اندیشیدن درباره خویشتن خویش
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 347
بسم الله الرحمن الرحیم
شنیدم یک مشاور در مورد یک دختر و پسر یک صحبت اینچنین داشت، گفتگویش این بود، دختر ۳۰ جلسه درمان میخواهد برای خشمشآیا خوب بشود یا نشود، آقا هم خوب است روی خودسازیش کار کند، این گفتگو را من شنیدم، گفتگوهایی که به گوشم می رسد روی آن تعمق می کنم فکر می کنم می گویم این خبری دارد برای من، مطلبی دارد برای من که باید به آن برسم، هرچه فکر کردم نفهمیدم این ۳۰ جلسه را خانم مشاور از کجا آورد؟ آیا خشم فقط با داروهای آرامبخش از بین می رود؟ خودسازی یعنی چه؟ ما عادت کردیم هرچه از دیگران می شنویم همان را مثل پرچم دستمان می گیریم دنبالش می دویم، آن را جلو جلو میبریم خودمان هم دنبال آن می دویم، خودسازی یعنی چه؟ آیا کنترل خشم در بخش خودسازی خودش جایگاه خاص ندارد؟ به عبارت بهتر آیا خشم در بعضی انسانها وجود دارد در بعضیها اصلا وجود ندارد؟ اصلا اینطور نیست خشم از جلمه واکنشهایی ست که در همه انسانها وجود دارد ولی در یک عده ای قوی تر و پایدارتر است و در یک عده ای ضعیف تر جالبترش کجاست؟ من معتقدم همان قدر که خشم قوی در بعضی از آدمها باید ریشه یابی شود خشم ضعیف را هم باید ریشه یابی کرد در آن کسی که قوی ست جزو ذاتش ندانیم در آن کسی که خشمش ضعیف است جزو محسناتش ندانیم، هر دو باید ریشه یابی شود، در این چندماه اخیر می دانید چند نفر به من مراجعه کردند بعد از گفتگوهایی که داشتیم ، به من گفتند من دچار خشم بودم ولی هیچ وقت نمیدانستم که من می توانم دچار خشم بشوم، بعضیها خودشان می دانند خشمشان بالاست ولی بعضیها می گفتند ما نمی دانستیم آدم خشمگینی هستیم حتی خشم را جزو حالات و واکنشهای طبیعی و مثبت خودشان دیده بودند نه بعنوان یک پارامتر غلط و بد، راستی چرا آدمها متوجه بروز حالات مختلف رفتاری شان نیستند؟ چرا متوجه نیستند؟ آیا باید فرد دیگری بیاید آنها را متوجه احوالاتشان کند؟ چه کسانی قادرند این وظیفه خطیر را به عهده بگیرند یعنی بگویند می دانید شما این اشکالات را دارید؟ چه کسی این جایگاه را در جامعه دارد که به ادمها بخواهد اینها را بگوید؟ انسانها در عصر حاضر با وجود این سطح ارتباطات وسیع همه آگاهند همه چیز را می دانند و خبری نیست که از زیر دستشان در برود الا اخبار مربوط به حالات خودشان، هیچ خبری از دستشان در نمی رود از جهان مد و فوتبال و سیاست و اقتصاد و همه و همه مگر احوالات خودشان، هیچ خبر از احوالات خودشان ندارند چرا؟ چون رسانه ها و تکنولوژی در دنیا پیشرفت بالایی داشتند همه اینها انسان را به بیرون خودش هدایت می کند هیچدام اینها هدایت کننده انسان به خودش نیست، این همان فاجعه بزرگ بشری ست که متاسفانه به نسل امروز ارث رسیده آدمها می خورند می خوابند کار می کنند هر روز زمان بیشتری را به درآوردن مال بیشتری صرف می کنند هر کسی در هر سطحی از پایین ترین درجه تا بالاترین درجه اجتماعی و مالی از هر سطحی که برخوردار باشد باز هم می خواهد بالاتر برود بدون توجه به اینکه آخرش چه؟ یک خانه هم اضافه تر خریدی یک مزرعه هم اضافه تر خریدی یک ماشین اضافه تر خریدید بعدش چه؟ می روید هواپیما می خرید؟ آنرا می آورید درب منزلتان می گذارید؟ فکر کنید برای چه دارید تلاش میکنید؟ همین که بر نردبان ما و منی هر یک نفر را اگر یک پله بالاتر از خودشان ببینند می خواهند هر جوری ست بروند و از روی او رد بشوند فقط همین می خواهد از او رد شود، بعدش چه می شود دیگر مهم نیست، حالا در این بالا رفتن بر دیگران چه می کنند هیچ، ولی چه سطحی از حالات درونی شان را لگد می زنند می روند مال خودشان است دیگران که جای خود دارد اصلا اهمیت نمی دهند و بالاخره اینقدر در این ماجرا پیش می روند که حتی متوجه له شدن سطوح درونی خودشان و شئونات خودشان هم نمی شوند، مثال می زنم،یک چیزی را بلد است می خواهد هر جوری هست حلق همه بکند ، اصلا حلق من اینرا نمی خواهد شما چرا این را فرو می کنید در حلق من ،می خواهید بفرستید پایین؟ فکر نمیکند که آن چیزی که می خواهد اینست که آن باید در درون خودش باشد نیست، به بقیه توصیه می کند چون بقیه هم می داند که پذیرش نمی کنند واقعا چرا؟ چطور ما به این نقطه رسیدیم؟ حالا چکار باید بکنیم؟ متاسفم که گذر زمان به چرخ دنده بسیار سریع افتاده چرخ دنده می دانید چیست؟چرخیدن چرخ های دوچرخه بچه ها را هنگامی که آرام می روند دیدید؟ یواش یواش با طنازی چرخ می چرخد و زنجیر دورش می چرخد ولی وقتی پا رکاب می زند، دیدید چه تند می رود؟ گذر عمر و زمان امروزه این طوری می رود، می دود بد جوری هم می دود، هیچ عاملی هم جلودارش نیست، تا کجا پیش می رود؟ نمی دانم، من فکر می کنم تا نقطه صفر می رود، نقطه صفر کجاست؟ همان نقطه آغاز. انسان، آغاز خود را آن موقع که هیچی نبود، فراموش کرده است، باید به خاطر بیاورد. حیرت انگیز است، من وقتی که به آن فکر می کنم پشتم می لرزد گاهی اوقات شب ها که تنها هستم به این ها که فکر می کنم یک دفعه می بینم که حالم بد است، سریع به رختخواب پناه می بروم که خوابم می آید، بروم بخوابم، آن وقت دو ساعت هم در رختخواب غلت می زنم چون نمی توانم بخوابم، آن چیزی که دیدم یا فهمیدم را نمی توانم هضم کنم، سخت است. آیا خواهیم مُرد؟ آیا ما مرگ فجیعی خواهیم داشت؟ هزاران پرسش رعب انگیز می آید و من برای هیچ کدام جوابی ندارم، تنها چیزی که من را خیلی می ترساند این است که، یک روزی از نقطه صفر حرکت داده شدم، در گردونه هستی افتادم، راستی برای چی؟ من خودم می خواستم؟ نه، پس چرا آمدم؟ چون که او من را فرستاد؟ چرا فرستاد؟ هدفی داشت، این هدف چه بود؟ من ذره ای بیش نبودم . بدون هرگونه دانستی و تجربه ای یا آگاهی، در گردونه افتادم و رو به پایین آمدم، به جهان هستی آمدم، هر چه که هست و حیات به آن بخشیده شده را من باید تجربه کنم، یک سری با حس های بیرونی ام، یک سری با حس های درونی ام، حس های بیرونی را نفس هدایت می کند، حس های درونی را عقل هدایت می کند، جلسه قبل گفتم: امیرالمؤمنین حیدر کرار فرمودند: با موسی عقل و تقوا به جنگ فرعون نفس بروید، این امکان ندارد مگر این که آدم، خودش را بشناسد، چند سال است من برای خودشناسی بال و پر زدم؟ الان خودمان را بشناسیم یعنی چی؟ هر حرکتی که در دنیا از انسان سر می زند باید بلافاصله ارزیابی کند که این حرکت من در کدام لشکر بود؟ از لشکر موسی عقل و تقوا بود یا از لشکر فرعون؟ باز هم برای خودم و همه آدم ها متأسفم، چرا که هیچکس این دو عامل بزرگ را به نسل امروز تفهیم نکرد، هیچکس نمی شناسد، پدرها و مادرها در پی به دست آوردن مال بیشتر، رفاه بیشتر، لباس های قشنگ تر، اسباب بازی های گران تر، خوراکی های خوشمزه و گران که مبادا فرزنداشان حسرت یکی از این ها به دلش بماند هیچ وقت به بچه شان نگویند، ندارم، نمی شود، بچه ها با کلمه "ندارم" آشنا نیستند، آن وقت، نتیجه؛ وقتی برای پدر و مادر نماند که بچه ها را به شناخت رفتارهایشان، ارزشیابی رفتارهایشان تعلیم بدهند، پدر و مادر یعنی چی؟ یعنی که اگر بچه تو امروز با لگد زد چیزی را پرت کرد، نروی توی گوشش بزنی و چهار تا ناسزا هم به او بگویی، صدایش کنی، به او بگویی چه احساسی داشتی وقتی به این لگد زدی؟ حسش را به او بشناسانی. با شناخت حسش، خودش را خواهد شناخت. در مدارس هم واقعا متأسفم، معلم ها، همین پدر و مادرها هستند، مثل من. ولی من تا جایی که بلد بودم و می دانستم، توی کلاسهایم رعایت کردم، من معلم ریاضی بودم، همیشه یک ربع کلاسم، مخصوص به اخلاق و دین بود، مدیرها اعتراض می کردند، می گفتم من همین هستم، نمی خواهید من را در اختیار اداره بگذارید، ولی الان که معلم ها هم که همین هستند، صبح تا غروب می دوند دنبال این یک لقمه نان بیشتر، که مثلا رفاه کامل تری بیاورند، فوری می گویند: همه چیز گران شده.من می گویم همه چیز نخوریم، همه چیز نپوشیم، نمی شود؟ دانشگاه ها هم ماشاا... تکلیفش معلوم است فقط جناح بندی می کنند و... خوب حالا باید فقط دست رو دست بگذاریم و بنشینیم که نمی شود کاری کرد؟ این طوری نیست، امروز ما که هستیم پس تا دیر نشده باید یک کاری بکنیم، در اولین قدم عرض می کنم: می بایستی دست از دیگران بشوییم. دست از دیگران بشوییم یعنی چی؟ یعنی من از دوستم دست بکشم که بخواهم او را درست کنم، بیایم خودم را درست کنم، چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. دست از دیگران بشوییم، هر کس را به خودش بسپاریم، از نقد کردن بقیه دست برداریم، اول خودتان را نقد کنید، حتی نزدیک ترین افراد به خودمان را باید به خودشان تحویل دهیم تا مسئولیت خودشان به گردن خودشان بیفتد. آیا می توانیم؟ ما ان شاءا... می گوییم ولی قطعا موفق نمی شویم، اما مهم نیست، چرا که در اول راه، همه این ها شکست است اما شکستی که مأیوس کننده باشد نیست. ابلیس شانه به شانه ات راه می رود، شانه راستت هست یا شانه چپ؟ می توانی بگویی ابلیس کدام جهت با تو راه می رود؟ ابلیس در شش جهت ما، ما را همراهی می کند، از هر جهت که بتواند یک نِق از پشت سرمان به ما می زند، شش آیه الکرسی، شش جهت را برای این به شما داده بودیم. ابلیس شانه به شانه ما حرکت می کند، از ابلیس غافل نشوید یأس و دودلی و ناامیدی و کج خلقی و بدبینی و شک و... همه از تسلط شیطان به انسان است. اگر دچار شک می شوی بگو: آخ آخ شیطان دوباره آمد سوار من شد، اَعوذُ باللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم، خدایا من را از دست شیطان نجات بده. وقتی می بیند تو او را شناختی مجبور است عقب نشینی کند. اگر انتخاب کردید آزاده باشید، متوجه القائات ابلیس هم باشید هر کجا به تلقین شیطان برخورد کردید، حرکت معکوس آن را انجام دهید. سال ها من در جوانی، وسط تابستان، می رسیدم خانه داشتم از تشنگی میمردم، از شیر آب داخل حیاط خانه پدرم وسط چله داغ تابستان هم آب تگری بیرون می آمد، می آمدم آب بخورم، خدا مادربزرگم را رحمت کند، داد می زد: ننه نخوری، همه چیز داخل بدنت می شکند، ما که نمی فهمیدیم جوان بودیم ولی احترام می گذاشتیم، بعدها گفتم این احترام گذاشتن تو را عذاب می دهد، بیا این را یک عادت بکن، بعد از آن به خودم گفتم: ای نفس تو مدام می گویی تشنه ام، تا حالا که نمردی، خوب 5 دقیقه دیگر هم صبر کن. به نفسم نه گفتم، بعد عادت کردم تو خیلی چیزها به نفسم نه گفتم، گفتم نمی دهم، هرچه تو بخواهی نمی دهم، هرچه که تو هوس می کنی، من را وادار می کنی برایت حاضر کنم، نمی کنم. هر کجا به یک تلقین شیطان برخورد کردی، حرکت معکوس آن را انجام بده. مثلا قصد کردی پشت سر کسی از او بد نگویید، گفتی من از بدگویی کردن پشت سر دیگران خوشم نمی آید اما ابلیس که نمی گذارد، مدام بغل گوش تو ویز ویز می کند و شما هم از چنگتان در می رود، بد گویی را می کنید، بالاخره یک مورد آن را می گویید، بعد از این که گفتید بلافاصله کلامتان را عوض کنید، بگویید من اشتباه کردم، ممکن هم هست واقعا چنین حالتی وجود نداشته باشد. این اقرار در جمع، شیطانی که بر نفس شما مسلط است را می شکند، با این حرکتتان یک ضربه ای به ابلیس و اقتدار ابلیس می زنید. این همه داد می زنند مرگ بر آمریکا، آمریکا دشمن ماست، آمریکا چنین است، صهیونیست ها چنین هستند، باور کنید آن چه که ابلیس با من و شما می کند، آمریکا و صهیونیست ها و اسرائیلی ها نمی توانند با ما بکنند، روزگار سختی است. جدولی که به شما دادم را دو روزه دارم مطالعه می کنم، بند به بند آن را می خوانم، بند به بند این جدول سازنده من و شماست، شما نمی خواهد تو چیزهای خوب آن بروید، خوبتان که خوب است، الحمدا... بعدا به آن می پردازیم و به آن نمره می دهیم، تو قسمت های دیگر آن بروید، تو نوشتن این جدول، توی کارهایی که دارید انجام می دهید، با خودتان رو راست باشید، مقاومت درونی با مسائل نکنید، اگر با خودتان رو راست بشوید، عیوب و نقایص خودتان را پیدا می کنید، اصلا هم لازم نیست گزارش بدهید، دینِ ما، اعتراف نزد دیگران را غلط می داند. ما در نزد دیگران اعتراف به گناه نمی کنیم، چرا؟ برای این که قبح گناه می ریزد. شما پیش خودت اعتراف کن که این کار غلط است که این کاری که کردی درست نبود پنجاه درصد کار به این شناخت اولیه است پنجاه درصد بقیه به پیدا کردن راه حل است . همین امروز جدول را نگاه می کردم . در بالای آن نوشته گناهان آن را خط بزنید و بنویسید خصائص بد گناهان کلمه خوبی نیست . در عصر حاضر تلاش بر این است که جوامع بشری اصلاح شود اما غافل از اینکه هر کدام از ما یک جهانیم ،چه قدر در طی این سالها گفتم که هر انسانی خود یک عالم کبیر است یک جهان است ما هر کدام یک جهانیم . در این جهان بدها و خوب ها وجود دارد تو نمی توانی بگویی در من بد وجود ندارد حتما بد وجود دارد . هر کدام ما یک جهانیم در این جهان هم بدها و هم خوب ها وجود دارد چون اساس خلقت به دوگانه بودن است روز و شب نرو ماده آسمان و زمین گیاه و حیوان خلاصه عالم دوگانگی است دوگانگی موجودی یا چیزی که خلق می شود نه خداوند . انسان اشرف مخلوقات است هر آنچه که بقیه ندارند به طور کامل در انسان وجود دارد زیرا هر انسان خود عالم کبیر است عالم کبیر نمی تواند نداشته باشد بعضی را داشته باشد و بعضی را نداشته باشد پس اگر قرار باشد این جامعه بشری را به سوی تکامل ببریم می بایستی انسان به سوی تکامل رود . ما می گوییم اگر حکومت ها عوض شود همه چیز درست می شود. حکومت چه کسانی هستند آدمهایی مثل من و تو مگر من و شما عوض شدیم مگر اصلاح شدیم ؟ چند سال است سر این کلاس ها می نشینیم ؟ جاده تکامل آدمی در هر قدم یک زشتی یا بهتر بگویم یک تاریکی به وجود می آید آن تاریکی را جاده تکامل می گیرد اگر قدرت پس دادن آن را داشته باشی و از خیرش بگذری میگیرد و جای آن به تو نور می دهد چگونه ؟ وقتی انسان متعهد می شود دروغ نگوید می گوید من از فردا دیگر دروغ نمی گویم نه از همین دقیقه دیگر دروغ نگو فردا چرا ؟ از همین دقیقه دیگر دروغ نگو . می گوید دروغ نمی گویم جلوی گفتن هر دروغی را باید گرفت . اگر بتواند بگیرد یک سهم به سرمایه مفیدش افزوده می شود چرا ؟ هر دروغی برابر با یک دزدی است . می گوید من هیچ وقت دزدی نکردم دست به مال کسی نبردم اما تو دزدی خیلی هم دزد بدی هستی گاهی اوقات دزد کثیفی هم هستی چرا ؟ دزدی در دنیا سرمایه آدم را نابود می کند دزد سرمایه آدم را می برد اما کدام سرمایه بالاتر از صداقت و راستی آدم ها است . وقتی یک انسان دروغ می شنود بخشی از صداقتش دزدیده می شود شما دروغ می گویی صداقت او را دزدیدی . او تا به حال آدم صادقی بود ولی صداقتش را دزدیدی چون دیگر کلام آدم های روبرویش را راست نمی پندارد . می گوید حتما دروغ است . به آدم های مقابلش ظن بد می برد وقتی می گوید حتما دروغ است یعنی ظن بد پس دروغ فقط درستی و صداقت را ندزدید . درستی و صداقت که دزدیده شد هیچ بلکه در کارخانه دروغ بدبینی و شک هم تولید شد . به دیگران به ازای دزدیده شدن صداقتشان هدیه کرد دروغ ما ظن و بدبینی را تولید کرد صداقت طرف مقابل را که دزدید هیچ یک کادو هم به دستش داد از این به بعد به همه بدبین باش فاجعه است . اگر به هر کلام و اندیشه ای تفکر کنیم به جاده ای که کلام ما باز کرده و طی کرده نگاه کنیم آن وقت می فهمیم هر کدام ما چه قدر در فساد اخلاقی و اعتقادی و اجتماعی نسل بشر سهیم هستیم . به خدا فقط آخوندها دین را خراب نکردند من و شمای نماز خوان هم دین را خراب کردیم با دروغ گفتن با تهمت زدن با بدبینی داشتن با حسد داشتن با له کردن آدم ها در زیر پایمان برای آنکه یک درجه بالاتر رویم و.... خیلی دردناک است وقتی یادم می آید قدیمی ها دروغ می گفتند بعد به آنها می گفتیم دروغ بد است دلیل می آوردند می گفتند این یک دروغ مصلحتی است برای آنکه یک دعوایی را بخواباند اشکال ندارد گناه نیست که می گوید ؟ دروغ می گوید آنکه این را می گوید دروغ می گوید . امروز چه حال بدی به من می دهد وقتی به آن فکر می کنم چه قدر آدم ها را با این جمله کلک زدند و جابجا کردند . قدمها را محکم کنیم چشمهایمان را از روبرو برداریم به درون نگاه کنیم تا بتوانیم تا وقتی دنیا را ترک نکردیم لااقل بخشی از مسئولیت مان را ادا کرده باشیم . هانا آرنت می گوید هنگامی که مدام به شما دروغ می گویند نتیجه این نیست که شما این دروغ ها را باور می کنید ما وقتی دروغ زیاد می شنویم فلانی همیشه دروغ می گوید این را نمی گویید ؟ می گوید وقتی به شما همیشه دروغ می گویند نتیجه آن این نیست که شما این دروغ ها را باور می کنید بلکه نتیجه آن این است که دیگر هیچ کس به هیچ چیز باور ندارد . مردمی که دیگر نتوانند چیزی را باور کنند دیگر نمی توانند نظری هم داشته باشند این مردم نه تنها از توانایی اقدام به کاری محرومند بلکه از توانایی اندیشیدن و داوری کردن هم محروم می شوند . آن وقت شما با چنین مردمی هر کاری که بخواهید می توانید بکنید . ببینید دشمن با مملکت ما چه کرد ؟ کاش آمده بود نفتمان را می دزدید کاش آمده بود آبمان را می دزدید یک چیزهایی از ما دزدیده شد که جبرانش سخت است و چه قدر مهم است که امروز ما اینها را بفهمیم شاید بتوانیم یک ذره جلوی خیلی از چیزها را بگیریم پس خواهشا دروغ نگوییم حتی مصلحتی . این شمع را می بینید در شمع فتیله مشکی رنگ است . من این فتیله را روشن می کنم ببینید این شمع چه جیغی می کشد نکن نکن من می سوزم راست می گوید چون شمع شروع کرد به آب شدن . می دانید این فندک چه به او گفت ؟ گفت تو از من نترس من فقط یک شعله دادم بیشتر که ندادم بعد هم خاموش شدم پس از چه بترسد ؟ از آن نخی که در دل خودت است . این نخ در دل شمع است یا نه ؟ این نخ می سوزد یا نه ؟ پس چیزی که شمع را می سوزاند چیست ؟ نخی است که در دل شمع است . نخ در دل خودت است که تو را آب می کند نخ در دل خودت است که دزد توست صداقتت را دزدیده آرامشت را دزدیده راستگوییت را دزدیده . صلح امنیت عشق محبت دینداری همه چیز را می دزدد مواظب باشید .
میلان کندرا می گوید چه قدر دوست داشتنی هستند آدم هایی که شبیه حرف هایشان هستند خدا کند من شبیه حرف هایم باشم حالا اگر شما شبیه حرفی که از دهانتان بیرون می آید نیستید ببینید چه قدر زشت هستید چون آدم یا قشنگ یا زشت است اگر حرفمان و کلاممان با آنچه انجام می دهیم و به آن باور داریم یکی نباشد آن وقت دیگر زشتیم .
خلیل جبران می گوید درباره خویشتن خویش اندیشیدن وحشتناک است همان کاری که من می گویم انجام دهید به خودتان تفکر کنید . خویشتن خویش همان نفسی است که می خواهد به من درونی فکر کند . درباره خویشتن خویش اندیشیدن وحشتناک است اما این تنها راه صمیمانه است اندیشیدن درباره خویشتن خویش هم بدان گونه که هستم نه آن گونه که من می خواهم مردم فکر کنند آن طوری که هستم . اندیشیدن به جنبه های زشتم، اندیشیدن به جنبه های زیبایم و در شگفت شدن از همه آنها . چه آغازی می تواند محکم تر و استوارتر از این باشد از چه چیزی می توانم رشد خود را آغاز کنم جز از خویشتن خویشم .