چالشی در عالم کن و امکان بخش اول
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 267
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت از جمع : من مقاله سال96 را خواندم و یک مقدار فکر کردم.همان طور که شما در مقاله اشاره کردید و به نقل از قرآن زمین و آسمان در شش روز آفریده شد مشابه این را در مورد خلقت خود انسان داریم آیه 12 و 13 سوره ی مومنون ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ ۚ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ. مثل خلق زمین و آسمان که در شش روز خلق شده اینجا هم به خلقت انسان اشاره می شود که مرحله مرحله است اول از خاک هست تبدیل به نطفه بعد علقه و بعد مضغه و بعداً خلق آخر ایجاد می شود اینجا چیزی که به ذهن من خطور کرد در رابطه با مقاله ی شما این است که انسان در دنیا با دو پدیده روبه رو است یک پدیده ی معنوی یک پدیده ی مادی است شکل پدیده ی مادی به تدریج است یعنی زمان نیاز هست اما پدیده های معنوی زمان بر نیست مثالهایی که شما زدید عشق مهربانی و نقطه ی مقابلش شقاوت بدبینی اینها نیاز به زمان ندارد به محضی که انسان اراده کند اینها خلق می شوند .
استاد : ممنون از شما . فقط یک نکته را می گویم و زیاد روی آن نمی ایستم که شما فرمودید که مسائل معنوی یکباره ایجاد می شود . نه اینطور نیست . حالا راجع به این مسئله باید در یک جلسه ای مفصل گفتگو می کنیم . چون اگر بخواهیم روی این گفتگو کنم از مسیر مقاله ای که خواستیم دوستان مطالعه کنند یک مقدار دور می شویم و در حاشیه قرار می گیریم.
ادامه ی صحبت: در این رابطه توضیحی بدهم، این موضوع سریع ایجاد نمی شود و حرکت به سوی خدا مراحل مختلفی دارد منظورم این بود که شروعش می تواند دفعتاً باشد
استاد: خداوند فرمودند که تمامی قران در یک شب بر قلب پیغمبر نازل شد، دفعتاً .ولی در عین حال نزول تدریجی قرآن را هم بر پیغمبر داریم، این دقیقاً همان نکته است، جرقه مهر زده می شود اما رسیدن به آن مهر و محبت و عشق برای خودش طی طریق می خواهد.
در مقاله عالم کون و امکان ما ابتدا به آفرینش آسمان ها و زمین اشاره کردیم که در قرآن به کرات در مورد آن گفتگو شده است . بعد در یک بخشی اشاره کردیم که در عالم مکاشفه مشاهده نمودم که من پس از برگشت از صفر شدن ، چون در یک مرحله ای عرض کرده بودم که کوچک و کوچک و کوچک تر شدم . انگار که صفر شدم . و بعد دوباره برگشتم به همین من مادی که خودم را می شناختم . بعد از برگشت از صفر شدن به جسم مادی دیدم که در دور این جسم مادی لایه های شفاف پیچیده شده است . آن هم نه یک لایه ، بلکه چندین لایه . که این لایه ها همه بدون اینکه بینشان پایه های نگاه دارنده ای باشد ، روی هم و با فاصله قرار گرفتند. آن جا این لایه های شفاف را که من مشاهده می کردم تماماً دور بدنم پیچیده شده بود با فواصل معین . بدون اینکه روی هم بخوابد یا بدون اینکه بینشان ستونهای نگه دارنده ای زده شده باشد . و زیبایی آن اینجا بود که یک مجالست و دوستی جالبی بین این لایه ها احساس می کردم که خیلی زیبا بود. می خواهم بیاییم و از اینجا گفتگو کنیم . آیا بین شما کسی هست که بگوید برداشتش از این لایه ها چی بود ؟
جواب: فکر می کنم وجود انسانی مان به ترتیبی هست که تمام این لایه های انرژی که دور ما هست را شاید بتوانیم به صورت لایه لایه های مختلفی تعریفش کنیم هر کدام از این لایه ها که دور بدن فیزیکی ما قرار گرفته است ، در هر کدام از آنها ویژگی ها و پتانسیلی وجود دارد که اگر ما بتوانیم با منبع الهی اتصال و ارتباط برقرار کنیم صفاتی در ما متجلی می شود که آن صفات قابلیت تاثیرگذاری خیلی مثبت در تمام محیط پیرامون ما خواهد داشت . چون من معتقد هستم که امواج انرژی ما در تمام جهان هستی پخش می شود به تبع تمام موجودات را تحت الشعاع قرار می دهد . و هرچه قدر که ما روی تزکیه خودمان کار کنیم و آن صفات حسنه در وجودمان جاری شود ، اثرگذاری مان روی جهان هستی و محیط پیرامونمان بیشتر می شود و ما می شویم آن منبع فیض الهی در آن رابطه . یعنی اگر مهربانی است ما می شویم منبع مهربانی . اگر سخاوت است ، اگر اخلاق حسنه است ، در واقع تمام این ها . من فکر می کنم ، انگار یک چیپ های اطلاعاتی هستند که این چیپ ها در درون ما وجود دارد . فقط آن اتصال و ارتباط با انرژی های کائنات است که باید آن ها فعال کند و ما را وجود الهی کند . یعنی آن بخش از ما که روح الهی ما هست ، تمام این پتاسیل در آن وجود دارد و در لایه لایه های وجود ما تمام این ها در جریان هست . فقط مهم این است که آن اتصال و ارتباط الهی برقرار شود .
استاد :متشکرم. در سال 96 در آذر ماه در یک شرایط خیلی خاص و ویژه ای من این مشاهده و این مکاشفه را داشتم . در این یکی دو سه روز اخیر به آن نگاه می کردم . با خودم اندیشیدم آنچه را که شاید باید آن سال می گفتم و هنوز نگفتم این بود که خلقت آدمی از هر حیث نمونه کاملی از خلقت جهان هستی است . بعنوان مثال ، می دانیم زمین هست . می دانیم آسمان ها هم که بسیار در قرآن به آن اشاره شده و حتی به هفت آسمان اشاره می شود آنها هم وجود دارند . و اینکه روی هم برافراشته اند بدون اینکه ستونی نگه دارنده ی مابین آنها باشد . یا حتی آسمان اول ستونی باشد که آن را نسبت به زمین نگه دارد .
من فکر کردم بدن مادی انسان همان زمین است . و براطراف بدن انسان هفت لایه ، هاله ، که ما میگوییم انرژی ، لااقل فعلا میگوییم انرژی ، وجود دارد و چقدر زیباست . چون این لایه ها کاملا از هم جدا هستند و با یک فاصله معین نسبت به هم تمام بدن را پوشاندند . بدن زمین است . 7 لایه انرژی اطراف بدن که کاملا تمامش را پوشانده ، سلول به سلول و ذره به ذره بدون اینکه به هم تداخلی داشته باشند و بین اینها حافظ و نگهدارنده ای وجود داشته باشد ، اینها عملا همان آسمانها هستند . بشر دستش به آسمانها ، به طور مجزا از هم نمیرسد . شما دستتان میرسد ؟ دست من که نمیرسد . اما اگر همین بشر کمی به خودش واقف باشد و یک سکونی پیدا بکند ، آنوقت جسم خودش را و لایه به لایه هاله های اطراف این جسم را میتواند مشاهده بکند . یکبار ببینید چنان لذت بخش است که دیگر نمیتوانید رها کنید . خداوند در قرآن اشاره به یک ستاره هایی کرده که آسمان بالای سرِ ما را پوشاندند توی پهنه آسمان وجود دارند و میدرخشند . شما ستاره ها را نمی بینید ؟ حالا اگر آدمی خودش را نیک بنگرد در جسم مادیش نقطه های خاصی وجود دارد که به این نقطه های خاص چاکراه میگویند . چاکراهها ، جایگاهی برای تبادل انرژی است . برای کسانی که در مرحله ای چشم باز کردند این نقاط چاکراهی با انوار امواج تبادلی برایشان نورافشانی میکنند . یکی از آن چاکراهها روی پیشانی بین دو ابروست و چاکراههای مختلف داریم . این نقطه ها بطور گردشی مثل یک گوی در حال گردش است و نور افشانی میکنند . شاید 20 سال پیش بود یکی از دوستانمان از همین جلسه ، خدا حفظش کند یک موسسه ای را پیدا کرد که این موسسه با دوربینهای خاصی از چاکراهها عکس میگرفت . رفت عکس چاکراهها را گرفت و برای ما تصاویرش را اینهایی که دارم میگویم یک جایی داخل مقاله یک پرانتز باز کردم توی این منطقه دارم گفتگو میکنم . زیباتر اینکه ، در آسمان رعد و برق مشاهده میکنیم . تاریکی ابرها را به چشم می بینیم . در بدن ما هم چنین است . همین بدنی که من به آن زمین میگویم . وقتی انسان از جسمش غفلت میکند ، در نقطه ای یا نقاطی از بدنش اختلال و بیماری بوجود می آید ، اگر شخص روشن بین نگاه بکند در آسمانهای هاله ای اطراف بدن ، رنگها ابتدا کدر میشود . اگر یک شخص روشن بینی بیاید به یک آدم دیگری نگاه بکند و این آدم مثلا در ناحیه قلب یا مفاصلش یا درهر ناحیه دیگری اگر مشکل داشته باشد و بخصوص در چاکراهها هویدا میشود . ابتدا رنگها کدر میشود یعنی شفافیت خودش را در آن منطقه از دست میدهد . اگر ادامه پیدا کند و مداوا نشود تیره تر و تیره تر و تیره تر میشود . آنوقت است که صدایش در می آید . صدای رعد . برقش چطور در می آید ؟ بصورت درد . امواج تشعشعی از آن نقطه به بیرون می جهد ، آسمانهای هاله ای بدن را دچار اختلال میکند . در اینجا اگر اراده حضرت حق جاری بشود و آن فرد استحقاقش را داشته باشد که بدون انجام عملیاتی مشکلاتش حل بشود ، فرد از این هاله ها انرژیهای درمانگر را که از سمت پروردگار بر او نازل میشود از این نقاط ریزش میکند و ارام ارام فضای درد را سبک و روشن میکند . همانطوری که وقتی باران می اید ابرهای تیره کنار میروند ، سرو صدا و غرشهای آسمان آرام میشود و آسمان آفتابی میشود . انوقت میگویند شخص شفا یافته و به سلامت رسیده . می بینید چه اسراری همراه من و شماست ؟ و ما ازآنها غافلیم ؟ نگاه کنید خیلی زیباست . اگر یک ذره از آن همه کشکشهای فکری درونتان خارج بشوید ، دستتان را که تکان بدهید میتوانید هاله ها را مشاهده کنید . خودتان ، نیاز هم نیست کسی ببیند . من گاهی اوقات روی دستم درد میگیرد میدانم که علتش چیست . وقتی درد شروع میشود به آن نگاه میکنم وقتی نگاه میکنم می بینم که اینجا یک تیرگی همراه با یک چیزی که انگار خشن شده آنجا بوجود می آید . کاملا قابل رویت است در حالیکه اگر آدم دیگری این را رویت بکند میگوید هیچ فرقی با این یکی دستت ندارد . اما فی الواقع دارد و من میتوانم ببینم . پس انسان جسمش همان زمین است وهاله های اطرافش لایه هایی که صاحب انرژی است و بدن را حفاظت میکند عین سربازهای گمنام و مخفی . 7 تا است و 7 آسمانش است . شما به تنهایی یک جهان هستید . من به تنهایی یک جهان هستم . پس اینهمه عجز و لابه و بد بخت و بیچاره هستم از کجاست ؟ اینهمه قدرت و توانایی را کجا بردی گذاشتی که هیچ بهره ای از آن نمیبری ؟ ای کاش آن زمانی که من 25-20 ساله بودم اینها را میفهمیدم . آنوقت امروز یک آدم دیگر بودم . یک آدم دیگری که در هر لحظه ای میتوانست دردهای وارد شده بر بدنش را خیلی سریع مداواکند . ندیدی خداوند در قرآن میگوید که در این کلام الهی شفا هست ؟ شفای آن از کجا می آید ؟ کجا میگوید برو قرص فلان را بخور معده ات خوب بشود ؟ شما در قرآن همچین چیزی دیدید ؟ پس این شفایی که خداوند در قرآن میفرمایند کجاست ؟ شفا همین جاست . وقتی به چنین ادراکی رسیدی میتوانی درمانش کنی . لازم هم نیست آقای ایکس و خانم ایگرگ باشد دستش را رو به تو بگیرد تا تودرمان بشوی . ولی حتما مهر و محبت لازم است . محبت نباشد نمیشود و اولین محبت به خودمان . اگر به خودتان ندارید شما هرگزبرای کس دیگری نمیتوانید مثمر ثمر باشید .
صحبت از جمع: پیرو صحبتی که شما در ارتباط با چاکراههای هفتگانه داشتید ، خواهش میکنم اگر دوستان اطلاعات بیشتری در این زمینه داشته باشند که حتی بتوانند ارتباط بین نمازهای یومیه را با چاکراهها و مراکز انرژی برقرار بکنند یا در واقع آن توجه به اتفاقی که می افتد و حتما دوستان همه این توجه را دارند . به هر حال وقتی انسان توجه میکند به این چاکراهها ی هفت گانه ، چقدر انرژیی که آدم کسب میکند متفاوت از حالتی هست که بدون توجه به آن بخشها اتفاق می افتد .
استاد : دقیقا همین جور است . ما الحمدالله آنقدر اینترنتهایمان خوب برقرار است که کلیپهای متعدد در باره اعضای بدن که روی زمین قرار میگیرند می بینیم . اما شما که این کلیپها را میبینید ، یک دفعه ، فقط یکبار وقتی که دستهایت را روی زمین میگذاری و به سجده میروی و بیشترین تماسها در قسمتهای مختلف بدن با زمین داری ، با زمین ازتباط برقرار کردی ؟ تو زمین هستی و اوهم زمین است . تو صاحب یک دریا آسمان بالای سرت هستی و این زمین خاکی هم یک عالم آسمان بالای سرش است . هیچوقت با هم تبادل انرژیهای موجود را کردید ؟ نکردید . فقط تا این کلیپها را می بینید روی آن میزند و برای فلانی میفرستد . این فرستادن عالی است ، شکی در آن نیست . اینجور چیزها را پخش کردن زکات دانسته های ما است اما این دانسته ها یک زکات بزرگتر هم دارد . یعنی چه ؟ یعنی به مرحله عمل در بیاوری . من بخاطر مشکل کمرم که شروع شد و الان نمیتوانم زانویم را بگذارم و بلند بشوم مجبورم روی صندلی بنشینم و از این سجاده های ایستاده بگذارم و نمازبخوانم . موقع نماز خواندن چون وقتی به سجده میروم باید خیلی از این عضوها با زمین تماس برقرار میکرد و این برای من امکان پذیر نیست . من همه را به کف پا منتقل میکنم . کف پایم را به زمین به حد کفایت فشرده نگه میدارم که لااقل در این نقطه اتصالم با زمین خوب باشد . شما هم میتوانید این کار را بکنید . چه برای کسانی که شرایط مثل من را دارند و چه برای کسانی که میتوانند بایستند و باید خدا را شکر بکنند . وقتی که خم میشوید و به رکوع میروید و به اصطلاح تعظیم میکنید ، نگاه کنید دستهایتان را کجا میگذارید ؟ دستهایتان را روی زانو میگذارید . این زانو ها اگر کار نکنند شما قادر به راه رفتن نیستید . این دستها وقتی روی زمین قرارمیگیرد در سجده و بلند میشود با خودش مایه حیات می آورد وقتی قنوت جلوی چشمتان میگیرید ، تشعشعات این نیروها به صورتتان میخورد . میگوید ولی من که متوجه نمیشوم . اگر میخورد که تو را از نماز منفک می کرد، قرار نیست اونجوری بخورد ولی آگاه باش وجود دارد، موقع قنوت دستت را جلوی صورتت خوب بگیر با عشق بگیر، در قنوت فقط یک صلوات نخوان چیزهای بیشتری بخوان، برای خودت دعا کن، بعد این دستهایی که نور و انرژی داده و انرژی هم دریافت کرده، می بری می گذاری سر زانوهایت این زانو تقویت می شود وقتی سجده می روی همین دستها بغل سر قرار می گیرد بینایی، شنوایی و و و همه شروع می کند به زنده شدن، شاید هنوز نتوانستم آنچه که لازم است بگویم چطور که سال 96 کاش می توانستم بگویم، همین اطلاعاتی که می آید شما ببرید و بزرگش کنید، و جوری باشید که وقتی دیگران شما را می بینند مجبور به درست شدن بشوند، نه اینکه شما امر کنید درست شو.
تا اینجا گفتگو کردیم و لایه ها را شناختیم و دیدیم انسان به تنهایی یک جهان است جهانی که شامل یک زمین می شود یعنی جسم آدمی که مادی ست و آسمان هایی که هاله های انرژی اطراف بدن انسان است و بعد چاکرا ها را شناختیم و دیدیم که اینها چگونه نورافشانی می کنند و چطور می توانند تیره و تاریک باشند و غرش شان از کجا خواهد بود توضیحات بیشتر در آینده خواهیم داشت.
مطلب دوم اشاره ایست که در این مکاشفه برای من اتفاق افتاد، درک هیچی و درک بودن همه چیز در یک لحظه واحد، یعنی هم بتوانید هیچی را و هم همه چیز را باهم درک کنید، این از آن نکته هایست که باید حتماً گفتگو کنیم.
صحبت از جمع: در رابطه با هیچی مطلبی می خواهم عنوان کنم شبی که قرار بود پیامبر اسلام را در رختخواب بکشند حضرت علی به جای ایشان خوابیده بودند، یکی از افراد از ایشان سؤال کردند آن شب که جای پیامبر خوابیدید چه حسی داشتید؟ ایشان جواب می دهند هیچی، این هیچی مشابه همین هیچی هست که شما می فرمایید، این هیچی همه چیز هست این حرکت به هیچی و وجود همه مسائل یک واقعیت بزرگ است، در فیزیک کوانتوم اثبات شده است، در سالهای قبل کوچکترین ذره اتم بود بعد آمدند گسترش دادند و رسیدند به پروتون و نوترون که خود اینها یک عالمند، رسیدند به اینکه خود اتم که ذره ای ریز است مشابه یک دنیاست، عکسی را دیدم در رابطه با سیه چاله ها، شکلی که ترسیم شده بود را کنار مغز انسان گذاشته بود و شباهتهای آنها را باهم نشان داده بود، همین که شما می فرمایید بدن انسان دقیقاً یک دنیاست .
استاد: اجازه بدهید من اشاره ای به درک هیچی و درک بودن همه چیز را برای دوستان استارت بزنم، شاید خیلی مسائل را برای دوستان باز کند،
آدمی با داشتن یک جسم آن هم با یک چنین خلقت عظیمی همانطور که شما فرمودید الکترونش پروتونش... هر ذره اش خودش به تنهایی یک عالم است چنانکه مولانا در این باب شعر زیبایی دارد که: هر ذره ش که بشکافی عالمی در میان بینی. یعنی واقعا یک عالم است این آدم با داشتن این جسم و بخصوص در این عصر که دانش در یک سطح خیلی بالایی قرار گرفته انگارش شده که صاحب همه چیز است و درست هم انگار کرده است چون واقعا انسان در این عصر بسیار تواناست هر واحد انسانی فی الواقع یک دنیای کامل است اما نمی داند آنچه که او را یک دنیای کامل کرده این جسم عظیم وزین و پیچیده نیست این جسم پر از شگفتی نیست که او را به این نقطه رسانده پس چکار کنیم؟ آدمی برای اینکه به این درک برسد می بایستی این وسیله کدام وسیله؟ جسمش جسمی که این همه رمز و راز عظمت را همراه دارد ازش بگیرد تا ببیند یا بهتر بگویم با یک حس جدید درک کند که هیچی نیست، هیچی نیست اما در عین حال همه چی هست مگر می شود؟ آخر یعنی چی همه چی هست؟ هیچی نیست اما در عین حال همه چی هم هست یعنی چی؟ یعنی اینکه چشمی نیست ولی دیدن هست گوشی نیست اما شنیدن هست دست و پایی نیست اما جنبیدن هست و هزاران چیز دیگر که جسم نیست اما ماهیت، آن چیزی که دارد و عظمت نامیده میشود، آن هست آنوقت است که انسان درمی یابد که جسم او همه چیز نیست بلکه یک زمینی است که همه گونه تغییری هم در آن رخ می دهد؛ می شود دریاچه ی ارومیه یک روزی دَلادَل آب شور یک زمانی آی خشک شد و از بین رفت باز دوباره یک زمان دیگر گفتند آخ دوباره سیراب شد و الی آخر. آدمی در این نقطه می فهمد جسمش همه چیز نیست زمینی است همه گونه تغییری در آن رخ می دهد اما آنچه که این زمین را نگاه می دارد و دریافت کننده اش می کند آسمان هایش هست دقت می کنید؟ آسمان هایش هست که قابل رؤیت با چشم ها نیست این یک فهم نفس گیر است یک فهم نفس گیر، در پنج تا جمله یک صفحه گفتگوی من نمی تواند زود جا بیفتد باید بارها و بارها و بارها خواند جوید بلعید و دوباره برگرداند و به آن نگاه کرد. تا امروز توی کتب مختلف دستور زبان های متفاوت ما این را خواندیم که آدمی یک چیز فنا پذیر است هیچی نیست اگر خدایش به او نگاه نکند اما نفهمیدیم همه را خواندیم اما نفهمیدیم. چه جوری نفهمیدیم الان می گویم؛ دیدید تو دبیرستان بودیم درس تاریخ جغرافیا داشتیم؟ خیلی از ما دروس تاریخ جغرافیا را خواندیم با نمرات عالی هم قبول شدیم اما بعد از گذران سالها امروز از تعاریف شان هیچی به خاطر نداریم هیچی مگر اینکه توی آن دروس فرو می رفتیم معلم جغرافیا ما را می برد دشت ما را می برد دره وقتی تو دره می ایستادی می دیدی وای این طرف و آنطرف تو چه با عظمت بالا رفته و تو آن ته هستی آنوقت دیگر تا روزی که بمیری آن دره یادت نمی رود ما در همه ی این تعاریف غوطه می خوردیم اما در ذهن مان باقی نماند مگر اینکه چنین اتفاقی می افتاد یعنی توی آن فرو می رفتیم ، این عصر که عصر آگاهی به آن گفتیم یک بخش مفهومش این است: از تعریف بیا بیرون از تعاریف خارج شو چقدر تعریف؟ چقدر کتاب؟ چقدر جزوه و مقاله؟ اینها برای این بود که بدانی چنین چیزی وجود دارد حالا دیگر بیا بیرون به درک و معانی قدم بگذار آنوقت دیگر هیچوقت خارج نمی شوی عین همان که تو را وسط دره ببرد آن هم یک دره ی عمیق و دو طرفش خیلی بلند آدمی احساس می کند وای هر لحظه اینها روی سرش پایین می آیند می میرد تا آخر عمرش کلمه ی دره و کیفیت دره و تعریفش را فراموش نمی کند هر وقت بهش بگویند دره چهار ستون بدنش می لرزد از تعاریف خارج شویم به بحث معانی قدم بگذاریم.
صحبت از جمع : در مورد بحث همه و هیچ احتمالا برای دوستان هم اتفاق افتاده چندین بار من در خواب مثلا صدایی رو درک می کنم ولی هیچ صدایی رو حتی توی همان خواب نمی شنوم یا دیدن چیزی را درک می کنم ولی حتی چیزی همان لحظه توی خواب نمی بینم برای همین درک همه و هیچ را یک کمی می توانم متوجه بشوم یک بحث دیگری که هست با یک مثال عرض می کنم توی یک بازی کامپیوتری بچه ها یک پازلی بود که بچه باید این را می چید جای انها مشخص بود هر موقع که می خواستند بچینند تا به سمت جای اصلی پازل اشاره می کردند به وسیله ی همان جا ربوده میشد و می رفت در جای خودش قرار می گرفت این برای آسان تر شدن بازی برای بچه ها بود. من دیدم که خیلی جالبه ما خودمان هم انگار در ضمیر ناخوداگاه مان هر چیزی را همینطوری می دانیم یعنی یک پازلی که قبل چیده شده جایش را خالی گذاشتند ولی تمام آن حد و حدودش مشخص است و هرموقع اگر یک لحظه آگاه بشویم به یک مسأله ای توجه کنیم حالا این متوجه شدن می تواند از طریق حواس و جسم مان باشد یا از طریق فکر کردن مان باشد یک نشانه هایی از یک چیزی ببینیم و سؤال بشود که چرا؟ بعد همان لحظه که به این موضوع درگیر میشویم خود آن موضوعی که در ناخودآگاه ما هست انگار ما را شبیه همان پازل تا به آن سمت حرکت می کنیم می رباید و آن آگاهی ما را سر جای اصلیش می نشاند به طوری که با کوچکترین آگاهی های به دست آمده از حواس و به دست آمده از تفکر خیلی راحت این کشش دیده می شود و خیلی راحت سر جایش جا می افتد به طوری که بعدا هر وقت به آن مقوله مراجعه کنید اصلا جای سؤال برای شما باقی نمی ماند و این بارها برای خودم پیش آمده و این خیلی برای من جالب است که اینها همه درون ما هست به قول فرمایش شما که می فرمایید ما گنجینه ی مان را فقط باید باز کنیم در هر موردی فقط باید بازش کنیم تا ما به سمتش حرکت می کنیم خودش این قطعه از پازل را به درستی می رباید و در جای خودش می نشاند چون در جای خودش هست دیگر سالها بعد هم سؤالی برایش پیش نمی آید می خواستم ببینم اگر آن کشش و ربایش را با بحث امشب تطبیق بدهیم ممکن است که همین هاله ها باعث آن باشند و فقط بحث درک ظاهری از مسائل به وسیله جسم بوجود می آید و آن درک باطنی و آن ربایش شاید این هاله ها باعث آن باشند که آن درک در جای خودش می نشیند و دیگر تکان نمی خورد و هر موضوع دیگر هم در آن مقوله پیش بیاید به راحتی در آن حل شده و سرجاش هست و از آن حدود بیرون نمی زند.
استاد: خوب است منتها گفتگویی که کردی باید باز روی آن کار کنی تا باز هم پخته تر از این بشود برای من گفتگوی شما قابل درک بود حالا نمی دانم بقیه دوستان هم این را مرتبط با این مسأله می دیدند یانه ؟ دقیقا همینطور است که تو می گویی همه چیز در جهان هستی ،تو می گویی در جای خودش من می گویم در همه جا وجود دارد چیده شده چنان که در مطلب بعدی که وقتی وارد می شویم آنجا می بینیم همه چیز وجود دارد مهم این است که من تو... و همه ی آدم های دیگر عادت کردیم ببینیم بعد بپذیریم یعنی همیشه دنبال این دو تا چشم مادی هستیم که این دو تا چشم مادی پیدا کند و ببیند این دو تا چشم مادی خیلی هنرمند باشد در حیطه عقل است که عقل گاهی اوقات می بینید که دیده های ما دچار اشکال خواهد بود اما اگر عادت کردیم بدون اینکه از این ابزار استفاده کنیم یا به عبارت بهتر؛ دلم نمی خواهد این را اسم بگذارم اما شاید مجبورم از چشمهای هاله ای مان بهره ببریم آن وقت است که می بینیم که هیچی نیست از این جسم مادی هیچی نیست اما در عین حال همه چیز سر جای خودش است و بهره هایش برای انسان است.
صحبت از جمع: وقتی مطالب گفته شد چند رویداد در زندگی من بود جلو چشم من آمد می خواستم با شما به اشتراک بگذارم یک بار مشکلی برای من به وجود آمد که من در آن مشکل کمی مستاصل شدم یعنی گفتم من چه کار کنم و چه میشود و ... بلاخره اضطرابی که هرکسی ممکن است با آن درگیر شود نشستم و با خدای خودم که راز و نیاز کنم یک لحظه به این نتیجه رسیدم که من اصلا هیچی نیستم یعنی الان مثلا من فکر می کنم که این اتفاق برای من می افتد بعد در یک آن ممکن است دیگر فرزندی برایم نماند همسری نماند و پدر و مادری همچنین و همه اینها از من گرفته شود بعد از اینها که در ذهن من گرفته شد بعد گفتم دست و پا و چشم و غیره و یک آن خودم را تصور کردم که من یک موجودی هستم که فقط درک دارد و خداوند او را به یک سری ابزاری تجهیز کرده است واگر همه اینها را از من بگیرد باز هم من این درک را دارم ؟ این تصور من شد از خودم که احساس کردم که چقدر من فقیر هستم و من فقط یک درک هستم بقیه چیزها همسر منزل پدر مادر دست چشم و گوش و غیره همه اینها ابزارهایی بوده است که خداوند داده که در اینجا بتواند زندگی کند و من به یک همچنین حسی رسیدم و یک نکته دیگر اینکه من چندین سال پیش خدا قسمت کرده بود گلشن راز شیخ محمود شبستری را میخواندم دوست دارم چند بیت را خدمت شما بخوانم در ذهن من اینطوری شکل گرفت که شاید شما در همچین فضایی قرار گرفتید به هر حال خودتان بهتر می توانید قضاوت کنید
جهان خلق و امر اینجا یکی شد یکی بسیار و بسیار اندکی شد
همه از وهم توست این صورت غیر که نقطه دایره است از سرعت سیر یکی خط است از اول تا به آخر بر او خلق جهان گشته مسافر
این چیزی که من خواندم از فرمایشات شما و صحبتهایی که دوستان می کردند من به این سمت راهنما شدم .من درک شهودی یا آن درکی که برای من ملموس باشد را ندارم ولی قطعات اینها به هم شبیه است یعنی این صحبتی که شما دیده اید شاید با این ابیاتی که ۷۰۰ یا ۸۰۰ سال پیش شیخ محمود شبستری گفته است شاید این ها از یک سرچشمه می توانند یک چیزی را بیان کنند.
استاد: کاملاً درست است همان درکی که بقیه چیزها اضافاتی بوده است که بر تو وارد شده است و به تو عطا شده آن چیزی که شما به آن میگویید درک، من به آن آگاهی میگویم آگاهی ناب آگاهی خالص این همان نقطه ای است که آدمها باید به آن قدم بگذارند منتها علت اینکه میگویید هنوز برای من کاملاً ملموس نیست برای اینکه دنبال چیزی یا وسیله ای می گردید که آگاهی را با آن نشان دهید دنبال آن نگرد ما هم گشتیم پیدا نکردیم چون پیدا شدنی نیست آگاهی ناب هیچ چیزی را بر خودش نمی پذیرد یا به عبارتی همان هیچی است بدون هیچ پیرایه ای و بعداً بر این آگاهی چیزهایی پوشانده می شود به طوری که من و شما امروز از آن داریم بهره می بریم و گاهی هم این بهره وری ما آنقدر بالا است که خود آگاهی را آن زیر پوشانده مخفی کرده ایم قابل درک نیست.