مفهوم درست واژه ها
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 659
بسم الله الرحمن الرحیم
دو کلمه را در طول روزها گاهی اوقات از زبان خودم می شنیدم و خیلی از مواقع هم از آدم های رو به رو یا دیگران که دور و برم بودند می شنیدم . در ابتدای شنوایی این دوکلمه را همراه و همسفر می دانستم . اما به مرور متوجه شدم که این ها گاهاً کیلومترها با هم فاصله دارند . می دانید این 2 کلمه چی بود ؟ من را ببخشید ، "احمق بیشعور یا بیشعور احمق" . هر دوحالت آن شنیده می شد . گاهی اوقات هم احمق تنها ، گاهی اوقات هم بیشعور تنها . خب . احمق کیست ؟ بیشعور کیست ؟ خب احمق بیشعور کیست ؟ بیشعور احمق کیست ؟ خیلی حرف است . به آن فکر کنید . امروز و روزهای پیشین در طی روز این دوتا کلمه را چند بار به زبان خودم آمد . بعد گفتم که این هفته از بچه ها می پرسم شماها این چند روزه چقدر از این دو کلمه استفاده کرده اید ؟ کسی هست که اصلاً استفاده نکرده باشد ؟ یا کسی هست که با گوش هایش نشنیده باشد ؟ یک زمانی در خانه ی ما اگر از زبان بچه ها یک کلمه احمق در می آمد و من می شنیدم رنگ خودشان می پرید . چون می دانستند یک نمکدانی دارم که به جای نمک در آن فلفل دارم . فلفل دان هم روی میز آشپزخانه است . تنبیه احمق گفتن ریختن ذره ای فلفل روی زبان بود . گرچه هیچ وقت هم فلفل دان من را پیدا نکردند . من هم به زبان این ها فلفل نریختم . اما می دانستند که هست . اما امروز کلمات و واژه ها بی مهابا و بی پروا در دهان ها می چرخد . چراکه آدم ها یادشان رفته است حروف مخلوقات خدا هستند . مخلوقات خدا خدمتگزار بشر . بشر با این همه خودخواهی و اولدرم و بلدرم اش . چرا ؟ برای اینکه با این حروف ارتباط با هم پیدا کنند . خواسته های شان را به هم بگویند . و احتیاجات شان را بیان کنند . درست است که حروف خادم آدم ها هستند . اما یادمان نرود که این ها مثل خادم های دیگر در این عالم بر سر کسانیکه به آنها خدمت می کنند یک حقی دارند که باید ادا شود . من به شما خدمت می کنم حقی به گردن شما دارم . باید حق ام را ادا کنید . حق الزحمه من 14 صلوات است که برای شادی 14 معصوم از طرف من می فرستی نه از طرف خودت . هرکسی در دنیا خدمتی کند حتماً حقی دارد و شما باید حق اش را بدهید . وگرنه اگر حق ها به خادمین داده نشود چه اتفاقی می افتد ؟ همین که امروز افتاده است . همین که امروز ما در آن هستیم . همه حرف می زنند . حرف می زنند . حرف می زنند . ولی حتی معنی درست واژه هایی که به کار می گیرند را نمی دانند . آن وقت نافهمی ها می آید و هی روی همدیگر چیده می شود . ارتفاع می گیرد و بالا می رود . تا جائیکه مثل یک ابر سیاه نورهای آگاهی و فهم را می پوشاند . یارو می خواهد تعریف کند .وای وای وای نبودی ببینی . می خواهد زیبایی یک نفر یا یک بچه ای را تعریف کند . وای وای پدرسگ ، چه زیبا بود . این نمی داند پدرسگ یعنی چه ؟ خداوکیلی نمی داند ؟ نه نمی داند . جداً نمی داند . چون اگر یک لحظه فهم می کرد این را نمی گفت . این ها می آیند و مثل یک ابر سیاه نورهای آگاهی و فهم را می پوشانند . مثال آیه 40 سوره نور . خداوند فرموده مانند تاریکی هایی در دریای عمیق و پهناور است . چی ؟ اعمال آدم ها . که موجی آن را می پوشاند . روی آن موجی دیگر است . برفرازش ابری است ، ظلمت هایی است که بر روی یکدیگر قرار گرفته است . وقتی دست اش را بیرون آورد ممکن نیست آن را ببیند . هرکه را خدا برایش نوری قرار نداده او را هیچ نوری نخواهد بود . شما به خادمینی که خدا در اختیارتان گذاشته است چقدر بد رفتار می کنید . چقدر التماس کردیم ، کم حرف بزنید . فقط در صورت ضرورت حرف بزنید . نشد . هیچ کسی گوش نکرد . می گویند اگر ما چیزی نگوئیم دیگران که می گویند . پس بیائیم لااقل درک کنیم . چی می گوئیم و چی می شنویم . آمدم یک برنامه ی جدیدی گذاشتم . گفتم می خواهم یک نموداری تهیه کنم مثل یک درخت بسیار قدیمی و تنومند با شاخه های بسیار زیاد . این را نقاشی کنم . روی هرشاخه ای ، سر هر شاخه ای یک واژه را بنشانم . حتی واژه های زیبا را هم قرار دهم . به هر واژه ای یک پلاک آویزان کنم . که آن پلاک آن واژه را در مفهوم درست اش به ما بنمایاند . شما به من یاری می دهید ؟
خلاصه بجنبید . کسانیکه پشت خط هستید و صدای من را می شنوید شما که اینجا نشستید و نقاشی هایتان خوب است . برای من این درخت را ترسیم کنید و شاخه ها را طوری بکشید که بتوانم یک واژه روی آن بنویسم و به هرواژه یک پلاکی که هر پلاکی مفهوم اصلی آن واژه را روی اش بنویسد . اگر این کار را کنید این درخت مان را اول با 4 تا واژه ، هفته ی بعد با 10 واژه ، هفته ی بعد با 15 واژه می گذاریم در فضاهای مجازی . ما هم بالاخره در این جامعه باید یک کاری کنیم یا نه ؟ نباید یک قدمی برداریم که اصلاح کننده باشد ؟ فقط نباید ایراد بگیریم . بیائیم یک کاری کنیم . چون یک چیز به نظر من کاملاً نو است . می تواند توجه خیلی از جوان ها را به خودش مشغول کند . بعد یک دفعه می بینید که این درخت خیلی جاها در دنیا دارد می گردد . به زبان های مختلف واژه های شان را روی آن می نویسند . حاضر هستید همکاری کنید ؟
اگر همت کنید و این کار را در اینترنت راه بیاندازید من حاضرم هزینه کنم بدهم درخت بسازند . با چه عظمت و بزرگی با شهرداری صحبت کنم در یکی از میدان های شلوغ شهر این درخت را با این کلیدواژه ها و معانی شان بگذارم و همه ببینند. خوب است ؟
صحبت از جمع : استاد این کار خیلی بزرگی است . چون واقعاً مخصوصاً مابین جوان ها بعضی از اصطلاحات که خیلی هم به کار می رود اصلاً مفهومش را نمی دانند .
صحبت: از جمع سوال در ذهنم شکل گرفت اینکه یک مریض وقتی می رود دکتر همیشه یک اولویت بندی را دکتر برایش قائل می شود مثلا یک مریضی خونریزی کرده باشد یک قسمتی از ابرویش هم بریده باشد اول مشکل اصلی اش را حل می کنند، الان جامعه ما یک جامعه به شدت خشمگین است کلام کجای این فضای مجازی دیده می شود؟ آیا اصلا دیده می شود؟ الان کسی در این فضا هست که مثلا «خفن» را جایگزین کنم با «خیلی عالی»؟
استاد: اگر این جامعه ادبیات درست و کلید واژه های صحیح و محترمانه داشت کارمان به اینجا نمی کشید که خانمی را بیایند فریاد بزنند زن زندگی آزادی با رکیک ترین کلمات در فضای خیابان این کدام زنی ست که شما برای آزادیش می جنگید و در قبال آزادیش الفاظ زشت بکار می برید؟ اگر جامعه ما خیلی زودتر از اینها به این موضوع فکر کرده بود وقتی می خواست معترض بشود از گفتگوهایی استفاده می کرد که هم موثر است هم محترمانه، بعد آنوقت دشمن خبیث از آن سوء استفاده نمی کرد، امروز بسیاری از آدمهای ما متاسفانه در جایگاهی قرار گرفتند که دشمن از آنها سوء استفاده می کند، ما اگر برای این گفتگوها و ادبیات فکری کرده بودیم شاید امروز اینجا جایمان نبود حرفهایمان را هم می زدیم شاید که ان شاء الله حقمان را هم می گرفتیم ولی کارمان به اینجا نمی کشید، به این وضعیت اسفبار دچار نمی شدیم، کاری ندارد امتحان می کنیم ،کوتاه مدتی می فرستیم داخل اینترنت ببینیم چه تاثیری می کند؟!! به درد نمی خورد حذفش می کنیم شما بهتر از این سراغ دارید اعلام کنید من حاضرم به همکاری،
اشتباه نکنید ما گفتگوهایی را که اینطور اعلام می کنیم خیلی از این آدمها نمی دانند چه می گویند، من به صراحت می گویم خیلیهایشان نمی دانند چه می گویند خیلی ساده شما به من بگویید احمق یعنی کی؟ تعریف کنید، احمق کیست؟ یک تعریف از احمق بکنید،
آیا کسی آگاهی ندارد و نمی تواند بفهمد من و شما حق داریم به او بگوییم احمق؟! بعد بیشعور کیست؟ به آن فکر کنید بعد یک دسته ای را که نقیصه ای در خودشان دارند ما این دسته را با یک دسته ای که نقیصه شان کاملا آگاهانه ست و عامدا انتخاب کردند اینطور باشند یکجا می گذاریم، این کار غلط است
صحبت دوستان: راجع به این کلمه هایی که فرمودید مثل «خفن» یا یکسری کلمه های دیگری که اینها اول که می آیند ما معنی شان را نمی دانیم می خواستم این را بگویم که اینها گروههایی از نوجوانان هستند که بین خودشان کلمه ای را می سازند ممکن است نوجوان هم نباشند یکسری افرادند می آیند برای چیزی که اسم خاصی ندارد اسم می گذارند بعد از یک جایی خیلی از آن کلمات همانجا می میرد و ادامه پیدا نمی کند ولی بعضی از آنها دهان به دهان می چرخد و بین آدمها مصطلح می شود مثلا کلمه ای مثل «فنچ» یک پرنده ست ولی اگر از یک نوجوان اینرا بشنوید به معنی پرنده نمی گوید به معنی کسی که کم سن و سال است یا هر کدام یکسری معانی پشتش دارد که اصلا آنها به معنی اصلی اش کاری ندارند یک شباهتی بین آن معنی که آنها از آن کلمه برای خودشان می سازند با آن معنی اصلی دارد فنچ پرنده ایست که از لحاظ جثه کوچک است وقتی به یک نفر می گویند فنچ یعنی او هم از لحاظ جثه کوچک است و یکسری ویژگیهایی دارد یکسری هایش را هم که می سازند فقط می خواستم بگویم زبان ما همیشه یک چیز زنده و در جریان است برای همین اگر شما لغت نامه ها را ببینید هر چندسال یکبار تجدید می کنند بخاطر اینکه یکسری کلمات جدید وارد می شود و آن زبان احتیاج پیدا می کند به یکسری کلمات جدید کلمه ای مثل «گوگل کردن» یعنی برو در گوگل کلمه ای را بزن ببین چه معنی برایت می آید؟ این قبلا نبوده و احتیاج هم به آن نبوده و کلمات اینچنینی دارد اضافه می شود، منظورم از این توضیح این بود که لزوما اینها معنی بدی ندارند و ساخته می شوند در جایی که لازم می شوند، منظورم البته احمق و بیشعور نبود.
استاد: من می خواستم احمق و بیشعور را بگذارم شما بروید پیدا کنیدبه چه کسانی می گویند بیشعور احمق و به چه کسانی می گویند بیشعور؟
ادامه صحبت دوستان: میتوانم جواب خودم را بگویم؟ جوابم اینست احمق کسی ست که یکسری نادانی هایی را دارد و یک چیزهایی را نمیفهمد ولی بیشعور فکر می کنم کسی ست که آنرا درک می کند ولی در جایی که لازم است بکار نمی گیرد
استاد: رفتارهای هر کدامشان را باید در جامعه پیدا کنیم، چون ما خیلی احمق دور و برمان داریم خیلی هم بیشعور دور و برمان داریم بعد جالب تر یک بخشی احمق بیشعور داریم یک بخشی هم بیشعور احمق داریم، ولی همه را یکجا بکار می بریم و به درد هم نمی خورد،
صحبت از جمع: این صحبت کمی انتزاعی ست و آن اینست که کلمات خودشان بدون ارتباط به اینکه آیا شنیده بشوند یا شنیده نشوند تاثیر دارند یعنی انرژی صحبتی که می شود در اینست که شنیده بشود یا اینکه به چه دلیل گفته میشود و چه تاثیری می گذارد خودشان زنده اند و تاثیر می گذارند یک دانشمند ژاپنی آمده تحقیق کرده در مورد آب، آب را گذاشته و به اینها حرفهای مختلف را بصورت دائم گفته و بعد اینها را بصورت یخ درآورده و مولکولهای اینها را نگاه کرده مولکولهای اینها خیلی جالب است آنهایی که به آنها گفته دوستت دارم شکلهای زیبایی مثل جواهر دارند آنهایی که گفته من دلم می خواهد تو را بکشم مثل گِلهای عجیب و غریب قهوه ای شدند یعنی آب که فکر می کنیم نمی فهمد ما چه می گوییم یا به چه زبانی می گوییم یا به آب کجا می گوییم ولی خود کلمات تاثیر گذاری دارندچه بخواهند شنیده و فهمیده بشوند یا نشوند، و در قرآن هم آمده که سخنان خوب به طرف بالا صعود می کنند و سخنان بد بصورت درختهایی که از ریشه کنده شده اند در باد معلقند، مطلب دیگر اینکه در انجیل حضرت مسیح می فرمایند که هرکس کسی دیگر را احمق صدا بکند یک قدم خودش را به آتش نزدیک کرده وای براحوال من ولی اینها همه حقیقت دارد.
استاد: متاسفم به این جهت چون همه تان بکار می برید،من خودم را از شما جدا نمیدانم و خیلی اذیت شدم در این ماجرا آمدم گفتم شاید شما در این ماجرا اذیت می شوید گفتم بیایم شما را هم کمک کنم وگرنه اختیار با خودتان است هر کاری دوست دارید بکنید من کار خودم را می کنم هرجا هم که لازم باشد می برم نشان می دهم اصلا می برم در مدارس بصورت روزنامه دیواری می زنم به دیوارهایشان، بچه ها از آن سن کم یاد بگیرند دقت می کنید ولی واقعیتش اینست ما بارها بهم می گوییم مردها به زنشان می گویند زنها به مردشان می گویند، احمق را من برای خودم، اینطور تعریف می کنم همه انسانها یک درجه فهمی دارند از پایین ترین حد تا بالاترین حد، همینطور که اینها می آیند بالا یکسری از رده ی داشتن فهم بیشتر خارج می شوند یعنی نمی توانند داشته باشند، اما اشکالش کجاست؟ حالا یک کسی که خارج می شود و نمی داند آنکه پایش نمی کشد راه برود می فهمد پایش کار نمی کند اما آنکه فهمش کار نمی کند نمی فهمد، چون نمی داند فهمش کار نمی کند، جالب اینجاست فکر می کند خیلی می فهمد خیلی زیاد هم می فهمد بعد اگر یکی به او بگوید احمق،می پرسد چرا به من می گوید احمق؟! این تازه خوبش است اگر نه بر می گردد به او می گوید احمق خودت هستی،ببینید در جامعه ما مدام احمق ها را به هم حواله می کنیم، درحالیکه هیچ وقت احمق نباید مورد توهین قرار بگیرد، گناهی ندارد این سطح درکش است، اگر خدا به تو سطح بالاتر از درک را داده است به پاس داشتن این سطح بالاتر باید آنکه پایین تر است محترمانه باهاش رفتار کنید، ما اینکار را نمی کنیم، الان در خانواده ها وحشتناک است ببینید شما شاید با 10 خانواده دور و برتان روبرو هستید من با خانواده های خیلی کثیر، خیلی زیاد، گاهی اوقات می گویم خدایا از این شهر فرار کنم بروم جایی که هیچکس را نبینم چون کلافه می شوم از این گفتگوها، احمق یک سطح فهمی دارد شما می خواهید بیشتر از این داشته باشد؟ خوب ندارد، وقتی ندارد چکارش کند؟ اما بدبختی بزرگترش اینست که نمی داند ندارد این بد است .
من الان نمی توانم بدوم و از پله بالا بروم، من می فهمم که نمی توانم، بنابراین اگر یکی بیاید به من بگوید: تو معلولی، راست می گوید، معلولم، به اندازه شماها نمی توانم بدوم، اگر اتفاقی بیفتد، آن چنان که جوان ترها می توانند بدوند، من می توانم بدوم؟ امکان ندارد، من می فهمم که این معلولیت را دارم، ولی احمق، معلولیتش را نمی داند، آن وقت تو مدام توی سرش می زنی؟ که تو یک احمق هستی. چرا این کار را می کنی؟ خدا تو را از یک درجه فهم بالاتر برخوردار کرده، بهره اش را ببر، خدا را شاکر باش و قدر دانی از خدا این است که؛ تو از بنده هایی که سطح پایین تر دارند، نگهداری و مراقبت کنی، حرمت شان را در جامعه نگه داری، اجازه ندهی افت کنند. اما بی شعور: که جامعه کم ندارد، طرف یک بعد از نصف شب از کوچه رد می شود، صدای ضبطش تا آخرین درجه باز است، بی شعور است، احمق نیست، چون دقیقا می داند دارد چه کار می کند، این بی شعور است، خودخواهی یک چیز کوچک است، خودخواهی یک وجه کوچک است. بنده، درِ پارکینگ رو دارم، می خواهم صبح بلند شوم، سر کار بروم، صبح بلند می شوم می بینم ای وای یک ماشین جلوی درِ پارکینگ است، بهش ضربه می زنم، صدای آژیرش درمی آید، هیچکس نمی آید، به پلیس می خواهم زنگ بزنم، بابا دیرم شد می خواهم سر کار بروم، آن که ماشینش را این جا گذاشته بی شعور است، چون با شعور اگر جای پارک پیدا نکرد، در ماشینش می ماند درها را قفل می کند همان جا می خوابد، خودش آزار ببیند نه این که بقیه آزار ببینند! ما بی شعور خیلی زیاد داریم. این ها را از هم تفکیک کنید.
صحبت از جمع: کتاب بی شعوری خیلی راهگشاست، هم برای تحمل جامعه امروزی، هم این که وقتی این کتاب را می خوانیم می بینیم موارد فراوانی که از دیگران ایراد می گیرم خودمان هم داریم.
استاد: باور کن کتاب خواندن نمی خواهد، فقط خودمان را تماشا کنیم و تا کتاب وجودمان را نخوانیم اصلاح نخواهیم شد. یک خانمی 25 سال پیش برای بیماری چشمش پیش من می آمد، دیشب تلفن زد و وقتی برای ملاقات حضوری برای آقایی از دوستانشان می خواست و گفتم شرمنده من دیگر با کسی ملاقات حضوری ندارم، دیدم سر و صدایشان می آید، گفتم تو الان پیش آن آقا هستی؟ گفت: بله، گفتم گوشی را به او بده ببینم چه مشکلی دارد و چی از من می خواهد؟ متوجه شدم یک سال پیش پسرش از دنیا رفته بود و از یک سال پیش به این طرف، مرد و زن و یک پسر دیگر همه پریشان هستند، همین طوری که حرف می زد علت مرگ آن پسر را دیدم، در مرگ آن پسر به نوعی این ها مقصر بودند و این تقصیر را هیچ کدام به گردن نمی گرفتند، این می گفت تقصیر تو است، مادر می گفت تقصیر تو است، پسر می گفت تقصیر بابام است و الی آخر. این را به او نگفتم، یک مقدار موشکافی کردم پیش آمدم، گفتم: آقا جان شما فکر نمی کنی که این مسأله چیزی نیست که با گفتگوی حضوری من حل بشود؟ بنشین برای من شرح حال بنویس، ببینم چه طوری پسرت مرده است، یک مقدار که او را قلقلک دادم گفت: واقیتش می خواهیم یک کسی به ما بگوید، گفتم : به شما چی بگوید؟ گفت: بر ما حقیقت را بگوید گفتم: حقیقت برای شما مردن پسرتان است فقط همین. بالاخره صدایش درآمد که می خواهیم احضار روح کنیم، گفتم خیلی شرمنده شما هستم، بنده که حاضر به این کار نیستم ولی هیچکس دیگری هم تو این زمینه نمی تواند به شما کمک کند، به جای این که پسرتان را قلقلک بدهید، از یک عالم دیگری بخواهید او را جا به جا کنید، بهتر است خودتان را جا به جا کنید، آخر سر صدایم درآمد؛ خودت، همسرت و پسرت، هر کی بنشیند گناهش را خودش گردن بگیرد، طرف پشت تلفن شوکه شد. بعد که گوشی را زمین گذاشتم، گفتم: کار خوبی کردی گفتی؟ به نظر شما من آدم بی شعوری بودم گفتم؟ من آن ها را درک کردم، فهمیدم چه اتفاقی افتاده است، ولی خودم احساس بی شعوری کردم، اصلا به تو چه مربوط بود؟ چرا گفتی؟ از دیشب تا حالا با خودم کلنجار می زنم.
صحبت از جمع: من در رانندگی خیلی از این کلمه استفاده می کردم و آمدم با نادان جایگزین کردم بعد دیدم این هم باز یک توهین است شاید واقعا نادان نباشد، دیدم بهترین لفظ، گازنده است، تو راننده نیستی و از رانندگی و قوانین آن چیزی نمی دانی و فقط بلدی گاز بدهی.
استاد: این هم یک کلید واژه جدید و بسیار پر کار و پر ثمر.
صحبت از جمع: امام صادق )ع( می فرماید: کسى که مؤمنى را براى گناهى سرزنش کند، نمیرد تا خودش آن گناه را مرتکب شود، الان که فکر می کردم، بابت کاری که به کسی احمق گفته ام، الان دارم همان حرکت را خودم انجام می دهم و گرفتارش شدم.
استاد: خواهش می کنم به آن چه عرض کردم دقت کنید، به آن فکر بکنید و از روی آن به راحتی رد نشوید. منتظر هستم که برای من بنویسید چه کار کردید، چگونه تمرین کردید و به چه نتایجی رسیدید، نتایج شما گاها به درد من هم می خورد، یک نکته هایی را یادآوری می کند که من به آن توجه نکرده بودم ولی به احمق و بی شعور توجه کنید، اولا نگاه کنید ببینید خودتان جزء کدامشان هستید، بعد احمقِ بی شعور با بی شعورِ احمق چه تفاوتی می کند؟
صحبت از جمع: اگر جمع خودمان بتوانیم این ها را یاد بگیریم بُرد کردیم.
استاد: قطعا همین طور است، اول از ما شروع می شود و بعد به بیرون سرایت می کند. می گویند تو کجا می روی این قدر تغییر کردی، شما اول باید روی خودتان کار کنید بعد روی بقیه.
یادمان باشد، گاهی اوقات لب های خندان، بیشتر از چشم های گریان، درد می کشند. مراقب لب های خندان باشید.