چالشی در عالم کن و امکان بخش دوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 296
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه پیش گفتگویی داشتیم در مورد مقاله عالم کن و امکان . گفتگوی مفصلی کردیم و در مورد هاله ها صحبت کردیم بعد از جلسه یکی از دوستان تماس گرفتند و برای من اسلایدهایی را از هاله ها ارسال کردند . مثلا چاک راه قلب یا چاک راه گلو با هفت تا هاله و هفت تا به موازات هم . فکر کنید هفت تا روپوش روی هم داشته باشید این چاک راه گلو که گرد هم هست. چاک راه گلو یا چاک راه پیشانی دقیقا هفت تا حلقه پشت هم به موازات همدیگر است و اگر که در این نقطه اشکالی وجود نداشته باشد ، در آسمان های مختلف بدن ، که آسمان اولش مربوط به بدن و خود جسم می شود و به ترتیب پیش می رود این ها دقیقاً موازی هم و دقیقاً هم رنگ و بسیار شفاف دیده می شوند . اما اگر که در یک نقطه ای اشکالی به وجود بیاید بسته به اینکه این اشکال در کدام آسمان بدن انسان است ، اگر مربوط شود به جسم همان چاکراه و همان حلقه اول اشکال پیدا می کند . کج و معوج می شود و از آن گردی در می آید و انحناهایی پیدا می کند یا خیلی بدرنگ می شود . یا خیلی کدر می شود . یا به شدت تیره می شود . دیگر در آن رنگ اصلی خودش باقی نمی ماند . نتیجتاً به چاکراه بعدی که پشت سر این است ، تاثیراتی خواهد گذاشت. مراکز انرژی همیشه در حال چرخش هستند . چاکراه هفتم که در قسمت میانی بالای سر یعنی دقیقاً در وسط سر قرار دارد. چاکراه ششم در وسط پیشانی است . تقریباً همین جایی است که ما در نماز به سجده می رویم . چاکراه پنجم ، چاکراه گلو یا حلق . چاکراه چهارم ، چاکراه قلب یا عشق الهی . دقیقاً در وسط جناق که بالای قلب است و یک نکته که خیلی مهم است و به شما عرض کنم این است که این چاکراه هایی که به غیر از چاکراه بالای سر و پائین ترین چاکراه ، بقیه چاکراه ها پشت و پیش دارند یعنی از اینجا و درست مساوی با هم از پشت اما چاکراه سر ، و پائین ترین چاکراه این دو تا تقابل با همدیگر را دارند . و روی همدیگر تاثیر می گذارند. چاکراه سوم ، یا چاکراه شبکه ی خورشیدی بالاتر از ناف قرار دارد. این شبکه ، شبکه ی ارتباطی چاکراه های بالا است یا به اصطلاح نقطه ی ارتباطی چاکراه های بالا و چاکراه های پائین است. و وقتی انسان از دنیا می رود خیلی زیباست که چاکراه های بالایی را با خودش می برد و چاکراه های پائینی را نیاز ندارد .
چاکراه دوم ، تقریباً می شود گفت زیر شکم . و چاکراه نخست یا چاکراه ریشه . منطقه ای است بین مقعد و دستگاه تناسلی . این چاکراه و چاکراه بالای سر به اصطلاح پس و پیش هم یا جلو و عقب همدیگر هستند . ولی بقیه چاکراه ها خودشان دقیقاً در پشت چنین چیزی را دارند . من توصیه می کنم که تلاش نکنید که در دیگران چاکراه هایشان را پیدا کنید . اگر می خواهید کاری کنید سر جانمازهایتان موقعی که در مراقبه و یک تمرکز خیلی خوب ، سبک و آرام هستید اگرکه چشم هایتان را ببیندید ، اگر که لازم باشد شما ببینید به طور حتم قادر خواهید شد که بعضی از چاکراه هایتان را مشاهده کنید .حتی فکر می کنم ما در دست هم داشتیم که کف دست ها و نقاطی که کف دست ها وجود دارد ، هرکدام چه کاری را انجام می دهد . این نقاط کنترل کننده یا کمک کننده اعضای داخلی بدن هستند و الی آخر.
در مورد هاله ها بیشتر گفتگوی ما سر این بود که بدانید شما احاطه شدید با چه چیزهایی . قدیمی ها می گفتند که فلانی از دنیا رفته ولی شبح آن در ساختمان دیده می شود . آن شبحی که ازش گفتگو می کنند یک دانه از این لایه ها است . یکی از این لباس ها است . چاکراه نه ، هاله . یعنی یکی از آن غلاف های کاملی که دور بدن هست.
می خواهیم ببینیم که وظایف هاله ها چیست؟ و هر کدام از آنها حامل چه چیزهایی هستند . آنچه که در اینجا و در مقاله ای که آن موقع ما خدمت شما تقدیم کردیم و کمبودش احساس می شد این است که آیا ریل هر هاله و آنچه را که از عالم کن الهی با خودش می آورد با ریل هاله ی دیگر فرق ندارد ؟ دیدیم که ما هفت هاله داریم و هفت آسمان داریم ، پس باید ریل های متعددی باشد و هر ریلی حامل مسائل مربوط به خودش باشد که از عالم کن الهی یک بار که خداوند به او گفته بشو و موجود شده ، موجود است . حالا من و شما چقدر امکان بهره بری از آن را داشته باشیم این خیلی مسئله مهمی است . آیا ریل هر هاله با ریل هاله ی دیگر فرقی ندارد ؟ قطعاً با هم فرق می کنند. چرا ؟ چون خواسته ها و حوائج آدمی متفاوت است و در سطوح مختلف مطرح می شود . مثلاً با یک آدمی گفتگو می کنی خانه می خواهد . یکی شغل می خواهد . یکی برای اینکه یک شغلی را بگیرد باید گزینش شود . کمک می خواهد که در این گزینش موفق شود . یکی جفت می خواهد . یکی فرزند می خواهد . یکی دنبال سفر است برای تجارت ، تفریح و ... یا زیارت . یکی یا خودش بیماری دارد یا بیمار دارد پس سلامتی را طلب می کند. یکی برای درمان پول می خواهد . هزاران مورد دیگر . هرچی به جسم نزدیک تر باشیم در ریل هاله ی اول بسته های حمایتی دنیوی بیشتر و بیشتر به چشم می خورد . یعنی چی ؟ یعنی اینکه شما نیازمند این هستی که دانشگاه قبول شوی . یا امتحانی داری که می خواهی قبول شوی . یا اینکه می خواهی یک قراردادی را ببندی . تمام این ها حوائج دنیوی است . نیاز به کمک داری . اگر امکان این کمک را می خواهی برای خودت برداری دعا می کنی . دعا کردن های ما همان برداشتن امکانات است . من دعا می کنم برای شما که کنکور قبول شوی . امکان قبولی شما را در کنکور بر می داریم. از کجا بر می داریم؟ یک جایی باید موجود باشد تا تو برداری . تو موجود کننده ای ؟ نه . نه . حال شخص دیگری نیازمند محبت است . نیازمند توجه است . نیازمند امنیت و صلح است . یکی می خواهد دیگران را دوست داشته باشد و هنوز این حس را ندارد و یکی می خواهد که توسط دیگران دوست داشته شود . بقیه دوستش داشته باشند . و هزاران مورد دیگر . این ها در مرتبه ی احساسی قرار دارد . با اینکه در دنیای زمین تعریف می شوند اما نسبت به موارد قبلی کمتر مادیت دارند . پس باید از یک ریل دیگری و یک هاله ی دیگری این ها را ما برداشت کنیم . حالا همین ترتیب را شما در نظر بگیرید تا برسید به آن کسیکه به دنبال حقیقت محض می گردد. پس باید قدش را بلند کند و هاله های دورتری از جسمش را نگاه کند تا خواسته اش را در هاله های بالایی ، خیلی بالایی پیدا کند .
عالم برزخ هم همین جور است . عالم برزخ می گویند اولین عالم بسیار بسیار پائین است . آدم های شرور و شلوغ و بد و پر آزار . به ترتیب که عالم می آید بالا ، عالم سوم می گویند آن هایی که از دنیا رفتند یا ارواحی که آمدند و گفتگو کردند در آکادمی های بزرگ کشورهای غربی گفتگوهایشان وجود دارد . آنجا گفتگو کردند می گویند جهان سوم مثل زمین است فقط درخشنده تر است. شاید به نظر سخت بیاید اما اصلاً اینطور نیست . اگر یاد بگیرید به جای پرداختن به دیگران به خودتان بپردازید ، به احوالاتتان بپردازید و یاد بگیرید که خدای عالم همه چیز را در دنیا مقرر کرده است در همان کن اولیه ، در همان باری که گفت موجود شو ، همه چیز در نهایت نظم و دقت آفرینش شده است . اگر جایی بی دقتی مشاهده می کنید ، بی نظمی مشاهده می کنید ، دست بشر در آن دخالت می کند..
سوال: شما الان در این بحث فرمودید که هر یک از هاله ها یک ریل جدا دارد ، مربوط به هر هاله ای که داریم . ولی در این مقاله ی قبلی آن چیزی که من برداشت کرده بودم این بود که شما یک ریلی را دیده بودید و روی این ریل هر هاله ای به صورت یک ظرفی بوده ، یعنی ریل یک دانه بوده و این ظرف ظرف بوده که هرکسی که نسبت به آن نیازی که داشت یکی از آنها را بر می داشت . حالا مثلاً دوستی ، ایثار ، شهامت ، از خودگذشتگی یا هر چیز . می خواستم این را یک مقدار باز کنید که من ببینم حالا درست متوجه شده ام یا نه ؟
استاد : راجع به این مقاله شروع کردیم به گفتگو کردن تا اگر نکات مبهمی وجود دارد برطرف شود. آنجا هم اشاره بر این هست که ریل ها می آمدند و می رفتند و بر هر ریلی ، دقیقاً جمله این است ، و بر هر ریلی یک بسته هایی بود که برای من ، من اینطور می گفتم ، که برای اینکه من بتوانم بفهمم و بخوانمشان ، حتی اسمشان رویشان بود . مثلاً این محبت بود ، این ایثار بود ، آن مهربانی بود . ولی آنجا هم اگر دقت کرده باشید می گفتیم که ریل ها می آمدند و می رفتند . در حرکت بودند . نتیجتاً ، الان هم اگر حتی اشاره ریل های جداگانه نکرده باشیم الان آن نکته را عملاً اصلاح کردیم که بگوئیم هر هاله ای یا هر آسمانی از زمین بدن انسان ، صاحب یک گردشی بود که در این گردش که ما اسمش را ریل گذاشتیم بسته های حمایتی برای انسان وجود داشت . که با انتخاب انسان هر کدامش را که می خواست می توانست بردارد و وقتی آن را بر می داشت موجودیتش می شد موجودیت امکان آن چیز . دیدید بعضی ها را وقتی شما به آنها بر می خورید می گوئید آدم بی اختیار احساس شادی می کند . این ها همیشه امکان شادی هستند . بعضی ها را می بینید و بی اختیار احساس آرامش می کنید . این ها همیشه امکان آرامش هستند . حالا چه دانسته ، چه ناآگاهانه ، در یک نقطه ای این را برای خودشان برداشته اند. و امروز دارا هستند. بعضی ها این را برمی دارند ، یک کوتاه مدت ، درست مثل ذکر هفتگی ما برای دوستی طلب شفا می کنیم و یک ذکری را حلقه می کنیم و بر می داریم . این ها به اصطلاح مقطع هستند . یک دوره انجام می شوند و تمام می شوند . یک امکانِ این قدری برداشته ایم . اما همیشه برای فرج آقا امام زمان ما امکان فرج را به طور دائم برداشته ایم . یا لااقل من فکر می کنم که همه باید برداشته باشند . یعنی تمام ما ، هر کدام ما از شیعیان که معتقد به ظهور آقا هستیم به طور دائم باید امکانی باشیم برای ظهور . این ها چیزهایی است که ما می توانیم تجربه کنیم اگر هم آنجا اشاره ی صددرصد روشنی نشده است این گفتگوها برای روشن کردن این نقاط مبهم بوده است.
صحبت از جمع : در رابطه با این هاله هایی که شما راجع به آن صحبت کردید . و این چاکراه ها ، یکی از سوال هایی که در اینجا برای من پیش می آید ، اینکه یادم است شما یکبار خیلی کوتاه ، اشاره فرمودید که که شما روزانه یک نگاهی به چاکراه هایتان دارید و این تعادل را روزانه در چاکراه هایتان ایجاد می کنید . دلم می خواست راجع به آن یک مقدار توضیح دهید و سوال بعدی اینکه اگر انسان از این بعد مادی اش بگذرد و برود روی لایه های بالاتر مثل لایه هفتم یا ششم وطلب عشق ، و طلب وحدانیت و آن یکی شدن را بر دارد این را واقعاً باید چه کار کند؟ سوالم این است که این همه سال به هرحال حرکت کردم که به اینجا برسم . ولی واقعیت امر این است که عملاً این اتفاق یا نیافتاده یا نمی توانم آن را درک کنم . اینکه چرا و چه چیزی مانع از این می شود که علی رغم این حرکت و این همه خواستن و این همه برایش حرکت کردن عملاً باز یک جایی این اتفاق نمی افتد . آیا ذهن است که مانع می شود تا آن طلب اتفاق بیافتد ؟
استاد : اول سوال دومی را جواب می دهم . بعد سوال اولی را . شما می خواهید ، من می خواهم ، همه می خواهیم . در خواستنمان تعیین حدود می کنیم . وقتی می خواهیم می گوئیم این را اینجوری می خواهیم ، اینقدری می خواهیم و این شکلی می خواهیم . اما اگر که انسان در تعادل زندگی کند در تعادل همه چیزش را قرار دهد آن موقع سبب می شود که شما به نقطه ای برسید که دیگر چیزی نخواهید . شما وقتی شروع می کنید و می خواهید یعنی هنوز تو جدا هستی و خدا جدا . دوتایی . یکی نیستی . وقتی شما می خواهید که حتماً برسم ، حتی به چیزهای خوب من نگفتم چیزهای بد . من حتی چیزهای خیلی خوب و ارزشمند را می گویم . من برسم به عشق . شما اصلاً خود عشق هستی . می خواهی بروی و به کجا برسی . اما چرا این را چند سال پیش نگفتیم ؟ بیانش برای خود من هم خیلی سخت بود . چه رسد به اینکه شما بفهمید . من باید می توانستم بیان کنم برسم به یک نقطه ای که شما را به آن درک اعلاء برسانم . تا چه رسد به شما که می خواستید درکش کنید . اگر به آن نقطه ای که می خواهید ، شما می گوئید می خواهم برسم ، آن نقطه ، نقطه ی نبودن است . می توانید نبودن را درکش کنید . من به شما گفته بودم که من روی چاکراه هایم کار می کنم و درست هم گفتم غلط نگفتم . هنوز هم خیلی از مواقع کار می کنم . اما واقعیت این است که در دنیا آنقدر مسائل زیاد است و ما اینقدر دورمان شلوغ است که نمی توانیم . تصور کن بنده یک دانه اتاق داشتم و یک دانه گاز کوچولو کنارش که با آن غذا می پختم . یک دستشویی حمام هم بیرون در اتاق داشتم . من روزانه چقدر میخواستم جارو بزنم ؟ وقتی شما یک شعله کوچک گاز دارید روزانه چقدر چیز میخواهید روی آن بپزید ؟ چندتا قابلمه کثیف میکنید ؟ اینها کارهای ساده روزمره داخل خانه است . خانه ها را بزرگ کردیم ، اتاقها را متعدد کردیم . رختخوابها را متعدد کردیم ووو . من این کار را معمولا در جانماز انجام میدادم . گاهی اوقات آنقدر مجبورم بدوبدو نماز بخوانم ، چه جوری میخواهم چاکراه مرتب و تمیز کنم ؟ حالا ، گیریم که توانستیم که این کاررا انجام بدهیم ، اگر این کار را توانستیم انجام بدهیم تازه میرسیم به آن نقطه ای که دوئیت باید از بین برود . ما اگر سه و چهار و پنج و هزار نباشیم خیلی هنر کرده باشیم هنوز دوتا هستیم ، من و خدا . اگر تازه بین من و خدا یک خداهای دیگری وجود نداشته باشد ، که وجود دارد . برای همه وجود دارد . من در کمال تاسف این را میگویم ولی اگر وجود نداشته باشد وقتی من میگویم میخواهم یعنی هنوز من هستم و خدا ، یکی نشدیم . اگر آن عشق را میخواهی ، آن عشق یعنی خدا . اگر شما با خدا یکی شدی ،. خود عشق هستی . عشق را میخواهی چه کار ؟ خیلی سخت است . من حرفی را که میزنم خودم میتوانم بفهمم که چقدر سخت است . چون هنوز هم متاسفانه گاهی اوقات پای نازنین خودم هم میلغزد و سر میخورم . با مخ میخورم زمین ولی واقعیتش این است که حکایت ما این است . ما برگشتیم به این مقاله ای که مال سه سال پیش است ، خدمت شما ارائه کردیم ، برگشتیم بازخوانی میکنیم . برای چی ؟ برای اینکه یاد بیاوریم ما سرمایه های کلانی داریم که سرمایه هایمان را کاملا نادیده گرفتیم . در هر بحران خشم ، حسادت و بخل بسیاری از این چاکراهها از مدل دایره ای خارج میشوند . کاملا خارج میشوند . بعد جالب است اینها باید موازی هم قرار داشته باشند یک ور که میشوند لبه این یکی به آن یکی تق تق تق میزند . آنوقت من و شما تق تق تق صدا میکنیم . قلبم درد میکند چرا ؟ استخوانم درد میکند . چرا ؟ زانویم درد میکند . من زمین خوردم دقیقا دوتا پای من با زاویه 180 درجه روی زمین آمد. یعنی پهلوی پای راستم خوابید روی زمین به بدترین شکل ممکن و آسیب دید . ولی تا قبل از آن هرگز زانو درد رااحساس نکردم . یک دلیل عمده هم داشت ، کوتاه می آمدم . در مورد همه چیز کوتاه می آمدم . علی الخصوص در مورد مسائلی در دنیا که در حیطه اختیار ما نیست . فرزندانمان عزیزان ما هستند اما واقعیت این است که بنده های خدای خودشان هستند . همینطور که من وشما تقدیرمان را طی کردیم تا اینجا آمدیم اینها هم باید طی کنند و بیایند . من و شما که نمیتوانیم کارمایشان ( انعکاس افعالشان در دنیا) را برداریم. ما که نمیتوانیم تقدیرشان را برداریم.
اگر میخواهی چاکراههایت را تمیز بکنی ، بهترین روش این است که دقایق و ساعاتی از روز که خدا زمانش را هم برای من و شما مشخص کرده است ، وعده های نماز گذاشته است . چون میداند این بشری که همیشه در حال قُل قُل کردن است یک جاهایی باید فتیله چراغش را پایین بیاورند تا از قل قل بیفتد وگرنه سر میرود همه جارا میسوزاند . گفته چه کار کن ؟ نماز بخوان . ما هم نماز میخوانیم اما بشرطی که این نماز چهارلا سه لا نباشد واقعا نماز باشد . آنوقت وقتی از سر این نماز بلند میشوی تمام آن بخشهایی که در عرض دوساعت سه ساعت قبلی کج و کوله شده تمامش صاف میشود . دیگر اصلا لازم نیست شما کاری بکنید . در مورد هاله ها همیشه آن سالهای اول تذکر میدادم و میگفتم اگر می بینی سرت گیج میرود یا مثلا این قسمت بدنت دردناک است ، من هاله ها را میدیدم . الان اصلا دیگر نگاه نمیکنم که ببینم . اگریک جایی هم مشاهده کنم چشمهایم را می بندم . آن موقع میگفتم فرد را بگذارید از بالای سر با دست با فاصله از دوطرف بدنش (پشت و رو) بزنید تا پایین پایش .یک دور هم از پهلو ها با فاصله از دوطرف بدنش ضربه های آرام و یکنواخت و ریزبزنید تا پایین . تا جایی که اگر هاله برآمدگی دارد یا فرورفتگی پیدا کرده صاف بشود و تعادل آدم برقرار بشود . اما با کی ؟ این کار ر ا محول کنی به خانم برای آقا انجام بدهد ، تلافی یک عمر را در می آورد آنقدر ضربه اش میزند که او را له و لورده میکند . به آقا بگویی برای خانم انجام بده همینطور . خواهر به برادر و برعکس همینجور . پس این کار هم خیلی راهگشا نیست اما امروز میگویم اگر میخواهید پاکسازی کنید ، دستتان را روی فرق سر بگذارید و برای خودتان حمد بخوانید . دست را روی چاکراه گلو بگذارید ، برای خودتان حمد بخوانید وتقدیم کنید به امام رضا ع. ان شاالله که امام رضا حمد را به شما برمیگرداند . این شد پاکسازی چاکراهها . اگر هم میخواهی این ریلها را ببینی آن بزرگ بزرگ بالاییها را برداری یادت باشد باید دیگر تو نباشی . در محضر بزرگان نشستن و بودن و ابراز وجود کردن با همدیگر نمیخواند . وقتی شما در محضر حق می نشینی باید آرام آرام محو بشوی . محو شدی اوتشخیص میدهد تو نیاز به عشق داری ، تونیاز به چه داری؟ از آنی که کم داری آن را برای تو پر میکند . وقتی دوباره برمیگردی به مرحله دوئیت یک موجودیت کامل بر میگردی . امتحان کن ببین چه میشود .
صحبت از جمع: در طول این سالیان من همش دنبال یکی بودن با خدا بودم . همش دنبال عشق بودم ولی در این یکی دوسال اخیر متوجه شدم که راه درست،دنبال کردن و جستجو کردن نیست ، اصلا تو هستی تو خود خدا هستی تو خود آن عشق هستی . من این را میدانم ، ولی میدانم برای من درک نشده . و واقعا آن چیزی که شما میفرمایید که باید هیچ بشوی تا بتوانی آن یکی بودن را درک بکنی ، من همیشه دنبالش بودم و داشتم برایش تلاش و حرکت میکردم تمام حرفهایی که شما زدید این که نباشی تا بتوانی آن را حس کنی ولی این نبودن علی رغم درخواست قلبی من انگار اتفاق نمی افتد علی رغم 17-16 سالی که کار میکنم .اما نکته خیلی مهم این است که کسی یا کسانی را شاهد هستم که شاید در این فضاها هم نبودند ، در این فضاهای آموزشی و درسی یا سالها در خدمت استادی مثل شما نبودند ولی به یکباره این یکی بودن را حس کردند و درک کردند . چرا برای یک نفر اینقدر زمان میبرد و برای دیگری به یکباره اتفاق می افتد؟ آیا اینها برمیگردد به زندگیهای گذشته یا درسهایی که مثلا ما انتخاب کردیم و به اینجا آمدیم یا کارماهایی که داشتیم ؟ آیا اینها هم دخیل است که یکی بیشتر باید مسیر را طی کند و با سختیهای درسها روبرو بشود ولی یکی میتواند به راحتی به درک این یکی بودن برسد ؟
استاد : میدانید من همیشه فکر میکنم که رابطه ی ما با خدا ، چون ما خلیفة الله هستیم . یعنی قرار بوده اینچوری باشیم . حالا به اینکه هستیم یا نیستیم کاری ندارم . رابطه ما با خدا مثل رابطه رئیس و مرئوس است . به یک اداره توجه کنید . یک معاون اداره مسئولیتش این است که همه چیز را بررسی و آماده کند تا جایی که درک میکند و در نهایت بیاورد اتاق رئیس و بگذارد روی میز رئیس . آنجاست که رئیس نگاه میکند و صحت و سقم این اطلاعات را تعیین میکند . یک چیزی را کامل قبول میکند یک چیزی ناقص است و پس میفرستد و الی آخر . ما در امور دنیا و زندگیمان در تمامی نقطه ها و رابطه هایمان وظیفه مان همان وظیفه معاون اداره است بر اساس علم و دانشی که داریم همه چیز را بواسطه عقل بررسی میکنیم و برای اتاق رئیس می آوریم . اما متأسفانه چون کننده کار هستیم و چون متأسفانه از زینت عقل برخورداریم و همه چیز را فیکس میکنیم آخر سر تصمیم گیرنده هم باید ما باشیم، ولی باید در انتها همه چیز روی میز مذاکره و خداوند است که تعیین می کند، اینجا دوتا وجود ندارد اینجا فقط یکی ست آن هم خداست، حالا خواست تو با خواست خدا یکیست برنده اید، چون در هر انتخابی از جانب خدا شما راضی و خوشحالید، اگر خواست تان با خواست خدا یکی نیست بازنده اید، مثال می زنم، بچه هایمان می خواهند تشکیل زندگی بدهند ما بعنوان پدر و مادر کنارشان قرار می گیریم، یک جایی می رسد که فکر می کنیم این انتخاب غلط است و ایراد دارد و حتماً دردسر درست می کند کی این را می گوید؟ عقل، اینجاست که باید این گفتگو ها برود روی میز قلب که جایگاه خداوند است، اما آنجا دیگر عقل پایش را نمی گذارد دیگر نمی گوید اگر اینرا انتخاب کنی بگویی درست است می دانی چه می شود؟ انگشتش را گذاشت خلاف انتخاب شما، گفت همین !مگر تو جز کسی هستی که اطاعت کننده ای؟ اینجا در عین دو بودن یکی بودن هم حس می شود، همه چیز آماده شد رفت روی میز انتخاب شد برگشت و من و شما راضی و خوشحال از انتخابی که شده، آنوقت ببینید چقدر قشنگ عشق را می فهمیم دوئیت هم برداشته شده، یکی شدن با خدا را هم فهمیدیم آنوقت بچه تان انتخابی که کرده فکر می کردید غلط است ممکن است بدبخت شود به او نگاه می کنید و می گویید عزیزم اگر خواست خدا بر این امر است من هم راضی ام، آنوقت همه وجودت پر از رضایت می شود این رضایت یعنی خدا، همه وجودتان پر از خدا می شود پر از محبت می شود این یعنی خدا، ببینید می توانید اینکار را بکنید؟ باید اینکار را بکنید، اصلاً عقل کارش این بوده، حضرت موسی از دور آتش دید زن و بچه اش را گذاشت شاید آنجا آبادی باشد، آتشی باشد برای گرم شدن، این چی بود؟ عقل، اما وقتی به آتش نزدیک شد ندا آمد کفشهایت را هم بِکَن بیا داخل، اگر می ایستاد چون و چرا می کرد به نظر شما موسی می شد؟ تا آنجا با عقلش رفت داخل از آنجا به بعد با قلبش رفت، ندا از پشت آن آتش آن نور می گوید بیا داخل تو به وادی طور و ایمن قدم گذاشتی، من خدای تو هستم، اگر می خواست با پای عقلش بروید که نمی توانست می گفت مگر دیوانه ام، معلوم نیست آن پشت چه کسی ست؟ سرم را نَبُرَد؟جیبم را خالی نکند و و و ...ولی می بینید رفت داخل چون از آنجا به بعد با قلب رفت و پیغمبر خدا شد ، ما متأسفانه هرچه دانشمان فراتر می رود دانسته هایمان بیشتر می شود سخت تر و سفت تر می شویم و دیرتر به وادی قلب پا می گذاریم، آن آدمی که خیلی هم در این وادی ها نبوده بعد یکهو پشت و رو می شود علت دارد، تعصبی به دانسته هایش ندارد، به تجربیاتش زیادی افتخار نمی کند، وقتی پایش می رسد می گوید نمیدانم، شاید حق با تو باشد آنجاست که در برایش باز می شود .ما خیلی از جاها می گوییم هرچه خدا بخواهد ولی آخر سر یک چیزی هم می گوییم، یک بنده خدایی می گفت خدایا خواستت را قرار بده آن چیزی که من می خواهم، می شود؟ ولی همه مان اینکار را می کنیم برای همین هم در دوئیت باقی می مانیم به واحد نمی رسیم، از این به بعد امتحان کنید.
ادامه صحبت از جمع: بسیار بحث زیبایی بود بارهاو بارها تمرین کردم آن چیزی را که شما گفتید، یکی بودن را حس کردم، من دنبال یک چیز دیگرم گویا دنبال یک چیز لوکسی هستم، زمانی بوده که انتخاب بچه هایم در زمینه کار انتخاب همسر درس هر چیزی با آن دانسته های من و باورهای من نمی خواند و من فقط به خدا گفتم تو خدای آنها هم هستی و خودت آنها را هدایت می کنی شاید آنها باید کارماهای خودشان یا درسهای خودشان را بگذرانند و واقعا کناری نشسته ام و حظ هم برده ام، حس کردم که رضایت آنها رضایت من هم هست و آنجا یکی بودن اتفاق می افتد، اگر اینجور باشد بارها و بارها در زندگیم حس کردم، اما من بخاطر ایده آل گرائیم فکر میکنم خیلی خودم را پایین می آورم دنبال یک چیز لوکس دیگری هستم،
استاد: می گذاریم به اینکه خدایا من تا اینجا اینرا فهمیدم تا اینجا را هم گفتم از اینجا به بعد من نمی دانم من زمین نشستم، من معاون بودم و تو رئیس انتخاب با تو، گاهی اوقات حتی انتخاب خداوند میشود همان چیزی که ما فکر می کردیم درست است و مقرر همان میشود اما مهم اینست تو نکن بگذار خداوند مقرر کند که اینچنین باشد آنوقت لذتش دوبله میشود.
سوال: دو مورد سؤال داشتم می خواهم شِمایی از مسیر را متوجه شوم، اینکه فرمودید شخصی که فوت می کند شَبَه اش باقی می ماند یکی از این هاله ها هست و از آنجایی که ما حرکت U شکل را داریم والان در پایین ترین نقطه هستیم آیا هاله های دیگری داشتیم؟آیا فقط در همین نقطه ای که الان هستیم که همه این هاله ها را باهم داریم؟ آیا این به این معنی هست که ما قابلیت رسیدن به عوالم بالاتر که با هاله های دیگرمان را باید برویم را اینجا بصورت یکجا قابلیتش را داریم؟ سؤال بعدی این اینست که آیا باید از روی این ریلها برویم؟ یا آنها از روی این ریلها می آیند؟
استاد: آیا تمام عوالم را اینجا می توانیم ببینیم؟ من فکر می کنم می توانیم ببینیم، به شرط اینکه خیلی زودتر آماده شویم و به شرط اینکه خیلی زودتر علایق دنیوی را رها کنیم، نروید با همسرانتان بد برخورد کنید بگویید جزو علایق دنیوی هستی پس کنار بایست، اتفاقاً خود این علایق تقویت کننده مسیر شماست، آنچه که گفتم از این هاله ها، هاله های پایین تر سنگین ترند و افرادی که از دنیا می روند و هنوز نمی توانند دنیا را ترک کنند با این هاله های سنگین ممکن است بتوانند بچرخند، ولی گاهاً دیده می شود من کاری با اینها ندارم شما هم کار نداشته باشید در این دنیا حتی اگر هاله ها را نشناسیم حتی اگر چاکراهاو عوالم را نشناسیم هیچ اتفاقی نمی افتد آن روستایی در دورافتاده ترین نقطه نسبت به شهر که امکان هیچ تحصیلی ندارد خیلی از مواقع از معرفت از ما جلوتر است چون بسیار ساده زندگی می کند ساده فکر می کند و ساده می پذیرد، ما گیرهایی را که داریم برای پیچیده بودن زندگی هایمان است، امروز به مطلبی برخوردم خانمی دختری دارد که یکبار عقدش کردند به خاطر مشکلاتی که بود عقد بهم خورد بعد از دو یا سه سال عقد دیگری انجام شده پسر پسر خوبی ست، گرفتاریشان این بود که نمی توانستند جایی را رهن کنند تقاضای وام کردند جهیزیه اش را هم از صندوق امام زمان پرداختیم که این دختر برود در زندگی اش، امروز از او پرسیدم چکار کردید چرا دختر نمی رود در زندگیش؟ مگر جایی را اجاره نکردید؟ گفت چرا، ولی بابای پسر می گوید من این پسرم را خیلی دوست دارم و می خواهم در لباس دامادی ببینمش، می گوید یک باغی را بین دوستان پیدا کنم که میهمان های خانواده ها، با فاصله از هم بنشینند من دامادی اش را ببینم، من واقعاً تعجب کردم، آن پدر نمی داند که این دختر پسر جوانند و باید بروند و باهم زندگی کنند؟من مادر دختر نبضش دستم است فشارش می دهم وادارش می کنم بدهد برود ولی آن یکی را که نمی توانم این کار را بکنم. به آنها نخندیم ما از آنها بدتریم ما تو چیزهای دیگر بدتریم تا وقتی که رضایت نمی دهم که مثلا می گویم فرشم ماشینی باشد حالا دستباف نباشد ماشینی باشد حالا خیلی اعلا نباشد زیر پایم لخت است نمی تواند فرش بیاید چون نمی توانم تهیه کنم بعد برای تهیه کردن هزارتا در و دیوار می کوبم و از هزار نقطه ی امن الهی دور می شوم خوب دقت می کنید؟ من متاسفم اگر نخواهیم سالم زندگی کنیم سالم زندگی کردن مفهومش این نیست که فقط گناه نکنیم؛ یک خانمی چند تا هم بچه دارد به من تلفن زد: یک تلویزیون داشتیم دخترم، من که سر کار بودم آمده خانه تمیز کند انداخته زمین شکسته. اینجا که من سرکار می روم گفتند که ما یک و نیم میلیون به تو می دهیم خوب چه جوری می دهد؟ وام، تو هم میتونی دو تومان وام جور کنی؟ گفتم که با سه و نیم چکار کنی؟ گفت این تلویزیون را سه و نیم میگیرند تعمیر کنند، گفتم تو هنوز شش میلیون وامی که برای رهن خانه ات گرفتی نتوانستی تصفیه کنی، کارت یارانه اش هم دست من است، گفت پس یک تلویزیون بخرم، هنوز نمی تواند بفهمد که اصلا تلویزیون نداریم چی می شود؟ آخه این بچه کوچک ها دیوانه مان کردند! گفتم شبها بشینید مثل آن قدیم ها که تلویزیون نبود اسم فامیل بازی کنید دانسته های بچه های تان هم بالا برود الحمدا... درس خوان هم که نیستند بخواهند آنلاین بشوند. ببینید ما اینطوری زندگی می کنیم این طبقات پایین جامعه ی ما ست طبقه ی بالاتر که ما قرار داریم و باز بالاتر ما همه اینطوری زندگی می کنیم هیچکدام از این طبقات هاله ها را هم در کل عمرمان نمی توانیم ببینیم نمی توانیم برداشت های مان را از طبقات بکنیم این برداشت ها از این طبقات مخصوص افرادی ست که ساده می اندیشند ساده زندگی می کنند و همیشه در لحظه زندگی می کنند امتحان کن ببین می توانی.
و اما ادامه ی ماجرا:
در این مقاله اشاره کردیم به فلسفه ی آمدن 124 هزار پیغمبر، تاریخ گذشته را اگر نگاه کنیم بعد از ظهور هر پیغمبری که انسان کامل است و تمام معیارهای الهی را با خودش دارد مردم آموختند چطور باشند چطوری زندگی کنند البته همیشه هم یک عده ای زیر آن سُر خوردند تبعیت از شیطان کردند بعد از آن در میان آن آدم ها شروع به فتنه انگیزی کردند بعد از رحلت پیغمبر هر زمان آدم ها که نسل به نسل گذشتند از حقایق وجودی دورتر شدند حقایق وجودی که پیغمبر عصر قبل برایشان آورده بود هرچی اینها دورتر شدند دسترسی شان به عالم کن الهی دورتر شد هرچی دسترسی به این عالم کن دورتر شد در برداشتن امکان های مناسب حالشان کم و کمتر شد تا به یک دوره ی سخت پوچی رسیدند تا دوباره اراده ی الهی بر فرستادن پیغمبر دیگری قرار گرفت تا زمان پیغمبر ما که آخرین پیامبر بود بعد از ایشان این مهم بر عهده ی ائمه ی اطهار قرار گرفت تا به امروز، امروز در عصری که ما زندگی می کنیم یک اتفاق عظیمی افتاده از سویی آدمها توی یک شرایطی قرار گرفتند که می فهمند باید یک کاری کرد، قدرت ها افول می کنند دانش بشری با اینکه در اوج قرار دارد اما در نقاطی به داد بشر نمی رسد بیمارستان ها و داروها و تلاش هایی که برای رسیدن به دارویی برای نابودی یک موجود خیلی ریز و بی ارزش همه را عاجز کرده دیگر جواب نمی دهد بشر به استیصال رسیده در حالی که پادزهر این دارو، این واکسن روی یکی از ریل های عالم کن همینطوری دارد می گردد اما آدمی چون نیازش را به راهنمایی انسان کامل درک نکرده سرگردان مانده به هر چیزی دست می اندازد آویزان می شود چقدر جالب بود برای من از سرزمین مهد آزادی و تمدن و فرهنگ، آمریکا، یک دوستی یک متنی را برایم فرستاده، نتیجه گیری های قشری سرگردان و آواره که از ویروس کرونا به تنگ آمدند نمی توانند راه نجات را درک کنند و پیدا کنند و به فارسی هم نوشته بود چندین بار این متن را خواندم هربار بیشتر متاسف شدم یک تکه اش را برایتان می خوانم؛ توی یک تیکه اش می گفت:" خوب شد که حالا فهمیدیم که حتی یک ویروس کوچک هم می تواند باعث بیداری بزرگ بشریت بشود، من چه خوشحال شدم که به این نقطه رسیدند اما از کل آموزه های 1400 سال اسلام، بیشتر باعث رعایت و نظافت و بهداشت میان مسلمان ها و همه ی انسانها بشود." من اصلا حیرت کردم این یعنی چی؟ امروز از ترس مردن نفله شدن خفه شدن الکل ها را روی دست های مان خالی می کنیم 1400 سال پیش اگر پیغمبر خدا می آمد و می گفت آهای مسلمان ها هرکی دست هایش را نشوید صد ضربه شلاقش می زنیم چه غوغایی مردم می کردند؟ الان مردم چکار می کردند؟ یعنی اسلام آمده بود که آموزه هایش را با ضرب شمشیر حلق مردم بکند؟ همان کاری که الان ویروس کرونا دارد می کند همه عین این دیوانه ها دور خودشان می گردند ببینند این ویروس کجاست؟ همه جایشان را الکل بپاشند متن خیلی طولانی است اما توجه کنید متن تماما فارسی است ترجمه شده نیست که بگوییم دشمن یک حرکتی کرده این کلام از سرگردان ها و آواره هایی صادر می شود که راه را گم کردند اعمال شان سبب شده به فرموده ی الهی امواج تاریکی یکی بر روی دیگری سوار شوند نور را از آنها بپوشانند آنها نمی دانند که ویروس برای بیدار شدن شان آمده و تا آدم ها بیدار نشوند راهی برای مقابله هم نخواهند یافت. انقدر اراجیف نوشته بود، امام رضا در حرمش بسته شد در خانه اش بسته نشده من روزانه صد مرتبه می روم به او التماس می کنم و این چیزی است که شاید سالها قبل نمی فهمیدم اگر می خواستم حاجت بزرگی داشته باشم باید شال و کلاه میکردم می رفتم تا مشهد با هر سختی و ذلتی بود جمعیت را پس می کردم تا به ضریح برسم چنگ بزنم بگیرم بگویم ضریحت را ول نمی کنم یا جوابم را بده، نه ویروس کرونا آمد بیدارم کرد گفت امام رضا هر لحظه پیش تو است تو صدایش کن، تو صدایش کن کاری ندارد. آینده نشان خواهد داد که راه مقابله و داروی ویروس کرونا درست پیش چشم هاست ولی نمی بینند چرا؟ چون از اتصالی که خداوند مقرر فرموده کاملا دور هستند نمی بینند. یک دوستی که سالیان زیادی است که با من همسفر بوده چندتا صدای ضبط شده از او داشتم از چند روز پیش دارم بهش فکر می کنم از خطاهای فردی اطرافیان شروع کرده؛ این چرا اینجوری می کند؟ آن چرا آنجوری کرده؟ آن چرا در حقم اینجوری کرده بعد اوج گرفته آمده به آدم ها تو هر سطحی و از قدرت رییس فلان جا چرا اینجوری است؟ نخست وزیر اینجا چرا چنین است؟ آخر سر هم دستش را به ویروس کرونا انداخته است ماحصل همه ی این گفتگوها و پروازها یک جمله بود خوب دقت کنید؛ من امروز به عدل خدا شک دارم فکر میکنم خدا عادل نیست امیدوارم که الان پای گفتگوی من باشد حرفهایم را بشنود چون جوابش را ندادم گذاشته بودم امروز جواب بدهم ماحصل تمام این شکایت ها و پروازها و چنگ انداختن به این و آن این بود؛ امروز به عدل خدا شک دارم فکر میکنم خدا اصلا عادل نیست، برای من خیلی سخت و سنگین بود باور نمی کردم چون ما روزهای خیلی عجیبی را با هم پشت سر گذاشتیم بعد از گذراندن هر دوره ای جای پای مهربانی و بزرگی خدا را تو همه ماجراهایی که پشت سر گذاشتیم باهم دیدیم اقرار کردیم حالا چی شده چه خبر است؟ چرا اینطوری شده؟ او بارها چنگ به عالم کن الهی انداخته و امکان خیلی چیزها را خواسته و از آن برداشته و امروز رسیده به نقطه ای که به عدل خدا شک دارد خیلی بهش فکر کردم انسانها دیگر برای فکر کردن ،حرف زدن و عمل کردن اصلا متر و اندازه ندارند فقط این دهان باز می شود فقط همین.
نمی دانم چند سال پیش بود که از عزیزان مان خواستم بیایید برای خودتان یک چهارچوب بنویسید در این چهارچوب برای روابط تان با دیگران با خودتان با اعتقادتان و... حد معین کنید امروزه فضاهای مجازی پر است از گفتگوهای بی قاعده و بی حد و مرز فقط دهان شان را باز می کنند و حرف می زنند تحت هر عنوانی داد و ستدها هم هیچ حد و مرزی ندارد وقتی مغازه ای بسته می شود صاحب ملک یا صاحب آن مغازه آیا می تواند در ضرر بسته بودن آن شریک نباشد که می گوید همه ی اجاره ات را بده؟ هیچ حد و مرزی نیست رابطه ها و گفتگوها هم حتی مرز ندارند چرا یک نفر به خودش اجازه بدهد که متنی را بنویسد که در آن با ظرف کوچک وجود خودش در مورد دین و احکامی که خدای خالق هستی توسط پیغمبرش که در کل تاریخ یک نکته ی تاریک تو زندگی اش پیدا نمی شود اظهار نظر کند آن را مردود اعلام کند آن را ناکارآمد اعلام کند یا انسانهایی در مواجه با سختی ها و ناملایمات عدل خالقی که ریزترین موجودات جهان هستی را روزی می دهد، راجع به آن گفتگو کند فقط می شود گفت در عصر حاضر انسان ها صاحب یک حد و مرز معین و بر اساس قانونی از عالم کن الهی نیستند و همچون کلام قرآن که خداوند فرموده اند مثل درختان خشک بی ریشه در هوا سرگردان هستند برگردید کجا می روید ؟ عصر بیداری در اصل دعوت از انسانها به سوی آگاهی از عالم کن الهی می کند و دریافت امکاناتی که نیاز انسان ها است به صراحت عرض می کنم الان هم کمی دیر شده است ولی باز زمان تمام نشده است برای رسیدن به این نقطه. پس خودتان را دریابید در کاغذ پاره های سردرگم و آلوده سیاستها در دنیا و راهکارهایی که از همین عوالم تاریک می آید چرخ نزنید حقیقت فراتر از این گفتگوها است ،دنیا پیش می رود مسیر آن به سوی یک حکومت جهانی است تا همه در زیر پرچم آن آسایش یابند و تحقق وعده پروردگار را که وارثان زمین هستند را ببینند نمی دانم من آن روز را میبینم یا نه؟ ولی اگر شما بودید و دیدید من را یاد کنید من شبی را نمی خوابم بدون اینکه آرزو کنم و امید ببندم که صبح فردا در زمان ظهور چشم باز می کنم شما را نمی دانم اختیارتان با خودتان است هر چه می خواهید با خودتان بکنید صراحتا عرض می کنم روزهای پیش رو خیلی هم زیاد نیست ولی سخت است روزهای پیش رو حکایت عبور ما از جنگل های تاریکی است که درختان آن با شاخه های تیز توی هم آمده اند و وقتی که ما عبور میکنیم سر و روی ما را می شکافند روزهای آینده حکایتش این است در چنین جنگلی گیر کنید چه کار می کنید ؟ یک جا می ایستید تا همانجا بمیرید ؟ نه همین طوری می دوید که به وسط جنگل نرسیده شاخه ها شما را تیکه و پاره کنند ؟ نه.پس چه کار می کنید ؟ قدم ها آهسته سرها به پایین ابعاد بدن جمع کوچک باریک آرام آهسته با لمس کردن فضاهای جلو حرکت می کنید تا هر آنچه که سد راه ما است آنها را پیش از برخورد بشکنیم آن وقت است که به انتهای جنگل و به نور صبحگاه خواهیم رسید از بیمار شدن نترسید از بیمار بودن دائمی بترسید مردم الان دائم بیمار هستند آنهایی که بیمار می شوند شانس می آورند چرا ؟ چون فقط یک تفکر دارند آخ که دارم میمیرم خدایا به دادم برس من را یک دور دیگر بر گردان این و آن را جبران کنم این جا یک غلطی کردم آنجا یک غلطی کردم فقط به اینها فکر می کند اما مردم بیمار و بیمارگونه به همه چیز چنگ می اندازند.
امروز غم دیروز و پریروز فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت نخور
الان خیلی ها دارند سکته می کنند سکه ها و دلارهایی که خریدند آمد پایین، می خواهد بفروشد نمی تواند اگر پایین تر از این بیاید چی میشود یکی گوش به زنگ است که کمی برود بالاتر برایش مهم نیست که اگر بالاتر رفت دنیایی که در آن دارد زندگی می کند چه خواهد شد.
امروز غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت،نخور
به خدا حسرت دیروز عذاب است
مردم شهر به هوشید...؟؟؟؟؟؟؟
هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست
روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست
نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید
خدا هست.........
خدا هست.........
خدا هست........
و آخرین نکته امروز داهو دن چینگ می گوید که نمیدانم چه کسی است ولی چیزی که گفته است قشنگ گفته: انسان نرم و لطیف زاده می شود و به هنگام مرگ خشک و سخت می شود گیاهان وقتی سر از خاک بیرون می آورند نرم و انعطاف پذیرهستند وقتی که میمیرند خشک و شکننده هستند پس هر کسی سخت و خشک است مرگش نزدیک است هر کسی نرم و انعطاف پذیر است سرشار از زندگی است سخت و خشک میشکند نرم و انعطاف پذیر باقی می ماند.
صحبت از جمع : من یک برداشتی دارم از این چیزی که در جامعه امروز در هستی برقرار است احساسم این است که شما هم قبلا راجع به آن صحبت کرده اید که در عالم هستی یک بیداری خیلی زیادی و یک حقیقت خیلی گسترده میشود و افراد بی شماری دارند در این بیداری ها ، بیدار میشوند من همیشه برداشت خودم این است که از صحبتی که شما یکبار فرمودید که امام در واقع باطن نبی است و نبی در واقع صورت آن چیزی که مردم لازم دارند مطرح کرده و امام حقیقت و باطن و درون آن را و الان احساس می کنم که حضور امام زمان به واسطه این حقیقت و بیداری گسترده خیلی وسیع در سطح جهان هستی شکل می گیرد در واقع میتوانیم بگوییم که به واسطه این حقیقت وجود امام زمان در جهان هستی آشکار شده است. درست است که ما هنوز در قالب جسم موفق به دیدار ایشان نشده ایم ولی من باورم این است که حضور ایشان الان بسیار گسترده است و واقعاً دارند به همه کمک می کنند که در این بیداری سهیم بشوند و مطمئنم که کمک ایشان همیشه پشت ما است و روز به روز این آگاهی ها و بیداری ها برای هر کس به اندازه ظرف خودش همینطور ان شاالله وسیع تر می شود .
استاد: ان شاالله ظهور در هر انسانی اتفاق می افتد قبلا من یک مقالهای در این باب داشتهام ظهورهای فردی که اتفاق افتاد یکباره به ظهور جمعی تبدیل می شود و این اتفاق امروز در حال وقوع است ان شاالله برای همه شما عزیزان محقق شود و با همه وجودتان درکش کنید توصیه می کنم به همه دوستانم هر آنچه را که حس می کنید و بهره می برید شکرش را به جای آورید حتی نماز شکر هر روز یک دو رکعت ساده به جا بیاورید و قرآن بسیار بخوانید.
یک چیز خیلی جالبی این که با یک دوستی گفتگو می کردم بچه ای دارد که معلول است راه میرود سالم است دست و پا دارد ولی از لحاظ عقلی کاملا خارج است ،یک چیز جالبی مادرش می گفت: شب های جمعه می نشیند و قرآن می خواند روسری سرش می کند ۳۱ سال سن دارد ولی خیلی از مواقع متوجه نمی شود که باید روسری سرش کند اما موقع قرآن خواندن آن هم شب های جمعه روسری سرش می کند و رو به قبله می نشیند وضو می گیرد و قرآن می خواند هفته گذشته به مادرش گفته پول بده به من برای پدر مادرت قرآن بخوانم من از صبح تا حالا به این یک جمله مشغول هستم چرا ؟ چه چیزی باعث میشود که این یک همچین جمله ای را به کار ببرد ؟ اول جلسه که شروع کردم با شما گفتگو کردن یک لحظه از شما منفک شدم دیدم که این وقتی که قرآن تلاوت میکند موقع تلاوت قرآن روح قرآن به این دست می کشد مادرش می گوید که خیلی زمان طولانی دو ساعت یا دو ساعت و نیم قران می خواند روح قرآن به این دست می کشد و این دختر که روزانه شاید سه دفعه به شدت تشنج میکند چندین ساعت آرام است حالا تصمیم گرفتم که روزانه برای او برنامه بگذارم و هر روز یک مبلغ جزئی بدهم به مادرش که به او بدهد هر روز برای اموات مشخصی قرآن بخواند دختر معلول در آن شرایط فهمید من و شما نمی توانیم بفهمیم ؟ قرآن بخوانید این روزها خیلی لازم دارید قبل از اینکه به آن مرز جنون برسید قرآن بخوانید .من امروز به او گفتم بیا این مبلغ را ببر و به او بگو که شب جمعه برای پدر من قرآن بخواند. قرآن بخوانید قرآن بخوانید قرآن بخوانید تا کمک کند که به آرامش برسید.