دلنوشته شماره هفتاد و یکم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: دلنوشته
- بازدید: 2469
بسم الله الرحمن الرحیم
حدیث یاران رفته می گویم تو بشنو
غم دوری و تنهایی می گویم تو بشنو
در برقرار جان خسته را داشتم
با وی مستانه می گفتم می شنیدم تو بشنو
در حدیث دلهای خسته با من سخنها می گفت
که ای آرام جان قدرش بدان و تو بشنو
او سخن می گفت و من مست کلامش
بی خبر از یغماگر دوران که می آید
او به من می گفت در این بزمگه عشاق
سینه چاکان بسیار ز پاافتاده اند خوب بشنو
او مرا آگه می کرد از رسم خاموشی و دیدن
که ای زیبا صنم دیده بگشا زبان بر بند
او سخن از دیو بد سیرت که بود
یغماگر هستی آدم می گفت تو بشنو
او یاد کرد از ابلیس قسم خورده
که با ما در یک بدن لانه بگزیده
او مرا گفت جانا مرغ روحت
از دیار عشق و دوستی و محبت آمده بشنو
نوای دلنوازی را که آنجا می شنیده
بر تو هر دم با صدای خویش می سراید تو بشنو
او می گفت آگه باش تا آندم که
گوش جانت می پذیرد آن دلنشین را
تو را امید بر بازگشت می شود
دمی گوش از این نوا بر جای دیگر منه بشنو
او گفت و من شنیدم ولی افسوس نفهمیدم
زمانی بر خود آگه گشتم که دیگر صدایی در جان خود نشنیدم
دلا گوش گیر بر تو گویم قصه چون شد
میان ظلمت و تاریکی ره بی پایان من چون شد
چراغها افروختم که شاید نور و صدای خود یابم
ولی هر دم تندبادی چراغم را به تاریکی کشاند
آخر الایام به آنجایی رسیدم که بر جای خود نشستم
ندای لبیک اللهم لبیک بگفتم من تو بشنو
این ندا تنها کلامم در دیار ظلمت و خاموشی افتاد
گفتم ، گفتم تا که جانم با ندا در یک نوا افتاد
عزیزان ، رهروان ،عاشقان گوش کنید
نوای لبیک اللهم لبیک در هستی بسیار است تو بشنو
هماندم که شنیدی با آن نواها همسفر شو
تورا در عین وحدت در عالم کثرت آفریدند
ز کثرت بگذر و لبیک در وحدت تو بشنو
تا تو را در جمع یاران رفته پذیرند
دردیار عاشقان راهت دهند و لبیک گو .... تو بشنو