منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

راهبردهایی برای ورود به عصر نور بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم 

در این مسیری که پیش روی ما است قد علم کرده ایم که اصلاح شویم . بگو تو بیست سال است که اینجا را اداره می کنی .در این بیست سال داشتی چکار می کردی ؟ در همه ی این بیست سال قد علم کردم برای اصلاح شدن . ولی می دانید چه اتفاقی افتاد ؟ همه ی آنهایی که با من همسفر بودند گفتند حالا بگذار یک مقدار پشتک واروهایمان را بزنیم . بگذار یک ذره تفریحاتمان را بکنیم . بگذار یک ذره خاله بازی هایمان را بکنیم . اما حالا دیگر نمی شود .
اولین نکته ، مراقب باشید شما در حال کشف احساسات درونی تان هستید . کلاس عوض کردیم . کلاس ابتدایی را ول کرده ایم . البته امیدوارم ول کرده باشیم . اکثر آدم ها در حال کشف احساسات درونی شان هستند . و بدبختانه در این راستا بسیاری از آدم ها ، برون ریزی کشفشان به صورت خشم است . خشمگین هستند . با همه خشمگین هستند. از این حرف می زنی حقش را خورده است . از او حرف می زنی مالش را دزدی کرده اند. از او حرف می زنی می گوید من را نمی فهمد . می گویی همسرت ، می گوید من را درک نمی کند . می گویی فرزندت ، می گوید بچه های این دوره هستند و شعورشان کم است .می گویی پدر و مادرت ، می گوید من نمی دانم از دست این ها کجا فرار کنم .بعضی ها برون ریزی احساسات درونی شان به صورت خشم است و خیلی بد است . خیلی بد است . خیلی بد است . ترمز کنید و جلویش را بگیرید . نگذارید به شما فائق شود . اگر خشم بر شما فائق بشوید دیگر به سادگی از درون آن در نمی آیید . ولی به هرحال یک سری هم در حال کشفیات درونی هستند . از درون دارند پیدا می کنند و جلو می آیند . در این راستا چه چیزهایی را پیدا می کنند ؟ نگرانی هایشان را . همان ترس هایشان است .ترس های قدیمی را پیدا می کنند آخر شب ها برای خود بنویسید ببیند چه چیز جدیدی را امروز در مورد خودتان فهمیدید به جای اینکه در این تلگرام می زنید دائم گزارش می دهید فلان کس این کار را انجام داد و... یک گزارش روزانه برای خودتان داشته باشید نگرانی ها و ترس های قدیمی الگوهای سفت و محکم ومتحجر وخیلی قدیمی که دیگر امروز به کار نمی آیند .یک روزی بهترین وسیله برای پاکیزه کردن فرشها جارو بود ان هم جاروی قزوینی . خیلی هم خوب تمیز می کرد آیا امروز هم الگوی تمیز کردن فرش ها جارو قزوینی است ؟باید به آن چسبید ؟نه نمی شود من یادم هست مادرم وقتی رخت می شست اولاً همیشه ملافه های ما سفید بود بعد ملافه های سفید را بعد از شستن حتما لاجورد آب می زد حل می کرد ملافه های شسته و اب کشیده شده را می خواباند در لاجورد بعد در می آورد. یک کار بسیار اضافه و سنگین و وقتی به او می گفتند چرا این کار را می کنی ؟می گفت ملافه سفید است به مرور زمان چرک می شود زرد می شود با این کار جلوی آن را می گیرم دوام ان بالاتر می رودبیشتر کار می کند اما امروز دیگر کسی این کار را نمی کند از ماشین های لباس شویی استفاده می کنند از موادهای شوینده خاص استفاده می کنند و......
پس در حال کشف احساسات درونی یک عده ای برون ریزی خشم دارند ویک عده ای نگرانی ها و ترس های قدیمی و الگوهای سفت و محکم و قدیمی خود را پیدا می کنند و وقتی پیدا می کنند شروع به فریاد می کند طبیعی است چون الگوهایی که در شما است خیال بیرون رفتن ندارد.می خواهد بماند می خواهد سرجای خودش باشدو حکم روایی کند تا امروز فرمان روای شما بوده در ذهنتان می خواهد این فرمان روایی را ادامه دهد بازهم باشد. مراقبش باشید. این نکته ها را که می گویم هر کدام یک کتاب است من وقت کتاب گفتن ندارم بروید کتاب آن را خودتان بخوانید.
دوم در این روزها به خودتان دلسوزی داشته باشید الان تا می گویم دلسوزی اشک ها است که از گوشی چشم ها سرازیر می شود من نگفتم که برای خودتان غمگین شوید گفتم دلسوز خودتان شوید شما دلسوز بچه ی خود می شوید گریه نمی کنید غمگین نمی شوید، خوراکش را بهترین انتخاب می کنید پوشاکش را بهترین انتخاب می کنید وسایل خواب، وسایل پیشرفت و الی آخر. شما کم از بچه ی خود ندارید. یک مقدار هم از خودتان مراقبت کنید گاهی اوقات به باغچه ی خانه ی خود نگاه کنید به باغچه ی دم در حیاط که همه از بغل ان رد می شوند بی تفاوت بچه ها کیف خود را به تنه ی درخت می زنند بیچاره خیلی زیاد تکان می خورد به آن یک نگاهی بکنید بد نیست از خودتان مراقبت کنید به خودتان رسیدگی کنید.منظور خریدن لباس های گران،طلاو جواهر و ماشین و لوازم گران و این حرف ها نیست مراقبت از خود.گاهی اوقات در آینه خود را نگاه کنید به تمام خطوط صورت خود نگاه کنید هر خط جدیدی نشان از پختگی بسیار شما می کند می گوید ای بابا نشان می دهد کلی پیر شدم مگر پیری بد است ؟پیری خیلی خوب است پخته شدی از خودتان مراقبت کنید به خودتان مهربان باشید تا بتوانید به دیگران هم مهربان باشید .
سومین نکته یک تله ی عجیبی در گفت و گوهای ذهنی شما وجود دارد از قبل هم وجود داشته و به دلیل مشکلات معیشتی ، اقتصادی، مشکلات روانی سیاسی نمی دانم هر چیزی که در جامعه ی ما وجود دارد روز به روز بدتر هم خواهد شد این گفت و گوی ذهنی یک تله هست برای شما.مثلا: خدا من را نمی بیند . من با خدا قهر هستم من دیگر با خدا کاری ندارم خدا با من نیست خدا من را دوست ندارد من هم او را دوست ندارم این جمله ها برای شما آشنا است کسی هست که بگوید این جمله ها آشنا نیست ؟کسی هست بگوید در بروز مشکلات و حوادث لااقل چندین بار در زندگی با خودم نگفتم ؟ این یک تله است مواظب باشید حالا چرا این اتفاق افتاده ؟منیت قدیمی ما درحال مردن است ما یک منیتی داشتیم و تا حالا با آن زندگی کردیم .این منیت قدیمی باید بمیرد چون این منیت هویت قبلی من و شما است ما قرار شد یکی دیگر باشیم اصلاً نترسیم یکی دیگر هستیم ما اگر نترسیم و در ترس را ببندیم، آیا ما یک موجود دیگری نمی شویم ؟هویت قبلی درحال انقراض است طبیعتاً هم دوست ندارد که برود لطف کنید بگذارید برود در تله ی آن گیر نکنید اگر آن بتواند برود و در این تله ی گفت و گو گیر نکنید هویت جدید شما آغاز می شود .
هویت جدید تا اینجا سه تا مشخصه دارد :یک : خطا می کند با شهامت عذرخواهی می کند. دو:در قبال بخشش دیگران قدردانی می کند . سه :ترس ها ی خود را پیدا کرده و دارد از خود دور می کند .
در این دو سه روز اخیر همه ی شماها با آن درگیر بودید دلار شد 5000 شد 5100 دلار شد 5200 دلار شد انقدر و.... سکه شد این طوری بودید یا نبودید؟ترس از معاش چند نفر را گرفت؟ترس از اینکه پولی که در بانک دارد افت کرد سقوط کرد ترس از اینکه اگر شغل نباشد از کجا هزینه ها را دربیارم این طیفی بود که در جامعه پخش بود.من که یک سوراخ موش پیدا نمی کردم بروم و داخل ان قائم شوم که نشنوم دلار هر چقدر می خواهد باشد. آخر سر شروع کردم به نوشتن برای خودم . به خودم گفتم کجای کار هستی مگر تا امروز خورد وخوراک تو را دلار 5000 تومانی و 3000 تومانی و 4000 تومانی می داده ؟ مگر خوراک و زندگی تو را مایحتاج تو را بنده های خدا می دادند هر بنده ای که برای شما پول آورده مخلوق خدا است و موظف .این مخلوق جایی در نمی رود بازهم موظف است کم یا زیاد می آورد. هویت جدید این طوری شکل می گیرد اگر که از آن ترس ها جدا شده باشد. سر خود را مثل یک غنچه ی رز بالا می آورد چقدر هم خوشگل است .
صحبت از جمع : این جمله را شما قبلاً هم گفته بودید ولی آنقدر دوره هایی بوده که آدم ها از گرسنگی مردند مثلاً در جنگ جهانی خدا کجا بود روزی آنها را بدهد چرا از گرسنگی مردند ؟
استاد : تو فکر کردی که اگر امروز قرعه ی مرگ شما برسد کسی می تواند جلوی آن را بگیرد ؟ اگر دلار 1000 تومانی بدهند جلوی مردن تو را می گیرند ؟ مرگ مقرر است . اسباب مرگ را کار ندارم در هر دوره ای زمان که می رسد مقرر مردم آن زمان هرچه که باشد می رسد.
ادامه ی صحبت از جمع : الان تفاوت آن با اسباب چه چیزی است ؟
استاد: اسباب آن این است من می توانم سیستم را طوری اتخاذ کنم کسی از گرسنگی نمیرد ولی اگر وقت مردن آن باشد حتماً می میرد. هیچ کسی نمی تواند جلوی ان را بگیرد . این را توجه کنید باز می دانید این محصول کدام جریان است برادرم رفت مشهد با دانشجویان علم و صنعت من تنها کسی بودم در خانواده که می دانستم با اتوبوس می رود بقیه فکر می کردند با قطار می رود اگر پدر ومادرم فکر می کردند که با اتوبوس دارد می رود نمی گذاشتند رفت و برگشت در نیشابور تصادف شد 11 نفر یا ده نفر درجا مردند یک تعداد زخمی بدحال که او بدترین آنها بود دکترهای نیشابور گفتند هزینه نکنید برای انتقالش این مردنی است و کارش تمام است ما را خبر کردند و ما رفتیم جسد نیمه مرده را آوردیم وقتی حالش جا آمد و جراحی کردند را بعد از اینکه هوش امد و درست فهمید به او گفتم دیدی چه کار کردی با من و خودت ؟گفت پشیمان نیستم من می خواستم بروم امام رضا زنده هم نمی ماندم نمی ماندم اشکالی نداشت پشیمان نیستم و من آنجا بود که فکر کردم چون تمام مدت تا زمانی که سرپاشد خودم را لعنت کردم چرا به پدرو مادرم نگفتم که با قطار نیست با اتوبوس می خواهد برود.و بعد سعی کردم مرگ را بفهمم چرا برادرم زنده ماند؟
ادامه ی صحبت از جمع : مثلاً در آن شرایط که من می گویم راجع به قحطی اگر اشتباه این رجال سیاسی آن دوره نبود این اتفاق نمی افتاد
استاد: باز در قران آیه داریم که خداوند می فرمایند: دعا کن خدایا من را اسباب امتحان بد آدم ها قرار نده . ببین ادم باید بمیرد و می میرد اما من آنقدر بد نباشم که باعث مرگ شوم . اینها خیلی ظریف است باید خیلی به آن ظریف نگاه کنید .انتظارم ازشما ها این است خیلی ظریف به مسئله نگاه کنید اگر ان را درک کنید شما می توانید در منشاء یک تحول بزرگ در جامعه امروزمان باشید. می خواهم به شما بگویم که امروز روزی است که ما یک دوره هویتی را گذراندیم بعد از آن می خواهیم یک دوره هویتی جدید را آغاز کنیم .
صحبت از جمع : نمی گویم در جهان نیست ولی چرا انقدر در ایران همه چیز پشت سر هم از ان پلاسکو که من یادم می آید تا همین جور اتفاقات پشت سر هم بلاهای جمعی بعد فکر می کنم خوب یعنی مثلاً ما مردم بدی هستیم خوب پس بقیه ی دنیا چطوری هستند؟
استاد: ببین این فرفره را دیدید می چرخانیم از این بازی ها ما بچه بودیم زیاد می کردیم از این فرفرها می چرخاندم این می چرخید خوب هیچ وقت در همان نقطه ای که چرخش خود را آغاز کرد باقی نمی ماند بعد می چرخید و دور می زد یک میز تحریر کوچک داشتم روی ان درس می خواندم بعضی جاهای این میز انقدر که روی ان کار می کردم سابیده شده بود پستی وبلندی داشت لنگ می زد آن طرف که صیقلی بود صاف و قشنگ می چرخید و من این چرخیدن را همیشه نگاه می کردم . چرخش ما آغاز شده و این مال امروز نیست مال دیروز نیست مال همه ی سال هایی است که پشت سر گذاشتیم ولی ما بینش آن را نداشتیم ما آن را نمی فهمیدیم امروز داریم می فهمیم اینجا همین جایی است که قبلاً بود.بلاهایش هم همان هایی است که قبلاً بود . زلزله همیشه می آمد.شما اصلاً به دنیا نیامده بودید زلزه بویین زهرا من هم خیلی کوچک بودم سیل همیشه بوده زلزله همیشه بوده شما دوره جنگ جهانی اول ودوم را در ایران ندیدید و نمی دانید از ان هم به صورت قصه ای یک چیزهایی عبور کردید و رفتید بروید و ببینید چه خبر بوده . امروز نیست فردا هم نیست پس فردا هم نیست پایان هم نیست تو هستی که فرفره ای می چرخی و هنگام عبور از روی این دست انداز ها باید چرخش خود را تنظیم کنی آماده شو برای این چرخیدن در غیر این صورت فایده ای ندارد
ادامه ی صحبت از جمع : من قبلاً انقدر نمی دیدم پشت سر هم .
استاد: قبلاً خیلی کوچک بودی خودت سنت کم بود هیچی خواسته های تو انقدر عجیب و غریب بود در زندگی و انقدر تو به خواسته هات مشغول بودی که هیچ وقت نگاه نکردی به اطراف قبلاً هم همین بوده حالا تو یک مقدار بزرگ تر می شوی سن شما بالا می رود بعدها جوان ترها بچه ها جلوی تو می گویند و تو سر خود را تکان می دهی می گویی آره
صحبت از جمع :با صحبت های حاج خانم که دقیقاً تاریخی است ومدقن است صد در صد موافقیم می توانیم تاریخ را نگاه کنیم ولی در عین حال می خواستم بگویم که من کاملاً برعکس فکر می کنم و آن هم کاملاً مدقن است شما نگاه کنید ببیند در مملکت های دیگر چه می گذرد ببیند به چه وضعی افتادند دورتا دور این مملکت را نگاه کنید دور تا دور آفریقا خاور دور را نگاه کنید دقیق نگاه کنید اگر یک کسی مثل من سیاسی باشید و دقیقاً اینها را پیروی کنید می بینید چه دارند می کنند با همدیگر به قول فریدون مشیری :
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
ولی در این مملکت باز هم نظر شخصی من دست امام زمان هست که ما را نگه داشته هیچی ما از این بدبختی و مصیبت ها و نسل کشی ها را بیرون کردن ها را همسایه و همسایه را تیرزدن را نداشتیم و نخواهیم داشت ان شاءالله در اینجا صلح بسیار خوبی برقرار است و بهتر است که شاکر ان باشیم .از همه ی جای دیگر کمتر مصیبت بزرگ داریم .شکرانه ی آن را قدربدانیم .
استاد: من فراتر می روم من به شما می گویم که من به هیچ عنوان وارد هیچ بازی نمی شوم من اصلاً اهل بازی نیستم من زندگی می کنم شما که دردسر افتادید چون بازی می کنید شما دائم از این بازی به آن بازی می روید از این یکی هل می کنید می روید آن یکی ولی من زندگی می کنم فرق من با شما این است من هم در همین جامعه زندگی می کنم منم هم وقتی که دلار شد 6000 تومان چه می دانم زندگی برای من هم سخت خواهد بود اما من زندگی می کنم من بازی نمی کنم خوب دقت کردید. یکی از دلایل مهمش هم این است اگر یک روزگاری یک وعده غذای من می توانست یک دانه سیب زمینی و یک تخم مرغ پخته باشد هنوز هم همان است خیلی فرق نکرده چون با آنچه که زندگی به من عطا کرده نفسم را پرورش ندادم اگر توانستم کاری کنم رفاه بقیه را فراهم کردم . مواظب باشید بازی نخورید . بازی می خورید خیلی بدم بازی می خورید مردها مواظب باشید عنقریب قلب هایتان را می خواهید داخل سینی تقدیم کنید به این دکترها در این دوره ی خیلی سخت هزینه های بیمارستان را بالا ببرید.
آخرین بندی که می خواهم به آن حتماً توجه شما را جلب کنم این است که از تغییر کردن نترسید ما می گوییم از تغییر کردن نترسید از تغییر کردن درونتان نترسید زمان ماندن در گدشته سپری شده با طرف حرف می زنی دکترا دارد تحصیل کرده ی مملکت است یادتان می آید دوره ی شاه چنین بو و چنان بود آقا دوره ی شاه عروسی بود ولی تمام شد عروسی خانه بسته شد تو کجایی ؟چرا بیدار نمی شوی چرا الان زندگی نمی کنی از تغییر کردن نترسید از ماندن در گذشته هراس کنید دوره ی ماندن در گذشته ها سپری شده تغییرات باید بیایند چه خوشتان بیاید چه خوشتان نیاید.تغییرات باید بیایند.حتی اگر به نظر بیاید اوضاع بدتر می شود خوب بشود.ولی در اصل این طور نیست آن چیزی که بدتری را برای شما به ارمغان می آورد فشار ذهن شما است آدم هایی که در ذهنشان زندگی می کنند آدم های محصور و بیچاره ای هستند شما قرار نبود با ذهن خود زندگی کنید قرار بود ذهن شما ابزار کارتان باشد شما در روح خود زندگی می کنید.روح شماها کجاست؟پریده ؟نمی پرد با شما است.تا وقتی که نفس می کشید با شما است.از تغییر کردن نترسید.از ماندن در گذشته پرهیز کنید وقتش گذشت تمام شد.دیدید بعضی از خانم ها دوره ی جوانی خود در ده زندگی می کردند روستای بزرگی زندگی می کردند بعد خانم یک خان بودند طرف آمده شهر زندگی می کند دیگر آن باغ چندین هکتاری زیر پایش نیست آن خان هم مرده و رفته از ان کارگرها و خدمتکاران هم خبری نیست هنوز جوری لباس می پوشد و رفتار می کند انگار هنوز زن خان هست . بچه ها به همچنین قیافه ای می خندند بعد اوقاتش تلخ است چرا نوه هایش به او می خندند . هنوز طوری دستور می دهد انگار که زن خان است ، تمام شد ، خان کجا بود ؟ ده کجا بود ؟ شما دیگه دِه سراغ دارید ؟ الان در مملکت ما به ندرت می توانید دهی را پیدا کنید که اینترنت نباشد ، موبایل دیتا آنجا کار نکند . دیگه کو ده ، کو روستا ، روستایی وجود دارد ؟ به خانمی گفتم بیا پول می دهم ، برو گاو بخر ، برو روستایتان گاو را بچران ، شیرش را بدوش ، زاد و ولد کند ، آرد هم مجانی به شما می دهند ، خب زندگی کن . گفت نمی شود ، گفتم چرا نمی شود ؟ گفت : بیا و ببین چه ویلاهایی ساختند ، ده کجا بود ؟ ده تبدیل شد به ویلاهایی برای شهری ها ؛ تابستان ییلاق وقشلاق می کنند و می روند ، زمستان که سرد است برمی گردند تهران ، بعد هوار می زند دلار شد فلان قدر ، بدبخت شدیم.
صحبت از جمع : بازی کردن را یک مقدار توضیح بدهید ؟ شما چطور زندگی می کنید ، ما چطور بازی می کنیم ؟
استاد : من زندگی می کنم بازی نمی کنم . برای روز مادر پسرم برایم کتاب های رنگ آمیزی گرفته و مداد رنگی گرفته ، چون می گفتم می خواهم نقاشی کنم . گاهی اوقات برای بازی می روم سراغ آنها و می نشینم نقاشی می کنم اما خیلی جالب است حتی در آن نقاشی کردن زندگی می کنم ، چطور زندگی می کنم ؟ وقتی می خواهم یک گل را رنگ کنم فکر نمی کنم که آن را چه رنگی باید بکنم ، به رنگ هایم نگاه می کنم یک دانه برمی دارم ، من در آن لحظه آن رنگ را دیدم و با آن رنگ زندگی می کنم ، از آن چیزی که روی کاغذ می کشم لذّت می برم . ظاهرش بازی است ولی من زندگی می کنم ، حتی با آن بازی زندگی می کنم . شما متأسفانه خود زندگی را به بازی گرفتید برای همین هم گیج می زنید برای همین هم دائماً سکندری می خورید ، زمین می خورید و دوباره بلند می شوید ، نکنید .
یک چیز دیگر هم بگویم : می دانید این کره خاکی از صداهای ما به تنگ آمده است . خیلی حرف می زنیم ، خیلی زیاد حرف می زنیم . مادربزرگ من می گفت حرفهای هشت مَن ، نه شاهی . هشت من وسیله می گیرد به قدر نه شاهی . حرف های هشت من ، نه شاهی زیاد می زنیم ؛ چه دور هم که جمع می شویم ، چه در خانواده هایمان . من خیلی از مواقع جملات تکراری می شنوم ، آدم ها جملات تکراری به کار می برند یعنی این قدر عرضه نداشتی یک جمله جدید درست کنی که جمله تکراری نگویی ؟ حرف حساب جمله جدید می آورد ، اگر جملات تکراری می شود حرفها ناحسابی می شود ، حرف بیخود است ، چرند و پرند است . زمین و این کره خاکی از دست ما به تنگ آمده است . بیاییم عذرخواهی را شروع کنیم از این که زیاد حرف زدم ، از خودم شروع می کنم : من زیاد حرف زدم عذرخواهی می کنم . عذرخواهی کنیم و کمتر حرف بزنیم ، از زمین ، این کره خاکی که در آن زندگی می کنیم . من گاهی اوقات که وقت داشته باشم و کسی با من کار نداشته باشد یک صبح تا عصرم را برآورد می کنم و برای هر جمله ای که بیخودی گفتم ، چرند بود ، قبلاً هم گفته بودم یک ضربدر هم می زنم . وقتی می شمارم می گویم وای خدایا ! چکار کردم ؟ شما هم امتحان کنید ، خیلی خوب است .

نوشتن دیدگاه