منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

من کیستم بخش هفتم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: من کیستم
  • بازدید: 88

بسم الله الرحمن الرحیم

مولانا می گوید:
ای که در مسجد روی بهر سجود / سر بجنبد، دل نجنبد این چه سود؟
ما نماز نمی خوانیم برای این که تکلیف خود را ساقط کرده باشیم بلکه نماز می خوانیم که تغییر کرده باشیم. هر بار یک ذره، هر بار به یک شکل، حتماً باید به این نکته توجه داشته باشیم. دشمن هر لحظه ما را رصد می کند و از هر حرکت ما سوءاستفاده می کند، اشکالی ندارد اگر ضربه های آن به ما برخورد کند ولی ضربه هایش به دین برخورد می کند، دینی که دین آخرالزمان است و دنیا با این دین تمام می شود، چه دوست داشته باشند و چه دوست نداشته باشند و ما مؤمن به این دین هستیم پس ما باید الگویی نشان دهنده مراحل این دین در همه زمینه ها باشیم؛ به وقت اذان باید به نحوی سکوت پیشه کنیم که حتی اگر در حرم آقا امام رضا (ع) هم بودیم، سکوت ما بسیار به چشم بیاید به نحوی که مردم به خود گویند چه اتفاقی افتاده است؟ نماز به پا داشتن به این معناست، وگرنه صرف انجام حرکات هنگام نماز را ورزشکاران با اشکال مختلف نیز انجام می دهند، نماز به پا داشتن خیلی فراتر از این حرف هاست.
همان طور که جلسه قبل صحبت کردیم؛ ریشه سیاه و متعفن همه خصلت ها، رفتارها و اعمال بد آدمی، حسد است. آیا در روزهای گذشته به رگه های حسد در وجود، خلق و خوی خویش نگاه کرده اید؟
آیا کسی هست که بگوید الحمدا... من اصلا حسد ندارم؟ می توانیم به ایشان اثبات کنیم که بیش از بقیه حسد دارد. اگر در این مدت به حسد پرداخته اید و زمانی را به کنکاش در این ماجرا اختصاص داده اید، نشان می دهد در این گیرودار پرسروصدای دنیا، قدری هم به خودتان توجه کرده اید اما اگر در روزمرگی ها غرق شده، کماکان خود را راضی نموده که با وجود تمام مشغله های دنیایی زمانی برای توجه به خود ندارید، متاسفم. آیا با وجود تمام مشغله خود، زمان مصرف داروها را داشته اید؟ زمان پاسخگویی به تلفن خود را داشته اید؟ زمان کافی برای قدردانی از صاحب خانه را داشته اید؟ پس زمان دارید.
یکی از توفیقات من این بوده است که در ارتباط با آدم ها، رفتارها، خصلت ها، عملکردها، گفتگوها غلتک زیاد به خود دیده ام، گاهی آن ها من را له کردند، گاهی هم من، آن ها را، از یک جهت توفیق است چرا که باعث شده است در این بین هر جا سر تیزی داشتم، سر تیزی های من بریزد، هر چه بیشتر می گذرد، بیشتر در می یابم که کمتر می فهمم، مرگ نزدیک است اما من هنوز هم نمی فهمم، چه کنم؟ از جهتی خیلی خوب است ولی از جهت دیگر خیلی هم آزار دیده ام.
از خط قرمزهای خود بنویسید، هر تعدادی که برای خود مشخص کرده اید. خیلی طولانی نباشد، در حد چند مورد و کوتاه. خط قرمز به چه معناست؟ خط قرمز یعنی مهمان من اجازه استعمال سیگار در منزل من نداشته باشد، بعضی چیزها برای من قابل تحمل و توجیه نیستند. در منزل شخصی بنده زیر سیگاری نیست. خیلی از عزیزان باید سیگار بکشند، مشکلی ندارد اما در حیاط. پدر بنده در 96 سال عمرشان در داخل منزل سیگار نکشیدند.
خط قرمز امری است که باعث سکوت طرف مقابل می شود. دروغ یعنی من نمی خواهم که دروغ بگویم و افراد مقابل من نیز حق گفتن دروغ ندارند؛ من تازه ازدواج کرده بودم به همسرم و بعدها فرزندانم که بزرگ شدند گفتم که هرگز به من دروغ نگویید اگر یک بار به من دروغ بگویید تا آخر عمر هر چه از شما بشنوم برای من دروغ هست و باید برعکس آن را به من ثابت کنید.
سوال: مثلاً دوستی که می گوید خط قرمز من دورنگی یا دروغ است، یعنی به کسی که خصلت دورنگی یا دروغ را داراست، اجازه ورود به منزلشان نمی دهند؟
استاد: آن کسی که می گوید خط قرمز من دروغ گفتن است را الان مثال زدم؛ من به همسرم گفتم هیچ وقت به من دروغ نگویید اگر یک وقت خطایی هم کردید خودتان به من بگویید، نهایت آن این است که یک مدتی با تو قهر می کنم، دیگر بیشتر از این نمی شود ولی هیچ وقت به من دروغ نگویید، زمانی که پسرهایم بزرگتر شدند بعد هم دخترم با یک اختلافی با ایشان به دنیا آمد و می خواستند به مدرسه بروند به آنها نیز همین را گفتم؛ شما می روید و برمی گردید هیچ وقت به من دروغ نگویید در نهایت ممکن است تنبیه شوید، به جان بخرید ولی دروغ نگویید و اصلاً به خاطر نمی آورم که فرزندانم به من دروغ گفته باشند چون می دانند ممکن است اصلاً آن ها را نبخشم.
هرکدام از شما خط قرمزهای خود را مشخص نمودید، بنویسید چرا خط قرمز شما این مورد است؟ مثلاً دوستمان می گوید احترام، چرا خط قرمز شما احترام است؟ باید پاسخی داشته باشید. منظورمان این نیست که اگر خط قرمز شما دو رویی است، شخص دورو نباید به منزل شما بیاید.
صحبت از جمع: خط قرمز بنده توهین به مقدسات یا حتی شوخی با ائمه است، واقعاً یک استاپ کامل است هم برای من و هم برای همسرم و این امر خیلی ارزشمند است، چه طور کسی حق ندارد به خانواده شما توهین کند، آنها هم در چنین جایگاهی و شاید هم بالاتر هستند.
استاد: بسیار عالی .
صحبت از جمع: خط قرمز من صدای بلند نداشتن در حریمم است چون من خودم دوست ندارم وقتی منزل کسی بروم که برای پذیرایی از من زحمت کشیده است، جو خانه او را متشنج می کنم، خستگی به تن او می ماند و آزار روحی می بیند پس دوست هم ندارم کسی در منزل من این کار را انجام دهد .
استاد: در جمع خانوادگی تان یعنی شما، همسر و فرزندانت هستید، آیا بین خودتان 4 نفر باز هم این خط قرمز شما می شود یا خیر؟
ادامه صحبت: شاید یک جاهایی از دست من در رفته است ولی خیلی رعایت می کنم .
صحبت از جمع: من گفتم ناسزا و حرف زشت و کنار آن دعوا توی ذهنم بود ولی به خاطر این که من از بچگی در محیطی زندگی کردم که پدر و مادر بنده هیچ گاه به همدیگر حرف زشت نزده، بلند حرف نزدند و دعوا نکردند، وقتی در محلی حضور داشتم که ناسزا را می دیدم خیلی به من بر می خورد انگار که یکی دارد با من دعوا می کند حتی اگر در یک جمعی بودیم و دو نفر داشتند با هم دعوا می کردند .
استاد: خوب است .
سوال: خط قرمزهایی را می گذارم که خودم هم به آن پایبند باشم مثلاً توهین به اسلام اگر جایی می روم اگر طرف مسیحی باشد به آن توهین نمی کنم ولی مثلاً دروغ گفتن یعنی طرف هیچ موقع دروغ نمی گوید؟ من هم دوست دارم جزء خط قرمزهای من باشد ولی واقعاً سخت است حتی خالی بستن را هم من جزء دروغ حساب می کنم چون یک جوری خالی می بندی که برای خودت نیز واقعی می شود و پشت بند آن دروغ هم توی کار می آید. این خط قرمز باید چیزی باشد که خودت هم به آن پایبند باشی یا این که فقط داری برای دیگران می گویی؟
استاد: یقیناً وگرنه خط قرمز نیست، آن دیگر خط نمایشی است. چه باید بگوییم که وجه دیگر ماجرا را ببینیم. ما دنبال یک وجه دیگری از ماجرا هستیم، خط قرمز یعنی خطی که نه تو از آن رد می شوی و نه به کسی اجازه می دهی از آن رد شود. وقتی شما می گویی که خط قرمز من دروغ است یعنی به هیچ عنوان دروغ نمی گویم حتی حاضر نیستم دروغ بشنوم. اگر کسی به من دروغ گفت دیگر با او کاری ندارم. گاهاً نمی توانم با آدم ها ترک مراوده کنم اما تا آخر عمرم شخصیت او دروغگو است، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. پس بنابراین وقتی خط قرمز خود را تعیین می کنید باید خیلی دقت کنید. شاید گاهی اوقات بگوییم که این خط قرمزهایی که شما اعلام می کنید ارزش های انسانی است. دوستی می گوید احترام گذاشتن خط قرمز بنده است. پس موظف هستیم احترام بگذاریم و اجازه ندهیم کسی به ما بی احترامی کند. اگر در روابط خود شفافیت داشته باشیم، مشکلات عدیده نخواهیم داشت.
در ساختمانی با همسایگان که همجوار ما هستند، بنده خط قرمزم این است که با همسایگان مراوده نداشته باشیم نه به منزلشان می روم و نه پذیرای ایشان خواهم بود. گاهاً همسایه ای تبدیل به دوست می شود و مراوده همیشگی وجود خواهد داشت، این مسئله جداگانه ای است.
خط قرمز های خود را تعیین نموده و دقت نمائید که آیا واقعا خط قرمز شما هست؟ آیا خط قرمزی است که خود شما به آن پایبند هستید؟ در خیلی از مواقع، خط قرمز ما دین ماست اما گاهاً به کسانی که دین را تبلیغ می نمایند اهانت می کنیم اما سایرین حق ندارند به آن دسته علمایی که ما پذیرفته ایم، اهانت کنند. اگر کسی خط قرمز شما را رعایت نمی کند، واکنش شما چیست؟
صحبت از جمع: در رابطه با بعضی از افراد که نمی شود قطع رابطه کرد مثلا اگر در جمعی باشم از مقدسات جوک بگویند می روم یک اتاق دیگر،‌ از جمع خارج می شوم، این جوری مخالفتم را نشان می دهم، مثلا از منزل پدرم نمی توانم خارج شوم، الان دیگر جا افتاده و می دانند با من از این شوخی ها نباید داشته باشند.
صحبت از جمع: بستگی به جایگاه طرف مقابلم دارد در اکثر مواقع سریعاً قطع ارتباط می کنم، یک جاهایی این رفتار بد هم هست اگر خیلی در معذورات باشم رابطه ام را با او کم می کنم. خیلی از مواقع به صورت غیر مستقیم یا مستقیم تذکر داده ام، شاید ناراحت هم شده باشد.
استاد: به طور معمول وقتی که خط قرمز آدم ها را رد می کنند؛ اگر حتی در خودتان دقت بکنید، چه می کنید؟ خشمگین می شوید، یواش یواش کوره خشم روشن می شود، بعضی افراد همان اول واکنش نشان می دهند؛ بعضی دیگر صبر می کنند کمی بعد واکنش نشان می دهند. واکنش ایشان با داد شروع می شود، چرا به داد زدن می رسیم؟
صحبت از جمع: شاید مهمترین علت این است که ما خط قرمزها را بخشی از هویت خودمان می دانیم، وقتی کسی آن خط قرمز را رد می کند مثل این می ماند که صراحتاً و مستقیماً به شخص ما توهین کرده، این موضوع ما را برآشفته می کند. این که خط قرمز هیچ ارتباطی به شخص ما ندارد و ما انتخاب کردیم که این خط قرمز ما باشد، کما این که خیلی از خط قرمزها را سال ها قبل داشته ایم که الان نداریم یا خیلی خط قرمزها را سال ها نداشتیم و الان داریم، هویت ما تغییر خاصی نکرده،‌ یگانه پنداری شاید باعث می شود که این اتفاق بیفتد.
استاد: بسیار جواب خوب و درستی است، داد زدن شما حکایت از درون شما می کند نه از بیرون شما. ‌خوب به ماجراها نگاه کنید، می خواهم حواس بدهید برای این که می خواهم یک چیزی را باز کنم شاید مسیر احوالاتتان را عوض کند.
صحبت از جمع: واقعیت این است که هیچکس به کس دیگری نمی تواند توهین کند توهین را ما برمی داریم. الان ممکن است کسی به دیگری فحش بدهد این فحش را من برمی دارم یا برنمی دارم. خودم می دانم او کار اشتباهی کرده ولی برای من صحبت دوستمان نیست، برای من انتخاب است. من دوست دارم با آدم هایی رابطه داشته باشم که محترم هستند و‌ احترام می گذارند، اگر او بی احترامی کند اینکه من بردارم و به خودم بگیرم به من برمی گردد،‌ مثل سلیقه و انتخاب است. شما یک نوع لباس را می پوشید، دوست می دارید و برای شما ارزش است که این لباس را بپوشید، این جمله برای من صادق نیست که همیشه صدایمان را ببریم بالا یا داد بزنیم.
استاد: من می گویم ابتدا امر، داد یا به اصطلاح خشم و واکنش شما، حکایت از درون دارد تا بیرون. درون ما بی صدا فریاد می زند که بعد واکنش آن در بیرون از صورت و هیبت ما ظاهر می شود. چه چیزی را فریاد می زند؟ من می خواهم دیده بشوم، مرا نمی بیند. چه کسی؟ طرف مقابل کسی که خط قرمز ما را رد کرده و من هم عصبانی شده ام. دقیقاً زمانی که من می گفتم به من دروغ نگویید اگر دروغ بگویید تا وقتی زنده ام همیشه فکر می کنم شما دروغ می گویید مگر خلافش ثابت بشود اما فی الواقع درون من به عنوان مادر این اتفاق افتاده است، من گفتم دروغ نگویید، چرا گفتید؟ شما مرا ندیده اید؟ شما مرا نفهمیده ای؟ شما مرا قبول نکرده ای؟ من از خودم مثال می زنم؛ برای اینکه زن و شوهرها، خواهر برادرها حواسشان را جمع کنند، می گویم مرا نمی بیند، من به عنوان یک مادر می خواهم دیده بشوم، چرا می خواهم دیده بشوم؟ این مسئله است، واکنش های ما از کجا نشأت می گیرد؟ از آنجایی که می گوییم مگر نمی دانستند که احترام خط قرمز ماست و برای ایشان ارزش است، اگر بی احترامی کرده است، یک دلیل عمده اش این است که ما را نمی بیند و دوست ندارد،‌ نباید این طور باشد. تمام تلاش خود را می کنم چون ۲۰ سال است زحمت کشیدم با جلسات معرفت با یک درون بدون اشتغال بتوانم با خود همراه کنم اما نتوانسته ام. چرا من داد می زنم؟ چون من خط قرمز گذاشتم و تو از آن رد شده ای؟ یعنی با ماشین آمدی مرا وسط چهارراه ندیده و از روی من رد شده ای؟ من می خواهم دیده بشوم، کاملا هم پسندیده است .همه این را می خواهیم ولی چرا؟ چرا می خواهید دیده بشوید؟ شما باید به خودتان جواب بدهید. هر خط قرمزی که می نویسید این سلسله مراتب را باید طی کنید.
سوال: خط قرمز مرا شخصی رد کرده است،‌ می خواهم صلح و صفا ایجاد کنم و دعوا نشود و سکوت می کنم، اگر خشم و داد نباشد چه طور؟
استاد: اگر قرار باشد شما سکوت کنید! داد هم نزنید اعتراض هم نکنید.
ادامه صحبت: اعتراضم را می خواهم با مهربانی و با راهنمایی کردن نشان بدهم،
استاد: جواب گرفتید؟ شما که با ملایمت گفتید نتیجه داشته؟ واقعا آن اتفاق دیگر نیفتاده؟ مهم است که نباید دیگر اتفاق بیفتد.
ادامه صحبت: بعضی اوقات جواب گرفتم.
صحبت از جمع: مثلا اگر در جمعی هستیم به مقدسات بی احترامی می شود و از داخل آدم ناراحت می شود، اینجا این که می گویید من هستم این از منیت است؟ سکوت می کنم ولی از درون هم ناراحتم شما چه می گویید؟
استاد: من هیچ وقت سکوت نمی کنم هیچ وقت تند هم نمی گویم داد هم نمی زنم، چون حق من اینست که از مقدساتم دفاع کنم و به افراد بگویم شما بهتر است که به مقدسات کسی توهین نکنید اما این گفتگو تمام شد گفتیم شنیدیم تمام شد، نه اینکه تا یکسال بعد هنوز دارم خودم را می خورم ای کاش طرف را سرجایش نشانده بودم
صحبت از جمع: اگر کسی خط قرمزی تعیین نکند چه؟ ما می دانیم و بدیهی ست که هیچکس نباید به کسی دورغ بگوید نباید به هم بی احترامی کنند،‌کسی که منزل من می آيد به ما بی احترامی نمی کند اگر می خواست بی احترامی کند اصلا نمی آمد، اما اینها همه شان بدیهی ست نباید این کارها را بکنیم وقتیکه وارد حریم فرد دیگری می شویم وهم وقتی ما وارد حریم آنها می شویم، اگر ما اینرا تعریف نکنیم اتفاقی می افتد؟ یا اینکه شاید منظور از این جهت است که افرادی مغرضانه می خواهند به ما نزدیک بشوند خب ما به آنها نزدیک نمی شویم
استاد: خیر، ببینید ما نمیتوانیم علی السویه زندگی کنیم، ما یک ساختاری داریم و در یک ساختاری داریم زندگی می کنیم، شما در ایران این شکلی می گردید شما بروید امریکا پوشش بدنی و لباسی تان را طور دیگری انتخاب کنید، اشکال دارد؟ هر جا رفتید همان رنگ است اینکه شما می گویید ما میدانیم نباید به هم توهین کنیم یعنی خط قرمز، اینکه می گویید نباید بهم دروغ بگوییم بدیهی ست ولی خط قرمز است به این نکته توجه کنید
صحبت از جمع: فکر می کنم خشم از عدم قاطعیت ما در آن خط قرمز می آید.چون اگر که ما قاطعیت داشته باشیم خیلی با آرامش نسبت به آن مسئله پیش میریم ولی وقتی در خودمان گیر داریم شروع به فریاد زدن می‌ کنیم.
استاد: آفرین،من دارم همین کار را می‌کنم، ببینید یک دانه خلال دندان را گرفتم دستم این‌جور اینجوری می‌کنم توی یک عمقی در آدم ها، دقیقا می خواهم همین کار را بکنم،به همین نقطه می‌خواهم برسم . حالا می گویی می خواهم دیده بشوم ،خیلی هم عالی. ولی چرا؟ تو اصلا چی کم داری؟ که فی البداهه دیده نمی‌شوی؟! ببینید من یه آدمی هستم اینجا نشستم اگر احساس می کنم من دیده نمی‌شوم، بهتره بگویم که اگر طرف مقابلم جرات می کند از خط قرمزم عبور کند و من با خشم و فریاد زدن اعتراض می‌کنم این نکته خیلی مهمی است که باید روی آن بایستم که امروز بهش فکر کردم تو کی هستی؟ به آدم ها به عنوان یک دوست ،به عنوان یک راهنما خواهش کردی بیست بار سی بار وقتی اذان شروع میشه در حسینیه سکوت محض بشود . این همه گفتی،بارها گفتی خط قرمز ما مسلمانان است، چرا دوستانت گوش نمی دهند ؟برای اینکه به خودم امروز گفتم در تو یک چیزی ایراد دارد! یک ایراد بزرگ وجود دارد! خب ایراد بزرگم کجا بود؟ انعطافم ، کنار آمدنم، یکبار موقع اذان از پله ها یکسره بروم بالا و دیگر برنگردم ،دیگر اذان ها سکوت میشود. من در میان شما نشستم پای جا نماز ولی دیده نمی‌شوم، من را نمی بینی خدا تو را دعوت به نماز می کند را می بینی؟ حسش می کنی؟ من از خودم مثال زدم، من از خودم میگویم ببینم شهامتش را دارید در درون خود تان بروید و مثال بزنید. اگر می‌خواهید دیده بشوید ولی دیده نمیشوید کجای کارتان لنگ است؟! اونجایی را که پیدایش میکنی باید روی آن بایستی، چرا من احساس می‌کنم باید دیده بشوم اصلا این احساس برای چیه؟ به طبیعت پروردگار نگاه کنید. طبیعت کلام پر مفهوم برای عموم به بشر دارد در عین بی زبانی. به گل و درختان و بوته های سبز نگاه کنید در زمانی تعیین شده. سبز می شوند جوانه سبز می زنند. آروم آروم رشد می‌کند. حتی اگر زیر بال و پر شاخه های یک گل دیگر یا یک درخت دیگر پنهان شده باشند ولی از رشدشان متوقف نمی شود کار خودشان را می کنند به صرف اینکه این بوته می خواهد دیده شود از رشد باز نمی ایستند. چون اصالتشان و بودنشان در این امر است خواه انسان‌ها آنها را ببینند خواه نبینند. به حیوانات نگاه کنید اعم از چهار پاها پرندها و.... آنها هم اینطور هستند باردار می شوند، نه از برای اینکه بقیه بفهمند اینها باردار هستند ما خیلی از خانم های جوانمان میخواهند باردار بشوند چون دخترخاله شان باردار شده عقب نیفتند اما اینها این جور نیستند. اینها بر اساس طبیعت شان حرکت می کنند شاید جواب من اینطوری بدهید بگویید ای بابا طبیعت خدا که صاحب عقل و تفکر اندیشه نیست ، کاملا درسته می‌پذیرم. اما یک اصل مهم رو فراموش نکنیم،طبیعت غیر انسانی، چون تفکر نمی‌کند عملا همیشه در همان لحظه از زمان بودنش زندگی می کند در همان لحظه زندگی میکند و همان کاری را می کند که تو همان لحظه باید بکنی چون اصلا فکر نمی‌کند تعقل لازم ندارد یه نکته خیلی ظریف می خواهم اشاره کنم آیا به خاطر دارید که بارها خدمتتان عرض کردم در لحظه زندگی کنید. طول عمر ما سراسر پر است از بی شمار لحظه هر کس تو هر سنی که هست که ما می‌بایستی تمام این لحظات را زندگی کرده باشیم اما در همین طول عمرمان میلیونها فکر کردیم، الان هم داریم می‌کنیم، بعد از این‌ هم خواهیم کرد، غافل از آنکه. واحد لحظه کوچک تر از آن است که بشود در آن در فضایی برای فکر کردن و ماندن در آن فکر قائل بشویم. ما همه بیماریم، افسرده ایم پرخاشگریم ،طلبکاریم می‌دانید چرا؟ چون عمرمان را باختیم تمام لحظاتی که باید زندگی میکردیم همه را فکر کردیم بعدا فکر کردیم عجب آدم بزرگی هستیم کجا بزرگی بابا! سرمایه ات را سوزاندی ،داغون کردی بعد فکر کردی خیلی بزرگی پس یا میتوانی لحظه را زندگی کنی یا میتوانی لحظه را فکر کنی، زندگی کردن در لحظه فهم این نکته است که ما فقط صاحب همین لحظه برای زندگی کردن هستیم. الان که من دارم این را میگویم میتوانید درک کنید که شما فقط صاحب همین یه لحظه هستید نه اینکه شب چی پختم حالا بروم خانه دوش هم باید بگیرم، ای بابا به برادرم هم باید زنگ بزنم و اَی داد بی داد. نه، نیستی دیگه پرید رفت. زندگی کردن در لحظه فهم این نکته است که ما فقط صاحب همین یه لحظه برای زندگی کردن هستیم لحظه بعدی شاید بیاید شاید نیاید همین الان اگر آمریکا یک بمب بیندازد اینجا شما لحظه بعدی داری؟ پس این لحظه را هم از دست بده نکند بمب بیندازد ، نکند دلار گران شود ای وای برای دخترم جهیزیه نخریدم وای برای پسرم زن نگرفتم بابا ول کن ببین اصلا عمر می ماند که به اینها برسی . اما فکر کردن تو این لحظه چیست؟ مساوی است با از کف دادن تمام این لحظه، خب حالا برمی گردم باز به طبیعت، دیدید گلها پرنده ها حشرات ،حیوانات فقط زندگی می کنند. هیچ کدوم دغدغه دیده شدن ندارند چرا ؟چون به فکر فردا نیستند. الان گیر میاروند میخورند،الان جا پیدا میکنند می‌خوابند،لحظه بعد هم همین ،شاید لحظه بعدی هم شکار شدند اصلا نبودند . طبیعت در اینجا و در حال زندگی میکند این یعنی روشن ضمیر بودن این برای طبیعت تو همه ابعاد صدق می کنه اِلا ادمیزاد، درحالی که این اصلا روشن ضمیر بودن مال آدمیزاده. باید آدمیزاد به این نقطه می رسید برای این طبیعت در همه ابعاد ذکر میکند اِلا آدمیزاد، که فکر می کند و به از کف دادن لحظات، همچنان هم ادامه می دهد. می فهمد اما همچنان هم ادامه می دهد. اگر در میان ترافیک افکار ذهن، وقفه ای بوجود بیاوری. اتوبان شلوغ ،ماشین ها تند تند رد می شوند یکهو پلیس توقف می دهد وای خدا چقدر این اتوبان قشنگ است خالی خالیست. هیچی نمی رود و بیاید ،نه بوقی نه چراغی. نه سوتی نه شوتی ،هیچی نیست حالا اگر میان ترافیک افکارتان در ذهنتان توانستید یه وقفه به وجود بیاورید انوقت آن وقفه ها می دانید چی میشوند؟ می شوند ذکر، می شوند مراقبه، میشوند همه آن چیزهایی که در قرآن به آنها شما دعوت شده اید وگرنه همه ی ما مصداقی از آیه اِن الانسان لفی خسر هستیم همانا انسان در زیان است اینها شامل حالمان می شود.
حالا باز بر میگردم به اول بحثمان ،
گفتیم وقتی از خط قرمزمان عبور می کنند فریاد می زنیم . وقتی که بررسی می کنیم می گوییم گفته بودم که نکن ولی کردی . نکته جالبی که دارم این است که همیشه به خانمی که پیش من کار می کند می گویم روغن زیاد مصرف نکن درست است که من روغن حیوانی می خورم و ضرر ندارد ولی هر چیزی که ضرر ندارد من باید خودم را با آن خفه کنم ؟ دو سه روز پیش غذایی که خیلی روغن داشت را برای من درست کرد و من در خانه تنها بودم و آن غذا را سرد خوردم بعد با خودم گفتم واویلا عصبانی شدم . گفتم فردا که بیاید به او می گویم که این کار تو یعنی تو مرا نمی بینی اهمیتی پیش تو ندارم . فردا صبح که آمد به او گفتم عزیز دل من یه شما گفتم روغن کم بریز من دیشب اذیت شدم و نصف غذایم را هم نخوردم . کمی من را نگاه کرد و گفت ما و همشهری هایمان غذاهایمان را به شدت چرب می خوریم وخیلی جالب است اکثر افغانی ها لاغر هستند . بعد به یاد دکتر اوسطی افتاد که رژیم روغن می دهد و اگر بتوانی درست رعایت کنی چه قدر هم موثر است . دیدم این هیچ ریطی به این ندارد که تو اصلا مرا نمی بینی و برای من هیچ ارزشی قائل نیستی . با این گفتگوی اخیرم به این نتیجه رسیدم که بهتر نیست اصلا منتظر دیده شدن نباشیم فقط همان که هستیم باشیم آن وقت در مقابل خطای دیگران فریاد نمی زنیم خروش نمی کنیم چون اصلا کسی نیست که بخواهد منی باشد . من برای خروش کردن باید یک منی باشم ؟ وقتی که من نیست چه کسی می خواهد داد بزند اما در عوض طرف مقابلتان را نگاه کنید این طرف مقابل چرا نیاز پیدا کرد تا خط قرمز تو را رد کند ؟ این حتما در یک نقطه ای نیازش برآورده نشده است . حالا تو برای او به جای داد زدن چه می توانی بکنی ؟ به این نقطه فهم که رسیدی تازه همدلی می گویند و چه قدر جامعه ما به همدلی نیاز دارد . اما از آن هم بالاتر نرده بانم را یک پله دیگر می گذارم و بالاتر می روم آن بالاتر اولین قدم توجه به نیاز خودمان است همدلی با خودمان است . هیچ وقت با خودتان همدلی کردید ؟ نکردید . حالا بروید دنبال آن و ببینید همدلی با خودتان یعنی چه ؟ بیایید یک قراری با هم بگذاریم هر کسی ارزش هایش را بنویسد اولویت بندی کند تا بتوانیم در جلسات دیگری گفتگو کنیم .
کلام معصوم است که عرب بادیه نشین آمد خدمت معصوم و هر چه که دلش خواست به او گفت صدتا توهین به ایشان کرد معصوم گفت اگر صدتا توهین دیگر هم بکنی من یک عدد هم جواب تو را نمی دهم چرا ؟ چون آن امام معصوم نیاز به دیده شدن ندارد کاملا عیان و ظاهر است هر کس او را نگاه کند می فهمد . بروید ببینید کجا ارزش هایمان را نمی شناسیم و طبقه بندی نکردیم .

سوال از جمع : منظور از ارزش ها چیست ؟
پاسخ استاد : چه چیزهایی برای شما ارزش است مثلا شما دختر دارید آقایی برای دخترتان خواستگاری می آید شما چه ارزش هایی دارید که بر اساس آن ارزش ها پسر را سنجش کنید و دختر را به او بدهید .
دو بیتی از مولانا می گویم ببینید آدم را با چه وضعیتی تعریف می کند .
ای نسخه اسرار الهی که تویی / و ای آینه جمال شاهی که تویی
بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست / از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی .
در دوره ای از دوره جوانی من یک سری چیزهایی آمد به عنوان پالتو یا کاپشن که از مواد شمعی درست شده بود . مواد شمعی به خاطر جنسی که داشت اگر شلنگ آب را از آن بالا می گرفتی آب تا پایین سر می خورد و می رفت و به داخل کاپشن نفوذی نداشت می خواهیم به همان کاپشن های شمعی تبدیل شویم .
خویشتن نشناخت مسکین آدمی / از فزونی آمد و شد در کمی .
این آدمیزاد آدم بود وقتی خدا او را آفرید آمد روی زمین و به کمی رسید .
خویشتن را آدمی ارزان فروخت / بود اطلس خویش بر دلوی بدوخت
اطلس بود یک چیز محقر و ناچیز به خودش دوخت این هم تعریف مولانا .
همچنان حسد را دنبال کنید . حسادت بخشی آشکار است و بخشی پنهان و جالب است که بخش پنهان آن در همین قصه ای که گفتم قایم شده بگردید و پیدایش کنید سوال: بخشیدن از ته قلب چگونه است ؟
استاد :من از وسیله می گویم بخشیدن از ته قلب یعنی این که من امروز این را نیاز نداشتم به هر دلیل استفاده نمی کردم گران است ارزان است نو است کهنه است عتیقه است هر چه این را به آقای فلانی بخشیدم . اگر فردا رفتم به خانه این آقا و برگردم بگویم هنوز این لیوان را داری ؟ ماشالله به این سلیقه ات . تو اصلا آن را نبخشیدی تو دروغگویی. وقتی گفتی تو که به من توهین کردی بخشیدم تو که مرا آزار دادی بخشیدم و از تو عبور کردم بعدا که برمی خوری نباید یادت بیاید که به تو فحش داده اگر هنوز یادت می آید یعنی تو او را نبخشیدی دروغ است .
در بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم خودتان را استتار کنید بیرون می روید خانه می آیید مهمانی می روید مهمان می آید من حتی بچه هایم که خانه ام می آیند من بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم خود را می گویم زیرا اینها مسئله ای ندارند ولی در بیرون خانه به هر دلیلی اگر موجود خبیثی به آنها چسبیده باشد او به خانه من می آید و اذیت می کند
صحبت از جمع : شما گفتید وقتی کسی به آدم ظلم می کند فراموش نمی کنم ولی می بخشم خوب ناراحت هم نمی شوید؟
استاد : کم رنگ می شود یعنی وقتی یادت می آید می گویی بی خیال . وقتی عصبانی می شوی به تو فشار می آید و سینه ات رنجیده می شود یعنی نبخشیدی
ادامه صحبت: ولی آدم دیگر او را دوست ندارد
استاد : آدم که همه دنیا را دوست ندارد . خدا با این همه بزرگی رحمانیت دارد و رحیمیت. رحیمیتش خاص را می گیرد و رحمانیتش عموم را . ما هم همین طور رحمانیتمان عموم را می گیرد و رحیمیتمان خاص را می گیرد . پس بنابراین دلیل نمی شود که هر خانمی که در کوچه راه می رود او را هم به اندازه شما دوست بدارم .

نوشتن دیدگاه