شکستن دیوارهای ناآگاهی و ورود به ...
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 398
بسم الله الرحمن الرحیم
روزهایی که در حال سپری کردن آن هستیم خیلی قابل تعمق هست اگر سرسری از روی آنها عبور کنیم نمیدانم در آینده اگر در دنیا زنده باشیم چطور زندگی خواهیم کرد، این روزها بلاخره سپری می شود امروز یک عزیزی از دست رفت فردا ممکن است دیگری باشد پس فردا ممکن است بنده باشم این روزها سختش و آسانش سپری خواهد شد. اما همراه با سختی و آسانیش درس هایی و مطالبی را دارد اگر از اینها سرسری عبور کنیم دوره ی این روزها می رود و یک جایی بالاخره افت میکند و تمام میشود اگر سرسری از این روزها عبور کنیم دو تا اتفاق ممکن است بیفتد یا ما مرده ایم یا زنده هستیم اگه زنده باشیم بعد از آن میخواهیم چطور ادامه دهیم ؟ باید به آن فکر کنیم. اگر بمیریم در آن عالم ،با تاسف و تاثر بسیار که این تاسف و تاثر ناشی از نفهمیدن این دروس است که میگوییم این همه درس ،و ما نفهمیدیم ،با این همه درس ،خودم را نرساندم به یک آگاهی و شعور که باید میرسیدم ما با این مطلب چطوری کنار خواهیم آمد ؟ در حالی که در آن عالم می بینیم که خیلی کم هزینه خیلی آسان تر خیلی زمان کوتاهتر می توانستیم موانعی که بر سر آگاهی ما قرار گرفته است و ما امروز ناآگاه هستیم این موانع را برداریم و بعد از آن به یک نقطه روشنی از یک مرحله آگاهی برسیم اما نکردیم به هر دلیلی .در عالم بعد از جسم دلایل قانع کننده و کافی نخواهد بود آنجا دیگر جایگاه دلیل نیست چه قانعکننده چه غیر قانع کننده،از همه بدتر یعنی دیگر برهانی نداریم که بیاوریم ،بگوییم: می دانید به این دلیل، میدانید چون آنجا اینطوری بود ...اینها را دیگر نداریم از اینها بدترش کجا است ؟ باید یک دوره طولانی در این تاسف و تاثر باقی بمانیم دلیل آن نیز پر واضح است چرا زمان دنیای زمین یا عالم جسم را کوتاه است ؟ برای اینکه جسم فاسد شدنی است جسم مستهلک شدنی است زود از پا میافتد به خصوص اگر از آن بد استفاده کنیم که سریعتر. اما در عالم بعد از جسم ،از این خبرها نیست که عالمی است از انرژی، انرژی هم از بین رفتنی نیست.
خداوند در قرآن بارها فرموده اند : در جهنم هر پوستی می سوزد دوباره یک پوستی بر روی آن می روید بعد دوباره همان پوست میسوزد ،حالا سوختن یک طرف که آزار است تکرار سوختن هزاران طرف ماجرا است ما بهترین غذایی که دوست داریم یک بار می خوریم دوبار می خوریم و سومین بار را که می دهند می گوییم نه حالا باشد بعداً. حالا فکر کنید سوختن بار اول را تحمل میکنیم دومی را هم میگوییم باشد بعد این میخواهد مدام تکرار شود حالا بعد از مرگ هر دم وقایع پشت سرگذاشته را مثل یک فیلم از اول مشاهده می کنیم چه کار کردیم آنجا چه کار کردیم اینجا چه کار کردیم ای وای می توانستیم فلان کار را بکنیم آن وقت در کمال آگاهی این ها را می بینیم جالبتر اینکه هیچ کاری هم برای تغییر آن نمیتوانیم انجام دهیم الان یک چیزی را میفهمیم شعف می کنیم داد میزنیم که فهمیدم من می توانم درست کنم من میتوانم فلان کار را بکنم آنجا می گویید فهمیدم ولی به دردت نمیخورد چون هیچ تغییری در آن نمی توانید انجام دهید درست مثل یک فیلم هیجان انگیز که همه دارند به آن نگاه می کنند همه شاهد بر ماجراهایش هستند گاهی فیلم آنقدر عمیق بر ما تاثیر می کند که ما برای جلوگیری از یک خطر سخت حتی از جایمان یکهو بلند می شویم تا شاید بتوانیم کاری انجام دهیم بعد از خودمان و بقیه خجالت میکشیم ای داد بیداد چقدر تحت تاثیر فیلم قرار گرفته بودم این فیلم است اما آنجا دیگر فیلم نیست هر چه هست کرده های خودمان است ما وسط ماجراها هستیم بدون هیچ دخل و تصرفی و هیچ حرکتی و چقدر دردناک است این بخش مرده.
حالا برویم بخش زنده ، حالا آمدیم این دوره هم تمام شد زنده ماندیم، زنده ماندیم اما دیوار های بتنی ناآگاهی را نتوانستیم بشکنیم بشناسیم حذفش کنیم آن وقت چه حالی داریم در میان آگاهان عالم مثل عقب مانده های مونگول قرار میگیریم اما چه فرقی داریم ؟ می فهمیم نه این که انقدر از لحاظ بینش ندانیم اما نمی توانیم کاریش بکنیم راهی برای جبران آن حالت پیش روی ما نیست لااقل برای یک زمان طولانی نیست حالا بعدا اگر که خداوند رحمتی بفرستند من نمیدانم چه خواهد شد بهتر نیست به جای دمادم غرغر کردن کردن و ایراد گرفتن از این ماجراها کمی فاصله بگیریم و از چند قدمی به مسائل نگاه کنیم باور کنید می شود امتحان کنید . می دانید ما صاحب بالهای پروانه ای هستیم و خبر هم نداریم یکدفعه بیایید این بالهای پروانه ای را بگشاییم یک خرده بال بزنیم بالاتر از بقیه آدم ها قرار بگیریم آن وقت صحنه های عجیب را تماشا کنید اولین دستاورد این حرکت میدانید چیست ؟ مشاهده ترسها است نه ترس من و شمایی که آمدیم بال زدیم و رفتیم بالا ، ترس های آدم هایی که الان روی این زمین می چرخند و می ترسند لیست ترسها مثنوی هفتاد من کاغذ است شاید هم بیشتر. از ویروس از اینکه خودمان بیمار شویم از اینکه اطرافیان ما بیمار شوند از اینکه در کسب و کارمان ضرر و زیان بخوریم ،از اینکه از اینهمه گرانی ضرر و زیان بکشیم ترس از اینکه باز هم گران تر شود ما همین الان از اینکه دلار اینقدر شده می ترسیم ولی چقدر جالب است باز هم می گوییم ولی بدان این دلار تا چهل پنجاه تومان هم می رسد و همان ترس تک تک سلول های بدنمان را عین موهای سرمان سیخ سیخ می کند می ایستاند، دلار، طلا، جنگ... خیلی جالب بود با یک خانم دکتری صحبت کردم می گفت حالا که خوب است، خوب مگر چه می شود؟ تازه کرونا که تمام شود ( که تمام نمی شود آخرین حدش کنترل کردنش است، کنترل می شود می شود آنفولانزا می شود آنژین قابل مداوا می شود و از اینهمه ترس بیرون می آییم اما از بین که نمی رود) می گفت بعد از اینکه کرونا تمام شود هشتاد نود درصد مردم مشکلات سخت ریوی می گیرند گفتم چرا؟ گفت بخاطر ماسک هایی که می زنند، هنوز از دست کرونا خلاص نشدیم یک ترس گنده تر آنجا حاضر کرد که اگر از دست کرونا خلاص شدیم لااقل بدون ترس نمانیم یک ترس دیگر دنبالش هست، این ترس ها ما را بخورد. وقتی از آن بالا نگاه می کنی سرت از اینهمه ترس گیج می رود ترس ترس، من از آن بالا نگاه می کردم آیا این تریلی تریلی مملو از ترس فقط امروز آمده یا از قبل هم بوده؟ یعنی قبلا نبوده؟ ترس ها همیشه بودند فقط نوع آنها و میزان کمی و زیادی ترس ها متفاوت بودند باور کنید مقوله ای که امروز توی آن هستیم خیلی عجیب نیست و همیشه در طول تاریخ بشری به شکل های مختلف وجود داشته. من عمرم را با بازیگوشی و خوش گذرانی نگذراندم همیشه دغدغه ی اطرافیان و مردم را داشتم توی آن خانه ی بزرگ با آن باغچه های لاله عباسی یک اتاق کوچک بود و یک پیرزنی مثل یک دانه انجیر درشت بالا چروک خورده پایین هم گرد و قلمبه من خیلی دوستش داشتم نمی دانم چرا همه بهش می گفتند عمه جون عمه خانم ولی من خیلی دوستش داشتم هر وقت می رفتم از در اتاقش رد می شدم سلام می کردم اگر می خندید و می گفت سلام به روی ماهت ،گاهی شوخی می کرد می گفت به روی ماه نشسته ات من هم تندی می گفتم عمه جون به خدا من شستم بعد می خندید وقتی می خندید همه ی وجود من هم انگار می خندید بعد شروع می کردم به لی لی کردن و دویدن دور حیاط، کیف می کردم ولی هر وقت رد می شدم سلام میکردم سلام عمه جون، سرش را یک تکان می داد می گفت سلام عمه جون تمام غم عالم به دلم می ریخت انقدر از در اتاقش می رفتم و می آمدم سر صدا می کردم تا بالاخره صدایش را درمی آوردم من همیشه دغدغه ی مردم و اطرفیانم را داشتم طوریکه گاهی در شیرین ترین لحظات زندگیم تلخی و گسی بدی را در وجودم حس کردم اما هیچوقت نتوانستم هیاهوی مردم را یک خورده کم کنم آنها را به یک سکون نسبی برسانم اما امروز به ظاهر این ویروس ریزه کوچولو آمده تا هیاهوی کل جهان را خاموش کند چقدر هم جالب موفق هم بوده الان خیلی از هواپیماها دیگر غرش نمی کنند با آن فخر فروشی و آن تفاخری که دارند روی آسمانها پرواز نمی کنند دیگر صدای غرش هایشان نمی آید سفرهای خارجی که اینهمه سبب چشم و هم چشمی و هزارتا چیز دیگه بود کنسل شده حالا جالب تر که سفرهای داخلی هم کنسل شده خیلی کم آدم ها می توانند با ماشین هایشان سفر بروند بعد بیایند برای مردم پزش را بدهند مهمانی های مجلل پر سر و صدا پر هزینه خاموش شده رفت و آمدهای پر از تفاخر و چشم و هم چشمی پر هیاهو خاموش شده شاید بتوان گفت یک سکون و آرامشی اجباری به دنیا مستولی شده خیابان ها را توی شبها ببینید چه خبر است؟ همه توی خانه های شان رفتند و بالاجبار از تقلا کردن و پر هیاهو بودن دست برداشتند حالا چه اتفاقی افتاد؟ ما اینهمه کیف کردیم برای این سکون و سکوت اجباری دنیا؟ به این وسیله امکان بیداری برای خیلی ها فراهم شده البته اگر این خیلی ها بتوانند به فراتر از ترس و دلهره هایشان قدم بگذارند صد البته این امر یعنی بیرون رفتن از ترس و دلهره ها نیاز به قدری هوشیاری دارد حالا الان ما هوشیاریم؟ مسلما، الان که من و شما اینجا توی خانه هایمان نشستیم هر کدام زمان گذاشتیم و در سکون قرار گرفتیم با هم گفتگو می کنیم یقینا یک درجه ای از این هوشیاری برخوردار شدیم اگر نشده بودیم باز هم به بالا و پایین پریدن های ذهن و فکرمان مشغول بودیم این قدری هوشیاری می دانید یعنی چه؟ چرا می گویم قدری هوشیاری؟ ما مدتی هست داریم راجع به فکر صحبت می کنیم در مورد افکار صحبت می کنیم وقتی شما داری می فهمی یک چیزی به اسم فکر توی ذهنت در جریان است یعنی شما فکرت و ذهنت را دستگیر کردی بهش دستبند زدی گفتی دیدی گرفتمت؟ دیدی من متوجه ات شدم؟ به آن اعلام کردی می دانم تو اینجایی من از بودن تو آگاهم با این حرف تان شما با افکار جاری توی ذهنتان یکی و هم مسیر نیستید پس یک قدری هوشیار شدید به این قدری هوشیاری می گویند. حالا بیایید یک مقدار فراتر برویم هوشیاری مرحله ی خیلی خوبی است که ما ان شاء ا... آن را تا الان کسب کردیم اما هنوز تا آن آگاهی بالا خیلی راه است. هوشیاری می تواند از وجود افکار مطلع بشود ما را متوجه بکند که در حال داشتن افکار بیهوده هستیم افکار بیهوده یعنی چی؟ از دست فلانی عصبانی است بابا فلانی تو خیابان رد شده یک فحشی داده یک حرف بدی زده از صبح تا حالا هنوز دارد تو ذهنش طرف را فحش می دهد کاش زده بودم داغونش کرده بودم کاش من هم به او این را اینجوری گفته بودم هنوز با او درگیر است اما هوشیاری می تواند به شما بگوید، چه بگوید؟ کجایی؟ کجایی؟ ببین این ذهنت هست تو را با این فکر مشغول کرده از چیزهای درست و حسابی جا گذاشته و آنوقت شما متوجه می شوید که افکارتان بیهوده ست این حالت از هوشیاری می آید شناختی ساده بوجود می آورد که آنچه به صورت افکار در ذهن می گذرد مفید نیست وقتی مفید نباشد چکار می کند؟ باعث ترس و ناراحتی می شود همه ی ترس هایی که گفتیم خیلی ها هم که اگر بخواهیم بگوییم هست همه را شامل می شود اما هوشیاری یک نور همراهش هست وقتی به آدمی تابید می گوید همه ی اینها تو ذهنت قرار گرفته خبر داری که اتفاق نیفتاده؟ اگر دستم رسیده بود با مشت توی چانه اش می گذاشتم خبر داری که اصلا نه دست تو بلند شد نه چانه ی او در دسترس تو شد و نه تو توانستی به او یک مشت بزنی صد البته هوشیاری این را به شما می گوید اما ذهن مقاومت می کند می گوید ساکت باش ساکت باش درست است که اتفاق نیفتاده هوشیاری به شما می گوید ببین فکر است اصلا اتفاق نیفتاده، هوشیاری می گوید درست است درست است اتفاق نیقتاده ذهن می آید جلوی هوشیاری قد علم می کند می گوید که باشد درست است اتفاق نیفتاده اما می تواند اتفاق بیفتد و حتما هم می افتد، اما هوشیاری در درون می گوید هنوز اتفاق نیفتاده ؟ پس هیچی، هوشیاری می گوید ببین اینها هنوز اتفاق نیفتاده درست است؟ درست است اگر یک وقت دیگری در آینده اتفاق افتاد تو هوشیاری با آگاهی کامل با آنچه که دارد اتفاق می افتد رو به رو می شوی و در موقع وقوع آنها با نیروی حضورت، حضور در لحظه تصمیم گیری در لحظه با آن مواجه می شوی چرا از حالا داری برج ایفل می سازی؟ اگر دیدمش چنین می گویم چنان می گویم تا اینجا میروم تا آنجا میروم از حالا برج ایفل برای چی می سازی؟ اصلا اتفاق نیفتاده پس بی خیال همه اش باد هوا اگر یک روزی بر فرض محال اتفاق افتاد تو دارای یک قدرت حضور در لحظه ی حال هستی همان لحظه تصمیم می گیری همان لحظه عمل می کنی چه بسا اصلا جواب یارو را ندادی چه بسا با احترام به او گفتی عزیزم خونت را کثیف نکن چرا ناراحتی؟ بیا با هم حرف بزنیم قدرت حضور در لحظه هزاران امکان برای تو بوجود می آورد اما الان برای آنها نمی توانی کاری بکنی یا با آنها که هنوز نیامدند بخواهی مواجه بشوی چرا؟ چون آنهایی که هنوز نیامدند در تصورات و افکار تو هستند اصلا اتفاق نیفتادند شاید هم اصلا اتفاق نیفتند بنابراین هر چه بیشتر به این ترس ها به این اتفاقات نیفتاده که توی تصورات و افکار وجود دارند بمانی اینها قدرتمند تر می شوند کدام ها؟ همان هایی که اتفاق نیفتادند و به صورت تصور و فکر در ذهن شما هستند هرچه بیشتر با اینها هم پیاله بشوید اینها قدرتمند تر می شوند و چه اتفاقی می افتد؟ یک دور باطلی را شروع می کنند این دور باطل باعث درد و رنج یک آدم می شود هر آدمی که توی آن باشد اگر ما به درجه هوشیاری نرسیده باشیم ، ما همیشه یک قلاده گردنمان است درسلطه افکار و تصورات هستیم که همه پوچ هستند چون اصلا نیستند ، وجود خارجی ندارند . می آیند و به ما وارد میشوند . افکار یک میدان انرژی بوجود می آورند و اگر هوشیاری نباشد آدم در میدان انرژی می افتد و میچرخد و میچرخد و چون در میدان افتاد دیگر به کلی از وجودش بی خبر میشود چون خودش هم جزو آن میدان میشود . دیگر به کلی بی خبر میشود . اما همین هوشیاری کم و اندک ، آدم را از وجود این میدان انرژی افکار آگاه میکند و سبب میشود که دنبال آزادی بگردد . من دوست ندارم مثل مترسک وسط میدان چرخ بخورم . دنبال یک چیزی میگردد که خودش را از این میدان بیرون پرتاب کند. از این حیطه دربیاید . بسیاری از آدمها هستند که اینطوری فکر میکنند که باید برای زندگی نگران بود . امشب که میخوابد تا صبح خواب دلار می ببیند که فردا دلار چه خواهد شد . گران نشده . میگوید : بالاخره که میشود . بعضی از آدمها فکر میکنند باید برای زندگی نگران بود وگرنه در آینده نمیتوان زندگی کرد . به جمله من توجه کنید . از دهان من در می آید شما میشنوید . ببینید چقدر خنده دار و مسخره است ! نیست ؟ اگربرای زندگی نگران نباشیم در آینده نمیتوانیم زندگی کنیم . با چنان حرارتی میگوید : گوجه فرنگی شد18 هزار تومان ! خب نخور . بی گوجه فرنگی میمیریم ؟ نخور . من تا این سن رسیدم همه فصول سال شاهد براین ماجراها بودم . این فصل این خیلی بالارفت . من با همه بچگیم آن موقع میگفتم : بزرگترها حرص چی را می خورند ؟ خب نخرید حالا یک چیز دیگر بجایش بخورید . امروز یک عزیزی پیش من بود ، به من میگفت : از روستایمان یک گونی سیب زمینی آورده ام . چون آب روستا را خورده اینقدر خوشمزه است . ، یکهو می بینی سه روز چهار روزپنج روز هر وعده سیب زمینی میپزیم با نان میخوریم و قدری نمک . آنقدر خوشمزه است . می بینید ؟ این خیلی بیفایده است که فکر کنی اگر برای زندگی نگران نباشی نمیتوانی زندگی را کنترل کنی . هرچه بیشتر مشکلات را باهم نگه داری ، از پیش برایش نگران باشی مرتبا روی هم اضافه میشوند . آنوقت میرسیم به جایی که ما نیاز داریم تا نگران تمام مشکلات دنیا باشیم . یک خبری را میخواندم درفضای مجازی ، نوشته بود آقای بایدن قبل از ورود به کاخ سفید ، میجر او را مسدوم کرد. میجر؟ یعنی یک نفر او را ترور کرد ؟ زدم بازکردم دیدم چه خبر است ؟ دیدم سگش رفته توی پروپایش خورده زمین پایش آسیب دیده، نمیدانستم بخندم یا عصبانی بشوم . اما بالاخره یک بدی نثار خودم کردم . تو مریض هستی ؟ برای چه اینها را باز میکنی ؟ یعنی من باید نگران مچ پای آقای بایدن هم باشم ؟ که سگش پیچیده توی پایش و آسیب دیده ؟ اگر من و شما داوطلب شنیدن و نگران شدن این مسائل نباشیم کسی برای ما خوراک نمی فرستد . این نگرانیها پایان ندارد . مرتبا هم لشکر اضافه میکنند ، آنوقت ما نمیتوانیم با آنها مبارزه کنیم .
کلام امام معصوم را به عنوان بصری یاد آوردم که فرموند : برای خویشتن تدبیر نکن . چون همیشه از بچگی به ما گفته بودند برای زندگیت تدبیر کن . تدبیر کن ، یعنی یک شاخه علمی را پیش بگیر ، تحصیل کن و سعی کن پیش بروی در بعضی چیزها سعی کن یک تخصصی پیدا کنی بقیه چیزها چی ؟ خیلی از تدبیرهای ما برای زندگی چرخیدن در همین ترسها تحت عنوان پیشگیری کردن و پیش بینی کردن بوجود می آید . القصه ، به افکار بی توجه نباشید از حضورشان با خبر باشید . افکار می آیند و باید هم می آیند اما مهم این است که پررنگ نشوند . اگر به آنها فرصت بدهیم پررنگ میشوند ، شما را باخودشان هم هویت میکنند .
القصه بعد از اینهمه گفتگو نتیجه میگیریم آنقدر سکوت نکردیم و سکون نیافتیم تا یک موجود ریز ناشناخته به اسم کرونا همه را مجبور به یک سکوت و سکون اجباری کرد . گرچه که در خیابان دیگر هیاهو نمیکنید در خانه هایتان زیاد غر میزنید تحلیل سیاسی میکنید حرف میزنید از اینجا میروید از آنجا می ایید فلانی را میبرید بالا این را می آورید پایین . اصلا آدم دیوانه میشود نباید ایام سکوت را ساده از دست داد . بلکه باید آن را به یک فرصتی که در پیش رو داریم و عطای پروردگار ماست مبدل کنیم چطوری ؟ حالا عرض میکنم .
سوره مریم را میخواندم ، دوتا قصه در سوره مریم عنوان میشود . قصه اول مربوط به زکریاست درآیه 9 و 10 سوره مریم خداوند به زکریا فرمود : قَالَ کَذَ لِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَىَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئاً
قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى آیَةً قَالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَیَالٍ سَوِیّاً فرمان چنین است . خدای تو فرموده ، این بر من آسان است . خودت را نیز پیش از این من آفریدم که چیزی نبودی . گفت : پروردگارا برای من نشانه ای قرارده . فرمود : نشانه تواین است که سه شبانه روز با اینکه تندرستی با مردم تکلم نتوانی کرد . فرمان خدا چه بود ؟ خدا فرموده بود که تو درخواست کردی میخواهم به تو یک فرزند پسر بدهم به اسم یحیی . ذکریا چانه میزند ، پروردگارا من پیر هستم ! زنم پیر است و اصلا نازا ، چطور ممکن است ؟ گفت : این فرمان من است . عنایت من بر تو است . خودت هم هیچ چیز نبودی تو را آفریدم . گفت : اگر این صحت دارد و من دچار توهم نیستم ، خدایا به من یک نشانه بده . گفت : سه روز ساکت میشوی . سه روز نمیتوانی حرف بزنی . نه اینکه حرف نزن گفت : سه روز نمیتوانی حرف بزنی با اینکه سالم هستی . این سکوت خیلی زیباست . چرا زیباست ؟ چون در سکوت واقعی از مواهب الهی که همانا آگاهی است بهره مند میشویم . بیماران کرونایی را ببینید ، قطعا هر کدامتان یکی دوتا نزدیکتان داشتید . بروید از آنها تجربیاتشان را بپرسید . آنهایی که فوت کردند که خدا رحمتشان کند . دستمان به آنها نمیرسد . آنهایی که زنده هستند ببینید در ایام کرونایی ، هیچکس حتی عزیزترینهایشان نتوانستند کنارشان بنشینند . خودشان ، و خودشان و گفتگو با خودشان . آنقدر سکوت نکردیم تا وادارمان کردند یک جایی بیفتیم که مجبور به سکوت باشیم . کسی نباشد که حرف بزنیم .
قصه دوم ، قصه مریم علیه السلام است . وقتی فرزندش را به دنیا آورد . خداوند فرمود: فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيًّا﴿۲۶﴾ بخور ، بنوش ، چشم روشن دار . حالا چرا ؟ چرا به مریم اول اینجوری می گوید ؟ چون قبل از اینکه بچه اش به دنیا بیاید ماههای بارداری تنها بود ، در صحرا بود . با هیچکس گفتگو نداشت . وقتش رسید گفت : بخور ، بنوش ، چشم روشن داشته باش . پس اگر کسی از آدمیان را دیدی ، با اشاره . بگو : من برای خدای رحمان روزه نذر کرده ام . ببین نوع سکوت زکریا و مریم چقدر با هم فرق میکند . و امروز مطلقا بابشری سخن نخواهم گفت . یعنی اوقات سکوت ، بعدش رسیدن مواهب ، تازه یک سکوت برای عرضه مواهب . این آیات کتاب الهی در این روزها درسهای بزرگی است . قرآن را خوب بخوانید . مثل قرآن خوانهای سر قبر نخوانید ،. بعضی ها هم فکر میکنند کتاب داستان میخوانند . بخوانید تفکر کنید . خداوند هر وقت عطیه ای بزرگ بر بندگانش می بخشد نشانه ای قرارمیدهد . میخواهم اینها را بگویم . آمدم تا اینجا اینها را بگویم . سکوت امروز ما دال بر دریافت عطیه الهی است . پس هوشیار باشیم . در پی هر سکوت در قصه اول و دوم نعمتی عظیم بر بنده عطا شده . پس امروز را سکوت کنیم . از افکار بیهوده ذهن هم آگاه باشیم که اگر درست سکوت کنیم در پی آن صاحب یک بزرگی و هدایتی خواهیم شد که نام این بزرگی و این هدایت آگاهی است . برزکریا نداشتن فرزندی که نسلش را حفظ کند خود به خود عذابی بود . علی الخصوص که در معرض نیش زبان قومش هم قرار داشت . بر مریم به دنیا آوردن فرزندی که پدری همچون دیگران نداشت عذاب و سختی عظیمی در پی داشت ، خداوند هر دو را دعوت به سکوت نمود . این سکوتیست همه جانبه و با هوشیاری و خداوند در پی همه آزار ها یحیی را بر زکریا و عیسی را بر مریم بخشید .خدا وکیلی می توانی یک مقدار پیچ ذهن را ببندی؟یا بازهم می خواهی بعداً بگویی ای بابا این همه استاد گفت آخرش هم هیچی .همه اش را گفتیم آخرش هم همه چیز. منتها بلد نبودی دست کنی و سهم خود را برداری تقصیر من چیست.بردم شما را عالم کن ،امکانات مختلف را نشان شما دادم توانستی برداری برای خودت؟نتوانستی تقصیر خودت است.
صحبت از جمع : شایدخداوند در هر دوره ای از اینکه پیامبرانی را بر بشر نازل کرده یک مورد را خیلی صریح به بشر آمده و ارائه داده که بشر این را در حقیقت متوجه شود و درخصوص تولد حضرت عیسی و همین طور حضرت یحیی این عالم کن خداوند است حالا درخصوص حضرت ذکریا بالاخره 3 روز ایشان صحبت نکرد شاید خیلی هم برای مردم این یک چیز معجزه واری در آن موقع شکل نگرفت اما به فاصله چند سال حضرت عیسی که میخواهد به دنیا بیاید خداوند پاک ترین زنی که در آن دنیا وجود دارد نفخه ی جبرائیل بر این خانم دمیده می شود و چه زجری حضرت مریم می کشد که در قرآن می گوید ای کاش می مردم یعنی با این پاکی که من داشتم این اتفاقی که دارد می افتد جواب دادن به حرف مردم کار ساده ای نبوده اما خداوند بالاخره بشارت می دهد می خواهم بگویم خدا برای اینکه این عالم کن را به ما نشان بدهد یکی از بندگان مقربش را در فضایی قرار داد که او گفت ای کاش میمردم یعنی ما اگر این را درس نگیریم در عالم دیگر چطور می خواهیم جواب حضرت مریم رابدهیم که تو این را کشیدی ولی ما نفهمیدیم. من دیدم خداوند در قرآن می گوید إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ یعنی مثل عیسی نزد خدا مثل حضرت آدم است خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ. که آن هم از خاک آفریدیم ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ سپس به او گفتیم باش آن هم موجود شد پس این داستان کن فیکون .و عالم کن دیگر خداوند در این دنیا و بعد هم به دست حضرت عیسی کسی که به اذن خداوند کسی که پیسی یا جذام داشته شفا می داده ساختن پرنده ای را با گل و دمیدن بر آن و به وجود آمدن پرنده ی واقعی. این یک نکته ای هست که ما همیشه باید جلوی چشم خود داشته باشیم و اگر نداشته باشیم من فکر می کنم به هر حال یک قسمتی از ایمان ما کامل نیست . در انتهای دعای عهد درخصوص فرج امام زمان ما داریم از خدا می خواهیم و عهد می بندیم «إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً»آنها دور می بینند ولی ما نزدیک می بینیم در سخت ترین شرایط باشیم در دل آشوب ها و فتنه ها چیزهایی که در آخر زمان خیلی سخت تر از آن چیزی که ما در آن هستیم وجود داشته باشد آنهایی که مومن هستند در آخر زمان آنها می گویند ما قریب می بینیم ما همین فردا همین لحظه در همین ثانیه ممکن است خدا نجات را برساند چون خدواند همان خدایی هست که کن فیکون دارد . در این دنیایی که حضرت مهدی حضرت خضر زنده است حضرت عیسی در آسمان است و منتظر است و زنده است ما چقدر فقیر هستیم و چقدر عاجز هستیم که ببینیم در کدام گوشه دنیا چه کسی ریاست می گیرد یا چه کسی حکومت می گیرد و بخواهیم احوالات خودمان را براساس یک سری آدم فاسد بچینیم به جای اینکه ولی خدا امام زمان خودمان را رها کنیم ،5 دقیقه در سکوت بشینیم و بگوییم یا صاحب زمان اغثنی کمکم کن به دادم برس ادرکنی .من خدمت شما عرض می کنم این همان ماری هست که ساحران زمان حضرت موسی این را ریختند و مردم وحشت کردند و زمانی که ولی خدا به حول و قوه ی الهی بیاید و آن عصای خودش را بیندازد تمام این سحرها تمام این چیزهایی که در ذهن همه از قدرت پوشالی آنها شکل گرفته اینها در یک لحظه بلعیده می شود خدا به ما کمک کند که ما آن چیزی را که در این عالم قادر هست قادربدانیم آن کسی که در این عالم ناظر هست ناظر بدانیم آن کسی که در این عالم بر امور ما مسلط هست مسلط بدانیم.
یک نکته ی دیگر که بازهم به این عالم کن ارتباط دارد برای من قسمت شد و درک کردم عذاب است یعنی ما فکر میکنیم که خدواند در عذاب کردن نعوذ بالله دستش بسته است یا الان که خبری نیست .در اقوام مختلف بوده خداوند در قران به پیغمبر می فرماید يَستَعجِلونَكَ بِالعَذابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالكافِرينَ آنان با عجله از تو عذاب میطلبند، در حالی که جهنم به کافران احاطه دارد! یعنی دور و بر شما است یعنی شما را فرا گرفته هفته ی پیش یک اتفاقی برای من افتاد تقریباً یک چشم من یک مقدار معیوب شد .شب را از درد نمی توانستم استراحت کنم. این نرم افزارهای قرآنی که بعضی از آنها استخاره دارد . من این را زدم و آن دعای استخاره را خواندم و گفتم خدایا در این شب که من خوابم نمی برد ، یک آیه ی قرآنی که به درد کار من می خورد در این استخاره بیاور . این آیه آمد ، همین آیه عذاب ، با یکی از دوستان صحبت می کردم و می گفتم ببین من چه گناهی کردم این بلا سرم آمد، می گفت حالا چرا فکر می کنی چه گناهی . ولی وقتیکه من می بینم در جایی نشستم بدون اینکه خطری مرا تهدید کند یک بلایی سرم می آید این را باید بپذیرم که شاید اشتباهاتی دارم و این نتیجه اشتباهاتم است . و در مسیر زندگی این را سعی کنم که اصلاح کنم. این اتفاقی که برایم افتاد و آسیب به چشم من وارد شد ، افکاری در ذهنم چرخید ، با خودم گفتم اگر این چشم از دست برود ، این امکانی که خدا به من داده بود دیگر تمام شد. جایی خوانده بودم که آقای رحیم ارباب یکی از علمای اصفهان در آخر عمر به واسطه مریضی قند دو چشمش را از دست می دهد . شاگردها می آمدند و ناراحتی می کردند و ایشان به شاگردها گفت که من خدا را شکر می کنم برای اینکه امانتی که خدا به من داده بود بدون گناه به خدا برگرداندم . من یک لحظه خودم را مقایسه کردم ، حالا من یک چشم را فرض کنید که برگرداندم ، پیوست این چشم نامه اعمال این چشم است که نزد خدا رفته است . این چشم نه قرآنی به آن شکل مطالعه کرده ، نه در طبیعت نگریسته است ، نه دراحوال گذشتگان نگاه کرده و فکری کرده. فقط مجله و تلویزیون و فیلم و چهارتا کتاب درسی که اصلاً ممکن است هیچ کجای دنیا به درد نخورد این ها را مطالعه کرده . بعد دیدم این در تمام دست و پا و قلب و گوش و بینی و زبان و همه ی این امکاناتی که خداوند به ما داده هست . ما بالاخره با یک آدمی که خدا نه چشم داده ، نه زبان داده ، نه گوش داده و مثل یک تکه گوشت کنار منزلش افتاده تفاوت داریم . او ممکن است که پاسخگوی خیلی از چیزها نباشد ، ولی ما الان و همین حال حاضر اگر بنشینیم و چشم را بگذاریم و پیوست اعمالش را بگذاریم. زبان را بگذاریم و پیوست اعمالش را بگذاریم . گوش را بگذاریم و پیوست اعمالش را بگذاریم . اصلاً ببینیم این را بنویسیم آیا حاضر هستیم که این را همسرمان بخواند ؟ پدرمان بخواند ؟ بچه مان بخواند ؟ یا اینکه نه . اگر نه پس چطور حاضر هستیم که خداوند بخواند ؟ حالا به حق همان عالم کن از خداوند می خواهم که برای همه ی مومنین و مومنات و مسلمین و مسلمات طریقی را فراهم کند که بتوانیم از بار مسئولیت داشتن این امکانات بر بیاییم . و به یک شکلی آنها را در روزیکه مقرر شده به خداوند برگردانیم که ان شااله از این روسیاه تر نباشیم.
استاد : امیدوارم که برای چشمت مسئله ی حادی به وجود نیامده باشد . ولی اگر که توانسته یک آگاهی به این شکل برای تو به وجود بیاورد بسیار نعمت بزرگی بوده . پس باید به این نکته خیلی توجه کنیم .دوستان عزیزی که می آئید امکان فراهم می کنید برای مردم ، بدون اینکه عالم کن را بشناسید یا به آن سر بزنید . مراقب خودتان باشید . امکان هایی که درست می کنید بهش نگاه کنید که سر از ناکجاآباد در نیاورید . الان می پرسید پس آن دعاکردن هایی که می کنی آنها چی است ؟ من دعا می کنم از محضر حضرت حق درخواست می کنم اگر برای عزیزی که دارم دعا می کنم خیر و صلاحش هست برای او روا بدارد . آن هم نه به خاطر من ، بلکه به خاطر بزرگوارانی چون ائمه اطهار. چون خانم حضرت زهرا . چون آقا امیرالمومنین و . مراقب گفتگوهایتان باشید . مرز آگاهی قرار گرفتید . قدری هوشیار شدید این قدری را خواهش می کنم قدر بدانید و از چنگ ندهید و پیش بروید .
صحبت از جمع : در صحبتتان اشاره کردید به تدبیر نکردن . در اتفاقاتی که در زندگی می افتد شاید یک تعبیر از تدبیر نکردن این باشد که می نشینیم و می بینم که چه پیش می آید . ولی این نیست . من می بینم که حتی خود شما هم در مسائل تدبیر می کنید . مثلاً آذوقه را برای عید می خواهید پخش کنید می گوئید می توانم الان خرید می کنم .اینکه تدبیر نکنیم خیلی در ذهنم می چرخید دنبال داستان های قرآنی و سیره پیامبران یا اهل بیت می گشتم در سیره پیامبران می بینیم مثلاً حضرت موسی با خانواده اش می روند هوا به شدت سرد و تاریک بود. ترس از گم شدن در بیابان، سراسر وجود آنان را فرا میگیرد. ناگهان از دور روشنایی آتشی توجه او را به خود جلب میکند. برای اینکه تدبیری بیاندیشند که چه کار کند که گرمشان شود برای آوردن مقداری آتش یا جویا شدن مسیر، خانواده را ترک میکند. به دنبال یک نوری می روندکه آتش برای این ها بیاورند. این هم یک جنسی از تدبیر است . یا مثلاً در مورد امام حسین می بینیم که در کربلا جنگ شده و الان تدبیر می کنند که این اشقیا ممکن است حمله کنند پس دور آنجا را خندق می کنند ، این تدبیر است .. من برداشتم از این تدبیر نکردن این است ببینیم ما در لحظه چه وظیفه ای داریم ؟ آن را باید تدبیر کنیم. غیر از این هم چاره ای نداریم . مجبور هستیم فکر کنیم و بیاندیشیم . ولی اینکه حالا در آینده دلار50 تومان می شود این الان مسئله ی من نیست و کاری هم نمی توانم برایش بکنم. آن جایی که می گویند تدبیر نکنید جایی است که برویم و یک مسئله ای را که مال الان نیست را بتراشیم و دنبالش برویم ،الان می توانیم برایش کاری کنیم انجام دهیم می خواهم بگویم به هر حال هر کسی و در هر جایی که هستیم مجبوریم برای انجام درست وظایفمان یک جنسی از تدبیر را انجام بدهیم . حالا نمی دانم که این برداشت درست است یا نه ؟
استاد : خط خیلی باریک این وسط وجود دارد. تدبیر کردن و عقلانی انجام دادن . این ها خیلی به هم نزدیک هستند و گاهی اوقات یک همپوشانی عجیب دارند و باز ذهن آدم را خیلی راحت گول می زند. عقلانی انجام دادن چیست ؟ عقلانی انجام دادن یعنی نگاه کردن به آنچه که موجود است و براساس این موجود که بهینه استفاده می شود . الان ، امروز ، این لحظه . این می شود عقلانی عمل کردن . من در اوایل صحبتم و سخنرانی ام به شما عرض کردم گاز را ببینید. چون احساس کردم که یک بوی سوختن می آید . در لحظه عقلانی عمل کردم . من تدبیر نکردم. عقلم هدایت کرد که به گاز نگاه کن .اگر روشن است و اشکالی دارد برطرف کن . تدبیر کردن چی می گوید ؟ تدبیر می گوید امروز فلانی که می خواهد برود سر کار از دیشب به آن فکر کرده که فردا که رفتم حتماً از جلوی اتاق رئیس که رد می شوم یک سلامی و تعظیمی به او می کنم. چرا می کنی ؟ اصلاً راهم را کج می کنم که یک سلامی بکنم . بابا بقیه می روند و سلام علیک می کنند و همیشه جلوی چشم این رئیس هستند . جلوی چشم رئیس باشی که چه شود ؟ برای اینکه اگر پست بهتری آمد شامل من بشود . این همان تدبیر است که امام شما را نهی می کند. می گوید این کار را نکنید . می گویند که پول افت می کند . تبی که امروزه وجود دارد . عده ی زیادی رفتند و طلا خریدند این قصه سال 67 که جنگ تمام شد هم بود . خلاصه آن سال . عده ی زیادی سکته کردند و سالیان سال ناقص زندگی کردند . عده ی زیادی هم سکته کردند و مردند . چرا ؟ چون تدبیر کرده بودند روی یک چیزهایی و یک کارهایی کرده بودند برای معاش بعد از آن . ولی بعد یک دفعه همه پائین آمد . همان قصه الان هم دارد اتفاق می افتد . جنجال هایی که برای دلار ، طلا ، سکه و فلان به وجود آمده ، یک عده ای افتادند در این میانه که پول افت می کند . کاملاً هم درست می گویند . نباید پول تو افت کند . عقل می گوید نباید پول تو افت کند . اما عقل به شما نمی گوید برو سرمایه گذاری روی چیزی بکن که اینطوری بالا پایین می شود عقل به شما نشان می دهد و می گوید سرمایه گذاری جایی بکن که در کنارش عده ای هم بتوانند از سرمایه گذاری تو سود ببرند . پولت را بردار و ببر در ساختمان سازی . مثال می گویم. ملک بگیرید و ساختمان سازی کنید . این در آینده ملک است و برای خودش پول . و در عین حال شما عده ای کارگر ، عده ای سازنده ، عده ای مصالح فروش ، کارخانه های بی شمار در رابطه با ساختمان سازی را ، همه را فعال کرده ای . این می شود عقلانیت . آن یکی می شود تدبیر . اونجا آن تدبیر کوتاه مدت ممکن است که شما را بالا ببرد و پولی برای شما بیاورد ولی در نهایت محکوم است . چون وابسته است به کشتی های در مسیر تندبادها که هر لحظه ممکن است زورقش برگردد . بادبانشان برگردد و سرنگون شوند. اما ، کارخانه کار می کند . کارگر کار می کند . سیم فروش سیم می فروشد . کلید و پریز فروش کلید می فروشد و الی ... . یک عزیز بزرگواری طلای خیلی زیادی داشت . گفت می خواهم بفروشم . ملک بخرم. گفتم خب طلای خودت که خودش خیلی ارزشمند است . هی هم دارد بالا می رود. گفت این خوابیده و هیچ کجا کار نمی کند . آخر سر اگر بالا برود و واقعاً بالا بماند من فقط منتفع می شوم . اما اگر این را تبدیل به یک مجموعه ساختمان سازی کنم ، هم خودم منتفع می شوم و هم عده ی زیادی . تازه اگر باانصاف باشم می توانم این را در سطح خیلی خیلی انبوه کنم و کم هزینه تر و بعد آدم های زیادی هم بتوانند خانه دار شوند. شما ببینید این ها ، این ها مرزهایشان خیلی به هم نزدیک و ظریف است .
ادامه ی صحبت : در همان مثال فرمودید که یکی پول دارد و می رود طلا می خرد و یکی می رود و خانه سازی می کند . حالا فرض کنید مثلاً یکی 20 میلیون پول دارد و پولش می رسد که 2 تا سکه بخرد . آیا این سکه خریدن در اینجا تدبیر نیست ؟ در آنجا تدبیر است ؟ یکی پولش می رسد برود ساخت و ساز کند، ولی او با 20 میلیون پولش نمی رسد.
استاد: اگر نیتش این باشد سرمایه اش در جامعه حرکت کند و کاری را به ثمر برساند از خدا کمک می خواهد خدایا راهی را نشان بدهد این سرمایه را به کاری بیاندازم و سودی ببرم من هم آینده ای می خواهم و در عین حال در این مسیر سودی هم برسانم آنوقت شما نگاه می کنید می بینید یک مسیرهایی برایتان باز می شود یک اتفاقاتی برایتان می افتد یعنی شما را در جریان یک چیزهایی قرار می دهد که شما را به حیرت می اندازد هر چقدر اندک ولی پاسخ می دهد.
ادامه ی صحبت: همان مثال رئیس، من نوعی را که مثال زدید بجای اینکه بروم تعظیم کنم به رئیسم بروم برنامه ریزی کنم در تمام مدت کاریم صبحها زود بروم اضافه کار بمانم تا رئیس شوم، اینجا تدبیر نیست؟
استاد: عقل است، عقل می گوید چنانچه شما بر وظایفتان پافشاری کنید و درست و به نحو احسن انجام دهید قطعاً پیروزید، چطور؟ امروز حتی اگر آن رئیس آدم ناکارآمد و نادرستی باشد، شاید شما را پیشرفت ندهد ولی اصلاً مهم نیست چون در آینده از شما این اثر نیک و نام نیک باقی می ماند و شما را پیش می برد چطور که یک روزی در صحرای کربلا همه خاندان امام حسین را مردانشان را گردن زدند، کُشتند کجای این پیروزیست؟ زنها را با اسارت و طناب بردند، این پیروزیست؟ ولی فی الواقع پیروزی بود نه در آن لحظه، اما اثر پیروزی در آینده راه افتاد جرکت کرد.آن چیزی که امام شما را نهی کرده، اگر یادتان باشد دوره زیادی داشتیم ادب جسم و خیال و عقل و قلب، آنجا این مراحل را نام بردیم، اگر شما جسمتان ادب داشته باشد یعنی تغذیه اش و مسائل مربوط به جسمتان از مجرای صحیح عبور کند، خیالتان دچار تشویش نمیشود، اگر شد حتماً دنبالش میگردید پیدا می کنید، آنوقت عقلی که بر این دو پایه، یکی جسم است یکی خیال، عقلی که با این دو راه می رود درست می رودوقتی درست می رود از آنجا به بعد می گوید کار من تمام شد، جبرئیل ملک وحی تا یک جایی رفت به پیغمبر گفت از اینجا به بعد بیایم بال و پرم می سوزد، دیگر جای من نیست شما بروید، اینها چیزهایی ست که به مرور زمان انسان باید در پی تأدیبش باشد صحیح انجام بدهد، ما خیلی دیر کردیم، اما واقعیت اینست جلوی ضرر را هر کجا بگیرید منفعت است، همین الان جلویش را بگیرید، از ده مورد خراب یک مورد را اصلاح کنید در کارنامه تان لااقل یک اصلاح شده دارید نه ده مورد خراب.
ادامه صحبت: پس به معنی نشستن نیست حتماً باید از عقل استفاده کنیم.
استاد: نه، حتماً باید از عقل استفاده کنید شما می توانید با آن پول یک زمین بخرید بیاندازید بماند، غلط است، مگر آن روستایی نبود؟ بادمجانهای زمینش را انفاق کرد، شما می توانید اینکار را بکنید.
صحبت از جمع: درخصوص فرمایشی که داشتید در ایام بیماریهایی مثل این که آدم فقط با خودش است و در تجربه مهاجرت که خیلی خیلی شدید است و آدم احساس می کند که این داستانی که در قرآن هست در آن روزی که هیچ چیزی برای آدم نمی تواند هیچکاری انجام بدهد، آدم خیلی خیلی این را احساس می کند و اینکه نه مال و نه فرزند و نه نزدیکان نمی تواند برای انسان انجام بدهد، می خواستم بگویم که این درست است، ما این را طی این مدت زمان مشاهده می کنیم و در روزهایی که بیمار بودم خیلی به فرمایش شما که در جلسات قبل داشتید فکر کردم که ما باقی را رها کردیم و همه عمرمان صرف فانی می شود و هر اتفاقی که من در این مدت مرور می کردم و یا اتفاقاتی که ذهن را درگیر می کند مثل ناراحتی و خشم و عصبانیت می بینم که همه فانی هستند و قرار نیست بمانند، به فرموده سوره شعرا آن قلب سلیم است که می ماند اما ما آنقدر مشغول موارد فانی شدیم باقی ها از بین رفتند و زندگی ما مشغول فانی ها شده، فکر می کردم چقدر فرمایش متینی داشتید و وقتی آدم اینها را می داند چقدر فکر آدم را مشغول می کند که من همه زندگی ام انگار بر روی فانی بنا شده و وقتی برای باقی نداریم، فرمایش شما خیلی ذهن مرا مشغول می کرد و می خواستم از شما و بقیه تشکر کنم، و چقدر خوب می شود به بخشهای مختلف فکر کنیم و بازنگری انجام دهیم قبل از اینکه دیر شود، زمان زیادی نداریم قسمت پر داستان سپری شده و قسمت کمی از داستان مانده و وقتی آدم نگاه می کند می بیند این قسمت زیادی هم که گذشته بنایش بر فانی ها بوده علیرغم اینکه آدم خیلی وقتها کارهایی می کند که فکر می کند ماندگار هست و ارزشمند است و نگاه می کند می بیند که انرژی زیادی صرف فانی ها شده در صورتیکه اگر صرف باقیها می شد شاید جای دیگری بودید،
صحبت از جمع: من چند روز قبل منزل پسرم و خانمش بودم، قرار هست بعد از مدتی بروند کانادا همانجایی که خانمش در آنجا بزرگ شده بمانند، جالب بود که از آنها سؤال کردم برنامه شما چیست؟ قرار هست چکار کنید؟ خانمش به من گفت ما برای آینده تصمیمی نمی گیریم الان را در لحظه زندگی می کنیم و نمی خواهیم الانمان را صرف آینده کنیم، این به نظر من جمله زیبایی بود، ممکن است ما در جایگاه پدر یا مادر بودن ممکن است بگوییم چقدر بچه های بی عقل و بی فکری هستند ولی به نظر من این صحبت خیلی زیبا آمد و خواستم بیان کنم برای اینکه برای خودم و دیگران بهتر جا بیفتد اگر درست است تأیید بفرمایید.
استاد: جوابی را که دادید من هم می پسندم ، چون اینها یاد می گیرند در لحظه زندگی کنند، در لحظه زندگی کردن خیلی معذرت می خواهم عیاشی و خوش گذرانی نیست، اینکه در لحظه الان که هستیم و هنوز سیل نیامده غصه سیل را نمی خوریم اما مفهومش این نیست سیل بندهایمان را محکم نکنیم، سیل بندهایمان را محکم می کنیم چون گفتند احتمال وقوع سیل است پس آنهارا محکم می کنیم تمهیداتی که برای وقوع سیل لازم است انجام میدهیم اما دربست با ذهن و فکر نمی نشینیم و جسممان را تحت فشار بگذاریم که الان سیل می آید الان جشن تولد داریم تولدمان را جشن می گیریم عروسی داریم عروسی مان را جشن می گیریم، عزا باشد در عزا گریه زاری می کنیم، کتاب می خوانیم هیچ ربطی به این نداریم که می خواهد سیل بیاید، ما کارهای لازم را کردیم این می شود عقلانیت، بنابراین من گفتگوی شما را می پسندم ولی یادمان باشد غیر از این هم نمیتوانیم چیزی بگوییم جز اینکه بگوییم پسندیده است ما فقط اینقدر می توانستیم بگوییم که مراقب خودتان باشید، همین، کافی ست و خیلی هم خوب است.
صحبت از جمع : هفته پیش اشاره ای به آیه ای در سوره الرحمان شد من فکر می کنم که این آیه همه ی آن چیزی که باید گفته شود واضح می گوید و اینکه هر آنچه بعد مادی ماست و هر چه اندیشه و عملی که از بعد مادی ما و روح تربیت نشده ما نشات می گیرد همه اینها فانی است و هر آنچه که از بعد روحانی و خدایی ما یعنی من درونی ما سرچشمه می گیرد همه آن باقی است .هر رنجی و هر دردی هر توقعی و هر حسادتی را در افراد مقابل خودم در این دنیای مادی می بینیم همیشه احساس می کنم جهان هستی بزرگترین لطف را به ما کرده است که یک آینه روبروی ما گذاشته است که خودت را در آدمهای روبرویت ببین اگر امروز یک کسی یک کاری می کند که من از او می رنجم یا از او توقعی میکنم این دقیقا نشانگر این است که یک چیزی در درون من است یک پنجره هایی در ناخودآگاه من باز است و من باید به درون بروم و جستجو کنم و ببینم این پنجره های باز که انرژی های من را می برد چه چیزی است؟ در کجا چه ریشه ای در خودش دارد که باعث می شود من در بیرون از فرد مقابلم این انتظار را می کنم و به اشتباه خودم را محق می دانم و از آنها می رنجم من معتقد هستم که تمام مشکلات در درون ما همان دوست نداشتن خود مان است که نیاز دارم بیرون مرا دوست داشته باشند من خودم را با همه ی آن چیزی که دارم نمیپذیرم و می خواهم از بیرون کارهایی را بکنم و خودم را تحت فشارهایی قرار دهم که دیگران من را تایید کنند یا بپذیرند .
استاد : دقیقا همین طور است .