منو

جمعه, 09 آذر 1403 - Fri 11 29 2024

A+ A A-

جلوه های باقی و فانی در مخلوقات خدا را ببینیم

 بسم الله الرحمن الرحیم

در سوره الرحمن ، بارها و بارها به دو آیه 26 و 27 برخوردم . خداوند در این دوآیه فرموده :

كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ﴿٢٦﴾ وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ ﴿٢٧﴾
یعنی هرآنکس که روی زمین است ، فناپذیر است . و تنها ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقی می ماند . شما هم قطعاً این دو آیه را بارها و بارها خواندید یا شنیده اید . حالا آیا توجه شما را جلب کرده است یا نه ، نمی دانم . ولی من هربار به این دو آیه که رسیدم مکث کردم. اگر خودم تنها بودم چقدر زمان صبر کردم و به آن ها فکر کردم ، اما به هر حال در جمع هم بودم روی آنها مکث داشتم . چون این دو آیه در توالی همدیگر قرار گرفتند و به نوعی به هم پیوسته هستند من را به فکر فرو بردند که پروردگار آنچه را که فرموده باید در زندگی دنیایی ما نمودی داشته باشد . خیلی فکر کردم . در زمان های مختلف ، ولی نفهمیدم . پس از مدت کمی باز دوباره آن را رها کردم . پس از مدتی باز دوباره به آن فکر کردم . ولی باز هم در آن باقی ماندم . در یک جایی یک دو خطی از گفتگوی یک بزرگواری خواندم که از شاگردان یکی از اساتید این دوره ی ما است . ایشان یک نکته ای را می گفت که خیلی برای من جالب شد . ایشان می گفت امواج دریا یک شکن می آید ، یعنی یک موج می آید و می رود . شکن بعدی باز می آید یعنی موج بعدی باز می آید و می رود . و یقیناً موج قبلی که می رود دیگر همان بر نمی گردد . حتماً کنار دریا تا بحال دفعاتی بوده اید . وقتی موج می آید ، می آید و مکثی می کند . اما وقتی برمی گردد مثل موج اول که آمده بود نیست. موج بعدی که پشت سرش می آید قطعاً با این موج قبلی متفاوت است . باید هم باشد . چون موج قبلی همراه خودش چیزهایی را آورده بود که روی ساحل ماند و دیگر هم برنگشت . موج بعدی که می آید یک چیزهای جدیدتر می آورد . و تازه موج دوم که می آید باز همانی که آمده بود دیگر نیست . پس این امواج پشت سر هم فانی هستند . از بین می روند . محو می شوند. اما همین امواج فانی که ما به آنها می گوئیم فانی اند یک وجه دیگر هم دارند. همین امواج که به دنبال هم می آیند و می روند و به ظاهر فنا می شوند و دیگر همانی که آمدند نخواهند بود و به آن شکلی که آمدند برگشت نخواهند کرد ولی در اصل این امواج از آب هستند . امواج که در اصل از آب هستند با خرد شدنشان از بین نمی روند . موج بلند شد ، آمد و کوبیده شد به ساحل و خرد شد . حتی دیگر آن شکلی که آمده بود نماند . اما چیزیکه ماند چی بود ؟ آب !. این یک مثال کوچک و ساده بود. حالا با هم به همه چیز در جهان هستی نگاه کنیم. در این عالم همه چیز خلق شد . همان طوریکه امواج هردم خلق می شوند . اما همانطور که امواج با وجود شکن هایشان و فنا شدن هایشان ، اما در حقیقت از آب هستند ، آب از حقیقت وجود است . پس وجه باقی دارند . در عالم هستی همه چیز خلق می شود. اما در هر کدام موجی از حقیقت وجود نهفته است .. شما را بر می گردانم و بازمی برم به کلام قرآن . خداوند بارها انسان را دعوت به نگاه و تفکر در طبیعت فرموده است . تذکر داده ببینید چطور در پایان زمستان از گیاهان خرد شده هستی می روید و سبز می شود . جلوه گری می کند . این تذکرات جنبه های مختلفی را در بر دارد و در جاهای مختلفی توجه انسان را می طلبد . اما امروز فکر می کنم یکی از آن جنبه ها همین است که درختان و گیاهان در طبیعت با ورود سرما فنا می شوند. دیگر زنده نیستند . اما همین ها دوباره دارای حیات می شوند . پیش چشمان ما رقص می کنند . در وزش نسیم های بهاری ، شاخه هایشان به چپ و راست خم می شود و با دلبری و بی زبانی به ما می گویند که آی آدم ببین ، وجه فانی ما را دیدی . حالا وجه باقی ما که از جلوه حقیقت است را نظاره گر باش . شاید آدم ، به خود آیی . هنگام نوشتن به اینجا که رسیدم از شعف در جای خودم بند نبودم. بالاخره فهمیدم کلام حق را در سوره زیبای الرحمن که خداوند فرمود هرآنکس که روی زمین است فناپذیر است . چرا ؟ چون جسم آدمی در دنیا مانند همان امواج است . می آید و می رود . نفر بعدی که می آید هرگز همچون اولی نیست . اما خداوند فرموده تنها ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقی می ماند . اما آنچه که در دنیا باقی می ماند جلوه حضرت حق است که از همین آدم ها در دنیا جاری است . و چشم حقیقت بین می تواند آنها را مشاهده کند . به طبیعت ریز نگاه کنید . خداوند در قرآن اشاره به زنبور عسل کرده است . که چگونه با الهام از حضرت حق از گلهای طبیعت شیره مکیده و می آید و آن را تبدیل به عسل می کند . به عسلی که شفای بیماران در آن است به این ها نگاه کنید . نگاه کنید همین عسل امسال پس از برداشت کیفتی دارد و سال بعد یک کیفیت دیگر دارد . از یک منطقه ، از مزارع گل معین و ثابت و از کندوهای ثابت به عمل می آید . غیر آن قشری که اهل تقلب هستند و شکر می گذارند ، من با آنها کار ندارم . من از قشر درست صحبت می کنم. هیچ انسانی نمی تواند در کیفیت این عسل ها دخل و تصرف کند. اصلاً نمی داند از این کندو عسلی که بیرون می آید آیا عطر و بویی دارد یا ندارد ؟خیلی پربو است یا کم بو است؟آنچه که از دسترس انسان خارج است همان وجه باقی از حقیقت وجود است.. ذره ذره جهان هستی دارای دو وجه موج و آب هستند. وجهی که فانی است و محو می شود . وجهی که باقی است و به چشم حقیقت بین جلوه ای از عالم باقی می دهد.
حالا درس جدید را باید یک جایی به کار ببرم . آمدم و اول قدری به میوه ها نگاه کردم . به سبزیجات نگاه کردم . به پرنده ها و موجودات دیگر نگاه کردم. کمی آنها را تماشا کردم . من قبلاً می دیدم وقتی یک برگی از برگ های این گل ها زرد می شود و می افتد خیلی دلم می سوزد .درحالیکه خودم هم به بقیه می گفتم که عیبی ندارد دوباره در می آید . اما دیگر آن برگی که افتاده بود در نمی آید . همیشه هم می گفتم حیف شد . اما حالا دیگر نمی گویم حیف شد . چون جلوه باقی از آن برگ زرد شده در این برگ های دیگر هم هست . اصلاً در جان من هست که حسش می کنم. پرتقال ها و سیب ها دیگر مثل هم نبودند. ولی در عین حال مثل هم بودند. خدایا چقدر بزرگی و چقدر بخشنده هستی که به بنده ای پر از خطا و اشتباه مثل من اینگونه پر از لطف و مهربانی فهم می بخشی . اگر تو ندهی من از کجا بفهمم . خیلی دوستت دارم. خیلی دوستت دارم . وجه باقی من هم این عشق الهی است .
چند ساعتی گذشت و بلند شدم در خانه چرخی خوردم و تصادفاً رفتم ، از جلوی آینه قدی رد شدم. معمولاً خیلی کم وقت پیدا می کنم یا خیلی کم وقت می گذارم که در آینه خودم را تماشا کنم . این دفعه رد شدم و دوباره برگشتم . عمیق خودم را نگاه کردم. این بار خودم را نگاه کردم . جلوه های فانی و باقی را در خودم جستجو کردم. این سفر تازه ای است که شروع کردم . به طور حتم زمان زیادی در این سفر باقی خواهم ماند. می دانید چرا ؟ چون آنقدر ذره ذره جسم خودم را قابل دیدن و گشتن دیدم . شاید عمرم کفاف ندهد که همه را ببینم . و اگر همه را نبینم ، متاسفم.
یک مژه در پلک پائین چشمم دارم. اصلاً یادم نیست ، این یک دانه مژه ، کی سفید شد . اصلاً یادم نیست کی شروع کرد به بلند شدن و دراز شدن. آنقدر دراز می شود که مجبور می شوم هرچند وقت یک دفعه آن را کوتاه کنم. چون اگر کوتاه نکنم در بینایی ام اختلال به وجود می آورد. تا امروز حتی وقتی آن را می چیدم در آینه حتی یکبار هم نگاهش نکرده بودم . اما یک تار مژه چشمان من را به خودش متوجه کرد که تو نفهمیدی من کی اینگونه شدم . اما هر دم من را چیدی ؟ باز با خودت نیاندیشیدی که تو بخشی را چیدی و معدوم کردی اما بازهم آمد. به طور حتم آن مژه ای که الان بلند شده همان معدوم شده قبلی نیست چون آن چیدم و دور افتاد . اما بازهم هست . به من می گوید: که این مژه این نیست و این هست را چطور داری تعریف می کنی ؟ پس چه کار باید کرد ؟ عمرم گذشت ندانسته هایم بیش از دانسته هایم هست . شما چطور ؟ امیدوارم دانسته هایتان بیشتر از ندانسته هایتان باشد . من که اینطور نیستم . در آینه به چشم هایم دوباره نگاه کردم . من از سال ها قبل می دانستم از پیرزن و پیرمردها شنیده بودم که چشم هرکسی بود و نبودش را نشان می دهد . اما فقط می دانستم. همین . تاوقتی که پدرم در حال ترک دنیا بودند و من بالای سر پدرم بودم زمانی که دوتا پلکش را از همدیگر یک مقدار باز کرد از درز کوچکی که ، نمی دانم یک دریا بود . یک سرزمین بود یا هر چیز دیگری پر از نور دیدم . با همان نور عظیم همه ی اندوه من رنگ باخت . مبدل به یک شادی و رضایتی شد که به راحتی توانستم از جسم پدرم بگذرم . چون آنچه را که دیده بودم میرا نبود . دائمی بود . امروز می گویم باقی بود. برای باقی چرا گریه کنم .
القصه... در آینه چشمهایم را عمیق نگاه کردم نمی دانم شاید پس از چند ثانیه یا کمتر یا بیشتر دریایی با موجهای بلند و روی هم سوار شده در چشمهایم مشاهده کردم زیبا بود اما هول انگیز هم بود می دانید چرا؟ چون این امواج هر کدام نامی داشتند یک حالتی داشتند، یک اثری را از خودشان بجا می گذاشتند مثلاً یک موج خیلی بلند آمد که روی آن نوشته بود اندوه، نامش اندوه بود نمی دانم تا چند متر بالای سرم را این موج پوشاند؟ اما حالتش دلشکستگی بود. بعد از عبور ملالی سخت و شکستگی ای سخت تر از خودش به جا گذاشت. بد بود، خیلی بد بود اما سفری را آغاز کرده بودم و فهمیدم که نیمه تمام نمی توانم رها کنم صبر کردم بارقه نازگی از همان نور چشمان پدر آمد و نشان داد که موج بلند می شکند. آن موج بلند که نامش اندوه بود می شکند و پس از شکستن خودش طلا و جواهر باقی می گذارد که آن را تجربه، فهمی جدید و نگاهی نو می نامند که برای موج بلند بعدی یک پختگی جدید به ارمغان می آورد و این ماندنی است و همان حقیقت وجود است.
چشمهایم را بستم چند قطره اشک، اشک شوق از چشمانم به روی گونه هایم غلطید. بار دیگر چشم در چشم داخل آینه دوختم. کمی صبر کردم این بار موجهای سیاه و داغ سر بلند کردند آمدند و آمدند تا همه وجودم را گرفتند داغی و سیاهی آنها فریاد می کرد، نامشان خشم بود، جنس شان از خشم بود، تعجب کردم من خیلی زمان درازی است که از خشم دوری کردم اینها از کجا می آید؟ اینها کجا بودند و الان پیدایشان شده است؟ خشم ها از زمان بچگی از زمانهایی که به دلیل حرمت گذاری هیچوقت خشمم را بروز ندادم، از نوجوانیم، از جوانیم و.. و.. و... حتی بارقه هایی از این روزها را با خودش به همراه آورده بود؛ نامش خشم بود، حالتش سوزانندگی تک تک سلولهای جسمم و همه لطافت روحم بود. تأسفی شدید وجودم را فراگرفت. ندامتی سخت که چرا خشم را رها نکردم تا به جایگاه پوچی خودش برگردد؟ در این حال باز بارقه ای از عمق وجودم درخشیدن گرفت که بر آن با خط طلایی نوشته بود " صبر جمیل" دانستم وجه باقی خشم که خودش فانی است و به عدم می پیوندد همانا صبر است. صبر از ذات پروردگار خالق هستی است و باقی می ماند.
این سفری است که اولاً همسفر نمی خواهد کاملاً تکنفره است چرا که آدمی باید با توجه کامل در سفر باشد دیدنیها بسیار است من برای شخص خودم سفری را که شروع کردم ترک نمی کنم .نکته مهمی که در این گفتگو به چشم می خورد این است که تمامی افعال و افکار و نیات ما حکایتشان همچون موج و آب وجهی فانی دارند و وجهی باقی که از حقیقت وجود است. به افعال نیک هم نگاه کنید! تا حالا که به چیز بدش نگاه کردیم، شما به کارهای خوب هم نگاه کنید از همین قانون پیروی می کند چطوری؟ مثلاً شما یک جهیزیه برای یک عروس سخت نیازمند تدارک می بینید به او می دهید دریایی خوشحالی برای او می آورد جهیزیه باقی می ماند؟ فرشش باقی می ماند؟ یخچال و گازش می ماند؟ همه چی مستهلک می شود از بین می رود. این وجه فانی ، کار نیک ما است اما نور زیبای بخشش و مهربانی که در این حرکت خیرخواهانه وجود دارد و از ذات اقدس الهی می تابد باقی می ماند سینه به سینه نقل می شود برای هم تعریف می کنند؛ دختری بود اینطوری وقتی جهیزیه را دید از خوشی می گریست و می دوید به اثاثیه ها دست می کشید و یک ریز می گفت خدایا شکر. چقدر زیباست!! پس در همه افعال، همه افکار، همه نیات این قانون وجود دارد. می خواهیم دستورالعمل کار بگیریم برای آنهایی که می خواهند مثل من سفر شروع کنند :
قدم اول: نگاه عمیق به تک تک آنچه که می اندیشیم و آنچه که عمل می کنیم. چون باید اینها را ببینیم ما خیلی از کارها را می کنیم و اصلاً نمی بینیم، کارهایمان را نمی بینیم. خیلی از حرفها را می زنیم و اصلاً به آن نگاه نمی کنیم.
قدم دوم: تفکیک کردن دو جلوه فانی و باقی را در هر فعلی یا هر فکری. آنقدر اولش سخت است و وقت گیر اما بعداً راه می افتید.
قدم سوم: جلوه فانی را باید دید حتی در بعضی از مسائل نمی شود جلوه های فانی را حذفش کرد یا نادیده گرفت اما باید آن را فهمید.
امروز به یک بنده خدایی که به شدت نیاز داشت روغن دادم. فکر می کنید روغنی که دادم چند روز در خانه اش باقی می ماند؟ یک روز بعد، دو روز بعد، چهار روز بعد دوام نمی آورد و بطری خالیش را دور می اندازد بعد می گوید ای وای دوباره روغن ندارم. این جلوه فانی کار انجام شده بود اما جلوه باقی اش چی بود؟ وقتی گفتم بردار چشم هایش برق زد. این زیبایی در اطراف ما می ماند، برای خودش هم می ماند. خوشی ای که به او داد تا خانه برسد مانع از این می شود که به چیزهای بد بد فکر کند. پس جلوه ی فانی را باید دید حتی در بعضی از مسائل نمی شود حذف کرد، نمی شود نادیده گرفت اما باید جلوه فانی را فهمید. روغن فانی بود تأثیر روغن در گیرنده باقی بود این را باید فهمید و به قدر خودش که فانی است و می رود به او ارزش گذاشت. ارزش یک لیتر روغن، یک لیتر روغن است نه بیشتر اما ارزش تآثیرش بر فرد خیلی فراتر از این است.
قدم چهارم: وقتی فانی بودن هر چیزی یا هر عملی یا هر فکری را دریافتی بدنبال وجه باقی بگرد. پس از این به بعد فقط یک وجه را نمی بینیم اگر توانستیم این را ببینیم فوری می رویم سراغ وجه دوم.
کلام خداوند اینچنین است و کلام خدا دروغ نیست مگر آنکه به قدر کفایت بر مطلب دقیق نشوید. این کار چه حسنی دارد؟ وقتی به وجه باقی رسیدی دیگر هیچوقت فریب نمی خوری، دیگر بر چیزی که فانی است پا نمی کوبی، روی آن نمی ایستی، مسلماً زمانهای سرگشتگی و پریشانی هم به مرور کوتاه و کوتاه و کوتاهتر می شود تا به جایی که به اندازه یک تصویر ناخوشایند تأثیر بگذارد اما شما را به باقی رهنمون می شود. چقدر قصه قشنگی است خیلی قشنگ است.
حالا برویم این قسمتش را هم بگویم که قشنگی آن ان شاالله تکمیل شود.
یاد آوردم که درسوره مریم آیات 71 و 72 بارها و بارها خواندم و در جلساتمان هم به آن اشاره کردم خداوند آیه 71فرموده :َ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّ وارِدُها کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً همه شما بدون استثناء وارد جهنم می شوید که اینکار بر خدای تو حتمی و قطعی است.
و در آیه 72 فرموده: ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیّاً سپس کسانی را که تقوی پیشه کردند نجات می دهیم. ظالمان را به زانو در آورده در آن رها می سازیم.صورت ظاهر آیات به روز محشر و بعد از آن نگاه می کند ولی برای من همیشه سخت بود پس در دنیا چی؟ چون قرآن برای دنیای ما است. امروز می فهمم انسانها بدون استثناء با وجه فناپذیر تأسف برانگیز همه چیز، همه کس، همه ماجراها توی دنیا بلا استثناء روبرو می شوند. این را خداوند حتمی و قطعی مقدر فرموده است، می شود جهنم دنیا .اما کسانی را که تقواپیشه کردند را نجات می دهیم. که در آن شکی نیست. تقوا پیشگان همیشه از ماجراهای سخت، تنگناهای بد، مسائل پیچیده زودتر و شریف تر خارج می شوند چرا؟ چون پیرایه های زشت گناه را با خودشان حمل نمی کنند، بار سنگین ندارند که امورشان را کّند بکند، سخت یا غیرممکن بکند پس می گذرند و در وجه باقی همه مسائل و همه چیز ادامه حیات می دهند. اما خداوند فرموده ظالمان به زانو درآمده و در آن رها می شوند و این کاملاً طبیعی است. وقتی شما در میان هر آنچه که فانی است دست و پا بزنید و هیچ چیزی را برای خودت دائمی و باقی ندانی چه اتفاقی می افتد؟ به زانو در می آیی . این گفتگوی امروز من با شما.
سوال: درخصوص مثالی که در رابطه با دریا و موج فرمودید خیلی مثال جالبی بود و گره های ذهنی ام را باز کرد، بهترین مثال برای بحث وجود و حدود بود، وجود یک وجه باقی دارد، حدود یک وجه فانی، مثل انسان که ما حدودی از وجودیم که در بدن شکل گرفتیم و امتحان پس می دهیم، سوال اینست که در سوره الرحمن از اول سوره که شروع می شود مواردی که ذکر می شود عبارتند از خورشید، ستارگان، آسمان، نخل و خرما جن، دریا، تا می رسد به جایی که می گوید کُلِ مَن عَلَیها فان، وجه حدود ها هستند و مادی هست و از بین میرود وجه باقی وجه الهی ست، در مورد مثالهایی که در قرآن اشاره می شود خیلی ساده قابل فهم است. آن وجه از انسان که باقی می ماند طبعیت وجه روحانی انسان است، سوالی که مطرح می شود اینست که اعمالی که آدمها دارند یک وجه صالح هست و یک وجه غیرصالح وجه صالح به طرف خدایی شدن و متصل شدن به آب دریا می رود ، برای وجه غیر صالح آن چه اتفاقی می افتد؟ شما اشاره کردید به سوره مریم و فرمودید همه ما از جهنم عبور می کنیم، یادم می آید قبلاً در خصوص این موضوع بحث کرده ایم که گناهکاران تا کی در جهنم می مانند و آیا اینها هدایت می شوند؟ و به وجه باقی الهی متصل می شوند؟ آیا می شود گفت آیا این جهنمی که گفته شده مخصوص این دنیاست؟ یا جهنم ماورای این دنیا هم می تواند باشد؟ آیا آن وجه غیرصالحی که باقی می ماند از انسان از آن جهنم عبور می کند و به اله و به وجه یبقی الهی می رسد؟ یا شکل دیگریست؟
استاد: یک مباحثی هست قبل از دنیا، یک مباحثی هست بعد از دنیا، تاوقتی ما این حیطه دنیا را بطور کامل طی نکنیم، در مورد این دو حیطه هیچ گفتگویی نمی توانیم و نخواهیم داشت، اگر توجه بکنید به این گفتگو ائمه اطهار هم اگر جایی صحبتی فرموده اند یک جاهایی اشاراتی کاملاً کوتاه و گذرا بوده، در مورد دنیا من همیشه از قرآن که دارای مواطن متفاوت است از هر باطن اش باید بهره ببرم، کلامی که خداوند فرموده این کلام در دنیا برای من عرضه شده، پس بطور حتم حداقل یک گفتگوی آن در دنیا برای من هم باید تجلی پیدا کند و هم کارساز باشد و اگر یک موردش را پیدا کردم که در بعضی آیات دهها مورد دیده ام، ولی حتی اگر یک موردش را ببینم این بر باور من و یقین من مهر تأیید می زند و سنگین تر و محکم تر می کند چیزی در دنیا کلامی که در دنیا می توانم عینیت اش را در زندگی دنیاییم ببینم قطعاً پس از دنیا شکلهای دیگرش را هم خواهد داشت، آیا آن جهنمی که ساخته و پرداخته ذهنمان است یا گاهی برداشت هایمان از قرآن است که یک جایی ست که همه اش آتش است، همه در آن می افتند همه فریاد می زنند، من نمی دانم، اما آنچه را که امروز می بینم، در دنیا وقتی شما در فانی بودن مسائل درجا می زنید و می ایستید جهنم است، در همه چیز، می گویم من به راحتی بالای سر پدرم بودم و ایشان تمام کرد، هرگز فکر نمی کردم بتوانم اینقدر آرام، متین و صبور واقع شوم، چیزی که مرا نگه داشت رسیدن به آن نور باقی بود، پس پدرم نمرد، شکل دردناک دنیاییش حذف شد، بهتر، بگذار آن شکل نورانی اش قدری پرواز کند و از اسارت خارج شود الان چیزی که من در دنیا می بینم، به تک تک آیات بر می خورم می آیم و در زندگیم تماشا می کنم، هیچ حکمی ندارم، هیچ وحی منزلی ندارم، این چیزیست که من می فهمم، اگر فهم من به درد شما می خورد از آن بهره بگیرید آیا جهنمی که در آن هستیم که خیلیها در آن هستیم، باور کنید از آمریکا مهد تمدن و فرهنگ مهد آزادی یک عزیز تحصیل کرده یک کلیپ هایی می فرستد که شرمم می اید بگویم تو با من صاحب نسبتی هستی، امروز که به آن نگاه می کنم می بینم چقدر دست و پا می زند در جلوه های فانی دنیا، از عالم باقی هیچ ندارد، چقدر دلم برایش سوخت، من تلاش می کنم آنچه را که خداوند عنایت می کند، حمایت آقای امام زمان و ائمه اطهار واقع می شود و می فهمم به شما منتقل کنم آیا جهنم وقتی مُردیم این شکلی ست؟ من نمی دانم؟ جهنم الان را دارم می بینم کرونا جهنم است، اما جلوه دیگری پشت آن است، بسیاری از مردان که عشق می کردند تا ساعت 11 شب در جاهایی که شغلشان است بچرخند و زمان برای خانواده هایشان نداشتند امروز مجبورند از ترس جریمه زود به منزل می رسند وقتی رفتند منزل بیکارند مجبور می شود با خانواده صحبت کردن، بسیاری از روابط بد حذف شده از ترس جان، کرونا نمی میرد، یک ویروس است در جهان باقی می ماند همچون موجودات دیگر اما هم کنترل می شود و هم می آید تحت نفوذی که انسان بر آن غلبه کند، چهارتا عطسه می کنید دوتا قرص می خورید در رختخواب استراحت می کنید و تمام، کرونا می شود این، اما برای انسانها یک چیزهایی را کاملاً عوض کرد یک روزی پیغمبر خدا دستور داد قبل و بعد از غذا دست هایتان را بشویید چه کسانی گوش کردند؟ بعدها گفتند ای بابا این دستورات برای دوره ی پیغمبر بود که با دست لقمه می زدند الان که ما با قاشق چنگال می خوریم دست مان به غذا نمی خورد؟ اما الان مجبورند آنقدر دست ها را می شویند الکل می مالند که اگر نشویند حال شان از خودشان به هم میخورد این هم یک جلوه ی دیگر از کرونا اما فعلا توی جهنمش هستیم فعلا توی جهنمش داریم دست و پا می زنیم.
سوال: آیا ما وقتی در روز محشر قرار می گیریم همه ی ما باید جهنم را تجربه کنیم یا اینکه همان وجه فانی را درک می کنیم و بعد وارد وجه باقی و لقای پروردگار می شویم؟
استاد: ما به هیچ عنوان نمی گوییم که جهنم نیست اما می پرسید چه شکلی است؟ می گویم نمی دانم خوب نباید هم بدانم جز آنچه که در قرآن آمده و حتی ائمه ی اطهار و پیامبر اشاره کرده اند ما بیشتر از آن نمی دانیم ولی قطعا هرچه خداوند فرموده حق است و حتما محقق می شود شک نداریم اما آنچه برای من خیلی مهم است این است که از کلام قرآن در زندگی دنیایی ام بتوانم استفاده کنم جایگاهش را پیدا کنم من قرآن برای ثوابش نمی خوانم ،یک زمانی گفتند قرآن بخوان ثواب دارد ما هم شروع کردیم خواندن حالا فهمیدیم نفهمیدیم اعراب گذاری اش خوب گفتیم نگفتیم اصلا مهم نبود ولی خواندیم که ثواب ببریم پس از مدت زمانی به شعور خودم نگاه کردم دیدم که به شعورم توهین می شود ثواب یعنی چی؟ مفهوم ثواب یعنی چی؟ یعنی من قرآن که می خوانم مثلا بروم آنطرف به من قصر بدهند؟ به چه دلیل باید بدهند؟ این باعث شد که قرآن را بفهمم از قرآن در زندگی ام استفاده کنم بگردم ببینم جای این آیه کجای زندگی من است؟ همیشه هم به همه این توصیه را کردم پس در اینکه در روز محشر جهنمی خواهد بود و اینکه همه از آن جهنم عبور می کنند کلام قرآن است بنده نفی نمی کنم و حتما هم وجود دارد اما چه کسانی از توی جهنم می روند؟ یک رویای خیلی جالبی چند سال پیش داشتم استخرهایی بود به شکل های مختلف در سالن های مختلف که من رد می شدم مجاز بودم به هرکدام می خواهم وارد بشوم اما بسیاری از اینها را فقط نگاه کردم بعد گفتم خدایا شکرت که من را توی اینها هل ندادی از بغل حاشیه های استخرها عبور کردم وقتی بیدار شدم گفتم معنی جهنمت را فهمیدم وقتی گفتی همه از جهنم عبور می کنند من آنجا جهنمم بود زن و مرد لخت، افعال شنیع داخل استخر، آب های کثیف بوهای بد جاهای مختلف، برای من آنجا جهنم بود و تو من را توی آنها هل ندادی بعد گفتی ببین تو می توانستی این داخل باشی در حالی که الان کنار این هستی و داری عبور می کنی به سلامت هم داری عبور می کنی پس بنابراین در مورد جهنم و روز محشر و اتفاقاتی که می افتد اینقدر می دانیم اما آنچه که در دنیا می بینیم، بگذارید یک مثال ساده بزنم که قابل فهم باشد من خیلی برخورد دارم با مردهایی که با قوم همسرشان یا باقوم زن بردارشان یا با قوم شوهر خواهرشان و الی آخر درگیرند اختلاف دارند و بالعکس خانم هایی که صاحب چنین شرایطی هستند با اقوام همسرشان با زن برادر خودشان با شوهر خواهر خودشان و... الی آخر، یک نکته ای اینجا خیلی مهم است دو جور اتفاق می تواند بیفتد وقتی صاحب اختلاف هستند و به هم می رسند دو نوع انتخاب وجود دارد: انتخاب اول انتخاب تلافی جویانه، تو آنجا به من محل نگذاشتی من اینجا به تو محل نمی گذارم تو آنجا به من سلام نکردی من اینجا به تو سلام نمی کنم تو آنجا من را بیرون کردی من هم اینجا تو را بیرون می کنم این یک جور رفتار است و کسی که وارد این وادی شد توی آن می ماند چون تمام نمی شود این دشمنی این جنگجویی این پیکار دمادم مگر پایان دارد؟ تمام نمی شود دفعه ی بعد او می کند دفعه ی بعد این می کند دوباره او می کند دوباره این می کند... خدا می داند سر از ناکجا آباد می آورند و هیچ کدامشان نفهمیدند که این روابط ،روابط فانی هستند چه قشنگش باشد چه به این زشتی باشد چون نوع دیگر رفتاری این بود که حالا تو آن دفعه بد رفتار کردی اشکال ندارد من احترام می گذارم من از قرآن یاد گرفتم من پیش دستی در سلام می کنم من از پیغمبرم آموختم که هرگز در طول عمرش هیچکس در سلام کردن نتوانست بر ایشان پیشی بگیرد؟ پس اینها را برای کی گفتند؟ برای ما گفته بودند که ما در انتخاب های مان انتخاب بهتر را برداریم حالا حتی این هم که انتخاب کنیم این هم باقی نمی ماند این شکل فانی کار است چون بالاخره آدم ها توی زندگی خودشان می روند یا یادشان می رود ،اما اگر کسی در این نوع رابطه هایی که اختیار می کند قدری توجه بگذارد که در پشت این چهره ای که مقابل من است این صورتی که دارد من را نگاه می کند آن چشم هایی که دارد من را نگاه می کند بارقه ای از نور خدا وجود دارد من چطور به آن بارقه سلام نکنم؟ اگر سلام گفت من نفهمیدم من سلام ندادم او سلام گفت چطور پاسخ ندهم؟ اینجاست که ما جلوه های فانی و باقی را مشاهده می کنیم و اگر در فانی باقی بمانیم عناد ورزی مان را ادامه بدهیم توی آن جهنم تا روزی که بمیریم خواهیم ماند. من دو برادر را سراغ داشتم برادر کوچک سکته کرد کنار خیابان افتاد و تمام کرد در حالی که دو برادر چندین سال بود باهم قهر بودند و همدیگر را ندیده بودند شما این را چی معنی می کنید؟ این واقعا باید معنی داشته باشد ،این یعنی جهنم، این جهنمی بود که برای خودشان ساخته بودند زن هایشان مقصر بودند بچه های شان مقصر بودند همه ی اینها را قبول دارم حرفی در آن نیست ولی هرگز هیچ مقصری نمی تواند ما را به سوی جهنمی که خودمان می سازیم هل بدهد اگر توی آن می رویم خودمان می رویم هیچکس هل نمی دهد برای همین هم وقتی می گویند فلانی را زنش گول می زند من خنده ام می گیرد می گویند فلانی شوهرش چنین است بازهم..، اگر بگویند شوهرش به حکم شوهر بودن دستور داده نباید فلان جا باشی این را می پذیرم چون دستور شوهرش هست طبق دین مجبور است اجرا کند ،اما نمی پذیرم که طبق دستور شوهرش مثلاً شوهر خواهرش را فحش دهد میرسد یک طرفی بایستد که پشتش به طرف قرار بگیرد مگر ما بزرگ نیستیم ؟ مگر ما عاقل و فهمیده نیستیم؟ چرا باید جلوه های فانی زشت را انتخاب کنیم در حالی که جلوه های خوب هم یک وجه فانی دارند و تمام می شود شما قربون صدقه مردم میروید تمام میشود فحش هم می دهید تمام می شود مگر غیر از این است ؟ اما چی باقی می‌ماند ؟ آن چیزی که باقی می‌ماند تاثیراتش در وجود و روح شما و روح طرف مقابل که شما هر دو تا یک جنس هستید چه مرد باشید چه زن باشید هر دوتا روح یک جنس است چطور ما جرات میکنیم به آن توهین کنیم ؟ آن چیزی که گفته شد همین است چه در مورد آیات سوره الرحمان که عرض کردم خدمتتان چه در مورد سوره مریم شک نکنید شما در دنیا قبل از اینکه به آخرت برسید قبل از اینکه حتی به پایان زندگی برسید در دنیا هم جلوه های جهنم را ، هم جلوه های بهشتی را می بینید و قطعاً تا از جهنم عبور نکنید به بهشت نمی رسید شما باید جهنم را ببینید خیلی ساده حرارت آتیش آن به صورت شما بزند صورتتان در حال سوختن باشد که وقتی که از آن عبور می کنید نسیم بهاری به آن بخورد و خنکی آن را بفهمید پس یقینا این اتفاق خواهد افتاد.
ادامه سوال: فقط اینکه در جهنم که ما باید از آن عبور کنیم ممکن است که ما از کنار جهنم عبور کنیم منظور قرآن این باشد که از کنار جهنم عبور میکنیم احتمالا مثلا می توانیم از کنار آن عبور کنیم و وارد جهنم نشویم این تعبیر را نیز می توانیم بکنیم یا خیر ؟
استاد: به شرط اینکه در دنیا جهنم های دنیا را برای خودمان نخریده باشیم و جهنم های دنیا را برای خودمان نگه نداشته باشیم خیلی ساده بگویم اینکه هر چقدر که در دنیا طول ماندنتان در جهنم روابط افکار و اعمالتان طولانی‌تر باشد موقعی که از آخرت روز محشر می‌خواهند شما را ببرند به همان اندازه طولانی در جهنم خواهید ماند خیلی ساده چشم در مقابل چشم کاملا پایاپای هر چیز در اینجا انتخاب کرده اید توی رابطه ها و افعالی باقی بمانید که جلوه جهنمی دارند و شما جلوه باقیش را نرسیده اید و هنوز در آن هستید و در همان بمانید و طولانی بمانید به همان اندازه نیز آنجا طولانی می مانید حالا ببینید چطوری می توانید انتخاب کنید تجدید نظر کنید در رابطه ها در حرف زدن ها در برخورد ها در همه این ها تجدید نظر کنید یک چیز جالبی بگویم اینکه من تمام فشارهایی که در دنیا تحمل کردم و گاهی اوقات تحمل می کنم اگر طولانی آن را نگه دارم چون فضای معنوی من را خراب میکند میدانید نیمکره چپ سمت راست بدن را اداره میکند و و اختصاص به اعمال جسمی دارد نیمکره راست سمت چپ را اداره می‌کند و اختصاص به اعمال معنوی دارد وقتی خیلی درگیر میشوم تاثیرش روی اندامهای سمت راستم به وضوح دیده می شود موهای سمت راستم بیشتر می ریزد این دقیقا تایید آرایشگر من هست این بار خیلی خوب به من تذکر دادند موها در این قسمت بیشتر سفید می شود افتادگی پوست در صورت در گردن در این قسمت بیشتر دیده می شود پاهایم در موقع راه رفتن پای راستم بیشتر من را آزار می دهد و بیشتر جلوی تحرک مرا میگیرد دمپایی که می‌خواهم پایم کنم پنجه پایم دمپایی را متوجه نمی‌شود باید با دستم یا با این یکی پایم هدایت کنم که پایم داخل این دمپایی برود چون بخش معنویم خیلی کار نکرده است یعنی خوب کار نکرده درگیر بوده است و در جهنم دست و پا می زده حالا هر حسابی دارید بکنید به سن من برسید چه می شود؟ یک توصیه به دوستان بکنم به طور کل، دوستان عزیزم دنبال پنهانی ها نگردید از همین ظاهری ها شروع کنید از همین چیزهای ظاهر و عیان که دارید با آن دست و پنجه نرم می کنید از همین ها در ابتدا شروع کنید تا آرام آرام که اینها حذف شود لایه‌های زیرین بالا می آید و درگیری های زیرینتان آشکار می شود.
سوال: این قسمت باقی که هر اتفاقی در خودش دارد به انتخاب ما بستگی دارد ؟ مثلاً وقتی که در یک اتفاقی می رویم بعضی از آدم ها در جنبه های منفی آن ماجرا گیر می کنند بعضی از آدمها در قسمت مثبت آن و حتی می توانند از آن رد شوند مثلا وقتی یک اتفاق خیلی بد مثل مرگ یک عزیز برای آدم می‌افتد بعضی از آدمها همیشه در سوگ آن آدم انگار می مانند و این سوگ انگار هیچ وقت برایشان تمام نمی شود ولی بعضی از آدم ها این را تجربه می کنند از آن عبور می کنند و حتی یک روزی آدم از آنها می‌شنود که می گویند خدایا شکرت بابت اینکه فلانی مثلاً در آن زمان از دست رفت و ممکن است برای من تعجب آور باشد که مثلا مگر ممکن است که آدم برای فوت مادرش خدا را شکر کند.
استاد: در ماجراها یا خودمان انتخاب میکنیم یک ماجرایی را شروع می کنیم یا نه در آن می افتیم مهم این است تا اینجا انتخاب تو است که نخواهی که در بدی هایش بمانید و بخواهید از آن خارج شوید اما اینکه بگویید این جلوه فانی باید یک جلوه باقی دیگری داشته باشد نمی‌توانید. مثلاً در مقابل خشم که برای شما مثال زدم جلوه باقی خشم، صبر جمیل است، می توانید انتخاب کنید در همان خشم بمانید ، می توانید انتخاب کنید که من خشم را دیدم تجربه کردم نمی خواهم من از آن بیرون میروم می خواهم بقیه را بروم با صبر طی کنم این انتخاب تو است ولی اینکه به خشم چیزی جز مثلاً صبر باقی بخواهی تصور کنید یا شما بخواهی برای آن بسازی نه نمی توانی.
در فوت یک عزیز شما می توانید انتخاب کنید تا سالیان سال سوگوار باشید می توانید انتخاب کنید که بگوید از دنیا رفت اما جسمش رفت خودش باقی است کنار من است هر وقت یادش می کنید لبخند بزنید همانطور که زنده بود کنار شما بود. اگر دیدید کسی گفت امروز خدا را شکر می کنم که در آن زمان مثل مادرم از دنیا رفت به طور حتم مادر در تنگنای بدی بوده است در سختی بدی بوده خدا را شکر می‌کند که مادر در آن روزها از دنیا رفت و بیش از این سختی تحمل نکرد هیچ اشکالی ندارد نباید بد نگاهش کنید من ایرادی به آن نمی بینم رسید به آن نقطه درکی که زنده باشد با درد و پر رنج باشد به خاطر من به درد نمیخوره من از دیدنش میگذرم از بودن جسمش در کنارم میگذرم برای اینکه بدانم او در سختی نیست آزاد است در آسایش است دیگر ناله نمی‌کند درد نمی کشد انتخاب می‌کند ولی خودخواهانه است که انتخاب کند او باشد به هزار بدبختی و ذلت ولی باشد چون من می خواهم باشد این هم خودش یک جلوه دیگر جهنم است. سوال: در مورد دعا کردن . در مورد درخواست کردن . در باب این که جاهایی که به مشکل می خورید به آقا امام حسین (ع) پناه ببرید یا خانم حضرت زهرا (ع) یا آقا امام رضا(ع متوسل میشویم.
استاد :ما بندگان خدا وقتی که در دنیا هستیم در دشت قرار داریم در پایین این کوه با عظمت وقتی به منطقه رشد می رسیم وقتی یک عقل و فهمی کسب می کنیم تشخیص می دهیم و قدرت تشخیص پیدا می کنیم راه انتخاب می کنیم و این مسیر در یال کوه است . یال کوه یک منطقه ای یک تکه است مجزا از هم نیست اما به جهت شیب و بالا رفتن خواه و ناخواه با همدیگر فرق خواهد کرد . این یک امر طبیعی است هر چه پایین تر باشیم راحت تر می توانید راه روید و هر چه بالاتر بروید بالا و بالاتر و هر چه به قله نزدیک تر شویم کار سخت تر می شود . ما مسلمانان در ابتدای مسیر نیازمند واسطه های بزرگوار و بسیار ارزشمندیم برای چه ؟ برای اینکه احساس می کنیم ما شاید خطاهایمان زیاد باشد و وقتی درخواست می کنیم آن جور مورد عنایت پروردگار قرار نگیریم اما وقتی پشت سر خانم حضرت زهرا می ایستیم قطعا پروردگار یکتا به ایشان نگاه می کند ،پس خواه ، ناخواه ما هم مورد لطف قرار می گیریم. علی الخصوص که خانم برای ما هم تقاضا فرمایند . پس شما از واسطه های بزرگوار و گرانقدر که خداوند در اختیار ما گذاشته است بهره ببرید. ولی یک عده ای بالاتر می آیند و به نقطه ای می رسند که فقط توکل بر خدا می کنند .در هیچ کدام این ها ایرادی دیده نمی شود . ما توکل بر خدا می کنیم و توسل بر ائمه . اما بنده در آن بالا بالاها که به قله می رسد ، می رسد به یک نقطه ای که در آنجا دیگر می گوید من نیستم که تقاضا کنم . هرآنچه که هست تو هستی . خودت مقرر بفرما. اما بنده ای تا به آن نقطه نرسد نمی تواند این را بگوید . پس اگر در درجات پائین تر یا سطوح پائین تر این طوری دعا کند و اینطوری حاجت بطلبد هیچ ایرادی وارد نیست .
سوال: سوال من از جلسه ی قبل است چاکراه را آن جلسه مطرح کردید ، در واقع آیا این مادی است یا غیرمادی است ؟
استاد : شما چی فکر می کنید ؟
ادامه سوال: من فکر می کنم که غیرمادی است . دلیلی هم که دارم این است که اگر مادی بود در واقع درعلم پزشکی باید از آن یک رد پایی پیدا می شد . و خب البته غیرمادی است در واقع سوالم این است که منشاء آن کجاست .آیا منشاء آن برمی گردد به روح یا چیزی مازاد بر آن است ؟
استاد : ما به دور بدنمان صاحب یک هاله ، یک انرژی های خاصی هستیم . شما اگر دو تا دستتان را در فاصله کمی باهم نگه دارید چیزی حس می کند ، شما می گوئید حرارت ، نه نه حرارت نیست . یک چیزی شبیه به بلند شدن موهای دستتان این یک چیز مادی نیست . این همان هاله هاییست از انرژی که در اطراف بدن است و انسان را محافظت می کند و این چاکراه هایی که راجع به آنها گفتگو کردیم در این نقاط که وجود دارد دقیقاً دایره هایی است داخل این پرده ها . پرده هایی که دور بدن است که راجع به آنها گفتیم . هفت تا هاله . یا هفت تا پرده . که هر پرده ای که مقابل این چاکراه گلو یا پیشانی وجود دارد این ها در هاله ها هر کدام به ترتیب که می رود جلوتر می آید قبلاٌ وقتی دوربین های فیلم برداری یا عکاسی را وقتی می خواستند کار کنند این عدسی را بیرون می کشیدند و یک همچین حالتی به وجود می آمد . من این را قبلاً در دوربین ها دیده بودم . دقیقاً همچین حالتی است در این چاکراه ها . حالا شما می خواهید بگوئید این ها از روح است ؟ بله . چون هاله ها در کل در اختیار روح انسان است. نه اینکه از جنس روح باشد . اشتباه نشود . در اختیار است . چطور که وقتی انسان می میرد و روح از بدنش خارج می شود ، تمام این غلاف ها و یا این پرده ها تماماً با همدیگر از بین می روند و دیگر وجود ندارد .
ادامه سوال: وقتی می گوئید از بین می روند یعنی چی ؟ یعنی اینکه به اصطلاح کجا می روند ؟
استاد : ما می دانیم که روح که از بدن خارج می شود یا به عبارت دیگر وقتیکه فرافکنی های روح وجود دارد ، آنچه که اتفاق می افتد از این ناف آدمیزاد به ناف آن هاله ، یعنی هم هیکل انسان و هم شکل انسان ، منتها از جنس ابر از جنس شیشه ، البته در آدم های مختلف با هم فرق می کند . اینها با همدیگر وصل است . و وقتی انسان می میرد این بند نقره ای عملاً قطع می شود. وقتی بند نقره ای قطع می شود ، آنچه باقی می ماند هاله های انرژی هست که حامل چاکراه هایی از چاکراه خورشیدی به بالا است . که همراه با این هاله ها در حال حرکت می شوند و می شتابند به آن سویی که آنها را دعوت می کنند .و این هاله ها از نوع انرژی هستند . حالا می خواهید بگوئید که از جنس روح هستند ؟ من نمی دانم. ولی می دانم که هاله ها همراه با چاکراه ها عبور می کنند و می روند . آنهایی هم که تجربه پس از مرگ را دارند ، تجربیات موقع مرگ را دارند و بعد می میرند و بعد دقایقی یا لحظاتی یا بیشتر از این حالت مرده را دارند و دوباره بر می گردند این تجربه را دارند ، آنها هم از این مسئله گفتگو می کنند . می گویند که آدم سبک می شود . چون جسم به شدت سنگین است و باقی می ماند و آنچه که حرکت می کند هاله های انرژی است که حرکت می کند . و چاکراه ها با آن می روند . منتهی چاکراه های قسمت بالا .

نوشتن دیدگاه