دلنوشته شماره هفتادم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: دلنوشته
- بازدید: 2830
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز پس از دیدن یک فیلم سینمایی خیلی جالب بفکر فرو رفتم تا به این سن رسیدم همیشه در قشر های مختلف سخن از بخش آگاه و بخش ناخودآگاه مغز هرانسانی شنیدم اما درک درستی از آنها نداشتم بارها از خویش سوال می کردم که بخش آگاه و بخش ناخودآگاه یعنی چه؟از چه جنسی می باشد؟درکجای مغز انسان قرار دارد؟ آیا کاملا این دو بخش مرزبندی شده است و از هم جداست و در هم تداخل می کند؟مرزفی مابین آنها چگونه است و از چه چیزی است؟آیا اختیاری می توان به هرکدام وارد شد یا خیر؟خلاصه هزاران سوال که وقت و بی وقت می آمدند و خود نمایی می کردند و پس از یافتن پاسخ میرفتند و من باز هم
نمی دانستم کجا می روند و منهدم نمی شوند و می توانند پس از گذشت زمانی به دلایلی دوباره برگردند و خودی نشان دهند؟خلاصه منطقه ناشناخته ای بود و راه ورود به آنها را و شناختشان را
نمی دانستم و امروز یکباره جرقه ای زد و نوری پدید آمد و یارمه لقا جلوه گر شد حتما می دانی که یارمه لقای من همان آگاهی و معرفت است.
بخش آگاه و بخش ناخودآگاه دو منطقه جدا از هم نیستند بلکه یکپارچه است و جایگاه بخصوصی را اشغال نمودند بلکه آنها هم از بخشی زنده و فعال از همین جهان هستی می باشند یعنی بعبارت بهتر مثل بقیه موجودات خلق شده که وظیفه اصلی خود را می دانند و در عالم کثرت در عین وحدت زیست می کنند و اصلا بدنبال اثبات خویش و یافتن رتبه و مقام خاصی نیستند بلکه بالاترین حد ارتقای خود را در انجام وظایف محوله خویش می دانند هرآنچه در بخش آگاه جلوه گری می کند در بخش نا آگاه نیز حضوری مستمر دارد بگذار بهتر بگوییم این دو بخش در واقع یکی است و دو تا نیست و علت آنکه آنها در روانشناسی ذهن انسان دو بخش گفته اند این است که انسان بدلیل اینکه خودش یک جهان هستی می باشد شاید
به گونه ای باید گفت که هم حکم خالق را دارد و هم حکم مخلوق را.صبر کن عجله نکن من بسوی کفر نمی روم صبر کن توضیح دهم.انسان مخلوق خدای خویش می باشد شکی نیست اما خلق این مخلوق توسط پروردگار در عین حال نمادی است از حضرت حق در جهان ماده و به همین دلیل خداوند آدم را خلیفة الله نام فرموده است.
بدلیل همین مقام است که در جهان ماده نقش خالق را نیز ایفا
می کند و صدالبته در جهان ماده و با استفاده از همین مقام ذهن خویش را به دو بخش روشن و تاریک یا آگاه و ناخودآگاه تقسیم نموده و آنچه را که می پسندد و باعث تفاخرش می باشد در منطقه روشن و آگاه در معرض دید دیگر مخلوقان عالم قرار می دهد و آنچه را که به نوعی نقیض این افعال و تفکرات می بیند به بخش تاریک می فرستد و فکر می کند که آنرا بایگانی نموده و دیگران از وجودش با خبر نمی شوند و درحالی که خداوند عالم او را به زمین فرستاد و به او مقام خالق بودن بخشید او را اختیار عنایت نمود تا این دو جنبه موجود در ماهیتش را بواسطه درگیری با یکدیگر بسوی تکامل ببرد و در نهایت هر ماهیت وجودیش را با همدم کردن با نقیضش و عبرت آموزی از او به آخرین نفطه تکاملش برساند ،پس بخش نقیض هر ماهیتی باعث شرمندگی و خجالت نمی باشد تا لزومی یابد که به دیار تاریکی و خاموشی هل داده شود ،پس چرا اینگونه شد ؟ آیا فکر نمی کنی این پیچیدگی فقط بواسطه آنکه انسان فراموش کرد کیست ؟ یا نامش چیست؟ یا وظیفه اش چه بود؟ یا اینکه اگر او در عالم ملک خالق است جهت انجام وظایفش می
باشد؟ ،بوجود آمد .فراموش کرد که اگر او هم خالق است و هم مخلوق، جهت بوجود آمدن حس برتری نسبت به بقیه مخلوقات نبوده است ،بلکه او هم همانند بقیه مخلوقات جهان هستی عهده دار دوری از صفر به صفر می باشد ،می دانی یعنی چه؟ باید تفکر نمود خیلی مهم است .اما از صفر ابتدا تا صفر انتهاتفاوت هست از زمین تا چرخ گردون .
حال آیا وقتش نرسیده که بگوییم وقتی انسانی دچار حالتی می شود که اصطلاحا روح از جسم آنقدر منقطع می شود که فقط با یک بند نقره ای به نقطه ناف آن جسم مرتبط می ماند و آنوقت آن بخش صاحب شعور ،آزادانه و بی قید وبند می چرخد و همه مناطقی که وقتی در عالم جسم بود نمی توانست سر بزند و نگاه کند یعنی می ترسید بقیه هم آنها را ببینند ،ببیند و همه چیز را همانطور که هست ببیند ،همه روابط را همانگونه که هستند مشاهده نماید و بهمین دلیل اگرفرصت برگشت به قسمت به اصطلاح آگاه و صاحب اختیار داده شود زندگیش تغییر خواهد کرد چون در سالهای گذشته اش همه آنچه را که وجود داشت و می توانست باعث تکاملش باشد ،در صندوق فراموشی پنهان نموده بود ولی حالا با همه آنهاروبرو شده
و می داند که همسفران واقعیش همین ها هستند و باید با آنها به تکامل خویش دست یابد .