منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

ملاک برتری بخش سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

قبل ازاین که آغاز جلسه باشد یک گفتگوی ساده و دوستانه در باب مقام ها داشتیم، بنده خدمتتان عرض کردم ما در مورد مقام ها از پایین شروع کردیم، مثل مقام دوستی، همسایگی و...یکی از چیزهایی که من به آن خیلی معتقد هستم این است در مقام همسایگی کاسب محل بر من حقش واجب تراست تا کاسب دو تا کوچه آن طرف تر، مگر این که کاسب خوبی نباشد حلال کار نکند و به من ضرر و زیان برساند آن موقع می روم و یک کاسب حلال خور و حلال کار کن اختیار می کنم، ببینید تا کجا من به مسئله نگاه می کنم. آن وقت ها حاج آقا می خندید می گفت هر وقت این خانم جایی یا پاساژی رفت با یکی معامله کرد دیگر رها نمی کند همیشه آن جا می رود، می گفتم بابا وقتی با کسی یک بار کار کردم حقش بر گردن من است تا وقتی درست کار بکند من آن جا می روم ولی واقعیت این است همین طور که این حق ها را می شماریم و بالا می آییم آرام آرام کنار هم می گذاریم چون حق ها را شناختیم عملا جداسازی می کنیم می گوییم این را که فهمیدم و... اگر مقام همسایه هست و من 50 همسایه اطرافم است خب یک مقام همسایه را می شناسم دیگر نمی روم روی هر 50 تا صحبت کنم و خیلی چیزهای دیگر... بالا که می آیی این ها هرمی جمع می شوند و به نوک که می رسند، نوک همه مقام ها بنده بودن است و اگر کسی این مقام را درک کرد و توانست به آن دست پیدا کند آن موقع است که هر لحظه از همان مقام بنده بودن، از آن بالا نگاه می کند، سر می خورد و این پایینی را هم نگاه می کند، خیلی راحت جواب می دهد. شناختن این مقام ها خیلی مهم است. یکی از اشکالات جامعه ی بشری امروزه ما، نه در ایران بلکه در کل دنیا این است که انسان ها فقط بر اساس این که اگر این کار را انجام بدهم پلیس می آید اگر فلان کار را انجام بدهم سر چهار راه می گیرد، اگر فلان طور بروم جلبم می کند، همه منضبط شده و روی یک خط صاف می روند، این آن نیست که باید باشد ما نیامدیم که مثل ماشین حرکت کنیم، مثل ماشین اطاعت کنیم وگرنه خدا ما را ربات می آفرید، ما آمدیم که با پوست و گوشت و نفسی که این را اداره می کند تمام مراحل را امتحان کنیم یعنی به آن نقطه برسیم، می شود این کار را انجام داد بعد می گوید نه نمی شود، یک چیزهایی خیلی نکته های جالبی است که باید به این نقطه ها توجه کنیم. الان بیش از دو سال می شود که فقط روی این کار می کنم که چهارچوب بنویسید، بگویید چه کسی و چه چیزی هستید، اصلا چرا این طور هستید؟ شما اگر ندانید که چرا این طور هستید همیشه فکر می کنید من تو را این طور کردم، با من می جنگید اگر ندانید چرا این طور هستید و چرا این رفتار را دارید، با آن یکی و آن یکی به طور مرتب سرشاخ می شوید و این آن چیزی نیست که باید باشید.
جلسه گذشته اگر یادتان باشد در مورد برتری گفتگو کردیم بعد از آن هم یک آیه از قرآن را در رابطه با تقوا بحث کردیم اما خیلی زیاد نبود، امروز گفتگو را ادامه می دهیم، تقوا را از منظر نگاهتان معنی کنید، برای هرکسی تقوا یک معنی دارد چون به هر حال اگر کسی بخواهد موردی را در مسیر زندگی اش انتخاب کند و مسیر را درست و منطقی و آگاهانه پیش برود می بایستی از آن یک دیدگاه شفاف و قابل فهم داشته باشد تا برای او قابل اجرا شود.
حالا شما بگویید تقوا برای شما چه معنی دارد؟ شما را ملزم به رعایت چه رفتاری می کند تا شما را انسانی با تقوا بدانند و صد البته قبل از داوری و نظر دیگران خودتان دریابید که به عنایت خداوند در مسیر تقوا قدم بر می دارید.
صحبت از جمع: چیزی که که من این چند وقت به آن فکر کردم و به آن رسیدم، قشنگ ترین و خلاصه ترین حالتش همان جمله ای بود که خودتان گفتید، حیا از خداوند، این که حالا صرفاً عمل به واجبات خدا نیست مثلاً همین صحبتی که امروز خواندیم راجع به حضرت موسی(ع) که می گفت این دخترها با حیا راه می رفتند، به آنها واجب نیست ، واجب این است که یک سری اصول دینی و اصول شرعی را رعایت کنند، از یک حدی بیشتر آن حیا و آن تقوا دوباره باعث می شود که بیشتر از آن رعایت کنند.
صحبت از جمع: من آن چیزی که این چند وقت خیلی به آن توجه می کردم، دیدن زیبایی های طبیعت است، فکر می کنم برای من این جا است که زیبایی ها و طبیعت را بهتر ببینم شاید خدا را در آن لحظه های زیبای برگ ها می بینم که زشتی ها را نبینم، در رفتارها، شاید در رفتار خودم، شاید با دیدن آن زیبایی یاد بگیرم که این قدر زیبایی هست پس از زشتی ها کمی دوری کنم.
استاد: عالی
صحبت از جمع: مشخص است که انجام واجبات، ترک محرمات، هر کدامش به یک معنایی تقوا و پرهیزکاری است ولی هر کسی در نیت خودش آن کاری را که دوست دارد انجام دهد و می داند گناه است یعنی یک جوری وسوسه می شوی که انجام دهی ولی به خاطر این که یک نفر دارد شما را نگاه می کند آن کار را انجام نمی دهی، به نظر من این بالاترین تقوا است، حالا هر کسی در نیت خودش به عنوان مثال یک آقایی نسبت به خانم ها حساس است و دوست دارد خانم ها را نگاه کند ولی یک آقایی هم نه، حالا به خاطر بالا بودن سن اش یا هر علتی خیلی تمایل به نگاه کردن ندارد، به نظر من بین این دوتا خیلی تفاوت وجود دارد، آن کسی که دوست دارد نگاه کند و نگاه نمی کند ، این به نظر من درجه ی انجام ندادن کارش خیلی بالاتر است و تقوای واقعی اینجا است.
استاد: بسیار عالی .
صحبت از جمع: چیزی که ما از قرآن متوجه می شویم این است که خود قرآن تا ما جزء متقین نباشیم برای ما هدایتی را به بار نمی آورد یعنی در آن ابتدای سوره بقره که می گوید ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ یعنی هدایتی است برای آدم هایی که با تقوا هستند. ما در کلمه فارسی این متقین را مثلاً گفتیم پرهیزکار، در ادامه همان آیات سوره بقره چند تا عبارت را می گوید یعنی در همان جا می خواهد بگوید که من قرآن به درد متقین می خورم، بعدش هم گفته که این ها چه کسانی هستند یعنی اگر که آن مشخصات در شما نیست، من به درد شما نمی خورم، یا بروید و این مشخصات را در خودتان زنده کنید یا این که اگر سراغ من بیایید قاعدتاً اگر من هدایتی هم برای شما داشته باشم کامل نیست. آن چیزی که من دیدم فکر می کنم اولی اش می گوید به غیب ایمان دارند، الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ، ممکن است نماز بخوانیم، روزه بگیریم اما ایمان ما به غیب چه قدر است؟ ایمان به غیب را حضرت موسی(ع) دارد که زمانی که رود نیل جلویش است و لشکر غدار دشمن دارد از پشت می آید و در آن بنی اسرائیل ولوله می شود که تو ما را به کشتن دادی، او می گوید خدا با من است، یعنی در تنگ ترین بن بست های که ممکن است در این دنیا وجود داشته باشد، او می گوید إِنَّ مَعِيَ رَبِّي می گوید خدا با من است، یعنی ایمان به غیب یعنی این دیگر که بگوییم خدایا من با تو هستم، تو هم با من هستی دیگر، چون من بنده ی تو هستم، من فکر می کنم آن ایمان به غیب اگر در واقعیت باشد یعنی در جان ما بنشیند، آن وقت ما خدا را همه جا ناظر و حاضر بر خودمان می بینیم، چه طور وقتی که در یک عروسی دوربین را می چرخانند یک دانه موز بزرگ گذاشتیم در دهانمان، یک کاری می کنیم که در فیلم نیفتد حالا گناهی هم نیست ولی می خواهیم در منظر دیگران وقتی دیده می شود زشت نباشد. خب این عالم که محضر خدا هست، این غیبی که وجود دارد در همه ی مراتب تسری پیدا می کند. من فکر می کنم اولین قدم تقوا، ایمان به این غیب است یعنی اگر این نباشد آن نماز و روزه و این ها، درست است که به درد می خورد ولی یک جایی می لنگد، یک جای کار بالاخره ممکن است که آدم نتواند پیش ببرد. بعد خداوند عالم در قرآن بعد از این يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ، آن وقت می گوید وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ، بالاخره نمازی که بنده می خوانم، هرچه آن ایمانم قوی تر باشد وگرنه افراد دیگری هم مقابل یک مجسمه ای دولا و راست می شدند حالا ما به سوی کعبه ای دولا و راست می شویم که یک مکعب بزرگی است، اگر حقیقت آن پروردگار و آن غیب ماجرا را ندانم آن يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ هم در همان راه است. و بعد هم انفاق، یعنی آنهایی که اهل ایمان هستند انفاق هم می کنند و می گوید به آن چیزی که به تو، به پیغمبر و قبل از تو نازل شده به آن هم ایمان دارند. حالا تمام آن شرعیات ما که خیلی موقع، مثلاً ما می گوئیم حرام را انجام ندهیم و کارهای واجب را انجام دهیم، این ها دیگر در مراتب پائین است یعنی اگر که ما آن یقین به غیبمان کم باشد، این ها را ببخشید داریم به صورت طوطی واری داریم انجام می دهیم اما در یک جایی دوباره کمیت ما لنگ می شود یعنی آن شاه بیت قضیه ی تقوا به نظر من ایمان به غیب و آن درک حضور پروردگار می تواند باشد.
استاد: بسیار عالی، دست شما درد نکند.
صحبت از جمع: فکر می کنم تقوا قلاده عشق نبی، وصی و ولی را که به گردن ات بیندازی و آن عشق هر چیزی بگوید، آقا نماز را به این ور بخوان، چشم روزه را این طوری بگیر، چشم. دروغ نگو، چشم. آن عشق راهبری می کند به همان تقوا که اسمش گذاشته شده است.
فرمودید بالاترین مقام عبودیت است، حضرت مسیح (ع)، در آیه قرآن می گوید انی عبدا... یعنی به عبد بودنش اقرار می کند. حضرت موسی (ع) می رود مجمع البحرین پیش عبدی از عباد یعنی بندگی جزئی از رکن اصلی قضیه است ولی پیغمبر ما که ما در تشهد شهادت می دهیم به بنده بودن، به یک چیزی افتخار می کند، می گوید الفقر فخری، نمی گوید من به عبد بودنم افتخار می کنم، و من به این فقرم به سایر پیامبران هم افتخار می کنم، پس معلوم می شود یک درجه ی بالاتری از عبودیت هم هست و آن فقر است. فقر، رسیدن است، فقیر شدن است، نه به معنای نداری بلکه آن چیزی که در قرآن هم اشاره اش هست.
استاد: بسیار عالی .
صحبت از جمع : چیزی که دوستمان اشاره کردند دیگر اوج تقوا است یعنی کسی که همه ی مراحل را طی می کند به عالم غیب ایمان می آورد همین جوری ساده نیست ایمان آوردن به عالم غیب، برای خودم تقوا را از اعضا و جوارحم شروع کردم یعنی گفتم دستم چه قدر تقوا دارد؟ چشمم چه قدر تقوی دارد؟ پاهایم چه قدر تقوی دارد؟ دیدم این تقوی باعث می شود به خودم مشغول بشوم وقتی که من دائم نگاه می کنم که چشمم هرز نرود، دستم هرز نرود، هر جایی پایم را نگذارم، از بقیه فارغ می شوم به خودم مشغول می شوم و چه چیزی بهتر از این که وقتی به خودم مشغول بشوم می توانم اصلاح کنم، عیوب و رفتارهایم را می بینم، این از مرحله اول تقوی تا ان شاءا... برویم پله بعدی که ببینیم چه می گذارند جلوی پایمان.
استاد: بسیار عالی، آن کسی که به شما درس می دهد می خواهد که شما به طور دائم در اندیشه باشید، در تفکر باشید.
آیه دومی که جلسه گذشته از تقوی بیان کردیم سوره حجرات آیه 13 بود این آیه خداوند فرموده: ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم شما را تیره ها و قبیله ها کردیم تا یکدیگر را بشناسید، قطعاً، گرامی ترین تان نزد خدا پرهیزگارترین تان است، که خدا دانای آگاه است، در این آیه پروردگار که تعلیم دهنده مخلوقات خودش هست اشارات خیلی ظریفی دارد تا آن کسی که جویای راه است با دقت علامت های گذاشته شده را ببیند و پیش برود.
اولین اشاره: خداوند فرموده ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفریدیم یعنی چه؟ مفهومش این است که بحث خلقت بر آفرینش مرد و زن با هم و در یک میزان است، خوب دقت کنید، اصلاً در قرآن اشاره ای نکرده مبنی بر این که مرد را به زن برتری دادیم یا زن را به مرد برتری دادیم نفرموده علی رغم این که زن و مرد از لحاظ ظاهر و اندام ها باهم تفاوت هایی دارند، چرا؟ چون هر کدامشان در جهان هستی عهده دار یک وظیفه اند اما این تفاوت ها مفهومش این نیست که زمینه ای باشد بر این که آقایان بر خانم ها برتری دارند و بالعکس خانم ها بر آقایان برتری دارند، اصلاً چنین چیزی نداریم.
اولین درس: در رفتارتان، گفتارتان، بخش ذهنیات تان اثری از این برتری طلبی ها در این زمینه ها دیده می شود؟ به آن فکر کنید، اگر دیده می شود وای به حالتان. خوب دقت کنید، شما لازم نیست به هیچکس جواب بدهید شما هستید و خودتان، پس خودتان را فریب ندهید به خودتان دروغ نگوئید، کاملا رو راست و صادق باشید، آیا هیچ وقت به خودتان گفتید یا به همسرتان یا خانم های محارم دور و برتان، من کار می کنم پول در می آورم پس اختیار همه چیز با من است، من از این جملات در این زمینه تقریباً سی سالی که کار کردم در افراد و خانواده های مختلف خیلی شنیدم، بعضی ها را چنان قیچی کردم که حسابشان رفت سر جایشان، ولی واقعیتش این است که وجود دارد، پس اختیار همه چیز با من است، من رئیس خانه هستم حتی اگر نگفتید ولی در ذهنتان بوده، بیانش نکردید، این قدر لااقل حجب و حیا داشتید که بیان نکردید، ولی در ذهنتان بوده، از تقوی الهی دورید. اگر انسان ها را با ظاهرشان با همدیگر مقایسه می کنید، این خوب است این بد است، این زشت است این زیباست، یا خیلی چیزهای دیگر این جوری، من نمی دانم چرا از این فلانی اصلاً خوشم نمی آید، می گویم چرا؟ چه کار کرده؟ می گوید با من هم کاری نداشته می گویم خب چرا خوشت نمی آید؟ می گوید خب نمی آید دیگر! اصلاً دوست ندارم، دلم نمی خواهد او را ببینم، چرا؟ زشت است؟ می گوید نمی دانم شاید، اگر با چنین چیزهایی دائم با خودتان درگیرید، از تقوی الهی دورید. هنوز به آن عالم غیب هم که دوستمان می گفت نرسیدیم که خداوند در قرآن می گوید. پس تا اینجا فهمیدیم چه کسانی از تقوی دورند، خداوند در قرآن فرموده شما را تیره ها و قبیله ها کردیم تا همدیگر را بشناسید چه قدر قشنگ است؟ چه قدر با این کلام خداوند تفاوت رنگ پوست، زبان، قد، اندام ها و و و گویش ها، زبان ها را اراده خودش اعلام فرموده من هستم که این این قدری را آفریدم، خانمی که پیش من کار می کند با مترو می آید و می رود یا بی آر تی، می گوید یک خانمی هست در بی آر تی که وقتی سوار می شود آن قدر طول و عرض بزرگ دارد همه از بغلش در می روند چون هرجا بایستد یا بنشیند مردم له می شوند، خدا آفریده کی می خواهد حرف بزند؟ می گوید من این ها را آفریدم با اراده خودم، تا کسی به دلیل رنگ پوستش یا نوع گویشش حتی میزان درکش از جهان هستی یا هزاران مورد دیگر که بخواهم بشمارم شاید از حوصله جمع خارج باشد مورد تمسخر و آزار دیگران قرار نگیرد، می گوید ای بابا او که این جا نیست ما داریم به او می خندیم، هستی متصل است، انرژی ها متصل است، هراس کنید اگر چنین وضعیتی دارید از تقوی الهی دورید، به دیگران لقب های نامناسب ندهید، کوتوله، دراز، چاقالو، کچل، درخت عرعر، تازه خیلی ماشاءا... عنایت می کنند با مزاح می گویند که بقیه هم کیف کنند و بخندند، آخر خنده ندارد که، به دیگران لقب های نامناسب ندهید. در مکه در ایام حج لااقل در ظاهر می شود مصداق این آیه را دید و درکش کرد، در مکه فقط بنشینید کف حیاط موقعی که همه دارند طواف می کنند و راه می روند، به پاهایشان نگاه کنید، من این کار را کردم، به پاها نگاه کنید بعضی از پاها تمیز سفید عین پنبه، پاشنه های تمیز بدون چروک بدون ترک بدون ذره ای خش و سیاهی، آن وقت درست این پا را که می بینید این جاست، درست این طرف و آن طرفش پاهایی با پاشنه هایی خشن پر از ترک پر از سیاهی و چرک، اما کنار هم دارند طواف می کنند هیچکس آثاری از دل چرکینی در صورتش دیده نمی شود، چرا؟ چون آن جا تخلفات دل چرکینی و ایش و آه و واه کردن، جریمه قربانی گوسفند و صدقه های بسیار دارد و واجب هم هست باید هم انجام بدهید، آیا ممکن است در دنیا خدایی که ناظر و حاضر بر من و شماست و آثار کراهت از دیگران را با این دلایل روی چهره ها و گفتارمان می بیند قربانی واجب نکند؟ حالا فکر کنید از اول عمرتان تا حالا چند تا قربانی بدهکارید؟ شاید فکر کنید مثل دوستمان که گفتند این که پشت سر زن ها راه نمی رود کجایش نوشته که این امین است، فکر کنید که کجای قرآن چنین چیزی نوشته؟ من عرض می کنم: همیشه در طول عمرم فکر می کردم اگر در خانه کس است یک حرف بس است، در زمان مدرسه وقتی معلم درس می داد هیچ وقت به یک فرمول جدید یا راهکار جدید صبر نمی کردم همیشه می گشتم ارتباط این فرمول ها را با آن یکی فرمول ها علی الخصوص در فیزیک می گشتم این ها را پیدا می کردم تا کاربردش را با دانسته های قبلی ام باهمدیگر یاد بگیرم و برای آنها برای خودم راهکارهایی پیدا کنم تا کامل بهره برده باشم. خدا فرموده تیره ها و قبیله ها کردیم تا همدیگر را بشناسید، چه قدر ظریف است، یعنی پروردگار انسان ها را توصیه کرده به آشنایی و شناختن همدیگر، تا در این صورت ملت های مختلف باهم در ارتباط قرار بگیرند، بتوانند در موقع لزوم یار و یاور همدیگر باشند، خدا در بخش بعدی آیه فرموده، گرامی ترین تان نزد خدا پرهیزگار ترین تان است، چرا؟ چون نفس آدمی همیشه او را هم قدم با ابلیس (شیطان) می کند، این ارتباطات جایگاه خوبی است برای شرارت های ابلیس، که دائم انسان ها را دعوت می کنند به خوب و بد، زشت و زیبا، بالاتر، پایین تر و از این قسم گفتگوها و زمینه ای درست می کنند برای بروز جنگ ها، آدم کشی ها، تجاوزها، از بالاترین حیطه جامعه که الان می بینیم در دنیا در حال وقوع است تا کوچکترین واحد جامعه که خانواده است. چه قدر دعواها و جنگ ها در خانواده ها اتفاق افتاده؟ مادرت این طور گفته، برادرت این طوری کرده، خواهرت آن طوری کرده، چرا دائم از این کارها می کنید؟ پس توصیه به تقوی که همانا دوری کردن از کمترین خصلت زشت ابلیسی ست، دوری کنید، دنبال حرام بودن و حلال بودن فقط نباشید، بلکه نگاه کنید حتی اگر دستوری بر حرام بودن ماجرا دریافت نمی کنید اما اگر خدا شما را همان موقع ببیند که یقیناً هم می بیند از رفتارتان خجالت می کشید یا نه؟ بگذارید یک مثال بزنم، شما در جمعی نشسته اید همه هم سر سفره اند در همان دم آروغ های سنگین پشت هم می زنید، آروغ زدن به نظر شما گناه است؟ نه، کجای قرآن نوشته کسی که آروغ بزنه گناه کبیره کرده؟ اما آن که آروغ می زند به او چه می گویند؟ می گویند بی تربیت است، چه قدر نفهم است، این یک ذره شعور دارد اصلا؟ خب مشکل پیدا کردی پاشو از سر سفره برو بیرون سریعا، نایست،. این جور جاهاست که تقوا خودش را نشان می دهد. حلال حرام، نه با حلال بودنش کار داریم نه با حرام بودنش اما با این کار داریم که آیا در همان حال اگر که ما را ببینند ما خجالت نمی کشیم؟ خجالت می کشیم دیگر چون خداوند دانای آگاه است هم می داند و هم نسبت به احوالات بندگانش آگاه است.
صحبت از جمع: شما فرمودید خوبی ها را ببینیم که زشتی ها را نبینیم، یک مطلبی بود می گفت تاریکی چیزی نیست که وجود داشته باشد، تاریکی، نبود نور است، زشتی آن جایی است که خدا نیست، در آن لحظه ایی که ما غافل می شویم آن چیزی که ما ازش غافل شدیم زشت است مهم نیست آن چیست. این را داشتم ربط می دادم به صحبت دوستی گفتند جایی که خدا و غیب خدا را بپذیریم مقاله را داشتم خلاصه می کردم شما می گفتید در همه چیز خدا هست هر چیزی چه جامد، انسان چه خوب و بد، خدا در آن وجود دارد، همین الان ما اگر آن را بپذیریم می شود ایمان به آن غیب و آن نماز برپاداشتن، مثل این که حتما می گوییم باید نماز را برپا داریم، من یک خضوعی می کنم در برابر هر چیزی که وجود دارد این صندلی امروز یک مسئولیتی دارد اگر می خواهم جمعش کنم باید درست جمعش کنم که سال ها خدمت کند به این حسینیه، این می شود آن برپا داشتن، احترامی که من تو همه چیز بخواهم بگذارم و این که بخواهم انفاق کنم خدا خودش می گوید اگر به کسی انفاق می کنید دارید به من قرض می دهید، هر جایی نیازی ببینم خدا را می بینم، قطع به یقین ما این را به زبان همیشه می آوریم و تو عمل سعی می کنیم رعایت کنیم، تمام زندگی مان مال خداست در آن نقطه ای که یکی دیگر به آن نیاز دارد من نمی توانم خدا را ببینم و آن چیزی که دارم را نبخشم این ها همه می آید تو آن حیطه ای که من یاد بگیرم همه جا خدا را ببینم اگر ببینم آن تقوای عملی می شود.
استاد: یادمان نرود تقوا رودخانه جاری است، فکر نکنیم که این جا لازم است، آن جا لازم نیست، اصلا چنین چیزی نداریم عین محبت می ماند بعضی از آدم ها وجودشان محبت خالص است چرا؟ چون به آنها نگاه می کنید، از چشمانشان و کلامشان محبت می رسد وقتی شما کنارشان هستید احساس امنیت می کنید خب این فقط برای فلانی و فلانی است؟ نه، این یک چیز جاری است که هر کسی تو این مسیر جاری بودن قرار بگیرد بهره مند می شود.
تقوا یک مسیر جاری و دائمی است که هرکس تو این مسیر قرار گرفت خود به خود همیشه با تقواست.
مثلا بحث نجس و پاکی بعضی ها آن قدر وسواس می کنند که دیوانه می شوی، آقا تو از دین خدا، کتاب خدا و پیغمبر خدا، امام، مرجع تقلید هم جلوتر و بالاتری؟ او گفته در این حد خوب است، در همان حد کفایت می کند، و برعکسش می گویی مگر دستت احتیاط پیدا نکرده می گوید بله، بعدا که می روم دستشویی دست هایم را می شویم، پدرت آمرزیده دستی که خون آمده بوده با دستمال پاک کردی بعد می گویی تمام شد؟ نه، یک چیزهایی هست که آدم ها تو مسیر زندگی شان باید به عنوان زیربنا قبولش کنند مثلا، خدا حفظ کند برادرشوهرهای مرا، من در شهرک فرهنگیان زندگی می کردم این ها از تبریز می آمدند اگر می آمدند زنگ می زدند و می فهمیدند که حاج آقا خودش خانه نیست هیچ کدام بالا نمی آمدند مگر این که می فهمیدند بچه های من خانه هستند، اگر بچه هایم خانه بودند می آمدند، به نظر شما چرا؟ من آدم بدی بودم؟ یا آن ها آدم بدی بودند؟ هیچ کداممان، ولی برای این که همین طوری خوب بمانیم دستور خدا را اطاعت می کنیم، دوری می کنیم از این که این طور کنار هم باشیم، بله بچه هام خانه بودند راحت می آمدند بالا می نشستند، باهم غذا می خوردیم صحبت می کردیم تا خود حاج آقا بیایند خانه. یک چیزهایی باید اصول زندگی انسان ها بشود که خیلی وقته بندش در رفته است که تو نسل حاضر ما نمی بینیم. ما مثلا داریم تو جاده می رویم، طرف افتاده پشت سر پسرم مدام چراغ می دهد، عصبانی و ناراحتش می کند من می گویم عصبانی نشو، تو بیا بغل، می گوید آخر این ها بیمارند، می گویم اگر بیمارند بگذار به بیماری خودشان، ولی تو نمی دانی شاید طرف مریض داره شاید یک بدبختی به دنبالش است، بیا کنار بگذار برود. من این را جزء اصولی می دانم که برای من تقوایی را به وجود می آورد که همیشه از آزار رساندن به دیگران یا از جلوگیری کردن از خیری که می توانم به دیگران برسانم جلوگیری می کند دستم را باز می گذارد منتها باید این جزء تفکرت بشود نه این که دائما بگویی این باید این طوری باشد، نه نمی شود، 2 دفعه می شود، 4 دفعه از دستت در می رود، باید بشود جزء زندگیت، باید بشود جزء آن دانسته هایت، جزء آن چیزهایی که خلق شده و با شما برای همیشه همراه است.
صحبت از جمع: من امروز دفتر داشتم نماز می خواندم، سالنی که ما هستیم 20 نفر خانم هستند و هیچ کس نه نماز نمی خواند و نه حجاب ندارد، امروز که نماز خواندم یکی از بچه ها به شوخی یک چیزی گفت بعد یک نفر دیگر گفت اتفاقا کار خوبی می کند آن کاری که دوست دارد انجام می دهد، آخر وقت گفت من هم اتفاقا بعضی مواقع دلم می خواهد می روم نماز می خواندم نه وضو می گیرم و نه حجابی می گذارم هر جوری که دوست دارم می روم صحبت می کنم من چون هیچ جوابی برای حرفش نداشتم سکوت کردم فکر کردم خدا چه طوری دوست دارد؟ اصلا خود من وقت گذاشتم بروم چک کنم ببینم خدا چه طوری دوست دارد؟ هر راه و روشی که من به عنوان یک معیار می شناسم این تو ذهنم آمد ولی به جای این که ببرم رو بحث برتری که بخواهم قیاس کنم روی خودم پیاده کردم گفتم خب تو که داشتی امروز نماز می خواندی درست هم می خواندی اصلا اول وقت خواندی، تو هم که می دانی، دیدم آن طوری که باز مرحله به مرحله داریم تو این پروسه می روم که من نسبت به این که الان فهمیدم باید اول وقت بخوانم و نمی خوانم برتری به خودم ندارم.
استاد: من اگر جای تو بودم می دانی چه می گفتم؟ یک وقت هست که شما می آیی از من می پرسی شما چه طور نماز می خوانی؟ آدابش چیست؟ او فرق می کند باید آداب را دقیق ارائه کنید، ولی طرف یک چیزی برای خودش آن وسط داش مشتی می اندازد من این طور مواقع طرف را نگاه می کنم می گویم نماز یک ارتباط فردی است، شما و خدای شما من نمی دانم اگر فکر می کنی این طوری دوست دارد بخوان من نمی توانم حرفی بزنم، اما من بعد از خیلی تلاش هایی که کردم برای این ارتباط به این جا رسیدم که فقط دوست داشتن من نیست، من هم باید نگاه کنم ببینم خدای من مرا تو چه حالی دوست دارد که من هم تو همان حال قرار بگیرم و با او حرف بزنم، طرف را بگذار و برو دیگر هم ادامه نده ختم کلام، می گذاری تو یک نقطه ایی که باید ساعت ها دور خودش فرفره کند به آن فکر کند، کوتاه، مختصر، مفید بدون دخالت. شما اگر آمدی نماز جماعت به او می گویم آقا، خانم، نماز را خراب نکن اگر بلد نیستی اگر نمی خواهی مثل ما بخوانی برو ته صف بایست، ولی در نماز فردی، ما دخالت نمی کنیم مگر این که شما از من بپرسی، بپرسی من جواب می دهم، من از ایشان بپرسم ایشان موظف است جواب مرا بدهد، همین، نه بیشتر از این.
صحبت از جمع: این صحبتی که شما فرمودید مرا به یک چالشی واداشت این که خداوند به صراحت در قرآن گفته من از مسخره کردن و برتری طلبی بدم می آید چون الان تمام جنگ های دنیا به خاطر برتری طلبی است که ما دین بالاتریم ما آدم های بهتری هستیم، ما آدم های قدرتمندی هستیم، ثروت بیشتری داریم این جنگ ها نمونه بزرگش تو دنیا است، نمونه کوچکش در خانواده است، من بیشتر از تو می فهمم، من بیشتر از تو درس خواندم، من بیشتر از تو کار کردم یعنی همیشه این "من" است که کار می کند باید "من" را شناخت و به موقع سرکوبش کرد. رسیدم به این نقطه ای که ایمان به غیب که پایه و اساس تقوا است با برتری طلبی، با منیت، با مسخره کردن و با تهمت زدن هیچ سنخیتی ندارد اگر این ها در من وجود داشته باشد من ایمان به غیب ندارم.
استاد: دقیقا همین طور است، غیب یعنی ماهیتی فرای "من"، یعنی چی؟ یعنی یک برترِ برتر کلی، فرای من وجود دارد، وقتی من می گویم او را قبول دارم من به کی می خواهم برتری بطلبم؟ برای همین اگر بخواهیم به آن نقطه برسیم خیلی از نقطه های سیاهی که روی اندام های ما است باید کنده شود، دور بیندازیم، یکی از آن چیزهایی که باید کنده شود "من"، من می گویم این طوری، من می خواهم این طوری، من باید آن طوری کنم، من باید خودم بخرم، من باید خودم این کار را بکنم، چند تا "من" به کار بردی؟ "من" واحدش سه کیلو است فکر کن از اول عمرت تا حالا این همه گفتی من، الان تو چند کیلویی؟!افرادی که زیاد می گویند "من" باور کنید از غول ها سنگین ترند نمی توانند تکان بخورند، این قدر نگو "من"، بی خیال ، کدام "من"؟ "من" فقط یکی است او هم "من" نیست اسمش " او" است. تمام.
صحبت از جمع: من می گویم شاید زیادی با خدا راحت هستم شاید خوب باشد درست باشد شاید هم نه، مثلا یک وقت هایی اشتباهی پیش می آید می گویم مشکلی ندارد خداست دیگر، مثلا یک بار همسرم من را سر نماز خنداند من خندیدم نماز که تمام شد گفت یک سجده سهو برو خندیدی، گفتم دیگر خدا را بوس کردم حل است یا مثلا ممکن است وقتی می آیم این جا بگویم حسینیه است لازم است حجاب و بیشتر رعایت کنم ولی در حالت عادی بگویم این قدر موی من بیرون بود که خدا دیگر سخت نمی گیرد می گذرد به چشم نمی آید. خدا را می بینم که گفته است موهایتان را بکنید تو ولی حالا ریشه مو من پیدا بود طوری نیست خدا که دیگر کار به این کارها ندارد این قدر سخت بگیرد این جوری به موضوع نگاه می کنم
استاد: فی الواقع یک چیزی از تو می پرسم، الان اگر این در حسینیه باز شد امام زمان(عج) آمد پایین تو چه کار می کنی؟ بالا بال می زنید، با ایشان می خندید و گپ می زنید؟ این کارها را می کنید؟ نه، به تته پته می افتید.
ادامه صحبت: روسری را بیشتر می کشیم جلو
استاد: چرا؟
ادامه صحبت: شاید به خاطر این که بیشتر معذب می شوم می گویم که بهتر است بیشتر رعایت کنم
استاد: معذب نمی شوید خوف می کنید، نکند من را نخواهد. امام زمان(عج) بزرگتر است یا خدا؟
ادامه صحبت: خدا
استاد: حالا از این به بعد یادت باشد در این جور چیزها با خدا خیلی ندار نباشید.
صحبت از جمع: سوالم این است که ما از کسی خوشمان نیاید بر مبنای نژادش ظاهرش رنگ پوستش اشکال دارد ولی اگر همین طوری کسی را ببینیم و بدون هیچ دلیلی احساس کنیم که با آن آدم هم فاز نیستیم چه طور؟ این هم نباید باشد؟
استاد: تو هم فازی را اول تعریف کن
ادامه صحبت: هم فازی یعنی این که، انرژی های آن آدم به من نخورد، یک مثال خیلی بارز، من وقتی نتانیاهو را در تلویزیون می بینم اصلا دلم نمی خواهد یعنی فوری دلم می خواهد کانال را عوض کنم که نبینم چه می گوید و اصلا نگاهش نکنم.
استاد: ببینید ما قرار است توی این مسیری که افتادیم و می رویم باید به آن نقطه ای برسیم که اگر قرار به دور شدن هم باشد، دور شدن ما همانند آهن ربا؛ می دانید دیگر قطب مثبت دارند قطب منفی دارند، آند و کاتد، اگر دو تا قطب هم نام را به هم نزدیک کنید چه اتفاقی می افتد؟ از هم دیگر دور می شوند پس مواظب باشید اگر به یکی آن حالت؛ حالا در مورد نتانیاهو نمی گویم چون نتانیاهو عملکردش آن قدر بزرگ است خواه ناخواه یک رنجی در قلب ها به وجود آورده است؛ این را می خواهم به طور کلی بگویم اگر به این نقطه می رسید مواظب باشید دوتا قطب هم نام رسیدید؟ چی شد؟ همدیگر را پس زدید پس مواظب این باشد فوری بگردید ببینید از او چی در تو هست؟ آن را حذف کنید، آن را حذف کنید اگر صد دفعه دیگر ببینید دیگر اصلا برایت اهمیت ندارد. من با بسیاری از آدم ها در طول سنم از این قصه ها برخورد کردم عقب عقب رفتم خوردم به دیوار کله ام درد آمده است تا یاد گرفتم به این جا رسیدم.
ادامه صحبت: الان یعنی هیچ کس نیست؟
استاد: من این قدر آدم ها همین الان توی زندگیم هستند اصلا علاقه ای که با آن ها حتی دیداری داشته باشم ندارم یعنی مهری وجود ندارد ولی مفهومش این نیست که اگر ببینم احساس بدی داشته باشم، اصلا و ابدا، چون یک چیزهایی که بین ما مشترک بود تخلیه کردم.
ادامه صحبت: با آنها ارتباط برقرار می کنید اگر انتخاب داشته باشید
استاد: چه دلیلی دارد؟ من الان در خانه ام نشستم توی این کوچه روزانه شاید صد هزار نفر عبور می کند لازم است من با همه این ها ارتباط برقرار کنم؟
ادامه صحبت: نه منظورم این است که یک جای مشترکی هستید مثلا مهمانی
استاد: سلام احوال پرسی، بله حال همدیگر هم می پرسیم ولی دلیل ندارد بچسبیم بغل هم، مثلا من با یک سری دوستان یک جا بیفتیم، هیچ کسی را لازم نداریم اما این مفهومش این نیست که همه باید برای من در جایگاه ایشان باشند نه هیچ دلیلی ندارد آن وقت همه این طوری باشند که من بدبختم زیر دست و پای همه این ها له می شوم. مواظب باش.
صحبت از جمع: زمان پیغمبر(ص) یکی از این عرب هایی که در بادیه زندگی می کردند، یک صدایی از اسلام به گوشش خورده بود آمد خدمت رسول ا...(ص)، رسول ا...(ص) هم با یک سری از یاران خودشان نشسته بودند، گفت " فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ"؟ رسول ا…(ص) فرمود : بله. بعد آیه بعدی را شنیده بود گفت: "وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ"؟ سوال کرد یعنی هر کس کار بد هم یک ذره کار بعد هم بکند می بیند. رسول ا…(ص) گفت: بله. پشتش را کرد و رفت. رسول ا...(ص) فرمود که عرب جاهلی آمد فقیه رفت. یعنی این که فهمید یک ذره خیر می بینید جوابش را، یک ذره شر هم می بیند، ما خودمان را بعضی مواقع در برابر این دنیا کوچک می بینم می گوییم این که دیگر حساب کتاب ندارد یک موقع هایی هم خیلی بزرگ می بینم در صورت که ما بین دوتا بی نهایت هستیم، بی نهایت بزرگتر از ما در این عالم وجود دارد و بی نهایت کوچک تر از ما در این عالم وجود دارد و آن چیزی را که ما کوچک می بینم ممکن است در عوالمی خیلی بزرگ باشد و به دید ما کوچک بیاید و یک چیزی که ما خیلی بزرگ می بینیم و فکر می کنیم از این جا تا فلان کهکشان چه قدر راه است، ممکن است در عوالمی خیلی کوچک باشد یعنی آن چیزی را که می فهمیم هر چه هست همان را می بینم، بالاخره کم و زیادش نباید این فکر را بکنیم.
صحبت از جمع: ما فکر می کنیم باید در جایگاه خدا بنشینیم و قضاوت کنیم یعنی قضاوت در رابطه آدم ها و پیش قضاوت در رابطه آدم ها باعث می شود که ما اصلا از یکی خوشمان بیاید یا از یکی خوشمان نیاید، من این را برگردم به این که خدا، خدای آن نتانیاهو هم هست، خدا خدای خیلی از آدم هایی که ما اسم می گذاریم خوب یا بد هم هست. یک بار با یک مدیر هتلداری صحبت می کردم یک حرف خیلی جالبی زد، یک بار یکی از من پرسید اگر صدام (موضوع مال سال 64 - 65) مهمان هتلت باشد چه کار می کنی؟ گفتم مثل همه مهمان ها از او پذیرایی می کنم می گفت حتی با وجود این که خودت خانواده شهید هستی؟ گفت من الان وظیفه ام این است. ما در جامعه و اجتماع هم یک وظایف اجتماعی داریم. در تقوایمان این را هم در نظر بگیریم که نشینیم جای خدا آدم ها را قضاوت کنیم بعد خودمان مجازاتشان هم بکنیم و بگوییم من مجازاتت می کنم و با تو برخورد نمی کنم.
استاد: تحویلت نمی گیرم، از تو خوشم نمی آید، با تو دیده بوسی هم نمی کنم، قضاوت کردن غلط است اما اگر در جایی بودید و اتفاقی افتاد این لیوان را پر آب داغ کردند گذاشتند این جا، من بلافاصله برداشتم خوردم دهانم سوخت، می گویند چی شد؟ می گویم لیوان آب داغ جوش گذاشتند در ظرف من، من هم متوجه نشدم به من کسی نگفت داغ است من هم جرعه ای نوشیدم دهنم سوخت. یکی این است که می گوید خدا لعنتشان کند آخر بابا مگر متوجه نیستید مگر نمی فهمید، آب جوش چرا آوردید، حالا آوردید چرا به من نگفتید. نه اصلا، شرح ما وقع، این وظیفه ماست اگر ماجرایی اتفاق افتاد و لازم بود گزارش شود اگر هم لازم نبود که به من و شما چه، آخر چه کار داریم. قاضی نباشیم، قاضی بزرگ خداست پس بهتر است که قاضی نباشیم. هیچ کس نمی داند هفته بعد هستیم نیستیم هیچ کس خبر ندارد.
خیلی دلتان می خواهد پولدار بشوید؟ کی دوست ندارد پولدار بشود؟
ای ز اسرار درونم باخبر
وز اموراتم همه از خیر و شر
آگهی از آشکار و غیب نما
از یقین قلب و حتی زیب ما ( یعنی آن چه که دیده می شود)
لیک با این که بصیری و علیم
باز می سنجی تو ما را ای عظیم( ای بزرگ)
(با این که همه اش را می بیند لازم نیست هیچ دادگاهی برای ما تشکیل بدهی ولی باز هم این کار را می کنی و ما را می سنجی)
آزموندی بنده را تا این که او
خالص از تقوا شود نام و نکو (می گوید تو می دانی من چه کاره هستم ولی با همه این ها دائم من را آزمایش می کنی و آزمونی می دهی تا این که خالص از جنسی تقوا بشوم
تا ببینی صدق و کذب بنده را
آن دِل از عشق خود آکنده را
(دیدید بعضی ها کلاس می گذارند می گویند من عاشق خدا هستم ، راست می گوید دروغ نمی گوید منتها خیلی عاشقی را نمی شناسد)
آزمودن از برای این که ما
خود ببینیم تا کجاییم ای خدا (تو آزمایش نمی کنی ببینی من تا کجا هستم، تو آزمایش می کنی مرا وادار کنی که من خودم را ببینم که تا کجا هستم)
گفته ایم آمنت بالله (به خدا ایمان آوردم ) با زبان
صدق آن با امتحان گردد عیان
این که در دنیای بگیری نعمتی (گاهی اوقات نعمتی را ازما می‌گیرد)
یا دهی بیش از نیازم رحمتی (بیشتر از اندازه به من دهد)
هر دوی این را بهرِ سنجش می‌دهی
(چه زیاد بدهی چه کم هر دو را برای آزمودن می دهی)
چون قبولت کردم ارزش می‌دهی ( پس وقتی می‌گیرد یا وقتی می دهد هنوز موقع ارزش دادن به آدمی نیست، وقتی این ها را انجام دادی آن وقت اگر مورد قبول خدا شدیم تازه ارزش می دهد)
ور شوم مردود در این امتحان
(می گوید حالا آمد و امتحان را رد شدم مثل خیلی از ما که رد می شویم)
باز تو می‌گیری دستم در نهان
(باز هم یواشکی از آن زیر دست مرا تو می گیری رهایم نمی کنی)
آزمونت را به هر نحوی رواست
بنده‌ات در گیر و دارش مبتلاست
(همیشه آزمون‌های خدا در راه است حواس هایتان را جمع ‌کنید، من و شما هم در گیر آزمون ها هستیم، اگر فکر کردید تمام شد و آزمون دیگری در راه نیست کور خواندید، خیلی ساده. من وقتی خیلی بچه بودم خیلی اتفاقات می افتاد و من خیلی غصه می‌خوردم وقتی تمام می شد می گفتم آخیش الهی شکر تمام شد ولی خدا فرصت نمی‌داد که جمله ام به شب برسد فردا صبح دوباره یکی دیگر می داد)
گَه به فقر و گَه به ثروت، گَه به جان
(می دانید جان چیست؟ همین پا دردهای من است که جانم را بالا می آورد تا بتوانم راه بروم)
گَه به فرزندان و اهل و خانمان
هر که را قُرب تو بیش است، بیشتر
آزمودی با غمی دِل ریش تر
(هر که پیش تو خیلی قربش بالاست او را با آزمایش های دل ریش کننده بیشتری آزمایش کردی)
آن که چون فاروق باشد لامقام (فاروق شاعر شعر)
نزد تو سنجیدنش زود است تمام
(می گوید کسی که مثل من مقامی پیش تو ندارد سنجیدنش خیلی راحت است سریع تمام می شود)
چون که بر این بنده خامی دیده ای
دائمش اندر حرامی دیده ای
ناامیدی، ناشکیبایی فزون
گَه به خود مشغول، گَه دیدی برون
(شاعر خودش را می گوید، به خدا نمی گوید، وقتی این بنده ی تو خام است و دائم تو حرام دست و پا می زند، ناامیدی، ناشکیبایی، صبر و تحمل ندارد گاهی به خودش مشغول است گاهی به مردم، به بیرونِ خودش)
گر نبودی لطفت ای پروردگار
بیش از این بودم خفیف و خوار و زار
فاروق پور حبیب
می بینید در طول این مدت که باهم صحبت کردیم همه ی آن در این شعر آمده بود، زیبا نیست!
سوال: شما در مورد آب جوش گفتید که فردی آب جوش را این جا گذاشتند یک نفر می خورد و لبش می سوزد ولی حق ندارد قضاوت کند یا لعن کند باید شرح ما وقع را بگوید ولی در مورد قتل بنده خدایی، همه‌ی ما از جمله خود من این آقا را که قاتل بودند وقتی تو ذهنم ماجرایش تداعی می شود او را لعن می کنیم من می خواهم ببینم با توجه به این فاجعه ، ما این همه قضاوت کرده ایم؟
استاد: من اصولا شخص خودم در این جور ماجراها که شاهد بر ماجرا نبودم و از نزدیک خودم مشاهده نکردم (ببین مشاهده کردم که این اتفاق به دست ایشان این طوری افتاد) ولی چون شاهد نبودم، حتی مواقعی هم که شاهدم من لعن نمی کنم چون لعن بار دارد و به سمت خودم بر می گردد من این کار را به عهده خدا می گذارم می گویم خدایا فرد خاطی را اگر خطا کرده و گناه کرده است ما به تو واگذار می‌کنیم. حساب و کتاب با تو. سوره 85 نساء را بروید نگاه کنید من حتی خودم شیطان را لعن نمی کنم می گویم لعنت خداوند بر شیطان، یعنی حتی این اجازه را به خودم نمی دهم که بر شیطان خودم لعن کنم. بار لعن، بار نفرین ، بار دعا، جادو و سحر بسیار زیاد است و خانمان سوز، گردش نگردید این طور امورات را به خدا بسپارید.
سوال: می گویند لعن بر دشمنان اهل بیت(ع) حاجت می دهد، مثل لعن در زیارت عاشورا یا خلفایی که حق امیر المؤمنین را ضایع کردند اگر لعن بفرستیم حتی از سلامی که تو زیارت عاشوراست ثوابش بیشتر است و حاجت می دهد، آیا صحت دارد ؟
استاد: من به شخصه لعن خودم را به هیچ احدی نمی فرستم، حالا چرا؟ من اعتقاد دارم کسی می تواند به دشمن اهل بیت(ع) لعن بفرستد، آن هم لعن خدا نه لعن خودش، که خودش در حق اهل بیت پیغمبر خدا(ص) دشمنی نکرده باشد. وقتی من باعث می شوم آن چه را که اهل بیت پیغمبر(ص) که برایش زحمت کشید شهید شد، خون داد، زندگیش را تباه کرد، من زیر پا بگذارم و رعایت نمی کنم، من هم دشمن هستم، چه طوری خودم را لعن کنم به نظر تو؟ من نمی کنم و توی این مقوله وارد نمی‌شوم ولی می گویم که خدایا آن کسانی که بر پیغمبر خدا(ص) و بر اهل بیت او ستم روا داشتند به تو واگذار می کنم همین، من در این طور مقوله ها پایم را نمی گذارم
صحبت از جمع: 85 سوره نساء می فرماید اگر شما برای کسی خوب بخواهید سهمی دارید و اگر لعنت بکنید و یا این که بد کسی را بخواهید (لعنت بیان نشده است سیئه گفته شده است) سهمی دارید، به نظر من این خودش نوعی تقوا و پرهیز است.
صحبت از جمع: آیات 86 و 87 آل عمران می گوید: چگونه خدا گروهی را هدایت کند که بعد از آن که ایمان آوردند و به حقانیت رسول اسلام شهادت دادند و دلایل روشن و آشکار برای آنان آمد کافر شدند و خدا گروه ستمکاران را هدایت نمی کند. آینه 87 می فرماید: اینان کیفرشان این است که لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنان است. یعنی در آیه قرآن می گوید أُولَٰئِكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ ﴿٨٧﴾ یعنی حتی نمی گوید، و مومنین، حالا این را ببینیم چه کسی بوده است که هدایت شده به حقانیت رسول خدا(ص) را شهادت داده و بعد برگشته است، اگر یک همچنین شخصیتی باشد لعنت خداوند ملائکه و ناس و اجمعین شاملش می شود حالا اگر حاجت می دهد من نمی دانم و بلد نیستم فقط می دانم که شاملش می شود
استاد: به هر صورت پرهیز کنید از این که به سادگی لعن کنید. خیلی ساده، بالاترین تنبیهی که من همیشه برای آدم‌های بدکار تقاضا می‌کنم از خدا می‌خواهم که خدایا تو می دانی و آگاهی، پاسخ این ها با تو ولی اگر شما کسی را که لعن می کنی واقعا هدایت شده بود و هدایت الهی را هم پذیرفته بوده بعد از این که پذیرفته دوباره برگشته یا نه و لعن کنی آن وقت دردسرت می شود، مواظب باش خلاصه کلام، این چیزی که من می‌فهمم. صحبت از جمع: امروز اتفاقی در محل کارم افتاد، یکی از همکارانم که می داند من به امام زمان(عج) حساسیت دارم همیشه کلامی مسخره آمیز می گوید، من به او گفتم شما خط قرمز مرا می دانید لطفا نگویید اگر هم می خواهید بحثی کنید، در باب چیزی که آن را قبول دارید بگویید تا با هم حرف بزنیم.
استاد: اگر این آدم ها کسانی هستند که به دفعات و دائم این کار را انجام می دهند، گاهی شخصی یک چیزی می گوید که جایی چیزی شنیده است، شما می توانید با ملایمت او را روشن کنید، اما کسانی که عادت کردند به دفعات اراجیف و بیهوده گویی می گویند، شما یک بار، دو بار، سه بار با این ها گفتگو کردید و می بینید تاثیری ندارد در شروع گفتگو شما از جایتان بلند شوید و برای آوردن مثلا یک لیوان چای از آن محیط خارج شوید، چون در آن جمع جز شما کسی نیست که حساس به این ماجرا باشد چنان برجکش ناگهان پایین می ریزد که دیگر به سادگی جمع نمی شود. من این ماجرا را حدود بیست سال پیش داشتم. جوانانی که می گفتند، شما می گویی فیلم های این طور و آن طور را نگاه نکنید، در خانه ما پدر و مادرم پای ماهواره است و فیلم های آن چنانی نگاه می کنند، گفتم خداوند عالم یک جایی را در دنیا برای ما گذاشته به نام سرویس بهداشتی، بلند شو و به سرویس بهداشتی برو بعد از آن هم در حیاط پر از دار و درخت. در این مواقع تو نمی توانی با این ها بحث کنی چون دردسر است و آنها هم از تو نمی پذیرند، و واقعا هم بچه ها تا مدت ها راحت بودند، تا کم کم پدر و مادرها فهمیدند که بچه هایتان را بفهمید شما در این سن و سال چه نیازی دارید؟ حالا شما، نگاه عاقل اندر سفیه را از شما نگرفته، از جایت بلند شو و به سمت مثلا آبدار خانه برو

نوشتن دیدگاه