسب هستند یعنی چی ؟هرچه این هست آن نشان می دهد.اینجا آدم بود آینه گوریل نشان نمی دهد یا بالعکس اگر اینجا گوریل بود آینه آدم نشان نمی دهد . مسلماً شما یا هر چیزی یا هر کسی که در آینه تصویر را بوجود آورده است آن را نشان می دهد، از دوگانه هادر سخنرانی هایم صحبت کرده ام امروز وارد آن نمی شوم ولی می گویم آنها هم همین وضع را دارند آنها هم به تناسب هستند حالا بعداً به دوگانه ها می پردازم حالا توجه کنید براساس آن چه که عرض کردم پس هر کسی از هر چیزی و هر چیزی از هر کسی بهره بیش نتواند ببرد یعنی این آینه و آدم به تناسبی که با هم هستند بهره می برند مولوی قشنگ می گوید :
آنچه یعقوب از رخ یوسف بدید خاص او بُد، آن به اخوان کى رسید؟
خیلی زیبا است . یعقوب به یوسف نگاه کرد برادران یوسف هم به یوسف نگاه کردند یعقوب در یوسف چهره الهی دید و برادران در یوسف رقیب خویش ، دزد محبت پدر مشاهده کردند و دیدید که چه کار کردند پس بهره ای که یعقوب برد کجا و بهره ای که برادرانش بردند کجا.یوسف پیراهن خود را داد ببرید و به چشم پدرم بیندازید تا چشم پدرم بینا شود در کجا ؟ در مصر . یعقوب در کنعان بود بر در کلبه ایستاده بود و گفت به من نخندید من بوی یوسف را می شنوم ، حس می کنم اما آورنده پیراهن یوسف از آن پیراهن هیچ بهره ای نبرد ، هر بهره برنده ای در دنیا از درخت استعداد و قابلیت خود محصول می چیند . بحث در استعدادها و قابلیت ها امروز جایش نیست گرچه که راجع به آن هم زیاد حرف زدم اما به طور حتم بدانید که همین استعدادها و قابلیت ها است که بهره های اشخاص را متفاوت می کند چنان که اگر آینه ای ترک خورده باشد قرینه تصویر را ترک خورده می نمایاند.اگر آب دارای موج باشد نظاره کننده تصویر خود را موج دار می بیند در همه حالات صورت همان است اما بر حسب موقعیت و محل تصاویر متفاوت می شود. همه ما می دانیم پرندگان با غیر هم جنس خود کمتر انس می گیرند ممکن است به همدیگر کاری نداشته باشند ، جنگ نکنند ولی انس و الفتی هم بین آنها نیست می گویند یک روزی دیدم یک زاغ و یک کبوتر با همدیگر در حال پرواز هستند همه شگفت زده شدند دانایی گفت تعجب نکنید بین این دو مناسبتی پیش آمده که با هم انس گرفته اند بگردید تا ببینید چه چیزی است. گشتند و دیدند هر دو حیوان یک پایشان لنگ است . دانا گفت سبب همین است حالا خوب گوش کنید می خواهم این آخری را بگویم عاشق و معشوق برای اینکه با هم تناسب پیدا کنند باید در معنی یکی شوند ما می گوییم ما عاشق هستیم و خدا معشوق . من حقیر ، من جاهل من کم ارزش من ناتوان زبون کجا .خدای عالم ، خدای قادر و خدای توانا کجا .ما عاشق و معشوق هستیم باید به هم متناسب شویم آخه خدا کجا و من کجا . این تناسب کجا است ؟محبت تنها نسبتی است که میان خالق و مخلوق نسبتی بوجود آورده است یحبهم و یحبون.دوستشان دارد و دوستش دارند. به خدا دل من می لرزد، پشتم می لرزد ، همه وجودم می لرزد عجب رشته و پیوند زیبایی من را به پروردگارم نسبت می دهد و از سوی دیگر اگر این رشته پیوند را آلوده کنم چه می شود ؟به آن فکر کنید. خدایا دستم گیر که تنها تو دستگیر هستی . خدایا پاکم کن که تو پاک ترین هستی.خدایا بال پروازم ده که تنها در کنار تو به پرواز درآیم.

نوشتن دیدگاه