با ندای قلبت زندگی کن بخش یازدهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: با ندای قلبت زندگی کن
- بازدید: 390
بسم الله الرحمن الرحیم
می گویند روزی یک مردی نزد حلاج رفت حلاج در مسجد نشسته بود از حلاج پرسید: رهایی یعنی چی ؟حلاج فوری از جای خود بلند شد دوید و رفت یکی از ستون های مسجد را سفت در بغل خود گرفت شروع کرد فریاد کردن آی به من کمک کنید! این ستون به من چسبیده من را رها نمی کند ،اجازه آزاد شدن به من نمی دهد مرد رفت نزد حلاج گفت: چی کار می کنی ؟مگر دیوانه هستی ؟این تو هستی که ستون را سفت چسبیده ای، ستون کجا تو را گرفته ؟حلاج گفت من جواب تو را دادم حالا از اینجا برو .گفته بودم در خانه اگر کس است یک حرف بس است. حالا نگاه کنید در زندگی خودتان چندتا از این ستون ها هست که شما به آن چسبیده اید ولش نمی کنید و بعد فریاد می کنید دیوانه شدم و بدبخت شدم همیشه در اسارت هستم ،هیچ کس تو را اسیر نکرده عزیز من جان من این تو هستی که خودت را در اسارت نگاه داشتی حتماً توجه کنید. هیچ کس در قید و بند یک نفر دیگر نیست همه ی قید وبندهاکاذب است و ساخته ی خود انسان است می خواهید در این قید و بند بمانید ناله سر بدهید ؟اما اگر نمی خواهید بیرون بیایید بهتر نیست قدری به دور خودمان نگاه کنیم رشته هایی که به دور زندگی اجتماعی مان و خانوادگی مان و اخلاقی مان پیچیدیم باز کنیم. من با جوان ها بیشتر کار دارم شما جوان هستید و زندگی پیش روی شما. زندگی پیش روی من خیلی دیگر نه دوام دارد و نه می تواند کارساز باشد چرا که من نمی توانم روی بقیه فشار یا سختی وارد کنم واما تو جوان می توانی این کار را انجام دهی فکر نمی کنی که بهتر است تجدیدنظر کنی ؟ بهتر نیست به جای اینکه فریاد کنی بخواهی با ناخن هایت افراد مقابلت را بخراشی ، بندی که از آن طرف گرفتی و به خودت پیچیدی و بستی بازش کنی . باز کن دور بینداز تا ببینی آن موقع حس بهتری داری ،بعد کمتر هم ناله می کنی. دنیای عجیبی است یک عزیزی شب گذشته به من گفت: واقعاً دنیای بدی است دیدید از این جمله های قصار همه ی ما می گوییم من قدری تعمق کردم گشتم هیچ بدی در دنیا ندیدم فی الواقع دنیا از روزی که خلق شده همین طوری بوده همین شکلی بوده چهارفصل سال آمده و رفته کارهای خودش را کرده اگر یک جایی هم خرابی بوجود آمده ما آمدیم سدی شکسته و خراب زدیم و .... زندگی مان را آب برده .دنیا به دور از هر گونه بدی یا خوبی، زشتی یا زیبایی، کمی یا زیادی برای خودش چرخیده آنکه میزان برای احوالات دنیا قرار می دهد ما انسانها هستیم ما هستیم که برای این دنیا میزان قرار می دهیم یک روز می گوییم دنیا بد است یک روز می گوییم خوب است یک روز می گوییم زشت است یک روز می گوییم زیبا است و الی آخر . در احوالاتی آن ستون حلاج را چسبیدم فریاد و شکایت می کنیم، از اسارت در چنگال دنیا داد می زنیم ،دنیا من را فشار می دهد در حال و هوای دیگری دست هایمان خسته شده فشار به این ستون را یواش یواش یک ذره شل می کنیم وقتی یک ذره شل می کنیم حالمان بهتر می شود ناله هایمان کمتر می شود تا جایی که دست هایمان را از ستون جدا می کنیم .من در این 40 روزی که پشت سر گذاشتم این را به عینه تجربه کردم گاهی اوقات به سختی به حاج آقا چسبیدم چرا؟چرا رفتی ؟مگر نگفته بودی با من می مانی ؟ خیلی حال بدی داشتم .موقعی که یک مقدار سبک تر می شدم یک ذره حالم بهتر می شد یک مقدار بیشتر خودم را تخلیه میکردم یک ذره دیگر بهتر می شدم تا جایی که می گفتم خدایا راضی هستم به رضای تو ،من می دانم که شاید خواست او بود که برود چون از دنیا خسته شده بود دیگر لذتی نمی برد اما قطعاً رضایت تو شرط بود و اگر تو رضایت دادی پس یقیناً این احوالات برای او بهتر بود .اگر امروز حالم بد است باید من بیایم از بدی حال ، خودم را جدا کنم نه چیز دیگری ونه کس دیگری. وقتی این کار را کردیم آن وقت دنیا برایمان زیبا می شود اگر ستون یا ستون های مسائل در دنیا نمی فهمند و در اسارت ما باقی می مانند آیا ما هم نمی فهمیم؟که دیگر وقتش رسیده که دست از ستون برداشته و خودمان را رها کنیم، الان فرصت خوبی است چون همه چیز خیلی تند دارد می گذرد قبلاً می گفتیم زمان زود می گذرد این زمان نیست که زود می گذرد، این ریشه ی کل دنیا است که دارد تند تند می رود چون یک اهداف بزرگتری پیش رو است که اینها حالت زباله دارد باید زودتر تسویه شود حالا یا ما جزو زباله ها می رویم یا ما جزو نخبه ها می مانیم همسفر مسیر جدید می شویم این انتخاب تو است هیچ کس دیگری برای تو این انتخاب را نمی کند .نگاه در طبیعت، تعمق در زیستن طبیعت، کمک های خیلی زیادی به آن فهم ما می کند ،یادتان هست گفتم که فهم ریشه ی ما است .چطوری ؟ همان طور که ما مخلوق خدا هستیم سنگ هم مخلوق خدا است گیاهان مختلف حتی آن علف مخلوق خدا است حیوانات به همچنین مثل من و شما آنها هم در روز الست در حیطه ی خلقتشان آنچه را که باید برای دنیا دانشش را فرا می گرفتند، گرفتند همان طور که ما گرفتیم خیلی چیزها را خداوند به ما یاد داد ،خیلی چیزها را در سینه ی ما ودیعه گذاشت، اما من و شما در حیطه ی خیلی وسیع تری تعلیم گرفتیم اسماء الهی را آموختیم و پدرمان آدم در حضور ملائک میزان دانایی و فهم و دانسته اش را که خدایش به او عطا کرده بود به رخ ملائک کشید پس ما هم مثل دیگر مخلوقات مثل سنگ ها گیاهان حیوانات هرچه را باید می دانستیم فرا گرفتیم و بعد به دنیا آمدیم .حالا در دنیا نگاه کنید آنچه را که سنگ ها ،گیاهان ،حیوانات فرا گرفتند هنوز می دانند سنگ تکلیف خود را می داند، گیاه تکلیف خود را می داند ،حیوانات هم همین طور، و براساس آنچه که دانستند و آموختند رفتار می کنند و رفتارهایشان را از خودشان نشان می دهند اما ما فراموش کردیم. فراموش کردیم باید چطور باشیم، فراموش کردیم باید آرام باشیم، اصلا ما باید خودمان باشیم می دانید که خیلی از ما "خودمان باشیم" را درک نمی کنیم، اصلا مفهومی برایمان ندارد، خودت باش، یک مجموعه رفتارها، اخلاق ها و تعهداتی که در شخص تو وجود دارد نه آنچه که در آدمهای متفاوت وجود دارد و تو فکر میکنی باید بهترینهایش را انتخاب کنم که من بهترین باشم، نمی توانی، تو باید باشی که بتوانی بهترین باشی، یک بحثی داشتم با یک عزیزی راجع به خوب جلوه کردن، گفت میخواهی خوب جلوه کنی؟ گفتم من اصلا خوب هستم چی را می خواهم جلوه کنم، من به چیزی ادعا نمی کنم، این ویژگیهایی که شما اسم می برید در نهاد من است، ما یادمان رفته باید خودمان باشیم، آنجایی که زندگی هست آنجا باشیم یعنی چی؟ یعنی همین الان و در همین نقطه، زندگی الان یعنی این، در همین لحظه و در همین نقطه .همه چیز در همین لحظه است نه در گذشته ای که دیگر نیست، یا در آینده ای که هنوز نیامده و آینده صرفا در توهمات ذهنی ما زنده است،
این شبهایی که گذشت درباره رفتارهای گوناگون آدمها در بیرون و در درونشان گفتگوی زیادی داشتیم بگذارید یک نوع رفتار دیگر هم که با جلوه بیرونی آن همه آشنا هستند ولی کمتر با جلوه درونیش روبرو میشوند و بهش نگاه میکنند یک کلامی بگویم. همه عزیزان با کلمه تکبر آشنا هستند .بیایید کمی بیشتر آشنا شویم جلوه بیرونی تکبر یک غروری است که در فرد ظاهر میشود کم کم فرد می رسد به خود برتربینی، همه آدمها دوست دارند که خودشان برتر باشند اما بعضی ها این خود برتریشان اغراق است، خیلی گنده ست و به طرز اغراق آمیزی بالا می رود ، آن وقت خود را برتر از دیگران می بینند به این رفتار و حرکت می گویند تکبر محسوس، قابل حس، همه می توانند حس کنند،چون قابل حس کردن و قابل دیدن است، اما یک نوع دیگر تکبر هم وجود دارد، فردی که متکبر است میخواهیم معرفی اش کنیم متوجه تکبرش نیست مثلاً خود را برتر از بقیه نمیداند دانشی که دارد میگوید خیلی کم و محدود است از منیت هم دم نمیزند به بقیه مردم هم عشق می ورزد ببین چقدر خصلت خوب، به همه هم احترام می گذارد ولی یک امای بزرگ اینجا هست، آن نقطه حساس اینجاست در درونش از اینکه می بیند و از اینکه اندیشه می کند که من منیت ندارم خودم را برتر از بقیه نمیدانم من همیشه خودم را کوچک و دانشم را محدود می دانم به همه عشق میورزم و به همه احترام می گذارم و و و از این اندیشه در دلش خوشحال می شود و اینطوری این شادی که در درونش بوجود میآید. می پرسید خوشحال نشود؟ نه! دارد وظیفه اش را انجام میدهد، از این شادی عمیقی که در درونش بوجود میآید آرام آرام این شادی در اعماق وجودش یک تکبر پنهان را میزاید، رشد میدهد و به مرحله خود نمایی میرساند چطور میشود؟ مغرور میشود. چرا مغرور میشود؟ چون فکر میکند اصلا تکبر ندارد خیلی موجود خاکی و افتاده ای ست و این حس خود برتر بینی پنهانی در او بوجود میآید و خودش نمیداند، اینگونه تکبر را میگویند تکبر نامحسوس ، در درون فرد اتفاق میافتد در بیرون قابل مشاهده نیست، میگوید در بیرون که قابل مشاهده نیست دیگر مشکلی نیست. قرار شد ما خودمان باشیم نه چیزی که در بیرون نشان میدهیم تمام درد بشر امروز از همینجا ست همه آن چیزهایی که در درون دارد نشان نمیدهد بالعکس چیزهایی را نمایش میدهد که خوب جلوه کند اما فیالواقع نه در افراد روبرو تأثیر درستی میگذارد نه خودش احساس آرامش و آسایش میکند باید خیلی مراقب این بخش باشیم .من توصیه میکنم به شما حتماً یک واکاوی درونی با خودتان داشته باشید و اجازه ی رشد به این تکبر نامحسوس ندهید وگرنه این تکبر نامحسوس خیلی نامرد است از زیر پِی شخصیت آدمی را میزند ذره ذره این پِی را میزند تا به جایی میرسد که شخصیت آدمی کاملاًتخریب شود وقتی تخریب شد دیگر نمیتوانید درستش کنید شاید اصلاً در دنیا فرصتی نداشته باشیم وبیاییم از اول درستش کنیم .و آخرین کلام امروز من :خیلی جدی به خاطر بسپارید در دنیا فقط ماهستیم مسئول آن چیزی که هستیم، زندگی من پر از ماجراهای مختلف بوده پر از مشاهدات عجیب و غریب بوده از طفولیت، علت داشت ، خانواده من بواسطه وجود پدربزرگ و مادربزرگ سن دارو پدر و مادر بسیار عاقل من ، در جایگاهی قرار داشتند که در فامیل و دوست و آشنا سرآمد همه بودند . نتیجتا تمام شادیها ، غصه ها ، جنگها ، جدلها ، اختلافات ووو همه درخانه ما می آمد و آنجا بررسی می شد . نمی دانم شاید من هم بچه خیلی فضولی بودم ،به جای اینکه بروم با عروسکهایم بازی کنم بیشتر ترجیح میدادم که به این گفتگوها گوش کنم . بنابراین من خیلی چیزها دیدم و شنیدم . در ابتدا من هم سعی کردم مثل آنها رفتار کنم مثل آنها یک الگو یا نمونه باشم، نتیجتا یک سری چیزها را برخلاف آنچه که در قلبم می گذشته به خودم تحمیل کردم و این تحمیل اضافه باعث شده امروز بار صد برابری روی دوشم است. در بعضی مسائل که اصلا دیگر نمیتوانم از آنها بیرون بیایم ، باید همانجا بایستم . دیگر هیچ راه چاره ای ندارم . مثل این می ماند که پتروس انگشتش را گذاشت روی آن سوراخ . اگر او سوراخ را رها میکرد و میدوید و میرفت به ده خبر میداد که از این سوراخ آب می آید شاید بهتر می توانست کمک کند . این کار را نکرد و انگشتش را گذاشت تا به جایی که آنقدر درشت شد که دیگر نتوانست بدود برود و خبر کند . من هم خیلی جاها نمیتوانم خبر کنم ، چون روی سرم آوار میشود. برای همین خیلی چیزها دیدم . برای همین توصیه میکنم همان باشید که هستید . خوب هستید ؟ باشید . بد هستید ؟ باشید . اول همان که هستید باشید بعد نگاه کنید در این چیزی که الان هستید کجا هست که یک ذره نامیزانی دارد ؟ شما ماشینتان را میبرید تعمیرگاه ، تعمیرکار چه میگوید ؟ اول بدون هیچ مقدمه ای موتور را میکشد پایین ؟ نه ! میگوید برو پشت ماشین بنشین و روشنش کن . به صدای موتور گوش می کند ببیند این موتور در حال کار کردن در کدام نقطه ماشین یک ریپی دارد که موتور نامیزان است ؟ چون آنها آشنا هستند ،فنی هستند . پس اول روشن بشوید ، خودتان بشوید همانی که هستید ، بی دروغ ، بی کلک و ریا ، بی خودنمایی و تظاهر ،. بعد نگاه کنید ببینید آن که هستید را سنجش کنید با آن که خدا خواسته باشید . چقدر نزدیک است ؟ آنوقت آن جاهایی را که نمیخواند آرام آرام جدایش کنید . آنوقت می بینید که مسئولیت بودنتان را وقتی خودتان برداشتید ، زندگی برایتان فرق میکند . دیگر اگر امروز نا شاد هستی نمیتوانی ناشادیت را به گردن حسنعلی بقال بیندازی . رفتم از او خرید کنم به من گران داد . با من سلام علیک نکرد . نه نه نه اینطوری نیست ! اگر که امروز احساس خوشبخت نمیکنی ، اگر امروز خوب زندگی نمیکنی بزرگترین عامل این شرایط خودت هستی . اگر سر درگم هستی ، مسئول سردرگمی هم خودت هستی . اگر توانستی این را درک بکنی و سهم خودت را از این احوالات ناخوشایند برداری و اصلاح کنی ، آنوقت سهم های ناچیز دیگران در زندگیت خودنمایی میکند . آنموقع میتوانی با افراد روبرویت گفتگو کنی و به آنها بگویی یک همچین سهمی در زندگی من داری و من دوست ندارم اصلاحش کن ،یا اگر آنقدر ضروری نیستند اززندگیت خارج شان کن . آنوقت است که دیگر احساس امنیت و شادی میکنی ، همین و بس .