ملاک برتری بخش چهارم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 12
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: تا این هفته چند درصد به مسائلی که در زندگیشان جاری بود و نمی دانستند که این مسائل زایل کننده تقوایشان است برخورد کردند؟ آگاهانه به آن نگاه کردند و برای مقابله با آنها چه ترفندهایی را اندیشیدند؟
صحبت از جمع: شما گفتید اگر احساس می کنی از کسی خوشت نمی آید یک مشابهتی بین خودت و آن آدم هست و باید ببینی آن چیست؟ دیدم واقعا همین طور است یک چیزهایی مثل سایه می ماند آدم سایه خودش را نمی تواند ببیند ولی سایه می افتد روی یک نفر دیگر آن را می تواند ببیند
استاد: برای این که آن رو جبران کنی چه فکری کردی؟
ادامه صحبت: بیشتر به این فکر کردم که در این قضیه بودم، الان آن چیزی که دارد من را اذیت می کند چه ویژگی در من است تا این که بخواهم به راه حلش فکر کنم چون خیلی زیاد است.
استاد: چون حتما باید پیدا کنی جدا شدن از آن سایه خیلی مهم است ما این حرف را نزدیم برای این که فقط ببینید، دیدن بخشی از راه است، بخش دوم جدا شدن از آن است تا جدا نشوی باز هم همیشه وجود دارد و بعد از یک مدتی باز عادی می شود، عین قبل، بسیارعالی
صحبت از جمع: کتابی را مطالعه می کنم به اسم "هوش مثبت نگر، از پرفسور چمین، در این کتاب اشاره می کند به 10 خرابکاری که در وجود ما هست که سردمدار همه این ها قاضی است، ما بخش عرفانی اش را بارها از زبان شما شنیدیم که نباید راجع به دیگران قضاوت کنیم که خودش تقوا را زائل می کند اما این بخش علمی اش خیلی برایم جالب بود که وقتی قاضی می آید بالا دست بقیه خرابکارها را می گیرد وآن ها را با خودش می آورد بالا، راهکاری که در این کتاب ارائه کرده بود شما اول جلو آن قاضی را بگیرید تا مثل دومینو بقیه خرابکارها هم عملکردشان ازبین برود، یک راهکاری که من انجام دادم این بود کمک بکنید که اصطلاحا بخش PQ مغز شما یک کم فعالتر بشود عضله اش قویتر بشود، به اندازه 10 ثانیه در طول روز که می شود به اندازه 3 تا نفس کشیدن عادی شما فقط با حواس پنجگانه خودتان ارتباط برقرار کنید مثلا الان من این جا نشسته ام به وزنی که روی صندلی می آورم و لمسی که صندلی را می کنم به این ها فقط دقت کنید این به مرورکمک می کند که این خرابکارها را می نشاند سر جای خودش و به محض این که این خرابکارها آمد اگر شما لیبل بزنید و متوجه بشوید الان آن قاضی آمد من دارم راجع به یک نفر دیگر فکر می کنم این به مرور فروکش می کند. چند روزه توانستم مچ قاضی ام را خوب بگیرم و ادامه ندهم تا آخر.
استاد: من فکر می کنم تدریس من از این آقایی که گفتی خیلی ساده تر بود و برای هر آدم بی سواد و هر آدمی که از علم هم بهره ای نبرده قابل اجرا است چه طور که قدیمی ها برایشان قابل اجرا بود آن هایی که خیلی مومن بودند؛ من بچه که بودم یادم می آید بابا یا پدر بزرگم می گفتند آقا امام جعفر صادق(ع) می فرماید: ای کاش که آدمی گردنی به درازای گردن شتر داشت، و با کمال بچگی همیشه فکر می کردم آخر چرا گردن؟ بعد دیدم راست می گوید حرف آدم از دلش می آید بیرون، دل این پایین تر است و بعد این که بیاید به دهان برسد آن قدر راه است، این اگر بشود دو برابر و سه برابر زمان بیشتری می برد در نتیجه تا بیاید برسد به دهان آدم به آن فکر می کند من می خواهم چه بگویم؟ من می خواهم چه حرفی بزنم؟ یا چه نگاهی می خواهم داشته باشم؟ اگر آدمی یاد بگیرد در گفتگوها و در اندیشه هایش قدری صبر کند قبل از این که ابراز کند قدری صبر کند، اگر صبر کند به او فرصت می دهد که آن چیزی که ما به آن می گوییم عقل، به او بگوید آن که تو داری می گویی قضاوت است، آن که تو داری انجام می دهی حسد است ، آن که تو داری انجام می دهی یک دروغ مصلحتی است و الی آخر، خیلی ساده به همین سادگی. من حتی گاهی اوقات یک جاهایی گیر می کنم حرف می زنند راجع به این که فلان کس این طوری بود آن طور بود نمی توانم بزنم دهان مردم، من چه کاره ام؟ بعد هم با این شرایط جسمی نمی توانم فورا بلند بشوم بدوم بروم یک جایی، تنها کاری که می توانم بکنم با خنده می گویم الان طرف دیگر پا نداره راه برود می دانید شما؟ چرا؟ چون می گویم شما پر و پاچه طرف را گاز زدید و جویدید چون داشتید غیبتش را می کردید و تاثیر بدی دارد یعنی طرف انگار مشمئز می شود، ساکت می شود که دیگر گفتگو نکند حالا خودت به خودت بگو نه این که به کس دیگری بگویی، بگو این که داشتی فکر می کردی غیبت بود بعد تا فهمیدی غیبت است 14 تا استغفار کن، تا دیدی قضاوت است 14 تا استغفار کن، اگر دیدی در طول یک روز تعدادش زیاد شده خودت را تنبیه کن بگو این دفعه وادارت می کنم 28 تا بگویی، دفعه بعد 2 برابرش می کنم یعنی زمان را از شما می گیرم برای این که لذت از زندگی ات ببری، بسه!! ما این تنبیه را برای خودمان در نظر نمی گیریم، خیلی سال پیش به همه گفتم اگر در طول روز غیبت کردید لبتان را گاز بگیرید، هفته بعد آمدید گفتید لبمان تماما زخم شد، خب غیبت نکن مجبور نشوی گازش بگیری. بهترین شیوه و ساده ترین برای کمترین سطح سواد تا بالاترین سطح سواد.
ادامه صحبت: مسئله این جاست که زمانی که در اوج هیجانات منفی هستم به ذهنم نمی رسد بایستم و…
استاد: خب چه طور به ذهنت می رسد در آن اوج حرف این آقای دکتر رو گوش کنی؟!
ادامه صحبت: این را عامدانه و آگاهانه داشتم انجام می دادم
استاد: پس حالا عامدانه آگاهانه این جوری فکر کن چه دسته گلی داری آب می دهی، باز داری چه کار می کنی؟ تمرین کن.
صحبت از جمع: هفته گذشته یک نکته ایی به من گفتید که با خدا ندار نباش من این را تو این هفته گذشته ملکه ذهنم می کردم چه در ظاهر، چه در رفتار باطنی می گفتم یک ذره الان درست تر، یک ذره با حیا تر، مودبانه تر، یک تلفنی به من شد می دانستم راجع به یک شخص سومی هم می خواهد صحبت شود تلفن یک دفعه قطع شد گفتم آخ جون دیگر مجدد زنگ نمی زنم فقط پیام می دهم برای خداحافظی چون اگر زنگ بزنم می خواهد ادامه صحبت گل کند و… یک جای دیگر خیلی این حرف می آمد بالا که حق کاملا با من بود و می دانستم آن حرف باید زده بشود به قول شما قورتش دادم یک ذره تلخ بود ولی قورتش دادم همیشه فکر می کنم اگرمن قورت بدهم و حرفم را نزنم ذهنم همیشه مشغول می شود، تو دلم می ماند، می خواهم به آن فکر کنم، بعد که قورتش دادم دیدم نه ذهنم مشغول نشد راحت تر بودم سخت بود قورت دادن آن لحظه ولی بعدش آرامش بود.
استاد: بسیار عالی. من از بچگی همیشه اهل مطالعه بودم، خدا پدرم را رحمت کند هیچ وقت هم کتاب بچه گانه نمی خواندم کتاب های رمان خارجی بسیار سنگین چند جلدی را خودش می خواند و به من هم می گفت تو هم بخوان، در نتیجه بحث سخنوری من خوب بود هر چه سخنوری آدم خوب تر می شود حتی جایی می توانی چیزی را به طور معکوس به خورد مردم دهی یعنی تا این حد آدم قوی می شود، من هر جا مقابل هر کسی قرار گرفتم و هر حرفی را که زد همان موقع می توانستم جوابی دهم تا طرف دنبال سوراخ موش بگردد و در آن قایم شود و دیگر کسی او را نبیند. ولی همیشه گفتم خدایا تو این را به من عنایت کردی می خواهی مرا امتحان کنی؟ همان لحظه می خواهی مرا امتحان کنی؟ نمی خواهم و تا امروز کسی را پیدا نمی کنی که بیاید و بگوید این خانم در فلان جا مرا مفتضح کرد با طعنه و کنایه. شما با من صحبتی را می کنید و واقعیتی را باید با من گفتگو کنید عین واقعیت را می گویم طعنه و کنایه نمی زنم می گویم من فلان جا دیدم که مثلا فلانی دستش را در این جا کرد و برداشت من نمی دانم چه برداشت، این گفتن واقعیت است واقعیتی که اتفاق افتاده ولی هیچ وقت نمی گویم بابا از اول دزد بوده شاید هم در خانواده شان دزد داشتند، هیچ وقت از این کارها نکردم در حالی که خیلی قشنگ می توانستم این کار را بکنم. این خیلی مهم است شما کجا می توانید جلوی خودتان را بگیرید، هیچ کجا هیچ کس در این عالم نمی تواند به شما کمک کند قول می دهم هیچ مشاوری هیچ روانپزشکی در این مورد نمی تواند شما را اصلاح کند مگر این که شما زشتی آن را یک بار ببینید وقتی زشتی آن را دیدید از زشتی ها دیگر دوری می کنید البته سخت است اصلا از ده مورد سه یا چهار مورد آن از دستت در می رود اما عیبی ندارد تمرین کنید خودت را تنبیه کن و صدقه کنار بگذار، خیلی جالب است صدقه را کنار می گذارید برای آن که دشمنت است که در مورد او قضاوت کرده بودی که از او بدت می آمد، وقتی صدقه می دهی حالت گرفته می شود.
صحبت از جمع : من این هفته تمرین به من چه ؟؟داشتم، به درون خودم هم که می خواست دعوا کند می گفتم به تو چه، دیروز امتحان سختی از من گرفتند، در مسجد جمکران خانمی کنارم نشست و با گفتگوهایش پدرم را در آورد، هر چه که گفت من فقط در آرامش بله و خیر گفتم چون او خیلی دوست داشت باب گفتگو را باز کند و من نمی خواستم این اتفاق بیفتد. مواظب این اتفاقات باشیم چون داشت مرا تا حد جوش می رساند و به من چه و به تو چه دیگر کارساز نبود.
استاد: قطعا همین طور است اصلا نمی توانی فرار کنی باید امتحانات را پس دهی همین که گفتی ایمان آوردی کافی بود؟ سوره عنکبوت آیه یک و دو .
صحبت از جمع: چیزی که این هفته مد نظر من بود بیشتر شوخی کردن با همکارانم بود در عین حال که احترام همه را نگه می دارم و با این که خانم ها را با فامیلشان صدا می کنم ولی با آنها راحتم سعی کردم شوخی هایم را کنترل کنم و در کل خوب بود. بعد در مورد قضاوت ها دیدم که من در خودم چه قدر بی ادبم در بیرون شاید آن وجه را نداشته باشد مثلا راننده ای که در جلوی من می پیچد هیچ وقت عصبی نمی شوم ولی خودم با خودم چیزهایی را بار او می کنم، روی این داشتم کار می کردم که هیچ وقت این اتفاقات نیفتد. یک صحبتی را از آقای دولابی شنیدم که می گفت مؤمن باید حسن ظن داشته باشد من روی این فکر می کردم که مثلا اگر یکی جلوی من می پیچد می گردم دنبال این دلایلی که چرا این کار را کرد شاید اصلا من را ندیده است بعد دیدم خودم با موتور که می روم چه قدر بد رانندگی می کنم در صورتی که فکر می کنم نه من خیلی هم خوب رانندگی می کنم، کم کم شروع کردم خودم را بگذارم جای بقیه و اصلا راجع به آنها نظری ندهم، این که حالا شاید کسی عجله داشته باشد یا کاری داشته باشد و... جمله ای را پیدا کردم که می گوید آدم ها دنبال هزار تا بهانه می گردند تا یک کارشان انجام شود یعنی یک کاری را می کند به هزار بهانه مثلا اگر جلوی من پیچید یا جلوی کسی دیگر پیچید این برای هر کسی یک پیامی دارد مثلا اگر یکی از همکاران من پشت سر دیگری صحبت می کند صرفا برای من نیست برای بقیه هم هست برخورد من در آن جا شاید این قسمت را داشته باشد که من قاطی بقیه نشوم و یک قسمت دیگر آن است که روی کس دیگری این موضوع تاثیر بگذارد که چون من خودم را قاطی نکردم او هم خودش را کنار کشید. دیدم این کلید که حسن ظن داشته باشم به آدم های دیگر خیلی کمکم کرد و چیز دیگری که قبلا از صدقه سر مادرم و مادر بزرگم داشتم و آن این که خیلی از حرف های آدم ها مرا خیلی دیرتر از بقیه ناراحت می کند می گذارم به حساب ناراحتی و مشکلاتش ولی در آن واحد دیدم در زندگی خودم این کوتاه آمدن به جاهای دیگر صدمه زده است و حتی باعث شده تا به بقیه هم صدمه بزند، این که در کنار بحث مقام ها گذاشتم دیدم این حسن ظن در آن واحد اگر این را رعایت کنم مثلا در مقام پسرِ مادرم در یک جاهایی توضیحی به مادرم بدهم یا یک جاهایی دفاعی از دیگران بکنم، اگر آن مقام را رعایت بکنم در عین حال حسن ظن داشته باشم آن مشکل هیچ وقت پیش نمی آید.
در ادامه آیاتی که در دوجلسه خواندم و روی آن گفتگو کردیم ، امروز خواهم روی سوره تغابن آیه ی 16 گفتگو کنم . در این آیه خداوند فرموده است پس تا می توانید از خدا پروا کنید . پس تا می توانید از خدا پروا کنید . و بشنوید و اطاعت کنید و انفاق نمائید . که برای خودتان بهتر است . و هرکسی از حرص نفسش نگاه داشته شود پس آنان رستگارانند. رب العالمین که پرورش دهنده ی همه ی عالم است یعنی چی ؟ یعنی در ابتدا خالق است که خلق می کند . خالق ، خلق می کند . همه ی موجودات را . ولی بعد از خلق موجوداتش را رها نمی کند . بلکه هرکدام را در حیطه ی موجودیت اش تربیت می کند . سعادتمند مخلوقی است که تن به این تربیت ولو آنکه سخت هم باشد می دهد . حالا ، الغرض .
1- بخش اول آیه . تا می توانید از خدا پروا کنید . واقعاً این جمله ی پروردگار برای شما چه مفهومی دارد ؟ شما چی فکر می کنید ؟ تا می توانید از پروردگار پروا کنید . برای شما چه حسی دارد ؟ چه دستوری دارد ؟ چی فکر می کنید ؟ هیچ وقت به آن فکر کردید ؟ شما قرآن خواندید . بارها قرآن تلاوت کرده اید . خب باید به این آیه و به این مفهوم کوچک آن خوب توجه می کردید . درد امروز انسان ها نداشتن حیا است . آدم ها حیا ندارند . انسان های زیادی در تمام زمینه های زندگی شان حدفاصل معینی بین خودشان و دیگران ندارند . تا چه رسد بین خودشان و خدایشان . حیا . اگر آدمی در باورش گنجانده باشد که هر لحظه با خدای خودش قرار دارد و هیچ عملی یا فکری از او ساطع نمی شود که از خدایش پنهان باشد و خداوند او را می بیند ، آن وقت غلبه ی نفس اش بر او کم و کم و کم تر می شود . و اراده ی گرداندن نفس در دست خود آدم می افتد . تا آن را به کار بگیرد و آنچه را که در دنیا برایش مقرر فرموده است مورد استفاده اش قرار گیرد . نفس برای او در کمال اطاعت و فرمانبرداری از آدم انجام وظیفه نماید . خوب دقت کنید . بعضی اوقات آدم هایی هستند غذا می خورند . دیگر از این ساده تر . آیا غذا خوردن گناه دارد ؟ نه والا . خدا غذای حلال را گذاشته است که تو بخوری . ما غذای حرام را هم نمی گوئیم . یعنی آن چیزهایی که گفته نخورید را هم نمی گوئیم . غذای حلال . معده ی آدمی یک حجمی دارد . هرکسی در اندازه ی خودش . بعضی از آدم ها در جمع و یا کنار دوستانشان که قرار می گیرند ترمزی ندارند . نفسشان از این غذا خوشش آمده ، هی می خورند ، هی می خورند ، هی می خورند . بابا . بعد یا مریض می شود یا بالا می آورد . یا می گوید از این غذا من مردم . دارم خفه می شوم. اراده ی نفس شما باید در دست خودتان باشد . اگر نفس در اختیار شما قرار نگیرد مطمئناً از تقوا خارج می شوید . پس نکته ی قابل توجه داشتن حیا است . فرزندانتان را حیا بیاموزید . اجباری نکنید . اگر پدر یا مادر نزد فرزندشان لباس در نیاورند و عوض نکنند ، در حضور فرزندشان لخت نشوند ، اگر فرزندشان بخواهد لباس در بیاورد ، مثلاً مادر درحضور پدر یا پدر در حضور مادر ، بچه مخالفت می کند . بچه ها حیا را از پدر و مادر می آموزند . اجبارشان نکنید . خودتان در کنار آنها باحیا زندگی کنید تا آنها عملی هم از شما آموزش بگیرند . فقط نشنوند . حتی افرادی غیر از فرزندانتان هم که در مراوده با شما هستند می توانند . بیاموزند . ببینید الان دوستمان گفت . گفت من این کار را کردم ، دیدم یک نفر دیگر هم به من تاسی کرد. او هم همین کار را کرد . دوستمان الان حیا کرد از اینکه غیبت بشنود . گفت نمی خواهم بشنوم. یکی دیگر هم به او تاسی کرد . پس بسیار مهم است . از خدایتان پروا کنید یعنی حیا داشته باشید . ما هرکاری را در خلوتمان انجام می دهیم چون کسی نیست . غافل از اینکه همه ی کس آنجا است .
2- بشنوید و اطاعت کنید . پروردگار دستور شنیدن فرمودند . این شنیدن یعنی چی ؟ یعنی من حرف می زنم و شما بشنوید ؟ این شنیدن با شنیدن موسیقی ، گفتگوها و ... با همه ی اینها فرق می کند . شنیدن حتی سخنرانی فلان آیه ا... ، فلان عالم ، حتی با آن هم فرق می کند . در قرآن فرموده ، من می گویم این شنیدن از قلب آدمی است. چون هرآنچه که خداوند در قرآن فرموده ، به صورت عینی در دست ما است . ما آن را داریم قبل از فرستادن ما به عالم ملک در قلب های ما امانت گذاشته است . ما همه را قلبمان داریم . چراکه شاید انسان هایی باشند که اصلاً دسترسی به قرآن نداشته باشند . یا آشنایی با قرآن نداشته باشند ولی نباید بی بهره بمانند . اگر براساس طبیعتشان زندگی کنند ، خودشان را به هلاکت نیاندازند ، در قلب شان باز می شود و ندای حق را به آنها می رساند . حالا ما که الحمدا... در سرزمینی زندگی می کنیم که کتاب قرآن ، نوای قرآن در همه جای آن وجود دارد ، از سویی خیلی خوشبخت هستیم . ولی از سوی دیگر بسیار سخت است چون مسئولیت سنگینی را به دوش ما گذاشته است . چون هر دم آنچه را که از قلبمان می شنویم می توانیم با کلام قرآن تطابق دهیم . ما نمی توانیم همین طور حرف بزنیم بعد بگوئیم که من حس می کنم این است . حس شما به چه درد من می خورد . اگر حس شما یا به عبارتی ندای قلب شما با کلام قرآن ، با سیره اهل بیت ، همخوانی دارد آن موقع می توانم بگویم درست است . وگرنه نمی توانم بگویم درست است . حالا می شود درک کرد که خداوند می فرماید بشنوید و اطاعت کنید . چه مفهوم بزرگ و زیبایی است . بشنوید و اطاعت کنید.
3-خدا فرموده انفاق کنید بحث انفاق خیلی گسترده ست بنظر شما انفاق شامل چه چیزهایی ست؟
صحبت دوستان: هر خیری که برای خدا در رابطه با خلق خدا انجام بدهیم جایی می خواندم حتی برداشتن سنگی از یک مسیر خندیدن و نگاه محبت آمیز به شخصی بخصوص پدر مادر همه شان جزء صدقه و خیرات هستند
استاد: من معتقدم قبل از اینکه به کمد لباسهایمان سر بزنیم به کمد آشپزخانه مان سر بزنیم وسایل زندگی را نگاه کنیم و بسیاری چیزها، در ابتدا من می گویم به خودم نگاه می کنم به آن چیزی که به آن می گویند اندامهای انسانی، زبان، دستها، پاها، چشمها گوشها قلبمان که مرکز عاطفه و محبت است مغزمان که مرکز تعقل و درایت و تدبیر است، پس در ابتدا من و همه من های نوعی از بالاترین سرمایه مان باید انفاق کنیم، آیا یک کاپشن نو گران قیمت با یک دست شما برابری میکند؟ نمی کند، خوب گوشهای من حدود سی سال است سنگ صبور دردها و رنجهای آدمها بوده، انفاق دادم دیگر گوشهایم را ، خوب می شنود، الان تازگی یک خورده پیر شدم وضوحش کم شده باید بروم دکتر ولی همیشه خوب می شنیده ، پس باید ازش انفاق می دادم من که نمی توانم اینرا بکَنم بدهم به کسی ولی انفاق پای درد دل آدمها نشستم، معمولاً هم اَه نگفتم، اَه چقدر حرف می زنی!!! چشمهایم را موظف کردم به همه آدمها با راستی و درستی و با محبت نگاه کند، زبانم را در هر زمان و در هر اندازه ای که می فهمیدم برای دیگران بکار گرفتم اگر خیلی در آن موجود است پنهان نماند خیر را برای مردم بگویم جاری بشود محبت الهی که پروردگار در قلبم به ودیعه گذاشته با خساست مخلوط نکردم، بی دریغ، بی توقع، بدون اینکه انتخاب کنم این محبت را رها می کنم چون معتقدم این محبت هرچی مصرف می کنیم تمامی ندارد کم نمی شود زیاد می شود ولی کم نمی شود، عوضش هر کسی در مسیرش قرار بگیرد برخوردار می شود، از مغزم که مرکز تعقل است برای پیدا کردن راه حل مشکلات مردم مدد می گیرم و صد البته این اعضاء و جوارح را سعی کردم با کلام قرآن هر دم تربیتش کنم و در این زمینه هر دم از خدا کمک خواستم پس از اینهاست که از آنچه که دارید به آدمها ببخشید علی الخصوص انسانهایی که سخت در فقر به سر می برند بر عهده کسانی ست که بیش از نیازشان دارند حتماً انفاق کنند.
4- در ادامه آیه خداوند فرموده هر که از حرص نفسش نگاه داشته شود پس آنها رستگارانند، خیلی زیبا و دلنشین خداوند پند می دهد آنچه را که از ابتدا تا اینجا فرموده جهت اینست که آدمی یاد بگیرد چطور از حرص و طمع خودش را در امان نگه دارد، الان دنیا بر اساس حرص و طمع نفسها درتمامی رده های مقامی دنیا می گردد و ملاحظه می کنید که همه جا جنگ است خونریزی ست خرابی ست، آنچه که سالیان دراز انسانهای بیشماری در سرزمینهای مختلف ساختند همه اش از بین می رود یا وجود بلایایی که دست بشر در آن دخیل نیست تنها اراده پروردگار است تا انسانها در هر سطح فهم و شعوری و اعتقادی بفهمند که در دنیا هرلحظه می شود که دیگر صاحب هیچ چیز نباشید، تمام، خیلی جالب حتی نمیتوانید جانتان را، جانتان کجاست؟ در قالب بدنتان است، جانتان همانی ست که شما ایستادید اگر یک نفر خورده باشد روی زمین فرق شما با او همین است یک چیزی در شما جریان دارد که شما را حرکت می دهد و در او دیگر جریان ندارد حتی نمی توانند جانشان را در قالب بدنشان حفظ کنند و ادامه زندگی بدهند اگر قرار باشد برود می رود، در این نقطه است کسانیکه امر الهی را شنیدند اطاعت کردند از خدای خویش حیا نمودند، آنوقت اینها شدند چه کسانی؟ رستگاران، این همان مقامی ست که بدنیا آمدیم تا به آن برسیم و بتوانیم وقت برگشت به لقاء الهی نائل بشویم در برگشت که همه به لقاء الهی نائل نمی شوند.
یک چیزی آورده ام چون حال خودم را خیلی خوب می کند می خواهم برای شما هم بخوانم، خوب گوش کنید هرچه که گفتم در آن هست:
شب آرامی بود می روم در ایوان
تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست داشت
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد،
آمد آنجا لب پاشویه نشست (پاشویه می دانید کجاست؟ کناره های لب حوض)
پدرم دفتر شعری آورد
تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند
و مرا برد به آرامش زیبای یقین (آدم وقتیکه یقین دارد این درست است دیگر هیچ چیزی آرامش وجودش را بهم نمی زند، اگر آرامش ندارید نگاه کنید ببینید به چه چیزی یقین ندارید، چه چیزی در باورتان ویلان و سرگردان است؟)
با خودم می گفتم زندگی راز بزرگی ست که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست (رود دنیا می دانید چیست؟ همین چیزی که الان ما در آن هستیم شما می دانید همه تان در خدا نشسته اید؟ اگر نبود نمی توانستید زنده باشید)
زندگی آبتنی کردن در این رود است (و حیف نیست که تو به غیبت و قضاوت بپردازی و از آبتنی در این رود غافل بشوی؟)
وقت رفتن به همان عریانی (ما وقتی آمدیم دنیا هیچ چیز تنمان نبود لخت لخت، هیچ چیز با ما نبود، وقتی هم که می خواهیم برویم لخت لختیم)
که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد (من لخت آمده ام لخت هم میروم پس در این رود این فضایی که همه اش خداست به دنبال چه چیزی می گردم من که همه چیز دارم ندارم؟ شما ندارید؟ می گوید نه، خانه می خواستم صد و پنجاه متری، ماشین می خواستم شاسی بلند، بایست تا بیاید، دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ)
زندگی وزن نگاهی ست که در خاطره ها می ماند
(می روید در یک اداره ای یک کارمندی مهربانانه تو را نگاه می کند سالیان سال یادتان نمی رود)
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را خواهد کشت
زندگی درک همین لحظه اکنون است (همین حالا که در آن هستید)
زندگی شوق رسیدن به همان فردایی ست که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی نه در فردایی
ظرف امروز پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با امید است
زندگی یاد غریبی ست که در سینه خاک بجا می ماند
زندگی سبزترین آیه در اندیشه برگ
زندگی خاطر دریایی یک قطره در آرامش رود (من شما یک قطره ایم و این رود زندگی ما به اندازه یک دریا می ارزد در پهنه این رود)
(زندگی ما به اندازه ی دریا می ارزد در پهنهی این رود)
زندگی حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
(همه ی بذرها مطمئن هستند اگر کاشته بشوند رشد می کنند حتی آنهایی که عقیم می مانند و رشد نمی کنند وقتی به صورت بذر هستند باور دارند که سر از خاک بیرون می زنند و سبز میشوند. بذرها من و شما هستیم ، باید باور کنیم که شکوفا می شویم)
زندگی باور دریاست در اندیشه ماهی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه روشن خاک است ، در آئینه عشق
زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست
آسمان ، نور، خدا ،عشق ، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
(الان همگی زنده ایم ، کی می داند فردا صبح هم زنده هست ! هیچ وقت هیچ کس نمی داند)
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
(پرده ها را از روی دلهایتان پس بزنید )
رو به این پنجره ، با شوق ، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیراست
(تقدیرت را قبول کن دیگه ، همانطور که هست قبول کن هیچ نمی دانی اگر جور دیگر بود برایت بهتر از این بود)
وزنِ خوشبختی من ، وزنِ رضایتمندی ست
(هر چه رضایت مندی توی دنیا بالاتراست خوشبخت تری)
زندگی ، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندیست ، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات است ، میان دو سکوت
(سکوت قبل از دنیا ، سکوت بعد ازدنیا)
زندگی ، خاطرهی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما تنهایی است
من دلم میخواهد
قدر این خاطره ها را دریابیم
صحبت از جمع : هفته پیش قبل از سه شنبه یه مشکلی برایم پیش آمد ، کمی سر و صدا کردم و به خودم خیلی بد و بیراه گفتم ، می خواستم به بقیه چیزی نگویم مجبور شدم به خودم بد و بیراه بگویم ولی کتکش هم خوردم یعنی انقدر عصبی شده بودم که از کنترل خارج شدم آخر شب بود رفتم پشت بام نشستم با خدا حرف زدن ، گفتم که خدایا کرم تو بیشتر است یا گناه من ! اگر کرمت خیلی زیاده است خُب دستم را بگیر و مرا رها نکن از این کاری که کردم رهایم کن. خلاصه این یک هفته همش بغض داشتم ولی نگذاشتم اشکم بریزد بعد از آن دیگه هر چه گفتند سکوت کردم و هیچی نگفتم و بهترین کار سکوت است و من هرچه رشته بودم پنبه شد. دیگه رفتم بالا در سرما با سر برهنه نشستم کف پشت بام ،شروع کردم به توبه کردن بعد دیگر آخر شب کارم به دکتر کشیده شد. ولی از آن به بعد سکوت کردم هر چی می گویند فقط نگاه میکنم قصدم بیاحترامی نیست نمی خواهم به خودم ضرر بزنم
استاد :هر وقت چیزی خیلی آزارم داده و نخواستم گفتگو کنم یا حتی نخواستم به دیگران بیانش کنم ، نوشتم. من همیشه احوالات سختم را می نوشتم یعنی غیر قابل تحمل بود بعد یک بار دیگه به خودم می گفتم ببین تو دوستش هستی نامه ی او را بخوان ، این من نیستم ، آن نامه را تمام و کمال میخواندم بعد حتی اگه یه جایی لازم بود چند قطره اشکی هم میریختم چه قدر تو مظلومی ، چقدر تو آزار دیدی ، بمیرم برات. یعنی بر خودم کمی سوگواری میکردم. بعد با اجازه شما کل کاغذ ریز می کردم اگر جایی آب روان گیرم می آمد می دادم به آب رونده که با خود ببرد ، در قدیم پیدا می شد دور میدان گرگان یک جوی آبی داشتیم که آب قنات بود . اگر هیچی پیدا نمی شد دیگه در نهایت وقتی میرفتم بیرون در سطل زباله ای خالی می کردم حالا خانم از این به بعد خودت را آزار نده ، هر گوشه ای گرفتار شدی بنویس ، شرح حالت را بنویس بعد به عنوان دوستت شرح حال بخوان و قضاوت کن و برای خودت دلسوزی کن
صحبت از جمع : من در حال خواندن قرآن فارسی هستم ترجمه ی آقای بهرام پور، تمام جاهایی که صحبت میشود که مخالفت میکنند با حضرت رسول(ص) بعد آیه نازل می شد ،می خواستم بپرسم نزول آیه از طریق حضرت جبرئیل را دیگران هم متوجه می شدند؟
استاد : وقتی حضرت جبرئیل بر آقا رسول الله (ص) وارد می شدند ، جاهایی که ایشان می آمدند به چشم حضرت می آمد گاهی اوقات هم به اصطلاح با وجود کامل نمی آمدند ندای ایشان را ، وحی را که از جانب حضرت حق می آوردند ایشان می شنیدند اما فقط ایشان، نه مردم.
ادامه صحبت : پس مردم از کجا می فهمیدند که الان این کارشان غلط بوده است این آیه برای این نازل شده است
استاد : بخاطر اینکه پیغمبر اعلام می کردند ، آیات شآن نزول دارد ،شما اگر بروی شان نزول آیات را مطالعه کنی بسیاری از قسمت ها گفته شده است که این آیه در قبال این اعمال افراد نازل شده است حالا یا همان موقع نازل می شد یا بعدا نازل می شد ایشان می فرمودند که این آیه در قبال این حرکتشان نازل شده است
ادامه صحبت : خُب ایشان می فهمیدند چه جوری به مردم میگفتند الان این آیه نازل شده است
استاد : اعلام میکردند دیگر ، اگر قرار بود مردم جبرئیل و ببیند که کارشان تمام بود ، خداوند می گوید : شما هِی می گویید فرشته ها را به ما نشان بده هر زمان که شما بتوانید فرشته ها را ببینید کارتان خلاص است ، وقتی ما زمان مرگمان فرا برسد عزرائیل را می بینیم در حالی که هرگز اینجوری عزرائیل را نمی بینیم یا وقتی مُردیم و ما را در قبر می گذارند که بعد دوباره به اصطلاح زنده می شویم ملائک نکیر و منکر که برای سوال جواب می آیند ، می بینیم.
ادامه صحبت : من اصلا مانده بودم که حضرت رسول (ص) هر چه میگفتند و گوش نمیدادند مخالفت میکردند و میگفتند الان این آیه نازل شد و من با خود گفتم حضرت رسول که می دانند دیگران چطور می پذیرند ؟
استاد : مهم نیست ، آنهایی که باورشان به آقا رسول الله قوی بود پذیرش میکردند ، آنهایی که باورشان ضعیف بود یا باوری نداشتند فقط نمایش بود ، سری تکان میدادند و عبور میکردند . وگرنه قبل از دنیا رفتن پیغمبر باید تمام آن آدمهایی که پیغمبر دیدند باید مسلمان های واقعی می شدند ولی دیدیم که نبودند.
صحبت از جمع : در ابتدای صحبت هایتان که آیه را تفسیر می کردید قسمت سوم راجع به انفاق صحبت کردید بعد شما به انفاق از وجود اشاره کردید ما در قرآن داریم که وقتی که میخواهید انفاق کنید نه آنقدر مشتتان را محکم بگیرید که هیچی ازمشتتان نچکد و نه انقدر باز بگذارید که هر چه هست بریزد ، حالا در مسائل مالی می دانیم مثلا من صد تومان دارم چقدر از این را اتفاق بکنم که هم خودم آخر ماه نمانم و هم انفاق کرده باشم ولی در مورد این مسئله ای که شما فرمودید و فکر میکنم این باعث میشود که آخرسر خودمان فرسوده بشویم چون هر چی داریم انفاق کردیم رفته ، درست است ؟
استاد : خیر ببینید اگر انسان حد تعادل را رعایت بکند حتی در بخشیدن محبتهایش هم ، یک میانه روی خواهد داشت. مثلا :
من یک زمان هایی مشکلات مردم را میشنوم تلفن میکنم آن موقع ها که خیلی جوانتر بودم هر چندتا تلفن میشد حتی هنگام آشپزی در آشپزخانه میشنیدم و جواب میدادم، و مشکلی هم نداشتم. اما الان اگر که قرار باشد با تلفن در گوشم بزارم که اصلا دستم بی حس میشود و اگر که روی میز بگذارم صدا پخش میشود اگر آدم های دیگر باشند نمی توانم گفتگو کنم چون من وقتی پاسخ شما را میدهم یک اتصالی بوجود می آید اون اتصال است که به من میگوید باید به شما چه بگویم، خب این سنگین است دیگر اگر بعد از چهارمی بخواهم جوابگوی پنجمین تلفن باشم دیگر نمی توانم اینجور مواقع یا دیگر اصلا تلفن را برنمیدارم اگر تنها باشم اگر کسی در خانه باشد از آنها میخواهم که بهشان بگویند بعدا تماس بگیرند من نمیتوانم الان جواب بدهم چون توانش را ندارم این را الان تشخیص میدهم چون اگر این کار را بکنم آخر شب که شد بقول دوستمان من را هم باید ببرند بیمارستان راه دیگری وجود ندارد نه در بخشیدن از وجود خودتان هم باید حد تعادل را رعایت کنید همانطور که در بخشیدن اموالتان حد تعادل را رعایت بکنید.
باید این نکته را در نظر بگیرید
صحبت از جمع: همین اول آیه گفته است که "فاتقوا الله ما استطعتم " فقط که توانتان است دیگر ولی این جا دارد تا جا، یک موقع ممکن است اتفاقی برای شما بیافتد که مجبور شوید پنجمی هم جواب بدهید یعنی آدمیزاد در انفاق جان و مال و اولادش در شرایط عادی یک جوری رفتار میکند که بلاخره برای آینده اش هم بماند اما یک جاهایی هست که اگر جانت هم در بیاد باید آن جانت هم بدهید وگرنه آن موقعیت فوت شده است و آن موقعیت رد بشود حالا شما پنج روز دیگر هم ده برابر آن بخواهید توان بگذارید آن کار نمیکند حالا در آن چیزی که فرض کنید ما در شرایطی قرار بگیریم که میدانیم که باید کاری بکنیم فرض کنید جان چند نفر، جان عزیزی ،جان امام آن را دیگر هر چی دارید باید بزارید ولی حالا در شرایط عادی به هر حال فرق میکند.
استاد: این که الان شما الان میگویید ما راجع به استثنائات صحبت نمیکنم ما بصورت کلی و عمومی صحبت میکنیم میگوییم تعادل را برقرار کنیم اما یک جایی هست شما وارد یک روستا میشود حالا یک دست لباس هم بیشتر ندارید اما در ساکت پنج شش دست لباس دارید میبینید مردم دارند یخ میزنند همه را میدهید میرود در حالیکه دستت را اینقدر باز نکن که به استطاع.
صحبت از میان جمع: این باز برای شما استطاعت شما با استطاعت من فرق میکند اون استطاعت وجودی شما ممکن است این باشد که بیست عدد تلفن را جواب بدهید یک فشاری هم بهتان بیاید من استطاعت وجودی این را ندارم که از گوش و چشم خودم بگذرم که مثلا جواب دوستم را هم بدهم بخاطر همین خدا میگوید آن چیزی که توانتان است یک موقع ما دلمان میسوزد میگوییم استاد خیلی به خودشان فشار می آورد درصورتیکه این استطاعت من است استطاعت علی اکبر این است که وقتی شما را میبیند خیلی احساس میکند که شما به خودتان فشار می آورید ولی خداوند استطاعتی که به افراد داده است متفاوت است و اگر شما مخصوصا شما چون موضوع بحث شد مثال میزنم فرض کنید بخواهید با فرمول من پیش بروید مثلا دوتا جواب بدهید آن وقت دیگر شما آن کار را انجام ندادید و تشویق هم نمیشوید ممکن هم هست تنبیه هم شوید مثل این می ماند که یک بچه کلاس دومی می نویسد بنام خدا خب با یک خط کج و معوجی نوشته است بنام خدا اما تشویق هم میشود اما همین را فرض کنید یک خطاطی اگر بیاید آن شکلی بنویسد تنبیه میشود آن باید با استطاعت خودش بنام خدا را بنویسد یک جمله ای البته بعید میدانم از معصوم باشد حداقل من ندیدم میگوید " حسنات البرار السیئات مقربین " نمیدانم از چه شخصی است اما در عرفان معروف است این را میگویند یعنی میگوید آن چیزی که برای یک آدم نیکی حسنه به حساب می آید برای آنی که مقرب است اصلا ممکن است سیئه باشد عین همین دست خط که اگر یک آدم خطاطی مثل بچه دوم دبستان بنام خدا به او بگویند بنویس بنام خدا عین یک بچه دوم دبستان بنویسد تنبیه هم ممکن است بشود
استاد: کاملا درست است. من میگویم شاگردهای من در مدرسه شاگردی که همیشه2 میگرفت این دفعه گرفته است 9 جایزه هم برایش گرفتم شاگردی که معمولا بیست میگرفت یا نوزده میگرفت مثلا این دفعه گرفته است حالا هجده یا هفده دعوایش هم میکردم بعد شاگردها میگفتند خانم او 9 شده است میگفتم باشه شما نمیدانید که 2 بوده است شده است 9 این خیلی فرق میکند این نشان میدهد که تلاش بسیاری کرده است تا اینجا آمده است ولی این هیچ کاری نکرده است باید یک کاری میکرد برای خودش چرا باید بشود هجده یا بشود هفده . واقعیت اش هم همین است یک چیزهایی هست که آدم ها باید تشخیص بدهند من بارها گفتم باز هم میگویم از قرآن غافل نشوید آنهایی که از قرآن غافل میشوند بازنده هستند. همه چی آن تو است. به شرط آنکه بخواهید بفهمید وقتی هم شروع میکنید از روح قرآن تقاضای کمک کنید برای فهم قرآن روح دارد یک روح بسیار بزرگی است از روح قرآن تقاضا کنید
صحبت از میان جمع: یک نکته ای که من برداشت میکنم ما اگر مقام های خود را بشناسیم مثلا سرکار من سعی میکنم همین انفاق را نسبت به همکارم داشته باشم مثلا فقری که دارد در مال نیست در علمی است که ندارد من میروم از علم خودم به او کمک میکنم ولی اگر از حد بگذرد مسئولیت من را نسبت به کارمند شرکت که در حال حقوق گرفتن هستم ضایع میکند یا اگر شما مثلا بخواهید یک تلفنی را بیشتر جواب بدهید مطلبی که باید برای کلاس انجام بدهید دیگر ضایع میشود اگر ما مقام هایمان را داشته باشیم به اندازه مقام خودمان هر جایی خرج بکنیم این تداخل فکر نکنم هیچ وقت بوجود بیاید
استاد: چقدر مهم است آدم ها بدانند کی هستند چقدر التماس کردم بنویسید شما کی هستید اگر آدم ها بدانند کی هستند خیلی زود هم خودشان اصلاح میشود هم جامعه اطرافشان بدون اینکه اینها دخل و تصرفی کنند حرفی بزنند
صحبت از جمع: یک صحبتی که من خیلی وقت پیش شنیدم از یک استادی میگفتم زندگی آدم مثل پازل است این پازل را بسپارید دست خدا ،شما آنجایی که ذهنتان میرسد میتوانید فکر میکنید درست است انجام بدهید سالیان آینده شاید اصلا نفهمید چی شد ولی اگر یک روزی بیاید بالا نگاه بکنید تازه میفهمید این قطعه هایی که کنار هم چیده شده است چقدر بجا بوده است چقدر درست بوده است مثلا ورشکستگی که اتفاق افتاده تو باید میداشتی.
استاد: حتما همینجور است