منو

یکشنبه, 02 دی 1403 - Sun 12 22 2024

A+ A A-

دلنوشته شماره هفتاد و چهارم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: دلنوشته
  • بازدید: 2392

 بسم الله الرحمن الرحیم

سفر کنید .سفرکردن ،پیامهای زیبا و مخصوص به خود دارد .از تهران خارج شدم مثل تجربه سفر مکه ام ،همه چیز در پشت سرم باقی ماند و محو شد و دیگر هیچ چیز نبود .مثل اینکه من دیگر به هیچ دیاری و هیچ محله ای و هیچ مکانی تعلق نداشتم و می رفتم سرزمین دیگری را تجربه کنم و از آن خودم بنمایم .دیگر به چیزی نمی اندیشیدم .برای چیزی نگران نبودم و افسوس هیچ چیز را نمی خوردم چرا که در پشت  سرم هیچ چیز نبود که برایم رنگی را بوجود آورد به همه چیز بگونه ای نگاه می کردم که که انگار اولین بار است آن را می بینم و تجربه می کنم .هیچ پیش ذهنی نداشتم .هیچ ملاکی برای مقایسه نداشتم برای همین فهمیدم چقدر لذت بخش است ،انسان اگر هیچ لکه تاریکی پشت سر نداشته باشد و بتواند همه چیز را تماما و با همه سلولهایش بخورد، بچشد ، مزه مزه کند و لذت ببرد .آنوقت حتی تلخها و تندهای آنهم جذاب است چون مزه متفاوتی را نیز تجربه می نماید خلاصه زیبا بود.

وقتی پا بر روی زمینهای خارج از شهرهای متمدن می گذاشتم خاک با من حرف می زر ،انگار آنهم از احوالات خود با من سخن می گفت .

فقط حیف که آدمهای اطرافم خلوتم را بسیار بهم می زدند و این ارتباطات زیبا را قطع می نمودند .امسال مشاهدات و تجربیات جالبی داشتم

قبلا همیشه می گفتم که دوستان این دنیاو عوالمش همه مجازی است .باور هم داشتم ولی این را می دانستم که هر حکمی را با نقیض آن می توان درک کرد و اگر قرار بود مجازی بودن را بفهمم باید با عنصر حقیقی در کنار هم می دیدم و امسال متوجه شدم که همه چیزهای علی الظاهر واقعی اطرافم مثل بادکنکی که از باد پرشدهو درون آن فقط هواست که دیده نمی شود ،می باشد با این تفاوت که درون بادکنکهای من یک تکه حقیقی وجود داشت که با دیدن آن می توانستم مجازی و حقیقی را از هم تشخیص دهم و بفهمم خلاصه خیلی زیبا بود .  

 

 

 

نوشتن دیدگاه