من کیستم بخش سوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: من کیستم
- بازدید: 60
بسم الله الرحمن الرحیم
سهراب سپهری خیلی قشنگ می گوید: شاید آن روزی که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبر از دل پر درد گل یاس نداشت. باید این گونه نوشت: هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس، تا نیاید مهدی زندگی دشوار است. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج.
قبل از شروع گفتگوی امروزمان می خواهم یک نکته ای را عرض کنم وامیدوارم که شما عزیران در این نگاه با من همسفر باشید می دانید دیگر من مورد مشورت آدم های زیادی هستم حتی بسیاری از انسان هایی که آن ها را اصلا ندیده ام، آن ها هم من را ندیده اند ولی دسترسی داشتند و با هم گفتگو می کنیم مسائل را مطرح می کنیم و تا جایی که بتوانیم با هم حل وفصل می کنیم، بنابراین از خیلی مسائل در خانواده ها مطلع هستم، به همین دلیل حرف بی جایی نمی زنم؛ کوچک ترین واحد اجتماعی در تمام جهان واحد خانواده است، واحد خانواده در جایگاه خودش یک محدوده مقدس است، با ورود به این دوران تلخ و سیاه متاسفانه بسیار مشاهده می شود که در ارکان خانواده ها گفتگوهای تلخ و دوری های بسیار اتفاق افتاده است من کاری ندارم که چرا، حتما دلایلی برای خودشان دارند یک جاهایی دلایلشان هم منطقی است یک جاهایی دلایلشان خودخواهانه است یک جاهایی دلایلشان قلدرانه است من کاری ندارم که چرا این طور است فقط یادآوری می کنم هر چه که باشد نباید این قدر مهم باشد که تمامیت یک خانواده را زیر سوال ببرد و از هم گسیختگی و پاره پاره شدن روابط را به وجود بیاورد اگر این طور شود دیگر حریمی به نام خانواده وجود نخواهد داشت. الان در کشورهای غربی اکثرا همین وضعیت را دارند، اکثرا دختر بزرگ می شود به سن هجده سالگی می رسد خانه مجردی می گیرد پسر هم همین طور، بعد این به این ایالت می رود و آن یکی به آن ایالت می رود و به شکل های مختلف. از گفتگوهای زشت و ادعاهای ناعادلانه باید خودداری کرد، بین شما اختلاف می افتد اشکالی ندارد گفتگو کنید، چرا حرف بد می زنید، چرا تهمت های ناجور می زنید! یک جامعه ای که خانواده های منسجم ندارد دیگر نمی تواند از حقوق اجتماعی خودش دفاع کند. از این کلام کوتاه هم بهره می برم و عرض می کنم در این روزها مراقب باشید که هر کدام از شما پاسدار و حافظ حریم سرزمین خودتان هستید مبادا که کلام و رفتار نسنجیده هر کدام از ما روزنه ای درپرده حفاظت مرز و بوم سرزمین مان به وجود آورد تا دشمن آن روزنه را به پارگی بزرگی تبدیل کرده تمامیت ارضی ما را پاره پاره کند. همه ما از پدرو مادرها خواهران و برادرهایمان گله های بسیار داریم، مدام آنها را زیر ذره بین می گذاریم ولی هیچ وقت اجازه نمی دهیم خارج از این حلقه خانواده بیگانه ای بتواند همان انتقاد تند و تیز ما را نسبت به افراد خانواده مان بکند تا چه رسد به هتک حرمت، امروز توجه لازم است که لازمه آگاهی است. من بیشتر از این نمی گویم اگر شما را خوش نیامد هر گونه خواستید عمل کنید. سال ها پیش در تلویزیون سریالی پخش می شد به نام خانه سبز خدا رحمت کند خسرو شکیبایی را که با خانم مهرانه مهین ترابی روبروی هم بازی می کردند، هر وقت اختلافی سخت بین آنها پیش می آمد خسرو شکیبایی می گفت قهر هستیم که باشیم حرف که می زنیم، برای مخاطبش جنبه طنز پیدا می کرد چه بسا ما هم می خندیدیم اما یک واقعیت است، حرف که می زنیم هر چه قدر هم که اختلافمان بالا باشد، حالا در مملکتمان حواسمان را جمع کنیم خیلی چنگال های تیز، دندان های تیز آماده دریدن ماست، اجازه می دهید شما را بدرند؟ خب بدهید هیچ اشکالی ندارد، آخر این طور، آخر آن طور، من تمام آخرهای شما را قبول دارم؛ قبل از این که پایین بیایم حالا می خواهم با عجله وضو بگیرم و لباس بپوشم تلفنم زنگ خورد و خانم جوانی تند تند صحبت می کند گفتم خب خانم زود بگو من کار دارم گفت ما از طرف پژوهشکده فلان داریم پرسشنامه پر می کنیم من هم گفتم خب یکی دو سوال می پرسد و من حسابی کف دستش می گذارم و سریع پایین می آیم پنجاه تا سوال کرد! کسی که این طرح را چیده و این سوالات را مطرح کرده اساسا بی تقواست زیرا از من زن یا دختر می پرسد حجت الاسلام فلانی را چه قدر علاقه مند هستید و دوست دارید؟ گفتم هیچ، اساسا کسی که این پرسشنامه را طرح کرده آدم بی تقوایی است و جواب دادن به آن حرام است شاید از داخل مملکت باشد ولی برنامه ریزی آن از کجاست؟ از من زن بپرسد آقای فلانی را در مجلس چه قدر دوست دارید! خانم بر سرت می زنم من را چه به آقای غریبه نامحرم دوست داشته باشم، از من بپرس عملکرد فلانی را چه قدر قبول داری؟ دقت بگذارید در گفتگوهایی که با شما مطرح می شود جانب درست و با تقوا را رعایت کنید حالا یک دختر جوان است یک خانم شوهر دار جوان است یک خانم بیوه است یک خانم پیر است هر که هست، خیلی دقت کنید تمام این گفتگوها ثبت در نامه اعمال من و شماست، از من و شما می پرسند آن موقع که پرسیدند یک مرد غریبه نامحرم را چه قدر دوست داری، تو چه گفتی؟ می پرسد بگو خوب بد عالی فلان، آن ماموری که مرا بازخواست می کند به من نمی گوید که تقوای الهی به تو چه قدر اجازه داده بود؟ مراقب حریم هایتان باشید، بیگانه و خودی قصد دریدن پرده های حرمت و حریم ما را دارند، دریا مشکل، دریا مسئله و خطا هست اما مملکت من ایران است به اندازه یک بند انگشت هم اجازه نمی دهم یک موجود بی تقوای حرام نگاه کن، پایش را این جا بگذارد. خودتان می دانید، از من نپرسید می خواهی بروی انتخابات شرکت کنی؟ به شما ربطی ندارد اما آن چه که وظیفه داشتم بگویم گفتم بقیه اش را خودتان می دانید. در بسیاری از گفتگوها شرکت نکنید باید جوابش را هم پس دهید. رومن رولان نویسنده کتاب جان شیفته می گوید: سلامتی سکوت که سرشار از ناگفته هاست. شما که حرف نمی زنی تمام گفته ها پنهان می شود عیب و هنرت هم پنهان می شود اما این آدم می گوید جرات کنید و حقیقی باشید جرات کنید زشت باشید جرات کنید خودتان را همان طور که هستید نشان دهید هر چه می خواهید باشید اما فقط خودتان باشید انسان باشید. فلسفه بحث تو کیستی را من از دو بیتی اشعار مولانا برداشت کردم و پا به میدان گذاشتم چون من را بد جوری تکان داد، فهمیدم کلید این قفل بسته، این وجودها شاید همین است.
مولانا می گوید:
می گریزم تا رگم جنبان بود
می دوم تا رگم جنبان بود
کی فرار از خویشتن آسان بود (فرار از خودمان آسان نیست)
آن که از غیری بود او را فرار (ما می دویم و از دست کسی فرار می کنیم)
چون از از او بگریخت گیرد او را قرار (وقتی به یک جایی می رسد حالا دزد بوده خطا کار بوده و هر بلایی که می خواسته سرش بیاورد حالا دیگر نیست می گوید آخیش و می نشیند در جایی و خستگی اش را در می آورد و قرار می گیرد)
من که خصمم هم منم اندر گریز (آن دشمنی که قرار بود پشت سرم باشد و من را دنبال کند همراه من است)
تا ابد کارمن آید خیز خیز خیز (دویدنی در کار نخواهد بود)
به خانم گفتم اگر قرار باشد این طور باشد که نمی شود، عمر من که در سرازیری افتاده است و خدا داند که چراغ کم سویش فردا پس فردا یک ماه دیگر یک سال دیگر خاموش شود نمی خواهم تا دم آخر هم این خصمم را پیدا کنم؟ مولانا کم آدمی نبود می گوید وقتی تو در حال فرار کردن از افراد غریبه هستی وقتی از او جدا شدی و پیدایش دیگر نشد تو قرار می گیری و می گویی آخیش راحت شدم ولی من که دشمنم همراهم هست در من است در وقت فرار من هر چه بدوم تا ابد هم بدوم کار من می شود خیز خیز خیز، یک ذره یک ذره. حالا گفتیم بیاییم مطرح کنیم عزیزان من تو کی هستی؟ شاید در این تو کی هستی ها آدم ها دشمنان شان را پیدا کنند.
در روز جشن اتفاق جالبی افتاد در انتهای جشن شیرینی که دور می گرداندند من دست عزیزان را بر نگرداندم و یک شیرینی برداشتم در ظرفم گذاشتم معمولا هم نمی خورم ولی چون خیلی خسته بودم یکی برداشتم ، در این گیر و دار شلوغی دیدم دوستی در کنار من است گفتم جانم چون یک نسکافه برداشته بودم که بخورم، او گفت حاج خانم آن شیرینی که برداشتید خیلی خامه دارد ولی این یکی خامه کمتری دارد برای من به تکه های کوچک قسمت کرده بود و جلوی من گذاشت من یک لحظه نگاه کردم و دیدم دو تا من از دو سوی من بالا آمدند هر دو هم اندازه و هر دو هم قدرت هر دو آمدند که قد علم کنند، آن منی که معمولا انسان را به قهقرا می برد این طور گفت: چرا چیزی نمی گویی؟ به نظر تو زشت نیست جلوی مردم با تو مانند بچه ها رفتار می کنند؟ خورد و خوراک تو را یکی دیگر باید تعیین کند؟ خجالت نمی کشی؟ چرا جلوی دیگران به او تذکر نمی دهی؟ در کمتر از ثانیه این گفتگو در من انجام شد، کمی مکث کردم و دستم را مانند دکمه زنگ که فشار می دهند روی سر منی که بیرون آمده بود و ور ور می کرد گذاشتم و گفتم برو پایین من کار و زندگی دارم آخر که نمی میرد شما فکر می کنید که می توانید او را بکشید ولی نمی میرد تا لحظه آخر دنبال شماست یک جورهایی می خواهد تو را گول بزند، به آن یکی گفتم حالا تو حرف بزن، آن یکی گفت می بینی چه قدر تو را دوست دارد، می بینی چه قدر به تو توجه می کند به کوچک ترین چیزهای تو حواسش جمع است که مبادا در این شلوغی دوستان و برو بیا و حرف و سخن تو دست به چیزی بزنی که به تو آسیب برساند، این همه محبت، این همه توجه شکرگزاری ندارد؟ جایش نبود که اگر جایش بود بلافاصله می نشستم و به درگاه خدا سجده می کردم خدایا تو عزت بخشیدی تو مقرر کردی که یک نفر کنار من یا چند نفر کنار من در نهایت محبت و توجه نسبت به من قرار می گیرند اگر تو این عزت را نمی دادی الان این ها نبودند و دوم خدایا چه طور تو را شکر کنم که به من اجازه دادی این یکی را بشناسم و ساکتش کنم. حالا شما بگویید من کی هستم؟ قرار است از خودمان بپرسیم، من از خودم پرسیدم تو کی هستی؟ گفتم یک بنده مورد لطف و مرحمت خداوند هستم و همان خدا به من اجازه می دهد که شعور داشته باشم چون همه شعور دارند ولی بعضی ها در شعورشان را گذاشتند و از شعورم بهره ببرم و بتوانم این دو من را از هم تفکیک کنم. این را گل نشین کنم چون بازهم بالا می آید فکر نکنید که دیگر نمی آید باز هم می آید و این یکی را سرافراز کنم. دوستمان اصلا آن روز نفهمید من حرفی نزدم عکس العملی نشان ندادم تا الان هم حرفش را نزده بودم. شما چطور من هایتان را می شناسید خیلی مهم است؛ با همسرتان کمی اختلاف داشتید حالا آمده چیزی برای شما خریده است گل یا لباس یا پول یا طلا هر چه که بوده چرا فکر می کنی و می گویی می بینی بالاخره زورم به او رسید، من بارها شاهد این ماجرا بوده ام، کدام زور! جمع کن، اگر زنی یا مردی زورش بر دیگری غالب شد جهان حیوانات است نه جهان آدمیزاد، آدم ها زورشان بر هم غالب نمی شود فهمشان بر هم غالب می شود به خصوص زوج های جوانمان که خیلی درگیر هستند.
صحبت از جمع: در ارتباط با من کیستم؛ من یک آدم مسلمان و عبد خدا هستم مسلمان از تسلیم بودن در برابر خداوند سرچشمه می گیرد، از وقتی که تمرکزم روی کی هستم بیشتر شده می بینم اگر من یک بنده مخلص خدا باشم و شرایطی را که خداوند دستور داده انجام بدهم می توانم در زندگی در ارتباط با همسر، خانواده و دوستانم موفق باشم
صحبت از جمع: فرمودین کدام نقش بیشترین آسیب را به شما زده است و در کنار این آسیب چه مزیتی برای شما داشته است؟ در نقش مادری که خداوند توفیق داده، اولین آسیب این بود که بعد از چند سال سرکار رفتن یک باره خانه نشین شدم و درآمدم صفر شد. بیرون رفتن مزایای خودش را دارد. برای فردی مثل من که خانه ماندن و کار خونه انجام دادن زیاد لذت بخش نیست آسیب بود و فشاری که بچه ها به من وارد می کرد، آسیب روحی بسیاری به من زده است. چه مزیتی برای من داشته؟ بالاترین مزیت این بوده است که من صبورتر شدم و به خود شناسی بیشتری رسیدم بعد متوجه شدم که این مزیت بیشتر از معایب است. و پرسیدید اگر برگردی عقب دوباره این نقش را می پذیری؟ بله من قبول می کنم با تمام این سختی ها باز هم دلم می خواهد مادر بشوم.
استاد: این نگاه جدید تو روی دوقلوها را می دیدم و به عینه مشهود بود. بچه هایی که وقتی به دیگران نگاه می کردند چشمانشان هراس ترس داشت ولی این دفعه ما را نگاه می کردند و هیچ هراسی در چشمشان نبود و به همان اندازه چه قدر وجودشان ارام بود،
ادامه صحبت: من چه کاری انجام می دادم که بچه ها هراس پیدا می کردند؟
استاد: تو به شدت ناراحت بودی ولی به این نقطه رسیدی، که کم صبری های من را کم کردند و از اینکه مادرم و خوشحالم و اگر دوباره برگردم و بخواهم، بازهم مادربودن را انتخاب می کنم بدون این که خودت متوجه بشوی هاله های وجودت را شفاف، آرام و پر از امنیت کردی. امنیت تو است که آن ها را دچار امنیت کرد، قبل از این نا امنی وجودی تو بود که آن ها را هم نا امن می کرد اگر از این به بعد این حست را تقویت کنی و از آن خوشحال باشی که یک زمانی، وقت های من پر است و باز هم در آینده وقت خواهم داشت چون این دخترها کنارم هستند و کمکم می کنند من به چیزهایی که می خواهم برسم، آن وقت می بینی که فضای این بچه ها چه قدر شفاف و روشن می شود. به شما تبریک می گویم خوبه ولی کافی نیست این حرکت باید ادامه پیدا کند.
سوال: فرمودید پاسدار خانواده هایتان باشید چون دشمن در بیرون از خانواده چنگ می اندازد، منظور شما از این دشمن کیست؟
استاد: دو خانواده، یکی خانواده های شخصی مان است که گفتم حریم خانواده را حفظ کنید، خیلی ساده بگویم مگر می شود زن و شوهری دعوایشان نشود؟ آن زمان که ما ازدواج کرده بودیم مخصوصا اوایل ازدواجمان، طبقه بالای ساختمان قدیمی بودیم، من در یک اتاق زندگی می کردم . پشت دیوار من اتاق خواب مادرم بود .من و همسرم بسیار اختلاف نظر پیدا می کردیم علی رغم اینکه هر دو در یک دانشگاه درس خوانده بودیم. همدیگر را می شناختیم اما هیچ وقت دیگران نمی فهمیدند که ما با هم اختلاف و گفتگویی داریم این اجازه را نمی دادیم این حریم شکافته بشود، این یک مورد است حالا شما تعمیم بدهید به مادرم، پدرم، خواهرم، برادرم، مادرشوهرم، پدرشوهرم و الی اخر. اما بخش دوم خانواده، خانواده سرزمین ماست، در سرزمین ما درخت و گل به عمل می آید، علف هرز هم به عمل می آید، آیا تو حاضری درخت ها و گل ها را لگد مال کنی و بسوزانی برای اینکه علف ها را بسوزانی؟ ما هیچ وقت این کار و نمی کنیم. گفتم مواظب باشید حریم سرزمین تان را به یاوه گویی ها و مزخرف گویی های دشمن چه در خارج و چه در داخل تحویل ندهید. حریمتان را تحویل ندهید اجازه ندهید سوراخ بشود.
صحبت از جمع: با صحبت هایی که داشتیم به ذهنم رسید ای کاش هیچ چیزی نباشد، نه من خوبی باشد نه من بدی باشد ولی باز به این نتیجه رسیدم که شما قبلا گفتید ما آمدیم در این دنیا شاهد باشیم ولی واقعیتش به جایی رسیدم که ما همیشه نمی توانیم شاهد باشیم.
استاد: تمرین می خواهد. در آن شلوغی جلسه آن همه ساعتی که من اینجا نشستم و از قبلش چه قدر خسته شدم بودم، در لحظه دو تا من بالا آمد. چه کسی این ها را دید؟ شاهد، شاهد مشاهده اش کرد و چون این شاهد بودن را قبلا تمرین کردم، صدها بار تمرین کردم و از صد بارها شاید نود بارها شکست خوردم ولی از پا ننشستم امروز به آن سر و سرور می شوم. به او می گویم تو خوب نیستی. تو بیا بالا ببینم تو چی می گویی، تازه اگر این یکی هم نصفه نیمه می گفت، به او می گفتم تو هم خیلی رشد نکردی برو پایین ببین ما در دنیا اصلا به واسطه وجود این دوتاست که امتحان پس می دهیم، به واسطه وجود این دوتاست که برای خودمان خط تعیین می کنیم اگر نبود که ما ملائک می شدیم، ملائک چه کاری انجام می دهند؟ تمام شبانه روز را در حال تسبیح گویی پروردگارند. خدا اگر می خواست ما را هم ملک می کرد ولی نکرد، ما را انسان آفرید بعد هم به ما گفت احسن الخالقین، بالاترین خلق، بهترین خلق، برای چی برای این که مجموعه ای از اضدادیم. هر چیزی ضد خودش را دارد و ما باید این قدر رشد کنیم که این ها را کنار هم ببینیم. می گوید مشکل است، من هم می گویم مشکل است من که نگفتم آسان است سال هاست دارم زحمت می کشم همین را بگویم: هست ولی سخت است.
ادامه صحبت: در نهایت یکی از من ها را انتخاب می کنیم و براساس آن من هایی که انتخاب کردیم برای انتخاب خوب یا بد باید جواب پس بدهیم، تازه این به نظرم نهایت خوشبختی بوده که شما یک خوب و یک بد دیدید حالا ممکن است انسان در آن لحظه فقط بد ببیند و هیچ خوبی نبیند و آن زمان چه قدر انتخاب سخت است.
استاد: در جایگاه عدل الهی این طور نیست. ما به مرور زمان از بچگی که بزرگ می شویم انتخاب می کنیم چه کارهایی را انجام داده و چه کارهایی انجام ندهیم و براساس آن ها برای ما می آید اما هیچ وقت این اتفاق نمی افتد که یک زشت می آید زیبای آن نیاید، پس چرا زیبا را نمی بینی؟ تو چشم زیبا بین نداری چون از قبل تمرین نکردی که زیبایی را ببینی، خب زیبایی را نمی بینی. این این جاست، مگر خدا می خوابد؟ در سوره بقره دائم می گوید، من را حتی چرت هم نمی گیرد، من همیشه بیدارم، معنی همیشه بیدار یعنی چی؟ یعنی تو تکان می خوری من می فهمم، تو فکر می کنی من می فهمم، جای جای قرآن می گوید، هر آن چه در سینه های خود پنهان می کنید من می دانم من آگاهم، برای چی؟ برای این که اگر جایی من و تو نیاز به کمک داشته باشیم به ما کمک کند ولی تو از خدا کمک خواستی؟ تو در مواجه با مسائل روبه رویت اولین چیزی که فکر کردی کدام یکی از این ها به نفع من است، هیچ وقت نگفتی که خدایا کدامش درست است؟ اگر بپرسی جوابت را می دهد امتحان کن ضرر ندارد. همه من ها بد نیست ولی گاهی براساس رشد درونی من و شما، من های نصفه هم بالا می آید، باز تو اگر من نصفه من های خوب را انتخاب می کنی خوب است ولی دفعه بعد باید یک پله بالاتربیایی.
سوال: چه طور متوجه شوم پله ام بالاتر رفته که دارم این انتخاب بهتر را انجام می دم یا نه؟
استاد: در سایه انتخابت امنیت پیدا می کنی یا خیر. من اگر درمورد موضوع قبل، انتخاب اول را داشتم چه اتفاقی می افتاد؟ تمام آن شب من خراب می شد، تمام فکر و روحم به هم ریخته بود اگر واکنش نشان می دادم یک جور عذاب می کشیدم اگر واکنش نشان نمی دادم خودم خود خوری می کردم؛ تو به این گندگی نتوانستی چیزی بگویی؟ اما انتخاب دوم چه کار کرد؟ تمام رضایت عالم را به قلب من ریخت تمام شادی ها را به سینه من ریخت که من چه چیزی دارم و چه قدر لذت بخش است اگر انتخابت تو را به امنیت می رساند انتخاب درستی است اگر به امنیت نمی رساند انتخاب غلطی است.
صحبت از جمع: دوستی فرمودند هرکسی به شما سلام کرد جوابشان را بدهید شاید امام زمانتان باشد، آقا بود، خانم بود چون امام می توانند با لباس های مختلف به ما نزدیک بشوند، فرمودند خوش به حال مومنی که باطنش از ظاهرش زیباتر باشد. متنی خواندم که این قدر در وجودمان گل بکاریم که علف هرز در نیاید. آن روز تکان بدی خوردم که وقتی خشم می آید و آن را تف می کنی شاید فرد روبه رویت امام زمان یا نماینده او باشد آن وقت چه می خواهی بکنی؟ خجالت نمی کشی؟ می گویم خدایا این قدر وجود من را به آرامش مزین کن که هیچ وقت نخواهد خشمگین شود. شخصی می گفت که ما هیچ وقت چهارده معصوم را نمی توانیم خشمگین کنیم بدتر از بلایی که سر امام حسین (ع) آمد سر هیچ کس نمی آید ولی باز هم گفتند اگر توبه کنی من شفاعت تو را می کنم بچه شش ماه آقا را کشته بودند یعنی اصلا قابل تحمل نیست، این باعث می شود وقتی کاری انجام می دهم به من خودم توجه کنم آن من، حلم و صبر دارد یا هنوز هم راه خودش را می رود. همان روز کسی می خواست جایی رود یکی در مقابل این فرد گفت اگر دنبال این مورد بروی مثل پینوکیو خر می شوی بعد به خودم گفتم پینوکیو دلش می خواست از چوب بودن به آدم تبدیل بشه. کارتن پینوکیو را دوباره دیدم که به پینوکیو وعده دادند اگر بیایی برویم این شهربازی بازی کنی به آدم تبدیل می شوی ولی در آخر پینوکیو با دو تا همکارش تبدیل به خر شدند در اثر کثرت این که خودشان را در بازی دنیا غرق کرده بودند یعنی اگر غرق بازی دنیا و خوشی ها و لذت ها بشوی، می شوی پینوکیوی خر. اگر خداوند نفس خوب و بد را در من به وجود آورده یا غرق می شوم یا این که نفسم پر از گل می شود، این انتخاب من است. هر جا جلوی خشمم را گرفتم می فهمم که من برنده بودم هرجا که رهایش کردم در دام دنیا و لذت های آن فرو می روم این کوچکترین چیزی است که در درونت برای تو هیولا شده است.
استاد: خیلی ساده می توانیم بفهمیم به شرط این که از منیت هایمان بیرون بیاییم، من می دانم ها را رها کنیم، الان به یکی از دوستان گفتم ببین به امنیت می رسی احساس آرامش می کنی؟ اگر به آرامش می رسی پس راهت را درست رفتی امکان ندارد به کسی حسد بکنی و پشت حسد آرامش داشته باشی شعله آتش داری پس بنابراین اگر که احساس راحتی کردی آرامش کردی از کسی ناراحت هستی طرف را له می کنی آبرویش را می بری، دیگر بیشتر از این ولی بعدش احساس آرامش نمی کنی.
صحبت از جمع: برداشت هایی که کردم؛ تسلیم باشم نسبت به اتفاقی که افتاده است مثلاً دعوایی است که شده، تسلیم باش. صبور بودن که گوش شنوا در پس آن می آید. هر اتفاقی که می افتد در انتهایش آن آدم برای من همان آدم باشد، این خیلی سخت است حالا شاید آدم در انتها تصمیم بگیرد که با فلانی قطع رابطه کند چون یک سری از مسائل واقعاً برای خودم حیثیتی و ناموسی است ولی دیگر نمی خواهم با این آدم ارتباط داشته باشم، در نهایت احترام، آن آدم همچنان همان آدم باشد برای من، حالا دیگر رهایش کن، عذرش را هم بخواه، ادبت را هم حفظ کن و به او بفهمان که دیگر نمی خواهی این ارتباط وجود داشته باشد. یکی هم مامن امن بودن چون کاملا مخالف شخصیت من است، مامن امن برای همه نیستم یعنی نخواهم رفتارم را طوری نشان می دهم که نیستم یا سلام نمی کنم اگر سلام کند جواب می دهم چون جوابش واجب است ولی خودم اول سلام نمی کنم. شما درباره سلام فرمودید یعنی تو از همه جهات در امنیت هستی درصورتی که این طور نیست چون مامن امن برای بعضی ها هستم ولی در حال تلاش هستم که مامن امن برای آن افراد باشم خیلی سخته چون خیلی از من های من درگیر است اتفاقاتی که برای دوستان اتفاق افتاده من با کودکم تجربه کردم و از روزهای اول به آن آگاه بودم و خیلی تلاش کردم تو آرامش باشم تا بچه هم آرام باشد، به خود می گفتم تو زیاد بخواب که کودک تو هم زیاد بخوابد. تلاش بیش از حد می کردم برای آرام بودن ولی می دیدم روزهای آخر بارداری خیلی استرس داشتم بعدا متوجه شدم. دقیقا من تسلیم شدم در مقابل اینکه مادر شدم منی که واقعا بچه دوست داشتم و احساس می کردم برای مادر شدن آماده هستم، 24 ساعت یک آدمی همراه تو باشه تمام کارهایش با تو باید باشد بقیه کمک می کنند ولی در نهایت تو باید انجام بدهی، وقتی در مورد خواسته هایم با همسرم صحبت کردم احساس کردم دیده شدم و بعد از آن مادر شدن را قبول کردم، کولیک از بین نرفته چون یک دوره سنی دارد و دردهای کودکم کمتر شده است چون تمام دردهایش در بغل امن من از بین می رفت، با گفتگوهای درونی درد او را چند برابر می کردم هنوز دل درد دارد ولی خیلی جالب است زود تمام می شود. همین را من با آدم های روبه رویم هم داشتم، این حالا بچه است به هر حال وجودش به مادرش نزدیک است ولی من همین را از همسرم یاد گرفتم من آدم زود جوشی هستم و همسرم به شدت آدم آرامی است یعنی اوج دعوایش این است که تند تند حرف بزند اصلاً صدای بلند ندارد من خیلی ماشاا... نوساناتم بالا است و بالا و پائین زیاد دارم، خیلی جالب است در گفتگوها آن قدر این آدم آرام است، جفتمان به همدیگر تند تند می گوییم ولی غرش های من زود از بین می رود، دیدم چه قدر جالب است حالا ما می گوییم این بچه به مادر نزدیک است ولی واقعاً طرف مقابلت یا خودت برای طرف مقابلت وقتی یک مامن امن باشی، صبور باشی و تسلیم باشی نسبت به آن موضوعی که دارد اتفاق می افتد، الان مثلاً با فلانی دعوایم شده است، خب تسلیم هستم دیگر، حالا شما بگو دعوایمان نشده است، بپذیر، تسلیم باش، دعوایت شده، صبر هم بکن، حرف هایش را گوش بده، آخر سر هم با همه نوع گفتگویی که مثلاً با فلانی کردی، چه خوشم بیاید و چه خوشم نیاید، مهم نسیت بهتر است مامن امن آن آدم باشم. یعنی مطمئن باشید در این گفتگو در آخر باز همان فردی است که بود حالا جایگاهی که نسبت به من دارد یا شما، مطمئن باشیم که در انتها باز همان مادر هستید. من خیلی آدم اهل بحث کردن نیستم در گذشته انتهای بحث هایم به گریه و... و از آن جمع خارج شوم ختم می شد چون همیشه می ترسیدم جایگاهم را پیش آدم ها از دست بدهم احساس ناامنی می کردم، این چیزی را که الان در خودم پیدا کردم قطعاً دیگران حتی اگر متوجه آن هم نباشند نسبت به من دارند، حداقل من برای دیگران این طور نباشم.
استاد: در مجموع در رابطه ها شأن آدمی را از بین نبریم ما آدم هستیم درخت، پرنده، ماهی، درنده، حیوان نیستیم، آدم بودن یک شأنی دارد که آن شآن باید حفظ شود هرجا که این شأن حفظ می شود آرامش و امنیت می آید، هرجایی که حفظ نشود بدبختی می آورد.
صحبت از جمع: وکالت کارهای بانکی و صرافی دوستی را به عهده گرفتم، ایشان با صراف ها در تماس بودند، قیمت یورو بالا و پایین می شد و هر بار یک قیمتی را اعلام می کردند من های من باعث قضاوت می شدند و متوجه قضاوت خودم می شدم و خاموش می کردم. وقتی من متوجه قضاوتم نباشم و آن را عنوان کنم فقط خودم را نزد بقیه خراب می کنم چون آن چیزی که فکر می کنم اتفاق نمی افتد. برای انجام کارهای بانکی ایشان از بنده های خدا خواهش کردم خیلی ناراحت شدم از اینکه من از خدای خودم خواهش نکردم که خودش این راه را برای من باز کند و گفتم خدایا من آگاهی بیشتر تو را می طلبم و در درگاه تو طلب عفو و مغفرت می کنم و از تو می خواهم که من را به موقع آگاه کنی.
استاد: ببینید مطلب مهم این جاست که وقتی شما به یک نقطه روشن رسیدی و دریافت کردی، نقطه را رها نکن اگر رها کنی عین طناب یک بادکنک است اگر این را رها کنی، بادکنک رفته است حالا دنبالش بدو. الان فهمیدی هرجا دیدی که داری به یک کسی التماس می کنی، من التماس کننده به بنده های خدا را پیدا کردی فوری عقب بنشین اجازه ظهور به او نده.
سوال: در ارتباط با اطرافیانم پیش می آید که خیلی به من عشق و محبت می دهند ولی در میان این عشق و محبت یک سوسوهای دروغ و بی صداقتی می بینم، فرض کنید یک نفر برای من یک عطری می آورد، به دروغ می گوید که من این عطر را از ناف پاریس برای تو گرفتم، حالا می دانم که این یک عطر الکی است، در این رابطه چه باید کرد؟
استاد: تا حالا ماهی خورده ای؟ ماهی خیلی چیز خوشمره ای است من که خودم عاشق ماهی هستم اما همان ماهی وقتی باز می کنی تا به دهانت بگذاری تیغ هم دارد ریز و درشت، آیا هیچ وقت به خاطر اینکه ماهی تیغ ریز و درشت دارد آن را نمی خوری؟ نه، خوشمزه است، خب پس چه کار کنم؟ تیغ هایش را بردار و بگذار کنار، شما محبت را دریافت کردی کفای اما فهمیدی یک رگه دروغ هم آن وسط هست، با خنده از بغل آن رد شو، ببین چه قدر امنیت پیدا می کنی، بالاخره آدم ها ناقص هستند، ما چه کارشان کنیم؟ به زور که نمی توانیم آنها را وادار کنیم، خانم، آقا دروغ نگو، طرف راه می رود و هرچیزی را می بیند می گوید والا این جوری، عزیز من والا را تو چه کار داری؟ می گویم من خیلی قدیم این خانه نبودم، آن خانه بودم و بچه ها خیلی کوچک بودند، دوستان زنگ می زدند و من رویم نمی شد که بگویم بابا الان نمی توانم جواب بدهم می گفتم بگویید مثلاً مادر حمام است پسرم می گفت: مادر آخر چه کاری است که به گردن ما دروغ می گذاری، مادر نمی تواند جواب دهد، خیلی ساده. این نمی تواند غیر از این باشد. ناراحتی؟ قطع رابطه کن اما اگر نه، نمی خواهی قطع رابطه کنی، به گفتگوهایش از سطح پایین نگاه؛ خب این قدر می فهمد، چاره دیگری نیست، محبتش را دریافت کن، عطر نازنینش را هم اگر خواستی استفاده کن، نخواستی به یکی دیگر ببخش، گفتگویش هم بده به باد تا بردارد و ببرد. ببین چه قدر راحت می شوی.
ادامه صحبت: اگر جای صحبت باشد و یک جوری به او بفهمانم که من فهمیدم خیلی خوب است، یک مثالی بزنم؛ دوستی در گلدانی ساقه های بامبوی مصنوعی گذاشته بود که خیلی طبیعی به نظر می رسید حتی آن ریشه های ریزی هم که در بامبو هست را داشت آب هم داخل ظرف ریخته بود یعنی من واقعاً فکر کردم طبیعی است و گفتم وای عجب بامبوهایی چه قدر سرسبز و قشنگ واقعاً این ها طبیعی است؟ گفت: آره من خیلی کنجکاو شدم و رفتم جلو و دست زدم دیدم پلاستیکی است، به او گفتم این پلاستیکی است، گفت ای ناقلا ، فهمیدی، یعنی هم او خندید و هم انگار جیگر من خنک شد که مثلاً تو چرا داری این طوری به من دروغ می گویی.
استاد: آن من سرکش است، حالا چرا این طور فکر نکردی که او این کار را کرده است ببیند چه کسی کنجکاوتر است مثلاً من هرگز کاری را که تو کردی نمی کنم علی رغم این که نگاه می کنم لازم به دست زدن نیست من آثار حیاتش را نگاه می کنم و می بینم آثار حیات ندارد هیچ وقت به رویش نمی آورم اگر دلش خوش است به این که یک چیز مصنوعی را طبیعی جا بزند بگذار در این دلخوشی بماند به من که آسیب نمی رساند، می زند؟ من بالاتر از این حرفها هستم که از چنین دروغی آسیب ببینم. من خوب را پرورش بده قبل از این که من قلدر تو را بالا بیاورد.
صحبت از جمع: در ارتباط با گفتگوی دوستان، در واقع زمینه و بستری که ما هستیم رویش اطراف ما را تعریف می کند، مثلا یکی از خاصیت های درخت گردو این است که بدلیل آن چیزی که از خودش و از برگ هایش ترشح می کند و روی خاک می ریزد مانع از رشد گیاه دیگری در اطرافش می شود مگر گیاهان بسیار سرسخت بنابراین درخت داس به دست نگرفته که مثلاً چیزی را بزند آن چیزی که هست باعث می شود اطرافش این طوری باشد. بارها گفتیم که چرا من این قدر بدشانس هستم چرا این قدر گیر آدم های بداخلاق می افتم چرا گیر همسایه بد می افتم، شما ممکن است که کار خاصی نکنید ولی یک جوری هستید که در فضای اطراف شما این شرایط ایجاد می شود. بنابراین لازم نیست کاری کنیم لازم است برویم در خودمان و ببینم بستر و فضای من چه چیزی است. مثلاً وقتی یک نفر می آید حرف بزند من هی حرف او را قیچی می کنم بعد می گویم چرا هیچ کسی حرف های من را گوش نمی کن، اتفاق در بیرون از شما نیست در درون شماست. ما یاد گرفتیم اسباب بیرونی می سازیم، وقتی می خواهیم برویم و سخنرانی کنیم اول یک مطلبی را روی کاغذ می نویسیم و آن را تمرین می کنیم یا اگر می خواهیم به یک قرار کاری خیلی مهم برویم با خودمان بررسی می کنیم چه چیزهایی بگویم که جلسه به نفع من تمام شود ولی قبل از همه این ها از خودمان هیچ وقت سوال نمی کنیم اصلاً چرا؟ در چه فضایی؟ من می خواهم چه باشم؟ ما بعضی وقت ها می رویم یک جایی با یک کسی آشتی کنیم بدتر دعوا می کنیم چرا؟ برای این که قبل از آنکه کلماتمان را انتخاب کنیم، باید بدانیم زمینه و بستر من برای رفتن به این گفتگو چیست؟ دنبال این هستم که تو داری حرف مفت می زنی و این بامبو مصنوعی است یا نه دنبال این هستم وقتی رفتم آنجا دوستم از حضور من در آن فضا احساس شعف کند مطمئناً آن آدمی که متوجه شده است شما فهمیدید که بامبواش مصنوعی است خیلی هم خوشحال نشده است فلذا این احساس در رابطه ما حکمرانی می کند پس ما نمی توانیم بگوییم چرا من هر کاری می کنم با فلانی صمیمی نمی شوم برای این که شما اصلاً رفتی آنجا که حال او را بگیری شما نرفتی که با او صمیمی شوی یعنی این زمینه و بستری که من هستم عملکرد من را ایجاد می کند لازم نیست عملکردمان را کنترل کنیم آن چیزی که هستیم را کنترل کنیم. من گفتگوهایی با دوستانی داشتم که فراتر از انتظارم بوده و فکر می کردم اگر با فلانی حرف بزنم احتمالاً قرار است یک بلوایی به پا کنم ولی رفتم یکربع صحبت کردم فقط به واسطه این که پرسیدم در این گفتگو دنبال چی هستی؟ وقتی این را با خودم روشن کردم رفتم و آن گفتگو را کردم حتی طرف مقابلم یکی دوتا حمله هم به من کرده است ولی من حالم خوب بوده و آن گفتگو به نتیجه رسیده است. نکته دیگر این که طبیعتاً برای ما پیش می آید که موقعیت مان را نمی توانیم کنترل کنیم کاری را می کنیم که نباید، نکته ای که من خیلی از آن درس گرفتم و بهره بردم این است که جبران کردن خیلی مهم است، ما خیلی وقت ها متوجه اشتباهاتمان می شویم ولی مهارت جبران کردن را نداریم، یعنی چی؟ مثلاً شاید در گفتگوی بانکی ایشان جا داشت که من اگر در حضور آن آدم گفتم که فلانی دارد سر تو کلاه می گذارد بعد که متوجه این قضیه شدم که اشتباه برداشت کرده بودم، لازم است به او بگویم من اشتباه کرده بودم. یک تجربه خیلی جالب؛ لاله های لوستر را جا به جا می کردم، یکی از دوستان به من گفت این لاله ها کثیف هستند به او گفتم نه این بافت شیشه است لاله ها تمیز هستند، دو سه تا از لاله ها را هم تنظیم کردم و نصب کردم، چهارمی را که آمدم تنظیم کنم متوجه شدم که واقعا کثیف بوده و دستمال کشیدم دیدم واقعا تمیز شد، بلافاصله گفتم شما درست می گفتید من اشتباه می کردم، شاید فکر کنیم چه اهمیتی دارد برای طرف هم مهم نبود چرا خودت را ضایع کردی؟ ولی اتفاقا من خودم را ضایع نکردم در آن رابطه شفافیتی آوردم که آگاه باش اگر جایی بدانم دارم اشتباه می کنم سرت کلاه نمی گذارم حتما ابرازش می کنم، اگر جایی دارم پافشاری می کنم احتمالا مطمئنم دارم کار درستی انجام می دهم، حتی چیزهای بی اهمیت نیاز به جبران کردن دارد ما به محض این که می فهمیم اشتباه کردیم، سوء برداشت بوده لازم است ابرازش کنیم و در بسیاری از حوزه های روابط ما این صادق است یعنی ما با دوستانی دعوا می کنیم به مرور زمان آشتی می کنیم ولی هیچ وقت در مورد دعوایمان باهم صحبت نمی کنیم هیچ وقت ابراز نمی کنیم که آقا من فلان جا این حرف را به تو زدم و فهمیدم که اشتباه کردم و این حق و دین آن آدم به گردن ماست که بداند که ما فهمیدیم که اشتباه کردیم و این در رابطه ها معجزه می کند شکوفایی می آفریند، جبران بخش مهمی از رابطه است کما این که ما در رابطه با توبه هم داریم امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند: گوشتی که از حرام به تنت روئیده باید آب بشود تا بگوییم توبه تو پذیرفته شده. نکته عجیبی ست، بنابراین من در جایی اشتباه کردم توبه هم کردم قرار نیست در دلم توبه کنم قرار است در فضای بیرونی توبه کنم، برای خودم پیش آمده در یک جمع ۲۰ نفره یک نفر حرفی را به من زده که حرف شایسته ای نبود بعد به صورت تلفنی از من عذرخواهی کرده من چیزی به طرف هم نگفتم ولی واقعیتش این است آقا شما در جمع به من یک حرف بدی را زدی تلفنی از من عذرخواهی می کنی؟ باید در حضور آن ۲۰ نفر عذرخواهی کنید بگویید من اشتباه کرده بودم چون جایگاه مرا نزد ۱۸ نفر آدم از بین بردی، می بینید چه قدر مضحک به نظر می آید و ما این کار را انجام می دهیم.
صحبت از جمع: خواجه عبدالله انصاری در مناجات نامه می فرمایند: الهی گاهی به خود نگرم گویم از من زارتر کیست گاهی به تو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست. خیلی برایم راه گشا بود یعنی انسان می تواند تا چه حد از نظر مقام بالا برود، بعد در جایی خواندم که کلمه بنده یعنی بند به خداوند، پس چرا ما نیستیم؟ دیدم که آدمی که بند به خدا باشد دیگر نه ترس دارد نه اضطراب دارد نه توقع دارد نه از آینده نگرانی دارد پس چرا من این طور نیستم؟ دیدم زمانی که انسان بند به خدا باشد در هر شرایطی آرامش می آید ولی وقتی که بند به نفسش باشد آن موقع است که ترس ها منیت ها توقعات دل نگرانی ها می آید اگر بخواهم به مقام بندگی برسم باید به این مرحله برسیم که بتوانیم بند به خدا بشویم. یک جاهایی آدم انگار حضور ندارد ولی همین که بعدش آگاه می شود می تواند برای دفعات بعد جبران کند
استاد: بسیار عالی، بند به خدا بودن یک شرایط خاص خودش را دارد بند به خدا بودن یک مفهوم جالب دارد باید از جنس آن چیزی باشیم که خدا هست، می گوید ما که جنس خدا را نمی دانیم چیست ولی صفات خدا را که می دانیم چون صفات خدا را می دانیم باید تلاش کنیم اگر می خواهیم بند به خدا باشیم به آن نقطه برسیم، به آن صفات نزدیک بشویم که اگر نشویم پا در هوا هستیم.
صحبت ازجمع: در جشن مدام فکر می کردم هرجا می روم الان امام زمان را می بینم با این چشم گناه کار، خودم به خودم نوید می دادم که ممکن است این اتفاق بیفتد، با خودم می گفتم کدام کار تو امام زمانی ست؟ کدام کار تو معصوم پسند است؟ گذشت داری؟ یک اختلاف کوچک ممکن است مدت ها یک نفر را در چشم تو کثیف نشان بدهد پیش خودم می گفتم الان اگر امام زمان بیاید تو با این چشمت ببینی سکته می کنی، قدیم ها که می رفتیم سینما کنترل چی با چراغ قوه راهنمایی می کرد، احساس می کنم شب اول قبر در آن تاریکی چه کار می خواهیم بکنیم؟ این تفکرات نمی دانم توهم است یا واقعا هست؟ من از نوه ام که نگهداری می کنم، یک روز مادرش به من گفت به این بچه دروغ نگو لطفا، مثلا وقنی مادرش بیرون است می گوییم مادرت دستشویی ست، گفت این بچه مدام می رود به در می کوبد شما به او بگو رفته سرکار عصر هم می آید، یک بار یک صدای دریل آمد می گفت می ترسم گفتم این صدای دریل است یک روز بردم به او نشان دادم گفتم ببین این دریل است اصلا ترس ندارد و این قضایا حل شد.
استاد: شما می خواهید بپرسید اگر برای آن بچه حل شد چرا برای من حل نمی شود که می خواهم ببینم امام زمان را و احساس کنم، بحث آقا امام زمان می دانید خلیفه الله است یعنی خلیفه خدا برروی زمین یعنی عهده دار هر آنچه که خداوند در عالم هستی عهده دار است ایشان هم عهده دار است، خداوند کجاست؟ همه جا، آیا ما می خواهیم خدا را ببینیم؟ نه چون می دانیم دیدنی نیست شما هم باید امام زمانتان را این چنین ببینید وجودیست که همه جا هست، بنابراین اگر فکر کردید آن شب وجود مبارکشان از پله های حسینیه پایین می آید خطا نکردید اما شما می گردید دنبال یک منظر آدمی، چون دنبال این می گردید گیرتان نمی آید اگر قلبتان را رها کنید و همان اندازه که باور کنید خدا این جاست آن وقت می توانید باور کنید ایشان هم این جاست و آن وقت می توانید باور کنید اگر صدایش کنید حتما جواب می دهد و آن وقت به جانتان می نشیند آنها بزرگتر از آن هستند که به خاطر خطاهای ما به خاطر زشتی اعمال ما، به ما توجه نکنند این طور نیست چون بسیاری از اعمالی که ما انجام می دهیم و ایراد دارد ما به آن محیط نیستیم نمی دانیم چه کار می کنیم بنابراین آنها به ما نگاه می کنند، من برعکسش را می گویم یا امام زمان مرا آن چنان ببین که شایسته باشم برای چشمان شما، وقتی این را می گویم می دانم آقا زشت مرا نگاه نمی کند فقط زیبای مرا نگاه می کند ناظر بر خوب و بد هستند، علت دارد برای این که ما در دنیا دارای دو وجه هستیم وجه خوب و وجه بد، چرا دو وجهیم؟ برای این که این دو وجه باهم مناظره کنند و ما به عنوان شاهد انتخاب کنیم، امام نظاره گر اعمال ما هستند، هرجا صدایشان کنیم جواب می دهند، این جا، مکه صحرای عرفات، سعی بین صفا و مروه، کربلا، هرجا وسط بیابان، وسط کویر صدایشان کنید جواب می دهند، اما اگر بخواهید بایستید تا گوشتان بشنود حالا حالا بایستید شما حرف می زنید شنیده شده توسط ایشان قلمداد کن آن وقت در آرامش هستید آن وقت همیشه یک پشتیبان یک حامی در کنار خودتان دارید، این را فراموش نکنید
ادامه صحبت: در جایی می خواندم در مورد امام زمان می گویند امام زمان عصاره تمام انبیا هستند.
استاد:می دانید عصاره یعنی چه؟ ما عصاره را این طور می شناسیم فکر کنیم ۵۰ کیلو انگور را می ریزیم در صافی آن قدر فشار می دهیم آن آبی که در می آید آن را صاف می کنیم باز آن را فشار می دهیم آن آبی که آخرسر در می آید، ولی این نیست این عصاره ای که شما می فرمایید تمام عالم آفرینش زمانی که خداوند اختیار کرد که روح به زمین بفرستد میان آدم ها فکر کنید یک کاسه نور، همه از این کاسه بیرون آمدند اگر می گوید عصاره برای اینکه این آخرین دانه اش است، آخرین قطره است دیگر بعد از این قطره ای از این کاسه که مخصوص این نور است نداریم برای همین می گوید عصاره آخرین قطره نور از ارواح نورانی ست، توصیه می کنم به شما اگر می خواهید به امام زمان آگاهی بیشتری پیدا کنید امیرالمؤمنین (ع) را خوب بشناسید آنهایی که امیرالمؤمنین (ع) را خوب می شناسند پناه می برند و مرید ایشان می شوند آرام آرام از جنس مولا می شوند امیرالمؤمنین (ع) اولین حجت از این کاسه نور است، امام زمان آخرین حجت از این کاسه نور است بنابراین اگر اولی را شناختید تا آخر را شناختید یکی از کارهای زیبایی که تلویزیون در ماه شعبان انجام داد همین بود تمام گفتگوها و تمام اشارات به امیرالمؤمنین (ع) بود آقا نیمه شعبان است امیرالمؤمنین (ع) را چه کار داری؟ امیرالمؤمنین (ع) بود چون کسی که علی را شناخت می تواند در عصر ظهور امام زمانش را بشناسد چون وقتی او را می شناسی می دانی امام یعنی چی؟ امام یعنی کی؟ آن وقت هرجا بر بخورد فوری تشخیص می دهد ما با شکل ها کار نداریم ما با وجودها کار داریم، شما هم اگر دنبال وجود بگردید دیگر دنبال تصویر نمی گردید آن وقت آزادی احساس می کنید چون ایشان هروقت اختیار کند شما بتوانید به صورت ببینید می بینید ما را بر اساس ظرفیتمان انتخاب می کنند ولی ما راضی هستیم همین قدر که بدانیم ما در عالم وجود ایشان داریم زندگی می کنیم.
سوال: ما یک سری نیازها داریم که در دسترس ما نیستند من نمی دانم این نیازهایم را چه طور مدیریت کنم و به نقطه تعادل برسانم مثلا هر موجود زنده ای احتیاج به هوای پاک دارد ولی آن شهر یا کشور این را ایجاب نمی کند که ما به آن دسترسی داشته باشیم و من نمی دانم این مشکل را چه طور برای خودم برطرف کنم بیشتر اوقات حالم بد می شود که من به این نیازم دسترسی ندارم
استاد: نیاز به هوای پاک برای همه است همه ما نیاز داریم منتها بحثی است که اگر بخواهم وارد آن بشوم زمان زیادی از همه ما می گیرد اگر فرصتی باشد در جلسه بعد ان شاءا... گفتگو می کنم ولی یادمان باشد نیاز به هوای پاک قبل از اینکه ریه مان احساس کند، مغزمان است تفکرمان است که احساس می کند، آن چیزی که حال ما را بد می کند تفکرمان است که سرزمینی که زندگی می کنم های پاک در اختیارم باشد درحالی که نیست چرا نیست چون یک عده ای مقصرند، تفکر ماست که عرصه را بر ما تنگ کرده این هوای پاک را شما به خصوص با شرایط زندگی که دارید می توانید به جاهای مختلف بروید حتی می توانید از ماسک های خوب استفاده کنید می توانید تا حدی جبرانش کنید ولی اگر تفکرتان را اصلاح نکنید به هیچ عنوان امکان پذیر نخواهد بود پس هیچ کاری نمی شود کرد ببینید تفکرتان کجایش اشکال دارد به چه کسی سر تیزش گیر کرده به کدام نقطه، آن نقطه را سر تیزش را بردارید درست می شود.