منو

جمعه, 02 آذر 1403 - Fri 11 22 2024

A+ A A-

عشق ،روراستی ،جاری بودن ...

بسم الله الرحمن الرحیم 

جسم ها چون کوزه های بسته سر ( این هیکل های ما مثل یک کوزه ای است که درش بسته است ، مگر در کله ی شما مثل در کوزه باز است ؟ باز که نیست .)

تا که در هر کوزه چه بُوَد آن نگر ( اگر می خواهید ببینید چه چیزی توی آن است برو نگاه کن)

گر به مظروفش نظر داری شَهی ( اگر به آنچه که داخل این ظرف های این هیکل هاست این قیافه هاست؛ چاق لاغر بلند کوتاه قناص داغون سالم دونده ورزشکار و الی آخر برو ببین توی آن چه چیزی هست ، شاه هستی )

ور به ظرفش بنگری تو گمرهی ( یکی از دردهای ما این است که ما فقط به ظرف ها نگاه می کنیم و بازنده ی دنیای خودمان هستیم چون با ظرف آدم ها کار داریم نه با آنچه که داخل ظرف شان است ).

آیا تا حالا به جنگل رفتید ؟ اگر نرفتید حتما بروید چه زمستان چه تابستان چه بهار هروقت ، جنگل جای خوبی ست به جنگل بروید غیر از درخت های سر به فلک کشیده که همه اش هم قابل تحسین است خیلی هم بلند هستند هر کاری کنم یک شاخه‌ی شان را بگیرم نمی‌توانم و این درخت ها آدم را یاد آزادگی و آزادی و بزرگی می اندازد. غیر از آن درخت ها هیچوقت زیر پایتان را نگاه کردید و راه بروید ؟ آخه تو جنگل آدم همه اش سر را بالا می‌گیرد و راه می رود ، زیر پایتان را نگاه کردید و راه بروید ؟ تو عمق جنگل گل های ریزی شکوفه می زنند،روی زمین شکفته میشوند در نهایت قد کوتاهی خیلی کوچک خیلی زیبا هستند بعضی هایشان خیلی رایحه‌ی دل انگیزی دارند در حالی که شاید از عمق این جنگل ماه ها شاید سال ها طول بکشد هیچکس از آنجا عبور نکند که آنها را ببیند تازه سر به هواهایی چون من که برود مدام سر را بالا می کند می گوید به به ، به به او هم نگاه نمی کند اما گل ها شکفته میشوند طنازی می کنند دلبری می کنند رایحه‌ی دل انگیزشان را پخش می کنند و هیچ انسان ستایش‌گری هم عبور نمی کند تا آنها را ببیند ببوید آنها را تحسین کند به آنها بگوید چقدر دوستان دارم هیچکس هم رد نمی‌شود اما آنها شکفته میشوند رایحه‌ی شان را پخش می کنند زیبایی و طنازی‌شان را انجام می‌دهند چرا ؟ چون این کارها را انجام نمی دهند برای دیدن دیگران یا برای تحسین و تمجید دیگران انجام نمی دهند ماهیت آنها جاری نمودن عشق و زیبایی است والسلام و عرضه‌ی این عشق و زیبایی به جهان هستی است حالا این جهان هستی ما جزءشان هستیم می توانیم ببینیم و لذت ببریم ما نمی توانیم ببینیم گوسفند می خورد می گوید بع بع بع بع چه مزه‌ی خوبی داشت گوشت خوبی هم می دهد بعدا من و تو می خوریم می گوییم گوسفندهای آذربایجان مزه اش یک چیز دیگر است چرا ؟ چون از همین ها میخورند دیگر . حالا شما که ترجیح می دهی دیگران را دوست بداری اینطوری حرکت می کنی ؟ تو نبودن آدم ها هم دوست شان داری ؟ حتی وقتی نیستند که بفهمند که تو ابراز عشق می‌کنی ، دوستشان می داری ؟ عشقت را به سمت آنها جاری می‌کنی؟ بدون اینکه منتظر دریافت آنها یا حتی احیانا پاسخ آن از جانب آنها باشی؟ این کار را می‌کنی؟ مثل آن گل کوچک؟ با قد کوتاه، کل هیکل برگ هایش خیلی ریز است ، به اندازه آن هم تو برای دیگران شکفته می‌شوی؟ هیچکس او را نمی‌بیند شکفته میشود زندگی می کند می میرد خاک میشود و از این کار خسته نمیشود دوباره شکفته میشود دوباره رشد می کند چون او می داند که به دنیا و به عرصه‌ی هستی عشق را تقدیم می کند چه ببینند چه نبینند چه بگویند این چقدر زیباست چه هیچکس او را نبیند حتی موقع عبورش درخت ها را نگاه می کند او را لگد می کند اما او کار خودش را هر سال و هر بار می کند . پرسش عجیبی است ولی من مصرانه ایستادم می خواهم شما در خودتان پاسخ بدهید نه به من به خودتان جواب بدهید خیلی با خودتان روراست باشید با جهان اطرافتان ، چون آنچه که امروز فضای اطراف آدمیان را تیره و تار و غبار آلود کرده است ناروراستی است آن هم نه ناروراستی با مردم ناروراستی با خودمان مردم کی هستند ؟ من با خودم ناروراست هستم انگار با دوستم ناروراست هستم فلانی با خودش ناروراست است انگار با دوستش ناروراست است چه فرقی دارد؟ ما بسیار تن هستیم در عین آنکه فقط یک تن هستیم ، کثرتی در عین وحدت . والسلام نامه تمام . من محکم ایستادم باید این جواب را برای خودتان پیدا کنید به خودتان جواب بدهید این بدترین حالت ناممکن است ناروراستی با خود . همیشه وقتی کسی زمین می خورد یا تصادف می کند و شکستگی تو استخوانش به وجود می آید بهترین حالت مصدوم شدن است می دانید چرا ؟ چون آنچه به او زده از بیرون زده است ، زمین خورده زمین به او زده پایش شکسته است ، ماشین به او زده است پایش شکسته است یا یک اتفاقی برای او افتاده است ، ضایعه خارجی است خیلی عالی است این خیلی خوب است ضایعه‌ی خارجی قابل رؤیت است قابل حل و فصل کردن است اما وقتی در درون بدن تو جاهایی که شما نمی توانید آنها را بنگرید کمترین اتفاق بدترین نوع بیماری است چرا؟ چون هرچه هست از داخل است و هم ساز نبودن ارگان های داخلی است ارگان های داخلی با هم رو راست نبودند ، کلیه به کبد راستش را نگفته است کبد به قلب راستش را نگفته است معده به ریه راستش را نگفته است آن یکی به این یکی راستش را نگفته است با همدیگر ناروراست بوده اند ضایعه‌ی بزرگ به وجود می آورند چون اگر روراست بودند اولین اتفاقی که برای کبد می افتاد قلب که دارد می بیند می گوید آی کبد کجایی ؟ می دانی داری بیمار می شوی ؟ می‌فهمی داری چرب میشوی؟ به همین میزان مبارزه با این ناروراستی ارگان ها با همدیگر کار خیلی سختی است و در نهایت منجر به یک تومور بدخیم میشود به یک گرفتگی سخت عروق و یا هزاران چیز دیگری که مدام به دکترها می گویی چرا اینجوری شد ؟ نمی فهمند چون آنچه که آنها می نگرند ظرف آدم هاست نه مظروف درون آن، به آن که نگاه نمی کنند ، آنوقت است که مجبور هستی با سپاه بیرونی شروع به حمله کردن کنی ، شیمی درمانی جراحی ، جراحی قلب باز ،آنژیو گرافی، بالن زدن و هزاران کار دیگر حالا جواب می دهد یا نمی دهد من نمی دانم برای خاطر خودمان هم که شده است امروز روراستی با خودمان را انتخاب کنیم انتخاب مان روراستی با خودمان باشد و بر این روراستی با خودمان متعهد باشیم تا شاید زوایای پنهان وجودمان که شاید آنها هم ناروراستی را بدلیل انتخاب ما آنها هم انتخاب کردند و در حال جمع کردن عوارض سخت هستند را قادر به دیدن بشویم و تا آنها قدرت کامل نگرفتند آنها را از میدان به در ببریم نه ؟ فکر می کنم که خیلی کار خوبی است با خودمان رو راست بشویم .

سوال: سلام توی تابستان توی راه شمال بودیم نزدیک به هتل‌مان بودیم یک جایی مثل جنگل بود به مامان و بابام گفتم بیایید یکسری به جنگل بزنیم یک رودخانه داشت شما می گویید که به زمین خودتان هم دقت کنید من آنجا دقت کرده بودم نمی‌‌‌گفتم خاک دوستت دارم به جای آن پا گذاشتن روی آن خاک را حضور داشتم کنار رودخانه درخت صدساله دویست ساله ای بود من وقتی دست میزدم هم به آن حضور داشتم هم انرژی از آن می گرفتم خیلی حس خوبی به من دست میداد.

استاد: خیلی عالی آن درخت آنجاست او آماده‌ی بخشیدن عشق است انرژی عشق است تو از آن بهره بردی خوش به حالت تو نبردی بد به حالت وگرنه او کار خودش را می کند ما هم از آن درخت کم نیستیم هستیم؟ آن درخت یک شعور محدود دارد ما شعور جامع داریم کامل داریم نمی خواهیم از آن بهره ببریم ؟ نمی خواهیم تمام و کمال استفاده کنیم ؟ ما اینجا به صورت یک انسان نیامدیم و بعد هم یک انسان از دنیا برویم ما باید یک چیز دیگری باشیم ما باید انسانی باشیم که خدایی با آن عظمت در ماتجلی کند تا وقت برگشتن لیاقت برگشت به آنجا را داشته باشیم وگرنه ویلان و سیلان باقی می مانیم . نه ؟

مثالی می زنم، سحر شد دستگاه من اذان گفت دستگاه من تو پذیرایی بود صدای اذان را شنیدم بعد دنده به دنده شدم خیلی خسته بودم خوابم می آمد بدنم کوبیده بود درد میکرد با خودم گفتم حالا دراز بکش الان حاج آقایت بلند میشود او که بلند شد تو را هم صدا می کند ، یک وقت بیدار شدم دیدم هفت و نیم صبح است اولین چیزی که گفتم ؛ حاج آقا این چه وضعی است ؟ مگر قرار نیست شما ساعت بالای سرت بگذاری ؟ خدا شاهد است مگر قرار نبود شما ساعت بگذاری ؟ مگر قرار نبود ساعت را کوک کنی بیاوری بگذاری ؟ موبایل را بگذاری ؟ ببین باز نماز خواب ماندیم ؟ حاج آقا گفت : والا من نفهمیدم چرا خواب ماندیم چرا بیدار نشدیم ؟ هیچی هم بنده‌ی خدا نگفت . اینجا ناروراستی بود رفتم نماز قضایم را بخوانم وقتی نشستم نماز قضایم را خواندم تمام شد گفتم خدایا با تو که نمی توانم ناروراستی کنم من با تو روراست هستم من بیدار شدم صدای اذان را شنیدم ولی گفتم حاج آقا پا میشود من امیدم را به بلند شدن ایشان گذاشتم در حالی که تو گفتی وقتی من صدایت می کنم ؛ آخه اذان صدا می کند ، دوستم خدا حفظش کند اذان که شروع میشود می نشیند چشم هایش را هم می بندد به محض اینکه حی علی صلاه می کند فش فشه میشود خوب بابا زودتر پاشو می گوید نه این دستور بلند شدن است این شتاب برای نماز است من باید بدوم چون او صدا کرده باید بدوم تا اینجا شهادت بود اینجا می گوید تو که شهادت ها را شنیدی برای نمازت بدو دیگر الان باید بدوم ؛ تو که شنیده بودی ؟ خدایا غلط کردم ببخشید دیگر روراست هستم دیگر به حاج آقا غر نمی زنم هیچی هم نمی‌گویم ، نمی‌گویم تقصیر تو بود نماز خواب ماندم. ببین یک مثال کوچک است خیلی ساده . با همسرت قرار گذاشتی بیرون بروی قرار است ساعت 6 یک جایی باشین تو ساعت 5 یادت می افتد دوش نگرفتی با عجله به حمام می روی طبیعتا زمانی می‌برد بیرون می آیی می بینی هنوز لباسش را نپوشیده است می روی اتاق خواب لباست را می‌پوشی اینجوری می کنی ؛ آقا فکر نمی‌کنی دیر شده ؟ ما همیشه باید دیر برسیم چون تو دیر حاضر می‌شوی نه؟ این نارو راستی نیست؟ تو باعث شدی چون اگر تو به جای 5:30 ساعت 5 لباست را پوشیده بودی آن بنده خدا که داشت کاری میکرد ، نه ، بازیگوشی می‌کرد داشت تلویزیون نگاه می‌کرد ، فوری حالی اش میشد تو لباست را پوشیدی فوری بلند میشد می پوشید عامل اصلی کیست ؟ تو ، اگر به او می گویی ناروراست هستی درست شد ؟ حالا عمیق تر از این هم چیزهای دیگری هم هست

سوال :سلام بزرگترین عامل ناروراستی چیست ؟

استاد : به نظر من بزرگترین عامل ناروراستی خودخواهی است من می گویم خودخواهی است چون من می خواهم همیشه به حق باشم همیشه فکر کنم من درست می گویم همیشه فکر کنم من درست عمل می کنم من درست می بینم و در جاهایی که عملا ندیدم غلط دیدم اشتباه کردم برای این خواسته ام را سرپوش بگذرام ناروراست میشوم راستش را نمی گویم .

ادامه ی سوال : به ترس هم ربطی دارد؟ یعنی ترس از خودخواهی ناشی میشود؟

استاد : خود ترس از زیر مجموعه های خودخواهی است ما چرا می ترسیم ؟ برای اینکه می ترسیم ما را تنبیه کنند نه ؟

ادامه ی سوال:ما از اول عاشق بودیم مثلا من بچگی هایم را مرور می کنم همه را دوست داشتم از یک جایی به بعد دوست نداشتم.

استاد : الان این مهم است به عقب برگرد ببین از کجا شروع شد ؟آرام آرام بروی راحت پیدا می کنی از کجا شروع شد او را نگه دار بگو نمی گذرام من تو را پیدا کردم.

سوال: چیزهایی که شما می گویید واقعا درست است و زندگی بهشتی میشود و خیلی هم بهتر هم شدیم اما راجع به ستاره ها و رودها که شما دارید می گویید خوب آنها احساس ندارند !

استاد : از آنها سؤال کردی ؟ شما از ستاره ها پرسیدی ستاره ها شما هیچ حسی ندارید ؟

ادامه یسوال: احساسات برای بشر است به این صورتی که ما داریم.

استاد : پرسیدی آنها حسی دارند ؟

ادامه یسوال: پس زبان آنها را نمی دانم.

استاد : سعی کن بفهمی شما اشرف مخلوقات هستی و حس، آنچه که شما داری به آن افتخار می کنی که ما داریم و آنها ندارند .

ادامه ی سوال: افتخار نمی کنم چون یک جاهایی که اشتباه می کنیم یا نمی توانیم خودمان را کنترل کنیم آن احساسات است غلبه می کند

استاد : نباید غلبه کند شما نیامدی که احساساتت غلبه کند در امر دین و پذیرش دین خداوند تعقل را پیشنهاد می کند بیاندیش و تفکر کن دریاب و بعد پذیرش کن.

سوال: ببینید من الآن یک مثال برای خودم بزنم ببینید کدام است دوست داشتن است یا خودخواهی. مثلاً یک نفر که سن او هم سن بچه من است یک حرکتی می کند که آدم ناراحت میشود اما توپش به آدم نمی خورد الحمدالله ولی خُب این کارهایش به یاد آدم می‌ماند این جا چیست؟ خودخواهی آدم است؟

استاد: خودخواهی آدم است،چون شما کاملاً یادتان رفته در آن سن بودی چکار می کردی یا بدتر ازمن این جوری می کنی بچگی نکردی آخر چون می دانید که من خیلی بچگی نکردم بچه بزرگ بودم به من می گفتند تو اولاد بزرگی، سرمشقی، الگویی نتیجتاً از خیلی چیزها صرف نظر کردم خُب اما یادم می آید الآن یک بچه ده ساله به من جواب می دهد آن موقع که من ده سالم بود فلانی که به من اینجوری گفت چقدر دلم می خواست من هم جواب او را اینطوری می دادم چه کیفی داشت اگر جوابش را می دادم او را سر جایش می نشاندم ولی نتوانستم چون پدر و مادرم می گفتند تو بزرگی تو اولاد بزرگی خواهر و برادرهایت از تو باید یاد بگیرند.

ادامه سوال: می خواهید بگویید ما اینقدر از خود راضی بودیم؟

استاد: بله، من را ببخشید خیلی معذرت میخواهم این بله را به خودم گفتم نه به شما

ادامه ی سوال: من مانده بودم سر دو راهی چون شما گفته بودید که دوست دارید یا دوست داشته باشید البته می گویم که این توپها به من نخورد ولی مرتب جلوی چشم من می آید.

استاد: خیلی چالش بزرگی است باید آرام آرام آن را حذف کنی مگر نمی خواهی که فضای شما منور و شفاف و خالی از هرگونه آلودگی و تاریکی باشد.

سوال: من فکر می کنم که ما قطعاً از خداییم و چون از خداییم همه ما خیلی عاشق بدنیا آمدیم اما اینکه می فرمایید ببینیم کجا خراب شدیم من فکر می کنم آن موقعی خراب شدیم که وارد بده و بستان این جهان شدیم یعنی یک بچه یکسال ونیم یا دوساله را ببینید خیلی راحت فراموش می کند اصلاً کینه به دل نمی گیرد عاشق است به همه می خندد اما همین بچه وقتی وارد 4 الی 5 سالگی که می شود یاد می گیرد که چه چیزی را ندهد اگر بدهد چه می شود و همین باعث می شود که عشق تبدیل به عشق حساب کتابی می شود حالا چکار کنیم که از این بده و بستانها خلاص شویم؟

استاد: دانه دانه بگیرید و آن را تمیز کنید ببینید این یک قصه ای است که هیچکس دیگر نمی تواند برای شما آن را انجام بدهد بعد اگر شما بیایید و یک موردی را بررسی بکنید متوجه هستید یک نمونه را بررسی کنید مثل این چیزهایی را که الآن من گفتم مثلاً می گویم که حاج آقا چرا بلند نشدی... این یک نمونه بود یک مثال بود اما اگر این را با خودم حل کنم این کلی زیر این زیر مجموعه دارد آن موقع مامانم اینطوری گفت آن موقع بابام اینجوری گفت.مثال دیگری بزنم من دبیرستان که می رفتم دو شیفته بود 12 تعطیل می شدیم مامانم نمی گذاشت مدرسه بمانم بدو می آیی خانه خُب بدو می آمدم ناهار می خوردم هوای پاییزی بعد آفتاب پاییزی می زد داخل اتاق من هم این جوری دراز می کشیدم توی آفتاب رادیوی من هم بغل گوشم برنامه گلها بود آن را هم گوش می کردم مامانم می گرفت می خوابید بعد همیشه هم می گفت خواب نمانی!! می گفتم چشم تمام بود مامان خوابید من چشم‌هایم گرم می شد دینگ دینگ ساعت دو را که رادیو میزد مثل فنر می پریدم بعد تا مدرسه غُر می زدم مادرهای مردم چکارها که می کنند برای بچه‌هایشان مامان من را ببین !! اما امروز می گویم نه چون ببین امروز این مورد را که حل و فصل کردم می گویم خُب دختر جان آن موقع به تو گفته بود تو اگر خواب ماندی تقصیر خودت بود یک مشابه دیگر اینجوری آن وقت شما می بینید یک مورد را که بررسی می کنید هزاران مورد دیگر از زیر مجموعه آن پاک می شود و تمیز می شود و می رود مورد بعدی را که بررسی می کنی باز هزاران مورد دیگر پاک می شود خیلی ساده فقط باید قلباً مشتاق اینکار باشی نه به دلیل اینکه استاد من گفته او یک چیزی گفت و رفت خودش خیلی مرد میدان باشد به خودش برسد شما هم به حال خودتان.

سوال: من در مورد میزان دوست داشتن و روراست بودن یک سوالی برای من پیش آمد اینکه من همه را نمی توانم یک اندازه دوست داشته باشم و رنگ آدمها در زندگی من فرق دارد بعد می خواستم بدانم که خللی در این دوست داشتن که بگویم همه را یک جور دوست داشته باشم ؟

استاد: اصلاً شما در دوست داشتن نسبت به دیگران هر کدام را که دلت می خواهد میزان بگذار چون اگر نگذاری و بگویی همه را دوست دارم اول ناروراستی تو است چون اینجوری نیستی، چون اینجوری نیستی بدبختی تو آنجا بیشتر است پس بهتر است که روراست باشی خُب است کمتر دوست داشته باشی ولی بد است که ناروراست باشی اول روراستی ات را انتخاب کن بعداً آرام آرام تزریق کن حالا کوتاه بیا حالا چه فرقی می کند

ادامه ی سوال: این اندازه را باید یکسان کنم؟

استاد: نه

ادامه صحبت از جمع: هیچوقت مثلاً اندازه ای که یکی از دوستام را دوست دارم که خُب پررنگ بوده .

استاد: حتماً هم همین جور است من در سالهای عمرم دوستهای زیادی داشتم هنوز هم دارم ولی یکی از آنها هست همه آنها که مثل او نیستند ولی این مفهومش این نیست که بقیه آنها را دوست ندارم آنها را هم دوست دارم.

ادامه سوال: میزانش متفاوت است؟

استاد: نه میزانش هم فرقی نمی کند آنها را هم دوست دارم این را هم دوست دارم ولی بودن با این را طالب هستم دقت کردی؟ این با دوست داشتن فرق می کند.

سوال: من یک دوستی دارم که خیلی هم دوستشان دارم ولی یک جاهایی یک زرنگی های ریزریزی ایشان دارد بیست سال است که با هم دوست هستیم اگر من ادعا می کنم که کسی را دوست دارم ایشان هزاران حسن دارد یک ذره این نقطه ضعف را دارد چرا من در آن لحظه همه آنها را یادم می رود فقط این نقطه ضعف کوچک را می بینم پس باید در آن لحظه خوبیهای او را بیادم من بیاید که نرنجم.

یک زمانی بود که من در ارتباط با خانواده یک روزی پیش شما گله کردم که من توقع ندارم که از من تشکر کنند ولی بعضی جاها دیگر خیلی نا حقی می کنند شما فرمودید اول حسابت را با خودت پاک کن ببین آن کارها را برای خدا کردی یا برای شخص مادر یا خواهرت ؟! اگر در وهله اول برای خدا کردی پس نباید متوقع باشی که اگرحتی تشکر هم نمی کنند بلکه ممکن است بد و بیراه هم بگویند ناراحت نمی شوی اما اگر درصدی از آن برای این بوده که از شما تشکر کنند آن درصد که مال خدا بوده هم از بین می رود حالا به آنجایی رسیدم چون این حرفها مدام در ذهن من است هر دفعه که می خواهم فکر کنم که این هم ماشاالله خیلی زرنگ است!! نکند پیش خودش من را احمق فرض کرده ؟! باز با خودم می گویم ببین داری خودت را با او یکی فرض می کنی اگر قرار باشد تو هم مثل ایشان بشوی بخواهی زرنگ بازی در بیاوری پس نمی توانی ادعا بکنی که داری خودسازی می کنی.

استاد: دقیقاً و همه گفتگوی امروز ما و جلسات پیش ما یک چیز را از خاطر دوستان نبرد چشمتان را نبندید که واقعیت ها را نبینید این غلط است اگر کسی خسیس است، خسیس است باشد من دوستش دارم مفهومش این نیست که از خساست خوشم می آید مفهومش این نیست که به خودم احمقانه بگویم نه تو اشتباه میکنی او اصلاً خسیس نیست نه بابا خسیس است ولی من دوستش دارم محبتم را نثارش می کنم. چشم تان را به روی واقعیت آدمها نبندید آن وقت بعد از مدتی یک جور دیگر جلوه می کنید واقعیت ها را بدانید اما ماهیت عشق بودنتان را قربانی این دانستن هایتان نکنید این دانستن ها برای این است که شما همه چیز را در دنیا بتوانید تشخیص بدهید نه اینکه خودتان را قربانی کنید که ! چرا خودتان را قربانی می کنید؟ خانمی همسرش با یک خانم دیگر ارتباط دارد این کار خوبی نیست که به خودت دروغ نگو قبول کن که این واقعیت هست و وجود دارد خُب من انتخاب می کنم که با این شرایط بدون اینکه به روی او بیاورم با ایشان ادامه بدهم! نه به او اعلام می کنم خداحافظ نه هر روز با هم دعوا می کنیم این انتخاب تو است همه اینها انتخاب شما است اصلاً دوست داشتن از جنس عشق بودن هم انتخاب شما است شما هستید که انتخاب می کنید چکار کنید.

سوال: الحمدالله من فکر می کنم یک مقدار در مرحله روراستی به خودم رسیدم حالا سوال است ببینید عشق تقلا که ندارد می دانید من باید مثلاً عاشق مردم باشم یا مثلا از کلام دوستمان من عشق نگرفتم معامله بود که گرفتم یک ذره لطف دیدم عشق لطف نیست همین امروز صبح من بلند شدم و نیت کردم با عشق باشم بعد گفتم خُب چه کسی را دوست داشته باشم فلان مشتری بیاید و روی مخ من برود چکار میکنم؟ بعد گفتم حالا بیا پایین می روم مامان را دوست دارم خواهرم را دوست دارم یا حسینیه چهار نفر رفیقم هستند به آنها بیشتر محبت کنم هر کاری کردم از این اضافه تر نشد این حرفهای دهن پر کن خیلی خوب است ولی به مرحله عمل که می رسد خُب آخرچکار کنم؟ به زور که نمی شود فلانی را دوست داشت یک کمک کنید.

استاد: اول یک خبر بد به تو بدهم بعد برویم به تو کمک کنیم خبر بد این است تو هنوز با خودت هم روراست نیستی چون وقتی به اینجا می رسی که خودت به خودت می‌گویی که نه دیگه خوب است تو با خودت روراستی در همین یک تناقض وجود دارد اصلاً روراستی چیزی نیست که تو آن را ببینی روراستی با تو است چطور می‌گوییم عشق یک جریان است مثل آب روراستی هم جریان است راه می‌افتد تو اصلاً نگاه می‌کنی می‌بینی راجع به هیچ چیزی غیر از آن چیزی که هست نمی ‌توانی بگویی ببین من الآن این چایی را برمی‌دارم اینطوری می آورم بالا سرد است از من می پرسند می خواهم آبروی آن کسی که چایی را برای من ریخته و آورده را حفظ کنم می گویم نه گرم است بد نیست اولین قدم را برداشتم ببین قشنگ خودش نشان می دهد این که تو می گویی رسیدم به آن جایی که خودم با خودم روراست هستم اول اشکال تو است این را بردار چون روراستی باید در زندگی شما جریان داشته باشد اگر تو نمی توانی فلانی را دوست داشته باشی مشتری که روی مخ تو می رود به قول خودت هنوز نگاهش می کنی با مهر نگاهش کنی علتش همین ناروراستی است که تو با روراستی با خودت روبرو نشدی خودت با خودت می گویی روراست اما در بطن تو روراستی هنوز حکم نمی کند چرا چون مشتری روی مخ تو راه می رود و تو به او نمی گویی روی مخ من هستی.

سوال: چرا به او می گویم.

استاد: کاملاً؟

ادامه سوال: بله قشنگ به او می گویم.

استاد: رعایت نمی کنی که مبادا معامله تو به هم بخورد؟

ادامه سوال: اصلاً نه خیلی زمان زیادی نیست ولی واقعاً دیگر روراست شدم.

استاد: اگر این باشد خیلی خوب است .

سوال: من فکر می کنم که بعضی ها انتخاب می کنند بعضی از شوخی ها را بکنند بعضی از شوخی ها خیلی جلو می روند خواه ناخواه همه چیز حالت شوخی پیدا می کند و این خیلی بد است بعضی متاسفانه خاص شوخی می کنند و آن خاص ها خیلی بد است یعنی پای آدم را همیشه می کشد مشکلی دارد این دوست ما خدا می داند که دریای محبت است اصلاً محبت آن نیست که کیلو بدهد تومان بدهد در کار البته نگرانی هایی هست که متاسفانه ما مشتری را گاهاً پول می بینیم و این جالب نیست ولی تنگناها بعضی ها را به این حالت می کشاند شما وقتی طرف را پول ببینی وقتی داخل می آید آن دیگر تمام شد یعنی شما کار خودت را کردی دیگر محبت را جمع کن . این را که می بینی محبت دارد نسبت به همه امکان ندارد به کسی ظلم بکند زورش نمی رسد از عهده آن هم بر نمی آید ممکن است در یک مقطعی حرکت های عصبی بکند آن چیز دیگری است ولی با محبت است. منظور که ما بعضی چیزها را اشتباه می گیریم من در صحبت قبلی گفتم بعضی هستند که می خواهند من را دوست داشته باشند یا من دیگران را دوست بدارم این را برعکس می گویند یا اصلاً روی آن تعمق نمی کند که بابا حرکات تو آن یکی است ولی اسم این یکی را روی آن گذاشتی.

استاد: حالا یکی باید به این دوستمان کمک کند و به او بگوید که تو چه جوری دوست داشتنت جاری بشود؟

صحبت از جمع: من یک تجربه ای دارم از سفر اربعین به نظرم به این دوست ما هم کمک می کند ببینید در سفر اربعین این همه آدم می آیند با فرهنگ های مختلف اخلاقهای مختلف ولی یک عده آنجا در جایگاه خادم هستند و برای آنها فرقی هم ندارد که مثلا من ایرانی هستم عراقی هستم با سوادم بیسوادم خوشگلم زشتم خوبم بدم با تمام عشق شان به آن آدمها خدمت می کنند من دیدم این آدمها را اصلاً یکی از دلایلی که می روم این است که در فضای اینها باشم چرا این اتفاق می افتد؟ اینها عاشق امام حسین (ع) هستند آن عشقی که به امام حسین (ع) دارند یک چیزی را در وجود اینها متبلور می کند که اینها می گویند من زائر امام حسین (ع) را هم دوست دارم اصلاً یک چیزهای عجیب و غریب که حالا سر جای خودش باید صحبت کرد. من فکر می کنم که اگر کسی بتواند واقعاً رابطه اش را با خدا اصلاح کند یعنی آن رحمانیت خدا را اگر بتواند درک کند می تواند با آدمها هم این را داشته باشد همین اتفاق می افتد وقتی بتواند درک کند خدا چقدر اورا دوست دارد و آن محبت الهی را درک کند فکر کنم بتواند آن الگو را که در بحث اربعین وامام حسین (ع) بود را اینجا هم بین همه تسلی بدهد.

استاد: تز خیلی جالبی است آخر می دانی همه اینها برمی گردد به دوست داشتن خودت اکثر آدمها خودشان را دوست ندارند اشکال اصلی اینجا است که اکثر آدمها خودشان را دوست ندارند اگر خودشان را دوست داشته باشند می فهمند که خدا چقدر دوست داشتنی است چون اینها از همان خدا هستند بعد آن وقت آدمهای روبرو را مثل خودشان می بینند آنوقت می توانند دوستشان داشته باشند درد آدمها این است که خودشان را دوست ندارند.

صحبت از جمع: این شعر را من از این کلاس گرفتم و تقدیم می کنم به شما و همه دوستان کلاس البته آن چیزی را که فهمیدم نوشتم دوم اینکه شعرهایم را من خودم توضیح نمی دهم ولی این دفعه می خواهم توضیح بدهم.

بشتاب که عشق تا ندارد

(یعنی در عشق نباید اصلا بگوید وقتی اینجوری شد آنجوری شد چند و چون ندارد)

جاری همه جاست جا ندارد

(عشق در کل ذره ذره دنیا جاری است و بنابر این اگر عشق را اینجوری ببینی آن تا در واقع محو میشود.)

خشکی و تری حکایت ماست

(ما تفاوتی را که بین این و آن قرار می دهیم که من در خشکی و تری این را اشاره کردم حکایت بشر است حکایت ذهن ما است )

آتش که گرفت یا ندارد

(اگر آتش در واقع شعله گرفت خشک و تر را می سوزاند عشق آتش است باید این آتش در واقع روشن بشود تا خشک و تر را بسوزاند بد و خوب ندارد، دور و نزدیک ندارد، دشمن و دوست ندارد همه در واقع کل است و کل را می سوزاند.)

استاد: بسیار عالی بسیار عالی و ممنون . ان شاالله که خدا کمک بکند اما واگرهایت را برداری تو مقدار زیادی گرفتار اما و اگرها هستی همانطور که دوستان گفتند تو سرشار از عشقی راست هم می گوید من خیلی سال است که تو را می شناسم چیزی نیست که مال امروز و دیروز و پریروز باشد بنابر این به جرأت می توانم بگویم که تو سر شار از عشقی ولی همیشه عشقت را برایش اینجوری می کنی این طرف نرو حالا آن طرف برو اینجا نرو حال آنجا برو این قدر برو آن قدر نرو این است که تورا گیرمی اندازد عشق برای خودش می رود و چون سرمایه تو نیست اول جلسه نبودی گفتیم مال خدا است خدا از عشق است خزانه اش هم دست اوست ما هر چه از او می گیریم به دیگران می دهیم نگران این نیستیم که جای آن خالی بماند به همین دلیل هم می بخشیم و منتظر هم نیستیم به ما عشق بفرستند چون ما از یک خزانه ای گرفتیم بخشیدیم جای آن خالی نمانده فوری پر شد حالا اگر فلانی به ما هم عشق بورزد کجا می خواهم بگذارم برای همین چشم انتظارش نیستیم فقط جهت نده، اما و اگر نده، اگر فلانی بیاید و اینجوری باشد یا فلان کار را بکند می شود دوستش داشت؟ اصلاً فلانی را دست می دارم چه اینکار را بکند چه اینکار را نکند تمرین کن تمرین کن تا به یک جایی برسی راه دیگری نداری.

نوشتن دیدگاه