رابطه من و خود
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 216
بسم الله الرحمن الرحیم
سالروز شهادت مولا امام جواد (ع) را به پیشگاه مولا ولی عصر حجت ابن الحسن عسگری ( عج) و همه ی مومنین عالم علی الخصوص شیعیان و محبان ایشان تسلیت عرض می نمایم . امشب شب اول ذیحجه است . فردا براساس آنچه که در کتب نگاشته شده است سالروز عقد و پیوند الهی خانم فاطمه زهرا (س) و آقا امیرالمومنین علی ابن ابی طالب (ع) می باشد . خوب است که امسال اول ذیحجه را با تمامی اول ذیحجه هایی که در سال های گذشته گذرانده ایم مقایسه ای کنیم . فوراً سرها را به علامت افسوس تکان می دهیم . اما نمی خواستم آه و افسوس را در منظر نگاه شما مجسم کنم . بلکه می خواستم بگویم امسال بسیار ارزشمندتر و پربارتر از سال های پیشین است . چرا ؟ چون ماه های گذشته ،ما را به هر زور و ضربی که توانست وادار کرد قدری فکر کنیم . چی هستیم ؟ کی هستیم ؟ چی می خواهیم . چرا امروز ارتباطات بیرونی مان قطع شده است . البته امیدوارم واقعاً به این نقطه بعد از این همه زور و ضرب زیاد رسیده باشیم . مبحثی امروز مطرح می کنم که اگر با من همراهی کنید شاید ماه ها زمان ببرد تا به پایانش برسانیم . آن بحث رابطه ها است. حتما در یک بحشی رابطه ی زن و شوهرها را بررسی خواهیم کرد که خیلی هم نیاز است . چون جامعه بشری براساس خانواده است و خانواده بر دوش مرد و زنی که خودشان را پدر و مادر می نامند بنا می شود . پس این خیلی مهم است. اما قبل از اینکه وارد گفتگوی اصلی بشوم می خوام یک پندنامه ای کوچک برای اول ذیحجه تقدیم دوستان کنم . شاید تا به امروز از این منظر نگاهش نکرده بودیم . می دانیم که آدمی دو بخش عمل دارد . یک بخشش بخش زبانش است . یک بخش دیگر فکرش است. آن بخشی که با زبان در جامعه جاری می شود همیشه امضای ضمانت ما در پایانش قرار دارد . یعنی چی ؟ یعنی اینکه ما خانه ای می خریم یا ملکی می خریم. می فروشیم . پایان قراردادها امضای ما است که تکمیلش می کند . یا نه خدایی نکرده در جمعی گفتگویی می کنیم و در انتها می گوییم که من گفتم . پس بازهم امضای ما است که آن را پایان می دهد . یعنی گوینده متعهد به گفته هایش می شود . یا حداقل باید متعهد به گفته هایش باشد . اما یک بخش دیگر داریم که چندین برابر این است . چندین برابر . آن بخش فکر است. راستش کیلومترشماری هنوز اختراع نشده که بتوانند فکر را کیلومتر کنند . تا براساس آن کیلومترشمار از آدم ها مالیات بگیرند. شاید اگر اینطوری می شد مردم کمتر فکر می کردند و کمتر خودشان را در این بیغوله ،در این دیار برهوت رها می کردند. آدم ها به طور مرتب در فکرشان می خرند و می فروشند . می زنند و نوازش می کنند . تهمت های بیجا و دروغ های بسیار در ذهنشان می گویند . معامله می کنند و فسخ می کنند . قول می دهند و قول می شکنند . پس از بیرون آمدن از وادی فکر کردن که همه ی این کارها را در آن انجام داده اند همه چیز را با پاک کن کم ارزش خودشان پاک می کنند. و بعد فکر می کنند که حتماً پاک شد . چون نه کسی دید و نه کسی شنید و هیچ کسی نمی تواند شهادت بدهد که ما اینچنین فکر کردیم . اینچنین اندیشه داشتیم و این کارها را در فکر و ذهنمان انجام داده ایم . اما اینجاست که خداوند می گوید که انسان بسی در غفلت است . غافل هستیم از اینکه هر فکر ما خوب یا بد ارزشمند یا بی ارزش سازنده یا مخرب و یا و یا و یا خیلی چیزهای دیگر وقتی در ذهن تولید می شود بلافاصله تبدیل به یک مکتوب یا یک نوشته می شود . و بلافاصله امضای ما در پایان این مکتوب حک می شود . آن اثر انگشتی که می زنید به جوهر و به پای قراردادها می زنید آن اثر انگشت یگانه ی ما که هیچ اثر انگشت دیگری مشابه اش نیست و نخواهد بود پایش می خورد و در نتیجه هیچ کسی جز ما پاسخگوی آن افکار و آن مسائل نخواهد بود . و چقدر جالب است خیلی از قراردادها در جهان هستی و در دنیای زمین ما ، وقتی نوشته می شود و سالیانی می گذرد حتی در بعضی ها سالیان دراز می گذرد ولی بالاخره نابود می شود از بین می رود و دیگر وجود خارجی نخواهد داشت . چنانکه که در قراردادی که بین پیغمبر و مسلمانان با کفار بسته شد و آنها به شعب ابی طالب تبعید شدند قرارداد بر دیوار خانه ی خدا آویزان بود . موریانه ها قرارداد را خوردند. و فرشته وحی به پیغمبر خبرش را رساند و به واسطه ی همان آن ها توانستند از شعب ابی طالب و از تبعید خروج پیدا کنند . بسیاری از قراردادها در جهان زمین نابودشدنی است اما قراردادهای حاصل از تفکر ذهنی ما ،آنچه که ما می اندیشیم و هیچ کسی به غیر از خودمان به ظاهر خبردار نمی شود حتی بعد از مرگمان هم از بین نمی رود. چرا ؟ چون هیچ چیز در این عالم از بین نمی رود . حتی آن قراردادهای نوشته ی ظاهری هم که از بین می رود اما اثراتش و آن وجوه غیر از مادی اش در جهان زمین باقی می ماند . مگر ممکن است در جهان فراموش بشود و این اثر از بین برود که رسول خدا و معتقدین به دین خدا را کفار به یک شرایط بسیار اسفبار تبعیدکردند . از بین نمی رود . این ها هم از بین نمی رود . هیچ چیز در این عالم از بین نمی رود. پس بیندیشیم که تا امروز چه کردیم ؟ از حالا به بعد می خواهیم چه کار کنیم ؟حالا به آن وجهی که تا به امروز کار کردیم بیندیشیم ولی در آن متوقف نشوید . چون فقط یاس و ناامیدی و دلشکستگی می آورد . وقتی درهای رحمت الهی باز است بیندیشیم که پس از این چه کار خواهیم کرد . قراردادهایی را که در ذهنتان منعقد می کنید از این به بعد احتیاط کنید . خوب بود اشکال ندارد . بهینه بود اشکال ندارد . سبب خیر بود اشکال ندارد . اما یادمان باشد که هم خیرها و هم شرها با هم ثبت می شوند . خیرها برای ما برکت می آورند . اما شرها چه می کنند ؟خوب توجه کنید . آیا قادر هستید که خسارت این قراردادهای پنهانی به ظاهر نانوشته را بدهید .
اگر به خاطر داشته باشید چند جلسه ی قبل در مورد رابطه ها گفت وگو کردیم بعد به همدیگر قول دادیم که به رابطه هایمان با همدیگر و دیگر آدم های روبه رو و مهم تر از همه رابطه مان با خودمان توجه کنیم و سعی در بازسازی نقاط ضعف این رابطه ها و قوت بخشیدن بیشتر به نقاط قوتشان داشته باشیم آیا واقعاً به قول های خودمان پایبند بودیم؟ یا همچون اقوال دیگر قول های دیگر به دست تندبادهای فراموشی سپردید؟ خیلی مهم است که بدانیم امروز دیگر مثل گذشته ها حسینیه نمی آییم.در خانه ی خودتان هستید مهمانی نمی آییم تا ساعاتی را درکنار هم خوش باشیم.و سربلند بدانیم خودمان را که ساعاتی را در جایی به دور از گناه گذراندیم به به چه گفتگوهای پرارزشی هم شنیدیم و خوش باشیم و بس امروز دیگر چنین فرصتی نیست امروز همه چیز در قطره چکان قناعت و بهینه مصرف کردن و بهینه بهینه بهره بردن است وگرنه در چرخش این گردونه عنقریب از یک گوشه به بیرون پرتاب می شویم.
ابتدا در رابطه با خودمان قدری حرف بزنیم ما یک" من" داریم یک "خود" داریم ببینیم هر کدام چه شکلی هستند
" من" به سه تا اهرم یا هر چیزی که دلتان می خواهد اسمش را بگذارید وصل است جسم، ذهن و نفس .
خود آدمی یا آن خویشتن آدمی هم به سه تا اهرم وصل است :نفس ،عقل و روح
می خواهیم اینها را بشناسیم" من " تیمارگر، آرایش دهنده ،خراب کننده و..... در جسم است تاثیرش در جسم است.از جانب دیگر" من "با همه ی اقتدارش مثل یک جوجه ی لرزان در چنگال ذهن است و همین "من" نفس را حس می کند چرا؟ چون در تمامی اعمال جسمی اش نفس را مدیر و سرور می بیند اما نفس را نمی فهمد این در رابطه با "من" که ظاهر هم هست و خیلی هم خوب همه می توانند به آن برسند.
می رویم سراغ "خود" یا خویشتن یا با هر اسمی که دلتان می خواهد آن را صدا کنید این خود رابطه اش با عقل این طوری است : عقل ابزار بسیار بالایی برای تشخیص راه های درست، ارتباط و بهره بری صحیح است.این خود رابطه اش با نفس چیست؟نفس در خدمت "خود" است چرا؟چون با ارائه لذات خوب و درست "خود" را ارتقا می دهد و سبب رشدش می شود و با ترک جسم شاید هم از همان مجرا یا از همان جنس روح شود و ادامه مسیر بدهد یاور نفس در زمینه ی انتخاب بهینه ی عقل است یعنی عقل بهترین یاور است برای نفس که بهترینها را انتخاب کند. روح چیست؟همان بخشی است در سکوت امکان حی بودن زنده بودن را فراهم می کند با انتخاب های درست بشر همسو می شود و تعالی بوجود می آورد حالا این "من" و "خود" چه ارتباطی با هم دارند؟ "من" یک جاده ی یک طرفه است به سوی "خود" این ارتباط کاملاً یک طرفه است "خود" از جایگاهش خارج نمی شود اما "من" می تواند این جایگاه را ترک کند و به سمت "خود" برود به عبارت بهتر "خود" به سمت "من" شدن نمی رود تا از جنس "من" شود بلکه اگر در بخش تاریک قرار بگیرد در سکوت می ماند و صبر می کند. "من" اگر خودش را بشناسد دیگر هیچ مشکلی نیست چرا؟کمتر همیشه به دنبال بهتر می رود به دنبال بالاتر می رود "من" خودش را شناخته می بیند در مقام کمترین است به دنبال چی می رود ؟به مقام بهترین در این راستا به سمت "خود" خواهد رفت به شرط شناخت درست آن بهتر. پس من اگر خودش را بشناسد هیچ مشکلی نیست چون کمتر است به سمت بهتر می خواهد برود به سمت رشد می خواهد برود حالا اگر این بهتر را شکل درستش را شناخته باشد این اتفاق جابه جا می افتد خوب هم می افتد به سمت "خود" می رود حالا برای ایجاد رابطه بین "من" و "خود" چه کار باید کرد؟ این رابطه را چه طوری برقرار کنیم ؟این یک منزلگاه بسیار مهم است یک شبه هم پیموده نمی شود خیلی ظریف و موشکافانه باید پیش برویم . برویم و ببینیم "من" چی می خواهد آنچه را که من می خواهد می شود چی ؟زیباترین باشم در چهره و اندام ؛ بالاترین باشم در هوش واستعداد؛ برسم به مدارج تحصیلی بالا؛ برسم به سطح مالی آن هم مالی حد اکثری ؛جفت مقابلم از بهترین ویژگی های دنیایی برخوردار باشد؛ فرزندان سالم داشته باشم آن هم در بهترین شرایط ممکن مالی؛ سلامت جسمی داشته باشم در حد اعلا ؛ بازهم بشمارم؟بقیه را خودتان بشمارید.یک دریا چیز می خواهد من اگر بخواهم بشمارم دایره ی خواسته های بشر خیلی گسترده است شاید عمر کفاف نکند که به انتها برسم . مثالی می زنم :شما وارد یک جنگل می شوید در جمع دوستان و آشنایان ، میان راه دارید می روید یک شهر دیگر یک جایی ایستادید در جنگلی استراحتی بکنید یک تفرجی بکنید شما سکوت کنید به گفت و گوی آدم ها گوش کنید هر کسی از یک جنگل یا از یک منطقه ای حرف می زند انگار که آنجا همش مال آنها است و آنجا را بهترین همه ی جنگل ها می داند. ببینید معرفی مکان های با ارزش و گردشگری مدنظر من نیست اینجا چیزی که صحبتش هست گفت و گوهایی از جنس بوی مالکیت است این قسمت مدنظر من است برای همین زیبایی های عالم که بی انتها است اگر بخواهیم مالکانه به آنها نگاه کنیم این مالکیت ها هم بی انتها است و به همین دلیل عمر بشر فرصت نمی دهد همه ی آنها را بشمارد.
برگردم به مطلب خودمان "من" در حیطه ی شناخت ظاهری آدم ها است کاملاً به آن مشرف هستند "من "می گویم باید این طوری شود "من" می خواهم این کار را انجام دهم من آنجا این طوری بودم من می خواهم این طوری باشد و.... اما به یک چیزی در حیطه ی "من" دسترسی نداریم آن چیست؟چرایی مطلب است یعنی چی ؟ حالا می گویم : وقتی بشر بالاترین میزان هوش و استعداد را می خواهد می گوید من می خواهم و اصلاً صاحب بالاترین هوش هستم این که خیلی روشن است پیامدهای آن در دسترس ما است در دید آدمی است آن کسی که این ادعا را می کند چیزی می خواهد معلوم است به دنبال آن چه اتفاقاتی می افتد اما اینکه چرا این را می خواهد این مهم است این نقطه ،سوئیچ روشن کننده راه برای رسیدن به خود همین چرای بزرگ است هروقت گفتی "من" می خواهم این طوری فوری بگو چرا؟سوئیچ را روشن کن خواسته های ما در دنیا در سه حالت قرار می گیرد:1 می خواهیم داشته باشیم در دنیا لذت ببریم و بس این یک حالت. 2می خواهیم که دنیای لذت بخشی داشته باشیم ولی یک بخش هم عمده ی خواستن ما برای ذخیره سازی عالم آخرت است. 3حالت سوم می خواهیم فقط برای ذخیره سازی عالم آخرت کار کنیم پس این من ها که می گویند اینها در پس شان است، هر کدام از این حالتها بستری و ویژگی برای خودش دارد، آنهایی که می خواهند فقط در دنیا لذت ببرند و بس ، باز خودشان دو دسته اند: یک دسته دنیا را می خورند، می مکند، گاز می زنند به هر قیمتی، دیگران برایشان مهم نیستند که چه بر سرشان می آید، یک دسته دیگر دنیا را می خورند، اما سعی هم می کنند خیلی خرابی به بار نیاورند ،خیلی آدمها را به نابودی نکشند، حالا یک خورده هم شد، شد طوری نیست.
حالت بعدی، خواستنها برای بدست آوردن دنیایی لذتبخش ولی برای ذخیره سازی آخرت هم می خواهد کاری بکند، یک چیزی دستش آمد می کند، ، 24 سال پیش بود جوانی که حقوق بسیار پایینی داشت و رزق کمی، خیلی هم علاقمند بود ازدواج کند ولی نمی شد، به او گفتم بیا مالت را با امام زمان مشارکت کن، مالش را مشارکت کرد و هنوز در این مشارکت پابرجاست و بسیار هم سنگین پابرجاست این توصیه را به خیلیها کردم، بعد خیلی جالب بود مشارکت کردند یک بخش کوچک مشارکت است و بقیه برای بخش دنیایی خودشان است آن انگشت دانه ای می رود می شود برای ذخیره آخرت، چون می شود جهیز دختر، می شود هزینه بیمار می شود خوراک و هزینه تحصیل و ....
حالت سوم: خواستنهایی که فقط برای ذخیره سازی عالم آخرت در حرکت است، من اینهایی را که می گویم انگشت شماتت و سرزنش به کسی ندارم، من درسم را پس می دهم در مقابل بزرگم هرکس یک انتخابی دارد، من اصلاً کاری ندارم و برایم مهم نیست که شما چه انتخابی دارید، آنچه که در اینجا خیلی مهم است و پافشاری می کنیم اینست که آدمی بداند اگر می خواهد چرا؟ چه چیزی در خویشتن او می خواهد به نتیجه برسد و اگر به آن خود برتر دسترسی یافته باشد می تواند با آگاهی خواسته هایش را مدیریت کند؟ سرانجامی نیکو ببخشد؟
بگذاریدتوضیح بیشتری بدهم تا مطلب پخته تر شود: آدمی می خواهد صاحب یک مقام بالا باشد، گفتیم دو دسته اند: دسته اول ضوابطی برای رسیدن به مقام بالا قائل نیستند هر کسی سد راهشان شد او را له می کنند می روند، چرا؟ چون خود درونی آنها با ضابطه عقل که می بایستی رشد پیدا می کرد و حالا رشد پیدا نکرده کاملاً در تاریکی ست و هیچ نمودی از خودش نشان نمی دهد.دسته دوم مقام می خواهند با ولع زیاد، اما در خود درونی شان با ضابطه عقل یک نقطه های ریز روشنی بوجود آمده، به هر قیمتی برای رسیدن به این مقام حرکت نمیکنند ولی به هر حال در درجه پایین تر خطا را هم چشم پوشی می کنند و پیش می روند چون با خود درونی شان فقط به اندازه آن نقطه ریزها آشنا شدند نه بیشتر
حالت بعدی: آدمهایی که هم دنیا را میطلبند هم آخرت را، اینها مقام و شوکت دنیایی را شناختند، لذاتش را هم می شناسند اما چون با خود درونی که با عقل صحیح رشد کرده، آشنا شده می داند مقام و شوکت دنیایی را برای چه می خواهد!!! تا جاییکه این خواسته هزینه ای برای آخرتش نداشته باشد پیش می رود یا لااقل می داند که هزینه اش برای آخرت است، دانسته هزینه را پرداخت می کند تا از این لذایذ دنیایی به قدر کفایت بهره ببرد، نظیر این دسته آدمها در جامعه فراوانند، اما نقطه قوت این دسته یک چیزیست می دانند و با شناخت پیش می روند، به عبارت بهتر بگویم دزدی که با چراغ آید گزیده تر بَرَد کالا، آن کسی که آشنایی پیدا کرده می داند چقدر؟ کجا؟ چطور؟
حالت سوم: کسانیکه ذخیره آخرت را می خواهند مردمانی اند که با خویشتن خویش روبرو شدند، منطقه سود و بهره وری را شناختند و با بینش عقل درست و همراهی نفس پرورش یافته، اجازه به این ذهن پوشالی که از بخش دوم نفسی، آن هم نفسی که تهذیب نشده تغذیه می کند اجازه به این ذهن نمیدهد، چون آن ذهن اولین قدم مرا استثمار می کند، که کماکان ما خیلی هایمان "مَنِ مان" امروز در استثمار ذهنمان است، ذهنی که متصل با بخش دوم نفسی ست که تزکیه نشده، نتیجتاً دمادم در آشفتگی، سردرگمی، افسردگی، بدبختی، بی هدفی، بی انگیزه گی و و و داریم دست و پا می زنیم، اما آن کسی که با این "من"، که در استثمار این ذهن روبرو نیست، بلکه با آن "من" روبروست که با خویشتن اش رودررو شده و همدیگر را شناخته اند و همدیگر را پسندیده اند، با همه سختیها با همه مشکلات جامعه با همه بیماریها و مسائلی که در اطرافش وجود دارد بسیار خوشحال است، همیشه پویاست و همیشه راضی ست و همیشه در آرامش و صلح بسر می برد.