جلسه هشتم راههای جلوگیری از پوچ گرایی محافل دینی ،اخلاقی واجتماعی
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: راههای جلوگیری از پوچ گرایی محافل دینی ،اخلاقی واجتماعی
- بازدید: 3842
بسم الله الرحمن الرحيم
امروز می خواهم یک جمع بندی خدمت شما داشته باشم .در جلسات گذشته مطرح کردیم که حقیقت ما روح است و باید در همه فعالیت های فرهنگی ، دینی تلاش کنیم که به حقیقت قدسی خودمان برگردیم تا جان ما آرامش بپذیرد .امروز استرس و اضطراب و دلهره های سخت و تنش های بیشمار در جوامع، بسیار است و یک دلیل هم بیشتر ندارد ،انسانها از حقیقت وجودیشان جدا شده اند. بچه ها را دیده اید ؟وقتی پدر یا مادر یا هر دوی آنها کنارشان هستند عجب رویی دارند .بالا و پایین می پرند ،جیغ می زنند،می دوند .10 متر آن طرف تر یک دفعه بچه می ایستد بر می گردد دوروبرش را می بیند باباش نیست .بچه ای که این همه وَرجه وُرجه می کرد و کسی نمی توانست جلویش را بگیرد می شود موش، شروع می کند گریه کردن .چرا؟چون هویتش و شناخت نسبت به خودش را با پدر مادرش داشت وقتی از پدر ،مادر جدا ماند خودش را گم می کند ،می ترسد،می لرزد،نگرانی برایش می آید .غیر از این است؟همه شما این تجربه را در زندگی داشتید.واقعیتش برای ما هم همین طور است، اگر دچار دلهره و اضطراب می شویم برای اینکه از آن حقیقت وجودیمان جا می مانیم ،عقب می افتیم ،جدا می شویم و سر لوحه حرکت ما در جهان هستی همین است که به حقیقت وجودیمان آگاهی پیدا کنیم و بفهمیم جدا شدنی نیستیم .همیشه و همه جا اوست که فرصت در اختیار ما می گذارد که این من کوچو لو یک حرکتی بکند .اگر این را بفهمیم دیگر نمی ترسیم .پس حقیقت ما روح است و در تلاشهای فرهنگی ،دینی،اجتماعی و...... همه این تلاشها جهت اصلیش باید به این سو باشد که انسان را به این حقیقت قدسیش برگرداند، که چی بشود؟که آرامش در وجودش حاکم شود.گفتیم موضوعات الهی را به موضوعات مادی تنزل ندهید.جلسه پیش راجع به این موضوع خیلی صحبت کردیم گفتیم که این کار را انجام ندهید از روشهایی که دستورات دین را تحلیل شبه قدسی می کند پرهیز کنید لااقل عاملش شما نباشید و هر کجا هم که می توانید با تمام توان با آن مقابله کنید اجازه ندهید روشهای شبه قدسی،شبه الهی در جامعه حکم فرما شود به عنوان نمونه جلسه قبل جشن تکلیف مدارس را برای شما مطرح کردم، گفتیم سید ابن طاووس جشن تکلیف را برای اولین بار چگونه مطرح کرد و امروز این حرکت بسیار زیبا را ما تبدیل به چه چیزی کردیم؟ با آن چکار کردیم؟چقدر تنزلش دادیم ؟چقدر کوچک و پستش کردیم .بروید از بچه ها ی خانواده هایی که اطرافتان هستند سوال کنید .جشن تکلیفتان چطور بود؟بگذارید برای شما تعریف کنند .من همیشه می گویم که اگر می خواهید ببینید که یک حج گزار ، چی از حجش بدست آورده بپرس خوب چه خبر ؟اکثریت قریب به اتفاق در اولین جمله می گویند خیلی عالی بود ،خیلی خوب بود .امسال مدینه ورای سالهای قبل بود .چرا؟چون می گفتند جنس خیلی ارزان تر بود .سهمش از مکه و مدینه اینطوری معلوم می شود.از بچه هایی که جشن تکلیف گذراندند محض امتحان حرف این بنده حقیر خدا سوال کنید تا عیار کار دستتان بیاید .اما یک جوری نپرسید که فکر کنند باید شعار بدهند بچه بفهمد که باید شعار بدهد شعارش را می دهد . خیلی دوستانه از بچه ها بپرسید عیار دستتان بیاید بعد مواظب اعمال خودتان باشید که شما تکرار نکنید .گفتیم اهداف الهی که در عملکرد دنیایی قرار گرفته لوثش نکنید تنزلش ندهید .نماز جماعت خوب است ولی نماز جماعتی که اذان و اقامه اش همه در حال رفت و آمد و جولان دادن باشند دیگر نماز جماعت نیست .اذان گو که ا...اکبر را گفت شما باید حاضر باشید حداکثر تکان شما این است که یک قدری جایتان را مرتب کنید.نباید تکان بخورید چه برسد به حرف زدن .گفتیم اعمال درستی که رهنمود پیامبران خداست با شرطی کردن دنیایی، از قداستش نکاهیم. مثل دزدی کردن ؛دزدی از احکامی است که پیامبران خدا همه نهی کرده اند .نیایید بگویید دزدی بد است چون پلیس می گیرد .نیاییم به بچه هایمان بگوییم چراغ قرمز را نباید رد کرد چون پلیس جریمه می کند .باید بدانند که چراغ قرمز یک حد نگه دارنده است و هر کجا که باشند در حد نگه دارنده باید بایستند .ماهیت دستورات را به بچه هایتان و جوانهایتان بفهمانید و اما بعد.
ما باید درک کنیم که ما اصلا برای یک کار دیگری آفریده شده ایم .استعداد ارتباط یافتن با عالم قدس در وجود همه ما است.در نهج البلاغه خطبه 1 داریم:آقا امیر المومنین فرمودند:انبیاء آمدند تا عقل ها و استعدادهای دفن شده مردم را بر انگیزانند.این عقل ها و استعدادها زیر خاک است؟نه در وجود ما مدفون است و آیات منزه و مقدر الهی را به آنها بنمایاند.به قدری کلام زیبایی است بخواهی راجع به ان حرف بزنید باور کنید می شود تا سحر درباره اش صحبت کرد.کلام پر معنا است .کلام معصوم است .پس باید به آن توجه کرد .ما خودمان باید باور کنیم و تلاش کنیم و در ضمن، در باور بقیه مردم هم بگنجانیم . یک بخش برای خودمان و بخش دیگر وظیفه مان این است که کمک کنیم به باور بقیه مردم که همه چیز در وجود خودتان است و بالقوه وجود دارد .به دانه گندم وقتی خیس می کنیم می گوییم ببین توداری شکوفا شو بیرون بیا. اگر ما این را باور کردیم و در باور بقیه آدمها هم گنجاندیم آن وقت دیگر کسی نگران چیزی نمی شود. پس درست بگویم،درست بشنویم و درست حرکت کنیم .مثلا ما در برخورد با دیگران در بیان کلام درست و حکم درست در هر مقوله ای برای اینکه طرف مقابلمون بدش نیاید نفس اماره اش را پرورش ندهیم .در یکی از جلسات پسرم آمد و یک اشکالی گرفت به صف نماز جماعت .زیر گوش من گفت در صف اول آقایان اگر فردی بخواهد نشسته نماز بخواند در صف اول نباید بایستد باید در صف دوم باشد.منطقی می گفت ولی ااطراف من هر کسی حرف ایشان را شنید که آرام داشت به من می گفت ،گفتند ای وای خب به ایشان بگویید بهش بر می خورد ،ناراحت می شود.چرا ناراحت می شود؟اگر نماز گزار است ،صف اول و دوم ندارد .اگر نماز گزار است می خواهد نماز را درست انجام دهد پس اگر به ایشان گفتند این جا نشین صف دوم بشین ،دیگر ناراحت نباید شود .اگر نماز گزار نیست من چرا گردنم را ببرم زیر دینش. ما نفس اماره مردم را پرورش می دهیم برای اینکه مبادا بدش بیاید و ما حکمی را به خاطر آنها یک جور دیگر صادر می کنیم . یادمان باشد ما باید به کمک دین، انسانها را بالا بیاوریم و در این راستا از بدست گرفتن ابتکارات زیبا و دلنشین خوداری نکنید اما مواظب باشید که برای اینکه موضوعات دینی و فرهنگی را آسان کنیم به هر قیمتی این کار را نکنیم و به هر شکلش این کار را نکنیم . خانم از خرید آمده 4 الی 5 ساعت خرید بوده پاهایش درد می کند .پا درد ندارد پاهایش به شدت خسته است ،بدنش به شدت خسته است.می گوید وای دارم می میرم چطوری نمازم را بخوانم نمی توانم سر پا بایستم.خانم دیگری به اومی گوید ای بابا اصل ،نماز است چه اشکالی دارد بنشین نماز بخوان.شما اجازه این کار ندارید نکنید .و بالعکس نماز گزاری که مثل من نمی تواند سر پا بایستد من به قدر خواندن یک سوره حمد گاهاً دیگر اصلا نمی توانم سر پا بایستم چه برسد به این که بخواهم سر پا سوره توحید را هم بخوانم .سر پا نمی تواند بایستد بعد نمی تواند بنشیند زمین و بعد بلند شود باید یکی دستش را بگیرد بلند شود بعد می خواهد سجده هم برود، بعد یکی او را در صف نماز جماعت می بیند می گوید آخ آخ نمازت باطله ها. این چه جور نمار خواندن است ؟.بیچاره وِیلون و سرگردان می شود .آن هم غلط است نکنید این کارها را .پس به هر دلیل و قیمتی موضوعات فرهنگی و دینی و حتی اجتماعی را آسان نکنید.که آسان کردنش هزاران مشکل برای شما و برای جامعه به بار می آورد. گاهی اوقات ما برای آسان کردن موضوع جهت قلبها را عوض می کنیم.گاهی اوقات اصلا موضوع اصلی را ناقص می کنیم از حیز انتفاع می اندازیم و از اصلش چیزی باقی نمی ماند.
شیخ بهایی علیه الرحمه کتاب شفای ابو علی سینا را درس می داد کتاب قانون ابو علی سینا که 8 جلد است در باب مزاجها ،بدن وامراض مختلف است .کتاب شفا در باب امراض روح است این طور خلاصه بگویم .ایشان این کتاب را در بین دانش پژو هانشان درس می دادند.عادت داشتند انتهای هر جلسه می فرمودند که:تا کی ز شفا،شفا طلبیم
کتابی بود که درس میداد ولی یادآوری میکرد. تا کی ز شفا،شفا طلبیم؟تا کی میخواهیم در حسینیه بنشینیم و بگوییم و بگوییم آخر سر با اولین قدم که از اینجابیرون رفتید همان کاری را که قبلاًمیکردید باز هم بکنید. ایشان منظورش این بود که فقط با خواندن کتاب شفای ابوعلی سینا، حجابهای قلب را نمیتوانید رفع کنید. موانع سر راه اتصال به حضرت حق را نمیتوانید از جا بکنید. آدم هشیار و بیدار این را میفهمد که از مطالعه کتاب شفای ابوعلی سینا شفای واقعی و کامل را نمیتواندبهدست آورد بلکه با دست زدن به دامان نور محمدی (ص) میتواند به مقصود برسد. من بارها خدمتتان عرض کردم کتابهای اکثر عرفای جهان اسلام را مطالعه کردم. با خواندن کتاب ،عارف نمیشوید. خواندن کتاب فقط در یک مرحله مفید است که خطرات،موانع و راه را نشان دهد. آن هم تا پایت را داخلش نگذاری ارزشی ندارد. برای پا گذاشتن در راه هم باید سدها را بردارید. سدها را با کلام قرآن و نگاه به زندگی و سیره اهل بیت میتوانید بردارید. هیچ کجا دنبالش نروید چون هر کسی در جهان هستی یک بخش محدودی را در خودش شکوفا کرده است. بخش های دیگرش مانده است. تنها کسانیکه در جهان هستی همه بخش های وجودیشان شکوفا بوده است اهل بیت و معصومین خدایند. بیایید ببینید این کلاس های عرفان امروزی، چه بلایی سر مردم آورده است. به چه نقطههایی آدمها را رسانده است .افرادیکه خاصیت مدیوم بالایی دارند، خاصیت اتصال برقرار کردنشان بالاست اینها را نمیشود یک بعدی پرورش داد و یک بعدی حرکت کرد. اگر کسی بخواهد یک مدیوم موفق باشد یعنی یک حیطه اتصال با حقایق جهان هستی برایش ایجاد و برقرار شود در ابتدا باید از رذایل اخلاقی پاک شود. بیاید ببینید بدون اینکه اینها را پاک کنند یک بعدی حرکت میدهند و چه بلایی سرشان میآورند. نکنید! میخواهید چیکار کنید؟ قبل از اینکه بنشینی متمرکز شوی از زمین بلند شوی متمرکز شو خشمگین نشوی. متمرکز شو حسد نکنی. متمرکز شو گذشت کنی. متمرکز شو عشق را در تمام سلول های بدنت جاری کنی، میتوانی؟ این کار را بکن. وقتی میروی آن طرف خط، از شما از زمین بلند شدن و پرواز کردن را نمی خرند. چیزی بابتش به شما نمیدهند اما تکتک جاهایی که توانستی جلوی خشمت را بگیری،جلوی حسدت را بگیری، جلوی دروغت را بگیری، جاهایی که توانستی آدمها را ببخشی، جاهایی که آدمها لیاقت دوست داشتن نداشتند و تو دوستشان داشتی همه را ازتو میخرند. به قیمت خوب میخرند. به بهای گزاف میخرند. در قرآن سوره الذاریات آیه 56 میخوانیم:
وما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ
جن و انس را خلق نکردیم مگر برای عبادت. معنیاش چی هست؟ یعنی اینکه اینها را خلق کردیم یک عدد سجاده، یک عدد مهر و یک کاسه آب که مرتب وضو بگیرند نماز بخوانند؟ مفهموش این هست؟خیر!!! این همه آیه در قرآن تلاوت کردند و خیلیها هم بهش استناد میکنند و حرف میزنند اما اکثر آدمها تکلیفشان را با این آیه روشن نکردند. تکلیفتان را با آیه قرآن روشن میکنید؟خیر! چراکه اگر تکلیفتان با آیههای قرآن روشن شده بود الآن بسیاری از مشکلاتتان حل شده بود. شما وقتی آیهها را میخوانید فکر میکنید مال بغل دستیتان است؟ یا باید به همسایه بغلی تذکر دهید ؟ سهم شما کجاست؟ باید از آیات نتیجه گرفت. آیا فکر نمیکنیدمعنیاش این هست که هر کاری که در حیطه عبادت انجام نگیرد معنی ما را در دنیا از بین میبرد؟ خدا میگوید من که نمیگویم.میفرماید جن و انس را خلق نکردم مگر از برای عبادت. یعنی جن و انس در حیطه عبادت معنی دارند. خارج از این حیطه معنی ندارند. منظور این هست که تماماً نماز بخوانیم و روزه بگیریم؟ خیر! پس چیکار کنیم؟ میخرم بانام خدا و با قانون خدا، میفروشم بانام خدا با قوانین خدا، کار انجام میدهم با نام خدا و از برای خدا، بچه پرورش میدهم از برای خدا.پدر و مادرهای جوان کدامتان دلتان میخواهد بچه دار شوید برای اینکه عهده دار وظیفه سنگین پرورش یک روح عظیم خداوندی در قالب یک جسم کوچک باشید. همهتان میخواهید بچه داشته باشید تا نگویند بچه دار نمیشوید. همهتان به این فکر میکنید. در حالیکه بچه داری شما وقتی معنی میدهد که یادتان باشد که شما با میل خودتان وظیفهای را به عهده گرفتید و درخواست کردید از خدا به من امکانی بده که یکی از روحهایی که میخواهد در جهان هستی تجربهای را کسب کند از آن و از اسم من باشد و من آن را کمک کنم. کدامتان میکنید؟ اگر اینکار را کردید میشود عبادت؛ اما وقتی که بچه را میآورید که بگویید بچه من، مال من از حیطه عبادت خارج شدید. می گوید بچه من سه تا کنکور داده است چهارتا دانشگاه قبول شده است. یکبار کنکور دهید همه دانشگاهها را قبول شوید. بلد نیستید.یک کنکور دهید. آن یک کنکور خود شناسی است. خودت را بشناس همه دانشگاهها مال تو. اگر نشد هر چی دلت خواست به من بگو ولی مردش نیستی. نیستید. هیچکدامتان. ناامیدتان میکنم؟ چطور شما من را ناامیدمیکنید من شما را ناامید نکنم؟ خب یکخورده هم شما ناامید شوید. هر کاری که در حیطه عبادت انجام نگیرد ما را بیمعنی میکند. این را یادتان نرود. میدانید امروز اینها را چه جوری مینوشتم؟ اطراف من همه حرف میزدند. بعد از چند روز از مسافرت آمدم گیرم آوردند. تلفن من را میخواهد، آدمهای اطرافم من را میخواهند خلاصه همه حرف میزنند. من مینویسم. تا اینجا هجو گفتم؟ نگفتم چرا که کارم را به خاطر اینکه میدانم باید در خدمت خدای خویش باشم انجام میدهم؛ خوب آن هم مواظبت میکند.یک جایی هم که میآید قاطی پاتی شود خودش جلویش را میگیرد. امتحان کنید ضرر ندارد. نحوه عمل آمدن سرکه را دیدی؟ دقت کردید با وضو انگورها را میشستند، مال باید حلال باشد، همه باید شسته شود بعد در کوزه پاک باید بریزند. به همه هم میگفتند نزدیک نیا، نمیخواهم کمک کنید. مبادا جوانی نوجوانی ناپاکی داشته باشد رویش نشود بگوید. اجازه نمیدادند کار کنند. بعد هم آخر سر کوزه را با تربت مهرمیکردند. وقت مقرر که میرسید و آن مهلتش که تمام میشد درش را که باز میکردند انتظار داشتند هم عطر سرکه بیاید هم ترشی سرکه را بچشند. چون من دیدم و اتفاق افتاده است. آن موقع درش را باز کردند و به هر دلیلی نه ترشی سرکه را داشت و نه عطرش را. مادر جان این چی هست؟ یک چیز بیمعنی! هجو! من و شما هم اگر همان ترشی و همان عطر را نداشته باشیم بیمعنی و هجو هستیم. چون معنای سرکه ترش بودنش هست اگر ترش نباشد سرکه نیست پس به کسی که حیطه زندگیاش و عمرش از عبادت خارج شده باشد میگویند انسان بیمعنی. خوب حالا این انسان چقدر بیمعنی است؟ بیمعنی بودن هم درجه دارد، کم و زیاد دارد. این انسان چقدر بی معنی است؟ همان اندازهای که از مسیر عبادت الهی خارج شده باشد. کمتر، بیشترش درجهاش را تعیین میکند.همان اندازه که از مسیر عبادت الهی خارج است حیطه زندگیاش هم بیمعنی است. این آیه به ما تذکر میدهد. باید سراسر زندگیات با همه وسعت بیکرانه اش بندگی خدا باشد. حتی وقتی در طبیعت قدم میزنید باید آن موقع نگاهت نگاه قدسی و الهی باشد. تفریحاتت باید جهت الهی داشته باشد. استاد فلان چیز را ما میتوانیم بازی کنیم؟ ما شرط نمیگذاریم، برد و باخت پولی در نمیآوریم میگذارید بازی کنیم؟ نگاه کن ببین چقدر تو را در حیطه عبادت میگذارد؟ اگر میگذارد بازی کن اگر نمیگذارد خودت میدانی مگر من مرجع تقلیدت هستم؟ هر کاری میخواهی بکن. حتی تفریحاتتان باید جهت الهی داشته باشد. اگر دقت نکنید حتی تفریح در فضای زندگی دینیتان نباشد و تفریحتان دینی نباشد باید لغو شود. کلام صریح قرآن است که جن و انسان خلق نشدند مگر برای عبادت حضرت حق. امروزطیف افسردگیها،بیهودگیها در زندگی غیردینی بوجود آمده است اما در طیف زندگی دینی حتی دردها ، حتی ناملایمات آغشته به شیرینی و صفاست پس توجه داشته باشید اگر کار و فعالیت های ما به سبب عبادت نباشد دو تا ضرر به ما میزند. آی تاجرها! گوش کنید مگر نمیخواهید تجارت کنید؟ راه و رسم تجارت: اگر ما زندگیمان، کارمان، تفریح مان، همه افعالمان در حیطه عبادی نباشد و برای خدا نباشد دو تا ضرر مهم میخوریم؛ اول اینکه بر اساس آیه قرآن فعالیتی که در راستای عبادت نباشد آن خود درونی ما را بیمعنی میکند. ما بیمعنی میشویم. دوم وقتی کار و حرکت ما به عالم الهی متصل نباشد بی باطن است. بی باطن یعنی بیبرکت وناپایدار.
هر چیزی هم که ناپایدار و بی برکت است ، بی آینده است .بی آینده می شود . می دانید بی برکتی یعنی چه ؟ خیلی هم می گویید . برکت در کثرت است . اگر آب را یک مقدار ریخته باشم بعد زیاد شود چه می گوییم ؟ می گوییم برکت کرده است .نه ؟ برکت در کثرت است . اما نه هر کثرتی . اگر کثرت به عالم وحدت وصل نباشد بی برکت می شود . مثلاً تن ما کثیر است چون کثیراست ، دست ، دست . پا ، پا . بینی ، گوش ، چشم .کثیر است . تن ما کثیر است . اگر این تن کثیر به نفس واحد وصل نباشد چه اتفاقی می افتد ؟ نفس از تن رویش را بر می گرداند و خیلی زود تن می پوسد . طرف صبح می میرد ، فردا صبح برگردیم پوسیده و بوی بدش درآمده است . پس بدن کثیر است بدلیل عضوهای مختلف . اما نفس کثیر نیست . چرا؟ چون با همین من، که به آن نفس می گوییم ( من یا نفس ) ، هم می شنویم ، هم می بینیم ، هم می خوریم ، هم حرف می زنیم ، هم فکر می کنیم و ...... خیلی چیزهای دیگر . ما افعال گوناگون انجام می دهیم ولی یگانگی در این من از بین نمی رود . چرا ؟ چون همه کثرت ها و همه کثیرهای بدن تحت تدبیر روح یا نفس است . یا همانی که شما به آن می گویید من . و این من یا این نفس وحدت ذاتی دارد . از هم مجزا نمی شود . وقتی ما می میریم براساس کلام وحی سوره زمر آیه 42 : خداوند روح انسان ها را هنگام مرگشان به تمامی باز می ستاند . در این حالت روح یا نفس که بدن را تدبیر می کرد از بدن منصرف می شود . وقتی از بدن منصرف می شود ، شما فقط با یک تعداد سلول و استخوان روبه رو هستید که آن هم خیلی زود مضمحل می شود . چرا ؟ چون بی باطن است . بگذارید برگردم و یک سری به صحرای کربلا بزنم . هرکجا رها می کنی نمی شود باید به آنجا رفت . معلم ما آنجاست . کلاس درسش آنجاست . شاگردان خوبش هم آنجا هستند . اگر می خواهید چیزی یاد بگیرید باید به آنجا بروید . در آن روزگار یزیدیان، قصابی درست کرده بودند . برای چه ؟ برای آنکه آینده شان را حفظ کنند . آینده شان را بارور کنند . امام حسین (ع) و یارانشان را بی آینده تصور می کردند . درحالیکه همه می دانیم برعکس شد . امام حسین (ع) در شب عاشورا به اهل حرم خود فرمودند : چیزی نمی گذرد که شما با احترام به وطن خود برمی گردید . درحالیکه همه در آستانه مرگ و کشته شدن بودند . امام می فهمیدند که اعمالی را که آن روز انجام داده اند آینده دارد . آن کسی که بی آینده است یزید است . و بر همین اساس برای ما کربلا را درست کردند .یک کلاس درس عظیم و بزرگ برای آنهایی که دنبال درس خود می گردند . 14 قرن گذشته است ، نسل های مختلفی که آمده اند و رفته اند و نتوانستند به طور کامل حتی نقش این اعمال را درک کنند . دشمنان امام حسین (ع) آنقدر امام را بی فردا می خواستند که حتی به بدن تکه تکه شده امام رحم نکردند و اسب تاختند . چرا ؟ می خواستند اثری از آن بدن باقی نماند . در حالیکه بدن تکه تکه شده اسب تاختن می خواهد چه کار ؟ آنها خودشان را بدون آینده می دیدند و برای اینکه ثبات آینده را برای امام می فهمیدند می خواستند با این عمل، با حس درونی شان مقابله کنند . اطرافیان یزید برای دفع حس بی آینده بودن آمدند شخصیتی چون امام حسین (ع) را که آینده ای بس درخشان برایش می دیدند سر بریدند . و این فقط حکایت از مشکل روانی و روحی لشکریان یزید می کرد . اهل بیت پیغمبر (ص) نمونه های بسیار عالی برای الگو گرفتن و خط مشی یافتن در اختیار ما گذاشته اند . امام صادق (ع) برنامه هایشان را در عصر خودشان طوری تنظیم کردند و طوری برنامه ریزی کرده اند که نتیجه ای که مورد نظرشان است در عصر ظهور امام زمان (عج) ظاهر شود . درحالیکه بسیاری از بزرگواران را دیده ایم که چقدر بی حوصله و چقدر زمان زده رفتار کرده اند . ( بالاترین احترامی که به امام زمان(عج) می توانیم قائل شویم انجام دستوراتشان است . بهترین حرکتی که می توانیم انجام دهیم آن است که به گونه ای حرکت کنیم که امام از ما راضی باشند . ما باعث سرافکندگی ایشان نباشیم . ) در بحارالانوار جلد 52 آمده امام صادق (ع) فرمودند : هرکس در حالی بمیرد ( خوب دقت کنید ) که منتظر حاکمیت حضرت مهدی (عج) باشد و به آن افق نورانی نظر دوخته باشد مانند کسی است که همراه حضرت و در خیمه آن حضرت باشد بلکه بالاتر از آن . مثل کسی است که در پیشگاه رسول خدا با دشمنان ایشان مقاتله کرده است . دقت کنید این کلام یک فرهنگ بزرگ را به امت آقا رسول الله (ص) القا می کند چون می خواهند به مردم مقابل این فرهنگ بفهمانند یزیدی ها با همه تلاش و قصاوتی که داشتند و انجام دادند باقی می مانند ؟ نمی مانند . شما هم اگر همین مسیر را بروید به همان سرنوشت یزیدیان دچار می شوید . می خواهند این را بفهمانند که شما مسیر یزیدیان را نروید . صحابه امام حسین (ع) در یک جنگ نابرابر چند ساعته به خاک و خون کشیده شدند .اما سالیان زیادی است که زندگی می کنند . حداقل 14 قرن است که زندگی می کنند . چرا ؟ چون به فرهنگ توحیدی که به حضرت حق متصل بود وارد شده بودند . امیرالمومنین (ع) فرمودند: عبرت ها بسیار و عبرت گیرندگان کم . جمله بسیار زیبایی است . عبرت ها بسیار و عبرت گیرندگان کم. عبرت یعنی چه ؟ عبرت یعنی عبور . عبور یعنی چه ؟ یعنی باید از مفاهیم ظاهری حوادث عبور کنیم . حادثه ها را نبینیم .که چه شود ؟ که قاعده ها را ببینیم . اگر دانستید یعنی چه ؟ عبور یعنی از ظاهر حوادث عبور کنید ، حادثه ها را نبینید و چه چیز را ببینید ؟ قاعده ها . قاعده مهم و جاری در هستی توحید است . توحید باطن هستی است . خداوند در سوره حجر آیه 21 فرمودند : هیچ شیئی نیست مگر اینکه هزینه اش پیش ما است و ما نازل نکردیم از آن وجود هزینه اش، مگر اندازه ای محدود از آن . باز این آیه اشاره می کند به اینکه هر چیزی باطنی دارد . صد البته که صحبت روی چیزهای حقیقی است نه چیزهای اعتباری . یادتان هست که چند جلسه پیش اعتباری ها و حقیقی ها را جدا کردم . انشاء الله که به آن توجه کرده اید . مثلاً دریا ، درخت ، مزرعه ، گیاه و گل ، این ها اشیائی هستند که صاحب شخصیت هستند . فقط من و شما که صاحب شخصیت نیستیم . چه بسا خیلی وقت ها شخصیت آنها واقعی تر از ما است . چون براساس قانون الهی که در وجودشان قرار داده شده است عمل می کنند . ما قانون الهی درقلبمان است، یک چیزی هم روی آن می گذاریم که نه خودمان بینیم و نه بقیه . اما میز ، صندلی ، خیابان یک طرفه ، کوچه دو طرفه ، اصلاً اینجا کوچه باشد ، آنجا خیابان باشد ، اینجا اتوبان باشد ، آنجا بیابان باشد ، همه این ها به اعتبار ما به این نام نامیده می شوند . به چیزهایی که صاحب شخصیت هستند جوهر می گویند . هرچیزی که صاحب شخصیت شد صاحب باطن هم هست . پس فعالیت های انسانی باید فعالیت های الهی و صاحب باطن باشد . تا چه شود ؟ تا ما هم معنی داشته باشیم . به ما انسان بی معنی نگویند . همه این ها باید در راستای بندگی خداوند انجام شود . هیچ انگیزه ای جز بندگی در میان نباشد .
مابه فلک بوده ایم یار ملک بوده ایــــــم باز همانجا رویم جمله، که آن شهر ماست
خود زفلک برتریم وزملک افزون تریم زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریـــاست
عالم خاک از کجا گوهر پاک از کجا برچه فرود آمدید بازکنید این چه جــاست
بخت جوان یار ماست دادن جان کار ماست غافله سالار ما فخر جهان مصطـــفی ست
یا علی مدد .